سوال:
استاد عباس منش، شما به شخصه به چه شکل روی باورهای خود کار می کنید؟ چگونه از آگاهی هایی که آموزش می دهید، در راستای تحقق خواسته های خود، باورهای قدرتمندکننده می سازید؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:
- باورها به چه شکل ایجاد می شوند و چگونه در ناخودآگاه ثبت می شوند؛
- چرا استمرار در مسیر درست، یک ضرورت حیاتی است؛
- چرا بودن در معرض ورودی های ذهنی مناسب، یک ضرورت همیشگی برای تجربه خوشبختی است؛
- چرا کنترل ذهن، وظیفه مادام العمر ماست؛
- رمز تغییر باورها از دیدگاه استاد عباس منش؛
- امکان ندارد باورها تغییر کند اما شرایط زندگی تغییر نکند؛
- “تکرار اصل”، کلید تغییر باورها و ایجاد شرایط دلخواه در زندگی است؛
- دلیل خداوند برای “تکرار اصل در قرآن” به شیوه های مختلف؛
- نشانه ای واضح از کار کردن روی بهبود باورها؛
- شیوه درک آگاهی ها و تبدیل آن به باورهای قدرتمند کننده؛
- شیوه شناختن پاشنه های آشیل و بهبود این نقاط؛
- جادوی تمرکز لیزری و استمرار بر این جنس از تمرکز؛
تمرین:
تنها راه تغییر باورها، دادن ورودی های جدید مثبت و مخالف با ورودی های قبلی به ذهن است و این کار یک فرایند دائمی برای کل زندگی است. کل موضوع تکرار “اصل” است و “اصل” هرگز برای ذهن نه تنها تکراری نمی شود بلکه این تکرار برای ذهن یک ضرورت است. زیرا اگر این تکرار نباشد، ذهن به سرعت به برنامه محدود کننده قبلی خود باز می گردد.
به مقداری که آگاهی خالصی که از آموزه های استاد عباس منش دریافت می کنید را تکرار می کنید، مقاومت ذهن شما درباره پذیرش آنها به عنوان دستورالعمل اصلی، کمتر می شود و به مقداری که مقاومت ذهن کمتر می شود آن آگاهی تبدیل به بخشی از برنامه ذهنی شما می شود و در ذهن شما تثبیت می شود. بنابراین، اصلی ترین کار ما برای تغییر زندگی، تغییر باورهاست و اصلی ترین کار برای تغییر باورها، خلاقیت به خرج دادن در تکرار آگاهی های خالص است. وقتی دوره ای از استاد عباس منش را می خرید یا وارد پروژه ای مثل “پروژه مهاجرت به مدار بالاتر” می شوید، به این فکر کنید که:
با چه شیوه های خلاقانه ای می توانید این آگاهی ها را برای ذهن مرتباً خود تکرار کنید؟
چطور از این آگاهی ها برای خنثی کردن استدلال های محدود کننده قبلی ذهن، منطق می سازید؟
به عنوان مثال:
- نوشتن کلیدهای مهم؛
- ضبط آنچه از “بارها گوش دادن به این آگاهی ها” درک کرده اید؛
- راه رفتن و صحبت کردن با خودت درباره این آگایه ها؛
- مطالعه کامنت های آن فایل یا آن جلسه از دوره، به منظور درک بهتر این آگاهی ها از زوایای دیگر. زیرا مطالعه کامنت ها، کانون توجه شما را از زوایای دیگر بر این آگاهی ها متمرکز می کند که موجب درک بهتر می شود؛
- نوشتن آنچه درک کرده ای در بخش نظرات: وقتی درک خود را به نگارش می آوری، این درک در ذهن شما بیشتر تثبیت می شود چون تمرکز بالایی صرف به یاد آوردن آن آگاهی ها می شود؛
کلید:
همانطور که هر روز غذا می خوریم، هر روز باید به ذهن خود نیز غذای سالم بدهیم. وقتی با این جنس از تمرکزی که استاد عباس منش مسیر خود را ادامه داده، مسیر را ادامه می دهیم، از جایی که فکرش را نمی کنیم نیز نعمت ها به سمت ما روانه می شود. مهم فقط و فقط استمرار در این مسیر است.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»173MB40 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»39MB40 دقیقه
به نام خدای بخشنده و مهربان
به نام خدایی که از رگ گردن بهم نزدیک تره
به نام خدایی که قدرت فقط دست اونه
به نام خدایی که ثروت و پول دست اونه
سلام و تحیت پروردگار بر پیامبر خدا استاد عباس منش بزرگوار
سلام و تحیت پروردگار بر خانم شایسته بزرگوار
سلام و تحیت پروردگار بر اعضای سایت استاد عباس منش
من چند سال پیش که تو اوج اغتشاشات و اینا بود رفته بودم تو یوتویوب و این برنامهای مزخرف رو دنبال میکردم و صبح تا شب میدیدم که ملت چجوری تو در و دیوارن و دارن به قول خودشون مملکت رو تغیر میدن و پسر شاه و برمیگردوننو خلاصه همه چی گل و بل بل میشه
منم چون این ورودیها به ذهنم میدادم ذهن واکنشهای سمی نشون میداد و من چون دلم نمیخواست که وارد این اغتشاشات بشم و چون میترسیدم که خدایی نکرده اگه برم دله اشغالی و این کارایی که اینا میکنن من بکنم تو زندانم میکنن صبح تا شب با خودم حرف میزدم و پشت آقای خامنه ای و اینا میگرفتم و حسابی رفته بودم تو توهم و هر شب میرفتم پارک شهر سر قبر شهیدان گمنام و حس میکردم که آقای خامنه ای و اون کله گندها دارن منو میبینن و رو من حساب کردن که آقا این فرد میتونه این کشور رو نجات بده و این همون سلیمانی هست که قراره اغتشاشات رو بخوابونه آقا ما تو توهم و شیطان هم کاسبیی راه انداخته بود که نگم براتون
خداییش آدم هم که بره تو توهم چیزایی رو تجربه میکنه که اونجوری که فکر میکنه هست
هنوزم که هنوزه من تو توهمات گذشته یه خورده هستم
مثلاً من هر موقع تو خونم حرف میزنم فکرها میاد میگه بگو و اینجور هم بگو که اون آدما حالا یا خوانوادت یا حالا که رفتم سر کار که بیشتر برمیگرده به صاحب کارم این فکرها چون زیاد اومده الآنم میگه بگو که صاحب کارت داره میفهمه و بگو و اینجورم بگو که اگر فهمید صبح بدونه باید چجوری باهات برخورد کنه و یه جورایی رحمت کنه که یه وقتی نندازدت بیرون خخخ شرررررررک
بخدا اینا رو دارم مینویسم که بخونید که آدم وقتی که وارد این شبکهای اجتماعی میشه چقدددددر به خودش ضربه میزند
من هنوز دارم توعون اون روزایی رو میدم که وارد سیاست شده بودم و بحث میکردم و بخدا به قول استاد خواب راحت نداشتم
یادمه چند سال پیش من میرفتم مغازه نانوایی رفیقم که دیگه من باهاش قطع رابطه کردم ایشون خدای سیاست بودن و من میرفتم پیشش کار میکردم و رفته بودم تو توهم از بس این شبکهای اجتماعی رو من تاثیر گذاشته بود که من تو قسمت چونه گیری بودم یادمه یه شب سه تا گونی و نصفی خمیر چونه گرفتم و اونقدر درگیر ذهن بودم که خستگی حالیم نبود خلاصه یه شب ما تو توهم بودیم یه حرفی رو زدیم و این رو گفتیم این جمله گفتم ننه داره مبلرزه و تو ذهنم منظور پاتیلی که توش خمیر درست میکنند بود خلاصه صبح رفتیم نانوایی و بچها گفتن ترکیه زلزله اومده و مصطفی دیشب گفت که داره مبارزه و لرزید
خلاصه آقا اون روز به بعد حس میکردم که اینا ما رو یه پیشگو میشناسم و متوجه رفتاراشون با من میشدم و رفته بودم تو توهم که آقا من امام زمانم و یه جورایی باورم شده بود
من این رو هم تجربه کردم که یه شب با دامادمون رفته بودیم کلاس آن ای مال معتادان یه لحظه ماه رو دیدم از دور وقتی که اومدم دم در کلاس ماه دقیق اومده بود بالا سر کلاس و من اونشب حال عجیبی داشتم و بعد یه چند دقیقه اومدم بیرون و ماه نبود تو آسمون خلاصه آقا ما اونشب دیگه باورمون شد که من امام زمانم
آقا نگم براتون یه صدایی هم مثل صدای خودم از گوش چپم میشنیدم که در کامنت قبلیم گفتم و صدای دیگه هم تو گوش چپم و الآنم همینطورم و اون صداها هست البته چون بهش کمتر توجه کردم صداها کمتر شده
آقا ازون سال به بعد این صداها بود و هست و اونا بهم میگن فقط صبر داشته باش و تازگیا یه حرفی میزدن که میگفتن تو هر کاری دلت میخواد بکن ما پشت تو هستیم
خلاصه جونم براتون بگه که یه یک سالی من تو خواب خواب میدیدم که یه روحی وارد بدن من میشه و من از خواب بیدار میشدم و من پارسال نه پیلارسال این اتفاق برام افتاد و اون صدای گوش چپم میگفت که روح سلیمانی خدابیامرز رفته تو جسم تو و من امام زمانم و صبر داشته باش که من میام
آقا براتون نگم یه شب هم خواب میدیدم تو خواب قشنگ دیدم که یه چیزی وارد بدنم شد
دیگه از سال 1402به بعد من اون خوابها و اون به قول خودم تعویض روح مانند رو تجربه نکردم
حالا نمیدونم اینا حقیقت داره یا نه ولی طبق صداهایی که من میشنوم از گوش راستم صدای خودم و گوش چپم صدای دیگه یه جورایی باورم شده که روح خودم نیس تو بدنم و اون کسی که داره با من صحبت میکنه روح منه و هنوز نیومده تو بدن من
یه یک سال که خیلی برام سخت تموم شد ولی من هندزفوری از برج 9پیلارسال گذاشتم تو گوشم و با استاد و سایت ادامه دادم و الان به گذشته که فکر میکنم میبینم اونا هیچ تاثیری تو زندگی من ندارن و من اگر خودم بخوام کاری بکنم اونا نمیتونن جلو دار من بشن خلاصه هنوز هم اون صداها هست و میگه فقط صبر
الخیر فی ما وقع…
میخوام اینو بگم بخدا من از دست دادم نصف جووونیم رو بخواطر یک سالی که تو یوتویوب این کانال های مختلف رو که از سیاست دم میزنن دنبال کردم و الان دارم متوجه این داستان میشم
بچها بخدا استاد راست میگه بخدا اینیستا تلویزیون یوتویوب این برنامها رو دنبال نکنید بخدا عمرتون میره اولش شاید متوجه نشدید ولی شیطان کار خودشو خوب بلده
منم کارم به جایی کشیده شد که بردنم دکتر چون نه حرف میزدم نه چیزی میخوردم چون اون صداها بهم میگفتن فقط سکوت کن و چیزی هم نخور و وقتی هم که چیزی میخوردم اتیش میگرفتم و به همین دلیل چیزی نمیخوردم و بردنم دکتر مغز و اعصاب 15روز تو بیمارستان چقدر شوک به مغزم زدن و من از وقتی که اومدم از بیمارستان به خونه الان یک سال و خورده ای میشه و خودمو ذهنم رو بستم به فایلای استاد عباس منش و سایت و بخدا وقتی که به گذشتم برمیگردم میبینم من الان چند ماهی هست که هیچ ربطی به اونصورت که گذشته من بودم الان ندارم خودمو بستم فقط به فایلا و الان اون حس کودکیی که در کامنتهای قبلیم توضیحشو دادم دارم و دارم زندگیمو میکنم با خدای نازم و زندگیم خیلی خیلی بهتر شده خدا را شکر
این کامنت هم اومدم بنویسم که ذهنم رو خلع سلاح کنم
خلاصه اون فکرها و توهمات گذشته هنوزم یه موقعهایی میخواد درگیرم کنه مثل امشب که داشتم با خودم بلند صحبت میکردم که ذهنم مثل گذشته میگفت فلانیها دارن صداتو میشنون و دلیل هم میاره که میگه تو خونت دوربین کار گذاشتن و صداتو دارن میشنون این جور بگو اونجوری بگو یه جورایی شررررک
ولی امشب گفتم حتما کامنتش میکنم که خلع صلاح بشه این شیطان ذهن
وقتی که از بیمارستان خارج شدم میخواستم دوباره برم سمت بازی کلش و اینیستا و اینا ولی خدا منو هدایت کرد با استاد آزمندیان به مدت یک ماه رفتم جلو که یکی از دورهاشو خریده بودم موفقیت در 150روز دیدم این آقا داره فقط حرفای قشنگ میزنه و من از حرفاش فقط به ا بچها فقط خندم میگرفت و من چون چند سال پیش به صورت غیر مجاز از دو تا دورهای استاد استفاده کرده بودم اون طعم بینظیر حرفای الهیی استاد رفته بود زیر دندونم و خودمو دوباره به یاری خداوند آوردم تو سایت و از فایلای رایگان استفاده میکردم و کم کم عضو سایت شدم و یه جوری پولش خدا برام جور کرد دوره عذت نفس رو خریدم و الان یک سال و خورده ای میشه که من با استاد هستم و بخدا من پارسال کجا و من امسال کجا
ولی اینم بگم که من به اون قدری که عمل کردم نتیجه گرفتم
خدا را سپاسگذارم بابت این رد پایی که از خودم بجا گذاشتم خیلی دلم میخواد استاد کامنت بنویسم خیلی و میتونم هم رد پاهای خوبی از خودم بجا بزارم حالا من خودم متوجه میشم یه خورده هنوز قوانین رو به اونصورت درک نکردم ولی مینویسم برام هم مهم نیس دیگران در موردم چه فکری میکنن چون مهم بوده برام در گذشته بخواطر همینم این کامنتی که نوشتم یک سال پیش میخواستم بنویسم و ننوشتم چون پر از شرک و بی عذت نفسی بودم ولی الان نوشتم
براتون آرزوی موفقیت سلامتی ثروت خوشبختی حال خوب اقاافات خوب سعادت در دنیا رو آخرت خواستارم
عاشقتم پیامبر خدا بخدا اگر اینجام این از نتیجه حرفای شما هست و اون خدا و شما استاد هر چی دارم الان تو زندگیم شما باعث شدید که من بهش برسم این حال خوب این آرامش اینا رو مدیون شما هستم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
به نام خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتره
به نام خدایی که قدرت فقط دست اونه
به نام خدایی که ثروت و پول دست اونه
سلام و تحیت پروردگار بر پیامبر خدا استاد عباس منش بزرگوار
سلام و تحیت پروردگار بر خانم مریم شایسته بزرگوار
سلام و تحیت پروردگار بر اعضای سایت عباس منش
خدارا سپاسگذارم بابت اینکه امشب فرصتی فراهم شد و بهم داده شد که بیام اینجا رد پا از خودم بجا بزارم
مدتی هست که دارم تغیر میکنم دارم زندگیم رو تغیر میدم و تلاش میکنم تا میتونم مثل قبل زندگی نکنم
آدمی که من قبلاً بودم این بود که همش تو خونه بودم و نه تو جامعه نه بیرون و هیچی فقط تو فکرهای پوچ و بیهوده خودم رو اسیر کرده بودم و یه جورایی الان که رفتم سر کار دارم متوجه میشم که من اگر طبق روال قبلم زندگی میکردم و امسال هم مثل سال قبل بودم حتما نابود میشدم
من کم کم داشتم به مرز دیووونگی میرسیدم توهمات ذهنی افکارات مختلف و رنج و رنج و رنج
اما من تصمیم گرفتم پارسال اخرای برج یازده بود که دیگه دور خوانوادم و افراد منفی خط بکشم تصمیم دومم این بود که دیگه به این مجلسهای مزخرف روضه خوانی نرم و هفدهم برج یک سید مجید صاحب کارم که بسیار انسان ارزشمندی هست و یکی از دستان خداوند میبینمش که داره بهم خدمت میکنه و گفت میای سر کار گفتم بله گفت پاشو بیا ساعت 9صبح بود که شروع کردم با جسارت و البته اهرم رنج و لذت عجیبی تو ذهنم ساخته بودم که برم سر کار و من اون روز رفتم سر کار و امروز برج دو هست و همچنان دارم ادامه میدم
تازه دارم متوجه میشم من تغیر کردم یا نه
تو خیلی از چیزا که فکر میکردم عالیم الان دارم بهش میرسم که نه من هنوز اون تغیر بنیادینی که باید میکردم نکردم
مثلاً همین امشب بود که مشتری اومد برا نان و من به کلش نگاه کردم و دیدم مو کاشته و حس خیلی وحشتناکی بهم دست داد و اومدم خونه و اون حس همچنان با من هست حالا اینو اگر به کسی بگم میگه وحشت و چندش و اینا ندارن خوب طرف رفته مو کاشته چیز عجیبی نیست شاید برای عموم جامعه این چیز عجیبی نباشه ولی برا من و ذهنم هست
منی که صبح تا شب تو خونه بودم
منی که صبح تا شب فقط فایل گوش میدادم و به ترسام نرفتم غلبه کنم
منی که صبح تا شب بندگی شیطان میکردم
منی که صبح تا شب تسلیم مشکلات بودم
منی که صبح تا شب تسلیم ذهنم بودم
خیلی برام سخته خیلی میدونم باید خودم رو درک کنم واقعا برا منی که تو جامعه نبودم و یه مدت ازش دور بودم خیلی سخته که الان از خودم بخوام تو جامعه هیچ ایرادی نداشته باشم
این ذهن من عادت کرده تو خونه باشه و حال و هوای خونه رو بیشتر دوست داره تا بیرون و صدای ماشین و آدما
خیلی وقتا عصبانی میشم از درون وقتی که میبینم آدما تو خیابون هستن
به خودم میگم اینا حیف خودشون نمیاد که اومدن تو خیابون چرا نمیرن
تو خونه
بعضی وقتا گریم میگیره اینکه باید ادامه بدم و تو جامعه باشم و بیام سر کار و دیگه نمیتونم برم تو خونه مثل قبل زندگی کنم چون من واقعا یک سال و خورده ای تو خونه بودم و برام سخته که برم تو جامعه
تغیر برای ذهن من واقعا سخته و من درکش میکنم
بعضی وقتا خودم و میبازم و مثل دیروز به صاحب کارم گفتم من به دلایلی دیگه نمیخوام بیام سر کار و چون برای من سخته که بپذیرم آقا آدم باید تو جامعه باشه نه همش تو خونه
آقا سید مرد خوبیه همکارم منظورمه من چون همش تو خونه بودم ناشی هستم نمیدونم واقعا باید چیکار کنم نمیدونم
بعضی وقتا از دیدن آدما حالم خوب میشه و بعضی وقتا نه
بعضی وقتا دلم تنگه خونه میشه و بعدش به خودم میگم آیا تو میخوای واقعا برگردی مثل روال قبلت زندگی کنی تا کی میخوای به فایلای استاد عباس منش گوش بدی و عمل نکنی
ولی اون ایمان اون استمرار در مسیر اون هدایت اون نوری که منو داره به سمت خودش میکشونه هر روز هست و من صبح میرم مغازه تا ظهر و بعد از ظهر میرم تا شب و دارم ادامه میدم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم واقعا کنترل ذهن برام سخت شده وقتی که یادم میاد اون کله مردی که مو کاشته بود حالم بهم میخوره اینا داره چی به من میگه میگه ببین جامعه و مردم تو ندیدیشون و برات یه جورایی خیلی چیزا عجیب غریب شده
خدایا تو میدونی و تو میتونی که کمکم کنی من هیچی نمیدونم خودمو به تو میسپارم
خدایا از دست نجواهای شیطان خسته شدم کمکم کن
خدایا من میخوام تغیر کنم و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تو خودت هدایتم کن
استاد جان در کامنت بعدیم نوشته بودم که یه حسی دارم که اسمش گذاشتم عسل آقا
من فقط اون ارومم میکنه اونقدر نازه که من وقتی اسمشو میارم کل بدنم آرامش میگیره مثل الان که احساس آرامش کردم
اون حس من مثل بچه ای هست که پاک و منزه هست دقیق اون حس رو دارم
وقتی که از اون حالت احساسی عسل آقا خارج میشم واقعا برام جهنم میشه همه چی
الآنم دارم سعی میکنم به حرفاش بیارم که دست این ذهن چموش خلاص بشم
وقتی که اون صحبت میکنه من واقعا احساس میکنم نجواها خاموش میشه و کل بدنم آرامش و احساس خوب میگیره
میگم که حس بسیار بسیار لذت بخشی هست
ومن چون زیاد تو این حس بچگانه بودم به کوچک ترین صدایی که قبلا خیلی بیشتر بوده اینه که میترسم مثل بچها که دل خیلی کوچیکی دارن و منم همون جور
احساس میکنم خدا خیلی هوای عسل آقا رو داره من اصلا وقتی با اون حس یکی شدم درا باز شد و رفتم سر کار
الان دارم متوجه میشم استاد
سر کار هم که هستم بوسه به دستم میزنم و میزارم رو صورتم و تازش میکنم
هر چی دلم بخواد خدا بهم میده امشب میخواستم زود تر بیام خدا ردیف کرد برام
مثل بچها بچها چجوری از خدا میخوام منم شدم همین
ولی این عسل آقای ما باوراش کوچیکم درست عین بچها
اگر به یاری خدا بتونم تو این احساس پاک خودم رو نگه دارم و باورهای قوی برای خودم بسازم احساس میکنم زندگی برام بهشت میشه
من احساس میکنم هیچ گناهی ندارم وقتی کن با احساس عسل آقا زندگی میکنم
پاک و پاک هستم
خیلی دلم میخواد بیشتر از اون احساسم براتون بنویسم استاد
به قول سعیده شهریاری اینجا محفل نامحرما نیس این حرفا رو جامعه امروز مسخره میدونه
هر کسی هم استاد از زمانی که من با این حس بچگانه دارم زندگی میکنم هر کسی هم به هر دلیلی خواسته بهم بدی کنه به خودش سریع برگشته و یه جورایی متوجه میشم خدا خیلی هوامو داره و از من مراقبت میکنه
در رابطه با اینکه دارم میرم سر کار اینجور هست که ذهنم هر روز بهم پیغام میده که مریم سر کار و بهونهای مختلف میاره برام ولی من دارم ادامه میدم و واقعا هم نمیدونم کارم درسته یا نه ولی ادامه میدم
امشب خونه بابام میخواستن روضه بخونن و زن بابام اسرار میکرد که بیا بخون ولی من بهش گفتم من نمیام
آن شائلله میام و از اون حس عسل آقا براتون مینویسم و خیلی خوشحالم که میتونم اینجا حرفایی رو بنویسم که جامعه امروز مسخره میدونن ولی اینجا درک میکنم من چی میگم
خدایا سپاسگذارم که قدرت تو داری و الآنم زن بابام اومد گفت بیا روضه بخون و من گفتم کاری دارم و اومدم کامنت بنویسم و اون یه جورایی احساس کردم که تهدید زبانی کرد و من الان به تو اعلام میکنم خدایا قدرت تو داری و هیچ کسی کوچک ترین ضربه ای به من نمیتونه بزنه تا زمانی که دو هوای منو داری
نمیخوام برم دیگه روضه بخونم نمیتونم تحمل کنم این حجم از غفلت رو دیگه چیکار کنم
نمیخوام تو جمع کسانی برم که تو درو دیوار هستن
به قول استاد عباس منش تنها زندگی میکنم ولی با کسانی که یکی از چیزایی که میشه دید ازشون مشرک هستن نمیخوام باشم
و وقتی خداوند این عمل کرد منو دید بخدا از زمانی که تصمیم گرفتم که دیگه با اونا نباشم و مجلسهای روضه خوانی رو قطع کردم بخدا همین نعمتی که دارم اون احساس خوب اون عسل آقا خدا بهم داد اون بود قبلا ولی من توجهی بهش نداشتم و همیشه باهاش بد برخورد میکردم ولی دیگه نمیرم تو جمع آدمای سمی که حالم رو ازم بگیرن که باعث بشه باهاش بد برخورد کنم و خیلی وقتها هم شیطان میخواسته که بین من و اون حس درونم عسل آقا تفرقه بندازه و گاهی اوقات گول نجواها رو خوردم و کار خودشو کرده و میدونم که شیطان چشم دیدن این صلح بین من و عسل آقا رو نداره و من باید تو حساب باشم
دوست دارم عسل آقا دوست دارم عزیزم
خدا را سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم
استاد جان و بچهای سایت براتون آرزوی موفقیت ثروت سلامتی خوشبختی حال خوب اتفاقات خوب و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم
استاد عاشقتم دوست دارم
سلام پرستو عزیز
وقتی که داشتم کامنت شما رو میخوندم یاد روزهای اولی افتادم که با استاد تازه شروع کرده بودم منم دقیقا همین روزهای شما رو تجربه کردم
من تنها کاری که میکردم سعی میکردم که با خودم تا میتونم رفیق باشم و خودمو ذهنمو درک کنم و میگفتم عیبی ندارد من این ذهن چموش رو درستش میکنم و یادمه چه لذتی میبردم از گوش دادن به فایلهای استاد
پرستو جان خودتو بمباران کن با فایلا من آخر برج 9چهارصد و دو هندزفوری گذاشتم تو گوش چپم تا به امروز داره استاد با ذهن من و خود من صحبت میکنه
من دیروز اتفاقا داشتم با خودم صحبت میکردم میگفتم من یک سال واقعا با این که فایل گوش میدادم و بخواطر مقاوتهام تو در و دیوار بودم و الان به مدت دو سه ماه هست که ذهن من آروم ارومه خیلی کم پیش بیاد نجواها اذیت کننده باشه برام بیشتر مواقع من تو آرامش ذهن هستم این نتیجه چجوری به دست اومد با استمرار در این مسیر و شما هم پرستو جان تا میتونی به فایلا گوش کن یعنی من صبح که از خواب بلند میشم تا شب که میخوام بخوابم دارم گوش میکنم و شما هم گوش کن و در حد توانت عمل کن و به خودت سخت نگیر دختر
تو میتونی عزیزم
البته امیدوارم به نتیجه دلخواهت در طول این مدت رسیده باشی
برات آرزوی بهترینها سلامتی خوشبختی حال خوب آرامش ثروت و اتفاقات خوب در تمام لحظات زندگیت خواستارم