آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3 - صفحه 24

674 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حدیث گفته:
    مدت عضویت: 1817 روز

    بنام خدایی ک میشنود صدای مرا …

    سلام ب عزیزانی ک میخوانند نوشته ی مرا…

    ایستگاه ۳۸ ام سفر از خود ب خدا

    در اغاز کلام تحسین میکنم مریم عزیز را ک قلم ب این زیبایی دارند…ب جرات میگم ار نوشته های مریم خیلی درس گرفتم و تحسین میکنم احساس زیبایی ک ب خداوند دارند و تحسین میکنم درک والایی ک ب قوانین خداوند داردو تحسین میکنم اجرای قوانین الهی را در عمل…

    خدای مهربانم، تو را سپاس میگویم 💖ک حامی و همراه من هستی در تمام لحظات زندگی ام…

    ادبیات و قلم نوشتاری مریم باعث شد من هن خدا را در تمام زیبایی ها و تجربه ی امروز درک متفاوت تری کنم…

    خدا را خورشیدی بدانم ک نورش را ب زمین تابانده و انرژی ناب و الهی اش را بی دریغ و سخاوتمندانه ب ما ارزانی داشته…

    خدا را در صدای خنده ی کودک شیرین زبانم دیدم طرح لبخندش گرمای قلبم را دو چندان کرد….

    خدا را در جدیت کودک ۸ ساله ام دیدم ک در عین‌کودکی بسیار با تجربه و ازموده است…

    خدا را در سبزینه ی برگ های گلدان زیبای خانه ام دیدم ک طراوت را ب من هدیه میدهد…

    خدا را در نگاه مهربان برادری دیدم ک مشتاقانه برای همراهی من حی و حاضر شده بود…

    خدا را در صدای دستفروش دوره گرد کوچه دیدم ک با توکل و امید ب دنبال رونق بود…

    خدا در تک تک لحظات متجلی است..این منم ک باید نگاهم را خداجو کنم…

    چ زیبا گفت مریم جان ک راه دادن خدا ب ذهنمان ب همین سادگیست و ب همین خدا در ذهنمان شکل میگیرد و وارد تجربه ی زندگیمان میشود…

    چ قانون ساده ای…

    تاکید مریم ب دلم خوش می اید ک بابد بیش از پیش احساس خوب داشتن را مه تر از همه چیز بدانیم…

    چقدر این جمله را دووووووست دارم : باید بیشتر باور کنیم ک طبیعی است سالم باشیم، ثروتمند باشیم و عشقی الهی همچون عشق پاک استاد و مریم ؛ در زندگی مان جاری باشد…

    دلم میخواهد تحسین کنم این رابطه ی سراسر عشق و ازادی اندیشه و احترام متقابل را‌‌…

    قبل ازینک بیام اینجا برای ثبت دریافت های روزانه قسمت ۱۱۱ سریال زندگی در بهشت رو نگاه میکردم…چقد این زوج نازنین رابطه ی زیبایی دارند…اونجا ک استاد توانایی مریم را ستود اشک تو چشام جمع شد… اونجا ک با همکاری هم نتیجه ی نور پردازی شاپ‌ ب ثمر نشست و ذوق استاد و مریم رو دیدم توی دلم تحسین کردم و لذت بردم‌‌…ب والله ندیدم چنین رابطه ی زیبایی را‌…و کیف میکنم و عشق میکنم و لذت میبرم از دیدن این جنس از رابطه…و ب خدا میگم خداااایا من تا الان نمیدونستم میشه تا این حد رابطه ی خوب داست‌…فک میکردم بحث داشتن و اختلاف سلیقه و گاهی تحمل و …اینها طبیعیه…و الان میگم بارالها من تاره فهمیدم میشه تو زندگی چ عشق نااااب و الهی رو تحربه کرد…و با ایمان از تو درخواست میکنم منو ب همچون مسیر زیبایی هدایا کن تا منم با تمام وجودم این تحربه ی زیبا را ب تجارب الهی خودم اضافه کنم…

    چقدر شکر کردم برای این رابطه ی قشنگ…

    من از دیدنتون بی نهایت ذوق میکنم

    خدا رو شکر

    من لایتناهی هستم…من مقدس هستم‌…من با عشق ب اصل خود بر میگردم…

    من ب تمام ارزوها و خواسته هایم براحتی میرسم….

    چ باور نادرستی تا الان داشتم و خودمم خبر نداشتم و خدا چ مهربانانه منو هدایت میکنه ب سمت فهمیدن بدون چک و سیلی…بب نهایت عاشقانه…من چنین خدای مهربانی دارم…و ب داشتن این خدا دلم قرص و محکم و گرم است…و با هر نفسم ایمانم را در تمام وجودم میگسترانم …

    باور محدود کننده ام این بود : برای رسیدن ب خوشبختی باید سختی تحمل کرد

    نخیر اقاجان…این حنا اول ب لطف الله و بعد ب لطف استادو مریم بانو دگر رنگی ندارد…

    اتفاقا درست و طبیعیش اینه ک مسیر رسیدن ب خوشبختی لطیف و اروم و شیربن و دلچسب باشه پر از تجربه های ناب و الهی….

    بعله اینه درستش…

    خدا رو هزار بار شکر

    حالا ک دارم ب این باورهای نهفته میخورم متوحه شدم چ سست شدن و چ راحت پاک میشن از درونم و چ منطقی جلوه میکنه برای ذهنم حذف و پاکسازی ابن باورهای محدود کننده…

    الهی شکر ک این نشانه ی خوبیست‌..نشان از رشد و اگاهی ست…

    راستش تا قبل از ورود ب سفرنامه ب جرات مبگم ۹۰ درصد فایل های رابگان رو بارها گوش کردم…بماند ک مدارم پایین بود و فقط شنونده بودم…ک البته همین شنیدن چون مر از عشق بود و پر از امید برای بهبود و رشد دست مرا گرفت و اورد سر رورشمار تحول زندکی من…

    تا قبل از شروع سفرنامه فایل های ارامش در پرتو اگاهی رو نشنیده بودم…و حالا ک چند قسمتش رو توی دوره شنیدم میگم چ هدایتی شدم و چ زیبا و اثر بخش هستن و دلم میگه این قسمت ها رو بارها و بارها گوش کن ک‌کلید اتصال ب الله در همین جملاته و بازگشت ب اصل خویش…

    خدایا کلامم عاجز و ناتوانه در برابر تو …عاشقانه دوستت دارم و دلم ب هدایتت گرمه

    پایان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 1871 روز

    بنام خدایی ک عاشقشم

    روز۳۸م از سفر رویایی م

    خدایا سکرت برای شروع ی روز بی نظیر

    چ همزمانی جالبی اینکه حرفای قشنگ مریم جونو تو روزهای بارونی پاییز گوش بدم تا بیشتر ب دلم بشینه و درکش کنم

    امروز یاد گرفتم ک رسیدن ب خوشبختی رو لازمه ی تحمل سختی ندونم چون هر انچه

    خوبه بدست آوردنش ساده س و این قانون خداست این برنامه طبیعته

    یاد گرفتم ک سالم بودن و ثروتمند بودن طبیعیه

    یاد گرفتم ک کارهای ساده یی مثل تحسین یک دوست یا مرتب کردن اتاقم میتونه تاثیرات خیلی خوبی تو زندگی م داشته باشه

    پس نباید از این جزییات غافل باشم چون توجه ب همین جزیبات باعث میشه آدم تو زمان حال باشه و دیگه ذهنش درگیر مشکلات گذشته و نگرانی های آینده نباشه

    از خدا میخام منو ب صراط مستقیم هدایت کنه

    شاد و ثروتمند باشید دوستان قشنگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    معصومه اسفندیارپور گفته:
    مدت عضویت: 1825 روز

    به خدای که در درونم هست

    سلام استاد عزیزم ومریم بانوی مهربان

    سی 8 روز سفرم

    امروز با گوش دادن این فایل حالم دگرگون شد دقیقا درگیر مساله ای بودم که بد جوری منو بهم ریخته بود از خدا خواستم که یه جوری آرامم کنه نگفتم میخوام فایل امروز نشانه ای باشه برام ودقیقا بهم گفت که باید قلبم رو پاک کنم وخونه تکانی کنم ومطمین باشم اگه دارم آروم میشم این خدای درونم هست که منو آروم میکنه

    همه پریشانی ها وقتی به پایان میرسد که فک کنیم لایتناهی هستیم

    ممنون استاد استادان که با این فایل حالم رو عوض کردین وآرام شدم

    خدایا شکرت بخاطر هدایتهایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    1234 گفته:
    مدت عضویت: 2263 روز

    فکر میکنی که همه چیز را میدانی!

    فکر میکنی که فقر ومشکلات ومصیبتها جزیی از زندکی تو وروال عادی زندگی ات است وآن را به عنوان روال پذیرفته ای!

    آونقدر به خودمون سخت میگیریم که گاهی حتی نزدیکه که خودمون رو بکشیم وفرصت زندگی کردن توی این دنیای زیبا رو از خودمون بگیریم.

    واقعا که راه نجات بازگشت به اصل پاک والهی ونورانی خودمونه الهی بینهایت شکر.

    خدایا عاشقتم که نشستی پشت میکروفون وداری برامون واضح ورسا وقشنگ حرف میزنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1770 روز

    سلام به استادعزیزم،مریم جان ودوستان همفرکانسیِ پرانرژی وفعال

    آقا الان قریب به سه ماهه گوشتوپوستواستخونم عباسمنشی شده!واقعاسیری ناپذیره این صحبتهای استاد،خداروصدهزارمرتبه شکر که خداوند سریع الاجابه وهرکس که خالصانه به درگاهش روبیاره فوراً از یه طریقی جوابشومیده

    واقعااستادازتون بینهاییییییییت سپاسگزارم بخاطر فایلهای آرامش درپرتوآگاهی وبقیه ی فایلهای گرانبها..

    هرشب یک دورکامل آرامش درپرتوی آگاهیِ ۱تا۹روگوش میدم وباحسی کاملا خوب چشمامو میبندم و صبح زود بافایلهای انگیزشی روزمو شروع میکنم

    واقعاکه هرکس اگه متعهدانه تصمیم بگیره که آگاهانه ذهنشو جهت دهی کنه به اتفاقات خوب زندگیش،رفتارهای خوب اطرافیان،توجه کردن به یک طلوع دل انگیز یا یک غروبِ دلنشین،نگاه کردن به پروازِ یک پرنده توآسمون و و وچیزهای دیگه ای که شاید به ظاهرکوچیک باشن اما حسوحالتو خوب کنه،اونوقته که جهان همه ی مشکلاتِ زندگیتو ازسره راهت برمیداره و هروزوهرلحظه مشاهده گره اتفاقات جالب وزیبامیشی

    واقعا قبل ازآشنایی من بااستاد همیشه فکرمیکردم سرنوشتم اینه که باآدمهای ناجالب درارتباط باشم وطعنه کنایه هاشونو باجونودل بشنوم وبگم خوب این طبیعیه باتحمل این رفتارا خدابرام ثواب مینویسه!!!!وااای که چه باورِ غلطی داشتم!و یا وقتیکه مشاهده گره بحثهای اطرافیانم بودم ویا شنونده ی مشکلات وحشتناک اونابودم چقققدردلسوزی میکردم براشون و فکرمیکردم خوب سرنوشتشون اینطوریه وطبیعیه برای هرفردی وهرخانواده ای وبازهم یک باورغلط…والان که دارم فکرمیکنم به اونروزا چقققدراتفاقات شبیه به همون هارو جذب زندگیم میکردم وبازهم میپنداشتم که این روندِ طبیعیه زندگیه!

    تااینکه یک روزی واقعاازینجورزندگی کردن دیگه خسته شده بودم،خسته شده بودم ازینکه خودمو به کشتن بدم و جوری رفتارکنم که دوستوآشنارو ازدستِ خودم راضی نگهدارم،خسته شده بودم ازشنیدن مشکلات اطرافیانم،خسته شده بودم ازاینکه دیگران باآه وناله ازبیماریهاشون برام میگفتن ودقیقا ازجنس همون بیماریها،مشکلات و بحثهارو جذب خودم میکردم

    ویک روز سرسجاده ی نمازم نمیدونم چطوری این تضرع وزاری واین کلام چجوری اززبونم جاری میشد فقط یادمه میگفتم خدایا یه چیزوخالصانه ازت میخوام واون اینه که یه دوستیو سرِ راه زندگیم قراربده که جدای ازین افرادی که من دارم میبینم باشه هیچ مشکلی ازهیچ لحاظی توزندگیش نداشته باشه ومن بتونم ازش الگوبگیرم،اگرزندگیِ این چنینی ممکنه پس لطفا راهو بهم نشون بده

    خیلی به این دعاچسبیده بودم و هی به خدامیگفتم پس کی جوابمومیدی تااینکه یکروز تصمیم گرفتم همه چیو رهاکنم وبخودش بسپارم و خداشاهده ازروزیکه باتوکل تمام همه چیو به خودش سپردم همه چیز به طورتصادفی عوض شد.یکروز باآشناشدن من توکانال معجزه ی سپاسگزاری وبازکردن چندتیکه ازفایلهای استاد وهروز وهروز بهشون گوش دادن و سیری ناپذیری من ازون حرفها و هی تشنه ترشدن برای بقیه ی حرفاش

    ویک صدای درونی بهم میگفت این همون فردیه که توزندگیت میخواستی

    خداشاهده همه چیزهدایتی بود ویکروز اسم استادوتوی گوگل سرچ کردم ودیدم که اصلی ترین حرفاشون اینجاست و باعضوشدن تواین سایت و هروز هدایت شدن به یک فایل واقعا زندگیمو ازهرجهت داره رونق میده،ارامشم هزاااربرابر،رابطم باعشقم هزززااااربرابر عاشقانه تر،رابطم بااطرافیانم البته اونایی که من دوست دارم باهاشون باشم هزاااربرابر زیباتر،عشقوعلاقم توکارای خونم هزاااربرابربیشترشده،اعتمادبنفسمم ازروزیکه آرامشم زیادشده اینم خودبخود بالارفته باصدایی رسا ومحکم باهرفردیکه مقابل میشم،ودیگرهیییییییییچ مشکلی توزندگیم نیست،

    وهمه ی اینهافقط وفقط بخاطرلطف خداونده که ازطریق استاد ودیدگاهای زیبای دوستان،دستی ازطرف خداوندشدندکه من ازاون زندگیه ناجالب دست بکشم و دوباره یک زندگیه زیباوپرازعشق روبرای خودم خلق کنم

    بینهایت سپاسگزارم که بااین فایلهای رایگان اما میلیاردها دلاربارزش راه درست زندگی کردن رو بهمون یاددادید

    درپناه حق پیروزوسربلندباشید

    رَبّنالاتُزِغ قُلوبَنابعدَ اِذهَدَیتناوهَب لَنا مِن لَدُنکَ رحمه اِنّکَ انت الْوَهّاب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    علیرضا جلالی گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی بزرگوار

    روز سی وهشتم چله نشینی من

    نمی دانم این سفر قرار است با من چه کند از روز اول که تعهد به شروع این سفر همراهی آن کردم هدایت خداوند را خواستم تا بهترین ها را برایم بعد از چهل روز رقم بزند و حالا دوروز دیگر به چله نشینی ام مانده هر جا میروم و افسار ذهنم را هرجا رها میکنم جای خدا خالی است چقدر با خدا بودن لذت دیگری دارد همه چیز من هست و خدای من این اصل است وبقیه فرع چقدر زمان می برد تا درک کنم لایتناهی بودنم را پاره ای از خدا بودن را خالق بودن را ؟چهل روز ؟چهل سال ؟یا در هر روز و با هر فکری؟نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم و به قول دوستان عزیزم در هر اتفاقی باید بگوئیم خدا جونم سلام.سلام به تو که در لحظه در آغوش گرفتن فرزندم تو را میتوان دید در آرامشی که حس پدر وفرزندی دارد در بازی آنها در شیرینشان در سلامتی شان خدا جون سلام وقتی که میتوانم با نیروی خودم خانه را تمیز کنم ماشینم را تمیز کنم نظم بدهم به خانه مان و خدا جون سلام وقتی که در نهایت ناامیدی تو مرا هدایت کردی و میکنی وراهها برای من باز میشود و همه چیز ساده جلو میرود وقتی که با تو هستم و تعهد میدهم که با تو بمانم.

    شاد باشید و تندرست ثروتمند در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    افسانه فولادفر گفته:
    مدت عضویت: 2334 روز

    سلام به استادی که با حرفاش آرام میشم سلام به عشق

    استاد این فایل ها فوق العادست خیلی آرام بخش هستن مثل یه مسکن قوی هست که آروم میشم

    باید به خدا وصل شویم و تنها رابطه اصلی زندگیمون خدا باشه و خودمون اگه این درست بشه بقیه چیزها خود به خود درست میشه

    تنها خداست که میماند

    خدای خوبم خیلی احساس نزدیکی دارم بهت این روزا و ازت می‌خوام دستم را بگیری وهیچ‌وقت رهایم نکنی

    خدای خوبم من رو به خودت نزدیک و نزدیک تر کن

    خدای خوبم من رو به اصل خویش باز گردان

    خدای خوبم من همیشه به هر خیری که از تو‌ بمن برسه فقیرم

    💜💜💜💜

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    پردیس گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    فقط دو روز تا پایان چله مونده،

    دیگه نگرانِ نتایج نیستم فقط نگران تعهدمم نسبت به هر قدم و هرلحظه از زندگیمم. یکم درگیر تنبلی و بی انگیزگی شدم، میخوام ببینم میتونم دلایلشو کشف کنم…

    – توی شرایط خیلی امنی از نظر مالی، عاطفی و معنوی هستم، فقط تنها چیزی که گاهی به همم میزنه اینه که آیا واقعا دارم پیشرفت میکنم؟ آیا واقعا دارم بهتر میشم؟ یا خودمو به همین میزان و همین محدوده محدود کردم! هنوز خیلییی جای کار دارم، هنوز خیلی میتونم متعهد تر از این بشم، دوست دارم الان که توی یه جمع سه نفره نشستم بلند شم و براشون تمرین پیام بازرگانی رو اجرا کنم، ولی جرعتشو ندارم، میترسم مسخره یا قضاوت بشم، میدونم قرار نیست جلوی خودم چیزی بگم اما از نجواهایی که در درونشون با خودشون دارم میترسم، اگه اینکارو انجام بدم خیلییی به خودم افتخار خواهم کرد، میدونم روی بقیه هم تاثیر بسزایی خواهد داشت!

    احساس میکنم جدول رنجو لذت هنوز به خوبی توی ذهنم نقش نبسته، همینجا تعهد میدم که دوباره به مدت سی روز متعهد به هرروز خوندن جدولم بشم!(سه بار در روز)

    📌 این سنجاقم به معنای پین کردن تصمیم و تعهدم میزارم‌.

    دیروز خیلی روز خوبی بود اما بخاطر اینکه بازم خودمو تحت فشار قرار دادم (کمالگرایییی) نتونستم چیزی بنویسم و بجاش امروز دوتا از ردپاهای سفرمو باهم میزارم، روز ۳۸ و سیو نه🤍

    در واقع میشه گفت یک روز مونده تا چله تموم بشه، اما این سفر همچنان ادامه داره، حداقل برای کسی که میخواد در تمام طول زندگیش خوشبخت باشه!

    دیروز پا گذاشتم روی یکی از بزرگترین ترسهام، اینکه جلوی جمع یه کاری رو انجام بدم، به خصوص سخنرانی یا ارائه ی هنرم! چون شرایط برای اجرای حضوری میسر نبود به صورت لایو جلوی حدود سی چهل نفر آشنا و غریبه حدود یک ساعت حرف زدم و کارامو هم ارائه کردم، خیلییی اولش برام سخت بود ولی باورتون نمیشه استاد…انگار یه نیروی کله شقی بهم غلبه می‌کنه و اصرار اصرااارر که میخوام انجامش بدم، میخوام ببینم چی میشه! میخوام منم مثله استاد(چقدررر خوشحالم که شما رو به عنوان الگو دارم❤️) برم توی دل ترسهام و خودمو به جهان ثابت کنم، ثبات قدم داشتنمو، نشون بدم من آمادگیه مقابله با چالش هاشو دارم، میخوام بهش نشون بدم که قدر قدرتی که بهم داره رو میدونم و به خوبی ازش استفاده میکنم، قدرت خلق زندگیم.

    جالبه که بدونید چقدر همه استقبال کردن و کاملا متوجه شده بودن که مضطربم و نه تنها مسخره نکردن بلکه به شکل حامیانی الهی اومدن و بهم گفتن فوقالعادم و آروم باشم و اینکه هیچ اشکالی نداره و همه‌چیز خوب پیش میره، خیلیییی همه فرشته گونه و مهربون بودن، فقط میتونم خداروشکر کنم که اگه ما ثابت قدم باشیم انقدررر حامیمون میشه به شکل شرایط ، تشویقات ، انسانها و هزاران شکل دیگه…

    دیروز یه اتفاق دیگه هم برام افتاد، غش کردم. خودم هم دلیلشو کاملا میدونم، نگرانی بیش از حد و حس اینکه دیگه تمومه، هیچ امیدی نیست..جالبه که تمام این افکار فقط توی پنج دقیقه و یا کمتر منو به این حال کشوندن، فقط توی پنج دقیقه نجواهای ذهنم منو زمین زدن، البته بخاطر تمرکز فراوانی بود که من روشون داشتم و در طول روز هم به سراغم میومدن ولی کنترلشون راحتتر بود‌.

    ولی مهمترین دلیلی که تونستم با اینهمه ترس جلوی بقیه اجرا کنم دستاوردهام از همین غش کردن بود، یادمه بخاطر زمین خوردن یکم سرم درد میکرد و گریه کردم، بیشتر بخاطر این بود که از خودم عصبانی بودم چرا به افکارم این قدرتو دادم که منو بندازن، چرا نتونستم باعث یه اتفاق خوب بشم، چرا؟ چرااا؟ من که قانونو خیلی خوب میدونم!

    اما خیلی زود تونستم این حرف استاد که میگن عذاب وجدان بدترین نوع فرکانسه و سرزنش فقط باعث تکرار اشتباهاتمون میشه رو به یاد بیارم و اجرا کنم، خیلیم دلم میخواست یه حالی به خودم بدم، نه تفریح و سرگرمی، یه حالی به عزت نفسم، یه حالی به باورهام! پس تصمیم گرفتم هرطور که شده پا روی اون ترسی که شرایط اجراش الان برام میسره بزارم، بی توجه به بقیه شروع کنم و تا تهش برم، سعی کردم خودم باشم و به قول متن مسحور کنندتون در روز سیو هشتم “دست از راضی کردنِ دیگران بردارم. چون خداوند نتایجی راضی کننده برایم دست و پا کرده🌼 چقدرر آرامش بخش!”

    بعدش انقدر هیجان داشتم که انگار توی ذهنم انقلاب به راه افتاده بود، همه ی اون نجواهایی که منو زمین زده بودن داشتن توی گردباد به طرز دیوانه واری میچرخیدن و ناپدید میشدن و ذهنم هی میگفت: چی؟ یعنی این دختر واقعا اینکارو انجام داد؟ حتی کاری که تازه یک هفته پیش شروع کرده بود به یادگیریش رو جلوی بقیه به اجرا گذاشت؟ چطور؟؟ اون که تا همین دیروز با روزی چهار پنج ساعت تمرینم نمیتونست جلوی بقیه چیزی ارائه کنه؟ این دختر کیه؟؟ چرا انقدر ناآشناست؟!..

    و اونجا بود که فهمیدم درسته! من خیلی ناآشنام، هرروزی که میگذره، نه، هرلحظه که میگذره از خود قبلیم بیگانه تر میشم، و این نمیتونه تاثیر چیزی به جز تعهد به این سفرنامه و تغییر خود باشه! فهمیدم که چقدر نگرانی و ترسم نسبت به اینکه نکنه با چهل روز پیشم فرقی نکرده باشم بیخود بوده و برای فهمیدنش فقط کافی بود از خودم میپرسیدم که آیا متعهد هستم؟

    و اکنون جواب میدم :(( بله که متعهدم، پس بی صبرانه منتظر اتفاقات فوقالعاده ام، منتظر معجزات هرروز زندگی، انقدر که به قول شما برام بشه عادت!))

    هنوزم خیلی حرفا دارم ولی چون درباره ی اتفاقات امروزه در روز سیو نهم میگم (;

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    زینب معرفی گفته:
    مدت عضویت: 1727 روز

    به نام خدایی که مرا پاره ای از خودش قرار داده

    سلام به همگی

    ساده زندگی کن

    بر خودت سخت نگیر آسون که بگیری زندگی برای تو بهشت میشود برگرد به اصل خودت به خود لایتناهی خودت به روح خودت به روحی که از روح خداوند بوجود آمده ذهنت را از همه ی نجواها و ورودی های نامناسب پاک کن هر چیزی که ذهنت را مشوش میکند خاموش کن رها باش وبا اصل مقدس خودت با روحت هم نشینی کن دوست باش از دیدگاهش به هر چیزی نگاه کن آنوقت به آرامش میرسی با خودت صلح میکنی

    زندگی را ساده بگیر و همیشه باروحت هماهنگ باش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2909 روز

    برگ 38 سفر زیبا

    چقدر زیبا و دل نشین بود در این روز بارانی و در این سکوت این کلمات چون طنین خدا شیرین بود.شناخت اصل خویش و هماهنگی با درون و شادمانی در همین لحظه و همین جایی که هستم اون چیزی بود که باید می شنیدم. و البته نگران سن و سالت نباش. مرسی خداجون ازین نشونه زیبا در این سفر. مرسی از رقص باران هماهنگ با این موسیقی و کلام زیبایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: