نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 13

614 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 949 روز

    سلام ودرود استاد عزیزم

    چقدر عالی بود فایلتون سپاس از شما

    استادمن نمیدانم در مورد کدامین پاشنه ی آشیل خودم بنویسم وتکرار الگوهای رفتاری که مدام برام تکرار میشد ومیشه وواقعا اصلا نمیدونستم اینها را واقعا آگاهی نداشتم اما با دیدن این دوفایلتون چقدر موردها که همه توی ذهن من صف کشیدن

    آره انگار مغز وفکر من داره پاکسازی میشه باید اون کثیفیها شسته بشه بره ومن سبک بشم استاد بازهم میگم اصلا نمیدونستم ونمیدانم چطور از خدای مهربانم واز شما که دستی از دستان خدائید تشکر کنم

    استاد من فقط به خاطر باور غلطی که من عروس اولی هستم وچون مادر شوهر من همسرش را در جوانی از دست داده وبا وجود به قول خودشون هزار ویک بدبختی زندگی کرده خودم را مسئول میدونستم در کنارش باشم تازه پای درد ودلهای همیشگی اش بنشینم وبا او غصه بخورم بعداز یک سری آگاهی ها به جای همدردی شروع کنم به زدن حرفهای خوب وحال خوب کردنش اما آب توی هاون کوفتن واین قضیه تکرار وتکرار وتکرار ومن دوباره صحبت وامید دادن استاد باورتون نمیشه حرفهام بیشتر از یک ساعت جواب نمیداد ودوباره همون آش وهمون کاسه البته مدت کوتاهیه چون ایشون در طبقه ی پایین خونموم زندگی میکنه رفتن به پیشش را کمتر کردم اما بازهم وقتی بعد دو یا سه روز بهش سر میزنم دوباره شروع میکنه از دردهاش گفتن وگله وشکایت از زمین وزمان والان فهمیدم که دیگه باید چکار کنم من این پاشنه ی آشیلم را پیداکردم وباید آرام آرام کارکنم

    در مورد مادرم که در ایشون هم رفتارهایی که بسیار تکرار میشه اما به شکل دیگه وجنسش با مادر شوهرم متفاوته

    سومی استاد آموزشگاه آرایشگریم که بعد از آموزش به قول خودش دنبال یک شخص با اخلاق وصادق میگشت که در کنارش به عنوان کمک مربی باشم دفعه ی اول بسیار خوشحال از این موضوع ولی خانم به خاطر دستمزدی که بایستی بهم بده وحتی حرفی هم از مبلغش نزده بود یه مدتی رفتم پیشش ولی هردفعه پیام میداد ومیگفت شاگردا نمیان وشما هم نیا ومن تصمیم گرفتم که کلا نرم وبه من هیچ حقوقی هم نداد یه مدتی نرفتم واو هم سراغی از من نگرفت کسی که کلی به من وعده ووعید داده بود بعد از دوماه زنگ زد ومن با کمال ادب بهشون گفتم من از دستتون دلخورم وایشون عدرخواهی کرد ولی من با قاطعیت گفتم حاظر به همکاری نیستم

    گذشت دوسه ماهی ودوباره بهم زنگ زد ودوباره تقاضای همکاری ودوباره حرفهای زیبا که تو کارت عالیه وتو با اخلاقی و00000

    ومن دوباره باور کردن حرفهاش ولی این دفعه گفتم باید قرارداد بنویسیم وحقوق من مشخص بشه وبرام نوشت که جلسه ای این مبلغ ومن دوباره خوشحال به خیال این که تمام شد ومن هفته ای دوروز در سالن ایشون کار کنم وتجربیاتم افزوده بشه اما الان نزدیک به 2ماهه خبری ازش نیست فقط یک بار پیام دادم وگفت شاگردی ندارم در صورتی که یک آموزشگاه بزرگ است

    استاد من الا اینها را فهمیدم وتصمیم درست را خواهم گرفت با اینکه یکی از پاشنه های آشیلم اینه که زود باور میکنم اینجور آدمها را ولی نهایت تلاشم را خواهم کرد تاخودم را اصلاح کنم

    استاد نمیدونید من نسبت به قبل چقدر عالی تر شدم من باورهای داغونی داشتم ومیدونم با تمرکز وبا باور داشتن اینکه باید تکاملی پیش بروم هر روز عالیتر هم میشوم به لطف الله

    همین که هدایت شدم به این مسیر زیبا واین سایت قدرتمند احساس میکنم وارد اقیانوسی شدم که امکان رشد وپیشرفت من زیاده در پناه الله مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    علی عباسی نیک گفته:
    مدت عضویت: 1368 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم وخانوم شایسته مهربان و دوستان هم فرکانسی

    استاد جان بابت این آگاهی های ناب از شما سپاسگزارم

    من چند سال گذشته نیرو های زیادی داشتم که برای من کار می‌کردن

    یک دوست خوبی آمد بود برای من کار می‌کرد که نقاش بود و خیلی هم آدم خوبی بود

    ولی اعتیاد داشت و من در یک تایمه 15ماهه که توی بخش نقاشی مشغول بود این آقا رو دوبار بردم کمپ به امید بهبود ولی بار سوم که فهمیدم دوباره رفته سراغ این کار اشتباه من اخراجش کردم با این که نیروی خیلی خوبی خوش اخلاق بود

    که چندین بار هم آمد ولی نگرفتم

    شاد سلامت ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1398 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    استاد عزیزم سلام سلام به خاله مریم عزیزم

    استاد بینهایت سپاسگزارم از این دوتا فایلی که گذاشتید بینهایت سپاسگزارم من تازه دوره دوازده قدم خرید دارم روی این دوره کار میکنم اما این دوتا فایل مثل یک جرقه برای روشن شدن دینامیت تو مغز من برای ترکیدن دیدار سیمانی باورهای بود که باید منفجر میشدم چند روز از این دوتا فایل گذشته از زمانی که این فایل شنیدم اصلا ذهن من دائما داره فکر میکنم انگاری یک میکروسکوپ آوردم بعد تمام ابعاد فکری و ذهنی و باورهای خودم گذاشتم زیر ذره بین دارم نگاه میکنم من در جواب سوال اولی کامنت گذاشتم اما آنقدر ذهن من آنقدر فکر من درگیر به خودش کرد از صبح بلند میشم از هفت صبح تا دوازده شب که می‌خوام بخوابم دارم هی فکر میکنم هی می‌نویسم بعد به ابعاد شخصیتی به ریز جزییات در باورها در نوع فکر کردن دارم میرسم که اصلا باورم نمیشه بابا من این باور داشتم بعد که نتایج تکراری کنار هم میزارم میگم بله من این باور دارم که دارم از مسله چندین بار اون هم نه مدت یکسال دوسال هر ماه دارم این نتیجه تکراری دریافت میکنم مثلا یکی از این الگو های تکراری این من هر روز مدت چندسال دارم فایل هارو گوش میدم اما زمانی که من به یک تضاد بر میخورم انگیزه من برای اینکه ذربینی روی فایل ها روی باور ها کار کنم زمانی اتفاق می‌افته که من به تضادی به مشکلی به شرایط نا جالبی بر میخورم بعد گفتم چیکار کنم این اتفاق نیفته گفتم بیام بجای اینکه همه اش به تضاد بر بخورم بیام روی خواسته های خودم روی انچه که می‌خوام به دست بیارم کار کنم براش باور بسازم یا اصلا ترمز هاشو پیدا کنم که چرا با وجود تلاش زیاد من هر کاری میکنم نمیتونم بهش برسم استاد خیلی جالب بود برام اولین ترمزی که تو این موضوع پیدا کردم فهمیدم ذهن من اصلا با اینکه من ذهنم تغییر بدم شرایط من تغییر کنه مقاومت داشت از کودکی آنقدر گفت بودن باید از صبح تا شب بی خوابی بی پولی رنج گرسنگی نداری بعد توی این فیلم ها نشون میداد مثل قهرمان داستان فیلم با نهایت تلاش با گرسنگی با بی خوابی داره برای رسیدن به خواستش تلاش میکنم از اون ور هم هستن یک سری ها با این قهرمان داستان دشمنی دارند و سنگ جلوی راه میندازند بعد صدای موسیقی داخل فیلم پخش میشه بعد یک جای مظلومیت قهرمان داستان نشان میدهند این جریانهای فکری باوری از کودکی تو ذهن ما نشست یا مثلا تو فامیل یک شخصی بوده طرف همسرش فوت کرده نمی‌دونم بیماری داشته خلاصه مشکلات خودش داشته بعد فامیل می نشستن حرف زد در مورد این شخص آره این آدم خیلی آدم خوبی هست اما خدا براش نمی‌خواد خدا هر کس که آدم خوبی باشه اینجوری آزمایش می‌کنه بد تر از همه مخصوصا قوم لر که مواقعی که این شخص هم اگر بود اصلا یک غم ناراحتی بعد با یک موسیقی ته غم غصه. استاد یکی از همین اتفاقات بخاطر باور های قبلی باعث شد کلا باور من اصلا تو یک مورد عوض کنه اینه من زمانی که پدر من فوت کرد من با یک صحنه های غمگین روبرو شدم یادم من 12. سال بود اصلا هنوز من از یادم نمیره با این حال که ما در تهران به دنیا آمدید و فرهنگ اینجا یاد گرفتیم من هیچ وقت یادم نمیره اصلا ما یکسری رسم رسوماتی داریم واقع خیلی داغون خیلی داغون از زمانی که من پدرم فوت کرد دیگه هیچ وقت مراسم ختم هیچ کس نرفتم حتی عزیز ترین های فامیلم عمو خاله مادر بزرگم چون میدونستم اگر برم میرم تو حال هوای غم اندوه از همان کودکی من دیگه هیچ وقت آهنگ موسیقی فیلم غمگین از فیلم های تهش بدبخت بیچارگی از این فیلم نگاه نمیکنم اصلا من تا زمانی که با شما آشنا نشده بودم همیشه یک غم یک اندوه عجیبی در من بود و علتش نمی‌دونستم بعد ها متوجه شدم این باور از کودکی اومده زمانی که من به مشکلاتی بر می‌خوردم فکر میکردم اگر غمیگین باشم ناراحت باشم این باعث میشه من در درون خودم فکر کنم نه من خیلی آدم مسولیت پذیری هستم من به فکر هستم که این مشکل حل کنم به فکر آینده خودم هستم بعد که با شما آشنا شدم دیدم بابا اینا همه چرت پرت حسن این حرف ها چیه و این باور به کل گذاشتم کنار البته نه یک شب سه سال طول کشید نه به طور کامل اما خیلی فرق کردم با اون زمان استاد بینهایت از شما سپاسگزارم که به ما راه رسم زندگی خوب عالی یاد میدهد

    استاد جواب سوالی که فرمایش کردید

    برای کارم دنبال یک نخی میگشتم اسم نخ نخ شنل بود و باهاش می‌خواستیم یک محصول تولید کنیم من خیلی روی این نخ شناخت نداشتم و به ما هم گفت بودن این در شهر یزد هست و زمانی که دنبال این نخ بودم یکسری باورهای مخرب یک سری کد های مخرب به من داد بودن خلاصه من رفتم شهر یزد یک کارخانه پیدا کردم بعد به این کارخانه سفارش دادم گفتم این مقدار نخ با این چند رنگ برای من تولید کنید استاد بعد اومدیم مدتی گذشت اسم شخص نمی‌خوام ببرم میگم آقای ایکس این آقای ایکس بعد از مدتی یک سوم فرستاد گفت آقا زنگنه تا بقیه اش آماده بشه شما تولید کنید من الباقی هم میفرستم طرف مدت چند روز گفتیم باش خلاصه شروع کردیم تولید همون نخ اولی هم که فرستاد ایراد داشت بعد تماس گرفتیم گفتیم ایراد داره نخ گفت نه مگه میشه من فرستادم گفت آقا زنگنه درست میکنم بعد دوباره هی همین ادامه پیدا کرد ادامه پیدا کرد بعد هر دفعه به یک بهانی از ما زمان می‌خرید می‌گفت درست میشه فقط زمان بدید استاد من سه دفعه از تهران بلند شدم رفتم یزد دوباره هی از ما زمان خواست من گفتم باشه یکی از علت های که من این همه صبر میکردم اون موقع فقط بخاطر این باور بود من باور به فراوانی نداشتم و فکر میکردم فقط این کارخانه می‌تونه به من این نخ بدهد بعد هی ترس من بخاطر باورهای نادرست خودم هی صبر میکردم دیگه صبر تمام شد رسید به درجه تحمل فقط دیگه داشتم تحمل می‌کردم بعد اون موقع هم باور های من نسبت به الان آنقدر رشد نکرده بود بعد میترسیدم میگفتم اگر این نتونه به من بده چی میشه چیکار کنم این ها این که شما هی فریاد میزنید بابا همه چیز باور اما یکی مثل من بخاطر این باور ندارم اصلا تو مدار هدایت نیستم اصلا مدارش نبودم که بفهم داستان چیه بابا خوب جای دیگه برو جای دیگه هم بگرد هدایت میشی بگرد بعد خلاصه این پروسه شیش. ماه گذشت یعنی از فروردین تا آخر شهریور بعد قرار شد به من نخ جدید با کیفیت خوب و مطلوب به من بدهد خلاصه دوباره یک مقداری نخ برای من فرستاد بعد گفتم چرا الباقی نفرستادی این آخر شهریور بود گفت آقا زنگنه شنبه به شما میدم الباقیش گفتیم باشه شنبه شد صبح بسم الله الرحمن الرحیم با یاد خدا زنگ زدم دیدم گوشی خاموش کرده کلا دیگه جواب مارو هم نمی‌دهد خلاصه اون‌ روز من گفتم این شخص کلا هم بد قول هم این نمی‌تواند آنچه که ما نیاز داریم با کیفیت خوب با کیفیت میخواهیم به ما بدهد بعد به خودم قول دادم اگر این شخص بهترین نوع نخ در جهان آورد بگو ممنونم از شما آقای ایکس از مدتی که زحمت کشیدی بینهایت سپاسگزارم و خدا نگه داره شما این جمله دقیقا به خودم گفتم حالا از این ور گفتم مواد اولیه برای دستگاه چیکار کنم همونجا تو کارخانه کنار دستگاه ایستاده بودم هیچ وقت یادم نمیره گفتم خدایا غلط کردم من شرمندم به قول استاد من دیگه توانایی چک لگدو ندارم میدونم مقصر خود من بود من میخواستم با عقل خودم کار انجام بدم شرمنده خودت من هدایت کن عین این جمله گفتم گفتم من ببر به یک کارخانه تو همین نزدیکی قزوین نمیدانم تهران کاشان نزدیک من باشه من راحت برم یک محصول با کیفیت خرید کنم خودت من هدایت کن من توبه میکنم توبه من بپذیر من تسلیم من اون روز اون حرف زدم فردای اون روز اون موقع من اصلا هیچ وقت از خواب بلند میشم تا زمانی که نروم دوش حسابی نگیرم صبحانه مفصل نخورم محال بودم به موبایلم نگاه کنم اما اون روز صبح یک حسی هدایتی به من گفت گوشی باز کن برو تو اینستاگرام من تو رختخوابم بودم چشمام درست نمی‌دید بعد باز کردم دیدم اولین صفحه که اومد تبلیغ یک شرکتی که نخ شنل داره بعد آدرسش تهران دقیقا نزدیک خودم است بعد زنگ زدم صحبت کردم گفتم شما این نخ دارید گفت بله آدرس گرفتم رفتم دفترشان کلا نیم ساعت صحبت کردم بعد نمونه های کارهاشون آوردن نمونه عالی در حد اروپایی اصلا آنقدر با کیفیت آنقدر عالی اصلا کلا گرید من را نسبت به اون نخ تا هزار برابر بالاتر اصلا عوض کردن خلاصه سفارش دادم چند روز بعد رسید دستم الان خیلی راحت دارم کار میکنم خلاصه بعد از اون اتفاق متوجه شدم کاری که من با زور خودم با عقل خودم می‌خوام انجام بدم نتیجه اش میشه شیش ماه حرص خوردن اعصاب خوردی کاری که خدا انجام میده به راحترین شکل میشه مثل آب خوردن بعد با این نتیجه خلاصه بعد از چند وقت همه این بنده خدا تماس گرفت گفت حاظر کردم گفتم ممنونم زحمت کشیدی دقیقا همان جمله هارو گفتم نه دیگه نمیشه خدا نگه دار شما و این یکی از الگوهای بود که برای من اتفاق افتاد برای من همیشه وقتی تو این شرایط مشابه گیر میکنم این جمله میگم

    با خدا پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

    استاد بینهایت ازت سپاسگزارم برای این همه به ما عالی یاد میدهید ممنونم

    در پناه حق تعالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 142 رای:
  4. -
    مسعود مقصودی گفته:
    مدت عضویت: 1470 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام استاد عزیزم

    چیکار کردی تو با ما،چی کردی با این فایل با ذهن و قلب ما

    استاد اصلا روی هوا هستم،وااقعا روی هواا هستما،از خود بی خودم،چه درک عطیمی دادین به ما،سپاسگذاره وجوده نازنینتون هستم.

    بریم سراغ تجربیات

    1.رانتده تاکسی وانت داشتم،برا مغازم بار میاورد از شیراز،توی دو سال گذشته که باهاش کردم،یک باررر نشد سر موقع برسه،یعنی یکبار نشدا،و جالبه که هر دفعه قسم و آیه که زود میام بارتو میبرم و ما میرفتیم و منتظر میموندیم و همممیشهه هم چند ساعت تاخیر داشت و هممییشه هم دلایلش منطقی!

    2.داداشم پول قرص میگفت قبلا،بعد من بهش قرض میدادم و هیچ وقت پول من سر موقع نرسید و با ناراحتی پول منو پس داد و هر دفعه هم یه سری دلایل داشت و اینقدر ضربه خوردم و الان فهمیدم داستان چیه

    3.یه دوست دروغگویی داشتم،هممیشه دروغ میگفت بهم،هر دفعه هم دروغش باز میشد،هزار قسم و آیه من قوووول میدم که دیگه تکرار نمیشه و جالبه که اینقدر تکرار شد و هممیشه من فکر میگردم که این آدم دیگه عوض شده،شاید بالای 500 بار این اتفاق تو دو سال افتاد و چقدر ناراحتی ها کشیدم و نمیفهمیدم از کجا آب میخوره

    4.شاگرد زبان انگلیسی من،پول من رو نمیداد،و توی هر دوره با بدبختی ازش پول میگرفتم و هر دوره،میگفت که دیگه دوره بعد سر موقع میدم پولتو و چقققدر که ناراحتی و اعصاب خوردی کشیدم من،هییچ وقت نشد سر موقع پول من رو بده،هییچ وقت و هممیشه باید پیام میدادم و پیگیر میشدم و به جایی میرسید که بی خیال پول میشدم،بعد از چند ماه میومد واریز میکرد،تازه خیلیش هم واریز نکرده

    5.دوستی داشتم که هیچ وقت سر تایمی که قرار بود کاری انجام بدیم،هیییچ وقت،یعنی هیییچ وقتا به موقع آماده نبود،هر دفعه هم دلایل منطقی داشت و چقدددر که روح و روان من رو بهم میریخت،جالبه که هر دفعه هم دلایلش ر باور میکردم و میگفتم بنده خدا حق داشته و دیگه قول داده این کارو نکنه و از این داستانایی که خودمون سر خودمون کلاه میزاریم به بهانه ی انسانیت.

    اوووووووووو

    استاد باید کل زندگیم رو یادداشت کنم براتون،چون تماااامه زندگی من گواهه این داستان بوده و تازه فهمیدم که چقققدر زندگیم رو تباه کردم سر اینکه دلم سوخته و اعتماد بی جا کردم و چقققدر که خودم احمق بودم،ولی به لطف شما استاد،الان فهمیدم داستان چیه،تازه فهمیدم که عمرم رو تباه کردم برا آدما.

    ولی از الان به بعد،بی برو برگرد،به آگاهی های این فایل عمل میکنم،چون آگاهی های این جلسه،انگار که فیلم زندگی من بود.

    استاد نگفتین،چطور میتونم سپاسگذار وجودتون باشم بابت این آگاهی های نابی که عااشقاانه به ما هدیه میدین؟بخدا این فایل ،مثل فایل های همیشگیتون،خودش یه دوره ی بی نظیر هست.

    سلام من رو خانم شایسته ی عزیز هم برسونید.

    مرسی استاد عشق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
  5. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2900 روز

    سلام به استاد جان و دوستان عزیزم

    الله اکبر چه فایل عالی بود این و خودش یه دوره بود

    انگار برای من بود و همزمان شد با شرایط امروز من خدایا شکرت

    من به شخصه از جمله افرادی هستم که پلن بی رو خیلی عالی میریزم و اجرا هم می کنم

    یعنی به محض اینکه توی ارتباط ی حس کنم که فرکانس و مدار من با اون شخص نمی خوره یا در حوزه کاری اگر دوبار بهم قول بدهند که پولم رو پرداخت می کنند و عمل نکنند در کسری از ثانیه قطع می کنم و ادامه نمیدم

    اما یه نکته خیلی خیلی مهم که باعث میشه من دوباره به پلن ای برگردم عدم باور به فراوانی هست و بوده

    که خیلی از وقتا باعث شده من به عقب برگردم و پلن ای رو ترجیح بدم

    مخصوصا توی حوزه مالی

    وقتی که اومدم به آگاهی هایی که استاد گفتند عمل کردم دیگه تصمیم گرفتم که وام نگیرم چیزی قسطی نخرم و قرض نکنم و تمام تلاش م رو هم بزارم که وام هایی که گرفتم رو صفر کنم و بدهی هاش رو پرداخت کنم یعنی پلن بی

    ولی چی میشه که هی ذهن من می خوات دوباره منو به شرایط قبلی بر گردونه و دوباره بده کار شوم یا قسطی خرید کنم ؟

    عدم باور به فراوانی نعمت و ثروت

    مرسی استاد یعنی یه چراغ توی ذهنم روشن شد یه قسمت های تاریک وجودم رو که یه عمر نوری اونجا نبود روشن کرد و چه حالی شدم امروز من خدایا شکرت

    مرسی استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  6. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2611 روز

    سلام

    چند روز پیش روی نیم کت نشسته بودم بعد یکی اومد نشست کنارم اروم ارومی سعی میکرد از وضع مملکت و اازین چیزا و اوضاع خودش بناله و ازین داستانا و منم هی بحث رو عوض میکردم و اخرش دیدم فایده نداره اون جا رو ترک کردم و رفتم یه حا دگ نشستم و یه مدلی که مثلا طرف ناراحت نشه ..

    فکر کنم دو سه روز بعدش من روی نیمکت نشسته بودم و این یارو منو دید و اومد باز نسشت کنارم ولی این بار هی عمدا بحث سیاسی میکرد و سعی میکرد منو ناراحت کنه و هی از اوضاع خودش ناله میکرد.. منم اولش بهش گفتم خیلی ناشکری لطفا ادامه نده … بعدش دیدم نه فایده نداره این عمدا هی میخواد منو یه جوری قاطی ماجرای خودش کنه… منم دگ اعصابم قاطی پاتی شد بلند شدم بهش گفتم گندشو دراوردی دگ حالمو زدی بهم.. من علاقه ای به شنیدن دری وری های تو ندارم و اگر میخوای دری وری بگی برو یه ادم دگ پیدا کن و محیط رو ترک کردم …

    یعنی فهمیدم این ادم کلا تمش و الگوش اینه که میخواد یه جوری یه نفر رو پیدا کنه و چرت و پرت بگه و منم خیلی محکم جلوش ایندفه وایسادم …

    حالا قبلا چطور بودم ؟؟

    اگه کسی میومد دری وری میگفت منم جریت نمیکردم بهش بگم چرت و پرت نگه و یه جورایی مینشستم پای چرت و پرتای طرف تا خودش رو تخلیه کنه غافل از اینکه خودم دارم بدبخت میسم با این کارم !!! یا جزیت نمیکردم فضا رو ترک کنم !!! یا روم نمیشد ووووو از این مدل رفتارا داشتم..اگه قبلنم بود اصن جرئت نمیکردم اونجوری محکم حرفمم رو بزنم که !!!

    وازین الگوهای تکرار شونده زیاد دیدم..

    مثلا طرف تمش کلا بحث سیاسیع ..

    یا مثلا طرف تمش غیبتع ..

    یا مثلا طرف تمش وام گرفتنه ..

    یا مثلا طرف تمش قرض گرفتنه

    وووو

    وهی میگن دگ ایندفه اخره و تکرار نمیشه ولی بازم تکرار میشه .. چون تم طرف اینه …

    اینجا وظیفه ی من اینه که جسارت تصمیم گیری درست داشته باشم به جای اینکه گول بخورم !!!

    ولی از وقتی اومدم روی دوره ی عزت نفس و راهنمای عملی کار کردم حس میکنم جسارتم بیشتر شده و راحتتر میتونم حرفم رو بیان کنم…

    حالا چیزی که باعث شد که بفهمم من عزت نفسم و اون جنس جسارته خیلی پایینه دوره ی کشف قوانین (( البته قبل از به روز رسانی )) بود که من با این دوزه فهمیدم به خاطر عقاید مذهبیم و بحث تقدیر و سرنوشت و ازین داستانا خیلی خیلی عزت نفس پایینی دارم.. خب البته دوره کشف قوانین داره به روز رسانی میشه و من منتظر هستم جلسه ششم بیادش چون من قبل از به روز رسانی تا جلسه ششم رفته بودم بعد که شنیدم دوره داره به روز میشه زدم همه ی فایل های قبلی رو پاک کردم (( یکمی البته عجله کردم )) ولی خب اشکال نداره جلسع ششم که بیاد دوباره ازونجا شروع میکنم و باز برمیگردم از اول با فایل های جدید شروع میکنم ..

    در کل میخوام بگم ترکیب دوره ی عزت نفس و دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها داره اروم اروم یک جنس ایمان و جسارتی رو در من بیدار میکنه که دارم توی دل ترس هام میرم ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  7. -
    سمیرا اصغری گفته:
    مدت عضویت: 1788 روز

    سلام به استادگرامی و دوستان عزیزم

    من از تجربیات خودم که خیلی هم ضربه خوردم از همسرم بود که هر بار یک قولی میداد ومن هم هربار باورش میکردم روش حساب میکردم بعدمیدیدم نمیشد بعدکاملابه هم میریختم گله و شکایت و بحث و …..

    همسرم هرباربایک بهونه میومدخودشو توجیه میکرد که من میخواستم ولی نشدتلاش خودم کردم ولی نشدمنکه مشکل ندارم دنیا و دولت و کشور و… اینامشکل دارن و دوباره و دوباره این روند سر هرموضوعی تکرارمیشدو من بعد چندین بار ضربه خوردن ها و نشدن ها فهمیدم دیگه نبایدروحرفش حساب کنم الان هربار یک حرفی میزنه فلان موقع میخوام به فلان هدف برسم این کاربرات بکنم این قول میدم دیگه به حرفش گوش نمیدم درواقع اون رو یک فردپر از توهم میبینم پراز باورهای غلط و طبل توخالی

    ممنون از استاد عزیز که این فایل های ارزشمندمیزارید وباعث میشه که بتونیم باگ های خودمون بشناسیم روی خودمون کارکنیم روی هیچ کس حساب نکنیم شرک نورزیم روی خودمون و توانایی های خودمون و خدای خودمون حساب کنیم نه دیگران

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    به نام خدا

    ردپای 59

    سلام استاد جان و دوستای همفرکانس

    خداروشکر بابت این فایل فوق العاده

    قبل از اینکه بخوام راجب این فایل بنویسم ،دلم میخواد از یه تکامل حرف بزنم ممنون و سپاسگزارم که این بستر وجود داره تا مَنِ درونم در قالب کلمات صحبت کنه

    یه روزایی خدا برام اهمیتی نداشت !اصلا بین شلوغی های کودکی و نوجوانی چیزی به اسم خدا برام بُلد نبود

    گهگاهی وقتی اوضاع بد بود سراغش میرفتم ،هیچ مناسبت مذهبی یا روایات و .. حائز اهمیت نبود

    خدا فقط یه کلمه قشنگ بود!اما خب ته ته قلبم دوسش داشتم اون نور کوچیک ته جاده ،کم کم که آمدم جلو پررنگ تر شد

    انگاری فهمیدم خب رئیس کیه! واقعا رابطه با خدا رابطه ارباب و رعیتی بود

    تکامل طی شد یه جوری که خب بیشتر از یه رئیس بداخلاق بود

    دیگه کم کم خدارو حس میکردم فهمیده بودم که انگار یه نیرویی پشت ماجرا هست

    رابطه ام خوب شد کارهای مذهبی انجام نمی‌دادم اما تو وجودم اولویت با اون بود

    و بعد وارد این مسیر شدم

    نمیتونم از حسم میگم ،لحظه های من پر شده از خدا،خیلی وقتا قرآن بغل میکنم تا آروم بشم نگاهش میکنم که چشمم زیبایی ببینه گوشش میکنم که زیبایی بشنوم ،نه تو ظاهر نه تو گیر دادن به بقیه و صبح تا شب این مسجد و اون مسجد ،نمیدونم شاید اون هم نوعی بندگی که هنوز به اون جایگاه نرسیدم

    خدایی که به شکل زیبایی های طبیعته زیبایی های اطرافم و خانوادمه به لذت بردن و تسبیح خدا رو گفتن بابت خلق این همه زیبایی

    ولی لازم دونستم که ردی از این رابطه برای آینده خودم بذارم

    تو همین لحظه که زندگی میخواست سخت بگیره بهم ،تنها چیزی که منو نجات میده و از سختی دور میکنه خداست!

    صبح نزدیک 3 از خواب بیدار شدم و گفتم خدایا خودت قدرت بده خودت آسون کن

    باورتون نمیشه با چه سرعتی با چه تمرکزی روی پروژه کار می‌کردم!بدون اینکه خوابم بیاد

    تازه یادم افتاد چرا کارهارو واقعا به خودش نسپارم؟ چرا از خودش کمک نخوام؟چطور بنده ای بودم که یادش نبودم

    شاید فعلا عبادات عرف جامعه انجام نمیدم ولی یادخدا هر لحظه با منه هر لحظه بهم امید میده

    تو لحظه که حالم بد میشه و فشار کار بالاس ،باید یادم بیفته جایی که خدا نیس شیطان هست

    جایی که نجوا خدا نبوده نجوا شیطان تونسته ورود کنه ،جایی که امید خدا رو ندیدم ناامیدی شیطان گریبانم گرفته

    این تکامل با نشون دادن خدای واقعی از زبان شما تکمیل شد استاد عزیز

    نمیدونم اگه تو این روزا خدارو نداشتم چطور دووام می‌آوردم

    حالا کم کم میفهمم چرا میگن و خدایی که به شدت کافیست

    دیگه صرفا یه جمله قشنگ یا هندونه زیر بغل خدا نیس !بلکه واقعیت این روزهای منه که جز اون کسی نمیتونه کمکی کنه

    شاید نتونم به شکل کلمات بیان کنم که چقدر رابطه ام با خدا خوب شده

    اما از شما بسیار سپاسگزارم که به من یاددادید خدای بی‌نظیر بپرستم

    از خدامون برای همه اعضای سایت آرزو، رزق و روزی سلامتی دلخوش آرامش و ایمان به خدا ،میکنم

    بابت همه چی سپاسگزارم

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1058 روز

      بنام خدای مهربونم

      سلام به روی ماهت فاطمه جونم

      عزیزم چقدر لذت بردم از کامنت زیبا و توحیدیت

      چقدر لذت بخشِ خدا رو هر لحظه دیدن

      چقدر آرامش بخشه وقتی قرآن و میخونی و درک میکنی

      چقدر قدرت میگیریم وقتی ایمان داریم ، خدایی هست که هر لحظه اجابت میکنه درخواست مون و

      خدایا به اندازه قطره های بارونت دوستت دارم

      فاطمه عزیزم روی ماهت و میبوسم و تحسینت میکنم که با خداوند لحظه به لحظه زندگی میکنی و از شوقِ وجودش لبریزی

      ایشالا که در اوج باشی همیشه

      دوستت دارم دخترِزیبا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 816 روز

        سارا عزیز سلام

        ازتون سپاسگزارم بابت حس خوبی که با کامنتتون منتقل کردید

        چقدر باهاتون موافقم

        واقعا با وجود خدا قدرت میگیریم و کمتر گزند سختی هارو حس میکنیم

        این موضوع به خوبی درک میکنم و امیدوارم همیشه حضور خدا کنار خودتون حس کنید

        خیلی ممنون بابت لطفتون

        در پناه خدا باشی سارا جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1034 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان .‌

    سلام استاد جان عجب فایل بی نظیری .

    بینهایت هم لذت بردم وهم متوجه خیلی چیزها شدم ..

    البته که منم خیلی از این دست اتفاقات توزندگی داشتم ودارم .

    ولی ازوقتی دارم روی باورهام کارمیکنم ..خیلی بهتر شدم خیلی ..

    ولی العان با این فایل بینظیر متوجه شدم که خیلی بیشتر هم باید برای حل این مساعل وقت بزارم انرژی بزارم ومتهدانه پیش برم…

    یکی از پترن های زندگی من همسرم هست …

    اینکه ایشون همیشه توشرایط سخت من رو تنها میزارن ..

    وهمه مشکلات رو‌دوش من والعان که بچهام بزرگتر شدن رو‌دوش اونها هم میزاره .‌‌…..

    سالهاست که ایشون اینطور هستن ..

    البته که همسرم اعتیاد داره وسالهاست شاید ازهمون دوران جوانی قبل از ازدواج ایشون اعتیاد داشتن و تابه العان ..

    من به شخصه اون اوایل خیلی احساسی تر بودم وهروقت مشکلی برای ایشون پیش میومد خودم رو موظف میدونستم به ایشون کمک کنم ..اوایل برایم کار جالبی بود .وخدا پسندانه

    ولی کم کم توزندگی دیدم ایشون خیلی راحت اززیر بار مسولیت شونه خالی میکنن ‌.ودرکل شرایط که سخت میشد ازلحاظ مالی .

    من رو با طلبکارها روبه رو میکرد ..

    راستش توی تمام این سالها نتونستم از ایشون جدابشم‌

    حتی همین العانم ایشون .من وبچها رو گذاشته و رفته ……

    ولی من العان اون آدم سابق نیستم ..

    اولین اتفاقی بزرگی که در من افتاد این بود که دیگه ترس ندارم از ایشون .از اینکه بخواد جلوی منو بگیره یا بهم زوربگه ..

    نه این قدرت رو ازش گرفتم چون خودم بهش داده بودم با ترسهام باگذشته ای که داشتم ..

    ودیدم این شرکه به خداونده

    وامدم باورهام رو نسبت به همسرم تغییر دادم

    ..وهرروز روی خودم تواین زمینه کارمیکنم ..

    وخدارو شکر راضیم ازخودم ..

    چون این موضوع درک کردم اگر نتونم توهمین وضعیت العانم مساعلم رو حل کنم حتی باجدایی از همسرم هم نمیتونم .پس اول باید خودمو تغییر بدم تازندگیم تغییر کنه

    نکته بعدی اعتیاد ایشون بود .

    سالهاست من ناراحت این موضوع بودم .وبرام سخت بود .ولی اونقدر باورهای محدود کننده دارم و هنوز دارم که نتونستم تصمیم قطعی رو بگیرم که از ایشون جدابشم‌

    ولی آمدم با خودم این موضوع رو اینجوری حل کردم ..

    که حتی اگر همسرم اعتیاد داشته باشه هیچ تاثیری توزندگی من نداره این مسیریه که خودش انتخاب کرده ..

    البته که قبلا خیلی سعی کردم ایشون رو ترک بدم ولی خودش نخواست ونمیتونه ..

    ومن دیدم نمیتونم بیشترازاین براش وقت بزارم ازیه جایی به بعد رو خودم وقت گذاشتم خودم رو شخصیت خودم رو تغییر دادم ‌.

    باورهایی که بهم کمک کرده این موضوع دیگه برام اصلا اهمیت نداشته باشه اصلا

    چون می دیدم این مسأله ی من با همسرم به این راحتی برام حل نمیشه چون خیلی ریشه داره توزندگیم ‌.

    آمدم تقسیمش کردم ..

    واروم آروم دارم این باورها رو‌درست میکنم ..

    خیلی سخته ذهنم رو کنترل کنم .

    خیلی سخته باخودم تکرار کنم باورهای جدید رو بعضی اوقات بغض میکنم ولی نیروی قوی درونم من رو نگه میداره ومن می‌دونم اون نیرو خداونده که بهم کمک می‌کنه وهدایتم می‌کنه

    و یادحرفهای استاد میوفتم که میگن این باورها یه شبه نیومده که به شبه بره ..

    ساختن باورهای مناسب وقت میخواد انرژی میخواد تعهد میخواد ..

    ومن دارم انجامش میدم ..

    باخودم گفتم همسرم هرکاری بکنه باخودش کرده اون خودش این مسیر رو انتخاب کرده در هرحال من هرگز آسیبی ازاین مسأله نمی‌بینم .ومن روی خودم برای خودم وقت میزارم کارمیکنم واگر ایشون تغییر کرد بامن تواین مسیر میمونه غیر این اززندگیم میره کنار ..

    البته که اینو باید بگم که ازوقتی خودم رو تغییردادم باورهام‌منظورمه .واقعا روابطم با همسرم خیلی زیاد تغییر کرده خیلی ..بهتر شده ولی به قول استاد که ایشون یک سری عادات دارن که نمیتونن تغیرش بدن ….

    اما من متعهدانه روی باورهام کارمیکنم …

    چون به واقع من این موضوع رو توزندگیم دیدم ..

    چون قبلا وقتی یه موضوعی پیش میومد ایشون کلا توخونه بود وازخونه بیرون نمی‌رفت وهرروز با بهانه های مختلف اسباب یک اتفاق ناخوشایند بود توزندگیم ..

    ولی العان میبینم که چطور جهان ایشون رو اززندگیم. دور کرده ..

    که اصلا راحتم توخونه هم خودم هم بچهام وارامش خیلی زیادی داریم ..

    شاید اگر آدم قبل بودم ازرفتارهای ایشون خیلی زیاد ناراحت و…….

    نمیخوام این جملات رو بگم میشدم..

    ولی العان واقعا این حرفها رو قلبی میزنم ..

    حالا که قوانین خداوندراتاحدودی فهمیدم وحرفهای استاد راه منو برام روشن کرد ..

    می‌دونم که ایشون ادم‌خوبیه واقعا قلب مهربونی داره وواقعا دوست داره تغییر کنه ولی نمیتونه ..

    ومن فهمیدم این ها دست من نیست ومن نمیتونم کمکی به ایشون بکنم چون خودش نمیتونه خودش رو تغییر بده ..

    واصلا باورنداره که بشه …

    من این وقت وانرژی رو روی خودم گذاشتم ..وچقدر خدایا من سبک شدم من راحت شدم من آزاد شدم من رها شدم ..

    نمیتونم واقعا احساس واقعی خودم رو بهتون بگم ..

    که من مثل پرنده آزادم العان وخوشحال وشاد ..

    من العان یادگرفتم مسالم رو خودم حل کنم .خدایا هزار مرتبه شکرت ..

    مساعل مالیم رو خودم حل کنم خداهزارمرتبه شکرت.

    یادگرفتم ترسهام رو کناربزارم وشجاعانه پیش برم خدایا هزار مرتبه شکرت..

    یادگرفتم اعتماد به نفس داشته باشم ..

    خودمو دوست داشته باشم برای وجود خودم ارزش قایل بشم..

    یادگرفتم هرروز خودم رو بهبود بدم ..

    یادگرفتم پترن های زندگیم رو شناسایی کنم .خدایا هزار بارشکرت ..

    یادگرفتم توشرایط سخت زندگی دستمو جلو کسی دارز نکنم، گریه نکنم الکی دادوبیداد نکنم، پیش بقیه سفره دلمو بازنکنم ..

    من العان مادرم خواهرم برادرم هرکی ازم بپرسه چطوره زندگیم میگم عالی عالی خداروشکر .همه چی خوبه همه چی هست نعمت فراوانی ..

    به خدا قسم ازوقتی باورهام رو اینجوری تغییردادم همینطورم شده ..

    خدایا هزار مرتبه شکرت ..واقعا من معجزه ها دیدم توزندگیم ..

    من چقدر تغییر کردم.

    من خلقشون کردم .من .من ..

    پس میشه بهترازاینم بشه ..

    خدایا بینهایت ازت سپاسگذارم ..

    همسرم بهم‌درس خوبی بااین رفتارهاش داد ..

    ازوقتی اینو به خودم گفتم که من در هر صورت همه چی به نفع من تموم میشه همینطورم میشه ..

    چون رفتارها و کارهای همسرم باعث شد تضادهای زندگیم رو ببینم وبدونم چی می‌خوام .وروخودم کارکنم .وازخدا بخوام وبهم‌بده اونم زیاد ،خواسته های بزرگ ….

    خدایا شکرت ..

    من نه تنها درمورد همسرم درمورد خیلی چیزهای دیگه تغییر کردم و این تغییرات در درونه منه واین خیلی برام ارزشمنده..

    چند روز پیش برادرم از وضعیت زندگیم پرسید ومن گفتم خداروشکر همه چیز عالیه خوب خوب ..

    ایشون ناراحت شد وگفت ..این حرفهای عباسمنش ترو‌جادو کرده .(.البته که خواست خودشون بود تامن ایشون رو به سایت معرفی کنم )

    چون اگه آدم قبل بودم میخواستم بشینم کلی بدو بیراه به همسرم بگم ولی نه خودم گفتم ونه اجازه دادم اونا ادامه بدن وبحثو عوض کردم ..

    یرادرمم بهم گفت مسیری که میرم اشتباهه واین سایت واین چیزها الکیه ..

    اگه آدم قبل بودم حتما تمام تلاشم رو میکردم بهش ثابت کنم ..

    ولی چقدر آرام بودم چقدر طبیعی بودم چقدر راحت بودم ..

    وگفتم توراست میگی حق باتوعه عزیزم وادامه ندادم …

    چون اون نمی‌فهمه ونمیدونه وقتی خدارو به رب بودنش قبول می‌کنی میفهمی دیگه بقیه چیزا خیلی کوچیکه که به خاطرش بخوام چیزی بگم ..وترجیح دادم سکوت کنم ..

    وادامه ندم ..

    من امروز ازلحاظ فکری بزرگتر شدم ..

    وخوشحالم وسپاسگذارخداوند هستم که حامی وهادی من بوده و هست ..

    ومن ایمان دارم به هرآنچه که بخوام میرسم وتوهمین سایت تمامش رو برای تمام بچها میگم وبه خودم افتخار میکنم که تونستم اینهمه تغییر کنم ..

    خدایا بینهایت ازت سپاسگذارم .چون همهش به خاطر هدایت و حمایت توهست ..

    استاد ازت بینهایت سپاسگذارم واین فایل خیلی بی‌نظیر بود .

    دوستتون دارم ..در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 98 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1058 روز

      بنام رب العالمین

      سلام به روی ماهت مریم جونم

      هزار ماشالا چقدر شما زیبایی و چه چشم های مهربونی داری خانومی

      با کامنتت اشک ریختم از شادی و لحظه به لحظه خدا رو دیدم

      مریم جونم تحسینت میکنم که روی شونه های خدا نشستی و خدا داره کارها رو برات انجام میده

      خداروشکر که داری آسون میشی برای آسونی ها

      خداروشکر که اینقدر فوق العاده یی

      خداروشکر که خداوند هدایتت کرده

      چقدر تحسینت کردم که چشمت و به ظاهر زندگیت بستی و به غیب ایمان داری

      و خداوند خودش بارها تو قرآن گفته کسانی که به غیب ایمان دارند پاداش میگیرن

      چقدر تحسینت کردم که به قانون درست عمل میکنی و بجای اثبات خودت سکوت کردی

      بخدا که تو بینظیری

      ایمان دارم به وعده خدا، آخه خدا خُلف وعده نمیکنه

      چنان پاداشی بهت بده که از شادی اشک بریزی و به پاس سپاسگزاری از رب العالمین سجده شُکر بجا بیاری عزیزم

      خیلی دوستت دارم

      خدای مهربون پشت و پناهت باشه بنده بینظیر خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        مریم رنجبر گفته:
        مدت عضویت: 1034 روز

        سلام سارای مهربونم دوست قشنگم سپاسگذارم ازت بابت کامنتی که برام گذاشتی..

        درسته ساراجان منم همین حس رودارم روی شونه های خدا هستم ..چون همه ی زندگیم شده معجزه عشق وحضور خدا ..

        ازوقتی خودمو پیدا کردم خدارودیدم ..

        وازش خواستم همیشه هدایتم کنه تا باخودش بمونم ..

        عزیز دلم ،شماهم خیلی زیبا هستی ..ودوست داشتنی وکامنتی ازقبل ازشما خوندم که بینهایت لذت بردم ..ودیدن دوباره شما حس خوبی بهم داد..

        بهترینها رو برات ازخداوند می‌خوام درپناه الله یکتا شاد خوشبخت وسلامت وثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سارا محمدی گفته:
          مدت عضویت: 1460 روز

          بسم الله الرحمن الرحیم

          سلام مریم عزیزم

          بی نهایت تحسینت می کنم دختر

          قطعاً الان داری در بهشتی که خلق کردی زندگی می کنی

          نوش جونت باشه عزیزم

          بران بهترین ها رو آرزو می کنم

          هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

          اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست.

          هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

          اوست که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر تخت فرمانروایی و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط شد. آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان نازل می شود، و آنچه در آن بالا می رود می داند. و او با شماست هرجا که باشید، و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.

          یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ

          [همه] امور را [همواره] از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به سوی او بالا می رود.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      الهام رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 1465 روز

      سلام مریم عزیزم نتونستم کامنت نزارم

      عزیزم چقدر قوی هستی

      چقدر عاای راهت را پیدا گردی

      چقدر بینظیر از دل تضاد راه حل رو پیدا کردی

      عزیزم من رشد شما رو حس میکنم

      میتونم تصور کنم چقدر حالت احساست خوبه

      مریم عزیزم دوردانه

      بنده محبوب خدا

      ادامه بده

      که لایق بهترین هایی

      و زیبایی ات نفس گیر وجذاب است

      مریم قشنگم دوست خوبم

      بهترین هارو از ته ته قلبم برا تو

      برای توی دوستداشتنی میخواهم; )

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      علی محققی گفته:
      مدت عضویت: 1158 روز

      سلام دوست عزیز

      ممنون ار

      ز کامنت زیباتون که با احساس و درونی نوشتین و به اشتراک گذاشتین و واقع از این کامنت زیباتون دره‌ها میشه گرف که من باین جمله تون ارتباط گرفتم چون احسا میکنم پاشنه آشیل منم هست

      چون اون نمی‌فهمه ونمیدونه وقتی خدارو به رب بودنش قبول می‌کنی میفهمی دیگه بقیه چیزا خیلی کوچیکه که به خاطرش بخوام چیزی بگم ..وترجیح دادم سکوت کنم

      واقعا تحسین میکنم به ابن آگاهی و ایمان و عمل

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    مرتضی دارسرایی گفته:
    مدت عضویت: 757 روز

    سلام دست با محبتو سخاوتمند خدای قدرتمندم.

    واقعا درک نکردن قوانین و گوش ندادن به هدایتی که به قلبت داره میشه تاوان داره،واقعا دلسوزی در هر شرایطی تاوان داره.از روی دلسوزی به بچه افغانی که شرایط مالی خوبی نداشتنو تازه اومده بودن ایران و با چرخ باربری میکرد با سن کمو قدو قامت کوتاهش پیشنهاد دادم بیاد در مغازه وایسه و حقوق ثابت بهش بدم که تو ارامش پول در بیاره ولی با هر بار محبتو توجه بی جام بهش مار تو استینمو بزرگتر و بلعنده تر کردم….کارتهایی که از مشتری در مغازم جا میموندو به امید روزی که یکی میاد دنبالش کنار میزاشتم و یه روز متوجه شدم که جای کارتهارو متوجه شده اونارو برداشته و داره مرتب میکنه مثلاولی اون داشت کارتهارو شناسایی و با مشتریهای غریبه ای که با من ارتباط نداشتن تطبیق میداد تا بتونه به رمزو موجودیه کارت اون ادم بدبخت دسترسی داشته باش در صورتی که یه کارت مثل همون کارت مشتری دمه دستش میزاشت

    .مشتریای غریبه میومدن و یه کارت عین مال خودش ولی سوخته یا بلا استفاده جامونده از قبل و به مشتری میداد در صورتی که انقدر سریع این کارو انجام میداد که مشتری یادش میرفت روی کارتو بخونه که مال خودش هست یا نه از 6نفر پول جا ب جا کرد خدا کمکم کرد که ابروم نره و بتونم ثابت کنم که من این کارو نکردم.جالبه استاد که این پسر13سال داشت با 1مترو 50سانت قد و درسی داد بهم که هرگز فراموش نمیکنم،دلسوزی ممنوع در واقع به کبوترها نباید غذا بدیم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای: