مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته» - صفحه 23

540 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    به نام تنها فرمانروایی کیهان

    روز 156

    سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم

    خداوند را هزاران مرتبه شکر خدایا شکرت

    چند بار این فایل را گوش کردم و لذت آنرا بردم

    من خییلی جای کار دارم تا توحیدی تر رها تر شوم به خودم که میبینم هنوزم نمی توانم بعضی کارها را بخاطری شرک های که دارم رها کنم به حال خودش خییلی می خواهم در بعضی کار ها وظیفه خدا انجام بدم

    و این شخصیت حمایتگری من خییلی زیاد است باید خییلی زیاد روی این کار کنم

    چند وخت پیش به یک دوستم ایده دادم که به کسب کارش خییلی کمک می کرد و هر بار این را می گفتم مقاومت نشان می داد و پست گوش می انداخت تا این که من دیگر ازش سوال نکردم و نپرسیدم چی کرده یا نکرده و چند وخت پیش دیدم همان ایده که بار ها و بارها من برایش گفته بودم را خودش حالا انجام داده

    به قول استاد هر کس در مکان مناسب و جای درستش اش و اگر خودش بخواهد تغییر می کند و اگر نخواهد تغییر نخواهد کرد

    این را باید بارها و بارها برای خودم تکرار کنم که من از تغییر دیگران نا توانم

    من فقط می توانم خودم بسازم خودم را تغییر بدم

    و هیچکس نمی تواند در زندگی من تاثیری بگذارد

    خدای مهربانم پناه به تو می برم مرا از شر شرک دور نگه دار

    خدای مهربانم تنها تو را می پرستم و تنها از تو کمک و یاری می خواهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    به نام آنک انت وهاب

    سلام

    وقت همگی بخیر وشادی

    إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی (4) لیل

    همانا تلاش هاى شما پراکنده است.

    داستان مهاجرت استاد عباسمنش درس هایی بزرگ برام داشت ؛

    اولی : استفاده از قانون که استاد در شهر زیبای دوبی در حالی که قدم می زد خواسته خود را به الله عرضه کرد .

    و الله مهربان به قلب استاد الهام کرد ، شما از یک طرف می خوای مهاجرت کنی و از طرفی هر روز در ایران به تعداد دفتر های خودتت اضافه می کنی و از نگاه قانون، یک پا روی گاز و پای دیگری روی ترمز هست .

    درس دوم :

    بحث عمل به الهام هست ، وقتی به استاد عباسمنش الهام شد ، بلافاصله برنامه‌های خود را در ایران کنسل کرد در حالی بالای یک میلیارد هزینه کرده و راه تا نیمه رفته را برگشت و اجازه نداد نجوای شیطانی سراغ ایشان بیاد و کار الهام را به تاخیر بیندازد.

    درس سوم ؛

    توکل، یعنی من کارم را شروع می کنم در حالی که هیچ تضمینی برای موفقیت نیست ، من سمت خودم را انجام می دهم و دستان الله در مسیر کمک می کنند.

    درس آخر:

    داشتن ایمان قوی :

    استاد وقتی با وکیل مهاجرت در ایران صحبت می کرد ، وکیل قطعا توصیه می کرد ، مهاجرت به آمریکا محال هست و شما می تونی به کانادا یا کشورهای دیگر بری ،

    ولی استاد گفت پس باید حتما به آمریکا برم.

    ودیدم که چه همزمانی های در مسیر مهاجرت برای استاد پیش آمد.

    خوب ما هم می تونیم با همین قوانین برای رسیدن به خوشبختی و سلامتی و ثروت استفاده کنیم .

    علیرضا یکتای مقدم

    مشهد مقدس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    به نام رب العالمین

    روز 156 ام روزشمار من

    سلام بر استاد عزیزم

    وقتی دارم این کامنت را مینویسم دو تا فایل مربوط به مهاجرت استاد روی سایت گذاشته اند و همینطور تستی مبنی بر اینکه آیا آماده مهاجرت هستی یا خیر .

    من در این زمینه خیلی فکر کردم و به تضادهای زیادی برخوردم. اصلا چرا مهاجرت ؟ چرا همین جایی که هستم بهترین خودم نباشم .

    دریافت من از قانون اینه که به هر آنچه میخواهی توجه میکنی و جهان طبق توجه تو ، ترا در مداری قرار میده که از اون موضوع توجه تو باشه.

    شاید اون چیزی که من میخوام در همین کشور خودم باشه . شاید در نزدیکترین جا در کنار من باشه.

    پس مهم نیست که من چی میخوام بلکه مهم توجه من به جهان است. جهان کاری به من نداره جهان به فرکانس من کار داره.

    من میخواستم برم کانادا و ماجرای اون را در کامنتی نوشتم و من تمام مدارک و امتحان آیلتس و همه وهمه را با سختی انجام دادم و دقیقا فایل نامبر ما اومد و زمانی که قرار بود مدیکال ما بیاید و ما منتظر بودیم جنگ در سوریه شد و پرونده های ما تا یکسال پراکنده شد بعد از یکسال تازه به ما گفتند پرونده شما در ورشو لهستان است و بعد گفتند مسئول مهاجرت باهاتون تماس میگیره .

    تا همین الان تماسی حاصل نشده و پرونده کلا مختومه شده. از سال 2009 میلادی تا الان .

    پس مهم خواستن من و اقدام من برای مهاجرت نبوده بلکه فرکانسی که من میفرستادم برای مهاجرت مهم بوده .

    حتی یکبار هم به مدت 6 ماه رفتیم ترکیه زندگی کردیم باز هم نشد .

    و من این روزها و این چند سال که با سایت و استاد و قوانین جهان آشنا شدم میفهمم که چرا نشده.

    قانون جهان هستی میگه به چه چیزی داری توجه میکنی. طبق کانون توجه تو شرایطی مطابق آنرا برات فراهم میکنم.

    مثلا خود استاد وقتی در این فایل دارند در مورد مهاجرتشون میگن آیا مریم جان و پسرشون هم اقدامی کرده اند ؟ خیر . بلکه با توجه به آنچه میخواستند در مدار استاد قرار گرفته اند و استاد اقدام کردند و آنها هم در این سفر همراه شدند .

    و مثال های زیادی دارم در اطرافم که مثلا یه خانمی یا یک آقایی حتی هیچ تلاشی هم نکرده و به راحتی و سادگی در کنار کسی قرار گرفته که اون تلاش کرده همه شرایط را فراهم کرده و به واسطه اون افراد کنارش در این مهاجرت سهیم شدند.

    حالا آیا جواب من داده نمیشه؟

    بله . این جهان به کانون توجه ما کار داره.

    حتما مریم جان همیشه کانون توجهش به اون چیزهایی بوده که الان دارد . حالا میتونسته اصلا خودش اقدامی نکند بلکه جهان ایشون را در مدار استاد قرار داده تا به سادگی و زیبایی مهاجرت کنه .

    پس من یه قانون را خوب فهمیده ام که باید به اون عمل کنم و از خدا هم هدایت بطلبم.

    به هر آنچه میخواهم توجه کنم مواظب ورودی هایم باشم مواظب کانون توجهم باشم بقیه اش را خود جهان انجام میده .

    و وقتی از خود خدا هدایت بخوام خودش بهترین جا را برای من در نظر میگیره .

    و اصراری ندارم که خوشبختی من در مهاجرت مثلا به کانادا است . و مهاجرت به جایی غیر از اینجا است.

    نه من نمیدونم و نمیتونم تشخیص بدم کجا برای من بهترینه . من سعی میکنم بهترین خودم را همین الان در همین لحظه داشته باشم . و حال دلم را خوب کنم جهان طبق قانون بی تغییرش من را در مکان مناسب با آدم های مناسب قرار میده.

    سپاسگزارم از خدای زیبایی ها که من را در این مسیر سبز قرار داده .

    خیلی خیلی سپاسگزارم

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    دلایل مهاجرت خود را بیان کنید؟

    یادگیری زبان انگلیسی چون:

    هدف ایشان پیام آور توحید بودن در کل جهان است

    آب و هوای مطلوب و

    آزادی هایی که دوست داشتند داشته باشند.

    استاد زمانی که خواستند مهاجرت کنند با این آیه :

    ان سعیکم لشتی

    تلاش شما پراکنده است و برای اینکه می خواستند تلاششان پراکنده نباشد از خود سوال کردند:

    برای اینکه تمرکز خود را بر روی مهاجرت قرار دهم چه اقداماتی می توانم انجام دهم؟

    وقتی هدفی داریم:

    برخی کارها را باید انجام دهیم

    برخی کارها را نباید انجام دهیم

    تا به اهداف و خواسته های خود دست یابیم

    زمانی که استاد متوجه می شوند که باور ایشان تا حد خوبی شکل گرفته

    به بی فکری ناتوانی و تسلیم بودن خود در مقابل خداوند اعتراف کردند:

    من از هر خیری که از جانب تو به من برسد فقیرم

    من نمی دانم

    تو مرا هدایت کن

    تو مرا آگاه کن

    و با ایده ای که به ایشان الهام شد :

    تمام شعبه ها و برنامه های خود را تعطیل کردند

    اگر مسیری را نادرست تشخیص دادیم :

    مهم نیست در ابتدا یا انتهای آن باشیم چقدر بها پرداخته انرژی و زمان برای آن صرف کرده ایم

    آن را رها کنیم

    زمانی که هدفی داریم باید فرکانس های ما :

    در راستا و هم جهت با خواسته های ما باشد

    وقتی فرکانس های ما تغییر می کند و همه شرایط را برای رسیدن به خواسته ی خود فراهم می کنیم:

    جهان سایر شرایط را برای ما به وجود می آورد و هم زمانی ها برای ما رخ می دهد

    به روش رسیدن به خواسته های خود فکر نکنیم:

    تنها بر روی خواسته ی خود تمرکز کنیم

    به مکان خاص وابسته نباشیم:

    خواسته های اصلی خود را در نظر بگیریم

    رسیدن به خواسته ها بر اساس:

    فرکانس مدار باور احساس خوب امید ایمان و توکل است

    تغییر باورهای ما نیاز به طی شدن قانون تکامل دارد

    به میزانی که باورهای ما تغییر کند به مکان افراد شرایط و موقعیت های بهتر هدایت خواهیم شد

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    156. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    قانون رو که فهمیدی چیه ،عمل کن بهش

    من امروز که کل روزم رو دوباره بررسی کردم متوجه شدم که با هیچ کس نباید کاری داشته باشم ،حتی اگر حرفی زدن من نباید مثل اونا عمل کنم

    و این جمله بهم یادآوری شد که وقتی تو قانون رو فهمیدی باید متفاوت تر از بقیه عمل کنی تا نتایج متفاوتی ببینی

    صبح که بیدار شدم و حاضر شدم که برم کلاس رنگ روغن ، مادرم و خواهرم هم میخواستن برن تو یکی از مترو ها هم نقاشیای منو بفروشن و هم آبجیم کارای خودشو ببره و مادرم تخمه هاشو ببره

    وقتی فکر میکنم حس خوبی میگیرم ، از اینکه استاد میگفت درمورد آگاهی ها هیچی نگید به اطرافیان ،وقتی نتیجه رو در شما ببینن اونا خودشون میان که مثل شما عمل کنن

    در سته نتیجه من خیلی بزرگ نیست ولی برای مداری که درش هستم خیلی بزرگه که تونستم ایمانم رو به عمل برسونم

    و مادر و خواهرم و حتی خواهر زاده ام وقتی دیدن من نتیجه گرفتم اونا هم شروع کردن ، مادرم کش مو و جاکلیدی میره میخره از بازار و کنار نقاشیای من میفروشیم

    یه روزایی که من کلاس دارم اونا میرن و وقتی خودم میرم تنها میفروشم و یا باهم میریم

    الان دیگه مادرم مادر قبل نیست اونم میخواد حرکت کنه یه بار بهم گفت بشینم خونه که چی بشه منم وسیله میگیرم با هم بفروشیم

    من راه افتادم و رنگ روغنمو با خودم برداشتم و نقاشی فنجون قهوه ام که داشتم رو هم با خودم بردم که به کافه های تجریش نشون بدم و تمرینم رو بفروشم و گفتم که باشه اینو میفروشم و یکی دیگه برای خودم میکشم

    بعد که از راه نزدیک که کمتر از یکساعت به تجریش میرسم رفتم ، وقتی رسیدم مترو ابن سینا نزدیک اذان بود دوباره همون حس پر از عشق بهم گفت اول برو نمازتو بخون بعد راه بیفت که چشم گفتم و رفتم

    بعد که رفتم رسیدم تجریش ،رفتم با اون آقای مسنی که تو مترو ماسک میفروخت صحبت کردم در مورد اینکه چجوری باید برای فروشندگی تو مترو برای ماسک اقدام کنم

    شماره رئیسش رو داد گفت بهش زنگ بزنم ، بعد زنگ زدم پاسخگو نبود ،ازم پرسید که میخوای بفروشی اینجا کارای خودتو کنار ماسک

    گفتم بله و میخوام بگم اگر قبول کنن بیام کار کنم پاره وقت

    وقتی داشتم به حرفای اون روزی که بهم گفت میتونی فروشندگی کنی و کنارش کارای خودتو بفروشی فکر میکردم

    یهویی یه حسی بهم گفت نباید این کارو بکنی چون اگر نگفته بخوای بفروشی درست نیست و باید جزء اصولت باشه که از اول کار صادقانه حرفتو بگی

    بگی که من میخوام تو مترو فروشندگی ماسک رو پاره وقت بیام و در کنارش اگر رضایت بدن کارای خودمم بفروشم

    حالا اگر قبول کردن که چه بهتر

    اگرم نشد که حتما خیریتی توش هست

    و خدا باز هم بهم هدایت میرسونه

    و جدیدا میخوام سعی کنم که رها باشم و بگذرم و نچسبم به چیزی

    و با اینکه ته دلم میخوام که کاری برام انجام بشه ولی میگم خدا من میخوام چگونگی باتو بشه خوشحال میشم و اگر نشه که حتما خیریتی بوده

    و احساس میکنم با این نوع دیدگاه که استاد عباس منش گفتن ،اگر پیش برم رها بودن رو تسلیم بودن رو بیشتر یاد میگیرم

    بعد قرار شد که زنگ بزنم با مدیرش صحبت کنم و گفتم خدایا هرچی خیره از تو به من برسه محتاج خیر توام

    و رفتم سرکلاس رنگ روغنم

    وقتی رسیدم میدان تجریش دیدم یه کافه هست اسمش هاتف بود

    گفتم میرم نقاشی قهوه ام رو نشون میدم میگم اگر سفارشی داشتین انجام میدم ، اولش ذهنم میخواست مانعم بشه ولی انقدر سریع عمل کردم خودمم موندم ، دیگه مثل قبل مکث نکردم سریع رفتم داخل

    و گفتم و از رنگ روغن فنجونم عکس گرفت و شماره مو گرفتن گفتن نشون میدن به مدیرشون اگر خواستن خبر میدن

    من از این خوشحالم که تونستم برم و همه اینا کار خداست که داره کمکم میکنه تا محدودیت هامو ارم بگیره

    وقتی رسیدم استادم منو دید گفت طیبه ببینم کارتو چیکار کردی ؟؟؟

    نشون دادم گفت از بین بچه های کلاس خیلی خوب کار کردی و بعد سعی کردم به خودم یادآور بشم که من هیچ کاره ام همه کارا رو خدا کرده و هیچی نیستم در مقابل نقاش نقاشان ربّ من

    و بعد رفتم کلاس و وقتی استاد اومد تا آخر کلاس چند تا درس یاد گرفتم که البته بعدش وقتی فکر کردم درس رو گرفتم

    سر موضوعی که یکی از بچه ها مطرح کرد ،استادم گفت اگر دیدین کسی مسخره تون میکنه شما بیشتر از اون خودتونو مسخره کنید

    بعد اون فرد از کرده خودش پشیمون میشه و میره

    و ما میخندیدیم که از خاطراتش میگفت ، وقتی سرکلاس بودم توجه میکردم که چه باوری داشته که وقتی همراه اون فرد مسخره کننده برگشته کارای خودشو مسخره کرده چرا باوراش با کلامش تغییر نکرده

    وقتی فکر کردم دیدم باورش و ایمانی که به خدا داره که بین حرفاش میگفت ، میگفت که هیچ کس نمیتونه کاری بکنه و همیشه خداروشکر بکنید که میتونید کار بکنید ،راه برید ،و کلی حرفای دیگه

    که فهمیدم حتی اگر به زبون هم بیاره و کار خودشو درمقابل فردی که مسخره میکنه ،مسخره کنه

    مثلا بگه راست میگی من نقاش خوبی نیستیم و کارم پر از ایراد و عیب هست و بلد نیستم تو به بزرگی خودت ببخش و سعی میکنم تلاشمو بیشتر کنم تا بهتر از این بشم

    ولی یه باور قوی داره که میدونه همه اینا کار خداست و حتی میگفت بچه ها یادتون باشه وقتی نقاشی میکشید ، یه نفر نقاشیش از شما پایین تر بود نگید من نقاش خوبیم و اون بلد نیست

    همیشه متواضع باشید

    بعد من شب که برمیگشتم با مادرم اینا داشتم به حرفای استادم و باورایی که پشت حرفاش بود فکر میکردم ،که ببینم چه باوری داره که بشه برای من کمکی بکنه

    و اون این بود متواضع بودن و شکرگزار خدا بودن و دونستن اینکه خدا خودش مراقبشه هیچ کس نمیتونه کاری بکنه

    همینجوری فکر میکردم و یه لحظه گفتم خب از این به بعد اگر کسی مسخره ام کرد اینجوری میگم

    ولی بلافاصله به دلم افتاد که نه درست نیست

    تو قانون رو دیگه میدونی چیه و باید متفاوت تر از بقیه عمل کنی

    وقتی روزایی که به هر دلیلی از کسی ناراحت میشدم یا مسخره میشدم فکر کردم ،یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت اگر از چیزی ناراحت میشی ، باید اصولت باشه که تو اون کارو انجام ندی

    بعد که اواسط کلاس بود یکی از بچه ها گفت استاد درکه نمیرین با هنرجوها ؟ استاد گفت چرا بازم میریم بعد من گفتم میشه ماهم بیایم گفت آره و بعد چند دقیقه یه نفر رو گفت که ازشون درخواست کرده بود که اونم باخودش ببرن و استاد گفت نبردیمش اگر با ما بیاد روحیه اش با ما متفاوته ما میگیم میخندیم ولی اون شخصیت آرومی داره

    اونجا بود که من یه لحظه فکر کردم منظورش من بودم که گفت تو آرومی و اگر با هنرجوها بیای ،همخوانی نداشته باشه

    تو دلم گفتم یعنی با من بود ؟ یعنی نمیخوان منم باهاشون برم ؟ چون تمام هنرجوها راحتن و بدون روسری و من روسری دارم ،، یعنی نباید برم ؟؟ و ذهنم داشت میگفت تو به اونا نمیخوری اونا نمیخوان تو باهاشون بری طبیعت و طراحی

    و کلی حرف دیگه

    که حس کردم ذهنم میخواد ارزشمندی و لیاقتم رو پایین بیاره و مانعم بشه که بگه تو نمیتونی بری

    همونجور داشتم فکر میکردم که چرا اون حرفو گفت و ناراحت شدم ، و بلافاصله تو دلم به خودم گفتم ناراحت نشو ، ببین تو باید اصولت رو یادآور بشی به خودت

    و بعد رهاش کردم تا اینکه تو راه برگشت به خونه تو مترو عین چراغ برام روشن شد این ماجرا و درسی بود برای من

    وقتی از کلاس رفتم پیش مادرم و خواهرم که تو بیمارشتان بودن و ملاقات عموم بود بهشون گفتم که استادم گفته میرن درکه منم بتونم میرم ، یهویی خواهر و خواهر زاده ام گفتن ما هم بیایم گفتم نمیشه من خودم هنوز نرفتم شمارو باخودم ببرم؟ بعدشم هنر جوهارو میبره استاد

    بعد یه لحظه گفتم ببین تو ته ته ذهنت از نه گفتن به خواهرت این بود که نمیخواستی بیان و گفتی بیان اونا نمیشناسنشون و یه سری چیزای دیگه از ذهنم گذشت

    یهویی حرف استادم مثل چراغ روشن شد بهم گفته شد ببین باید اصولت باشه که هرکس اگر گفت ما هم باهات بیایم به این فکر نکنی که یا گروه هماهنگه یا نه

    چون تو خودت این فکرو داشتی حرف استادت باعث ناراحتیت شد و باید اصلاح کنی این طرز فکر رو و باورت رو تغییر بدی

    اینکه بگی ، همه ما انسانیم و لباس گرون پوشیدن یا بدون روسری رفتن با گروهی که برای طراحی تو طبیعت میرن ،ملاک نیست

    مهم اینه که سعی کنی رفتاراتو اصلاح کنی تا اگر قرار باشه در جایی قرار بگیری خدا تو رو خودش در اون مکان و زمان مناسبش قرار میده

    همه اینا شرکه که تو به عوامل بیرونی ربطش میدی و میگی من ظاهرم خوب نیست و نمیخوان من تو جمعشون باشم

    اینا همه افکار خودت هست که باعث میشه رفتار دیگران با تو بوجود بیاد و تجربه اش کنی

    بعد آخرای کلاس من به استادم گفتم که من جدیدا ابرا و یا درختا و چیزای دیگه رو شکل فرشته میبینم یا ققنوس و طرح های دیگه و چند تا ار عکسایی که گرفته بودم نشون دادم

    گفت تصویر سازیت خوبه و میتونی کار کنی و طرح بکشی

    فقط باید طراحیتو قوی کنی تا هر آنچه که بهت الهام میشه رو بتونی بکشی

    و بهم گفت تو پس حتما باید بیای با ما درکه تا اونجا دقت کنی به همه چیز و طراحی کنی

    بعد یاد حرف استادعباس منش افتادم که میگفت خودتون رو لایق بودن در جمع هایی که خوب هستن بدونید تا در اون جمع ها حضور داشته باشید

    من چند باری میخواستم برم الان که فکر میکنم میبینم این باورهام بودن که مانع از رفتنم با گروه هنرجوهای استاد رنگ روغنم میشدن که من بارها وقتی میخواستم برم میگفتم یعنی منم تو گروهشون راه میدن ، آخه من با اونا از نظر ظاهر فرق دارم لباس پوشیدنم معمولیه و خیلی باور محدود دیگه

    الان که متوجه باور محدودم شدم سعی میکنم تا اصلاحش بکنم با تکرار باور های قدرتمند

    بعد استادم گعت بچه ها اواخر مرداد کلاس یک سال و نیم طبیعت رو شروع میکنیم ، گفت صفر تا صد طراحی و رنگ روغن طبیعت رو هر کس خواست بیاد کلاس

    من تو دلم گفتم خدایا خیلی دلم میخواد برم کاش میشد بشه

    بعد وقتی رفتم عموم رو ببینم نزدیک بیمارستان یه کاف6 بود نقاشیمو خواستم اونجا نشون بدم یه پله شو بالا رفتم حس کردم نرو

    دوباره جلو رفتم شنیدم مگه بهت نگفتم نرو

    و من برگشتم و رفتم بیمارستان عمومو ببینم، ازم پرسید طیبه دیروز بهم گفتی چی میفروشی ؟؟؟؟

    گفتم نقاشیامو میبرم مترو و پارک میفروشم

    بهم گفت نرو ، گفتم چرا ، گفت گردنتو اذیت میدی بعد که سنت گذشت از کار میفتی مثل من میای هرچی داری میدی بیمارستان

    من اونموقع که داشت حرف میزد تو دلم مرور میکردم و میگفتم نه خدای من وعده داده بهم

    گفته اومدی تو این دنیا تا بری دنبال عشقت نقاشی و هدیه و استعدادی که بهم داده گفته مهارتت بیشتر کن من مراقب جسمت هستم

    و قشنگ یاد زمانایی افتادم که باورم محدود بود و دقیقا قبل از آگاهی که تا 30 سالگیم حدود سال 96 تا 1401 نقاشی رو که دائم میکشیدم و دستام درد میکرد حتی گردن درد داشتم و از گردنم یه استخون خم شده بود

    الان که اینارو مینویسم در ادامه بگم

    از وقتی باورام تغییر کرد تو این مسیر آگاهی و تو راه شناخت خودم و خدا و خدای جدیدم پا گذاشتم به یکباره درد دستام رفت

    حتی من چند وقته به گردنم که نگاه میکنم میگم خدایا تو چیکار کردی با گردن من ؟؟؟؟؟؟

    گردنم به طرز شگفت انگیزی صاف صاف شده اون قسمتی که ستون فقرات به گردن وصل هست کاملا صاف شده

    حتی از وقتی رنگ روغن رفتم اوایل کمرم رو خم میکردم ولی بعد که بیشتر با خدا حرف زدم بهم گفته میشد طیبه تو فقط مستقیم و صاف بشین رو صندلی و تکیه بده من خودم همه کارارو برات انجام میدم

    حتی نشستن من هم تغییر کرده ،موقع نقاشی کشیدن صاف صاف میشینم

    و اینارو یادآوری کردم که من دیگه به منبعی وصلم که خودش مراقب بدنمه و جدیدا درخواست کردم که یادم بده تغذیه ام رو اصلاح بکنم و ورزش کنم تا مراقبت بشه از بدنم

    وقتی دقت میکنم به حرفای آدما سعی میکنم که همینجوری قبولشون نکنم و برای خودم تحلیل میکنم و سعی میکنم درسای خوبشو ازش بگیرم و عمل کنم

    وقتی عموم گفت طیبه کار نکن ،گفتم عمو نمیشه که کار نکنم باید تلاش کنم

    نمیشه که از برادرم پول بگیرم اونم داره تلاش میکنه برای خودش

    منم تلاش میکنم برای خودم

    بعد که برگشتیم مادرم مثل همیشه که انقدر بخشنده هست رفت برامون بستنی خرید دو تا خوردیم فوق العاده خوشمزه بود

    و از خدا سپاسگزاری کردم

    وقتی برگشتیم با مادرم یکم تو ایستگاه مترو وایسادیم ولی کسی نخرید و جمع کردیم برگشتیم ، داشتم با خدا حرف میزدم گفتم خب خدا چی میگی ؟ چیکار باید بکنم ؟ تو تلاش منو میبینی من نمیدونم تو خدایی تو بگو چیکار کنم

    من ازت میخوام

    و بعد بهش گفتم ببین خدا ،استادم گفت که قراره کلاس یک و نیم ساله طبیعت شروع بشه و اگر ثبتنام نکنیم میمونه برای دو سال بعد شروع کلاس جدید

    گفتم من نمیدونم تو خدایی تو منو آوردی تجریش تا رنگ روغن یاد بگیرم و حتی پولشم خودت هربار بهم‌میرسونی

    من الان اینو میخوام خودت جورش کن که دو ماه بعد بیام و ثبتنام کنم

    گفتم خدای من دلم میخواد پیشرفت کنم تو مهارت نقاشی کمکم کن سعی میکنم ایمانم رو در عمل بهت نشون بدم و بیشتر قدم هام رو سریع بردارم

    بعد که برمیگشتیم خونه حدود ساعت 8 شب بود ، منتظر بودیم اتوبوس شهرکمون بیاد من لج کردم گفتم پله داره من نمیام تا بی آرتی بیاد ،مادرم گفت بیا با بی آر تی بریم گفتم نه من وایمیستم و با اتوبوس میام مادرم اینا رفتن بعد انقدر بلند بود صدای درونم که شنیدم گفت پاشو برو لج نکن کارت درست نیست زود پاشو برو و گفتم آخه خدا …

    بعد بلند شدم و رفتم چشم گفتم و وقتی اومدم پیش مادرم اینا دیدم چمدون نقاشیارو مادرم پایین آور گفتم ببین طیبه خدا میخواست لج نکنی وبری کمک کنی

    این رفتارت درست نبود باید کمک‌کنی

    و سریع رفتم و وقتی رفتم اونور خیابون وسط اتوبان دیدم بی آرتی اومد

    گفتم وای ببین دقیقا خدا گفت زود پاشو که بری برسی و باهم برین خونه

    وقتی سوار اتوبوس شدیم مادرم خندید گفت تو هم اومدی چه زود اومدی

    بعد که رسیدیم خونه ،خواهر زاده ام گفت میرم یکم بازی کنم و ما رفتیم خونه یهویی دیدم مادرم گفت خواهر زاده ام میگه خاله بیا پایین مشتری داری

    دیدم یه پسر بچه تقریبا 10 ساله گفت خاله برام بنز میکشی ؟؟؟ گفتم یکم گرون میشه گفت پس مک کویین یا باب اسفنجی بکش گفت خاله الان باید برم خونه فردا میام اگر مادرم اجازه بده پول میارم برام طرح آینه رو بکشی گفتم باشه و رفت

    برام جالب بود من نمیشناختمش من رو با خواهر زاده ام دیده بود که داریم نقاشی میفروشیم و دیده بودتش امشب گفته بود سفارش دارم و اومدن جلو در خونه

    گفتم ببین طیبه تو تلاشتو بکن اصلا فکر این نباش که چجوری قراره مشتری بیاد ، همین الان ببین خدا چجوری مشتری شد برات

    هرچی باز از خدا بهم برسه من به خیرش محتاجم

    خیلی خوشحالم از اینکه سعی میکنم درس بگیرم و عمل کنم و وقتایی که عمل نمیکنم خدا به طرق مختلف قانون رو یادآوری میکنه بهم و میگه کارت اشتباهه

    وقتی از بیمارستان برگشتم گفتم بذار برم اون کافه نقاشیمو نشون بدم دیدم رو سر در کافه ژاپنی چینی نوشته و رفتم از جلو درش نگاه کردم دیوارش پر از نقاشی چینی بود ماهی و منزه های زیبا با مداد رنگی و آبرنگ

    گفتم نه نرم من چجوری به زبون اونا حرف بزنم و بعد نرفتم و وقتی فکر میکردم گفتم طیبه باید میرفتی

    به فارسی نوشته بودن کافه صد در صد کسی بود که فارسی حرف بزنه

    بعد تصمیم گرفتم اگر خدا بخواد وقتی رفتم ملاقات عموم بیمارستان از اونجا نقاشیمو ببرم نشون بدم

    توکل به خدا من باید تلاشمو بکنم و ایمانم رو در عمل نشون بدم تا خدا درارو به روم‌باز کنه

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 586 روز

    سلام خداوندا هزاران بار شکرت بابت این انسان توحیدی که با اصل توحید یکتا پرستی این گروه بهشتی رو را انداختن وخداوند این جایگاه رو بهت داده یعنی تکاملی رفتی من وجودت میبینم وجوت نشان دهنده نتایج توهست یعنی همش روی اصل کار کردی خداوندا هزار بار شکرت که با دوره احساحس لیاقت خیلی راحت تر شدم خیلی بهتر از کنترل ذهنم بر میام واین تصمیم گرفتم اگه قرار بمیرم بزاز با سعادت وبا ثروت درونی بمیرم بزار برا خودم ارزش قائل باشم واین کلمه ارزش چقدر به آدم احساحس خوب میده خداوند خودت کمک کن خودت راهی برای پراکندگی ذهنم ایجاد کن خداوند راهی برای تمرکز برروی خودم ودر صلح وآشتی بودن با خودم در مدار همیشگی قرار بگیرم خداوند رها رسیدن به خودت وراه هماهنگ شدن با خودت وزیباها وراه زندگی کردن برایم آسان وروان کن خداوند راهی برای درخواستی که میکنم پاسخ رو هم بگیرم خداوند راهی مشغولیات الکی ذهنم به وجود بیار این خداوند راهی برای اینکه اصل دو بگیرم وکاری فرعیات نداشته باشم خیلی وقت دیگه روشن شده فرعیات به جای دام نمیرسون این توجیح این کار ذهن هست یعنی دقیقا با این کار می خواد تو رو از اصل وجودت که کامل ترین نشان برای ربوبیت خداوند در وجود خودم هست خدواند همچی به دست تو درست باشم خداوند من این لیاقت درون خودم میبینم سراسر وجودم سرشار از اون روشنای توکنی خداوند می دونم شفا دهنده تو خداوندا آنچان مرا مداری قرار بده تا از لحاظ روحی در شرایط عالی قرار بگیرم چون این لیاقت درون خودم می بینم که از درونی واز روحی در درجه عالی قرار بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    الهام سیاوشی فرد گفته:
    مدت عضویت: 498 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم

    سلام عزیزان جان

    روز156

    مصاحبه با استاد قسمت19

    معنوی ترین کار دنیا ثروتمند شدن است

    معنوی ترین کار دنیا رسیدن به خواسته هاست

    خدایا شکرت که در مدار شنیدن این کلام حق قرارم دادی و در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط مرا قرار دادی

    هر چقدر من به خواسته هام برسم جهان خداوند رشد و گسترش بیشتر ی دارد

    با هر قدم موفق که بر میداریم هزاران نفر هم شاد و خوشحال میشوند

    مثلاً من خودم در کارهای هنری مینا کاری مهارت کسب کرده ام و الان با خلق هر چیزی اول خودم ذوق میکنم و بعد تمام افرادی که از آنها استفاده میکنند هم از این هنر لذت میبرند و با عشق خریداری میکنند و من دارم بلطف خداوند به رشد خودم و جهان خداوند کمک میکنم به همین دلیل کار من ارزشمنده و دارم ارزش خلق میکنم و لذت میبرم

    خدایا شکرت که هر لحظه در معرض هدایت تو هستم

    استاد واقعا که در هر لحظه باید توحیدی باشیم

    من نمی‌دونم من تسلیمم هیچی نمیدووووونم

    تو بهم بگو چکار کنم که از پراکندگی ذهنی آزاد شوم

    خدایا خودت پراکندگی های ذهنم را کنترل کن و تمام تمرکزم را روی یک هدف معطوف کنم من نمی‌دونم چطور و از چه روشی من میخواهم تمام تمرکزم یکجا باشد پس خودت همه کاره ام هستی بهم بگو

    خدایا شکرت که هر لحظه امیدوارتر و اگاهترم می‌کنی که دسترسی به خواسته ها نزدیک است

    وقتی میسپارم بخودت و تسلیم میشوم دیگه آرومم و آسوده خاطر

    خدایا شکرت که تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان

    خدایا شکرت که خودت هر لحظه داری منو بزرگتر و بهتر و آسانتر می‌کنی دقیقا منو به چیزهایی هدایت می‌کنی در زمان مناسب و مکان مناسب که لازمه رشد و پیشرفت من در مسیر درست رسیدن به خواسته هاست

    خدایا شکرت که کنترل ذهنم خیلی راحتر شده

    باورهام داره قدرتمند تر میشود

    استاد این روزها خیلی آرامشم بیشتر شده

    از درون واقعا آرامتر شده ام

    دیگه سعی نمیکنم کسی رو ارشاد کنم حتی همسر و فرزندانم را چون به به قانون خداوند ایمان دارم که اگر من تغییر کنم جهان بقیه کارها را انجام میدهد یا ما را با هم هم مدار و هم فرکانس کنار هم قرار میدهد یا اینکه خیلی آرام و بی سر و صدا ازهمه جدا میکند

    استاد این فایل بینظییییر چه همزمانی عالی بود با فایل جلسه اول بخش دوم قانون آفرینش

    اونجا هم جواب به سوالات دوستان بود و اینجا هم همین بود

    و من صبح وقتی این همزمانی را دیدم ایمانم قوی تر شده که قانون داره خیلی عالی جواب میدهد داره بهم مسیر درست رو نشون میده

    خدایا شکرت که باید از همین الآنم لذت ببرم

    اینو باید با تمام وجودم درک کنم زندگی همین لحظه است

    همینکه الان نشستم و در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط قراردارم و وقت پر برکتی دارم و کامنت می‌نویسم و کامنت های دوستان عزیزم رو میخونم یعنی سعادت و خوشبختی یعنی بالاترین لذت یعنی نوش جان کردن کلام حق

    خدایا شکرت که همه کاره ام تویی و همه جوره هوامو داری

    خدایا شکرت قربونت برم که این قدر عاشقانه منو دوست داری خدایا شکرت دوووووست دارم جان جانانم سپاسگزارم

    وقتی اعتماد و ایمان و باور و توکلت همه جوره بخدا باشه دیگه جای نگرانی و ناامیدی نمی‌مونه

    وقتی بقدرت خدا ایمان داری رها میشی از همه چی ایمان داری که خداوند سریع العجابه است

    خودش در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط برات آنچه را که میخوای فراهم می‌کنه .دیگه زور نمی‌زنی دست و پا و تقلا زدن الکی نمیکنی به قدرتش ایمان داری که صاحب اصلی خداست و میسپاری به خودش

    خدایا شکرت که وقتی به بی ذهنی خودم اعتراف میکنم و تسلیم میشوم خودت درها رو برام باز میکنی خودت هدایتم می‌کنی به عالیترین نعمت ها و ایده ها و الهامات الهی ات

    خدایا شکرت من تسلیمم کمکم کن از همین جایی که هستم با همین داشته هایی که مالک اصلی آنها تویی شاد و خوشحال و سرشار از لذت و امید و توکل باشم

    خدایا شکرت که توجه و تمرکزم روی بهبود شخصیتم هست و خیلی دارم سعی میکنم که ذهنم را پراکنده به دیگران نکنم فقط تمرکزم را لیزری روی بهبود خودم بزارم

    خدایا شکرت که همین الان که رفتم پشت پنجره کلی لذت بردم از لبخند یه بچه از دیدن دوتا پرنده زیبا که کنار هم پرواز می‌کردند از عطر و بوی هوای عالی و نسیم خنکی که صورتم را نوازش کرد از پرتو های نور خورشید و و و کلی نعمت‌های دیگه که هر بار بهشون نگاه کنم فقط میگم خدایا شکرت هیچ وقت برام بدیهی و تکراری نیستند این صحنه ها ی زیبا و رویایی

    خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم تو بهم بگو

    خدایا شکرت که هر لحظه در حال حرف زدنی بامن

    خدایا شکرت که مرا ارزشمند آفریدی

    خدایا شکرت که مرا لایق بندگی کردن دانسته ای

    خدایا شکرت که مرا لایق دریافت الهامات و نعمت‌های الهی کرده‌ای

    خدایا شکرت که در مسیر مستقیم هدایتم کرده ای

    خدایا شکرت بابت حضورم در این مکان معنوی ومقدس

    خدایا شکرت

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2315 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به همه ی خوبان استاد عزیزم مریم جانم وتمام دوستانم

    بسیار عالی بود استادشما بی نظیرین بی نهایت سپاسگزارم بخاطر تمام آگاهی های نابی که دراختیار ما قرارمی دهید.

    جمله ای که تواین فایل خیلی تکان دهنده بودبرام و هیچ وقت از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم وفکر نکرده بودم

    این بود که استاد گفتین وقتی تو خیابون های دبی رفتین پیاده روی وبه این فکر کردین که چرا شرایط مهاجرتتون فراهم نمیشه

    گفتین درواقع فکر نکردم نشستم به بی فکری خودم فکر کردم اینکه خدایا من به هر خیری که از تو بهم برسه فقیرم

    استاد خیلی این جمله شما برام درس داشت خیلی نیاز دارم به این جمله فکر کنم

    استاد اینکه همیشه باید روخدا حساب باز کنیم واگه به مسئله ای چیزی برخوردیم تسلیم باشیم از خدا بخوایم خودش کمکم کنه ومسیر درست رو بهمون نشون بده.

    سپاسگزارم استاد هرلحظه دارم از آموزهاتون درس میگیرم وتکاملم رو طی میکنم ورشد وپیشرفت میکنم.

    انشاالله همیشه سالم وسلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    ردپای روز 156

    روز شمار تحول زندگی من فصل ششم

    مصاحبه با استاد | قسمت 19

    به نام خداوند هدایتگرم که تمام راهها را با هدایت هایش برایم آسان و دلپذیر کرده است و اگر من کارم رو درست انجام بدم،خداوند کارش رو درست انجام میده!

    اگر من در مدار درست و مناسب باشم نشونه ها و الگوهای مناسب هم به من نشان داده خواهد شد تا بهترین شرایط و راه حل ها رو با هدایت های خداوند خلق کنم

    خدااایاااا کمکم کن که در مسیر اهداف و خواسته هایم هدایت شوم

    خدااایاااا اگر باید باورهایی رو بسازم .. من را راهنمایی وهدایت کن در جهت تحقق خواسته هایم

    خدایاااا من دستی از دستان قدرتمند ترا می خواهم که منو به بهترینع بهترین باور در مورد خواسته ام هدایت کند.

    خدااایاااا همان خدایی که استاد عباسمنش رو از زندگی در بندرعباس توانسته به بهترین شرایط زندگی در فلوریدای آمریکا هدایت کند… همان خداوند مرا در مسیرهای رویاهایم هدایت می کند

    خدایاااا من را در مسیری هدایت کن که قدم به قدم هایم باشد نور تابان مسیرم باشد

    خدایا هدایتم کن به مسیرهای درست و مناسب و صحیح الهی آمین

    چه همزمانی جالبی رو الان متوجه شدم اینکه دقیقا در اردیبهشت سال 1401 در همین قسمت کامنت نوشته بودم و الان هم دقیقا توی همین فصل در سال 1403 هدایت شدم به قسمت از این فایل … واقعا توی این دوسال چه تغییرات عالی داشتم و دستان خداوند همراهم بود ..ولی اون موقع ها یک دلشوره و ترسی داشتم بخاطر جابجایی که هنوز بهم اعلام نشده بود ولی نشانه هاشو دیده بودم یادمه اون سال در همین قسمت نوشته بودم

    من باید باور کنم و باور داشته باشم که توانایی ساختن باورهای درست و مناسب را دارم برای اینکه حریف نجواهای ذهنی ام بشوم. .بقول استاد از عهده ی حساب کتاب کردن ذهنم بر بیام

    و الان هم دوباره به همین فایل هدایت شدم در صورتی که الان شرایطم خیلی بهتره و در آرامش بیشتری هستم ولی انگار بازم یک الهامی شده که باید منتظر یک تغییر تحول خوب دیگری باشم و سعی کردم جرآت نوشتن این الهام رو اینجا داشته باشم تا ردپایی از این شهود و الهام رو اینجا به یادگار بذارم

    شرایط بظاهر الانم رو با نجواهای ذهنم رو جدی نگریم هر چند شرایط الانم خیلی خیلی بمراتب بهتر قشنگتر از چند سال پیشم هست

    دقیقا در اردیبهشت سال 1401 در همین قسمت کامنتی رو نوشته بودم که برای تمدید اجاره خانه ام دلشوره و ترس و نگرانی داشتم.. دقیقا در همین فصل بود که نشانه های تغییرات رو احساس کرده بودم .. دقیقا تمام نشانه ها یکی پس از دیگری بصورت تضادهایی خودنمایی می کردند ..

    یادمه در مجتمع مون بر سر مدیریت یک جنگ و جدالی بود که تمام افراد ساختمان رو درگیر این موضوع کرده بود و هر روز یک موضوع و مسعلع ای در ساختمان بوجود میومد و جو متشنجی شده بود هر چند من خودم رو از این مسایل دور می کردم ولی در بعضی مواقع امکان دَررو وجود نداشت و هر روز یک موردی پیش میومد و یواش یواش مسایل هاد میشد تا اینکه خرداد و تیر ماه به همین صورت گذشت و گذشت تا اینکه آخرای فصل مرداد شد که مالکم به تحریک مدیریت جدید پیغام داد که ملکمو می خوام و باید جابجا بشی در صورتی که زمان موعد قراردادم دی ماه بود .. و اصلا آمادگی جابجایی رو نداشتم چون خانه ها قیمتش بالاتر رفته بود و باید پول پیش خانه و هزینه های املاک و اسباب کشی و غیره رو جور می کردم و اصلا هیچ جوره من آماده نبودم .. و دقیقا در شهریور 1401 مصادف شد با اون شلوغی ها و قطعی اینترنت و قفل شدن همه ی کارها و تعطیلات .. و من تنها کاری که کردم بصورت تمرکزی روی فایل های استاد کار می کردم بخصوص فایل های گفتگو استاد با دوستان که خیلی از پرسش و پاسخ ها رو در این فایل ها برام واضح میکردد ..

    بقول استاد من یکسری کارها رو باید انجام نمی‌دادم و یا بعبارتی انجام دادن یک سری کارها و  انجام ندادن یک سری کارها برام مورد توجه شد

    آیه ی مهم قرآن که استاد خیلی روش تاکید داشتند

    اِنَ سَعَی کُم لَشکَتا تلاش شما خیلی پراکنده است

    با همین فایل سعی کردم تمرکزم رو روی خواسته ام فکوس کنم و به ناخواسته ها توجه نکردم

    یعنی باید تمرکز می کردم به خواسته ام و سوالات زیادی باید از خودم می پرسیدم اینکه ..

    خداایاااا فرکانس من در جهت آن خواسته هایم چگونه باید باشد؟؟؟

    چطوری فرکانس هایم را در جهت خواسته هایم همراستا کنم ؟؟؟

    فرکانس و توجه من به خواسته ام باید چگونه باشد ؟؟؟

    مقاومت ذهنی من برای خواسته ام چیست ؟؟؟؟

    خلاصه خیلی تمرکزی روی خواسته ام فکوس کردم و شکر خدا همه چی بلطف خدا جور شد و خداوند از بی نهایت دستانش کمکم کرد و من به خانه ای بزرگتر و قشنگتر و جدیدتر نقل مکان کردم که جزییات این تغییر مکان رو در همون موقع در یکی از کامنت هام بطور مفصل نوشتم البته فکر کنم در اون قسمتی که استاد و خانم شایسته رفته بودند مسافرت فایل هدایت الهی که در شنزارهای سفید و برفی بودند نوشتم همان قسمتی که استاد قرار بود بیان ایران ولی بخاطر قعطی اینترنت منصرف شده بودند .. چقدر همزمانی های خوبی داشتم واقعا هر تضادی برام پیش میومد فوری به راه حلش هدایت میشدم و آنقدر این تضادها جالب بود که انگار جهان داشت با سرعت منو هُل میداد که جابجا بشم و بیام داخل همین خونه ای که الان هستم . خانه ای بزرگتر کاملا نوساز پنجره های بزرگ . آشپزخانه ی بزرگ و باز بسمت پذیرایی که پر از کابینت های زیبا سفید طوسی هایکلاس کاملا نو . گاز پنج شعله رو میزی و اتاق های بزرگ با کمدهای ریلی و کشو داخل کمد سه دره .. بالکن بزرگ بدون مشرفیت رو به طلوع خورشید و کوه های دور دست رو از یک سمت می‌دیدم و از سمت سالن دو سه خیابان به کوه تپه ای مشرف بودن که خیلی خیلی زیباست .‌ سقف با چراغ های زرد هالوژنی و تر و تمیز و عالی بخدا تا مدتها در حیرت بودم که خداوند تمام آن تضادها رو پیش آورد که من بسرعت بیام توی این خانه ای که عاشقش بودم . اینترنت قطع بود فقط توی یک ساعت وصل شد اون هم ساعت چهار صبح که دخترم در اون ساعت بیدار بود و دنبال خونه می گشت که شماره ی املاک توی اون آگهی در سایت دیوار بود که بدستمون رسید انگار خدا می خواست فقط در اون ساعت این خانه رو بما نشون بده انگار برای ما گذاشته بود کنار که چشم کسی بهش نخوره … و قرار گذاشتیم و رفتیم خونه رو دیدیم و بیانه پرداخت کردیم و فردا ظهر قرارداد نوشتیم و با خوشحالی آمدیم خانه و وبعدش جابجا شدیم خدایاااا ترا شکر گذارم که اگر یک دری بسته میشه هزارتا در دیگری برومون باز میکنی

    تعبیر مولانا…

    در اگر بر تو ببندد ، مرو و صبر کن آنجا

    زِ پس صَبر ، تو را او به سَرِ صَدر نشاند*

    اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

    ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

    خدااایااا شکرت که امروز هم بلطف آموزه های استادم و مقاله های پیش نویس خانم شایسته ی عزیزم به آگاهی بیشتری هدایت شدم برای درک و فهم بیشتر در جهت رسیدن به خواسته هایم که برام قرار دادی خدایا شکرت..

    خداایااا ممنون و سپاسگذارم برای تمام پاسخ هایی که توسط الهام شهود و نشانه های واضح وآشکاری که بدون هیچ اشتباه و خطایی دریافت می کنم و بی درنگ اطاعت میکنم

    خدایاااا فقط و فقط تو را می پرستم و فقط و فقط از تو یاری می جویم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام

    ردپای من درفایل156سفرنامه

    استادتوفایل هاشون میگن تمرکزکنیدروی یک هدف ودرهابازمیشه وبعضی کارهاروانجام ندیدتابه خواسته خودتون برسین

    بتونیم قدرت تصمیم گیری خودمون روبالاببریم وباخداوندصحبت کنیم وازاویاری بخوایم وبه قول استادبه بیفکری وناتوانی خودمون اعتراف کنبم وبگیم خدایامن به هرخیری که ارطرف توبه من مبرسه فقیرم

    وقتی میدونیم یک مسیری اشتباهه یادرسته این تصمیم روبه گردن دیگران نندازیم ودنبال نشانه باشیم وقتی میدونیم100٪این کاردرسته یانه

    وقتی هدفی داری ودرمداراون خواسته نباشه به اون هدف نمیرسی

    وقتی توکل وایمان واحساس خوب وباورهای درست داشته باشبم خیلی راحت به خواسته خودمون میرسیم مثل مهاجرت استادبه امریکاکه چقدرراحت انجام شدودستان خداوندبه کمک استاداومدندوکارشون سریع انجام شدوالان امریکان

    واقعاخیلی شجاعت میخوادکه چندتادفترتوجمع کنی وبه ندای قلبت گوش بدی وازاونوهمه سودومنفعت وحتی هزینه هایی که کردی بگذری وبگی

    چششششششششمممممممم من تسلیمم

    ان سعیکم لشتی=سعی شماپراکندس

    یعنی ذهن شماتوی دوراهیی گیرکرده وبایدتمرکزتوبزاری روی بودن یانبودن اون

    هرچقدرروی خودت کارکنی به مداربالاتروشرایط وادم هاوایده های بهترهدایت میشی

    این حرف های استادبرای من یک الگوهست که اون تونسته پس میشودمنم داشته باشم منم میتونم راحت مهاجرت کنم به اسانی

    مابه خواسته هامون میرسیم که به پیشرفت وگسترش جهان کمک کنیم ومسائل بیشتری روحل کنیم

    پس رسیدن به خواسته هامعنوی ترین کارجهانه

    شادوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: