داستان تحول من

شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:

  • تغییر شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را می‌شناختم؛
  • تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهم‌ترین سرگرمی زندگی‌ام بودند.
  • تغییر شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
  • و مهم‌تر از همه تغییر باورهای محدودکننده‌ای که، بعداً فهمیدم منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند؛

زیرا “نشانه‌ها” به وضوح فریاد می‌زدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواسته‌ها را برایت تکرار می‌کند.

آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش داده‌ام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه می‌کنم را نمی‌دیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواسته‌هایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آن‌ها نشان می‌داد و باعث شک کردن من به پیش فرض‌های ذهنم می‌شد.
همه‌ی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایده‌ای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بی‌آنکه نگران هزینه‌های آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم می‌آید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالی‌ام نگاه می‌کردم و به خودم می‌گفتم:

  • “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و می‌توانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”

دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آن‌ها بود، این رویا را هر روز قوی‌تر می‌کرد. مشاهده‌ی زندگی آن‌ها، این ایمان را در دلم رشد می‌داد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.

همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر می‌شناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر می‌رسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطق‌تر می‌شد.

رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمی‌بینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمت‌ها را به من نمی‌داد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامه‌نویسی شده بود که نمی‌توانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکننده‌ام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.

اما می‌دانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع می‌شود.

قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگی‌ات را خودت با باورهایت ایجاد کرده‌ای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدن‌ها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیان‌ات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگی‌ات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیایی‌ای که در آن به دنیا آمده‌ای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجه‌ی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛

من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایت‌کننده” را به وضوح می‌دیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را می‌کند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سخت‌ترین کار دنیا می‌شود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباس‌منش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم  تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.

  • زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهی‌های خالص، می‌توانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
  • محیطی که هر بار به آن وارد می‌شوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودی‌های قدرتمند‌کننده تغذیه کند؛
  • محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایه‌گذاری در زندگی‌ام است؛
  • کنترل ورودی‌های ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.

اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه می‌کرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد می‌آوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدم‌هایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خم‌هایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:

  • دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
  • دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگی‌ام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
  • دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرک‌های مخفی ذهنم را بشناسم؛
  • شرک‌هایی که تلاش می‌کنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کننده‌ی شرایط زندگی‌ام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگی‌ام را به عهده نگیرم؛
  • دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛

دانشگاهی که با آموزه‌هایی چون دوره جهان‌بینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونه‌ای که: آرامش را جایگزین نگرانی‌هایم کند؛ ایمان را جایگزین ترس‌هایم کند؛ توحید را جایگزین شرک‌های مخفی وجودم نماید؛

دانشگاهی که با آگاهی‌هایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطق‌هایی قوی درباره‌ی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهی‌هایی که در یک فرایند لذت‌بخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده‌ای نماید که در تمام این سال‌ها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛

دانشگاهی که تا با آگاهی‌های خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروت‌آفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایت‌های خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛

نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی می‌رساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛

به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعه‌ام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.

آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذت‌بخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکننده‌ام، به مسیر هموار و لذت‌بخش باورهای قدرتمند‌کننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانی‌ها.

چقدر خوب می‌شد اگر آن روزها می‌دانستم خداوند چگونه فکر می‌کند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کرده‌است؟!

چگونه می‌توانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگی‌ام را در دست بگیرم.

چقدر خوب می‌شد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من می‌فهماند مهم‌ترین اصل در رسیدن به خواسته‌ها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواسته‌هایم را به من می‌شناساند و چگونگی ایجاد آن‌ها را در عمل با من تمرین می‌کرد.

آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی می‌توانست آگاهی‌های فراموش شده‌ی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهی‌هایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده می‌شد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کننده‌ای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آن‌ها نمی‌دانند.

در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آن‌ها را به من یاد می‌داد تا بدون تقلا، خواسته‌هایم به صورت طبیعی وارد زندگی‌ام شوند.

آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.

به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگی‌ام با آن‌ها مواجه شدم، خواسته‌های بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزش‌ترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربه‌ی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.

داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:

آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همه‌ی افرادی که آماده‌اند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباس‌منش، چقدر می‌توانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکی‌اش در فقر و کمبود،  به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازی‌های که نخریده،  تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازی‌هایی که تجربه نکرده است، می‌خواهد بهترینِ همه‌ی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالی‌اش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباس‌منش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آماده‌ی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛

بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شده‌ایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت می‌کند و تنها منبع قدرت و ثروت است،  مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانس‌های خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازه‌ی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل می‌شویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه می‌کنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگی‌مان را در دست خودمان می‌گذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش می‌دهد که احساس کنی کنترل زندگی‌ات در دست خودت است.

این جنس از آرامش، رمز جاری شدن همواره‌ی نعمت‌ها به زندگی است.

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رها احمدی» در این صفحه: 4
  1. -
    رها احمدی گفته:
    مدت عضویت: 424 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جان

    این کامنت سوم منه ک دارم مینویسم

    قبلا این فایل رو دیدم یادمه ک چقدر ایمان و امید در من ایجاد کرد اما من یادم رفته بود و از مسیر همش خارج میشدم و حالا چی باعث می‌شد گ از مسیر خارج شم این بود دنبال آگاهی و اطلاعات جمع کردن بود و چندین نفر رو توی همین حوزه دنبال میکردم صبح ک گوش میکردم حرف هاشون رو دیگ عصر هرچی فک میکردم یادم نمیومد ک اینا اصلا راجع ب چی صحبت کردن ….

    بعد دیگ بیشتر چنگ میزدم ب این استاد و اون استاد و یه روز دیگ مغزم اعلام کرد ک دیگ نمیکشم خودت تنها برو ….

    بعدش تصمیم گرفتم ک حدود 29 روز پیش بود وارد سایت شم و پرقدرت تمرکزم رو بزارم روی استاد عباسمنش و برای این کار وارد سایت شدم و 29 روز طول کشید من بیام استارت بزنم گوش کردن فایل هارو

    و بعد از دیدن فایل رایگان آگاهی های دوره روان شناسی ثروت یک ،از اولین فایل صفحه هوم شروع کردم

    پس قدم اولی ک برداشتم این بود ک فنجونم رو خالی کنم این همه اطلاعات کردم از این استاد و اون اسناد توی کله ام و دارم منفجر میشم

    پس تصمیم گرفتم دیگ دنبال اساتید دیگ نرم و ب خودم گفتم بابا این استاد همه چی اش مشخصه کاملا زندگی شون رو مستند کردن بیا بچسب ب این استاد

    خودت رو رها کن از دام ذهنم ک عه بدو بریم فلان استاد و بهمان استاد چی گفته

    استاد من دوبار نوشته زیبای این فایل رو خوندم پر ارزش بود و از صفحه اسکرین شات گرفتم تیکه هایی ک منو تکون میداد

    و دیدم ک توی این فایل گفتین ک من عوض شدم من شخصیتم تغییر کرد من یه آدم دیگ شدم و برای تایید گفتین ک عمل کردین …استاد اینو ک گفتین احساس ترس کردم احساسم خیلی بد شد و فهمیدم ک آره اره پاشنه آشیل من عمل کردنه بله من یه روزایی عالی روی خودم کار می‌کردم و این تایم تا یه هفته هم دووم نمی‌آورد و من هربار و هربار برمیگردم سرخانه اول و طی کردن همون مسیر و هر بار داره تکرار میشه …الان ک فک میکنم من چسبیدم ب یه سری آدم ها و ترس دارم از حرف مردم …ترس دارم از قضاوت و نگاه خانواده ام ک خودشون هشتشون گرو نه شون هست …نه الان ک فک میکنم میبینم آره یه در باز شده برای من توسط استاد و میگه وارد شو و هر آنچه ک الان کنارته آدم ها نگاه چشم های بد بین باورهای بد و…اینارو بزار و وارد شو حالا من چیکار کردم میخوام این باروبندیل و این ادهم های تاکسیک رو هم از این در رد کنم و حالا هر کار میکنم نمیشه و برای همین هر بار برمیگردم ببینم چرا رد نمیشم و بازم کورم نمیبینم ترس هارو .،ترس از حرف مردم رو .،و از همه مهم تر مقایسه کردن خودم با بقیه و سرزنش کردن خودم ،و احساس عجله و هول و ولایی ک باعث طپش قلبم میشه ….

    حالا ک فک میکنم باید توی دفترم خود الانم تمام ویژگی هام ظاهری باطنی و اخلاقی و تمام ترس هام و همه خودم رو توی دفترم بیارم روی کاغذ آره باید یه تایمی رو زمان بزارم‌ک خودم رو کامل بیارم روی کاغذ …من حتی الانم ک فک میکنم خودم رو نمیشناسم احساس سنگینی دارم وقتی بهش فک میکنم‌….

    و وقتی کامل نوشتم و فک نکنم کامل بتونم طی مراحلی مطمئنم یه وجه از خودم رو کشف میکنم برای همین یه تایمی کاملا تکاملی و با احساس آرامش خودم رو هلاجی میکنم و بعدش مینویسم ک میخوام ب چجور آدمی تبدیل شم میخوام چه شخصیتی داشته باشم و سعی میکنم ک اون ویژگی شخصیتی رو در خودم ایجاد کنم ب صورت تکاملی و با این نگاه ک روزی نمیرسه این کار کشف کردن خودم تموم شه و همین جا ب خودم میگم مقصدی در این مورد وجود نداره همش مسیره همش مسیره ولی میتونم این قول رو ب خودم بدم ک این مسیر درسته الان خیلی سنگلاخی و شب و ترسناک هست ،اما تعهد و استمرارم‌ و البته حرف استاد ک گفتن ثبات قدم داشته باشم این مسیر هر بار بهتر و بهتر وبهتر میشه و بدون شک خورشید طلوع میکنه بدون شک

    استاد با اینک مث چی میترسم خخخخ

    ولی میخوام اینبار ب شما تعهد بدم ک روی خودم کار کنم و تغییر شخصیت بدم

    نمیگم هزار درجه نه با این حرف برای خودم غیر ممکنش میکنم و آخر هفته دوباره همون آدمم نه نه

    من ب شما استاد تعهد میدم ک ب صورت لاک‌پشتی و آهسته تغییر کنم و همین امروز شروع کنم ب اینک تا ماه بعد یه درجه بهتر از آدم الان باشم

    حتما استاد براتون گزارش میدم ومیگم هر روز

    و زیبایی های این فایل اوف عالی بود

    اول ک صدای زیبا و خنده دلنشین مریم جان و اون جت اسکی و لذت هوای دلنشین و پرتوهای طلایی خورشید ک خیلیییی احساس عالی بهم داد و دوست داشتم حسش رو اون گنی های خوشگل سفید ک مامان منم دوتا گنی طوسی رنگ داره ک من هربارمیام خونه ساعت ها فقط ب این ها نگاه میکنم ب طرح پاهاشون و ظرافتی ک خدا آفریده و حیرت زده میشم و این اصلا برام تکراری نمیشه و لذت میبرم و خداروشکر مطمئنم توی این هوای بی نظیر یه بوی عالی هم داشته و من یه نفس عمیق کشیدم

    آره استاد وقتی میگین من از اون شرایط ب این شرایط رسیدم راهش اینه من عوض شدم تغییر شخصیت دادم و عمل کردم و عمل کردم و عمل کردم

    پس منم دقیقا توی این مسیر پاهام رو میزارم جای پای شما

    همین الان هم ک اسم عمل کردن میاد من میترسم خخخخخ

    واقعا باور مخربی هست

    امیدوارم خدا هدایتم کنه ب این ک وارد این باور شم و باور قدرتمند کننده ای رو ب جاش بزارم

    میخوام این باور رو بزارم جای این ترس ک من شجاع هستم و ترس ها ب محض اولین قدم ب داخلشون محو میشن مث مه هیچ تضمینی برای موندنشون نیست هیچی

    عاشقتم استاد و سپاس گزارم ازتون برای اینک هستین و چقدر وقت گزاشتین ک این مسیر رو ب بهترین شکل ب من نشون بدین با ایجاد سایت و خانواده ی بزرگم ،خانواده عباسمنش سپاس گزارم اسناد عزیزم و مریم عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    رها احمدی گفته:
    مدت عضویت: 424 روز

    سلام دوباره استاد این کامنت دوم منه با فاصله تقریبا دوساعت فک کنم

    اول ک این اولین فایل ثابت توی صفحه ی هوم اکانت منه پس با حوصله از اول شروع کردم مقاله مریم جون رو ب خوندن و واقعا تحسین کردم ایشون رو چقدر زیبا و با ارزش نوشته بودن و چقدر زیبا روال زندگی رو با اسم دوره ها ادغام کردن واقعا لذت بردم خدای من و همینطور داشتم لذت میبرم و هنوز توی همون حس اضطراب کامنت قبلی گفتم بودم ک رسیدم ب آخر متن نوشته و عکس های آخر فایل توجه ام رو جلب کرد

    با ورق زدن هرکدوم لبخندم بزرگ تر و بزرگتر میشد

    و الان احساس خیلییی خیلییی خوبی دارم حالم خیلی خوبه و الان احساس بال درآوردن دارم

    ازت ممنونم استاد

    و چقدر آدم های متفاوت و چهره های متفاوت

    خیلیی لذت بردم چقدر دلگرم کننده و چقدر چهره زیبای شمارو دوست دارم استاد

    واقعا دیدن عکس هاتون کیف کردم و لذت بردم

    ممنونم استاد عاشقتونم و عاشق مریم جونم سپاس گزار خدامم ک هدایتم کرد امروز ب سایت و استارت زدن و کامنت نوشتن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    رها احمدی گفته:
    مدت عضویت: 424 روز

    سلام استاد امیدوارم حال دلتون عالی باشه امروز چهارم مرداد سال 1403 هست

    من 29 روز پیش وارد سایت شدم و الان میخوام اولین کامنتم رو بنویسم

    چون ک قبلا فایل هایی از شمارو گوش کردم الان وارد سایت شدم و اینبار میخوام متعهدانه روی خودم کار کنم هرچند خیلی سخته اینک توی این تعهدم دسپلین داشته باشم واقعا میگم سخته برام چون میدونم آدم کمال گرایی هستم

    پس اولش اومدم سایت و وارد اکانت خودم شدم خیلییی گیج بودم ار کجا شرو کنم و دوروزه احساس اضطراب دارم حالا ب خاطر تضاد هایی ک بهش برخورد کردم و چند هفته ای میشه یه دوره مراقبه کوتاه از آنوشا خریدم و برای این تنش ها و اضطراب هام خدایی تاثیر داشته و خب دائمی نیست قطع و وصلی انجام میدم

    و خلاصه ک الان ک اومدم سایت رفتم زدم روی دکمه نشانه امروز من و فایل آگاهی دوره روانشناسی 1 اومد و من مقاله ای ک خانم شایسته بودن رو خوندم و یه جاهایش رو می‌فهمیدم و یه جاهاییش رو واقعا ن

    ولی خب بیخیال الان نمیخوام ب خودم سخت بگیرم

    و فایل رو گوش کردم و گفتم آخ جون پول قرض میگیم دوره رو میخرم ک آخرش استاد گف اگ برای خرید دوره قرض بگیری تکامل طی نکردی و جوابی نمیگیری

    یکم ناراحت شدم ولی خب اشکال نداره یه دانش آموز باید ب استادش باور داشته باشه من با گوش نکردن ب حرف های استاد مسیر زندگی خودم رو سخت تر میکنم

    حالا تصمیم گرفتم جونم شجاعت خرج بدم و پول دوره رو جمع کنم و بخرمش

    قطعا لذتش و تعهدش بیشتره قطعااا

    خلاصه ک اینطوری و اینک هنوز این فایل رو گوش نکردم و گوش می‌کنم و مربوط ب این فایل هم کامنت میزارم

    کامنت نوشتن توجه منو از محیط اطرافم برمی‌داره و این احساس اضطرابی ک دارم حداقلش اینک ثابت و رو ب آروم شدنه

    خداروشکر بلاخره اومدم و توی اکانتم شرو ب فعالیت کردم از موقع زدن اکانتم تا کامنت نوشتنم 29 روز گذشته …..

    من سپاس گزار خدام ک میدونم الان شرایط زندگیم اینه و می پذیرم

    و این خیلییییی امید و حال خوبیه ک من میدونم و ایمان دارم زندگی ام قابل تغییره و این زندگی الانم یکی از 8 میلیارد واقعیت های دنیاست

    من میتونم واقعیت زندگی الانم ک تا الان پذیرفته بودم رو عوض کنم

    فقط بهای سختی داره اینک باید این پوست الان رو بندازم و این پوست انداختن واقعا برام سخته

    حالا ک به قانون تکامل فکر میکنم یکم آسون میشه

    امیدوارم خدا بهم کمک کنه و هدایتم کنه ک بتونم تغییر شخصیت بدم

    خدای مهربون هدایتم کن ….

    سپاس گزارم استاد برای فضایی ک گذاشتین کامنت بنویسیم

    الان احساس خیلی بهتری دارم

    خدایا شکرت:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رها احمدی گفته:
    مدت عضویت: 424 روز

    سلام دوست خوبم گیتی جان

    راستش من هم این مسیر اشتباه رو رفتم ک همش دنبال اساتید دیگ بودم حالا این استاد چی میگه و اون استاد چی میگه و از صبح شروع میکردم ب گوش دادن و شب موقع خوابم ک می‌رسید حرب های هیچ کدوم یادم نمیومد و به خودم ک اومدم فهمیدم دارم فقط اطلاعات جمع میکنم و عمل کردن صفر مطلق

    و از دیروز تعهد دادم ک فقط آموزه های استاد رو گوش کنم و برای هر فایل ک گوش میدم یه کار عملی ک استاد ازم میخواد رو توی دفترچه تمارین عملی بنویسم و یادم بمونه و تمرکز داشته باشم روی آموزه های استاد عباسمنش

    ممنونم ک کامنت شما بهم یادآوری کرد ک برگشتم ب مسیر حرکت با استاد عباسمنش درست هست

    سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: