آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 7

787 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابوالفضل گلابی گفته:
    مدت عضویت: 3785 روز

    باسلام و شاداب باشید خدمت بچه های سایت استاد عباس منش و سلامی گرمی به اسطوره موفقیت و اول استاد نخبه ایران که با تحقیقات و جستجوهایش و با در میان گذاشتن با صداقت تجربیاتش زندگی هزاران انسان را از فقر نجات داده است، استاد بزرگوارم سیدحسین عباس منش.

    ضمن تشکر و سپاسگزاری از شما بخاطر بسته روانشناسی ثروت و تشکر و قدردانی بابت سایت فوق العاده اتان که محیطی را فراهم آوردین تا انسانهای جویای موفقیت دور هم جمع شوند و تجربیاتشون را در اختیار یکدیگر بگزارند…. دوستدار همتون آ گ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مهدی مولوی گفته:
    مدت عضویت: 3852 روز

    پیش از این ها فکر می کردم خدا

    خانه ای دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از تاج او

    هر ستاره پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او، آسمان

    نقش روی دامن او، کهکشان

    رعد وبرق شب، طنین خنده اش

    سیل و طوفان، نعره توفنده اش

    دکمه پیراهن او، آفتاب

    برق تیغ خنجر او، ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست

    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از این ها خاطرم دلگیر بود

    از خدا در ذهنم این تصویر بود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان، دور از زمین

    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    هرچه می پرسیدم ، از خود، از خدا

    از زمین، از آسمان، از ابرها

    زود می گفتند: این کار خداست

    پرس و جو از کار او کاری خطاست

    هرچه می پرسی ، جوابش آتش است

    آب اگر خوردی ، عذابش آتش است

    تا ببندی چشم، کورت می کند

    تا شدی نزدیک، دورت می کند

    کج گشودی دست، سنگت می کند

    کج نهادی پای، لنگت می کند

    با همین قصه، دلم مشغول بود

    خواب هایم، خواب دیو و غول بود

    خواب می دیدم که غرق آتشم

    در دهان اژدهای سرکشم

    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می شد نعره هایم، بی صدا

    در طنین خنده خشم خدا

    نیت من در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هرچه می کردم، همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود

    مثل تمرین حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد یک سفر

    در میان راه، در یک روستا

    خانه ای دیدم ، خوب و آشنا

    زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟

    گفت: اینجا خانه ی خوب خداست!

    گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

    با وضویی، دست و رویی تازه کرد

    با دل خود، گفتگویی تازه کرد

    گفتمش: پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست؟ این جا، در زمین؟

    گفت: آری، خانه او بی ریاست

    فرش هایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی

    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم، نامی از نشانی های اوست

    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی، شیرین تر است

    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست، معنی می دهد

    قهر هم با دوست معنی می دهد

    هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست

    قهری او هم نشان دوستیست…

    تازه فهمیدم خدایم این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی، از من به من نزدیک تر

    از رگ گردن به من نزدیک تر

    آن خدای پیش از این را باد برد

    نام او را هم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود

    چون حبابی، نقش روی آب بود

    می توانم بعد از این ، با این خدا

    دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

    می توان با این خدا پرواز کرد

    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می توان درباره ی گل حرف زد

    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه، مثل باران راز گفت

    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    می توان با او صمیمی حرف زد

    مثل یاران قدیمی حرف زد

    می توان تصنیفی از پرواز خواند

    با الفبای سکوت آواز خواند

    می توان مثل علف ها حرف زد

    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می توان درباره ی هرچیز گفت

    می توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا…

    تقدیم به استاد عباس منش و همه اونهایی که خالصانه دوست دارند معرفت شان روز به روز نسبت به خدا و بندگانش و همه مخلوقاتش بیشتر و بیشتر شود و قوانین کیهانی او را درک کرده و در زندگی بکار بندند تا به اوج انسانیت و کمال و آرامش روحی در پرتو آگاهی برسند.

    همتونو دوست دارم سالم، موفق، سعادتمند، ثروتمند ، شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    مسعود بالغی گفته:
    مدت عضویت: 3870 روز

    سلام استاد عزیز و دوست داشتنی

    این فایل رو مثل فایل قبلی خیلی دوس دارم.تو این فایل مسایل مهمتری رو مطرح کردین و سرنخ های بیشتری دستگیرم شد.اینکه ما جسم و ذهن هستیم و خداوند جان.اینکه سکوت زبان صحبت کردن خداوند با ماست.

    اینکه ما فراموش کرده بودیم که از خداوند دور شدیم.

    کیفیت ضبط هم خیلی خوبه.موسیقی مناسبی هم به پس زمینه الحاق شده.

    خوشحالم که همراه سایت ارزشمند شما هستم

    براتون آرزوی ثروت و برکت میکنم

    دوستدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    شادی دادگر گفته:
    مدت عضویت: 3574 روز

    بنام وجودی که وجودم ز وجودش گشت موجود

    موسیقی همره با صدای استاد بسیار گوش نواز و دلکش بود.

    خدایا شکرت که راه سعادت و خوشبختی رو برای همه هموار مکینی

    تشکر فروان از استادعزیز و گروه خوبش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سعید حدیدی گفته:
    مدت عضویت: 3953 روز

    خیلی آرامش بخشه ازتون ممنونم به خاطر این فایل فوق العاده. احساس خیلی خوبی دارم

    خدایا شکرت به خاطر قوانین بدون تغییرت، به خاطر این که هر لحظه پیشمی به خاطر این که هیچ وقت تنهام نمیذاری و تو تمام لحظات هدایتم میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زهرا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4016 روز

    خدایا شکرت به خاطر همین لحظه …..استاد یک هفته با فایل صوتی آرامش یک زندگی کردم ….. با خودم و با خدایم …لحظه لحظه اش برایم دگرگونی و از نو ساختنم بود..

    اطمینان دارم این فایل صدها برابر بهتر است …

    هنوز موفق به گوش کردنش نشدم و خواستم قبل از آن سپاسگزاری خود را اعلام کنم… تشکر ..تشکر ….تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    لیلا شبخیز گفته:
    مدت عضویت: 3510 روز

    سلام‌ دکتر ، وقت بخیر ، توی سخنرانی هاتون ، به کتاب کیمیای محبت که زندگی نامه رجب علی خیاط بود اشاره کردید واقعا سپاسگزارم ،آرامش واقعی را پیدا کردم ، تازه فهمیدم اگر دست یابی به اصول موفقیت برای رضای خدا نباشد نتیجه اگر هم حاصل شود کامل نیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: