آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 66

919 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر شرفی گفته:
    مدت عضویت: 916 روز

    سلام استاد عزیز .روز 33 ام از سفرنامه خدارو شاکر هستم که در این لحظه در اینجا هستم و به فایل های ارامش در پرتو اگاهی گوش دادم واقعا این فایل ها منو به یک آرامش خیلی خوبی برد .زندگی ما باید سراسر آرامش باشد مشکلات و دردسر ها و پریشانی ها عادی نیستند و خلاف انرژی طبیعت هستند مشکلات و ماییم که با افکار و باور و رفتارمون بوجود میاریم این ماییم که با خشم و حسد و ورودی های نامناسب کلی درگیری های ذهنی برای خودمون ایجاد میکنیم و دیگه جایی و برای بودن آرامش نمیزاریم .نفس ما یکسره در حال حرافی است و نمیگذارد که ذهن ما به آرامش برسه اما این نفس عاقبت ارام خواهد شد و ما به ارامش خواهیم رسید .

    هر چه را که به طبیعت بدهیم طبیعت همان را به ما میدهد پس چه خوب است که رها باشیم و نیکی کنیم و خدمت کنیم و بی قید و شرط عشق بورزیم و بخشنده باشیم وبرای دیگران طلب دعای خیر کنیم…

    تشکر از استاد عزیزم بابت این فایل های سراسر ارامش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    حامد آقابکی گفته:
    مدت عضویت: 762 روز

    به نام خداوند مهربان و هدایتگر

    سلام به استاد جان و خانم شایسته و همه دوستان عزیزم

    این فایل نشانه امروز من بود و کلی آرامش گرفتم

    چقدر قشنگ

    آگاهی تو پاره ای از آگاهی همه جهان است

    تو پاره ای از خدا هستی

    تو پاره ای از من هستی

    من پاره ای از تو هستم

    چقدر قشنگ گفتید استاد این یک آگاهی ناب است با این جمله ها میشه تمام زندگی رو دگرگون کرد

    وقتی من همه را پاره ای از خدا بدانم و خودم را پاره ای از مردم و مردم را پاره ای از خودم دیگر نه کینه ای میمونه نه نفرتی فقط عشق جاری میشه

    ما از روح خدا هستیم ما تیکه ای از خدا هستیم ما از وجود خدا هستیم

    واقعا این آگاهی ناب ناب طلاست مرواریدِ

    خدایا شکرت برای هدایتم به این سایت عالی

    خدایا شکرت برای این آگاهی نابی که امروز دریافت کردم

    استاد عاشقتم

    در پناه الله یکتا شاد و سالم وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    محمد مهدی عباسی گفته:
    مدت عضویت: 982 روز

    به نام الله مهربان

    روز شمار تحول زندگی من روز 33

    فایل های آرامش در پرتو آگاهی مثل آچار فرانسه عمل میکند و حال خوب را خوب تر میکند و حال بد را بهتر می‌کند.

    سلامت میکنم آنجا که من و تو یکی هستیم .

    وقتی این فایل را بیشتر گوش میدهم به آدمهای اطرافم با نگاه دیگری نگاه میکنم و همه را جزئی از انرژی ای میدانم که نامش را خدا گذاشته این.

    همه ما از آن انرژی هستیم مانند قطره ای از دریا ،خو دریا و همگی جزئی از خدا هستیم و در واقع خدا هستیم.

    موفق و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1324 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    یادگار 33

    سلام استاد عزیزم و مریم قشنگم

    خدایا هزاران بار شکرت بابت این هدایت الهی

    مدت هاست بر اثر یک سری بحث های پوچ خانواده از چندین نفر دل آزرده بودم خیلی زیاد

    چند روز پیش گفتم خدایا تو قلب منو پاک کن

    گفتم خدایا این حجم از نفرت و ناراحتی داره حتی پوست صورتمو کدر میکنه چه برسه به قلبم

    گفتم خدایا تو میدانی من همیشه دختر مهربان و خوش قلبی بودم کمکم کن اینجا هم رها کنم و بگذرم و بسپارم به باد

    اصلا چرا باید بابت رفتار دیگران من اینقدر دل آزرده باشم؟

    چرا باید بابت حرف و حدیث دیگران اینقدر کینه در قلب من باشه؟

    چرا وقتی نتیجه این بحث ها من فقط میبخشم و میگذرم چرا این همه نفرت تو قلبم باشه اخه؟

    خدایا کمک که تنها تو امید منی

    و این چند روز همش داشتم دنبال راهی میگشتم که هر جور شده باوری بسازم که خودمو رها کنم از این همه نفرت

    انصافا سخته ولی برای ارامش خودم برای رهایی خودم برای فکر ازاد خودم تنها راهش این هست که بیخیال و رها باشم

    گفتم خدایا اونا بر اساس باور خودشون این رفتارا کردن و منم بر اساس باور خودم

    گفتم منی که مدعی هستم تو مسیرم و دارم راه خدا رو میرم چه فرقی میکنه با اونایی که چنین برخوردها رو دارن

    و چقدر قشنگ این فایل بهم گفت رها کن

    رها کن و اون هارو پاره ای از خودت ببین و اون ها آیینه ای هستن که تورو دارن نشان میدن

    آره واقعا

    من همیشه مدعی بودم دختر خوبه خونه هستم در هیچ مسائلی دخالت نمیکنم اما عمیقا و درونم همیشه نسبت به هررفتاری واکنش گرا بودم و ی عالمه نفرت تو قلبم جمع میکردم

    خدایا شکرت که کمک کردی قلبمو پاک کنم

    و این قلب اینقدره با ارزشه که جز روح خدا جای هیچی نیس

    و تعهد دادم که فقط درباره شگفتی و معجزات خدا در قلبم خونه بسازم ولاغیر

    من داداشامو بخشیدم و رها کردم و هر کاری هم کردن نتیجش به خودشون برمیگرده

    خواستم فقط در قلب نجواهای خداگونه باشه و بس

    خواستم در قلبم فقط جایگاه عشق باشه که آدم ها دستی از خدا شدن تا عشق خدارو به من ثابت کنن

    خواستم اینقدر قلب پاکی بسازم که تنها جایگاه الهامات خدا باشه

    خدایا هزاران بار سپاس گذارم بابت این هدایت الهی بابت این نعمت فوق العاده رهایی بابت این نعمت پاک سازی

    و خدایا هزاران بار تجربه کردم به ازای هر پاکسازی که انجام دادم هزاران در های نعمت الهی به روم باز کردی

    و خدای همیشه مهربانم بی صبرانه منتظرم نعمتهایی که پشت در قلبم انبارشون کردی رو با اغوش باز قبول کنم

    خدایا هزاران بار سپاس گذارم

    خدایا هزاران بار سپاس گذارم

    خدایا هزاران بار سپاس گذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    زَرپَر ... گفته:
    مدت عضویت: 655 روز

    سلام به همگی

    چقدر خوشبختم که به این سایت زیبا هدایت شدم و چقدر خوشبخت تر که به این فایل فوق العاده هدایت شدم ، اولش فکرکردم ربطی به نیتی که کردم و مرا به نشانه ام هدایت کن رو زدم ، نداره ، ولی خیلی خیلی ربط داشت…

    این فایل انگار مادرِ تمام فایل هاست ، این آرامش قلبی که با شنیدنش به آدم دست میده ، این حس یگانگی و یکی بودن با همه چیز…

    ترس و نگرانی رو از قلبم دور کرد و اشک از چشمام جاری شد ، اشکِ اتصال ، اشکی که قلب رو پاک تر میکنه ، ذهن رو خالی میکنه ، روح رو آبیاری میکنه…

    ما واقعا همه یکی هستیم ، نیازی به دفاع کردن نیازی به قضاوت نیازی به ثابت کردن خود به دیگری نیست ، حس میکنم برای فهموندن چیزی نیازی به حرف زدن با دیگری هم نیست ، همین که توی خودت درستش کنی ، با خودت در صلح باشی ، اون طرف ماجرا خودش درست میشه ، حتی نیازی به صحبت باهاش هم نیست چه برسه بحث و داد و اینچیزا…

    ما همه یکی هستیم ، و هرکس به منبع وصل بشه میتونه این یکی بودن رو حس کنه ، اونوقت نه ترسی داره نه غمی ، اونوقت نگران فردا و فرداها نیست ، اونوقت چیزی از آدمها نمیخواد ، همین که به منبع وصله یعنی کافی ، یعنی بس…

    این فایل قلبم رو آروم کرد ، ساعت 21:21 هست،

    وقتی قلب آرومه ذهن هم نمیتونه خیلی هیاهو راه بندازه مجبور میشه آروم بشه و انقدر فکر نکنه همه چی دونه و میتونه همه چی رو پیش بینی کنه با دیدِ محدودش ، میفهمه که روحی که به منبع وصله محدود نیست ، نامحدوده و میتونه خلق کنه فراتر از پیش بینی ها…

    این فایل حس سپاس رو در قلبم زنده تر کرد ، حس کردم بی نیازم و با همه چیز و همه کس یکی هستم…

    ممنون از استاد عزیز و خانم شایسته‌ی عزیز و هر قلبی که این متن رو میخونه ، ما همه یکی هستیم عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    حسین عبادی گفته:
    مدت عضویت: 1847 روز

    بنام خداونده بخشنده و مهربانم

    سلام یه استاد عزیزم و مریم بانوقشنگ

    بسم الله ارحمان الرحیم

    إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ

    این کتاب پندى است براى جهانیان.

    لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ

    براى هر کس از شما که بخواهد به راه راست افتد.

    وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ

    و شما نمى‌خواهید مگر آنچه را که پروردگار جهانیان خواسته باشد

    یعنی اینکه بنده بخواهد و خداهم میخواهد

    و خواسته بند با خواسته خدا همنوا میشود

    الله اکبررررررررررر

    خدایا من عجب متنی بود عجب حقیقتی بوددددد استاد شایسته عزیز ممنونممممم ازت سپاس گزارم ازت…

    برای من نیروی خیال ملکوت خداستتتتت جایی که همچیز امکان ظهور دارد

    الله اکبر خدایاااا شکرت بینهایتتتتت

    وقتی با روحت یکی میشی کن فیکون میشه

    به من ثابت شده این من تجربش داشتم و بنهایت فوق العاده بودددد بینهایتتتت نور الهی بود بینهایتتتتتتتتتتت

    و از خدا میخوام که من رو در این مسیر ثابت قدم نگه داره

    که هر روز و هر دقیه و هر ثانیه باور کنم این نیرووو رو

    دوباره وصل شدن به این نیرو رو و قدرت گرفتن از این نیرووو رو

    خدایا شکرتتتتتتتت برای این همه اگاهی ناب و عالی االهی شکرتتتت رب نازنیم الهی شکرت

    استاد ازت سپاس گزارم برای تمام این اگاهیااااا وجودت رو عشققققققققققق است….

    برای سه روز اینده

    فقط برای سه روز با همه هستی یکی شو. همه هستی را پاره‌ای از وجود خودت ببین.

    • فقط برای سه روز خودت را و همه را گرامی بدار، چون پاره‌ای از خودت، چون قلبت، چون پاره‌ای از خداوند.

    • فقط برای سه روز با هر موجودی که روبرو می‌شوی این جمله را در ذهن تکرار کن:

    او پاره‌ای از من است، پاره‌ای از خداست و ببین که عشق بی قید و شرط چگونه در وجود تو جاری می‌شود.

    در گناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    علیرضا رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1796 روز

    چه فرق دارد کیست که میگوید و کیست که میشنود

    از این به بعد با هر فردی که برخورد کردی بگو این پاره از من است پاره ای از خداوند ، این آینه من است ، این فرد بقیه من است ، این فرد قسمتی از من است ، این فرد بخشی از این انرژیه .

    چه اهمیت دارد که او به چه باور دارد و تو به چه

    مهم نیست که کی میگه مهم اینکه چی میگه ، این طبقه بندی های تفسانی رو کنار بزن و فقط گوش بسپار .

    آزاد و نامحدود ، بی هر فرم و غالب ، خوده مقدس تو‌ میخواهد که آزاد باشد .

    اگر که اهل رشد باشی ، اهل یادگیری باشی از سکوت هم می آموزی ، از یه بچه نوزاد ، از پر زدن یه پروانه و از چه چه بلبل ، از سردی آب تا گرمی خاک .

    در هر لحظه ما میلیون ها اطلاعات رو از دنیای اطرافمون دریافت میکنیم و این ما هستیم که به وسیله توجه انتخاب میکنم که چه اطلاعاتی رو در پس زمینه ی ذهن نگه داریم .

    الهی شکرت رب العالمینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    فرنوش بیگدلی گفته:
    مدت عضویت: 2576 روز

    سلام سلام سلام

    26 و 27 شهریور 1402 بارها و بارها می‌شنوم و تفکر می‌کنم این فایل منو به یاد احساس قربانی شدن میندازه باعث میشه طبقه بندی‌های نفسانی مثل سن مثل موقعیت جغرافیایی که در این زمین برای تولد انتخاب کردیم فرهنگی که در اون بزرگ شدیم جامعی که اون رو مقصر ناکامی‌های خودمون می‌دونیم باعث شدن ترمزهای بزرگی در ذهن ما باشند تا نتونیم اون چیزی که باید رو زندگی کنیم اون چیزی که خود اصیلمون هستیم یعنی آگاهی آن چیزی که از آن زاده شدیم ولی تحت تاثیر تایید جامعه و معیارهای اون این طبقه‌بندی‌ها خودمون رو ناکافی و نالایق دونستیم چقدر همین احساس قربانی شدن باعث شده که خودمون رو از بقیه جدا بدونیم و فکر کنیم که اون آدم داره به من بدی می‌کنه در صورتی که ما یک نفر هستیم اون فقط آینه منه، آینه درونیات منه، اون میاد خود من رو به من نشون بده ولی همین احساس زشت و پلید باعث می‌شه فکر کنم که اون شخص دیگریه .

    اون شرایط اجتماعی که باعث ناراحتی من میشه باعث عذاب من میشه این فایل درس‌های مختلفی در برهه‌های مختلف زندگیم به من داده تو این زمان به من درس مسئولیت پذیری میده مسئولیت کامل زندگیم رو بر عهده بگیرم مسئولیت کامل خلق در تمام ابعاد رو بر عهده بگیرم این فایل 3 یا 4 دقیقه ای درس ها داره که هر دفعه در هر مداری یه چیزیو برام بولد میکنه .

    میگه بیا رهای رها باش

    قلبت و ذهنت پاک کن

    از ترمزهات از مقاومت هات

    از گذشته ات از تلخی هایی که کشیدی

    اگه میخوای زندگیت بهشتی کنی

    قلبت پاک کن

    تحسین کن

    یاد خدا باش

    فراوانی ها رو ببین

    ثروت ها رو ببین

    نعمت ها ی جاری در زندگیت ببین

    باید یه جور جدیدی زندگی کنی

    جور خداگونه ، رها از تمام چیزای که دنیا و فضای مجازی ازت میخواد !

    معیار زیبایی و ثروت و موفقیت برات میذارن ؟!

    تو خودت پیدا کن خواسته های اصیلت پیدا کن

    ببین خودت با چی حالت خوبه !

    دوسال پیش این فایل همدم شب و روزم بود حتی کامنت نوشتم و واقعا کمی زندگیش کردم دیروز ساذش افتادم چقدر دلتنگش شدم اشکام می‌ریخت چقدر احساس دوری کردم انگار برگشتم خونه جایی که بهش تعلق دارم آغوش خدا !

    اصلا تکراری نمیشه

    اصلا دل نمیزنه

    بلکه کشش عجیبی داره

    خدایا منو تو مسیر آگاهی هدایت کن

    کمکم کن نغلزم و بمونم !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2335 روز

    بنام خدای قشنگ هدایتگرم

    خداروشکرمیکنم برای این هدایت های قشنگش

    توسط یکی از دوستای هم فرکانسی قشنگ این کعبه به این فایلها هدایت شدم

    دانلودشون کردم ک

    درست زمانی ک از یه دوست نزدیک آزرده شده بودم

    هرشب دارم گوش میدم

    یه دفتر گزاشتم براش دیروز نوشتم متنشو

    باز دیشب گوش دادم

    قلبت رو پاک کن

    سلامت میکنم

    همینجور رو تکرار بود

    و من غرق شده بودم

    نمیدونم چ حسی اصلا چجور بنویسمش

    فقط دیدم صورتم خیس از اشکه

    خدا میدونه چنده بار دیگه باید گوش بدم و بقیه رو

    تا اون تاریکی ها از قبلم زدوده شه

    قضاوتش نکنم بزارم اونم مسیر خودشو بره

    من مسول خودمم

    انرژیم موقعی اومد پایین ک من واکنشگر شدم

    خودمو تو الگو تکراری گیر انداختم

    و یه شرک مخفی اومد سراغم

    همون راه باز نجواها شد

    حالاها باید کار کنم رو خودم

    خدای قشنگم پا به پام داره میاد

    دستمو گرفته

    دیروز ایقد قشنگ برا این گنجی ک تو کعبه قراره داده هدایتم کرد چجور ازشون استفاده کنم

    ک تنها امیدم شده

    به خودش چنگ میزنم

    ک اون زودتر دستشو دراز کرده

    عاشقتم خدای من

    عاشق منی

    عاشق بندهای توحیدی ت

    عاشق همه ی شماها بندهای قشنگ خدایمم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    به نام او که هیچوقت دیر نمیکند

    سلام به همگی عزیزانم

    چقدر این فایل زیبا و بی نظیر بود چقدر حس خوبی داشت چقد تکرار این آگاهی ها لذت بخش بود

    روز 33وم سفرم با این فایل زیبا برخورد کردم

    ومیخوام از تجربیاتی بگم که حضورشو و هدایت هاشو و مهربونی و لطفشو‌ و قدرت و عظمت و بزرگیشو بیشتر به یاد بیارم تا بیشتر باور کنم

    من بندرعباس پیش پسرخالم کار میکردم و اومدم مرخصی شهرستان که برگردم بعد زنگ زد چند روز بعدش شهریور سال 95بهم گف که طرح اومده و مغازه دارهارو جریمه میکنن اگه اونی که خدمت نرفته رو کار بدن و میگیرن طرفم میبرم و از این حرفا ،خلاصه اونموقع به قوانین هیچ آشناییتی نداشتم و تازه 18سالم شده بود و نمیدونم اسمشو چی بزارم این حرکتی که زدم ،بزارم از سره عصبانیت از سره لج بازی یا هرچی خلاصه منی که هیچوقت فکر نمی‌کردم که اصلا سن خدمتم میرسه و باید برم خدمت اصن تو فضایی بودم که فراموش کرده بودم پسرا خدمت میرن ،خلاصه شب اون روز تصمیم گرفتم که برم خدمت و تا الان یکی از تصمیمات قاطعی که گرفتم اون بود ،نمیدونم چم شده بود ،صب پاشدم بدون اینکه به کسی بگم حتی خونواده فقط پرسیدم اونی که خدمت می‌ره باید چیکار کنه از یکی از دوستام دقیق یادم نمیاد و گفت برو پلیس +10 خلاصه صب رفتم گفتم می‌خوام برم خدمت طرف خندید گفت خب این مدارک لازمه ونوشت داد بهم ،اونایی که رفتن می‌دونن که حداقل دوسه روز طول می‌کشه جور کردن مدارک و من انقد حالیم نبود چیزی فقط میگفتم برم و تمومش کنم شروع نکرده هههه خلاصه ساعت 8افتادم دنباله مدارک از آخرین مدرک تحصیلی تا عکس و گواهی و معاینه پزشکو آزمایش خون و ،باورتون میشه صددرصد من ساعت یک و نیم با مدارک تکمیل رفتم و گفتم اینارو بفرس بره ،طرف گف انگار خیلی عجله داری گفتم آره گف برا کی بزنم اعزامتو ؟گفتم همین فردا ،باز خندید گفت نه شهریور پره مهرم پره میمونی آبان گفتم باشه و اومدم ،بماند که همه بهم گفتن پذیرش کن تو سپاه و بیفت شهر خودت هر روز بیای خونه و اینا ،الله اکبر با اینکه هیچی حالیم نبود از این قوانین این درونم جوری قرص و محکم بود مکه تا به اون موقع همچین حسی نداشتم ،گفتن پشیمون میشی تو کله شقی و الان داغی حالیت نیس میفتی فلان فلان فلان جا و میگفتم حتی اگه خاش نقطه صفر مرزیم بیفتم میرم و سره این حرفمم اولین مدتی که تو پادگان موندم 8ماه بود که جلوتر میگم

    خلاصه هرکس می‌گفت، میگفتم خدا بالا سرمه برام بسه نیازی به پذیرش و ریش گذاشتن ریش سفید پایگاه و مداح محلی که تو سپاهه ندارم برای اینکه بیفتم جای خوب ،الله اکبر الان تمام اون صحنه ها داره یادم میاد و اشک جمع شده تو چشام و نزدیکتر و نزدیکترم بهش و چقد خوبه این نوشتن و به یاد آوردن ،خلاصه یه ماه مونده به اعزام رفتم جواب و گرفتم و فصل سردیم بود و اون زمان برف زیاد میومد و منطقه مام کوهستانیه تبریز ،وافتادم ارتش زمینی عجب شیر که معروفه تو ارتش پادگان آموزشیش و همه بهم گفتن دیدی گفتیم بهت و می‌خندیدم و میگفتم من کله شق تراز این حرفام و نمی‌دونستم که با حاله خوبم و اعتمادی که کردم بدون اینکه خبرداشته باشم به خدا اجازه دادم منو هدایت کنه ،خلاصه یه هفته مونده به اعزام با حال خوب رفتم موهامو با صفر زدم و یادمه شبی که قرار بود صبش اعزام بشم انقد حالم خوب بود و گفتم و خندیدم که پدرومادرم جدی فک میکردن که نمیدونم دارم کجا میرم و فک میکردن یه چیزیم شده و پدربزرگم خدابیامرز گفت داری خدمت میری برا چی انقد خوشحالی و گفتم جنگ که نمی‌رم خدمته دیگه، ای خدااااا یادش بخیر خلاصه صبش اعزام شدم و رفتیم یه دوره ی سرد و بعضیارو می‌دیدم که تو اتوبوس یواشکی دارن گریه میکنن و من نمیفهمیدمشون و رسیدیم پادگان و روزای سردی بود و تو اون جهنم واقعی از نظر سرمای شدید که وقتی خبردار بودیم پاها از شدت سرما بی حس میشد و خیلیا چشاشون سیاهی میرفت و میفتادن که بارها از این صحنه ها بود و یه جورایی عادی بود و اونایی که میفتادن و میبردن صفای پشتی و جاشونو پرمیکردن با نفرات سرپا ،ولی ما یه اکیپی بودیم که حالمون خوب بود ،با همه خوب بودیم و همه با ما خوب بودن و یه جورایی حرفمون برو‌داشت پیش سرگروهبان و استوارا و اونام دوستمون داشتن و من و دوتا دوستی که عینه من بیخیاله بیخیال بودن و فقط می‌خندیدیم تو اون سرمایی که الان که دارم مینویسم سردم شده

    صب ساعت 4ونیم بیداری بود تا شب ساعت 6که پوتین درمی اومد از پامون اونم اگه نگهبان پاس اول بودی نه ،خلاصه ما سه تا حالمون خوب بود شدت سرما و آزار و اذیت یه جوری بود که خوردیم به اربعین یه هفته بعد آموزشی و به ما 3روز مرخصی دادن و رفتیم البته شیعه هارو نه سنی ها و وقتی برگشتیم نصف سربازان برنگشتن و خلاصه گذروندیم با حال خوب و الله اکبر یه نفر اومد تو آسایشگاه یه روزی که آموزش بود و سه نفر مارو شانسی از نظر ما که اونموقع هیچی حالیم نبود حداقل من انتخابمون کرد و گفت بیاید بیرون و مارو برد یه اتاق وازمون مصاحبه کرد و مام هیچی نمی فهمیدیم و خلاصه برگشتیم و روز آخر که امریه هارو میدادن از 500نفر گردانمون یادمه فقط ما سه تا افتادیم حفاظت اطلاعات تهران یعنی بخور بخواب واقعی و بهشت ارتش ایران هههههه بقیه همه افتادن نقاط مرزی اون دوره از پیرانشهر و مهاباد و خاش گرفته تا کرمان و فلان و فلان چیزی که ما دیدیم و می‌پرسیدیم و خداروشکر وقتی اون پارتیه توا هیچ قدرتی هیچ قدرتی هیچ قدرتی نمیتونه جلوش بایسته

    به خدا می‌دیدم اونایی که میگفتن ما پارتیه سرهنگ و سردار داریم و خیالشون تخت بود از اینکه میفتن تبریز دم در خونشون ،به خدا همونا وقتی داشتیم سوار اتوبوس می‌شدیم زنگ میزدن به بابا ننه و این پارتیاشون و میگفتن مگه به ما قول نداده بودی میفتیم شهرمون پس چی شد ؟؟؟؟الله اکبر من اینا و می‌شنیدم و هیچ حسی نداشتم و نمی‌دونستم که من فرمون و دست چه قدرتی سپردم و اونا داشتن شرک میورزیدن الله اکبر خلاصه من رفتم بعد یه هفته مرخصی تهران با دوتا دوستم مهدی و وحید که هر جاهستن سالم باشن

    اما نمی‌دونستم که من از اونام توحیدی ترم با این که اونا فکر انتقالی بودن .منم خوشحال و شکرگزار از اینکه جام خوبه و جمع کردن سربازارو یه جا تو یه نمازخانه تو سید خندان داخل سازمان و از بین اون فک کنم بالای صدنفری که بودیم بازم منو جدا صدا زدن حتی یادمه انقد تعدادمون بالا بودوداشت اضافه میشد بهمون که پوتینا همینطوری روهم بود و من حتی پوتینارو پیدا نکردم و پوتین یکی دیگه رو پوشیدم که دوسایز بزرگتر بود و داستانهای خودشو داشت ،خلاصه گفتن زارعی تویی گفتم آره گف برو‌دفتر فلان فرمانده رفتم پیدا کردم و معرفی کردم و یه نامه نوشت داد بهم وگف برو‌ لویزان اومدم از دژبانی که صب خواستم گوشی سادمو رد کنم گرفتن ازم نامه رو نشون دادم و گفتم من دارم میرم گوشی و بده خلاصه تحویل گرفتم و دژبان گف شانس آوردی اگه اینجا میفتادی اذیتت میکردم تا آخره خدمتت و خندیدم و با حال خوب خدافظی کردم ازشون و هیججای تهران و بلد نبودم ولی عاشق جاهای ناشناختم رفتم لویزان و فرستادن مینی سیتی یادمه نزدیک اونجا و معاونت فلان و فلان و فلان و بعد سه روز من انتقالیم دستم بود !!!!!عع گرفتید چیشد منو از اونجا بین اون همه سرباز جدا صدا زدن و برو‌اونجا و اینجا و انتقالی ؟؟؟!!!

    واما داستان چی بود ؟؟؟

    داستان این بود که پدرم بهم زنگ زد و گفت جات خوبه گفتم جام عالیه !!!ولی قبلش گویا یکی از هم دهاتیامون که آشنا و اینا داره توارتش و من تا بعد از خدمتم فقط اسمشو شنیده بودم و نمیشناختمش ،از پدرم پرسیده بود و گفته بود سربازه و خودش سفارش منو کرده بود و حتی من بارها به پدرم گفتم جام خوبه و اینا گف دیگه چیکار کنم فلانی سپرده بود قبلش !!!

    نه فلانی نسپرده بود یکتای من بهش گفته بود که منو سفارش کنه

    یکتای من همه‌ی این کارارو انجام داده بود برام

    خدای قدرتمند من منو آورد 45کیلومتر فاصله از شهرمون یعنی نزدیکترین پادگان ارتش به شهر ما ،بله خدای من جوری منو به سلامت کارامو انجام داد رسیدم پادگان که خودمو معرفی کنم و دژبان پرسید اعزامی چندی ؟؟گفتم 8 و باورشون نمیشد میگفتن تو یعنی تو سه روز انتقالی گرفتی؟؟؟؟یارو با پارتی فلان و فلان حداقلش باید سه چهار ماه یا 6ماه بعد بیفته دنبال انتقالی اونوخ تو پارتی کی بوده؟؟؟یادمه هوا جوری سرد بود سرپا یه جا نمی‌توانستیم وایسیم و بهش گفتم پارتیمو ندیدم از نزدیک و نمی‌شناسمش ولی خدا بوده قبله همه چی ؟؟!!!و اونجام تو اون پادگان خاطرات تلخ و شیرین و دوستان فوق‌العاده و فقط خنده و خدمت و سختی و بازم خنده ومن تواناییم تو کنترل نیروی انسانی خوبه و چند مدت بعدش شدم ارشد و بعد از اولین مدتی که پرکردم و وقتی 8ماه خدمت بودم رفتم خونه بعدش دیگه انقد مرخصی رفته بودم که روز آخر که خواستم امضا جمع کنم فرمانده خواست امضا کنه میونمون خوب بود باهاش حتی یه باریادمه منشی یادش رفته بود برگمو بنویسه که آخر هفته برم خونه صبش اومد و دید تو گروهانم کلی سر منشی داد کشید که چرا ارشد گروهانو برگشو باید یادت بره و اینا گفتم اشکال نداره امروز می‌نویسه میرم

    و خلاصه میخواست امضای اخرو بزنه منشی و صدا زد گفت زارعی چقد مرخصی رفته منشی گفت از صب درآوردم همونو 6ماه و یه کمم بیشتر مرخصی رفته !!!جایی که سرباز کم بود و همه یه شب بخواب پس نگهبانی بودن من بالای 180رور مرخصی رفته بودم حتی تمام 40روز استعلاجیم دست نخورده باقی موند کارایی که الکی سربازا به خاطر فرار از مسولیت و خیلی چیزای دیگه خودشونو میزنن به مریضی که برن مرخصی ،ولی من خدارو داشتم نیازی نداشتم به این کارا من با نهایت احترام برگم امضا میشد و بدون بازرسی بدنی میرفتم و میومدم وحتی فرماندمون گفت انقد مرخصی رفتی که من یه فامیل دارم تو گروهان به اون تا آخره خدمتشم مرخصی بدم اندازه مرخصیای تو نمیشه و خندیدم گفتم خدا پارتیه منه و گفت بگو خدا امضا کنه و خلاصه یه کم اذیت و شوخی امضا کرد ،هرجا هستن سلامت باشن ،من احترامشو داشتم و مثه خیلیا نزدم تو گوش فرمانده ههههه

    خیلی از این ها دارم که بشینم و بنویسم و غرق در آرامش و اطمینان و اعتماد بشم به خالقم که قدرتی بالاش نیست که هر وخ مثله الان حسم بگه می‌نویسم .خدایا شکرت من تورو باور داشتم و قدرت و به تو داده بودم و خبر نداشتم حتی و تو منو سلامت از خیلی جاها عبور دادی

    آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

    یاردرخانه و ما گرد جهان میگردیم .

    خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سیما کشاورز گفته:
      مدت عضویت: 1368 روز

      سلام به سربازی که از صفر تا صد خدا پارتیش بوده

      امیدوارم هر کجا هستی خدا حافظ و نگهدار تو باشه

      چقدر خوبه که شما عزیزان میایید و از داستان‌ها و همراهی های خداوند نسبت به خودتون واسمون مینویسید و این کارتون باعث میشه ما ایمان و توکلمون بیشتر بشه

      و بگیم نگاه کن خدا واسه رضا اینجوری خدایی کرد، اینجوری خودش همه جا پارتیش بود

      چون که روی شانه های خدا نشست و فقط لذت برد

      انشاالله که در پناه الله شاد، سالم و ثروتمند باشی

      دوستدار تو :سیما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: