آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2

آرامش در پرتو آگاهی، وسیله ایست برای به خاطر آوردن بینشی که بواسطه ی آن فاصله میان ذهن‌تان و آنچه که اصل توست (روح) از میان برود و وارد چرخه اتفاقات خوب بشوی.

کافی است در خاطراتت، تجاربت، اطرافت و همین حالا به دنبال چیزهایی بگردی که احساس خوبی به تو می‌دهند.

زیرا که احساس خوب داشتن از همه چیز مهم تر است.

می‌توانی به سادگی به احساس خوب برسی اگر:

کمی راضی‌تر باشی، کمی سپاس‌گزارتر.

کمی سرزنده‌تر. 

کمی پرذوق و شوق تر

کمی خوش‌بین تر .

کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.

کافی است فقط به رویایت، به آنچه که می‌خواهی، وفادارتر باشی.

کافی است با آروزیت همراه شوی.

حتی کافی است کمی وانمود کنی اکنون همان چیزی هستی که‌، دوست داری باشی.

این قدرتمندترین پیام من به تو است!!

این فایل را آماده شد تا با شنیدنش‌، تو را مدت زمان بیشتری در احساس خوب‌، در آگاهی تو از اصل‌ات، از آنچه که واقعاً هستی، نگه دارد.

زیرا که اصل تو همواره آرام است.

سید حسین عباس منش

 


متن قسمت دوم آرامش در پرتو آگاهی:

دیدی که هر اتفاق خوب تنها نتیجه قلبی پاک بوده است و خواهد بود

و قلبت را پاک کردی و ساده تر شدی و سادگی یعنی رهایی.

و همین است که اینجایی و هنوز مشتاقی و حالا می‌شنوی صدای خود ابدی‌ات را که از درونی‌ترین لایه‌های وجودت با تو حرف می‌زند.

من جانم و آگاهی.

تو جسمی و ذهن.

و من اصل تو‌ ام، خود متعالی تو، خود لایتناهی تو. توی بی نهایت. توی مقدس.

وقتی فراموشم می‌کنی و فراموش می‌کنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست‌، سقوط می‌کنی.

و همین است که جامعه بشری‌، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.

و همین است که ارزش‌های امروز، همه بی ارزشی است.

و تو تنها وقتی نجات می‌یابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهی‌ات را‌، اصل ات را

و همین است که، تو هر چند هم موفق، هنوز در درون، به دنبال چیزی می‌گردی، هنوز به آرامش نمی‌رسی، هنوز یک چیزی کم داری و آن قداست تو  ابدیت تو  و اصل توست.

بیا این دیدار را گرامی بداریم.

این دم را که برای همه پیش نمی‌آید و چه می‌شد اگر پیش می‌آمد.

بیا بیشتر آشناتر شویم.

حکایت من و تو حکایت جان است و جسم و جان که از ازل بود، این بار در جسم تو تجلی یافت، خیلی پیش از تولد، پیش از جنین‌، پیش از تصمیم

و تو زاده شدی از سکوت‌، از ابدیت‌، از قداست.

من آگاهی‌ام و تو جسم بودی و ذهن.

تا اینکه آمدی. جنین … نوزاد … و در آغاز همه آگاهی بودی و سادگی،

جز شادی و رهایی نمی‌شناختی و لحظه‌ها را یکی یکی زندگی می‌کردی. سکوت بودی و در گفتگویی آرام با من

تا که نفس پیدا شد تا مشغولت کند، چنان مشغول که در شلوغی اندیشه دیگر صدایی از من نشنوی.

نفس، به تو هویت داد و هویت توهمی است که تو را از همه انسان‌ها و همه هستی جدا کرد.

و «من» زاییده شد که تفاوت معنی پیدا کند و زمان زاییده شد که به گذشته و آینده سرگرم شوی و از ابدیت این لحظه غافل.

و خوب و بد زاییده شد که همیشه به قضاوت مشغول باشی. و خشم  و حسد  و اندوه و قبیله.

تا سکوت و آرامش تو را به آشفتگی بدل کرد و سکوت زبان گفتگوی من بود با تو  و من آرام آرام فراموش شدم.

و تو حتی فراموش کردی که لایتناهی هستی، مقدسی، ابدی هستی.

زمینی شدی و سقوط کردی؛

دست و پا زدن‌های بی نتیجه، روابط آزرده، تحقیرها، خشم‌ها، کینه‌ها، حسادت ها، پریشانی‌ها، بیشتر خواهی ها، فرافکنی‌ها و مشکلاتی که به آن‌ها عادت کرده بودی و فکر می‌کردی که زندگی همین است، برای همه تلخ است، همه رنج می‌برند، همه به مشکلات سرگرم‌اند زمین و زندگی زمینی.

و غافل بودی که آرامش و سعادت چنان به تو نزدیک است که در توست. در ذره ذره تو.

و من آنقدر فراموش شدم که حتی نمی‌پذیری که زمانی بوده‌ام. چنان که بسیار گفتند و نشنیدی

اما چه باک که امروز سکوت کرده ای که بشنوی و مرا تجربه کنی و سعادت را و این بی شک بزرگ‌ترین اتفاق زندگی توست.

همان که همیشه در انتظارش بوده ای.

و سکوت همه آن چیزی است که تو را به سعادت می‌رساند.

بازگشت تو به اصل خویش. به توی لایتناهی. به خود مقدس تو

و تو تنها در سکوت و آرامش است که‌، می‌توانی به من باز گردی.

وقتی نفس را و گفتگوهای درونی‌ات را آرام می‌کنی.


فقط برای سه روز، هرگاه با مشکلی مواجه می‌شوی به من بازگرد. به درون و به خاطر بیاور که تو موجودی الهی هستی و همه این زندگی تنها یک تجربه کوچک فیزیکی است در زندگی ابدی و مقدس تو، تجربه ای که بارها و بارها تکرار می‌شود.

و به خاطر داشته باش که تو لایتناهی هستی.


برای شنیدن سایر قسمت‌های آ‌رامش در پرتو آگاهی‌ کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

787 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه پژوهنده» در این صفحه: 3
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2173 روز

    آرامش در پرتوآگاهی

    وقتی فراموشم می‌کنی و فراموش می‌کنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست‌، سقوط می‌کنی.

    و همین است که جامعه بشری‌، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.

    و همین است که ارزش‌های امروز، همه بی ارزشی است.

    و تو تنها وقتی نجات می‌یابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهی‌ات را‌، اصل ات را

    و همین است که، تو هر چند هم موفق، هنوز در درون، به دنبال چیزی می‌گردی، هنوز به آرامش نمی‌رسی، هنوز یک چیزی کم داری و آن قداست تو ابدیت تو و اصل توست.

    بیا این دیدار را گرامی بداریم….

    میخوام گرامی اش بدارم و از خودش یاری میجویم تا کمکم کنه تا به من راه نشانم بده چطوری میتونم این کار رو بکنم.چطور میتونم دنبال رویاها باشم و در سکوت غرق رویاهام باشم. میخوام رویاهامو زندگی کنم…میخوام کمی بهتر از روز قبلم باشم.

    کمی راضی‌تر باشی، کمی سپاس‌گزارتر.

    کمی سرزنده‌تر.

    کمی پرذوق و شوق تر

    کمی خوش‌بین تر .

    کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.

    کافی است فقط به رویایت، به آنچه که می‌خواهی، وفادارتر باشی.

    کافی است با آروزیت همراه شوی.

    حتی کافی است کمی وانمود کنی اکنون همان چیزی هستی که‌، دوست داری باشی.

    ممنون خدا جونم که اینگونه به من راه نشان میدی و اینگونه به من پاسخ میدی.اینگونه منو هدایت میکنی. کافس است دست بردارم از بودن های زیادی و قدری برای خودم و در درون خودم پرسه بزنم.

    اینجا میخوام به خودم قولی بدم و روزه سکوت بگیرم از همین اکنون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2173 روز

    به نام خالق خوبی ها و نیکی ها

    وای چقدر سرشار از حس سپاس گزاری هستم و اشک شوق در چشمانم حلقه میزنه از این همه حس خوب…

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    من در حالی اومدم تو سایت و نشانه من شد این فایل زیبا و ارزشمند که بارها و بارها گوش داده ام.

    در حالی زدم روی نشانه ی من که در تهران هستم، و اومدم بانک ملی برای سوزنده کارت بانکم که پنجشنبه ظهر در قزوین گم کردم. و الان که تهران هستم اومدم تا کارت دوباره صادر بشه. کارت من برای یکی از شعب بانک ملی مشهد هست.

    در حالی که یک فرم پر کردم و متصدی بانک بعددقایقی گفت که امضا شما تعریف نشده(این کار در حالی است که تمام پول من در اون کارت هست و یکی دوساعت دیگه باید هتل رو تحویل بدیم و بعد من برم خوابگاه دخترانه ایی که رزرو کرده بودم و همسرمم دنبال یک خوابگاه دیگه برای خودش است)

    ما دسگه مشهد خونه نداریم و کلا پلی برای برگشت نذاشتیم تا در این مسیر راهی جز پیشرفت و موفقیت باقی نمونه و فقط توکل مون بخداست.

    برم اول داستان کامنتم و حس خوبم که خانم متصدی دیگه که قرار بود امضا منو اسکن و بعد فکس و بعد منتظر جواب شعبه مشهد باشم بعد چند دقیقه صدا زد. خانم پژوهنده شما که امضا تون تعریف شده…. من فقط گفتم خدایا شکرت.

    ناگفته نماندچند دقیقه قبل از این صدا زدن و همینطور که منتظر بودم دنبال شماره بانک شعبه ام گشتم، موفق شدم پیدا کردم زنگ زدم و یکنفرجواب داد قضیه رو گفتم اطلاعات گرفت و شماره موبایلم رو…خلاصه همزمان که اون خانم به من گفت ازاون تعریف شده از مشهدتماس داشتم و اون آقا با سرعت پشت تلفن به من گفت خانم پژوهنده کارتون

    انجام شد، مشکل حل شد چیز دیگه ایی نیست و من فقط تشکر کردم فقط و فقط…

    این دستان خداوند

    این احساس ناب

    این آرامش وجود من

    این آگاهی های درون من

    خدایا ممنونم که همیشه وهمه جا هستی اکر من فقط ببینمت و حواسم بهت باشه.

    چه حس خوبی دارم تو بانک نشستم فارغ از هیاهوی اطرافم کارم داره به بهترین نحو ممکن انجام میشه.

    خدایا شکرت بخاطر تمام اتفاق های خوب زندگی ام.

    تازه یادم رفت بگم قبل اینکه این نشانه ی من رو ببینم واین اتفاقات که افتاد یهو گوشی رو کردم و هنذفری گذاشتم و آهنگ ناب رو گوش میدادم و هنوز تموم نشده بود که این موج جریان زیبا برام اتفاق افتاد.

    مثل توست هرآنچه ناب

    مثل گیسویی پر پیچ و تاب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2173 روز

      چقدر خوبه اینجا ردپاهاتو میبینی و سورپرایز میشی و به یاد میاری که چطور و با چه اتفاقاتی شروع کردی و با آرامش وصل شدن و دست در دست جریان هدایت گذاشتن منو به اینجا رسونده.

      من چند وقته خونمون یک مهمون عزیز داریم که قرار بوده برای بقیه اقامتش بره خوابگاه.

      دیروز پریروز بود که تو ذهن من اینو زد من دوباره برم از همون خوابگاه که اومدم تهران شروع کنم.

      من برم تو لاک خودم و خلوت کنم و همسرم و این دوست عزیز که داره بهش کار یاد میده رو تنها بذارم هم اونا راحت باشن هم من برم ریشه ایی مسائلی که باید پیداشون کنم رو پیدا کنم و حل کنم.

      دیروز هم به ذهنم زد که برم همین پارک نزدیک خونه و ساعت ها اونجا تو فضای ازاد بشینم و کار کنم و حتی پیاده روی هم میتونم بکنم اینجوری با یک تیر چند نشون میشه. تمرکز برای انجام یک کار و تمام کردن شون، استفاده از فضای ازادی که ویژه بانوان گذاشتن، بودن در طبیعت و کنار گل و درخت ها، پیاده روی کردن و …

      حالا ترکیب اینا رو میخوام همین الان بعد از خوردن تخم مرغ های خوشزه ام و بعد چندباره دیدن و نکته برداری خط به خط دوره شیوه حل مسائل زندگی برم همین امروز اجرا کنم.

      ترکیبش با روزه سکوت که از همون دقیقه که نوشتم دیگه حرف نزدم و شروعی برای یادگرفتن سکوت و تمرکزه…

      میام اینجا ردپا میذارم نتیجه این اقدام یکهویی و قطعا هدایتی ام را…

      ای من،ای اصل، ای تو دوستت دارم و برای وصل شدن به اصل حاضرم تا قعر کهکشان ها هم پرواز کنم.

      پیش بسوی بی نهایت و فراتر از آن

      امروز که این فایل نشانه ی من بود. یکهو به ذهنم زد سکوت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: