https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/09/abasmanesh-11.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-09-30 02:15:472020-10-14 09:30:57تشخیص کار مورد علاقه و رسالتم
151نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاسگزارم از خداوندی که هر لحظه در حال هدایت من است و سپاسگزارم به خاطر اینکه هدایت شدم درست در زمان مناسب در زمانی که رسها درباره علایقم مرا فرا گرفته بود
مدتی بود که درباره علاقه همیشگیم ترس ها مرا فرا گرفته بود و جلوی حرکت کردن را گرفته بود به همین خاطر دچار سردرگمی شده بودم تا اینکه به لطف خدا به این فایل هدایت شدم
امروز در ابتدای روز که به این فایل هدایت شدم آموزههای استاد را خواندم متوجه شدم و برایم واضحتر شد که در این لحظه هر کاری که در توانم هست قدمی را که میتوانم بردارم زیرا هر قدم و هر کار تجربهای مفید برای قدم بعدیم است من را به تکامل میرساند و باعث میشود عزت نفسم بیشتر و بیشتر شود باعث میشود توانایی انجام کار من بیشتر شود
انجام دادن هر قدم رفته رفته باعث میشود که ظرف وجودی من بزرگتر شود قدرت من در تصمیمگیریها و انجام کارها بیشتر شود و در واقع ایمان من به خدا بیشتر میشود
پس با توجه به صحبتهای استاد هر کاری که در این لحظه میتوانم را باید انجام دهم فارغ از آنکه به نتیجه نهایی کار فکر کنم چون در هر صورت انجام این کار باعث به وضوح رسیدن من درباره خواستههایم میشود
پس به امید خدا و کمک خدا امروز اولین قدم را برمیدارم که مدتها دچار تردید و شک درباره آن بودم ن کار را انجام میدهم بار غذایی که به نتیجه نهایی آن فکر کنم با این نگاه که در هر صورت این کار باعث پیشرفت من وضوح بیشتر خواستههایم میشود
سپاسگزارم برای تهیه این فایل رویایی و برای اینکه خداوند مثل همیشه در حال هدایت من است
من دیروز بود که از خداوند خواستم یک نشانه ای بده تا کار مورد علاقه خودم را پیدا کنم .
امروز به این مقاله با ارزش هدایت شدم .
من حقیقتا منتظر بودم یک نفر از راه برسه و منو به کار مورد علاقه ام راهنمایی کنه ، در حالی که اینطوری نیست باید بیکار ننشینم ، و پیدا کردن رسالت در مسیر پیدا کردن خودم هست اول باید خودم را بشناسم و پا در مسیر ناشناخته ها قدم بگذارم و چیزی های که منو شاد و خوشحال میکنه را تجربه کنم ، در این مسیر الهی روی عزت نفس خودم کار کنم ، و سعی کنم هرجا لازم بود با تمام قدرتم به ترس هام حمله کنم و تجربه کنم که ترس ها فقط در ذهن هست و خیال واهی هست و فقط باید به آنها حمله کرد و از آنها عبور کرد تا قدم بعدی گفته شود علاقه ام از اول مشخص نیست بلکه در مسیر تجربه ناشناخته ها آرام آرام بهش هدایت می شوم ، به جریان هدایت الله اعتماد کنم و اجازه بدهم که او مرا هدایت کنه و با توکل و تکیه به قدرت نامحدود الله قدم اول را محکم بردارم، تا باز نشانه ها را ببینم ، 100٪ به رسالتم یا علاقه ام هدایت می شوم تنها کافی هست قدم اول بردارم
سپاس گزارم اول از خدای مهربانم که من را به این مسیر قشنگ هدایت کرده تا بتوانم به کمک شما با قوانین جهان هستی بیشتر اشنا شوم و روز به روز با تلاش های خودم این قوانین را بیشتر درک کنم و نتایج رو بهتر در زندگیم مشاهده کنم
خداوند هدایت میطلیم و با تمام وجودم دنبال رسالتم و علاقه ام هستم این در صورتی هست که میدونم چی میخوام ولی نمیدونم آیا دارم درست تصمیم میگیرم یا اشتباه
با تمام وجودم و سلول های بدنم خودمو رها کردم تو بغل خدا و زدم روی نشانه من و اینگونه بدنم سست شد و سر به سجده افتادم که چطور اینقد خداوند از رگ گردن به من نزدیکتر است
چقدر قلبم باز شدهههه چقدر به آرامش درونی رسیدم ازبانو شایسته ممنونم وچقدر تحسینت میکنم که اینقدر خوب تسلط داری روی قوانین و اینقد معجزه وار صدای قلبتو میشنوی که اینگونه مینویسی و دست به قلم میشوی
باید روی عزت نفس کار کنم و قلبم همش میگفت الان که به اینجا هدایت شدم فهمیدم خداوند همه چیز میشود همه کس را
و تمرکزمو میزارم روی عزت نفس که خداوند همواره هدایتگر من و حمایتگر هست و همچنین ساختن باورهای قدرتمند کننده
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
مدت ها و مدت ها به این فکر کردم که من به چی علاقه دارم و رسالتم چیع؟! بار ها توی خلوتم از خودم از خدا پرسیدم بگو من علاقه ام چیه ، منو هدایتم کن، ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده…
»»» اَی دل غافل چقد به خودم سخت گرفتم درگیر بازی ذهنم شدم!
ذهن خوشش میاد فک کنه که عاره یع چی هست که تو ازش بیخبری یه رسالتی یه علاقه ای …حالا هی بیا فکر کن که چیع!!!!
بابا دهنت سرویس چقد منو پیچوندی! من که با فکر کردن با گوشه خونه نشستن با هیچ کاری نکردن که نمیفهمم ب چی علاقه دارم باید تجربه کنم باید حس کنم باید از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم همین دیگه چرا پیچده اش میکنی داستان صغرا کبری می بافی؟!
خدایا شکرت زیااااااااد
بلعخرع ی سر سوزن حالیم شد ! این پنبه هایی که تو گوشم کرده بودم صداتو نشنوم از تو گوشم در آوردی .. الهی شکر ،، دمت هم گررم مشتی
حالا دارم می بینم خدا چقد دوسم داره که منو آزاد گذاشته تا تجربه کنم و عاشقانه هدایتم میکنه ، حمایتم میکنه و حفاظتم میکنه اگه به این سه جمله ایمان بیارم شجاعانه و بی کله میرم تو دل ترسام
تجربه میکنم
میرقصم
رها می کنم آنچه باید را
زندگی ساده س
خدا ساده س
قانون ساده س
اما کار هر کسی نیست! نه سخته نه آسون تو چجوری میخوایش؟ اگه باور کنی عمل کنی طبق قوانین پس آسونه !اگه باور نکنی عمل نکنی سخته و سخت تر هم میشه!
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْگردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور
،،،،
،،،،
،،،،
خدایا منو ب عشقم برسون
انسان بی عشق با سنگ چه فرقی داره؟ ( البته سنگ های عزیز از دست بنده ناراحت نشید میدونم شما هم شعور دارید شما هم عزیزید ، این فقط ی مثال بود برای تلنگر ب خودم! )
نمیدونم چی میخوام!.
چیو گم کردم که پریشون شدم؟
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
»»»»
»»
»
دلم زندگی میخواد که هر لحظه اش بوی توحید و خدای گونگی بده
من و همسرم دوره روانشناسی ثزوت یک رو خریداری کردیم و باهم هرشب گوش میکنیم و تمریناتش رو انجام میدیم.
امشب که به قسمت 9 ثروت یک رسیدیم استاد درباره علاقه صحبت کرد و من واقعاً گیج و سر در گمم.
همین باعث شد تو سایت سرچ کنم و این مطلب پیدا کردن علاقه و رسالت را ببینم و بخونم و حالا دیدگاهمو بذارم.
احساس میکنم مسیرم رو گم کردم و دیگه نمیدونم به چه چیزی علاقه دارم. خیلی بیحوصله و گیج شدم.
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی من شخصیت کمالگرایی رو دارم و همیشه دوست دارم کارهام به بهترین نحو انجام بشه.
این کمالگرایی خیلی جاها کمکم بوده و باعث موفقیتم شده و خیلی جاها منو به عقب رونده و متوقفم کرده.
هرچقدر سنم بالاتر میره عملگراییم ضعیفتر میشه و کمالگراییم بیشتر.
من الان 29 سالمه و تازه متوجه شدم این کمالگرایی داره بهم آسیب میزنه و منو نشونده سرجام.
از آخرین علاقم میگم که بعدش دیگه مسیرو گم کردم.
من سال 97 احساس کردم به حرفه ناخن و خدمات ناخن علاقه زیادی دارم به همین دلیل بیدرنگ استارت کارو زدم و شروع به آموزش کردم.
زمانی که اولین کارو اجرا کردم، مربیم متحیر شده بود و باورش نمیشد که بتونم برای اولین بار همچون کار تمیزیو ارائه بدم و همین باعث شد دوره آموزشی خیلی سریعتر تموم بشه
همهچیز اون زمان دست به دست هم داد و با یه شرایط عالی بدون هیچ پول پیشی یک مغازهای رو در یک پاساژ اجاره کردم و خیلی سریع میز و صندلی و امکانات رو با حداقل هزینه جمع کردم و سالن ناخنم راه اندازی شد.
انقدر من عاشق این کار بودم که اصلاً آروم و قرار نداشتم.
تو یک جای دولتی بصورت شیفتی مشغول بودم و زمانی که صبح از کار میومدم بیرون فوری میرفتم دنبال کارهای سالن و تهیه ملزومات
همین حین که مشغول خرید ملزومات و مواد ناخن بودم دیدم یک مدرسی از آلمان اومده و شرایط عالی برای آموزش مربیگری گذاشته که این خودش یک سکوی پرتاب برای من بود.
منی که دوماه وارد حرفه ناخن شدم و حالا دوره مربیگری.
گفتم خودشه. من شرکت میکنم و حتی اگر قبول نشم کلی موارد جدید یاد میگیرم.
واقعاً هدایت خدا بود.
تو دوره ها شرکت کردم و حین تمرینات به مربیم گفته بودم که دوساله کار میکنم و اصلاً صداشو درنیوردم که من تازه کارم و فقط سه الی 4 بار دست کامل موادگذاری و ترمیم کردم.
تا روز امتحان مربیگری که یکساله قبول شدم و حقیقت رو گفتم.
استادم باورش نمیشد و فقط بهم میگفت تو خیلی با استعدادی.
خلاصه من سالن رو افتتاح کردم و همه زندگی و شغل و تفریح خواب و خوراکم شده بود ناخن. یادمه شبایی که ساعت 9 سالنو میبستم دل تو دلم نبود صبح شه و باز برگردم اونجا.
و چه شبایی که تا ساعت 1 شب تو سالن بودم.
حتی اگه مشتریای نبود خودمو سرگرم میکردم، آموزش میدیدم، طرح میزدمو ….
تا اینکه جابجا شدم و رفتم تو سالن دیگه و هنرجو گرفتم و آموزش و ….. تا به کرونا رسیدیم.
روز به روز شرایط بدترشد که البته خودم اون شرایطو قبول کردم که بد شد و دیگه نتونستم کار کنم و همرو جمع کردم و ناخنو گذاشتم کنار
چندین بار میخواستم دوباره برگردم و سالن بزنم ولی همه گفتن نه، اشتباهه، دوباره ضرر و …. ولی من میخواستم.
خلاصه کلام که این علاقه تو دلم موند و بعد اون مشغول یک سایت محصولات آرایشی و بهداشتی شدم، کانال یوتیوب زدم که مدتی باهاش اوکی بودم ولی دلم کار ناخن رو میخواست.
حس سردرگمی دیوونم کردم و یه جدولی کشیدم که سایت چه مزایا و معایبی داره و دوباره سالن زدن چه مزایا و معایبی داره و سعی کردم منطقی جلو برم که دیدم سایت برام بهتره و تمرکزم رو صد در صد رو سایت گذاشتم ولی اون لذت و تب و تاب وتفریح کار سالن ناخن رو برام نداشت.
مدتی مدیر فروش یک شرکت شدم بعد سه ماه دیدم حالم خوب نیست و بعدش وارد املاک شدم.
این شخصیت کمالگرایی من باعث میشد تو هر شغلی موفق باشم ولی اصل مسئله این بود که حال خودم خوب نبود و همین باعث میشد از این شاخه به اون شاخه بپرم و حالا از اسفند 402 دوباره برگشتم رو سایت قدیمی و کار کردن رو اون.
مسئله مهم اینه که به زور کار انجام میدم. برنامه مینویسم ولی طبق برنامه پیش نمیرم و تا ظهر یا حتی بعد از ظهر خوابم.
اهرم رنج و لذت مینویسم ولی فرقی به حالم نمیکنه و تکونم نمیده.
دورههارو گوش میکنم و تمریناشو انجام میدم ولی تاثیرش چند ساعت نهایت چند روزه.
نمیدونم الان علاقم چیه و چی میتونه منو حرکت بده. حتی دیگه مثل قبل عاشق ناخن نیستم و حاضر نیستم سراغ اونم برم.
سایتم الان خداروشکر رو به رشده و من بیتفاوتم
کانال یوتیوبم نزدیک به درآمده ولی اقدامی برای ضبط ویدیو جدید ندارم.
به همین دلیله که میگم مسیرمو گم کردم و سر در گم شدم.
بعضی مواقع احساس میکنم نیاز به یک روانشناس یا روانپزشک دارم ولی تو صحبتها و فایلهای دانلودی متوجه شدم هر شخص خودش روانشناس خودشه و کسی از بیرون نمیتونه کمکمون کنه.
و منی که نمیدونم چکاری باید انجام بدم و کل روزم با بیکاری و بازی و نشستن میگذره و روزهای عمرمو دارم از دست میدم.
این مسئله خیلی اذییتم میکنه و متاسفانه اقدام عملی هم در کار نیست چون حس میکنم به هیچی علاقه ندارم.
ممنون میشم کسی نظری، راه حلی داره بده یا استاد عزیز محبت کنن یه فایل در این خصوص انتشار بدن.
پیشاپیش ممنون از تمامی افرادی که این دیدگاهو جواب میدن و عزیزانی که وقت گذاشتن و این نظر رو تا آخر خوندن.
سلام عزیزم واااااای دقیقا داشتم همین امروز به این حالم گریه میکردم دقیقا دقیقا شرایطم مثل شماست و منم نمیدونم علاقم چیه و پراز استعدادم و دقیقا کارای شمارو کردم و الانم ناامید از دنیا شما راه حلی پیدا کردید؟
واقعا از خداوند هدایت میخوام و از ی طرف واقعا دیگه فکر میکردم فقط من این مشکلو دارم نگو شماهم هستی
سپاس گزارم اول از خدای مهربانم که من را به این مسیر قشنگ هدایت کرده تا بتوانم به کمک شما با قوانین جهان هستی بیشتر اشنا شوم و روز به روز با تلاش های خودم این قوانین را بیشتر درک کنم و نتایج رو بهتر در زندگیم مشاهده کنم .
استاد جان من 19 سالمه
عید 1403 با شما اشنا شدم به محضی با قوانین آشنا شدم اول دنبال مسیری بودم که بتونم علاقمو پیدا کنم .
که با این مطلبِ شما((تشخیص کار مورد علاقه و رسالتم)) روبرو شدم خیلی به من کمک کرد .
استاد من ترم دوم مهندسی متالوژی دانشگاه ملی بودم ولی اصلا حالم خوب نبود چون هیچ علاقه ای نداشتم .
ولی با توجه به آموزه های شما که همش میگید باید توی مسیر علاقتون حرکت کنید و بعد در ادامش به ثروت و …چیز های دیگه میرسید،
من بعد از یک هفته با توجه به تمرین های ستاره قطبی خیلی شدید ایمان اوردم به قوانین،
تصمیم گرفتم از دانشگاه انصراف بدم .
اولی که این تصمیم رو گرفتم خیلی شدید خانوادم و بقیه جلوم وایستادن و سعی کردن منو منصرف کنند و همه میگفتن:(نکن پشیمان میشی، الان جو گیریو ، و هزار حرف دیگه )که من شنیدم
اما من واقعا میدونستم تو اون مسیر حالم خوب نبود و تصمیم گرفتم که هر چه سریع تر انصراف بدم و برم در مسیر علایقم حرکت کنم .
راجب علاقم نمیدونستم به چی علاقه دارم دقیق ولی عاشق بچه هام عاشق علم روان شناسی ام
از سن 15 سالگی همش با کودکان خوب ارتباط برقرار میکنم احساس خوب دریافت میکنم از اینکه انقدر احساس پاک و معصوم و خالصی دارن نمیدونم چطور حسمو توصیف کنم.
ولی واقعا از زمان گذراندن با بچه های کوچیک خسته نمیشم.
پس بدون هیچ درنگی من 1403/1/28 تصمیم گرفتم که از رشته مهندسی بیام بیرون و بشینم برا کنکور 1404 رشته انسانی بخونم
من رشته ی دیپلمم ریاضی فیزیک بود استاد هنوزم فکرشو میکنم نمیدونم چطور من اینقدر با ایمان خالص به خداوند اینقدر راحت گذاشتم کنار همه چیو و اومدم از صفر برای کنکور سال اینده بخونم.
قسم میخورم اگر واقعا درکی از قوانین نداشتم. اصلا جسارت اینو نداشتم بخوام دست به همچین ریسکی بزنم و بعد از دو سه ترم درس خواندن در دانشگاه یک دفعه انصراف بدم.
خلاصه تصمیم گرفتم
به شرکت کردن در” آزمون کنکور” که واسه ی من واقعا مثل یک “غول” بود، اون هم در رشته ای کاملا متفاوت از رشته ی تحصیلم
(ریاضی فیزیک) به (علوم انسانی)
ولی همیشه یک صدایی درونم بود که میگفت تو میتونی الان تو جایگاه بالا تری باشی جایگاه بهتری خداوند برات مقدر کرده فقط ازین مسیر بیا بیرون و با ایمان به خدا قدم بردار شک نکن درست هدایت میشی.
استاد جانم پر قدرت و با حال خیلی خوب پر از انگیزه پر از ایمان به خداوند من این مسیر را شروع کردم و بهتون قول میدن پنج سال آینده یکی از کسانی باشم که نتایجمو با فیلم براتون ضبط میکنم و دستاورد هامو میگم شما ویدیو منو تحلیل میکنید و روی سایت قرار میدین .
سپاس گزارم از خداوند که من را هر لحظه به بهترین چیز ها هدایت میکند.
و سپاس از شما استاد و نریم جان عزیز که با آموزش دادن قوانین جهان هستی این ایمان و جسارت رو در درون من زنده کردین .
خدایا من نمیدونم تو میدونی تو هدایتم کن
استاد به قول خودتون در پناه الله شاد و سلامت باشید️
تشکر ویژه دارم از شما مریم جون که انقدر زیبا نوشتید
آفرین به شما که انقدر قلم زیبایی دارید
بسیاااار بسیااااار زیبا بود
این مقاله برای هدایت من بود
البته این موضوع رو بیان کنم که من مدتی هست که تمام تمرکزم رو روی سایت و تماشای فایل های رایگان استاد در قسمت مصاحبه با استاد و همچنین بقیه قسمت ها هستم
این مدت همه ی کار هام رو محدود کردم و تمام تمرکزم روی سایت و خواندن کامنت های زیبای دوستان در قسمت های مختلف هست
انگار هر روز که چندین ساعت رو در سایت سپری میکنم از بهترین لحظات زندگی من هست
چون بعد از گوش دادن به صحبت ها نکته برداری میکنم حتی از کامنت زیبای دوستان نکته برداری میکنم
یکی از عواملی که میتونم بگم نشانه ی کمی بالاتر رفتن عزت نفس و اعتماد به نفس من هست این هست که کامنت میزارم
چیزی که قبلا ازش میترسیدم
اما الان بدون ترسی میتونم حرف های دلم رو اینجا بنویسم و این رو یک قدم بزرگ برای خودم میدونم
الهی صد هزار مرتبه شکر
این مقاله به من خیلی کمک کرد
چون دو تا موضوع برای پایان نامه نوشتن استاد راهنمام به من معرفی کرد که روش کار کنم
استادم بهم گفت که موضوع دوم رو بردار و روش کار کن خیلی موضوع خوبیه یکم سنگین هست اما میشه انجامش داد و به جرئت میگم میتونی ازش دو یا سه مقاله چاپ کنی
موضوع اولم خوبه اما ساده هست
گفتم استاد من برای موضوع دوم میترسم نمیتونم انجامش بدم
میترسم واقعا خیلی سنگینه
همین موضوع اول کافیه ( این رو اشاره کنم که استاد راهنمای من خودشون به ما موضوع دادن که کار کنیم )
چند روز پیش رفتم دانشگاه و موضوع اول رو ثبت کردم و از دانشگاه به منزل برگشتم
توی راه که میومدم همش میگفتم خدایا هدایتم کن
من میترسم چکار کنم ؟
کدومو بردارم ؟
ندای قلبم میگفتت دومی رو بردار مطمئن باش تهش قشنگه نتیجه خوبی میگیری ازش دومی رو بردار
هر چقدر ذهنم میگفت اولی
قلبم و هدایت درونیم میگفت دومی
و من تا همین الانی که این مقاله رو خوندم همین روی اولی پافشاری کردم
اما خواندن این مقاله بهم خیلی کمک کرد که بهتر به هدایت درونیم گوش کنم
چون عدم انتخاب دومی برمیگرده به ترس و عدم عزت نفس
همین الان تصمیم گرفتم که اولی رو انتخاب کنم و به خودم اعتماد داشته باشم و با توکل به خدا براش قدم بردارم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که برایشان نعمت داده ای نه آنانی که غضب کرده ای و نه گمراهان
الله و اکبر خداوند همه چیز میشود همه کس را
دقیقا زمانی که من درگیر مسیرم هستم
و عجیب از درون بهم ریختم
دو شب پیش از خداوند هدایت میطلیم و با تمام وجودم
دنبال رسالتم و علاقه ام هستم
این در صورتی هست که میدونم چی میخوام ولی نمیدونم آیا دارم درست تصمیم میگیرم یا اشتباه
با تمام وجودم و سلول های بدنم خودمو رها کردم تو بغل خدا و زدم روی نشانه من
و اینگونه بدنم سست شد و لمس شدم
و سر به سجده افتادم
که چطور اینقد خداوند از رگ گردن به من نزدیکتر است
دو روز و شبه که دارم روی این مقاله کار میکنم و دونه به دونه جملات و کلمات و برای خودم تفسیر میکردم تا بتونم بیام و بنویسم
چقدر قلبم باز شدهههه چقدر به آرامش درونی رسیدم
اگر پیش مریم جونم بودم از صمیم قلبم بغلش میکردم و در آغوشش میگریستم که میگفتم بهش
تحسینت میکنم که اینقد خوب تسلط داری روی قوانین و اینقد معجزه وار صدای قلبتو میشنوی که اینگونه مینویسی و دست به قلم میشوی
شکرگزارم برای وجودت مریم جونم
بانوی پاکدامن و توحیدی
شما الگوی من هستی سپاسگزار خداوندم برای وجودت خدایا شکرت
دوس دارم فقط بنویسم و توی کامنتم از گذشته حرف نزنم چون درگیرش میشم
اما برای اینکه یه برشی زده باشم در همین حد میگم که من یه شخصیت چندپتانسیلی عجیبی هستم که از 16 الی 17 سالگی کار کردن و شروع کردم
تا به الان که 25 سالم هست کارهای مختلف و تجربه کردم و دقیقا به گفته مریم جان دلم
به درون ناشناخته ها میرفتم و عجیب عاشق تجربه کردن خودم بودم و شغل های نختلف و امتحان کردم به نیت پیدا کردن خودم و کشف عشق و علاقم
با گذر زمان الان که اینجا هستم
یک هفته ای درونم آشوب شده بود نمیدونستم چی شده داستان از چه قراره؟!!
تا اینکه فهمیدم یه صدایی همش درونم از تصویری جرف میزنه که سالها رشدش دادم
سالها روش کارکردم
سالها با اون تصویر زندگی کردم
اما اصلا بهش توجه نکرده بودم تا اینکه هدایت شدم به این نشانه الهی
با تمام جملاتش قلبم باز و چشمانم بازتر و گوش هایم شنواتر شدن
“”در دنیایی که نه گذشته را می شناسد و نه آینده را و سیستم آن فقط زمان “اکنون” را می شناسد و فقط “با فرکانس های غالب لحظه اکنون” کار می کند، هرگز چنین چیزی با عنوان”یک ماموریت و رسالت از قبل مشخص شده برای شما” وجود ندارد که حالا بخواهی آن را پیدا و سپس به خوشبختی برسی.””
اینجا بود که تلنگر اصلی بهم خورد
از بچگی دنبال این بودم که بفهمم چیه اون رسالت و عشقی که مال منه
یه کم که بزرگتر شدم همش تو پاچه خدا میکردم و میگفتم خدایا بگو دیگه بگو د لامصب من چی هستم و من چیکارم؟
رسالتم چیه؟
هزارتا از این جنس سوالا که دهن خدازو سرویس کرده بودم خلاصه که زمان برد و مسیرهای محتلف و امتحان کردم و راه های گوناگون و تست کزدم
و خیای بیشتز خودمو شناختم
و خودشناسیم نسبت به خودم عمیق تر شد هر لحظه
و این جمله عجیب به دلم نشست
آگاهی ای بهم داد که تا ساعت ها داشتم بهش فکر میکردم چقد قانون درسته جقد قانون جواااابه
رسالت ما در هر لحظه کشف بیشتر خودمان است
رسالت ما در هر لحظه دریافت هدایت و الهامات است
رسالت ما در هر لحظه کشف و درک بیشتر جهان است
یادگرفتم وقتی رهاتر و تسلیم تر بشم خداوند از راه های نختلف منو هدایت میکند
آموختم که زندگی یعنی در لحطه زندگی کردن
رسالت و عشق یعنی پیدا کردن حال خوب در لحظه
چقد اروم تر شدم وقتی که فهمیدم این همه سال اشتباه نکردم و دیگه نیاز به سرزنش خودم نیست
چقدر آروم تر شدم وقتی که فهمیدم از همین امکاناتی گه دارم میتونم شروع کنم
خدایا شکرت
وقتی هدایت شدم که باید عزت نفس و کار کنم
متوجه شدن دو سه هفته است جدی تر دارم روی عزت نفس کار میکنم و قلبم همش میگفت
هیج کاری نکن فقط این دوره رو دزست و حسابی کار کن تلاش نکن بفهمی رسالتت چیه
الان که به اینجا هدایت شدم فهمیدم خداوند همه چیز میشود همه کس را
و تمرکزمو میزارم روی عزت نفس که خداوند همواره هدایتگر من و حمایتگر هست
و همچنین ساختن باورهای قدرتمند کننده
آخ که چقد این موضوع جذابه
دودووسش دااااارم
خدایا شکرت برای وجودتون استاد جان و مریم جان دلممممم
درود خدمت استاد و بانو شایسته….این مقاله واقعا آگاهی ناب و روزی امروز من بود ،روزی ای که سالها به دنبالش بودم،ممنونم برای این آگاهی ناب …
من سالها دراین تردید بودم که این کارو کنم یا اونکاروکنم؟ اگه انجام بدم بعد بفهمم اون که میخواستم نبوده چی؟
بالاخره کی میفهمم رسالت من چیه؟برای چی به دنیا اومدم؟و من انگیزه نداشتم برای ایده هام چون منتظر بودم ببینم رسالتم چی هست و در نتیجه گفتگوهای شیطان که منو از مسیر منحرف کرد و سالها به خودم آسیب زدم و از تجربه کردن خودم رو محروم کردم،منی که پر از استعداد و توانایی هستم .عاشق اون جمله شدم: هرقدم را وقت تلف کردن ندان بلکه آنرا مانند حلقههای زنجیری ببین که با حذف هر کدام از آنها زنجیر پاره میشود…بله تمام قدم ها تجربیات ارزشمند ما و قسمتی از زیست ما در این جهان هستند و مسیر از مقصد زیباتر و ارزشمند تر است.
سلام
مریم خانم گل کاشتی مثل همیشه
بسیااار ممنونم از این توضیحات منطقی و مهم
سالهاست دنبال علاقه ا هستم از دل فکر کردن و یک جا نشستن
فکر میکردم رسالت و علاقه یه چیزی هست که باید بر من نمایان بشه و یا با فکر کردن پیداش کنم
این دیدگاه های جدید شما خیلی برام اثر بخش بود
که کلا وظیفه من تجربه کردن خودم و شناسایی خودم و رشد خودم هست با داشتن اهداف گوناگون که هم اکنون میتونم انجام بدم حتی تغییر یک عادت کوچک
و فارق از نتیجه
فقط دنبال رفتن در دل تغییر کردن و رشد خودم باشم با استفاده از کار جدید ، موقعیت جدید، تغییر عادت ، و کار کردن روی باورها و عزت نفس و …
این دیدگاه شما
من رو کمک کرد بتونم بفهمم که دنبال چیز خاصی نباشم که مرا متوقف کرده
در حال بهبود خودم باشم
هدف کنونی انتخاب کنم
حرکت کنم
روی جریان هدایت حساب کنم
و خود به خود بالاخره به چیزهای خوب علائق و رسالت بهتر هدایت میشم
مثل حضرت موسی که رسالت اولش این بود که در قصر فرعون خیلی چیزا یاد بگیره
بعدش رسالتش شد 10 سال کنار حضرت شعیب علم بیاموزه
بعدش رسالت پیدا کرد بره سراغ فرعون
خلاصه که ممنونم من رو از قفل شدن چند ساله در علاقه و رسالت نجات دادید
خیلی دیدگاه باز زیبایی هست
اصل رو فراموش نکنم
برای تجربه خودم و زندگی رو زندگی کردن روی زمین اومدم
و بقیه چیزا کمک میکنه تا زمین و زندگی زمینی رو تجربه کنم و در بهبودم موثر واقع بشه
و انسان بهتری بشم در همه ی ابعاد
و اگر پایبند رشد و احساس خوب بمانم
به جایی به علاقه ای به رسالتی هدایت میشم که از قبلی با کیفیت تر و احساس زیباتری در زندگیم ایجاد میکنه
ممنونم خدا خیرت بده
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عباس منش عزیزم
مریم جان و همهی همراهان عزیز
سپاسگزارم از خداوندی که هر لحظه در حال هدایت من است و سپاسگزارم به خاطر اینکه هدایت شدم درست در زمان مناسب در زمانی که رسها درباره علایقم مرا فرا گرفته بود
مدتی بود که درباره علاقه همیشگیم ترس ها مرا فرا گرفته بود و جلوی حرکت کردن را گرفته بود به همین خاطر دچار سردرگمی شده بودم تا اینکه به لطف خدا به این فایل هدایت شدم
امروز در ابتدای روز که به این فایل هدایت شدم آموزههای استاد را خواندم متوجه شدم و برایم واضحتر شد که در این لحظه هر کاری که در توانم هست قدمی را که میتوانم بردارم زیرا هر قدم و هر کار تجربهای مفید برای قدم بعدیم است من را به تکامل میرساند و باعث میشود عزت نفسم بیشتر و بیشتر شود باعث میشود توانایی انجام کار من بیشتر شود
انجام دادن هر قدم رفته رفته باعث میشود که ظرف وجودی من بزرگتر شود قدرت من در تصمیمگیریها و انجام کارها بیشتر شود و در واقع ایمان من به خدا بیشتر میشود
پس با توجه به صحبتهای استاد هر کاری که در این لحظه میتوانم را باید انجام دهم فارغ از آنکه به نتیجه نهایی کار فکر کنم چون در هر صورت انجام این کار باعث به وضوح رسیدن من درباره خواستههایم میشود
پس به امید خدا و کمک خدا امروز اولین قدم را برمیدارم که مدتها دچار تردید و شک درباره آن بودم ن کار را انجام میدهم بار غذایی که به نتیجه نهایی آن فکر کنم با این نگاه که در هر صورت این کار باعث پیشرفت من وضوح بیشتر خواستههایم میشود
سپاسگزارم برای تهیه این فایل رویایی و برای اینکه خداوند مثل همیشه در حال هدایت من است
به نام خداوند مهربان وهدایتگر
سلام
وقت همگی بخیر وشادی
رسالت من
من دیروز بود که از خداوند خواستم یک نشانه ای بده تا کار مورد علاقه خودم را پیدا کنم .
امروز به این مقاله با ارزش هدایت شدم .
من حقیقتا منتظر بودم یک نفر از راه برسه و منو به کار مورد علاقه ام راهنمایی کنه ، در حالی که اینطوری نیست باید بیکار ننشینم ، و پیدا کردن رسالت در مسیر پیدا کردن خودم هست اول باید خودم را بشناسم و پا در مسیر ناشناخته ها قدم بگذارم و چیزی های که منو شاد و خوشحال میکنه را تجربه کنم ، در این مسیر الهی روی عزت نفس خودم کار کنم ، و سعی کنم هرجا لازم بود با تمام قدرتم به ترس هام حمله کنم و تجربه کنم که ترس ها فقط در ذهن هست و خیال واهی هست و فقط باید به آنها حمله کرد و از آنها عبور کرد تا قدم بعدی گفته شود علاقه ام از اول مشخص نیست بلکه در مسیر تجربه ناشناخته ها آرام آرام بهش هدایت می شوم ، به جریان هدایت الله اعتماد کنم و اجازه بدهم که او مرا هدایت کنه و با توکل و تکیه به قدرت نامحدود الله قدم اول را محکم بردارم، تا باز نشانه ها را ببینم ، 100٪ به رسالتم یا علاقه ام هدایت می شوم تنها کافی هست قدم اول بردارم
به نام هدایت الله
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
سپاس گزارم اول از خدای مهربانم که من را به این مسیر قشنگ هدایت کرده تا بتوانم به کمک شما با قوانین جهان هستی بیشتر اشنا شوم و روز به روز با تلاش های خودم این قوانین را بیشتر درک کنم و نتایج رو بهتر در زندگیم مشاهده کنم
خداوند هدایت میطلیم و با تمام وجودم دنبال رسالتم و علاقه ام هستم این در صورتی هست که میدونم چی میخوام ولی نمیدونم آیا دارم درست تصمیم میگیرم یا اشتباه
با تمام وجودم و سلول های بدنم خودمو رها کردم تو بغل خدا و زدم روی نشانه من و اینگونه بدنم سست شد و سر به سجده افتادم که چطور اینقد خداوند از رگ گردن به من نزدیکتر است
چقدر قلبم باز شدهههه چقدر به آرامش درونی رسیدم ازبانو شایسته ممنونم وچقدر تحسینت میکنم که اینقدر خوب تسلط داری روی قوانین و اینقد معجزه وار صدای قلبتو میشنوی که اینگونه مینویسی و دست به قلم میشوی
باید روی عزت نفس کار کنم و قلبم همش میگفت الان که به اینجا هدایت شدم فهمیدم خداوند همه چیز میشود همه کس را
و تمرکزمو میزارم روی عزت نفس که خداوند همواره هدایتگر من و حمایتگر هست و همچنین ساختن باورهای قدرتمند کننده
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
مدت ها و مدت ها به این فکر کردم که من به چی علاقه دارم و رسالتم چیع؟! بار ها توی خلوتم از خودم از خدا پرسیدم بگو من علاقه ام چیه ، منو هدایتم کن، ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده…
»»» اَی دل غافل چقد به خودم سخت گرفتم درگیر بازی ذهنم شدم!
ذهن خوشش میاد فک کنه که عاره یع چی هست که تو ازش بیخبری یه رسالتی یه علاقه ای …حالا هی بیا فکر کن که چیع!!!!
بابا دهنت سرویس چقد منو پیچوندی! من که با فکر کردن با گوشه خونه نشستن با هیچ کاری نکردن که نمیفهمم ب چی علاقه دارم باید تجربه کنم باید حس کنم باید از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم همین دیگه چرا پیچده اش میکنی داستان صغرا کبری می بافی؟!
خدایا شکرت زیااااااااد
بلعخرع ی سر سوزن حالیم شد ! این پنبه هایی که تو گوشم کرده بودم صداتو نشنوم از تو گوشم در آوردی .. الهی شکر ،، دمت هم گررم مشتی
حالا دارم می بینم خدا چقد دوسم داره که منو آزاد گذاشته تا تجربه کنم و عاشقانه هدایتم میکنه ، حمایتم میکنه و حفاظتم میکنه اگه به این سه جمله ایمان بیارم شجاعانه و بی کله میرم تو دل ترسام
تجربه میکنم
میرقصم
رها می کنم آنچه باید را
زندگی ساده س
خدا ساده س
قانون ساده س
اما کار هر کسی نیست! نه سخته نه آسون تو چجوری میخوایش؟ اگه باور کنی عمل کنی طبق قوانین پس آسونه !اگه باور نکنی عمل نکنی سخته و سخت تر هم میشه!
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْگردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور
،،،،
،،،،
،،،،
خدایا منو ب عشقم برسون
انسان بی عشق با سنگ چه فرقی داره؟ ( البته سنگ های عزیز از دست بنده ناراحت نشید میدونم شما هم شعور دارید شما هم عزیزید ، این فقط ی مثال بود برای تلنگر ب خودم! )
نمیدونم چی میخوام!.
چیو گم کردم که پریشون شدم؟
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
»»»»
»»
»
دلم زندگی میخواد که هر لحظه اش بوی توحید و خدای گونگی بده
میتونی اینو ب زندگیم هدیه کنی؟
بستگی دارع من چقد تشنه ام؟!
باشه من تسلیم:)
حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست ..
سلام و درود خدمت استاد گرامی و بانو شایسته عزیز.
من و همسرم دوره روانشناسی ثزوت یک رو خریداری کردیم و باهم هرشب گوش میکنیم و تمریناتش رو انجام میدیم.
امشب که به قسمت 9 ثروت یک رسیدیم استاد درباره علاقه صحبت کرد و من واقعاً گیج و سر در گمم.
همین باعث شد تو سایت سرچ کنم و این مطلب پیدا کردن علاقه و رسالت را ببینم و بخونم و حالا دیدگاهمو بذارم.
احساس میکنم مسیرم رو گم کردم و دیگه نمیدونم به چه چیزی علاقه دارم. خیلی بیحوصله و گیج شدم.
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی من شخصیت کمالگرایی رو دارم و همیشه دوست دارم کارهام به بهترین نحو انجام بشه.
این کمالگرایی خیلی جاها کمکم بوده و باعث موفقیتم شده و خیلی جاها منو به عقب رونده و متوقفم کرده.
هرچقدر سنم بالاتر میره عملگراییم ضعیفتر میشه و کمالگراییم بیشتر.
من الان 29 سالمه و تازه متوجه شدم این کمالگرایی داره بهم آسیب میزنه و منو نشونده سرجام.
از آخرین علاقم میگم که بعدش دیگه مسیرو گم کردم.
من سال 97 احساس کردم به حرفه ناخن و خدمات ناخن علاقه زیادی دارم به همین دلیل بیدرنگ استارت کارو زدم و شروع به آموزش کردم.
زمانی که اولین کارو اجرا کردم، مربیم متحیر شده بود و باورش نمیشد که بتونم برای اولین بار همچون کار تمیزیو ارائه بدم و همین باعث شد دوره آموزشی خیلی سریعتر تموم بشه
همهچیز اون زمان دست به دست هم داد و با یه شرایط عالی بدون هیچ پول پیشی یک مغازهای رو در یک پاساژ اجاره کردم و خیلی سریع میز و صندلی و امکانات رو با حداقل هزینه جمع کردم و سالن ناخنم راه اندازی شد.
انقدر من عاشق این کار بودم که اصلاً آروم و قرار نداشتم.
تو یک جای دولتی بصورت شیفتی مشغول بودم و زمانی که صبح از کار میومدم بیرون فوری میرفتم دنبال کارهای سالن و تهیه ملزومات
همین حین که مشغول خرید ملزومات و مواد ناخن بودم دیدم یک مدرسی از آلمان اومده و شرایط عالی برای آموزش مربیگری گذاشته که این خودش یک سکوی پرتاب برای من بود.
منی که دوماه وارد حرفه ناخن شدم و حالا دوره مربیگری.
گفتم خودشه. من شرکت میکنم و حتی اگر قبول نشم کلی موارد جدید یاد میگیرم.
واقعاً هدایت خدا بود.
تو دوره ها شرکت کردم و حین تمرینات به مربیم گفته بودم که دوساله کار میکنم و اصلاً صداشو درنیوردم که من تازه کارم و فقط سه الی 4 بار دست کامل موادگذاری و ترمیم کردم.
تا روز امتحان مربیگری که یکساله قبول شدم و حقیقت رو گفتم.
استادم باورش نمیشد و فقط بهم میگفت تو خیلی با استعدادی.
خلاصه من سالن رو افتتاح کردم و همه زندگی و شغل و تفریح خواب و خوراکم شده بود ناخن. یادمه شبایی که ساعت 9 سالنو میبستم دل تو دلم نبود صبح شه و باز برگردم اونجا.
و چه شبایی که تا ساعت 1 شب تو سالن بودم.
حتی اگه مشتریای نبود خودمو سرگرم میکردم، آموزش میدیدم، طرح میزدمو ….
تا اینکه جابجا شدم و رفتم تو سالن دیگه و هنرجو گرفتم و آموزش و ….. تا به کرونا رسیدیم.
روز به روز شرایط بدترشد که البته خودم اون شرایطو قبول کردم که بد شد و دیگه نتونستم کار کنم و همرو جمع کردم و ناخنو گذاشتم کنار
چندین بار میخواستم دوباره برگردم و سالن بزنم ولی همه گفتن نه، اشتباهه، دوباره ضرر و …. ولی من میخواستم.
خلاصه کلام که این علاقه تو دلم موند و بعد اون مشغول یک سایت محصولات آرایشی و بهداشتی شدم، کانال یوتیوب زدم که مدتی باهاش اوکی بودم ولی دلم کار ناخن رو میخواست.
حس سردرگمی دیوونم کردم و یه جدولی کشیدم که سایت چه مزایا و معایبی داره و دوباره سالن زدن چه مزایا و معایبی داره و سعی کردم منطقی جلو برم که دیدم سایت برام بهتره و تمرکزم رو صد در صد رو سایت گذاشتم ولی اون لذت و تب و تاب وتفریح کار سالن ناخن رو برام نداشت.
مدتی مدیر فروش یک شرکت شدم بعد سه ماه دیدم حالم خوب نیست و بعدش وارد املاک شدم.
این شخصیت کمالگرایی من باعث میشد تو هر شغلی موفق باشم ولی اصل مسئله این بود که حال خودم خوب نبود و همین باعث میشد از این شاخه به اون شاخه بپرم و حالا از اسفند 402 دوباره برگشتم رو سایت قدیمی و کار کردن رو اون.
مسئله مهم اینه که به زور کار انجام میدم. برنامه مینویسم ولی طبق برنامه پیش نمیرم و تا ظهر یا حتی بعد از ظهر خوابم.
اهرم رنج و لذت مینویسم ولی فرقی به حالم نمیکنه و تکونم نمیده.
دورههارو گوش میکنم و تمریناشو انجام میدم ولی تاثیرش چند ساعت نهایت چند روزه.
نمیدونم الان علاقم چیه و چی میتونه منو حرکت بده. حتی دیگه مثل قبل عاشق ناخن نیستم و حاضر نیستم سراغ اونم برم.
سایتم الان خداروشکر رو به رشده و من بیتفاوتم
کانال یوتیوبم نزدیک به درآمده ولی اقدامی برای ضبط ویدیو جدید ندارم.
به همین دلیله که میگم مسیرمو گم کردم و سر در گم شدم.
بعضی مواقع احساس میکنم نیاز به یک روانشناس یا روانپزشک دارم ولی تو صحبتها و فایلهای دانلودی متوجه شدم هر شخص خودش روانشناس خودشه و کسی از بیرون نمیتونه کمکمون کنه.
و منی که نمیدونم چکاری باید انجام بدم و کل روزم با بیکاری و بازی و نشستن میگذره و روزهای عمرمو دارم از دست میدم.
این مسئله خیلی اذییتم میکنه و متاسفانه اقدام عملی هم در کار نیست چون حس میکنم به هیچی علاقه ندارم.
ممنون میشم کسی نظری، راه حلی داره بده یا استاد عزیز محبت کنن یه فایل در این خصوص انتشار بدن.
پیشاپیش ممنون از تمامی افرادی که این دیدگاهو جواب میدن و عزیزانی که وقت گذاشتن و این نظر رو تا آخر خوندن.
سلام عزیزم واااااای دقیقا داشتم همین امروز به این حالم گریه میکردم دقیقا دقیقا شرایطم مثل شماست و منم نمیدونم علاقم چیه و پراز استعدادم و دقیقا کارای شمارو کردم و الانم ناامید از دنیا شما راه حلی پیدا کردید؟
واقعا از خداوند هدایت میخوام و از ی طرف واقعا دیگه فکر میکردم فقط من این مشکلو دارم نگو شماهم هستی
سلام
منم همین طور هستم
علت اصلیش کمالگرایی هست
باعث میشه از اهداف کوچک و حتی زندگی روزمره لذت کافی نبری
به روانشناس مراجعه کن
البته با هدایت خدا
روانشناسی که قانون رو بلد باشه و یا حداقل توحیدی باشه و با تجربه باشه
میتونه کمکت کنه
من رفتم روانشناس
با راهنمایی خدا
هر کس یه جور درمان میشه
شما دست خدا رو باز بزار
حتی اگه لازمه بری پیش روانشناس
با مشورت یه آدم آگاه و عاقل
بهتر تصمیم میگیری
و کم کم از این حالت در میای
خلاصه که دست از دامن خدا نکش
سلام رکسانا عزیز
کلی آدم دنبال علاقشون میگردن و در حال یافتن اون هستن.
شما که عشقت رو پیدا کردی،مگه وقتی سالن داشتی گذر زمان رو حس میکردی؟
شما خودت میگی شب ساعت 9 که تعطیل میشدم ،منتظر صبح بودم تا شروع کنم.
این همون رسالت شماست دیگه،دنبال چی میگردی.
از نظر من دقیقا همین الان شروع کن و با قدرت کار کن و هر عملی نیازه انجام بده تا مثل گذشته کار زیبایی کنی.
موفق و سلامت باشید
به نام خدا سلام استاد و مریم جان عزیزم
سپاس گزارم اول از خدای مهربانم که من را به این مسیر قشنگ هدایت کرده تا بتوانم به کمک شما با قوانین جهان هستی بیشتر اشنا شوم و روز به روز با تلاش های خودم این قوانین را بیشتر درک کنم و نتایج رو بهتر در زندگیم مشاهده کنم .
استاد جان من 19 سالمه
عید 1403 با شما اشنا شدم به محضی با قوانین آشنا شدم اول دنبال مسیری بودم که بتونم علاقمو پیدا کنم .
که با این مطلبِ شما((تشخیص کار مورد علاقه و رسالتم)) روبرو شدم خیلی به من کمک کرد .
استاد من ترم دوم مهندسی متالوژی دانشگاه ملی بودم ولی اصلا حالم خوب نبود چون هیچ علاقه ای نداشتم .
ولی با توجه به آموزه های شما که همش میگید باید توی مسیر علاقتون حرکت کنید و بعد در ادامش به ثروت و …چیز های دیگه میرسید،
من بعد از یک هفته با توجه به تمرین های ستاره قطبی خیلی شدید ایمان اوردم به قوانین،
تصمیم گرفتم از دانشگاه انصراف بدم .
اولی که این تصمیم رو گرفتم خیلی شدید خانوادم و بقیه جلوم وایستادن و سعی کردن منو منصرف کنند و همه میگفتن:(نکن پشیمان میشی، الان جو گیریو ، و هزار حرف دیگه )که من شنیدم
اما من واقعا میدونستم تو اون مسیر حالم خوب نبود و تصمیم گرفتم که هر چه سریع تر انصراف بدم و برم در مسیر علایقم حرکت کنم .
راجب علاقم نمیدونستم به چی علاقه دارم دقیق ولی عاشق بچه هام عاشق علم روان شناسی ام
از سن 15 سالگی همش با کودکان خوب ارتباط برقرار میکنم احساس خوب دریافت میکنم از اینکه انقدر احساس پاک و معصوم و خالصی دارن نمیدونم چطور حسمو توصیف کنم.
ولی واقعا از زمان گذراندن با بچه های کوچیک خسته نمیشم.
پس بدون هیچ درنگی من 1403/1/28 تصمیم گرفتم که از رشته مهندسی بیام بیرون و بشینم برا کنکور 1404 رشته انسانی بخونم
من رشته ی دیپلمم ریاضی فیزیک بود استاد هنوزم فکرشو میکنم نمیدونم چطور من اینقدر با ایمان خالص به خداوند اینقدر راحت گذاشتم کنار همه چیو و اومدم از صفر برای کنکور سال اینده بخونم.
قسم میخورم اگر واقعا درکی از قوانین نداشتم. اصلا جسارت اینو نداشتم بخوام دست به همچین ریسکی بزنم و بعد از دو سه ترم درس خواندن در دانشگاه یک دفعه انصراف بدم.
خلاصه تصمیم گرفتم
به شرکت کردن در” آزمون کنکور” که واسه ی من واقعا مثل یک “غول” بود، اون هم در رشته ای کاملا متفاوت از رشته ی تحصیلم
(ریاضی فیزیک) به (علوم انسانی)
ولی همیشه یک صدایی درونم بود که میگفت تو میتونی الان تو جایگاه بالا تری باشی جایگاه بهتری خداوند برات مقدر کرده فقط ازین مسیر بیا بیرون و با ایمان به خدا قدم بردار شک نکن درست هدایت میشی.
استاد جانم پر قدرت و با حال خیلی خوب پر از انگیزه پر از ایمان به خداوند من این مسیر را شروع کردم و بهتون قول میدن پنج سال آینده یکی از کسانی باشم که نتایجمو با فیلم براتون ضبط میکنم و دستاورد هامو میگم شما ویدیو منو تحلیل میکنید و روی سایت قرار میدین .
سپاس گزارم از خداوند که من را هر لحظه به بهترین چیز ها هدایت میکند.
و سپاس از شما استاد و نریم جان عزیز که با آموزش دادن قوانین جهان هستی این ایمان و جسارت رو در درون من زنده کردین .
خدایا من نمیدونم تو میدونی تو هدایتم کن
استاد به قول خودتون در پناه الله شاد و سلامت باشید️
به نام خدای مهربان
به نام خدایی که مهربان ترین مهربانان است
به نام خدایی که دارای قدرتی نامحدود است
سلام به استاد بزرگوار و خانم شایسته عزیزم
تشکر ویژه دارم از شما مریم جون که انقدر زیبا نوشتید
آفرین به شما که انقدر قلم زیبایی دارید
بسیاااار بسیااااار زیبا بود
این مقاله برای هدایت من بود
البته این موضوع رو بیان کنم که من مدتی هست که تمام تمرکزم رو روی سایت و تماشای فایل های رایگان استاد در قسمت مصاحبه با استاد و همچنین بقیه قسمت ها هستم
این مدت همه ی کار هام رو محدود کردم و تمام تمرکزم روی سایت و خواندن کامنت های زیبای دوستان در قسمت های مختلف هست
انگار هر روز که چندین ساعت رو در سایت سپری میکنم از بهترین لحظات زندگی من هست
چون بعد از گوش دادن به صحبت ها نکته برداری میکنم حتی از کامنت زیبای دوستان نکته برداری میکنم
یکی از عواملی که میتونم بگم نشانه ی کمی بالاتر رفتن عزت نفس و اعتماد به نفس من هست این هست که کامنت میزارم
چیزی که قبلا ازش میترسیدم
اما الان بدون ترسی میتونم حرف های دلم رو اینجا بنویسم و این رو یک قدم بزرگ برای خودم میدونم
الهی صد هزار مرتبه شکر
این مقاله به من خیلی کمک کرد
چون دو تا موضوع برای پایان نامه نوشتن استاد راهنمام به من معرفی کرد که روش کار کنم
استادم بهم گفت که موضوع دوم رو بردار و روش کار کن خیلی موضوع خوبیه یکم سنگین هست اما میشه انجامش داد و به جرئت میگم میتونی ازش دو یا سه مقاله چاپ کنی
موضوع اولم خوبه اما ساده هست
گفتم استاد من برای موضوع دوم میترسم نمیتونم انجامش بدم
میترسم واقعا خیلی سنگینه
همین موضوع اول کافیه ( این رو اشاره کنم که استاد راهنمای من خودشون به ما موضوع دادن که کار کنیم )
چند روز پیش رفتم دانشگاه و موضوع اول رو ثبت کردم و از دانشگاه به منزل برگشتم
توی راه که میومدم همش میگفتم خدایا هدایتم کن
من میترسم چکار کنم ؟
کدومو بردارم ؟
ندای قلبم میگفتت دومی رو بردار مطمئن باش تهش قشنگه نتیجه خوبی میگیری ازش دومی رو بردار
هر چقدر ذهنم میگفت اولی
قلبم و هدایت درونیم میگفت دومی
و من تا همین الانی که این مقاله رو خوندم همین روی اولی پافشاری کردم
اما خواندن این مقاله بهم خیلی کمک کرد که بهتر به هدایت درونیم گوش کنم
چون عدم انتخاب دومی برمیگرده به ترس و عدم عزت نفس
همین الان تصمیم گرفتم که اولی رو انتخاب کنم و به خودم اعتماد داشته باشم و با توکل به خدا براش قدم بردارم
الهی صد هزار مرتبه شکر
در پناه الله یکتا شاد باشید
و خدایی که در این نزدیکیست…
سپاس خدایی را که فرمانروای جهانیان است
خداوندی که بخشنده و بخشایشگر است
خداوندی که مالک روز پاداش است
تنها تورا میپرستیم
و تنها از تو یاری میجوییم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که برایشان نعمت داده ای نه آنانی که غضب کرده ای و نه گمراهان
الله و اکبر خداوند همه چیز میشود همه کس را
دقیقا زمانی که من درگیر مسیرم هستم
و عجیب از درون بهم ریختم
دو شب پیش از خداوند هدایت میطلیم و با تمام وجودم
دنبال رسالتم و علاقه ام هستم
این در صورتی هست که میدونم چی میخوام ولی نمیدونم آیا دارم درست تصمیم میگیرم یا اشتباه
با تمام وجودم و سلول های بدنم خودمو رها کردم تو بغل خدا و زدم روی نشانه من
و اینگونه بدنم سست شد و لمس شدم
و سر به سجده افتادم
که چطور اینقد خداوند از رگ گردن به من نزدیکتر است
دو روز و شبه که دارم روی این مقاله کار میکنم و دونه به دونه جملات و کلمات و برای خودم تفسیر میکردم تا بتونم بیام و بنویسم
چقدر قلبم باز شدهههه چقدر به آرامش درونی رسیدم
اگر پیش مریم جونم بودم از صمیم قلبم بغلش میکردم و در آغوشش میگریستم که میگفتم بهش
تحسینت میکنم که اینقد خوب تسلط داری روی قوانین و اینقد معجزه وار صدای قلبتو میشنوی که اینگونه مینویسی و دست به قلم میشوی
شکرگزارم برای وجودت مریم جونم
بانوی پاکدامن و توحیدی
شما الگوی من هستی سپاسگزار خداوندم برای وجودت خدایا شکرت
دوس دارم فقط بنویسم و توی کامنتم از گذشته حرف نزنم چون درگیرش میشم
اما برای اینکه یه برشی زده باشم در همین حد میگم که من یه شخصیت چندپتانسیلی عجیبی هستم که از 16 الی 17 سالگی کار کردن و شروع کردم
تا به الان که 25 سالم هست کارهای مختلف و تجربه کردم و دقیقا به گفته مریم جان دلم
به درون ناشناخته ها میرفتم و عجیب عاشق تجربه کردن خودم بودم و شغل های نختلف و امتحان کردم به نیت پیدا کردن خودم و کشف عشق و علاقم
با گذر زمان الان که اینجا هستم
یک هفته ای درونم آشوب شده بود نمیدونستم چی شده داستان از چه قراره؟!!
تا اینکه فهمیدم یه صدایی همش درونم از تصویری جرف میزنه که سالها رشدش دادم
سالها روش کارکردم
سالها با اون تصویر زندگی کردم
اما اصلا بهش توجه نکرده بودم تا اینکه هدایت شدم به این نشانه الهی
با تمام جملاتش قلبم باز و چشمانم بازتر و گوش هایم شنواتر شدن
“”در دنیایی که نه گذشته را می شناسد و نه آینده را و سیستم آن فقط زمان “اکنون” را می شناسد و فقط “با فرکانس های غالب لحظه اکنون” کار می کند، هرگز چنین چیزی با عنوان”یک ماموریت و رسالت از قبل مشخص شده برای شما” وجود ندارد که حالا بخواهی آن را پیدا و سپس به خوشبختی برسی.””
اینجا بود که تلنگر اصلی بهم خورد
از بچگی دنبال این بودم که بفهمم چیه اون رسالت و عشقی که مال منه
یه کم که بزرگتر شدم همش تو پاچه خدا میکردم و میگفتم خدایا بگو دیگه بگو د لامصب من چی هستم و من چیکارم؟
رسالتم چیه؟
هزارتا از این جنس سوالا که دهن خدازو سرویس کرده بودم خلاصه که زمان برد و مسیرهای محتلف و امتحان کردم و راه های گوناگون و تست کزدم
و خیای بیشتز خودمو شناختم
و خودشناسیم نسبت به خودم عمیق تر شد هر لحظه
و این جمله عجیب به دلم نشست
آگاهی ای بهم داد که تا ساعت ها داشتم بهش فکر میکردم چقد قانون درسته جقد قانون جواااابه
رسالت ما در هر لحظه کشف بیشتر خودمان است
رسالت ما در هر لحظه دریافت هدایت و الهامات است
رسالت ما در هر لحظه کشف و درک بیشتر جهان است
یادگرفتم وقتی رهاتر و تسلیم تر بشم خداوند از راه های نختلف منو هدایت میکند
آموختم که زندگی یعنی در لحطه زندگی کردن
رسالت و عشق یعنی پیدا کردن حال خوب در لحظه
چقد اروم تر شدم وقتی که فهمیدم این همه سال اشتباه نکردم و دیگه نیاز به سرزنش خودم نیست
چقدر آروم تر شدم وقتی که فهمیدم از همین امکاناتی گه دارم میتونم شروع کنم
خدایا شکرت
وقتی هدایت شدم که باید عزت نفس و کار کنم
متوجه شدن دو سه هفته است جدی تر دارم روی عزت نفس کار میکنم و قلبم همش میگفت
هیج کاری نکن فقط این دوره رو دزست و حسابی کار کن تلاش نکن بفهمی رسالتت چیه
الان که به اینجا هدایت شدم فهمیدم خداوند همه چیز میشود همه کس را
و تمرکزمو میزارم روی عزت نفس که خداوند همواره هدایتگر من و حمایتگر هست
و همچنین ساختن باورهای قدرتمند کننده
آخ که چقد این موضوع جذابه
دودووسش دااااارم
خدایا شکرت برای وجودتون استاد جان و مریم جان دلممممم
عاشقتونم و دوستون دارم بچه های سایت الهی
به نام الله مهربان
درود خدمت استاد و بانو شایسته….این مقاله واقعا آگاهی ناب و روزی امروز من بود ،روزی ای که سالها به دنبالش بودم،ممنونم برای این آگاهی ناب …
من سالها دراین تردید بودم که این کارو کنم یا اونکاروکنم؟ اگه انجام بدم بعد بفهمم اون که میخواستم نبوده چی؟
بالاخره کی میفهمم رسالت من چیه؟برای چی به دنیا اومدم؟و من انگیزه نداشتم برای ایده هام چون منتظر بودم ببینم رسالتم چی هست و در نتیجه گفتگوهای شیطان که منو از مسیر منحرف کرد و سالها به خودم آسیب زدم و از تجربه کردن خودم رو محروم کردم،منی که پر از استعداد و توانایی هستم .عاشق اون جمله شدم: هرقدم را وقت تلف کردن ندان بلکه آنرا مانند حلقههای زنجیری ببین که با حذف هر کدام از آنها زنجیر پاره میشود…بله تمام قدم ها تجربیات ارزشمند ما و قسمتی از زیست ما در این جهان هستند و مسیر از مقصد زیباتر و ارزشمند تر است.