مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین» - صفحه 44
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-06 18:40:012025-01-08 11:00:23مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
ای نام تو بهترین سرآغاز
سلام به همه دوستان
من متوجه شدم بهترین راه تغییر دیدگاه اشتباه به صحیح اینه که دیدگاه اشتباه رو تو اونموضوع پیدا کنیم در درونمون
دیدگاه درست رو هم که قراره جایگزین کنیم رو پیدا کنیم
منطق اشتباه دیدگاه قبلی خودمون که درست نیست رو بفهمیم + آسیب هاش ( یعنی نادرست بودن + مضر بودنش شیطانی بودنش رو ثابت کنیم یا واضح کنیم)
منطق صحیح دیدگاه جدید زو هم بفهمیم + فوایدش ( یعنی درست بودن + یه نفع بودن + به الهیت نزدیک بودن ) رو اثبات کنیم
بله منم قبلا اینطور بودم و اصلا نمی دونستم این دیدگاه و رویه ام اشتباهه و خدا می دونه چقد فشار رو تحمل می کردم که الان کمتر سده بعضی وقتا به شکل های دیگه ( مخصوصا زمانی که ذهنم رو ول میکنم ) اون ویروس خودشو نمایان میکنه تا منو ته بکشه و فرکانس و مدارمو بیاره پایین وبه سمت شیطان و یخبندان ببره
چون دیدگاه های ما هستن که فرکانس های ما رو مشخص میکنن
و هر چقد دیدگاه ما با قوانین جهان در تناقض و تضاد باشه به همون اندازه مدارهای پایین میریم و به همون اندازه قدرت خلق از ما گرفته میشه
مثلا همین دیدگاه که من مسئول زندگی دیگران هستم
باعث افت فرکانس یک انس میشه
چون باعث یک سری کارها ، یک سری درگیری های ذهنی ، بک سری نشتی های انرژی ، یک سری حواشی میشه به همون اندازه نمی تونی روی اصل و اهدافت تمرکز کنی
هر چقد از اصل دور بشی
به فرع کشیده میشی
حالت بد میشه و دیگه کنترلی رو زندگی و افکارت نداری چه برسه به اینکه بخوای خالق هم باشی
دیدگاه مسئول بودن باعث دیدگاه احساس گناه داشتن نسبت به بقیه میشه
شاید هم برعکس
احساس گناه نسبت به مشکلات دیگرام باعث میشه تو خودت و مسئول بدونی
من خیلی این مسئله رو داشتم عمیق و ریشه ای و آلان کم شده ولی احساس میکنم اون پاشنه های اشیل های ما یه جوری هستن آنگار همیشه باید دستمون رو دکمه آفش باشه وگرنه فعال میشه چرا ؟ چون قوی و فعال هست چون مدت زیادی ما رو فرکانس های ما رو دیدگاه های ما رو اعمال و رفتارهای ما رو کنترل می کردن و جهت دهی می کردن
به نظرم بزرگترین وظیفه یک انسان همینه ….. این افکار آسیب رسان که به ارث برده رو تصحیح کنه تا این زنجیره این دیدگاه به نسل بعد از خودش یا افرادی که باهاشون برخورد میکنه سرایت نکنه یا کمتر سرایت کنه
این بزرگترین وظیفه یک انسانه ….
چون این اصلی ترین راه بهبود زندگیه ( بهبود خودمون )
شاید منطقشو درک نکنیم و در ظاهر ذهن بگه نه بزرکترین وظیفه یک انسان اینه که مثلا پولدار یا موفق بشه یا مثلا پدر یا مادر بشه یا ….
ولی همون پولدار بودن موفق بودن والد بودن در صورتی امکان پذیره که با کیفیت انجام بدی که دیدگاه ها و افکار های به ارث رسیده رو تغییر بدی اونایی که بد هستن
وگرنه برنامه اصلی خراب باشه تو فقط باید زور بزنی و طبق برنامه عمل کنی
خب من این دیدگاه رو باید جایگزین کنم
هر کسی مسئول زندگی خودش هست
انسان ها زمانی به هم کمک میکنن که تمرکزشون روی تغییر دیگران نباشه ، تمرکزشون روی پذیرش افراد باشه به همون صورتی که هستن
انسان های بیتشر از ( یا قبل از ) تغییر ، نیاز به عشق ورزی دارن …… نیاز دارن مسیر خودشون رو برن و راهشو پیدا کنن
همون جمله ای که خدا به پیامبر گفت تو وکیل اونا نیستی تو فقط یک مبلغ و انتقال دهنده پیام هستی اونی که باید بیاد میاد
ما نیومدیم که قاضی و ایراد گیر فرد دیگه باشیم که بخواین مشکلاتشو پیدا کنیم از نظر خودمون و بخوایم راه حل هم بهش بدیم …..
جمله طلایی استاد
به همون اندازه که تمرکز میزاری روی فرع و دیگران به همون اندازه از مسیر اصلی خارج میشی
بنام خالق زیبایی ها
سلام استاد عزیزم و مریم جانم و تک تک دوستانم
استاد جانم نمیدونم سوالم رو تو عقل کل خوندید یا نه.
قرار بود تو این پروژه هر روز کامنت بزارم ولی دقیقا از هفته قبل یه تضادی به وجود اومد که تمام خانواده ام درگیرش شدیم.
هم تعجب بود هم اینکه باور داشتم خیری توش هست.
استاد من تو دل این تضاد و این درگیری یک هفته ای الهاماتی رو دریافت کردم.
این تضاد حال بسیار بد خواهرم بود که تا مرز جنون رفته بود اولیش اینکه مادرجونم که تقریبا 90 سالشه و یک جا نشین هست و یک جورایی آلزایمر داره بهم گفت تو باید دست خواهرت بگیری کمکش کنی ،وظیفه بزرگی بود ولی میدونستم خدا کمکم میکنه.خیلی تقلا کردم که خواهرم پیش مغز و اعصاب نبرن تری از قرص ها داشتم آخه خواهرم 4 سال داره کار میکنه اصلی مشوق من برای این مسیر بوده،ولی تسلیم شدم گفتم خدایا اگه تو میگی چشم،رفتیم دکتر خداروشکر مغزش کاملا سالم بود ،
آوردیم خونه چند روز نتونستم پیشش برم ولی شوهر و خواهرای دیگه ام بودن ،
همش از خدا کمک میخواستم گفتم این حرف خودت بهم زدی راهش هم بهم نشون میدی ،دوشنبه رفتم پیشش ،دیدم همه دارن غذا تو دهنش میزارن عصبی شدم چون من خواهرم درک میکنم که الان چقدر از درون خودش بی ارزش میبینه ،بخدا تک تک حرفام از هدایت خدا بود خواهرم از من بزرگتر .
خلاصه بهش،گفتم پاشو تک تک کارهات خودت برس گفتم اگه دوست نداری قرص بخوری باید رو پای خودت باشی به دیگران ثابت کنی همه نمیتونن مثل من درکت کنن.با حرفام جون گرفت پیاده روی رفتیم اصلا نزاشتم قرص بخوره خواهرم خیلی بهتر شد حسش خوب شد
متاسفانه وابسته سایت و فایل ها شده بود یک انسان تک بعدی که فقط میخواست روی فایل ها باش از کار خونه و زندگی روزمره گذشت .
و دکتر تاکید کرد باید گوشی ازش دور کنید ولی گفتم اینم چالش.
خواهرم تو دوره احساس لیاقت بوده تا جلسه 4 ،چیزی که بهم گفت و من درک کردم این بود که خواهرم ارزشمندیش فقط روی سایت بودن وصل کرده فک میکنه کارهای مثل تمیزکاری و بچه داری و همسرداری کار بی ارزش،الان خودش بی هویت میبینه
هر روز برام زنگ میزنه خدا از دستان من داره کمکش میکنه
بهش گفتم فک کن یک چالش که نباید فایل گوش بدی الان تو خودت همه چی بلدی باید اجرا کنی روزانه تو آینه نگاه کن به خودت لگو همین گونه ارزشمندی بنویس کتاب بخون غذاهای متفاوت درست کن با بچه ات درس کار کن پیاده روی برو با اینکارا خودت ارزشمند بدون و واقعا انرژی میگیره.
خدای من شاهده گاهی وقتها غرور میخواد منو بگیره ولی سریع مچش میگیرم میگم خدایا شکرت که منو دستانی از دستان خودت دونستی من حس خوب همون لحظه میگیرم.
استاد جانم نمیدونم کامنتم میخونی یا نه ،من خیلی خیلی مهربون و تاثیر گزارم .قبلا انگار دنبال یکی بودم تا حالش خوب کنم و احساس ارزشمندیم تو این میدیدم و به قول شما آدم های مشکل دار جذب میکردم و بعدش انتظار جبران داشتم
ولی الان بزرگ شدم میبینم انتظاری ندارم با کار کردن روی دوره عزت نفس نه گفتن یاد گرفتم،اینکه برای دل خودم کار انجام بدم.یک مدت هر کسی کمکی داشت باب میلم نبود نه گفتم ولی کم کم متوجه شدم بخصوص با فایل های قبلی که گفتید هر کسی باید با خصلتی که داره بپذیره ،مثلا من مهربون و تاثیر گذار بودن خودم قبول کنم خودم بپذیرم و هی نترسم که ازم سو استفاده بشه.
حس میکنم این رسالت منه،این خصلت از سن شاید 5 الی6 سالگی تا الان که مرز 30 سالگی هستم همراهم بود الان پذیرفتمش عاشقشم
دیشب با همسرم صحبت کردم دیدم تو زندگی خودم اکثر مسئولیت ها گردن منه،حامی همسر و بچه هام هستم و من هر چقدر زور بزنم که حامی نباشم نمیشه اتفاقا باید با آغوش باز بپذیرمش و عشق کنم .
چون من با کمک کردن لذت میبرم حس خوبی میگیرم نتیجه خودم همون لحظه دریافت میکنم دیگ هم نباید منتظر نتیجه باشم .
یاد گرفتم که اگه کسی ازم کمک خواست اول بگم از سمت خداست بعدش هم از خدا کمک بخوام برای راهنماییش بعدش هم دوباره بسپارم به خدا.
استاد من تو این هفته دیدم که بزرگ شدم بخدا انگارچندسال بزرگ شدم یه فهمی یه آگاهی دریافت کردم .
من باید صبور باشم .
استاد در کنار همه این کمک کردن ام از طرفی خدا اصلا نمیخواد من از کسی کمک بخوام یا وابسته کسی بشم از بچگی به هرکسی وابسته شدم به صورت خیلی افتضاح ازم گرفته شد یا ضربه خوردم اینم تو این هفته متوجه شدم که من دور دونه خدا هستم خدا میخواد من تنها وابسته خودش باشم آنقدر عاشق منه که فقط کافیه تو خیابون به یه چیزی فکر کنم همون لحظه برام فراهم میکنه آنقدر سریع،
باید این باور قوی تر کنم تا به تک تک خواسته هام برسم .
آموز تو شوک هستم ولی حس میکنم رسالت من اینه .
بخاطر همین که من با کوچیک و بزرگ ،مرد و زن زود ارتباط میگیرم با عشق باهاشون رفتار میکنم اصلا انگار یه جوری به همه نزدیکم.
همه اینارو من تو این 3 سال قدم به قدم تکاملی بهش رسیدم .
همه رو با هدایت های که دریافت کردم و عمل کردم،با همه اشتباه و تضادی که برای خودم به وجود آوردم دریافت کردم .
و خداروهزاران بار شکر میکنم که روز به روز دارم متواضع تر میشم در برابرش و خودم تسلیم نگه میدارم.
ممنونم از شما که برای من دستی از دستان خدا شدید تا خودم پیدا کنم .
عاشق همتون هستم براتون بهترین ها رو میخوام.
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته و مهربان
سلام دوستان همفرکانسی
مهاجرت به گام بالاتر، گام ششم
استاد جان می دونید چرا همه از شما این سوال را می پرسند که راه ارتباط با راهنمای درون شما چیست؟ به این دلیل که خیلی از ماها اصلا به این موضوع فکر نکرده ایم و یا اگر هم فکر کرده ایم فقط یک راه را به ما گفته اند و آن هم نماز خواندن و دعا کردن ( البته با گریه و زاری ) و اینها بوده است و حالا که شخصی دیگر از یک روش دیگر به زعم ما به این نتایج رسیده است که خیلی متفاوت با بقیه هست و تعریف کاملا متفاوتی از خدا و دین و اینها دارد برای من و خیلی از افراد این سوال پیش می آید که به چه روشی به این موضوع دست پیدا کرده اند که ما نتوانسته ایم به این در ک برسیم و برای همه این سوال به وجود می آید.
استاد بحث اعتماد کردن به این نیروی درونی و این خدایی که از درون ما را هدایت می کنند موضوع خیلی مهمی است زیراخدا موجودی فیزیکی نیست که دست ما را بگیرد و به مسیر هدایت کند بلکه یک ندایی است که در درون ما به ما الهام می کند ولی ما در خیلی از مواقع که چه عرض کنم در 99 درصد مواقع به این ندای درونی خودمان گوش نمی دهیم و افراد خیلی کمی هستند که مثل شما به این ندای درون خود با تمرین کردن و گوش کردن از موضوعات کوچک گوش می کند و از همه مهتر عمل می کنند به این ندای درون خودشان.
استاد جان من خودم خیلی خیلی تلاش می کنم که به ندای قلبم گوش کنم و از همه مهمتر عمل کنم. این موضوع را در زمان رانندگی خیلی گوش می کنم. همین دیروز بود که داشتم رانندگی می کردم و راهنما زدن یک ماشین که در بین چند ماشین جلوتر از من بود و قصد گردش به راست داشت توجه من را جلب کرد و من بدون اینکه برنامه داشتم باشم که از آن مسیر بروم گفتم این یک نشانه است که باید از این مسیر بروم درصورتی که در ذهن من یک مسیر دیگر بود و به تجربه همیشه از آن مسیر رفت و آمد می کردم ولی گفتم که خوب باید گوش کنم و گوش کردم و حرکت کردم و در مسیر هدایت شدم به یک نانوایی که کاملا خلوت بود و من توانستم برای خانه به راحتی نون بخرم بدون اینکه یک لحظه معطل شوم چیزی که در این شهرما سخت است که صف نانوانی نباشد و به خودم بارها گفتم که این است نتیجه گوش کردن به الهامات و توجه کردن و از همه مهمتر عمل کردن به الهامات خداوند که در مسیر درست است ما را هدایت می کند در مسیر رسیدن به خواسته هایمان.
استاد جان همه ماها مثالهایی که شما می زنید را در زندگی مان بارها و بارها تجربه کرده ایم که چقدر اذیت شده ایم زمانهایی که به تجربیات قبلی خودمان در مورد موضوعات مختلف اعتماد کرده ایم و چقدر اذیت شده ایم ولی بازهم این مسیر را ادامه می دهیم و جالب است که بسیار هم برای ما درس نمی شود که هیچ، توصیه می شود که : تجربه پدر علم است و این تجربیات که اکثرا نادرست هست را همانطور که ندانسته تجربه کرده ایم ادامه هم می دهیم.
استاد جان من خودم از تجربیات خودم درس گرفته ام و بعد از آشنایی با قوانین از طریق شما خیلی خیلی انسان دیگری شدده ام . همین دیشب بود که دیدم چقدر پدرم دارد خودش و تجربیات خودش را به رخ برادرم می کشد و تلاش می کند که او را نصیحت کند که به مسیری که به زعم پدرم کاملا درست است هدایت کند که وام نگیرو قسطی خرید نکن و از این جور حرفها، ولی در عمل دارم می بینم که ایشان هنوز که هنوزه بعد از 70 سال زندگی دنبال وام گرفتن هستند و خیلی ناراحت از اینکه قانونی تصویب شده است که بالای 65 سال نمی تواننند وام بگیرند. استاد اینجا یک نکته خیلی مهم از شما و شیوه زندگی شما در ذهنم بولد شد و باز هم برای خودم چندین و چند بار مرور کردم که نتایج و رفتار من مهم است، نه گفتار من و زمانی کلام من در دیگران تاثیر می گذارد که آنها را خودم عمل کرده باشم. من اگر می گویم وام نگیرید و قسطی خرید نکنید، مدتهاست اینکار را نکرده ام و نمی کنم حتی در زمانهایی که شرایط خیلی مناسبی برای اینکار داشته باشی ( رئیس بانک باشی و همه شرایط وام گرفتن برایت مهیا باشد و وام نگیری و حتی وامهای خودت را که سررسید آنها اقساطی 20 ساله هست را قبل از موعد تسویه کنی) و اینجا بود که به خودم بالیدم که تلاش می کنم و واقعا تلاش می کنم در حد تکامل خودم به آنچه که می آموزم عمل کنم و عملگرا باشم
استاد این خیلی درس داره برای من که در دنیای امروزی که شما هر کانالی و هر جایی که شخصی به هر نحوی داره فعالیت می کند، از مخاطبین خود می خواهد که آنها را دنبال کند و به دیگران معرفی کند که مخاطب بیشتری داشته باشد و حتی این شیوه پیدا کردن مخاطب جدید داره در دنیا تدریس می شود به روشها مختلف، اما یک فردی مثل استاد عباس منش پیدا می شه می گه آقا من هیچ بحثی ندارم با کسی، اگر کسی با نظرات و ایده های من مخالف است و نمی خواهد من را دنبال نکند و یک دکمه ای توی کامپیوتر هست به نام Shift + Delete و کلا بی خیال ما شود این یعنی اینکه یک شخص اولا چقدر به نظرات و ایده های خودش ایمان دارد که درست و ثانیا اصلا نظرات و ایده های دیگران برایش اهمیتی ندارد و ثالثا به دنبال جذب فالوور و دنبال کننده نیست و به یک نیرویی ایمان دارد که بالاتر از دنبال کننده و این داستانهاست. استاد به قول خودتان این حرف دارد خیلی حرف دارد در دنیای امروز و باید من به خودم بارها و بارها و بارها سیستم متفاوت کاری شما را یادآور می شوم که حسن جان ببین یک شخصی با یک نگاهی کاملا متفاوت به کسب و کار، نتایجی می گیرد که در رویای خیلی از افراد هم نیست، بنابراین باید تلاش کنم که مثل شما فکر کنم، مثل شما عمل کنم و در نتیجه نتایج قانونا مثل شما خواهد آمد این است رمز موفقیت و آرامش و زندگی عالی.
استاد چقدر زیبا و چقدر عالی و در جلسه دو روانشناسی ثروت 3 در مورد خدا و نحوه استفاده از این نیرو در کسب و کار زندگی صحبت می کنید. الله و اکبر از آن جلسه . شاید بیش از 100 بار گوش کردم و واو به واو آن را حفظ هستم و باز هم می گویم تلاش می کنم که عمل کنم. بی نظیر است آن جلسه و خودتان هم می گویید که همین جلسه رو درک کنید بقیه موارد تکمیل همین است. اینکه ما چطور این نیروی هدایتگر را در وجود خودمان فعال کنیم و برای انجام هر کاری از او هدایت بخواهیم این شالوده اصلی تمام آگاهی های شماست توحید درک این موضوع و از همه مهمتر و مهمتر عملگرایی توحیدی
و من اعتراف می کنم هرزمانی که توانستم روی این نیروی هدایتگر بیشتر حساب کنم و کمتر روی خودم حساب کنم نتایجی گرفتم که بی نظیر بود. خدایا شکرت . و هر زمان که روی توانایی های خودم حساب کردم زجری کشیدم بی نهایت و نتایجی گرفتم مزخرف.
خدایــــــــــــــــــــا شــــــــــــــــــــــــــــــکرت
خدایا شکرت بابت مرور این آگاهی ها برای خودم و یادآوری این آگاهی ها برای خودم که بتوانم بیشتر و بیشتر در زندگی خودم عمل کنم. من هرچه که دارم در زندگی خوددم و هرجایی که موفقیتی به زعم خودم کسب کرده ام از عمل کردن به این آگاهی های ناب بوده است و هرجایی که نتایجی نگرفته ام از عمل نکردن به این آگاهی ها بوده و اینکه خواسته ام روی خودم حساب کنم و از تجربیات خودم استفاده کنم.
رب من از خودت می خواهم که من را به راه راست هدایت کنی، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان.
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند.
سلام به اساتید بزرگوارم و همه عزیزان همراه .
مریم جون ممنونم ازتون چقدر به شنیدن این فایلها نیازمندم .
چند روزه یه دوره از یه استاد مشنوم درباره کوانتوم ، قوانین جهان ، مهار ذهن ، که تمام آموزشهای شما رو تصدیق میکنه و به صورت علمی توضیح میده راهکار این قوانین رو و باورهای منو درباره حقیقت قوانین جهان بیشتر کرده تنها مشکلی که این دوره آگاهیها داره اینه که استادش اعتقاد داره ما در این جهان به ثروت واقعی نمیرسیم و ثروت واقعی درجهان دیگه به دست میاد.
از این بابت یکم فکر منو منحرف کرده و میتونم بگم سرعتم توی به دست آوردن خواسته هامو کم کرده تمرکزم رو از روی ثروت برداشته .
هراز گاهی از خودم این سوال رو میکنم با اینکه من اینهمه ساعت در شبانه روز دارم روی خودم کار میکنم اما نتیجه نمیگیرم چیه ؟
توی این فایل حرفهای استاد به من یادآوری کرد نشونه ها درسته از هر طرف داره بهم خیر میرسه اما به مقدار کم حالا که استاد فرمودن نشانه های کوچیک میاد خیالم راحت شد نشونه ها واقعا اطرافم زیادن که من در مسیر درستم اما به ضعم خودم خیلی کوچیکن و من منتظر ثروت بزرگی هستم پس کافیه راهم رو ادامه بدم و باورهامو قویتر کنم .
اوایل که من با استاد آشنا شده بودم خیلی با همه بحث و جدل میکردم و میخواستم بهشون بفهمونم راهشون اشتباهه اما الان به واقع با کسی بحث نمیکنم و میگم خودش به وقتش متوجه میشه اگه در مسیر آگاهی باشه و اینجوری خودم به آرامش رسیدم و دلیل رفتار همه رو متوجه میشم و حرص الکی نمیخورم به واقع همه رو در تصمیم گیری آزاد میزارم و میگم به من مربوط نیست طرف برای رشد و تکاملش باید این مسیر رو برهو خودش این زندگی رو انتخاب کرده من مسئول هیچ کسی جز خودم نیستم .
چقدر زیبا استاد توضیح دادن درباره مسئولیت در قبال خانواده مون ، من نصبت به دخترم عذاب وجدان دارم وقتی از نظر اقتصادی رومون فشار میاد میگم مقصر من هستم اگه تلاش بیشتری کنم دخترم بیشتر در رفاه خواهد بود .
اما فرمایشات استاد خیلی منطقی بود من مسئول فرزندم نیستم و قطعا این راه برای پیشرفتش بهتره و هر کسی خودش نوع زندگیشو انتخاب کرده و قطعا باید در این مسیر باشه . البته من برای خوشبختیش تلاشم رو میکنم اما خودم رو سرزنش نمیکنم و میگم حتما این مسیریه که باید طی بشه .البته اینجوری نبودم اما از این به بعد باید باشم . چون الان که فکر میکنم میبینم شرایط زندگیمون باعث شده الان دختر قوی و موفقی بار بیاد و خدا رو بابت این لطف شکر میکنم .
خداوند رو شکر میکنم بابت آشنایی من با شما و استاد سپاس بابت آگاهیهای نابی که در اختیارمون میزارید .
بنام الله مهربان
سلام به استاد ومریم بانوی عزیزم
سلام به همه دانشجویان عزیز
راهنمای درون حتی اسمش هم به ادم ارامش میده هر زمان وقتی چیزی بهم گفته انجام دادم خیلی نتیجه خوبی گرفتم ولی وقتهای که به حرف ذهن نجوا گر گوش کردم نتیجه معلومه
مثل همین چند روز پیش که منتظر بودم تا بهانه ای دستم بیاد از محیطی بیام بیرون هرچی می خواستم تقلا می کردم نمیشد.چون شروع کرده بودم با جدیت روی خودم کار کردن حسم می گفت دیگه جای تو این جا نیست
ونشانه صبر اومد گفتم حتما خدا در زمان مناسبش انجام میده ودقیقا همین شد خیلی راحت با یه بهانه که اتفاقا حق با من بود وحرف اونها زور بود وخودشون هم باعث شدن که شروع بشه واون لحظه حسم بهم گفت نترس محکم باش من هستم قدم برداشتم وگفتم نه من انجام نمیدم چیزی رو که وظیفه ای من نیست وشمااز سر قدرت می خوای بگی باید انجام بدی واومدم بیرون وهمون لحظه احساس سبکی کردم خیلی راحت در عرض چند لحظه چون فکرش نمی کردن من همچین کاری بکنم ومی دونستن خودشون مقصر هستن
وبه گوشم رسید که چقدر پشیمان هستن هیچ کس تا الان نتونسته بیاد کارمن انجام بده
گفتم خدای من تو می دونستی من با صداقت داشتم به نحو احسن کارم انجام میدادم اونها فکر کردن چون وضع مالیشان خوبه هرچی بخوان فقط باید بگی چشم انجام بدی بگن ما قدرتمندیم من قبلش گفتم خدایا قدرت از ان توست خودت کمکم کن وقتی اومدم بیرون گفتم ایمان دارم خیریتی درش هست وبهترین ها رو برام می خوای خدای من بهت اعتماد دارم.
مورد بعدی که خیلی وقت فهمیدم من هیچ قدرتی در زندگی دیگران ندارم ونمی توانم کسی رو خوشبخت کنم همون طور که من خودم با هدایت خدای خودم با تکامل وازمون وخطا دارم راهم رو پیدا می کنم دیگران هم خودشون باید راهشون رو پیدا کنن من باید تمرکزم روی خودم باشه.
وخدا روشکر درمورد خیلی چیزها که دوست ندارم سریع اعراض می کنم البته جای کار دارم ولی خیلی بهتر شدم کلا دنبال بحث ثابت کردن نیستم.
درپناه رب العالمین باشید
بنام خالق زیبایها
سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته
من یه چندوقتی هست که به تضادهای برخورد کردم ولی تا جای که تونستم سعی کردم که حال واحساسمو خوب نگهدارم خیلی سخت بود ولی بقول استاد ایمان و توکل اینجا معنا پیدا میکنه تضادها یهو همه با هم اومدن ولی من رو خودم کار کردم تا بتونم تو اینجور مواقع خودمو نشون بدم و نا امید نشم( ازدست دادن یکی از نزدیکانم از مریض شدن خودم از بیکار شدنم و وچنتای دیگه)
ولی من همیشه فایلهای استادو گوش میکنم ویاد اون جمله از استاد افتادم که میگه در مورد مشکلاتت حتی با خدا هم صحبت نکن در مورد بدبختیات با من حرف نزن
خداروصد هزار مرتبه شکر که همه چیز داره درست میشه وکارمم داره جور میشه
واییییییییییی که چقدر خدای خوبی بعضی وقتها توی خلوت خودم براش گریه میکنم وتوی اون لحظه واقعا هیچی از این دنیا نمی فهمم.
ببخشید عزیزان اگر این کامنت من اشکالاتی داره چون حقیقتش من خیلی کم کامنت میزارم
خدایاشکرت بخاطر اینکه منو به این مسیر هدایت کردی به این انسانهای پاک و توحیدی.
عاشقتونم ودعامیکنم که همیشه شاد سالم و ثروتمند باشید.
در پنها رب العالمین خدانگهدار
سلام استاد جانم
می خواهم تحسین کنم شما را که نگاه توحیدی تان در همه ی زوایای زندگی تان دیده میشه حتی تو رفتار با فرزندتان.
خانم شایسته ی زیبای من، زیبا در صورت و در سیرت،
سلام و ممنون که دستمون را گرفتید و ما را آوردید سر این پروژه ی با برکت.
خیر دنیا و آخرت کرور کرور نصیب شما
استاد جان میخواهم از خودم تعریف کنم، و فرکانس عزت نفس و تمرکز بر نکات مثبت و توحیدی ام را به جهان ارسال کنم که جهان هم، سیستم هم، رب العالمین هم، اون یک منبع بی نهایت قدرتمند و مالک تمام کاینات، هم ارز این فرکانس، برای من، اتفاقات ، شرایط، انسانهای مشابه را به زندگی مادی من وارد کند و به سمت من ارسال کند که او خیرالراحمین است.
استاد من از اول در ارتباط با دخترم توحیدی عمل کردم.
من وقتی با شما آشنا شدم، دخترم هشت ساله اش بود و مهاجرتم را انجام داده بودم.
ولی وقتی دخترم را باردار بودم، وقتی تو خیابان ها راه میرفتم براش، خیابان ها را توضیح میدادم.
میگفتم:« ببین قراره بیای به این دنیا، پر از نعمت هست، پر از مغازه اس، پر از درخت هست، پر از زیبایی است و قراره با هم از این زیبایی ها لذت ببریم. سالم و قوی باش که من اینجا منتظرتم.»
همون شب که فهمیدم باردارم، گفتم اگر دختر بود اسمش را « یاس» خواهم گذاشت و از آنجایی که تولدش مقارن با بهار و فروردین بود، روزهای نزدیک به تولدش و زایمانم بهش میگفتم:« ببین این یاس ها را، ببین این عطر خوش یاس را، به عشق این زیبایی ها و لطافت و عطر یاس، اسم تو را « یاس» گذاشتم.»
و وقتی به دنیا آمد واقعا مثل یاس ظریف و خوشبو بود. حتی الان هم همیشه خوشبو و تمیز هست. بارها تو خیابان آدم ها از زیبایی و لطافتش بهش ابراز لطف کردند و میکنند.
یا چون عاشق ریاضی و فیزیک بودم، همینطور برای خودم جدول ضرب میخواندم و ایمان داشتم که دخترم که تو رحمم هست هم میشنوه.
جالبه که ریاضی اش و قدرت تحلیل و آنالیزش عالیه.
یا وقتی به دنیا اومد، خیلی به غذا خوردنش، راه رفتنش، نشستنش گیر نمیدادم و یه ایمان قلبی داشتم که نیازی به دخالت من نیست، خودش هر چیزی لازم باشد به موقع یاد میگیره و انجام میده.
و واقعا همینطور شد، خیلی خوب تو کودکی احساساتش را میشناخت و خیلی خوب مدیریت میکرد. خیلی با من همراه بود و الان که فکر میکنم تضاد خاصی باهاش نداشتم.
در واقع کودکیِ آرام و در صلحی داشت و واقعا الان هم بلوغ رفتاری خاصی داره.
وقتی دخترم پنج ساله اش شد، به تضاد با همسر اولم خوردم و جوری بود که همسرم هفته ای یکی و دو شب میشوند خانه و من و دخترم تنها بودیم. یادمه که زانوی غم بغل نمیکردم که وای چرا تنهام، چرا نیومد یا چرا برای بچه اش پدری نمی کنه. روزها کارهامو میکردم و عصر ها دست دخترم را میگرفتم و تو همان محله ی خودمان میرفتیم پارک و هواخوری و یک جورایی الان متوجه میشوم که از آن شرایط اعراض میکردم و تمرکزم روی زیبایی و بردن خودم تو حال خوب بود.
وقتی قرار شد جدا بشیم، هیچ وقت عذاب وجدان نداشتم برای اینکه بچه ام، بچه ی طلاق میشه، یادمه میگفتم اتفاقا این اتفاق باعث میشه دخترم مستقل تر بار بیاد.
بعد هم که جدا شدیم با اینکه پدر و مادرم کرج بودند من تصمیم گرفتم همچنان تهران زندگی کنم و یک خونه ی یک خوابه اجاره کردم و خودم و دخترم با هم اونجا زندگی میکردیم.
وقتی خونه را اجاره کردم، کار نداشتم ولی مطمینم بودم زود کار پیدا میکنم.
باز هم نگران اینکه دخترم را چه کار کنم نبودم، گفتم میگذارمش مهد.
خلاصه که قدم برداشتم رفتم دنبال کار و اولین کارم بعد از جدایی حقوقش هشتصد هزار تومان بود. پانصد تومان کرایه خانه می دادم و مقداری هم برای مهد میرفت و الان که فکر میکنم پیش خودم میگم :« چطور من با این حقوق، مخارج زندگی را میچرخوندم؟»
واقعا برام سواله!!!
و جالبه اصلا یادم نیست که سختی و بی پولی کشیده باشم.
و یادم هست که از هزاران راه برای پول میرسید.
خلاصه که من در عرض دو الی سه سال تو کارم پیشرفت کردم و شدم قایم مقام مدیر عامل شرکتی که درش کار میکردم. دیگه دخترم هفت سالش شده بود و در من خواسته ی جدیدی متولد شده بود.
دوست داشتم دنیا را ببینم.
سفر به شانگهای سر راه زندگی ام قرار گرفت و جذبش کردم.
ده روز قرار بود برم ماموریت.
اصلا نگفتم وای بچه ام را چی کار کنم با اینکه تا اون موقع من و دخترم از هم دور نشده بودیم.
با احساس لیاقت و لذت، سفر را پذیرفتم و ایمان داشتم دخترم هم خدایی دارد.
مادر عزیزم اون ده روز پیش دخترم موند و من با خیال راحت به دنیا اجازه دادم به خدمتم در بیاد و من را با عزت و آسان و در ثروت به خواسته ام برسونه.
وای که استاد رویایی بود شانگهای
ثروت
احترام
امنیت
زیبایی
هیجان
از هر طرف میبارید.
و اصلا اون سفر جهان بینی من را عوض کرد و مقدمه ای شد برای مهاجرت به استانبول و شناختن خدای جدیدم در کنار شما استاد گرانقدرم.
استاد من دیدم تو شانگهای زن و مرد، چسبیده به هم تو مترو هستند و فقط امنیت و احترام بین این همه آدم برقرار است. از اونجا گفتم:« خدایی که تا الان شناختم اشتباه بود و من خدای عذاب و زجر را نمیخوام. اگر این افرادِ به اصطلاح لاییک اینطور در صلح زندگی میکنند و قراره بعدش برن جهنم، منم ترجیح میدم تو این دنیا اینقدر آرام و در صلح باشم و جهنم را میپذیرم.»
استاد به خدای قبلی و اشتباهم کافر شدم و همون سفر باعث شد هم خواسته ی مهاجرت در من قوی تر بشه و هم اینکه به سمت شما و خدایی که شما به ما آموختید هدایت بشم.
خلاصه که بعد از اون باز هم چندین سفر خارجی دیگه رفتم و در نهایت قرار به اعزام من به عنوان مدیر عامل به استانبول شد، من، یک مادر مجرد، و دخترم که هشت ساله اش شده بود.
دخترم کلاس اول را در ایران خوانده بود و حالا باید جمع میکردم و میرفتم به کشور جدید با زبان جدید.
حالا دیگه مادرم هم نبود که بگم اگر من سر کار باشم اون هست که کمکم کنه.
ولی باز همان ایمان قلبی بهم گفت:« برو من برات راهها را هموار میکنم.»
آمدم استانبول.
با دخترم.
اسمش را مدرسه نوشتم و روز اول که بعد از مدرسه اومد خانه، گفت :« مامان من هیچی نفهمیدم.»
ولی میدانید چیه استاد؟
تو همان کلاسِ دخترم، یک دختر ایرانی دیگه هم بود که نشان میداد خدا به وعده اش عمل کرده.
معلم کلاس، دخترم را پیش اون یکی دختر ایرانی نشانده بود که کمتر احساس غریبی کنه.
و بعد معجزه پشت معجزه.
دوستایی که پیدا کردم که از خداشون بود دخترم را نگه دارند تا من به کارم برسم.
و منم اصلا هیچ ترسی نداشتم و همیشه این باور را داشتم که بهترین آدمها سر راهم قرار میگیرند لذا اجازه میدادم دخترم بره پیششون که هم اونها لذت ببرند هم من.
یادمه یکبار وقتی دخترم خونه ی یکی از دوستان مون بود، دو تا پسر هم سن و سال دخترم اونجا بودند که به دخترم پیشنهاد داده بودند که اعضای خصوصی بدنشان را به نشان بدهند، و دخترم گفته بود من همچین کاری نمیکنم و اگر یکبار دیگه بگید می رم شکایت شما را به بزرگترها و مامانم میکنم و این در حالی بود که من هیچ ذهنیتی به دخترم نداده بودم که پسرها فلانن یا مواظب فلان چیز باش. مطمینم که رب العالمین هدایتش کرده بود.
چند ماه از مهاجرتم گذشته بود که با شما آشنا شدم و دیگه باورهای توحیدی شما آب پاکی را ریخت روی دستم و با خیال راحت تر و با توکل بیشتری به خدا ، دخترم را رهاتر کردم.
تا جایی که نه سالش که شد گفتم دیگه باید خودت بری مدرسه و بیای و این را از شما شنیدم که میکاییل هم از بچگی خودش بیدار میشد و حاضر میشد و میرفت و می آمد.
هیچ وقت روز اولی که تنها رفت را فراموش نمیکنم. دلشوره ای داشتم که فقط با باورهای توحیدی خاموش میشد.
ولی خدای من خدایی کرد.
یکی از دوستانش که ماشین داشتند، شد سرویس رفت و برگشت دخترم و من، زمان آزادم دست خودم برای کار کردن روی خودم.
و استاد جان تا الان که دخترم نزدیک به سیزده سال داره هر روز بیشتر تونستم رهاش کنم و دنیا هم برای من و هم برای دخترم زیباتر و راحت تر شد.
رابطه مون واقعا دوستانه است.
دخترم واقعا حواسش به خودش هست.
دخترم خودش درس میخونه، خودش برنامه ریزی میکنه، خودش غذای خودش را حاضر میکند و خلاصه که مطمینم به تنهایی از پس خودش بر میاد.
مثلاً تابستان خودش تنهایی از ایران اومد استانبول و پروسه ی فرودگاه ها و بار و همه چیز را هندل کرد.
یا چند وقت پیش من و همسرم قرار بود بریم آنکارا و دخترم مایل نبود همراه ما بیاد، خودش تنها شب موند خانه و آب تو دل هیچکس تموم نخورد.
دخترم یکی از نعمت هایی که خدا را هر روز بابتش شاکرم و وقتی به پوست نرم و با طراوت صورتش بوسه میزنم، به عمرم اضافه میشه و یک آن به روز اول تولدش و به اولین بوسه ای بر روی صورتش زدم سفر میکنم.
استاد حالا حالا میتونستم بنویسم.
اما اجازه بدید با عشق تقدیم به شما کنم.
باشد که چراغ راهی باشد برای خودم و تو عزیز دل که تا به اینجا خواندی.
سلام بهار خانوم
چنان حس قشنگی با کامنت شما گرفتم که وجودم پر از حس سپاسگزاری شد ،قشنگ حس میکنم دریچهای قلبم که باز شده و در حال تحسین شما و دختر زیباتونه
چه زندگی پر چالشی داشتید و چقدر با توکل به خدا تونستید از همون شرایط به خواستهای برسید که آرزوی منه ،بودن با فرزندت،مهاجرت به کشورهای دیگه ،تجربه یک عشق زیبا و توحیدی دیگه
بودن افرادی مثل شما چراغ راه میشن برای تک تک ما
از خداوند براتون طلب بی نهایت خوشبختی رو در کنار خانوادتون میکنم ،هر کجا هستین در پناه الله یکتا شادو خرم باشید
سلام و عرض ادب به استاد عملگرا و دوست داشتنیم و خانم شایسته ی جسور و دوست داشتنی و نازنینم، استاد به خداوندی خدا که پاسخ میده! استاد جونم من یادمه داشتم رو روانشناسی ثروت 3، جلسه 2 و 3 کار میکردم، استاااااد من نرفتم دنبال کار، کار اومد دنبال من!!! ولی استاد میدونین من به عنوان یک انسان فراموشکارم، یادم میره که هر چی میخوام رو از رب خودم بخوام/ استاد به برکت حضور شما و آگاهی های نابتون توی زندگیم، حتی موقع غذا درست کردنم میگم خدایا تو بگو، من چی بزنم، چیکار کنم، چقدر استفاده کنم!! واستاد باورتون میشه من عااااشق دست پختمم، آخه خدا میگه منم میگم چشم و خیلی هدایتی هدایت میشم به دستور طبخ ساده ولی بسیار لذیذ و خوشمزه! استاد جونم باورتون میشه وقتی وارد اتاق درمان میشم هر بار میگم خدایا من تسلیمم، تو بگو من چیکار کنم! تو بگو من از کدوم بازی استفاده کنم! تو بگو خداجونم، من تسلیمم، من نمیتونم به علم خودم اکتفا کنم، تو چیزهایی رو میدونی که من نمیدونم، تو میدونی برا مراجع من چه روشی بهتر جواب میده، و استاد جونم بخداوندی خدا که مراجعینم چنان نتایج زود بازدهی میگیرن که تو کلینیک ما همه انگشت به دهن میمونن! اینم بگم استاد جونم من تلاش خودم رو در حوزه ی تخصصم انجام میدم و هر کلاسی که در حوزه ی کودک برگزار میشه شرکت میکنم اما موقع عملکرد به این نتیجه رسیدم که رها بودن و سپردن فرمون به دستان توانمند خداوند هم به نفع منه و هم به نفع مراجعینم! استاد جونم خیلی دوستون دارم خیلی، روانشناسی ثروت 3 معجزه ها به زندگی من و عزیزدلم هدیه داده! استاد جونم من و همسرم بارها و بارها وقتی خواستیم دوره بخریم از نظر بقیه داشتیم کار اشتباهی میکردیم! ولی استاد جونم میخوام بگم من و عزیزدلم عااااشقتونیم، اصلا بدون این آگاهی ها زندگی برامون مثل زندگی بدون اکسیژنه! و استاد جونم میخوام فریاد بزنم، فریادی از اعماق وجود، از اشتیاق و افتخار، به خودم و عزیزدلم میبالم که بین خریدهامون اولویت همیشه و همیشه خرید دوره های ارزشمند شما بوده.. واستاد جونم چقدر من خوشحالم برا هم مداری با این آگاهی ها، استاااااد جونم چقدر این رهایی شما از نظر دیگران برا من شیرین و ارزشمنده، آخ که چقدر دوس دارم یه روز برسه که منم بتونم این احساس رو تجربه کنم!
قربونتون برم من، که همه آزادن دیدگاهاشون رو بگن، چقدر این اعراض ارزشمند! استاد جونم چند نفری هستن از نزدیکانمون، که اصلا منو دوس ندارن، همه جوره سر جدایی من و عزیزدلم شرط بستن و خوب از هیچ کوششی هم فروگذار نکردند! من سه سال اول تمام خودمو نابود کردم، اوایل اعراض مداوم و ادامه ی ارتباط باهاشون، ولی الان که نگاه میکنم میبینم فکر میکردم اعراض کردم، از درون خودخوری میکردم! ولی استاااااااد جونم الان که دارم مینویسم دو ساله که کم کم تکاملم رو طی کردم، میتونم بگم نود و نه درصد اون عزیزان از مدارمون خارج شدن!استاد عزیزم اجازه دادم جهان هدایتم کنه به سمت زیباییها و استاااااد اینم بگم که رابطه ی من و عزیز دلم هر روز که گذشت قشنگ و قشنگ تر شد، البته و اینم بگم که رابطه ی من و عزیز دلم از اول به نظر من خیلی خوب بود، ولی زیبایی و محبت که انتهایی نداره، و به لطف قوانین بدون تغییر خداوند نعمت های ما هر روز بیشتر و بیشتر میشه، همه چیو از صفر ساختیم باعشق، با توجه به زیباییها، با لذت بردن، و از همه مهم تر با عمل کردن!!! یادمه ما روزایی هم که هیچی نداشتیم میخندیدیم و عاشقانه بال پرواز هم بودیم، خدایااا شکرررررت، استاد جونم تو این دو سال حول و حوش پونصدساعت دوره ی تخصصی رفتم و تو حوزه ی کودک تخصص پیدا کردم و هر روز هم دارم تلاش میکنم بیشتر و بیشتر خودمو رشد بدم و از خداوند هدایت میخوام که هر لحظه من رو هدایت کنه به مسیر راستی، درستی و پاکی، دورتون بگردم استاد جونم اگه من میخواستم غصه ی اون پنج نفری که من رو دوست ندارن رو همچنان بخورم، الان نهایتا یه دختر افسرده بودم که محتاج خوردن کلی قرص اعصاب بود!! ولی به لطف عمل به قانون، با افتخار امروز یه درمانگر حرفه ای کودکم که نه تنها بچه ها عاشقمن، که خونواده ها هم برام سر و دست میشکنن! استاااد جونم من عاااشق این الهه ی جدیدم که ساختمش، امروز خونه ی ما تو بهترین نقطه ی شهر، همسایه ها و صاحب خونه ای داریم که از نظر من بینظیرن و هربار میبینیمشون کلی بهمون عشق میدن، از غذای محلی هایی که هر بار سورپرایز میشم از دریافتشون، تا بغل گرفتن ها و محبت های بی چشمداشتشون، صاحب خونمون مثل یه پدر و مادر حقیقی بهمون عشق میورزن، من با این عقل خودم کی میتونستم این آدمای نازنین و صادق و دوست داشتنی رو پیدا کنم آخه!!! استادجونم یادم رفت بنویسم براتون که نه تنها ما تک تک وسایلمون رو با عشق و با بهترین کیفیت خریدیم، نه تنها با عزیز دلم زندگی عاشقانه ای داریم، که امروز من خودم خالق ثروتم و تو کار خودم متخصصم و توی محیطی کار میکنم که عشق توش موج میزنه و تازه این اول راهه.. خدا میدونه که چقدر نتایج هست که قراره باهاشون هم مدار بشیم، خدایا شکرررررت، استاد جونم عاااااشقتونم، خانم شایسته ی نازنینم عاشقتونم، همسری هم مدار و اهل رشدم عاشقتم، الهه جونم عاشقتم دختر، هر روز که میگذره با عشق خودتو به آغوش بکش و به خودت، تعهدت و زیبایی های مسیر پیش روت رو یادآوری کن، دوست عزیزی که با حضورت تو این سایت توحیدی به خودت عشق میورزی، این ارزشمندترین کاری که میتونی برا خودت انجام بدی، توجه، تمرکز، تعهد، توکل 🩵🩷
به نام خدای مهربانم .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بی نظیر با این فایلهای فوق العاده و سلام به همه دوستانم.
الهی شکرت یک روز زیبای دیگه بهم فرصت دادی زندگی کنم .
این فایل هم مثل همه فایلهایی که قبلا دیده بودم که اصلا قابل مقایسه نیست درک الانم با سه سال پیش
خیلی راحت میشه آدم درک کنه تفاوت مدارها رو خداور شکر که در این مسیر فوق العاده هستم .
الهامات درونی نیروی برتر خدای من همیشه در دسترس ماست فقط باید به این نیرو باور داشته باشیم فقط با
گفتنش نیست که باید واقعا این خدای درونمون را درکش کنیم که داره در هر لحظه با من صحبت میکنه اگر من
بتوانم این نیرو را همیشه در طول روزمره زندگیم زنده نگه دارمش میتونم از قدرتمندتر شدنش استفاده کنم
مثل یک عضله اگر در نظر بگیرم هر چی من بتونم عضله را قوی کنم هر روز روش کار بشه خوب ارام ارام قوی تر میشه
و میتونه خیلی قوی بشه که بتونه حرکتهای خیلی خفنی باهاش انجام بدم ولی اگر رو عضله کار نشه خوب نمیتونه
قوی باشه انتظاری که ازش داشتی را براورده کنه نمیشه نیروی درونم همینطور اگر بتوانم هر روز ازش کمک بخام باور
کنم هست و میتونه بهم کمک کنه و در تمام زمینه ها هر چی باشه را اون میدونه قدرت مطلقه از عهده هر کاری که
برای ذهن ما محدود هست میتونه انجام بده اگر روش حساب کنم معمولا اگر از این نیرو مثل همون مثال عضله
استفاده نشه نمیتونه به کمکمون بیاد چون بهش قدرت ندادیم کسانی مثل استاد عزیزم که روی این نیرو حساب کردن
قدرت بهش دادن قدرت را از همه چی گرفتن دادن به خدای خودشون اونم براش کار میکنه هر چی ما این نیرو را
جدی بگیریم و بهش قدرت بدیم میتونه برامون کار کنه به میزان باور ما بهمون جواب میده من در مواقعی که گیر
کردم ازش کمک میخام زمانی که اصلا بهش قدرت ندادی و از عضله انتطار داری بتونه این وزنه سنگین را بلند کنه
از جایی هم که میدونی تو ذهنت نمیشونه انجام بده شک و تردید هم داری کلا هیچ اتفاقی نمیفته شک تردید
ما را از این قدرت درونی دور میکنه ترش دشمن ایمانه ترش مساوی با شکست همیشه از الهامات کوچکتر شروع کنم
مثلا از کارهای عادی روزمره ازش سوال کنم و این باور را ایجاد کنم که پاسخ میده من در خیلی از زمینه ها
در وبسایتم که راه انداخته بودم خیلی از این نیرو استفاده کردم خیلی روش حساب کردم و اونم بهم خیلی سوالات را
پاسخ دقیق عالی داد که ادمی که در این کار تخصص داشت مونده بود تو زمان کم تونستم این همه مهارت
کار کردن رو سایتم را از صفر تا صدش را انجام بدم خودم اصلا این نیروی خداوند را اون زمان خیلی باورش کردم
و یک درخواستهایی را بهم پاسخ داد که پرفکت ترین حالت ممکن سریعترین راحتترین و عالی ترین مسیر را بهم
میگفت منم انجام میدادم انقدر بهم کمک کرد که الان خودم میگم خدایا چقدر بهم لطف داری ولی خدا نکنه که
این نیرو راتغذیه نکنیم ضعیف میشه از دایره قدرتش بیرون بیای دیگه نمیشه جواب نمیده چون نتونستی زنده
نگهش داری الان یادم اومد که باید این نیرو را در مورد الگوهایی که دارم از خودم جاهایی که ازش کمک خواستم بهم
عالی جواب داد منطقی کنم و پله کنم برای قدم های دیگه کلا باید من قدم ها را با یاداوری قدمهای گذشته شارژش
کنم برای حرکت بعدی ایمان را با معجزات قبلی بالا ببرم مثل تمام معجزاتی که برای استاد عزیزم افتاده و تمام
پیامبران هم از معجزات کوچک پله کردن برای مرجله بعد کسی نمیتونه همینجوری یهویی ایمانش به سقف بچسبه
ایمان همینجوری بالا میره و معجرات بزرگتر رخ میده ما باید باورش کنیم هر چی بیشتر بهش قدرت بدیم بها بدم
میتونم کارهای بزرگتری ازش بخام چون قبلی ها را برام انجام داده برای ذهنم کاملا عادی و منطقی که قبولش کنه
خدایا شکرت برای این جهان زیبات که منو قدرتمند ارزشمند و اختیار زندگی را به خودم دادی قدرت خلق کنندگی بهم
دادی از وجود پاک مقدس خودت بهم هدیه دادی منم خالق زندگی خودم باشم الهی شکرت
دوستون دارم خیلی زیاد تا کامنت بعدی همه شما را به خدای بزرگم میسپرم .
خدا نگهدارتون .
بنام خالق هستی که همه چیزم هستی
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه همراهان گرامی
گام 6: فرهنگ ناب لا اکراه فی الدین
1- اولین باور برای دریافت راهنمای درون باور به این هست که اصلا باور کنیم که به ما صحبت میکنه و هدایت میکنه
خدا رو سپاسگذارم که یک نعمت بسیار بسیار بزرگی که الان درکش میکنم و از ابتدای تولدم که یادم میاد از زمانی که به مباحث دین و این چیزها اشنا شدم کلا متفاوت بودم و اینکه مردم میخواستن یکی دیگه شفاعت کنه میگفتم مگه از ما برترن یا مگه نمیشه مستقیم با خدا صحبت کرد
من خیلی سال پیش هم واقعا میشد زمان هایی که خدا رو حس میکردم و از اون نشونه میخواستم و بهم نشون میداد
یکی ش به وضوح یادمه
خدایا شکرت
و به واسطه این که اصلا چیزهایی که در مورد دین و خداوند میگفتن به هیچ وجه باور نداشتم به این باور داشتم که خداوند با من حرف میزنه ولی خب اینکه بخوام از درون حسش کنم نه به این شکل تجربه نداشتم
و یا اینکه من میلیون ها بار برام پیش اومده کسی راهنمایی میخواست یا حتی اصلا در بحثی هر چیزی که اصلا مثلا دلیل رفتارهام میپرسیدن بدون اینکه اصلا قبلا بهش فکر کرده باشم جواب هایی میومد رگباری که اصلا خودم میگفتم این ها از کجا داره میاد
به کسی عنوان نمیکردم ولی همیشه برام سوال بود و به خودم میگفتم ذهن من حاضر جواب به موقع جواب ها رو میاره ولی در حالی که اصلا اصلا خودم هم میدونستم این جوا ب از حد تصور من خارج هست و هنوز هم این روند ادامه داره در خیییییییییییییییییلی مسایل
و بعد ها که با این مباحث اشنا شدم متوجه شدم همه اون ها الهامات خداوند بود که از زبان من جاری میشد
و الان هم که دو سال بیشتر هست که کلام خداوند از درون میشنوم که با صدایی از صدای خودم ولی کاملا متفاوت و قابل درک هست که خداوند با من صحبت میکنه
جنس حرف هاش ارامش هست
و لحن بیان کردنش هم به شدت خردمندانه و با ارامش و عفت کلام هست کاملا مشخصه خداونده البته گاهی هم میشه که میگم این ذهن بوده یا خداوند که سعی میکنم درک کنم حسی که داشتم ترس و نگرانی بوده یا ارامش و یکسری سوال ها از خودم میپرسم که بهتر درک کنم
اما هر چه ذهن ارام تر و سکوت بیشتر واقعا به وضوح بهتر میشه صدای خداوند شنید
2- به تجربیات گذشته کار نداشته باشیم که یک کاری صدها بار انجام دادیم و نشد بلکه بهمون میگه انجام بدیم و بر اساس گذشته قضاوت نکنیم که حاصل فرکانس های قبلی ما هست
این مطلب من برد به مسایلی که ذهنم باهاشون درگیر بوده که نسبت به یک فردی من میبینم که من نسبت به باقی ادم ها جواب میگیرم ولی نسبت به فردی که برام مهم بوده نه و زمان هایی که کلا اصلا میگم بره به درک بابا همون زمان میبینم که کلا رفتار های اون فرد درست میشه
و الان باز به خودم میگم معصومه ذهن تو در مورد این ادم پیش داوری میکنه
میگه تو هر کاری کنی در مورد همه جواب میگیره اما در مورد این نه
و این پیش داوری همچنان ادامه داره
البته من الان چند مدتی هست که میام به ذهنم میگم و میگم ببین این بار رفتارش اینطور بوده
ولی خب ذهن انقدر در این مورد باورهای مخربی کاشته تو ذهن من که به این راحتی تغییر نکرده و میبینم که به سرعت باز میشه همون رفتاری که ذهن پیشبینی میکنه
که تنها راهش اینکه میلیون ها بار تکرار کنم به خودم اون یکباری که رفتارش درست بوده
چون انقدر این نهادینه شده در ضمیر ناخوداگاه من که خیلی وقت ها اصلا احساس نمیکنم که ذهن حرفی بزنه ولی میبینم نتیجه نادلخواه هست
خب قطعا این برمیگرده به باورهایی که ریشه کرده در من
چون اگه این ادم در مدار دیگه ای بود و امکان تغییر نداشت گاهی اون رفتارهای خوب ازش نمیدیدم
پس بر میگرده به باورهای من
خلاصه که این خواستم عنوان کنم
البته در مورد خداوند و ندای درون خوشبختانه خیلی راحت تر دارم باور میکنم و اینکه حتی الان یادم افتاد که خیلی نشونه ها در مورد اون شخص هم بهم داده خداوند پس باید بیشتر ایمان داشته باشم که خداوند وقتی نشونه داده پس یعنی اون رفتارها هم تغییر میکنه و اینطوری باید ایمانم به خداوند نشون بدم
این هم نکته خوب کامنت نوشتن که در لحظه به جواب میرسی
خدای من شکرت که حتی این جواب هم الهام خودت بود
3- وقتی روی باورهات کار میکنی نشونه هاش میاد
الان متوجه هستم که در مسیر درست هستم و نیاز نیست دیگه برم برای کسی کار کنم و خداوند برای من درامد و پول میاره و باید در همین مسیر ادامه بدم
هر زمان که ذهن میاد که هی دلیل و بهانه بیاره که باید برای کسی کار کنم ولی خداوند با یک جمله من به ارامش میبره که خودش بهم کمک میکنه و به شدت اروم میشم به شدت
و الان هم جوابی که دیشب پرسیده بودم در مورد خرید کدوم دوره و اینکه میخواستم ببینم چه کار کنم
دیدم حتی در مورد اینکه میخواستم از هدیه سایت استفاده کنم و بعد خداوند من الان اورد نشوند رو میز و گفت بشین حساب کن اختلاف ش بین 15 و 25 درصد و دیدم میشه 1 میلیون و بعد گفت بخاطر یک میلیون عجله داری
بعد هم ذهن منطقی من پذیرفت که خداوند این 1 میلیون خودش برام میاره به راحتی
چون بارها اورده و وقتی خداوند گفت من اون 1 میلیون برات میارم کلا ارامش به همراه داشت با خودش
و بعد هم دیدم عههههههههههههههه من دارم عجله میکنم و دیدم این تله ذهن من هست که داره عجله میکنه
و هر کجا عجله هست شیطان هم هست
پس فعلا هیچ دوره ای نمیخرم و زمانی که به حد خرید احساس لیاقت رسید و به حد کافی هم پس انداز داشتم این کا ر انجام میدم ولی الان که شیطان داره بهم میگه فرصت دیگه نیست اصلا اینکار نمیکنم این یعنی داره نشون میدم که من لیاقت خرید دوره ها رو بدون داشتن هیچگونه پاداشی ندارم و باید این به ذهن تفهیم کنم که درست نیست!!!!
و در زمان مناسب خداوند خودش بهم میگه معصومه الان بخر
به همین راحتی این هم حل شد
کافیه عمیق بشیم در احساسات
هر کجا عجله بود ترس بود نگرانی بود یعنی شیطان تشریف داره و داره کار خودش انجام میده و به وظایف خودش به نحو احسنت عمل میکنه
خب من هم باید به نحو احسنت عمل کنم و به ندای درونم گوش کنم این هم یک نمونه عالی تازه و داغ تنور تولید به مصرف که همین الان اتفاق افتاده
خدای من ، خدای مهربان من تو را سپاس
بسی بسی سپاس
و یک نکته دیگه که الان باز متوجه شدم در گوش دادن مجدد که بیام ویرایش کنم این هست که همین نشونه ای که استاد گفتن که چیزی برنده میشید الان همین هدیه داخل سایت استاد هم یک نشانه خیلی واضح از این هست که دارم به مدار بالاتر میرم و دومی پس اندازی که داخل حسابم وجود داره هم نشونه این هست که من دارم در مسیر درست حرکت میکنم
اخییییییییییییییییییییییییییش خدایا میلیون ها بار شکرت
4-ما مسیولیت هیچکس رو نداریم
خب من هنوز خودم در مورد باور این موضوع مقاومت دارم
البته قبلا خیلی مقاومت داشتم ولی الان مقاومت خیلی کمتره
بزارید با یک مثال توضیح بدم
من هرگز علاقه ای به داشتن فرزند و یا حتی حیوانات خانگی نداشتم
چون از نظر من با اون روحیات ازادانه طلب من یکم در تضاد هست و ازادی من گرفته میشه و به شدت از داشتن مسولیت ادم های دیگه بیزارم
و البته همین الان باز یک باگ دیگه در من کشف شد توسط ندای درون که بهم گفت به همین دلیل هست که تو سالیان سال هست مسولیت مادرت به عهده تو بوده!!!!!!
یا خدا چه باگ بزرگی همین الان کشف شد در من!!!!
اصلا تصورشم نمیکردم که این هم مرتبط باشه من همش فکر میکردم خودم در ذهنم باور کردم که من باید کارهاش انجام بدم واین در حالی هست که من از هر مسولیت دیگرانی که ازادی من ازم میگیره بیزارم و این بیزار بودن بیش از حد من و فکر کردن به این ترس باعث جذب ش شده
و من هر زمان به بچه که فکر میکردیم در بین دوستان من کامل مخالف بودم برای من چیزی که من مخالفم
حالا چرا؟
چون بهم مسولیت میده حتی به اندازه ای که چند سال اول بچه بخواد تا بره مدرسه
و این در حالی هست که من در محیطی بزرگ شدم اصلا پدر و مادر مسولانه در مورد فرزندانشون رفتار نکردن بخصوص من
و با اینکه من کاملا باور دارم به اینکه من اصلا مسول دیگری نیستم وبارها سر این با برادرم که به زور میخواد که من مسیولیت مادرم به عهده بگیرم بحثم شده ولی من کلا دیگه بی خیال شدم و توجه نمیکنم به داد و بی داد های برادرم
و البته که کمتر هم شده خدا رو شکر
ولی مقصود این هست که من حتی ادمی نیستم که بخوام 2 سال از اون نگهداری ابتدایی سخت بچه بر بیام و به همین دلیل اینکار نمیکنم واین در ذهن من یک نوع مسولیت هست !!! من این بخش میگم هنوز مقاومت دارم
البته الان روش هایی هم هست که از همون ابتدا پرستار بچه هم وجود داره ولی در کل خب این روش ها رو من قبول ندارم برای اینکه یکی بچه دار بشه
و به خودم میگم اگه تا این حد ازادی برام مهم هست نیازی به بچه و یا حتی حیوان خانگی نیست که نگران این باشم که پت م غذاش تو خونه اماده هست یا نه
کلا مخالف نگهداری حیوانات هستم )))
و این مقاومت میدونم شاید این اصلا مقاومت محسوب نشه ولی این در من هست که ازادی م در تمام زمینه ها مهمتر هست
چون به شدت ادم وظیفه شناس و مسولیت پذیری هستم که اگر مسولیتی داشته باشم شاید اون زمان از خودم بزنم و برای اون وظیفه م بزارم حالا استراحت هر چیزی و این باعث میشه که خیلی علاقمند نباشم به این داستان
ولی حالا دارم فکر میکنم که من چطور در مورد مادرم این موضوع در ذهن خودم حل کنم چون در ظاهر به این مسایل فکر نمیکنم در حالی که در ضمیر ناخوداگاه من داره جولان میده
خب میزارم این خداوند بهم الهام کنه مثل باقی چیزها
الان گیر نمیدم برای به جواب رسیدن
این هم یک نکته خوبی هست که در خودم پرورش دادم
قبلا تا به جوابی نمیرسیدم ول کن نبودم و خیلی کمالگرا بودم اما الان خیلی راحت تر رها میکنم تا به وقت ش جواب ها بیان.
اما کامل باور دارم که من نمیتونم کسی خوشبخت کنم
فقط میگم نیازی نیست ازادی م بگیرم اما این هم باور دارم اگه من به سمت علایقم برم و فرزندم شاید در شرایط بد قرار بگیره این چیزی بوده که خودش خواسته خودش انتخاب کرده با اگاهی که در این خونه به دنیا بیاد و بزرگ بشه
و خواست خودش بوده
فقط ترجیح من ازاد بودن هست
5- عقایدم برای خودم نگه میدارم و با دیگران بحث نمیکنم
این خدایش به شدت دارم درست عمل میکنم سال ها هست این روند در زندگی من هست که هر کس دوست داره به هر سمتی بره
ولی از زمانی که استاد گفتن به کسی کار نداشته باشم دیگه به شدت اینکار میکنم حتی در مورد برادر بزرگم که برام خیلی عزیز هست ولی میگم خودش باید به نتیجه برسه هرچند در سختی باشه
من اون فردی نیستم که بخوام مدارش تغییر بدم
من در کار خدا دخالت نمیکنم
6- اعراض کردن از ناخواسته ها و عقاید مخالف
این هم در من داره خوب جواب میده که اصلا کاری ندارم دیگری چی میگه مخصوصا در مورد مسایل دینی و مذهبی که از همون نونهالی این شکلی بودم خدا رو شکر
7- نکته طلایی من قبلا این فایل ده ها بار گوش کردم چون با این تیکه ها مقاومت داشتم هی گوش میکردم که مقاومت کمتر بشه که واقعا هم شد
ولی در مدار درک این جمله نبودم با اینکه شنیده بودم
اینکه اگه در مسیر علایقت بری و رو ی خودت کار کنی مسایلی هم که هست خیلی خیلی زود حل میشه
خب این باور میتونه خیلی کمک کنه که حرکت کنیم
چون طرف فکر میکنه اگه مشکلی پیش بیاد باید از اول شروع کنه اون هم باخانواده ولی اینکه بدونیم که شرایط خیلی سریع درست میشه یا اونقدرها هم اصلا بد نمیشه این خودش خیلی کمک کننده هست
استاد و خانم شایسته گرامی بی نهایت از شما سپاسگذارم
خدایا سپاسگذارم
خدای من تنها تو را میپرستم و از تو یاری میجویم مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به انها نعمت دادی
خدای من ، من اسان کن برای اسانی ها و زیبایی ها و نعمات و خوشبختی ها و سعادت ها و سلامتی ها عشق ها ور ابط
در پناه خدای همیشه هدایتگر که وعده هاش حق باشیم.