مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده» - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/08/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-09 15:33:402025-01-11 07:58:52مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوستای خوبم
سلام استاد عزیزم
امروز خیلی حس و حال خوبی دارم من هر پروژه ای که مریم جان اینجا میزاره رو در قالب یه پلی لیست تو گوشیم درست میکنم و تمام فایلها که میاد رو مدام دارم ذخیره میکنم و گوش میدم. بچه ها الان دارم همینطور که تایپ میکنم آهنگهای یانی رو گوش میدم در این لحظه انقدر احساس جریان میکنم که خدا میدونه احساس روانی احساس خوب هماهنگی من عاشق خداوندم عاشق مخلوقاتش هستم دوستای خوبم همونطور که استاد گفتن تمرکز بر اصل مهمترین چیز هست اینکه ورودی هامون رو کنترل کنیم من تمام موزیکهای داخل موبایلم رو حذف کردم و هر زمان بخوام چیزی گوش بدم و کار روتینی رو انجام بدم همین ویس های استاد رو گوش میدم الان 6 ماهه نرم افزار اینستا گرامم رو حذف کردم چون نمیتونستم ازش استفاده مفیدی کنم و حتی با وجود اینکه آلارم گذاشته بودم تا استفادم رو مجدود کنم کنترلی روی خودم نداشتم و وقتم رو خیلی میگرفت باورتون نمیشه چقدر زمانم بیشتر شده قبلا حس میکردم اصلا زمانی ندارم و همش وقت برای انجام کارهام کم میاوردم الان خیلی حسم بهتره این پیامم هم یه رد پاست از آگاهی هایی که یاد گرفتم اینکه مدام باید روی خودم کار کنم ورودی های ذهنم رو کنترل کنم خوراک درست بدم به ذهنم وقتی انکارو میکنیم باورهای غلط یکی یکی خودشون بالا میان و فقط کافیه با ایجاد باورهای صحیح حذفشون کنیم. من تو ارتباط برقرار کردن با دیگران خیلی مشکل داشتم همیشه ذهنم اینجوری بود که باید همه چی رو کنترل میکردم یعنی از قبل پیش بینی میکردم از وقتی با راهکارهای استاد اینکه به چگونگی فکر نکنم فرمون زندگیم رو دادم دست خداوند و سعی کردم در لحظه باشم و از لحظه لذت ببرم از زمانی که ورودی های ذهنم رو دارم کنترل میکنمه که واقعا همه چی در کنترل من قرار گرفته داستان اینه که با فکر کردن به یه موضوع و مدام دغدغشو داشتن ما نمیتونیم کنترل زندگیمونو دستمون بگیریم رازش اینه که خواسته رو بخوایم و بعد بازریمش کنار در لحظه باشیم و در حس خوب و به خدا بسپاریم اینگونه میشود آنچه که ما میخواهیم همان همان میشود.
دیروز یه اتفاقی افتاد که دوست دارم با شما به اشتراک بزارم و از این روانی بگم، از اینکه چقدر قشنگ من دارم همه چیو پیش بینی میکنم چند وقتی بود سر کار از یکی از همکارام خوشم میومد اما برای برقرار کردن ارتباط باهاش همیشه کلی فکر میکردم با خودم میگفتم خب برم به بهانه فلان کار فلان چیز بگم دوباره با خودم میگفتم نه اینجوری خوب نیست دوست ندارم متوجه بشه که من با یه منظور خاصی دارم برای ارتباط باهاش تلاش میکنم خلاصه اصلا نمیتونستم اونجوری که تو بخشهای دیگه زندگیم سعی میکردم همه چیز رو از قبل پیش بینی کنم برنامه بچینم تو پرانتز بگم من آدمی بودم ،البته الانم هنوز هستم،که برا رفتن به یه ماموریت ساده کلی فکر میکردم خب محل اسکانمون کجاست چی بردارم که راحت باشم هوا سرده یا گرنه لباس به اندازه کافی بردارم هدفون بردارم تو مسیر ویس گوش بدم یه دست لباس دیگه بردارم که اگه اونجا گرمم شد لباسمو عوض کنم خلاصه همه جوانبو بررسی میکنم که هیچ کمبودی یه موقعی حس نکنم با خودم نگم ای بابا کاش اینو میاوردم یا کاش قبلا فکرشو کرده بودم، اما این کنترل و پیش بینی ها رو ارتباطات با آدمها هیچوقت برام جواب نمیداد و تهش به ارتباط برقرار نکردن ختم میشد. تا اینکه از مرداد امسال شروع کردم به دادن ورودی های خوب به ذهنم کل فایلهای دانلودی استاد رو دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن از فایلهای توحیدی که پایه و اساس هستن تا فایلهای دیگه استاد که مثل پتکی کلی از باورهای غلط منو نابود کرد و از اونجا بود که اتفاقات خوب یکی یکی در زندگیم خودشو نشون داد از عوض کردن ماشینم و جور شدن پولش تا موفقیتها در محیط کارم که همش فکر میکردم کارم دیده نمیشه چنان تو چشم مدیرمون رفتم که رو سرم قسم میخوره و اتفاقات خوب زندگی من حالا در بخش روابط باید رقم بخوره برای این انقدر محکم میگم چون میدونم که من خالق زندگیم هستم و وقتی خواسته برام تداعی میشه به مسیر هدایت میشوم بدون اینکه خودم بخوام مدیرم منو کارشناس یه جشنواره در محیط کارم کرد که همکارم هم به عنوان یکی از داوران انتخاب شده بود و من ناگزیر به برقراری ارتباط با ایشون شدم ارتباطات خیلی کوچیکی حتی یه ذرشم قبلا نبود و من اینو نشونه ای از خداوند دونستم در پاسخ به خواسته خودم در اصل من کاری با داوران نداشتم و فقط قرار بود تو سامانه اسامیشون رو تعریف کنم و در نهایت امتیازاتشون رو جمع بندی کنم ولی از قضا برای تعریف همکارم در سامانه مشکلی بوجود اومد و من مدام مجبور به ارتباط گرفتن با پشتیبانی شدم و همین باعث شد بیشتر از داورای دیگه با این همکارم در ارتباط باشم. خیلی جالبه با وجودی اینکه قبلا مدام به دیدنش سرکار فکر میکردم خیلی کم پیش میومد باهاش رودر و بشم اما الان… دیروز عصر آخر تایم کاری تو پارکینگ با یکی دیگه از همکارم صحبت میکردم و ماشین همکارم نزدیک ماشین من پارک بود با خودم گفتم میدونم که چند دقیقه دیگه میاد تو پارکینگ و من حتی با خودم گفته بودم چی قراره بهش بگم البته نه با جزئیات فقط اینکه بهش میگم کاربریش درست شد یا نه این فکر فقط یه لحظه از ذهنم گذشت و بعدش من به صحبت با هنکارم ادامه دادم غرق در صحبتها و در لحظه شدم کلی خندیدیم و درست زمانی که میخواستیم بریم همکارم وارد پارکینگ شد و من دقیقا همون سوال رو پرسیدم و با هم یه مکالمه داشتیم خیلی برام جالب بود همون فکری کردم همون سوالی که گفتم ازش میپرسم و این روانی رو الان که دارم بهش فکر میکنم احساس میکنم. میدونین این روانی از کجا شروع شد از جایی که کلی باورهای غلط درباره ارتباط با دیگران رو تو خودم از بین بردم و به یه حس عدم نیاز به ارتباط با دیگران حس دوست داشتن خود حس لیاقت و کافی بودن رسیدم میخوام بگم که فقط ورودی های خوب داشتن کافی نیست اما اولین قدمه چون گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش و باید با دادن ورودی ها خوب قلبمون رو آماده دریافت الهامات کنیم وقتی قلبمون آماده شد باورای غلطی که داریم بهمون گفته میشه تا اصلاحشون کنیم خدایا شکرت که منو هدایت میکنی خدایا شکرت که صداتو میشنوم شکر که هدایتم کردی تا دورمو خلوت کنم تا آماده شنیدن الهاماتت بشم.
از استاد خوبم و مریم بانو عزیز ممنونم بابت دوره جذاب کشف قوانین زندگی من نقریبا هر دو سه ماه مجدد فایلهای دوره رو گوش میدم تا بتونم به درکها بیشتری از دوره دست پیدا کنم و واقعا هر وقت که گوشش میدم درهای جدیدی برام باز میشه
سپاس از دوستای خوبم که اینجا حضور دارید فقط دوست دارم درس خیلی بزرگی که منو از اون رکودی که تو هر برحه ای از زندگی دچارش میشم درمیاره بهتون بگم اون هم جادوی قدمهای کوچکه و این نتایج من حاصل روزها و ماهها و سالها کار کردن روی خودمه حاصل ادامه دادن حفظ حال خوب و تمرکز بر زیبایی ها ازتون میخوام ادامه بدید و دست آوردهای کوچکتون رو ببینین بنویسید.من هم میخوام اینجا بیشتر و بیشتر از دستاوردهای کوچکم بنویسم امیدوارم دست آورد کوچک من در زمینه روابط حس و حال خوبی به شما داده باشه
دوستون دارم.
خداوندا هزار مرتبه شکر
سلام دوست عزیزم
امیدوارم حال دلتون همیشه عالی باشه
خیلی خوشحالم بابت نتایج خوبی که گرفتید و خیلی لذت بردم از کامنت زیباتون که چقدر قشنگ و عالی قانون رو درک کردید و تو مدار بالا قرار گرفتید
سپاسگزارم بابت اینکه از نتایجتون گفتید و باعث شدید باورهامون تقویت بشه
ازتون یه درخواست دارم اینه که از روش کار کردن رو باورهاتون و کنترل ورودی ذهنتون که باعث شده نتایج خوب بگیرید برامون بگید
چه کارایی تو چه بازه زمانی انجام دادین که این هم نتایج خوب داشتید.
پیشاپیش ممنونم ازتون
سلام دوست عزیز
سلام دوباره به دوستان خوبم بازهم خداوند رو شاکرم که بمن فرصت داد تا یک روز دیگه رو ببینم و بعوان کسی که خالق زندگی خودشه زندگیمو بسازم. دوستای خوبم امروز که دارم این مطالب رو مینوسم به چند اگاهی جدید رسیدم که دوست دارم اینجا ثبتش کنم و با شمام درمیون بزارمش. دو روز پیش من اینجا پیامی نوشتم همین پیامی که شما بهش پاسخ دادید درباره روابطم صحبت کردم وقتی داشتم پیامم رو تایپ میکردم حالم خیلی خوب بود موزیک یانی که الانم داره پلی میشه و تصویرهایی که وقتی از روابطم و تغییراتی که درش شکل گرفت با شما حرف میزدم تو ذهنم میومد اون حس روانی زندگی و آسانی حس اینکه هر آنچه بخوام به راحتی به آسانی وارد زندگیم میشود رو تجربه میکردم.یه حسی بهم گفت بگو میخوای همسرت چجوری باشه اون موقع بود که تصویرهایی به ذهنم اومد و شروع کردم به تصویر سازی دقیقا نمیدونم چند دقیقه گذشت آخه وسط مطالعه دروسم بودم ولی بعد اینکه تصویرسازیم تموم شد خیلی خوشحال شدم یاد یه صحبت از استاد افتادم که میگفتن که ساعتها تصویر سازی میکردن و بعدش با خودشون میگفتن وای چه فرکانسهایی فرستادم خلاصه فردای اون روز که سر کار رفتم (یعنی دیروز) مشغول کارهای روزانه خودم بودم یهو چشمم افتاد به تقویم رومیزیم آخه تقویمم به تقویم فانتزیه که هر روز باید خودم تاریخشو عوض کنم و من از 17 دی تاریخشو عوض نکرده بودم یه حسی گفت اینو عوض نکردی که… یجوری حس اینکه از زمان عقبم بهم دست داد و بعدشم باز فراموشم شد عوضش کنم. برای کاری مراجعه کردم به یکی از همکارانم وقتی کارم تموم شد ایشون گفت دیشب یه نفر بهش زنگ زده بوده و درباره من تحقیق میکرده من اصلا هیچی ازش نپرسیدم فقط وقتی داشتم میومدم بهش گفتم از خوبیام بگو به آدما:) بعدش رفتم اتاق همون همکار مورد نظرم تا درباره داوری ها و یه سری مشکلاتی که برای کاربریش بوجود اومده بود و از دست من خارج بود باهاش حرف بزنم وقتی وارد شدم دیدم مدیرمم اونجاست و موضوع رو مطرح کردم و گفتم احتمالا باید پرونده هارو دوباره داوری کنین. همکارم خیلی ناراحت شد و بلافاصله گفت نهههه من اینکارو نمیکنم این موضوع خیلی از من وقت گرفته البته بعدش که یکمی آروم شد با آرامش بیشتری صحبت کرد و گفت که دیدید من چقدر وقت گذاشتم و خودتون دیدید تا دیروقت محل کار بودم و داشتم داوری هارو انجام میدادم متاسفانه نمیتونم این وقت رو مجدد بزارم خلاصه اینکه قرار شد من مجدد موضوع رو پیگیری کنم. برگشتم اتاقم ولی اصلا حس و حال ناخوبی داشتم احتمالا انرژی منفی بود که گرفته بودم تو اتاقم مشغول ادامه کارم بودم که دیدم یه آقای متشخص و تقریبا بلند قدی وارد اتاقم شد و سوالی پرسید منم که دیدم موضوع مربوط به همکارم تو یه بخش دیگه میشه بهشون گفتم مراجعه کنید اتاق بغل، به سمت در رفت تا از اتاق خارج شه بهو برگشت و گفت من برای این سوال نیومده بودم اومده بودم شمارو ببینم منم شوک شدم راستش اولش که خواست وارد اتاق بشه چون اون یکی همکارم درباره یه نفری که دنبال اطلاعاتی از من بوده صحبت کرد شک بردم احتمالا این همون شخص هست و بو بردم احتمالا برای چه کاری اومده. شروع کرد به صحبت کردن خودشو معرفی کرد و گفت یکی از آشنایانش منو بهش معرفی کرده گفت من فلانی هستم متولد…. بعد به تقویم رو میزیم نگاه کرد و گفت من 17 دی بدنیا اومدم و تقویم شما تاریخ تولد منو نشون میده وااااای یهو کردک و پرام ریخت خلاصه تند تند داشت از خودش اطلاعات میداد که من گفتم فکر نمیکنم اینجای جای مناسبی برای صحبت کردن باشه. گفت درسته ببخشید میتونم شمارتون رو داشته باشم که کمی با هم آشنا بشیم و وقتی با هم به نتیجه ای رسیدیم خانواده هارو در جریان بزاریم منم که اون تقویم رو یه نشانه میدیدم گفتم بله و شمارمو در اختیارش گذاشتم تو راه خونه به همکارم زنگ زدم و گفتم اون موردی که ازش صحبت کردی اومده بود محل کارمون یهو همکارم تعجب کرد و گفت نهههه اون موردی که من دربارش حرف زدم اصلا تورو ندیده… دوباره کرک و پرام ریخت اینکه چند تا مورد تو یه روز.. اولش یکم به چشمم طبیعی اومد آخه من تقریبا یک ماه و نیمه که با فهمیدن یک سری باورهای غلطم درباره ازدواج تصمیم گرفتم که در قلبمو به روی انسانها باز کنم. چرا گفتم در قلبمو باز کنم به خاطر باوری بود که سالها قبل دقیقا با جملاتی برخلاف این در ناخودآگاهم درست کرده بودم تو روران نوجونی از کسی خوشم میومد ولی به خاطر همین مشکلات در ارتباطات باورهای غلطی که نباید به جنس مخالفت نگاه کنی حرف نزن و هزار تا باور دیگه هیچوقت ابرازش نکردم تازه دانشجو شده بودم که خبر ازدواجش به گوشم رسید این اتفاق و دیدن حال ناخوب دوستام تو دوران دانشجویی که وارد ارتباطات متعدد میشدن و من حال و روز بدشون رو میدیدم بخاطر دعوا ها بحث ها و … باعث شد با با خودم بگم که در قلبم رو به روی آدمها میبندم و به این راحتی آدمی رو تو زندگیم راه نمیدم و سالها خواستگارهای زیادی برام میومدن باهاشون صحبت میکردم و هیچ حسی بهشون نداشتم یا اگر موردی بود که حس خوبی هم پیدا میشد یهو ناپدید میشدن و دیگه خبری از اونا نمیشد تا اینکه شش سال قبل من با یکی از همکارانم با خواست خودش و برای آشنایی جهت ازدواج شکل گرفته بود من اون زمان درگیر یه افسردگی حاد بودم که به چند دلیل در من شکل گرفته بود ارتباط با اون شخص تو اون روزهای نا خوب من باعث مییشد که من دنیای دیگری رو بجز دنیای افسردگی تجربه کنم اون آدم اولین شخصی بود که من باهاش وارد ارتباط شده بودم و من تا اون موقع ارتباط با یه جنس مخالف رو تجربه نکرده بودم اون آدم بمن نشون داد با تضادهایی که در رابطمون بوجود میومد من یاد بگیرم از زندگی چی میخوام یاد گرفتم به خودشناسی رسیدم این صحبتهای الان منه وگرنه تو اون روزها رفتار بد یا کلام ناخوب اون آدم من رو با اون شرایط افسردگی خیلی اذیت میکرد الان که فکر میکنم همه اون اتفاقا برام لازم بود و باعث شد نسبت به خواسته هام شناخت بیشتری بدست بیام مثلا اون آدم اصلا بمن ابراز احساسات نمیکرد وقتی من با این رفتار مواجه شدم به خودم گفتم خب این یه تضاده بگو تو چی میخوای و هرچی از ارتباط کلامی با همسر آیندم میخواستم رو مینوشتم اون آدم بد بینی بود و من در ارتباط با او متوجه شدم که من میخوام همسرم چطور باشه خلاصه اون آدم در مسیر زندگی من اومد تا منو به شناخت برسونه که من حس و حال متفاوتی رو تجربه کنم ولی کم کم که این ارتباط ادامه پیدا کرد دیدم اون شخص فردی بود که با فرکانسهای اون موقع من همخوانی داشت در عین حال برای رشد من و آشنایی من با خودم سر راهم قرار گرفت. من الان 7 ساله دارم روی خودم کار میکنم روی روابطم اوی این سالها خیلی الگوهای تکرار شونده در ارتباطم با دیگران دیدم و سعی کردم باگهایی که در کد نویسی باورهای وجودیم وجود داره رو برطرف کنم و خداروشکر هم خیلی موفق بودم در برخورد با آدمها فهمیدم یه جاهایی از عزت نفسم مشکل داره و روی خودم کار کردم یا ارتباطات اشتباه با یک سری از آدمهای سمی باعث شد که من عزت نفسم رو از دست بدم و این تغییرات در عزت نفسم اتقدر ظریف و آروم شکل گرفت که من یهو به خودم اومد دیدم خودمو قبول ندارم و این موضوع با قرار گرفتن آدمهایی که منو تخریب میکردن بهم نشون داده شد. ولی از مرداد امسال که قلبم رو به روی انسانها باز کردم ( با شناسایی این باور و گفتن جمله معکوسش و پیدا کردن الگوها همونطور که استاد تو فایل مهاجرت به مدار بالاتر گام 9 خیلی زیبا اینو میگن) یکی یکی نتایج خودشو بهم نشون داد تقریبا دو ماه پیش یکی از همکارام از من خواست که با هم آشنا بشیم و من وقتی برخوردهاشو که تا اون موقع به دید یه همکار میدیدم بررسی کردم تضادهایی رو دیدم که باز بهم نشون داد چه کسی رو برای زندگی آیندم میخوام با اینکه اون آدم اصلا در حد من نبود ولی اینو یه نشونه از خداوند دونستم و خواسته هامو بیشتر و بیشتر درک کردم. خلاصه کنم براتون وقتی از سرکار برگشتم خونه یاد این پیامم تو سایت استاد عباسمنش افتادم اینکه چه فرکانسهاایی رو فرستادم و جهان انقدر زود بهم پاسخ داد خیلی برام جالب بود خداوند انقدر زود پاسخ میده.اتفاقا امروز وارد کانال استاد عباسمنش شدم و مطلبی که مریم جان درباره دوره قانون آفرینش گذاشته بودن رو مطالعه کردم من هنوز این دوره رو تهیه نکردم ولی بنظرم خیلی باید جالب باشه چون در فایل سوم دوره اونطور که مریم بانو اشاره کردن درباره نحوه تصویرسازی ذهنی و تجسم خلاق صحبت میشه و یاد اون تصویرسازی خودم افتادم و بعدش اون تصویرسازی رو با نوشتن اون کامنت کنار هم گذاشتم و این شد تصمیم گرفتم امروز هم بیام و یه کامنت بنویسم از اتفاقاتی که برام افتاده و از باورهای جدیدی که در ذهنم شکل گرفته تا هم یه رد پای دیگه از مسیر من در کسب آگاهی باشه و هم شاید ذره ای به دوستان خوبم حس خوب داده باشم.
خداروشکر میکنم بخاطر این هدایتها و سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته هستم.
بهنامخدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان
این فایل خیلی عالی بود ،مثال آخر استاد واقعا بینظیر بود،مثال ذرهبین،فوق العاده عالی.
الان به خودم و زندگیم نگاه میکنم میبینم دقیقا شل کن ،سفت کن توی زندگیم خیلی زیاد بوده،بعضی وقتها خیلی با شور و اشتیاق کار میکنم و خیلی وقتها هم با بی حوصلگی،پس همینه ،درجا زدن :
رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
استمرار،استمرارو استمرار
بعضی وقتا ما خودمون هم میدونیم چطوری هستیم ولی یه تلنگر لازم داریم تا اینها رو به عنوان نقطه ضعف یا به قول استاد پاشنه آشیل خودمون پیدا کنیم.
از ابتدای سال تا حدود مهر من خیلی پر انرژی کار میکردم ولی الان توی روزای بی حوصلگی هستم،وباید با آرامش و حال خوب دوباره شروع کنم،البته حالت اضطرار و نگرانی در دو ماه اخیر خیلی کار رو برام سخت کرده،با توکل به خدا و ایمان باید با پیوستگی و استمرار شروع کنم و در این مسیر نیازمند یاری خداوند هستم،و مطمئن هستم خداوند برای من کافیست.
سلامت و پیروز باشید.
بنام خداوند هدایتگر ( ان علینا للهدی)
سلام خدمت استاد جان و خانم شایسته عزیز و خانواده عباسمنشی عزیز
گام 9: تنها راه تبدیل آگاهیهای خالص به باورهای قدرتمند کننده
قانون کلی جهان: ما اتفاقات زندگی خود را با افکارمان ایجاد میکنیم. وقتی در یک موضوع خاص، ورودیهای تکراری به ذهن بدهیم، باور شکل می گیرد و آن باور اتفاقات زندگی ما را رقم میزند.
باورهای قبلی همیشه می مانند و از بین نمی روند، باید باورهای جدید را به صورت مستمر تقویت کنیم تا روی باورهای قدیمی را بپوشانند و همیشه در سطح باشند. این کار یک فرایند دائمی است و اگر کار کردن روی خود را متوقف کنیم، باورهای منفی دوباره به سطح می آیند و خودشان را در نتایج ما نشان می دهند.
نتایج زمانی ایجاد می شوند که باورها به صورت بنیادی و پایدار تغییر کرده باشند .
در شروع کار ذهن نسبت به باورهای خالص مقاومت زیادی دارد ولی باید آنقدر تکرار شوند تا قابل پذیرش شوند. به مقداری که مقاومت ذهن کمتر می شود و باورها تثبیت می شوند ما به ایده های ثروت ساز و ثروت بیشتر هدایت می شویم.
باورهایی که در موردشان مقاومت بیشتری داریم پاشنه آشیل ماست و باید بیشتر روی آنها کار کنیم و تکرار کنیم.تنها راه تغییر باورها، دادن ورودیهای جدید مثبت به ذهن به صورت دائمی است.
آگاهی ها باید همیشه تکرار شوند و تا زمانی که نتایج شما تغییر نکرده باشد این آگاهی ها تکراری نیستند چون این آگاهی ها اصل هستند و باید مثل قرآن که همیشه اصل تکرار شده است این آگاهی ها هم تکرار شوند.
راه استفاده از آگاهی ها :
– تکرار همیشگی باورها به روشهای مختص خودتان تا برای شما منطقی شوند و تبدیل به باور بشوند
– جلوگیری از ورودی های نامناسب ، البته با کار کردن روی خودمان ، جهان با ما همکاری می کند و محیط و آدمهای اطراف ما را عوض می کند و این هم نمونه ای از نتیجه درست کار کردن روی باورهاست.
– مراقب محتوای فیلمهایی که میبینید یا کتابهایی که میخونید باشید که حامل باورهای محدود کننده نباشند.
– برای تمام شدن یک فایل عجله نکنید و به صرف رفع تکلیف و مسئولیت یک فایل را گوش ندهید. فایلها را به دقت گوش کنید و هر نکته ای که ذهنتان را مشغول کرد بخصوص در مورد پاشنه های آشیلتان هر چقدر زمان نیاز است فکر کنید تا کاملا برای شما منطقی شود و در ذهن و قلب شما حک شود.
– خواندن کامنتهای سایت و فعالیت در عقل کل هم باعث قوی تر شدن باورها می شود. استاد عزیز برای خود من کامنتهای سایت خیلی تاثیر گذار بوده و خیلی مواقع در زمان ناامیدی و شک و هجوم نجوای ذهنی، کمک زیادی به من کرده تا از جاده خاکی برگردم و در مسیر درست قرار بگیرم. جا داره همینجا از بچهای خوب سایت بخاطر کامنتهای پرمحتوا و امیدبخششون تشکر کنم.
– همانطور که از خوردن آب و غذا در زمان تشنگی و گرسنگی لذت میبریم، کار کردن روی باورها هم باید لذتبخش باشد تا نتایج عینی به شکل ثروت و سلامتی و روابط عالی وارد زندگی شود.
به طور کلی استمرار و تمرکز و ادامه دادن کار روی باورهاباعث تثبیت باورها و ایجاد نتیجه می شود و درگیر روزمرگی شدن باعث برگشت به شرایط قبل می شود. هیچ نتیجه ای شانسی نیست بلکه بدلیل کار کردن روی خودمان و تغییر باورهاست
در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام پر از عشق به شما
فایل هدایتی دیشب من مصاحبه با استاد بود و میخوام معجزات امروز رو براتون تعریف کنم امروز از طرف مدرسه رفتیم یه فستیوال که هر سال توی Atatürk havalimani انجام میشه به نام teknofest که همه هواپیماهای قدیمی و جدید و تانک ها و اتوبوس ها و جت ها رو توش به نمایش میذارن وقتی سال پیش میومدم اینجا اصلا فکر نمیکردم یه روزی بشه بتونم اینطوری اینجا قدم بذارم و بین دوست هام از این همه زیبایی لذت ببرم معلم هامون ما رو رها کردن تا هرجایی که خودمون دوست داریم بریم و بگردیم من با دو تا از دوست هام که نگاه زیبا بینی به همه چیز دارن راهی شدم و گذاشتم خدا منو هدایت کنه هر جا که میخواد ما وارد غرفه ی شرکت هوافضایی شدیم و دو تا ماهواره ی فضایی دیدیم دیلارا رفت و از یکی از مسئول های اونجا پرسید که اینا ماهواره های ترکیه اس؟ مسئول گفت اره خیلی سوال خوبی پرسیدی تو همونی هستی که دنبالش بودیم بیا ازت یه مصاحبه بگیریم و به هممون یه power bank هدیه دادن این در صورتی اتفاق افتاد مه صبح داشتم میگفتم من یه پاوربانک احتیاج دارم چون منو بابام از یه شارژر استفاده میکنیم همیشه و بعدش موقع رفتن نزدیک بود گم بشیم اما من ارامش خودمو حفظ کردم و میدونستم قانون داره کار خودشو انجام میده راه رو پیدا کردیم هر روز دارم نشونه های بیشتری از تصمیمی که گرفتم دریافت میکنم خدایا شکرت و امروز فیلتر قهوه ای رو با مامانم خریدیم که فکر میکردیم به درد نمیخوره ولی اومدیم خونه و امتحانش کردیم و فوق العاده شد دفتر ستاره قطبی جدید خریدم بازم خدا رو شکر
میخوام هر روز این اتفاقات رو این رد پاها رو اینجا ثبت کنم یه جایی که یادم نره و یه روز دوباره بیام بهش سر بزنم و دوباره این خوشحالی رو حس کنم سپاسگزارم
به نام الله مهریان و هدایتگر به سمت زیبایی شادی سلامتی ثروت و حال خوب
سلام به استاد عزیز در این خونه زیباموتور عشق و چهره لبخند زیبای شما
=ما تمام اتفاغات با افکارمون رخ میدیم و با ورودی
افکارمون با ورودی های ذهنمون شکل میگیره
=وقتی ورودی ها در مورد یه موضوع خاص زیاد تکرار میشه باور ایجاد میشه
=ما همیشه باورهای قبلی داریم و باید باورهای جدید بسازیم و هی قوی تر کنیم تا باور غالب بشه باورهای محدود کننده همیشه هستن و باید باورهای جدید هی پرورش بدیم
=باورهای محدود کننده همیشه در ذهن ما هستن چون در خانواده جامعه بیرون همه جا گفته میشه
=خداوند کلام خداوند بالا میبره و کلام شیطان پایین میاره
=نتایج به صورت بنیادی زمانی بوجود میاد که باورها به صورت بنیادی تغییر میکنه
=تمام ثروتمندان از راه درست به ثروت رسیدن
=ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست
=باید ورودی های خدب خیلی خیلی زیاد تکرار بشه
=به اندازه ای که ثروت وارد زندگیمون بشه به خداوند نزدیکمیشیم
=به مقداری که بیشتر تکرار شود مقاومت ذهن کمتر میشود
=تنها راه تغییر باورها دادن ورودی های جدید مثبت و تکرار اونهاست
=ورودی های مثبت باید هر بار و هر بار هرروز باید تکرار کنیم تا باور شود و نتیجه بدهد
=راه باور کزدن
=برای اینکه نتایج پایدار باشه باید روی وردی ها و باورها زیاد کار بشه و تکرار کرد
=باید تلاش کنیم تا ورودی های بد نشونیم و حتی در موردشون حرف نزنیم
=نشونه تغییر باورها نتایجی که بدست میاد
=به محض اینکه بخاییم هدایت بشیم خداوند هدایتمون میکنه و عوامل بیرونی در زندگی ما اصلن تاثیری نداره
=باید اونجاهایی که پاشنه اشیلمونه ببشتر کار کنیم و اون باورهارو بمباران کنیم
=وقتی ما در مسیر درست قرار بگیریم هدایت هارو دریافت میکنیم
=به اندازه ای که جهان هستی درک کنیم میتونیم نتایج بهتری بگیریم
=باورها مثل غذا و اب باید همیشه باشه و همیشه تکرار بشه
واقعن کیفیت تعداد کامنتها و دوستانم در این سایت بی نظیره و نکاتی که مینویسن عالی
کلی باور و تجربه جدید داره خداوند به بهترین شکل این سایت رهبری میکنه
کامنتهارو میخونم و از این به بعد بیشتر میخونم
بخش عقل کل هنوز هدایت نشدم شاید بالای یک سال میخام هدایت بشم برم یخونم و هدایت نشدم
سه سال آشنا شدم و اینقد نتایجم هر روز و هر روز داره بهتر میشه نعمت ها از همه جهات وارد زندگیم میشه که کل تایم زندگیم برای این فایل ها میزارم بازم کمه و تشنم بیستر گوش کنم بیستر نکات بنویسم نتیجه زیاد گرفتم و بیشتر بیشتر ادامه خواهم داد
سپاسگذارم برای تهیه و تولید این فایل و نکات مهم با ارزشی که گفتید
آرزوی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون
سلام استاد
همین یه جمله که گفتین ببینید افراد ثروتمند و فقیر چه باورهایی دارن باور افراد ثروتمند رو در خودتون بسازید و حواستون به باور ادمای فقیر باشه برای من یه چراغ بزرگ و روشن کرد
من یه عمو دارم از نظر مالی موفقه بسیار زیاد خانواده ی گرم و خوبی داره با بچها و زنش روابطش خوبه زیادم اهل رفت و امد نیستن تو فامیل بچهاشم موفقن پسراشو برده تو بازار و کار میکنن و دختراشم زندگی خیلی خوبی دارن
حالا پدر من یه ادم شکست خورده که یه زمانی در حد عموم بوده ولی همه چیشو از دست داده طلاق گرفته و هیچ رابطه ی خوبی حتی با خواهر برادراش نداره
این دوتا ادم از نظر من الگوی یه فرد موفق و ناموفق هستن
پدرم خودش به زبون میگه من اگر داشته باشم و خواهر برادرام نداشته باشن شب خوابم نمیبره زمان جوونی هاش هر چی داشته رو خیرات میکرده خونه ی ما به گفته ی خودش هتل فامیلها بوده و …خودش میگه انقد خونه دادم فلان داداشم انقد به اون جهاز دادم با افتخار کامل
اما عموم اصلا دلش به حال کسی نمیسوزه حتی هزار تومن از سر دلسوزی به کسی نمیده حتی وقتی اون یکی برادرش مریض بود و سرطان داشت و بعدم فوت شد حاضر به دلسوزی نشد و زمینهای تو داهاتشو با قیمت بیشتر نخرید و کلی باورهای دیگه
من الگوم باید عموم باشه و هر کاری پدرم میکنه برعکسش رو انجام بدم
من خیلی تو این مورد خوب شدم خیلی زیاد
اصلا شاید ادم خیلی موفقی مثلا تو روابط یا ثروت اطرافم نباشه اما تا دلت بخواد ادم ناموفق هست باید ببینم اون ادمهای ناموفق چیکار میکنن چه باوری دارن که من اونهارو انجام ندم مثل ادب از که اموختی از بی ادبان
دیروز نظافتچی اومده بود خونمون و میخواست بیشتر از حقش پول بگیره و گفت چون حمومت رو خیلی تمیز کردم باید بیشتر بهم بدی در حالی که من اصلا دلم براش نسوخت و نزاشتم عذاب وجدان بگیرم و همون حق خودش رو براش زدم شاید کلا بیست هزار تومن اضافه براش زدم چون واقعا حموم تمیز شده بود اما تو دلم گفتم خب وظیفته که کارت رو درست انجام بدی تو ساعتی پول میگیری و برای تمیزتر شدن وقت بیشتری گذاشتی و پول بیشتری گرفتی
حالا مادرم اومده اروم بهم میگه پولشو بهش بده منظورش پولی که حقش نیسته
و من دیدم چون مادرم این حرفو میزنه باید برعکسش انجام بدم و کار خودم درسته چون مادر من دلش برای عالم و ادم میسوزه همیشه در حال کندن از خودش و دادن به بچشه و سرشار از حس قربانی بودنه و به گفته خودش همیشه گداها و ادمای بدبخت به تورش میخورن و من فهمیدم باید یه راه دیگه برم نه به خاطر اون دوقرون پول بلکه من باید به جهان ثابت کنم که ثروتمندم و باورهای درستی دارم
سلام و درود بر رویا عزیز
چقد کامنتت برام روشنایی خوبی داشت از اینکه هر جا دارم با دلسوزی کاری انجام میدم بدون که دارم به حرف شیطان عمل میکنم تو کار خدا دخالت میکنم و چیز جالب تر اینکه هر جا تو جو حرفی قرار گرفتم درست برعکسش و انجام بدم مثال عالی که از دلسوزی پدر و مادرت زدی و از عموت گفتی که عموت موفقه چرا چون تو کار خدا نخواست دخالت کنه و دخالت تو کار خدا با دلسوزی داریم با زبان احساسمون فرکانس میدیم به خدا که خدایا کارتو بلد نیستی چرا بنده ات کمک میخواد کاری براش نمیکنی من بهتر از تو هستم من که بنده تو هستم بیشتر از تو حالیمه و ازین جور حرفا که باعث بی حرمتی به خدا میشه و جواب بی حرمتی به خدا رنج بیشتره
ممنونم که بهم یاد دادی هرجا دارم دلسوزی میکنم جلوخودمو بگیرم و برعکسشو انجام بدم تا در مدار ثروت قرار بگیرم واقعا جواب دلسوزی ها رو تو کامنتت از تجربه زندگی پدربزرگوارت و عموی عزیزت زیبا رسوندی دمتگرررررررم رفیق.
سلام اقای بختیار پور
من خیلی شدید این دلسوزی و خودمو مسول دیگران دونستن پاشنه اشیلمه و خیلی زیاد توش عالی شدم و دارم بهتر میشم
من قشنگ فرکانس مخرب دلسوزی رو میفهمم یه جنس تضعیف کننده ی پایین کشنده داره وقتایی که این حس میاد سراغم قشنگ متوجه میشم این از سمت شیطانه و کاملا برعکسش میتونم عمل کنم و سریع اون جنس فرکانس احساس لیاقت و عزت نفس بعدش رو درک میکنم اون حس قدرت و وصل شدن به خدا
خصوصا این باورو کار میکنم هر کس هرجایی که هست جای درستشه همین یدونه کافیه برام
موفق باشی
سلام استاد نازنینم و دوستان عزیزم ???
بینهایت از شما سپاسگزارم بخاطر این فایل فوق العاده عالی واقعا هرچقدر این باورهای قدرتمند رو تکرار کنی بازم کمه. من که تا یه مدت کوتاهی از این فضا دور میشم سریع ذهنم شروع میکنه به منفی دادن و نجوا کردن. پس خودمو ملزم کردم که حتما هر روز روی خودم کار کنم. البته نه با اجبار و سختی بلکه با عشق و لذت چون میدونم این کار چقدر برای من نتایج عظیم داره و قدرتهای درونی منو شکوفا میکنه و منو به خدای نزدیک تر میکنه
امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم نهار میخوردم مادرم تی وی رو روشن کردن و زد یه فیلمی که نشون میداد شوهر یه خانومی ادم روانی بود و زنش کتک میزد و… همون لحظه انقد حالم بد شد و ذهنم منفی شد ک فهمیدم واقعا تاثیر ورودی ها چقدر زیــــــاده و باید به شدت روی فیلتر کردن ورودی های چرت و پرت دقت کنم
به قول همسرم ذهن ما حریم شخصی ماست نباید اجازه بدیم کسی وارد این حریم بشه و اون رو کثیف کنه.
از بودن در این جمع بی نظیر و آگاه و فعال از ته دل خوشحال و سپاسگزارم و برای همگی آرزوی خیر و برکت و ثروت و سلامتی دارم ???
راستی وقتی میگین من فقط 5درصد باورام تثبیت شده خیالم راحت میشه ک از خودم توقع بیجا نداشته باشم و نگران نباشم چون ی مدتی همش میگفتم وای فلان باور ضعیفه اون باور مخربه و… یکم کمالگرا شده بودم ولی الان دیگه نگران نیستم میدونم ک کم کم همش درست میشه
سلام دوستان و آقای رضا عطا روشن
از اول دیدن کلیپ شما همش خنده روی لبام بود تا آخرش و خیلی لذت برم و بخصوص اون گلچینی که از استاد شما درست کرده بودید و چقدر زیبا و دقیق درست کرده بودید و از صبح تا الان اینقدر گوش کردم و اشک ریختم که حسابش از دستم خارج شده.
حقیقتا عجب خدایی دارم و درست گفتند قدیمی ها: با خدا باش و پادشاهی کن
الحمدلله رب العلمین
الحمدلله رب العلمین
الحمدلله رب العلمین
از تک تک دوستان و شاگردان استاد عباس منش بخاطر همه کامنتهاشون سپاسگزارم
همیشه عزتمند و سربلند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام خدای رزاق و هدایتگرم
خدایی ک آنچه باید بنویسم را از قلبم بر قلمم جاری میکند و درک و باور این صحبتها رو ب عمق جانم مینشاند…
سلام استاد جانم
قسمت 18 سریال بی نظیر مصاحبه با استاد
موضوع این قسمت: باورها
مهمترین موضوعی ک هربار به اهمیتش بیشتر و بیشتر پی میبرم
..
استاد جانم اول خدارو بی نهایت شاکرم ک من رو در مدار این آگاهی ها قرار داد و بعد از شما نهایت تشکر رو میکنم استاد مهربونم واقعا واقعا هر روز از بابت وجودتون در زندگیم شوق تمام وجودم رو فرا میگیره و با خودم میگم در دنیایی ک تمام آدمها مشغول روزمرگی و زندگی یکنواخت و نا آگاهانشون شدن، چقدر خداوند ب من لطف داشت و چقدر زیبا هدایتم کرد ب اینکه متفاوت باشم و متفاوت زندگی کنم و جهان رو ب جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم..
.
مهم ترین عامل برای تغییر باورها کنترل ورودیهاست..ورودیهایی ک به نسبت اهمیتشون کل فضای تمرکز ذهن ما رو در طول روز ب خودش مشغول میکنه و باور های ما رو میسازه
کنترل ورودیها تمرین میخواد تکرار میخواد استمرار میخواد
و خوبیش اینه که از لحظه ای ک ما تصمیم میگیریم ورودیهامون رو کنترل کنیم و ورودیهای خوب ب ذهنمون میدیم جهان ب ما پاسخ میده و اتفاقات عالی رو برای ما رقم میزنه
.
همین دیروز بود ک صبح بعد از بیدار شدن و انجام تمرین ستاره قطبیم از خدا خواستم ک امروز فقط ب خوبیها و زیبایی ها توجه کنم و من رو در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بده در مدار دیدن و شنیدن زیبایی و ثروت و صلح و آرامش
بعدظهرش به زیبایی هرچه تمام تر به یه فایل از walking tour on florida’s street توی یوتیوب هدایت شدم ک طرف دوربین ب دست داشت تو خیابونای اورلاندو قدم میزد و صدای خیابونا ماشینا آدمها حتی صدای بادی ک توی درختا میپیچید شنیده میشد و من خودمو تو اون خیابون تجسم کردم و خیلی خیلی زیبایی و تمیزی و ثروت اونجا رو تحسین کردم
خدای من عصرش بود ک داشتم روی پشت بوم تو هوای خنک شهریور ماهی قدم میزدم و از باورای مثبتم با خودم حرف میزدم و ضبط میکردم ک خیلی یهویی دعوت شدیم ب یه باغ زیبا برای افتتاحیه رستوران :))))
توی اون باغ ک در واقع یه مجموعه بزرگ بود همه چیز بود و هرجا سر میچرخوندم فقط و فقط نشانه های فراوانی رو میدیدم و من همونجا گفتم ب خودم ک الهه این نتیجه کنترل کانون توجه توست ک امروز هدایت شدی ب اینجا
تو اون مجموعه باشگاه سوارکاری بود زمین سوارکاری و استیج تماشاچی ها ،رستوران روباز با موسیقی زنده، کافه بزرگ و شیک، مزرعه آفتابگردون، باغ پرنده ها، استبل اسبها ک تعدادشون خیلی زیاد بود و کلی امکانات عالی دیگه و جالب اینکه صاحب این مجموعه یه آقای 37 ساله بودن ک چندتا مجموعه این شکلی دیگه هم دارن در جاهای دیگه اصفهان
چقدرم رفتارشون متواضعانه بود و مهربان. اصلا همونجا گفتم چقدر ثروتمندان انسانهای خوب و خوش برخوردی هستن چقدر چشم و دل سیر هستن اصلا اهل کلاس گذاشتنای الکی نیستن و کلی تحسینش کردم
خلاصه میخوام بگم ک چقدر قانون سریع پاسخ میده و چقدر جای شکر داره
حالا اگر من هر روز ب این روند ادامه بدم ورودیهامو کنترل کنم توجهم رو کنترل کنم و باورهای درست رو مرتب با خودم تکرار کنم باورهای جدید و قدرتمند کننده جای باورهای قبلی رو میگیره
و استاد جانم چقدر عالی گفتین ک تنها راهش استمراره
استمراره
استمرار و تعهد ب ادامه این مسیر تا رسیدن ب ثبات باورها و رسیدن ب نتایج بزرگ و پایدار
از کجا بفهمم باورام تغییر کرده؟
از تغییر رفتارهام ک تغییر رفتارام باعث تغییر نتایجم میشه و ب میزانی ک این نتایج ثابت و پایدار بشه باورم قوی تر شاخته شده
خدای من شکرت
استاد جانم عاشقانه و آگاهانه دوستتون دارم و ایمان دارم
با تمام وجودم ایمان دارم
که ب زودیه زود در آمریکا میبینمتون و از نتایج بزرگم و معجزات عظیم زندگیم براتون میگم
.
با ایمان
الهه در مسیر بهشت
شهریور 1400
سلام به سید عزیزم، اگر خودت میخونی و البته هر کسی که داره میخونه. خوشحالم که میتونم حس و حال زیبای تغییر و هرچی که میاد و من فقط مینویسم رو به شما هم منتقل کنم.
از اونجا بگم که من خیلی وقته آشنام با tasvirkhani.com ولی خوب متاسفانه هیچ وقت منسجم و مستمر نبوده فعالیتم و کار کردن روی باورهام. حدود دو ماه هست که خدمت سربازی من تموم شده، من با برادر و مادرم زندگی میکنم و پدرم از ما جدا شده. حالا داستان به اونجا برمیگرده که صدای استاد تو خونه ی ما همیشه در حال پخش و از این لحاظ مشکلی ندارم خداروشکر که مقاومت و نمیدونم برخورد بد داشته باشم. یعنی خانواده با من همراه هستن.
برادر من در حال حاضر داره خرج زندگی مارو میده و بسیار عالی هم میده. نمیخوام ناله کنم و غر بزنم، اصلا، چون در حال حاضر زندگی که دارم تجربش میکنم خیلی به مراتب از حالت با بودن پدرم بهتره. منطقه بهتر، خورد و خوراک بهتر و از همه مهم تر آرامش بیشتر. که خدارو صدهزار مرتبه شکر.
اما از همون چند ماه قبل از تموم شدن خدمتم تو خونه حرفش بود که منم یک بخشی از هزینه ها رو به عهده بگیرم. تا زمان پایان خدمت که درآمد بود ولی محدود که البته بازم میدونم که ب زنجیر های ذهن خودم برمیگرده. اما حالا که تموم شده هم از یک طرف خودم بدجور احساس سربار بودن و اضافی بودن میکنم ( پیش خودم میگم علیرضا 21 سالته و یکی دیگه داره خرجتو میده کجای کاری ؟!!! )
از یک طرف هم داداشم چند هفته پیش باهام صحبت کرد و خیلی رک و راست بهم گفت که اقا باید بیاری خرج بدی، ماهی 6 میلیون و خورده ای دنگ من حساب شد. و من در حالت تعجب و متحیر فقط گوش میدادم. چند روز که گذشت پیش خودم آنالیز کردم و گفتم نه بابا داداشم لنگ 6 تومن من نیست، بلکه قطعا میخواد من ی تکونی به خودم بدم و زندگیمو خودم بسازم. خودشم بهم گفت ( گفت ببین بابات که بابات بود ولت کرد رفت و هیچ مسئولیتی رو نپذیرفت ) حالا من برا چی باید خرج تورو بدم، تازه من ک باباتم نیستم، پس نتیجه میگیریم من هیچ مسئولیتی نسبت به تو ندارم. اولا قطعا ناراحت شدم و رفتم تو فکر. ولی بعد مدت کوتاهی با شناختی ک از اون دارم فهمیدم که این داستان از اونجایی میاد ک میخاد من مستقل شم و انگار میخواد ی اهرم بشه که با این تو مخی ها و تیکه انداختن ها من به فکر باشم و ثروت بسازم. دمش هم گرم درست ترین کار رو میکنه و ممنونشم.
حالا بحث شکرگزاری، من تا حدود 2 3 ماه پیش اصلا ن دفتری داشتم ن مینوشتم ولی یروز به خودم گفتم بابا بیار ی دفعه شکرگزاری کن ببین چی میشه. و وای که اصلا متحیر، 1 هفته نگذشت که دیدم اصلا حالم بهتره، تو طول روز اتفاقات بهتری میفته برام، ادمای چرت و پرت دورم نیستن و …
پس جدیش گرفتم البته بازم یکم تنبلی میکنم بعضی وقتا تو دفتر مینویسم و بعضی وقتا تو نوت گوشیم. اقا خلاصه ک نتیجه میده، منم اصلا پایبند به قوانین خاصی نیستم تو نوشتن که مثلا 10 مورد یا انقدر صفحه بنویسم . هرچی میاد مینویسم، با خدا عشق بازی میکنم و حرف دلمو میزنم بابت کوچک ترین چیزها ازش تشکر میکنم و بهش عشق و 10 برابر پس میگیرم. خواستم بگم ک خدا الله انرژی هر چی ک هست خیلی باحال و مشتیه، انقدر زود سریع جواب میده ک میمونی. تو ذهنم اینطوری شکل گرفته این روزا که مثلا خدا وایساده آغوشش رو باز کرده و میگه علیرضا بیا بقلم تا خودم هرچی میخوای بهت بدم تو فقط تنها کاری ک باید بکنی رو کسی غیر خودم حساب نکن و حالتو خوب نگه دار تمام. وای ک چقدر حس خوبیه. الان تو محل کارم دارم تایپ میکنم این رو و جالبه حتی شغلی ک دوست داشتم رو پیدا کردم.
من روزی ک خدمتم تموم شد دقیقا فرداش سرکار بودم و خیلی راحت هم پیدا کردمش. تایمش اون چیزیه که دوست دارم. کسی باهام کاری نداره و کارم سبکه. البته ک حقوقش نسبت ب چیزی ک میخواستم یزره کم تره ولی اونم صد درصد مشکلش خودمم و باید رفعش کنم تا نعمت بیاد.
ی نمونه دیگ از شکرگزاری بگم : دیروز میخواستم ی کوچ خصوصی بگیرم با یکی برای پیج اینستام و پولشو نداشتم. شب خوابیدم و شکرگزاری انجام دادم. صبح چشمم ک باز شد گوشیم رو چک کردم دیدم وااااااااای اس ام اس واریزی. از ی جایی ک حتی 1 میلیاردم درصد هم بهش فکر نمیکردم. اصلا گفت وای خدا چقد تو مشتی هستی مگ میشه انقدر زود پاسخ بدی.
این روزا حس و حالم عجیبه داستان همون در آغوش گرفتن هست ک گفتم خدا انگار آغوش باز کرده برام. مهم نیست ک پول و سرمایه خاصی ندارم مهم نیست ک شاید یسری عشق و حالا رو نمیکنم مهم نیست ک….
مهم اینه خدارو دارم و حالم خوبه، کیفم کوکه و با خودش عشق بازی میکنم. این روزا انگار از اکثریت جامعه خودمو کشیدم بیرون و خداست ک اینکارو کرده اومده دست گذاشته و گفته علیرضا جان بیا عشقم بیا پیش خودم بین اینا نباش بین اینایی ک منو یادشون رفته و شرک میورزن. نمیگم من توحید رو درک کردم و فلان و بیثار ولی خوب اونقدری ک بهش اعتماد میکنم 20 برابرش بهم حال خوب میده. دمشم گرم.
این روزا اینده های خوشگلی رو برا خودم تصور میکنم، پیج اینستا زدم و دارم فعالیت میکنم. تخصص من طراحی سایته و اون عدد 6 تومنه الان برام سنگینه پرداختش. ولی مطمئنم ک میتونم بسازمش. الان تارگت رو گذاشتم روی 10 میلیون درآمد و سخت دارم براش تلاش میکنم. آموزش میبینم عمل میکنم و حرفای استاد رو گوش میدم.
میدونید ی حسی بهم میگه وقتی دارم میچرخم تو اینترنت و فضا مجازی ک انگار تو تافته جدا بافته ای، تو با اکثریت فرق داری. تو چیزایی رو درک کردی ک بقیه نکردن و همه اینا پاداش هاش بهت داده میشه. خلاصه ک هر چیزی رو نمیبینم. گوش نمیدم نمیزارم هر آشغالی وارد ذهنم بشه هر جا میبینم کسی داره درباره محدودیت و نمیدونم فرصت محدوده و باید جمبید و اینا حرف میزنه میگم چرت نگو بابا. فرصت هست ثروت هست و خدا هم هست. پس عجله ای نیست لذت از مسیر از همه چی مهم تره. اره میشه ک حالمم بد بشه بخاطر بی پولی و هزارتا چیز دیگ ولی اگاهانه با هرچی شده سریع حالمو عوض میکنم چون تجربش کردم ک حال خوب = اتفاقات خوب
سال جدید 100 درصد سال خفنیه برام. از خدا هرروز درخواست میکنم ک خودش هدایتم کنه، کمک کنه، نجواهای شیطانی رو دور کنه و …
در حال حاضر تارگتم فقط همون 10 میلیون در ماه و به هیچ چیز دیگ فکر نمیکنم . چون برام زور داره کس دیگه خرجمو بده و منت سرم بزاره.
کلی ایده بهم گفته شده تا حالا، کلی الهام شده و هر بار ثابت قدم تر میشم ک بابا، خدا خیلی راحت تر از اونی ک فکر میکنی بهت میگه و تقلب میرسونه فقط باور مارو میخواد. الهی شکرت. خیلی قاتی پاتی شد ولی خوب هر چی اومد نوشتم ببخشید.
راستی استاد تولدت هم مبارک من و شما تاریخ تولدامون نزدیک همه من 16 اسفند هستم و شما فک کنم 14 ام دقیق نمیدونم. خلاصه تبریک