مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته» - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-54.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-20 21:25:362025-01-22 06:47:58مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
خدایاهرآنچه دارم ازآن توست
تنهاتورامی پرستم وتنهاازتویاری می جویم.مارابه راه راست هدایت فرما.راه کسانی که به آنهانعمت داده ای.
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته بزرگواروهمه دوستانم دراین سایت ارزشمند توحیدی
استادجان تمام آموزشهای شما حول محور توحیده وتوحیدهمه چیزه .تلفیق باورهای توحیدی واحساس لیاقت وکنترل ورودی ها هرفردی روبه تمام خواسته هاش می رسونه .ترکیب اینهادرعمل کارراحتی نیست . امااگربرای شماشده برای هرفرددیگه ای هم شدنیه.
من تمام قوانینی روکه شماکشف کردیدوآموزش میدیدرودرزندگیم تجربه کردم .تجربه کردم که اگه بهنکات منفی فردی توجهکنی واون فرداززندگیت خارج بشه فر ددیگه ای باهمون خصوصیات به زندگیت واردمیشه.
تجربه کردم که انتقادازدیگران یاتحسین افراد باعث میشه مشابه همون مواردرودرزندگیت تجربه کنی .
تجربه کردم شیرینی الهامات خداوندروواینکه این الهامات اینقدرقوی وقدرتمند وآرامش بخش هستندکه من فقط میتونم بگم :اطاعت.
ومیدونم که ازهمه چیزدراین جهان میشه لذت برد وهمه چیزدراین جهان درحال رشد وپیشرفت وتغییره.
وهمه چیزدرتوحیدخلاصه میشه.خداوندهمه چیزمیشود همهکس را. به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیزازمعامله باابلیس
استاددکلام شماحقه. سپاسگذاری ازشمادرکلمات نمی گنجه .فقط میتونم براتون ازخداهرآنچه که بهترینه روطلب کنم.
بخاطروجودنازنین شما ازخدای خودم بی نهایت سپاسگذارم.این هم مصداق وعده اوست که فرموده :ان علیناللهدی . ووجودشمایکی ازبی نهایت مواردی هست که خداوندمیتونه بندگانش روازطریق اون هدایت کنه .
سپاسگذارم.
سلام خدمت همراهان گرامی
خواستهای که در حال بیشتر از هر چیزی اون رو میخواهم بحث استقلال مالی هست، چون وقتی این مسئله حل بشه خود به خود مسائل دیگه هم باهاش حل میشه. مثلا حوزه سلامتی و زیبایی اندام میتونم ورودی مناسب به بدن خودم بدم و آگاهیهایی رو داشته باشم که منطق ذهنم رو به سمت تغذیه درست و رفتارهای سالم میبره. در بحث روح و روانی و سبک زندگی میتونم آموزشهایی رو تهیه کنم که اجرای آگاهیهاش زندگیام رو تغییر میده و شور و شوق و احساس خوب بیشتر ایجاد میکنه.
برای نزدیکتر شدن به این خواسته انجام چه کارهایی را باید متوقف کنم؟
1- حذف وبگردی بیهوده
2- حذف هدر دادن زمان
3- حذف ساعت خواب طولانی
4- حذف تمرکز بر ناخواسته
برای تحقق این خواسته، چه کارهایی را باید انجام دهم؟
0- حرکت کردن در تولید محتوا خوب در حوزهی ثروت یعنی آموزش تکنولوژی و انجام پروژههای فریلنسری
1- کار کردن تمرکزی روی فایلهای چند برابر کردن درآمد در یکسال
2- کار کردن روی باور فراوانی
3- عمل کردن به ایدههای الهامی ای که گفته میشه
4- افزایش مهارت در حوزه مورد علاقم که تکنولوژی و کامپیوتر هست
5- کار کردن روی باورهای توحیدی و افزایش ایمان به خدا و قانونهاش
6- درک تکامل و افزایش مدار به مدار در حوزه ثروت
7- برداشتن ترمزهایی که باعث میشه نتیجه ایجاد نشه مثل رها بودن و نچسبیدن به ثروت.
8- انتظار مثبت داشتن که از همین لحظه که روی خودم کار میکنم نشانهها و نتایج میآیند.
سپاسگزارم.
به نام خدای معجزه ها
همون معجزه ی مهاجرت استاد، همون خانم فارسی زبان، همون ک بدون هیچ مدرکی استاد رو فرستاد آمریکا، همینقدر راحت و آسان، همه چیز از قبل چیده شده بود، خدا از قبل رفته بود و همه کارها رو انجام داده بود، و استاد فقط وارد سفارت شد و بوم بوم بوم، همون خدایی ک سعیده رو توی جلسه ی مصاحبه با چشمانی ب شدت متعجب نشوند سر میز مذاکره با مدیرعاملی توحیدی، میشه میشه میشه.
سلام ب استاد عزیزم، ب خانم شایسته جانم، ب دوستان گلم سلام و سلامتی ب روح و جسم همه مان
میدونین دیگه نگران نیستم، ینی قبلا میگفتم وای این فایلو بچسب ک دیگه مثه این نمیتونی پیدا کنی، یا وای من اگه فردا روزی ب این مسئله برخوردم کاشکی یادم بیاد جواب مسئله ام تو این فایله، ولی الان یه حس خیال جمعی دارم، یه حس اطمینان ک حتما و حتما جواب سوالم داده میشه، از طریق یه کامنت، یه جمله از یه کامنت، یا از طریق فایل جدید تو سایت، ینی یه وقتایی انقده اون حسه قوی بوده ک بهم گفته این فایلو ببینی حتما جوابت داخلشه نگران نباش، جواب مسئله ات بزودی بهت داده میشه.
امروز تو جلسه ی شاگردم حس خوبی از خودم نداشتم، حس رضایت درونی از کاری ک دارم انجام میدم، دیگه اون ذوق و شوق قبل رو نداشتم، از چند هفته قبل این الهام با صدای کم می اومد ک جای تو اینجا نیست، و بعد نشانه ها اومد هی کنسلی جلسات پشت کنسلی، منم میگفتم خیره حتما خیره، با اینکه ب پولش نیاز داشتم و بحث غذای طبق قانون سلامتی ام بود، ولی میگفتم هیچ موردی نداره، حتما قراره درای جدیدی باز بشه.
خلاصه امروز اولین صحبت مادر شاگردم این بود، احساس میکنم شاد نیستی امروز، بعدم شروع ب صحبت در مورد مشکلاتش و غیبت در مورد فامیل هاشون کرد، اینم یه نشانه دیگه، توی جلسه با شاگردم امروز ب طرز عجیبی منو اذیت میکرد و بی حوصله بود، هی تذکر ک حواست رو جمع کن، با حوصله بنویس، ولی فایده نداشت، کلافه شدم از دستش ولی ب روی خودم نمی اوردم و گفتم بیا سریع تموم ش کنیم ک راحت بشیم.
خودم فهمیدم ک من دیگه از این کار اشباع شدم، یه تجربه خیلی خوبی بود و من ب خیلی از توانایی هام پی بردم، کلی رشد کردم، اعتمادبنفسم، خودباوریم، کلی تحسین و تشویق میشدم از طرف مادرشون، و دیگه هیجانی نداشت برام، 3 ماه ادامه دادم ولی دیگه نه، میدونم جای من یه جای بهتره. خب حالا سمت تو چیه؟ اولا تمرکزم رو کامل قطع کنم
بعد از تموم شدن این فایل تماس گرفتم و با مادرشون درمیون گذاشتم ک میخوام تمرکزم رو ببرم سمت اهداف خودم، احساس میکنم توی این برهه از زندگیم باید اینجا می بودم ولی حالا باید گذر کنم و برم سراغ مرحله ی بعدی، من میخوام وقتی کاری رو انجام میدم با نهایت رضایت درونی انجام بدم، نمیتونم چیزی رو تحمل کنم صرفا بخاطر پولش، وقتی از عملکردم راضی نباشم اولا دارم زور میزنم ک تحمل کنم، دوما فرکانس خوبی نمیفرستم ب طرف مقابلم و اون فرد هم متوجه میشه.
و من از استاد عزیزم یاد گرفتم من چیزی رو تحمل نمیکنم، خدا از طریق قلب مون باهامون صحبت میکنه، خدای من منو فراموش نکرده، یادمه قبل از شاگردم در و دیوارای مغازه م داشتن منو میخوردن، نشانه ها پشت نشانه میومد ک میگفت جای تو اینجا نیست و بعد من صدها پله آسان شدم برای نعمت ها و آسانی ها
و حالا مطمئنم ک قراره اتفاقات خوبی بیوفته، من از تغییر استقبال میکنم، چون پس هر تغییر درهایی از نعمت های جدید و هیجانات جدید قرار داره و اون نعمت ها فقط ب شجاعانی ک اقدام میکنن داده میشه، گفتم خدایا من این خلا رو ایجاد میکنم و بهت ایمانم رو ثابت میکنم و بعدش منتظر در جدیدی ک قراره بروم باز کنی هستم، خیلی هیجان دارم بچه ها، مطمئنم کلی مقاصد خوب جلومه، کلی اتفاقات خوب و هیجان انگیز قراره بیوفته.
همه چی خیلی راحت و آسان پیش رفت و مادرشون کلی ازم تشکر کردن و گفتن درکت میکنم، و گفتم میخوام با باران جان صحبت کنم و بهش گفتم تو دوست منی می مونی، خاله یه سری هدفا داره ک میخواد بره سراغش، تو دیگه عالی شدی تو درسات دیگه نیازی ب معلمم نداری، من دوستت می مونم و باهم می ریم کافه و کلی خوش میگذرونیم، اصن تو اذیتم نکردی و خیلیم دختر گلی بودی، این بچه عزیز هم خیلی راحت ب حرفام گوش داد و گفت باشه مرسی خاله، با اینکه خیلی منو دوست داشت و دیوانه میشد از خوشحالی ک باهم بریم بیرون، ولی خدا آرومش کرد، و قضیه ب خوبی و خوشی تموم شد.
امروز بعد از جلسه ام، رفتم پارک، آهنگ خالی گذاشتم و چار زانو نشستم زل زدم ب تریل درختا و آفتاب تابیده ب اون درختا و نسیمی ک میزد ب موهام، داشتم ب خدا میگفتم خدایا چرا نمیشه، چرا درا بسته است، منکه هرکاری بگی کردم، جاده خاکیم نرفتم این مدت، چی شده پس، این نشانه ها چی میگن پس، نزار شرک بورزم، نزا محتاج بنده هات باشم، تو ایمان کسیو ک بهت تکیه کرده ضایع نمیکنی، و شعر موسی رو خوندم برا خودم، ما ک نمرود را چنین می پروریم، دوستان را از نظر چون می بریم؟ نیست بازی کار حق خود را مباز، آنچه بردیم از تو باز آریم باز.
بهم گفت سوره ضحی استاد عبدالباسط رو بزار تو گوش ات، انقد بزار تکرار بشه تا صدایی از شیطان نشنوی، انقد بزار بگه و لسوف یعطیک ربک فترضی ک دلت آروم بگیره.
مگه تو که گمراه بودی من هدایتت نکردم!؟
مگه من تو راه پناه ندادم؟؟ مگه من تا الان روزی تو ندادم؟؟ مگه پدر و مادرم رو تو نفرستادی ک بهم غذا بدن، سرپناه بدن؟ ببین خدا چه قسم هایی خورده ک تن آدم میلرزه، بعد قسم هاش میگه پروردگارت تو را رها نکرده، ترک نکرده، و آخرت برای تو بهتر است، و در آینده قراره بهتر بشه اوضاعت، و ب زودی انقد بهت نعمت میدیم ک راضی شوی.
مگر من تو رو بی نیاز از غیر نکردم؟؟
مگه من تو رو بی نیاز از محبت بنده هام نکردم ک محتاج عشق و عاشقی های زمینی باشی؟ ک بری تو حاشیه و جاده خاکی؟ کی عشق خودش رو تو قلبم پر کرد ک من بی نیاز از جنس مخالف باشم؟ ک حتی ماشین شاسی شم دلمو نلرزونه؟ کی از بچگی از من مثه گل رز قرمز محافظت شده توی شیشه ازم محافظت کرد؟ از دوستام بگیر تا ارتباطات؟ نزاشت هیچ فرد غیرهم فرکانسی نزدیک من بشه با اینکه می دیدم حس میکردم ک از خداشونه نزدیک من باشن ولی تو اجازه نمیدادی، حتی اگه دل منم میخواست تو نمیزاشتی، اره شاید من اون موقع میگفتم ای خِدا اون ک خوب بود؛))) ولی من نمی دونستم بعدش میفهمیدم ب خدا اصن دیوانه میشدم ک تو حتی نمیزاری من نزدیک کسی ک لیاقت منو نداره بشم، مرسی ک ب حرف مغزم گوش ندادی، این دل غلط بکنه کسی و ک برا اون نیست رو بخواد.
کی یادم داد از اولِ اول عشق واقعیم تویی، کی از اول یادم داد بهترین عشق و حالا و تفریحات رو با خودم با ناعمه عزیزم داشته باشم، بهترین کافه ها و پارک و موزه ها و کوه و دشت و مسافرتا رو با کی رفتم؟ کی گفت ناعمه دست خودتو بگیر بریم کوه، بریم بگردیم، بریم دوچرخه سواری، ک وقتی پسر مردم میاد تو زندگیم تو ذهنم یه ذره هم بهش قدرت ندم، فک نکنم حضور اون باعث شادی و لذت من شده، کی نزاشت من محتاج عشق بنده هاش باشم؟ طوری ک تو قلبم با تو بگم خدایا این بچه چی میگه؟؟؟ فک میکنه من قبلا این تریلا رو با خداجونم مستانه مستانه راه نرفتم، من هزاران بار ب خودم گفتم عاشقتم قبل از اینکه از جنس مخالفم بشنوم، صدها بار با خودم رقصیدم و خندیدم قبل از اینه شما بیای دوست عزیز ؛)
فک میکنه خودش منو میبره کافه میبره میگردونه، خدایا من ک میدونم این تویی، ب این بنده تم ذره ای قدرت نمیدم، ذره ای برا خودم گنده اش نمیکنم، تشکر زبانی مو ازش میکنم ولی تو قلبم تو رو میبینم، همه اون تفریحات و خنده هامون از تو بوده، من خواستم و بهم دادیش، گفتی بیا عزیزم تجربه اش کن، ولی خدا وکیلی شبش برگشتم خونه گفتم خدایا خودمونیم ها عشق فقط عشق خودمو خودت، شبش رو زانوی خودت خوابیدم، شبش فقط گفتم هذا من فضل ربی، شبش با خودت تنها شدم.
آره امروز نشستم ب بی فکری خودم اعتراف کردم، ب ناتوانی خودم، ب تسلیم بودن خودم اعتراف کردم. گفتم آقا من موسی ام، الان دقیقا خود موسی ام، تکیه زدم ب یه درخت میگم خدایا هرچی تو بگی، فرمون دست تو، من هیچییی نمیدونم، من هرخیری برام بفرستی میگم چشم، حتی بهت گفتم خدایا منو وردار ببر یه جا ک فقط خودمو خودت باشیم، بیا از صفر شروع کنیم، دستمو بگیر ببر یه جا، یه جای دورِ دور، هیچ کس منو نشناسه، متکی ب کمک هیچ کس نباشم، بد ببینم خدایی کردنت رو، ببینم بی نهایت فرشتگان نازنینت رو، بیا باهم خطر کنیم، بیا با هم سفر کنیم، هرجا تو باشی من اونجارو میخوام، میخوام باهات تنهای تنها باشم، دور از هرررر فامیل و دوست و آشنا و خانواده ای، من خیلی مشتاقم بخدا خیلی حال میده، بری یه جا ک قضاوت هیچ کسی برات مهم نباشه، نظر هیچ کس برات مهم نباشه، هیچ کس نگرانت نباشه، از هیچ فردی نترسی، ب هیچ کس حتی تو ذهنتم قدرت ندی، بری خودتو گم و گور کنی بگی ولم کنید میخوام با خدای خودم تنها باشم.
دیوانه شدم نه!؟ دوست دارم این دیوانگی را ؛)
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام به ناعمه عزیز ودوست داشتنی.
امیدوارم که همیشه درفرکانس و مدار بالایی باشی.
با خوندن کامنت شما یاد خیلی از خاطرات خودم افتادم.
البته تاکنون چندین کامنت از شمارو خوانده ام ،لذت برده ام،تحسینتون کرده ام، از سبک نوشتن، درک عالی، و شجاعتت نسبت به رفتارهات،پا روی ترسهات گذاشتن،با وجود دختر بودن .
همیشه پیش خودم میگم اهل تغییر باشی ،شرایط بی معنی است.
مخصوصا آگهیبازرگانی.
من خودم تا الان اجراش نکرده ام ، ولی هر از گاهی در جمع از استعدادهام و تغییرات و تعهداتم میگم. ولی بالاخره انجامش میدم.خخ
منم یه چند ماه بیکار بودم هرروز درخواست میکردم از خدا، که یه کار برام جور کن،توی ستاره قطبی مینوشتم
دعا میکردم، با صدا ،بی صدا و…
پاک نا امید شده بودم و هر روز یکم پایین میومدم، از موجودی کارتم هی کم میشد ،بدون ورودی جدید، همین موضوع احساسم رو بد میکرد خلاصه…
اومدم پا روی ترسهام گذاشتم و به یکی از دوستان که در شغل خودم مشغول کار بود( در شهر خرم آباد) که یک ساعت با ما فاصله داره پیام دادم و درخواست کار کردم. خیلی سختم بود، چون ما عباسمنشی ها به قول استاد
گاهی از اون ور خر میوفتیم .خخخ
ودرخواست کردن برام سخت بود ،انگار خدا خودش باید بیاد منو ببره سرکار یا بهم زنگ بزنه و یا صاحب کارم باشه .خخ
خلاصه ما پیام دادیم ،و بهم گفت چند روز دیگه بیا.به صورت روز مزد.
خوشحال شدم، و بعد چند روز رفتم سرکار ، استقبال خوبی داشت(البته که مدار خودم شرایط اطرافم رو تعیین میکنه) کلی کارش لذت بخش بود وهست
باشگاه بدنسازی نزدیکمه نانوایی و…
روز دوم که رفتم باشگاه ثبت نام کنم،
رئیس باشگاه که بعد از احوالپرسی عالی گفت :بچه کجایی ؟گفتم بروجرد.
شغلت چیه اینجا گفتم گچکارم .
گفت ؛اه اتفاقا من سراغ گچکار میگردم واسه یه پروژه 9 واحدی ،و…
که قراره چند روزه دیگه برم باهاش قرار داد ببندم و خودم پیمانکار بشم.
ولی فعلا به صورت روز مزد مشغولم و ورودی رو قطع نمیکنم.
میخواستم بگم اگه ما حرکت کنیم
خدا پاسخ میده.
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد.خدایا شکرت. از جایی که گمان نمیبری به تو روزی میدهد.
خب بگذریم…
در رابطه با کنترل ذهن در شرایط سخت ،منم بعضی موقع مثل شما عمل میکنم.عبدالباسط که عشقه (ضحی،شمس،حمدو توحید،بلد،فلق و ناس،مریم و… )
هیچ کلامی بالاتر از کلام خدا نیست.
تصویر سازی از فضای پارک هم عالی بود،آفرین.خوشم اومد.
عاشق تنهای بودن شما؛
منم اکثر اوقات به محض تنها شدن ،با خدا عشق بازی میکنم، میگم ،میرقصم ،سوال میپرسم،به خودم جواب میدم ،نعمتهام رو یاد میارم و…
منم مثل شما گاهی میگم خدایا دوس دارم
در کره ماه ، مریخ و… تنهای تنهای تنها باشم و هیچ بشری نباشه ،تا حواسم پرت شه یا تمرکزم رو بگیره یا وابسته شم یا …
تورو تسبیح بگم، سجده کنم،قرآن بخونم ، کهکشانها رو ببینم از نزدیک ،
خلاصه رشد کنم و ظرف وجودیم بزرگ شه.
اینا رو گفتم چون همفرکانس هستیم، چون بزرگترین عشقمون خداست
چون میدونیم 99% از جامعه در قهقراست و ما باید خودمون رو تافته جدا بافته بدونیم، ما شاگرد اولهای کلاس زندگی به معنای واقعی هستیم.
این کامنتت ترکیبی از چندین فایل استاد عزیز بود.
با خوندن بعضی از جمله ها ،چنیدن فایل توی ذهنم مرور شد.
امیدوارم که با این کامنتم بهت انگیزه داده باشم ،که به خواسته هامون نچسبیم ،چون ازمون دور میشوند.
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هر جا دلش خواست
به هرجا برد بدان ساحل همانجاست.
ناعمه جان تورو به همون خدای سوره ضحی میسپارم.خدا نگهدارت.
به نام خدای اجابت کننده خواسته هایم، خدایی ک از رگ گردن ب من نزدیک تر است، و چه چیزی از رگ گردن نزدیکتر میتواند باشد؟ پس او در درون من است، نه او خود من است، من از خدایم و ب سوی او برمی گردم، او از من آگاه تر است نسبت ب خواسته هایم، مشکل از گیرنده است، باید اجابتش کنم، ایمان بیاورم و ادامه دهم، مگر معجزاتش را نمی بینم؟ پس آرام باش و روی خودت کار کن و نچسب ب خواسته هات، رها کن رها.
سلام ب شما دوست عزیزم، آقای آذرکمان
سپاسگزار لطف و محبت های همیشگی شما هستم. واقعا ممنونم برای تحسین هاتون. کامنت شما نوری از انوار خدا بود برام، خدایی ک در این نزدیکی است و هرگز مرا فراموش نکرده و ب حال خود رهایم نکرده.
تبریک میگم شجاعت تون رو، مهاجرت تون رو، بالارفتن ب مدار ثروت و آسانی و جایزه ی خداوند برای شما، خدا همان اتفاقات و همزمانی هاست، خدا همان رئیس باشگاه ست، خدا همان معجزه هاست، خدا اون ساختمان 9 طبقه است، خدا مهارت و توانایی شماست، خدا کلام دوست تون ک ب شما گفتن بیا، خدا بصورت اتفاق و آدم ها وارد زندگی ما میشه، خدا بصورت پیشنهادهای ساده تر راحت تر و پولسازتر وارد زندگی ما میشه، خدا ایده میشود، خدا شکل میگیره با افکار ما، میگه چی مییخوای تو بگو من همونو برات جور میکنم ولی دیگه شک نداشته باش هاااا
ولی میدونید خدا خیرش سبقت گرفته، خیلی خوبه بخدا، ب قول سعیده ما اندازه مشت مون میخوایم ازش اون اندازه مشت خودش می بخشه، خودش هول مون میده، میگه عه؟ میخوای ب پیشرفت جهانم کمک کنی؟ خب من کنارتم، من بیشتر از تو مشتاقم، بفرما اینم ایده، برو بدو جهان منتظره ک خدمت کنی بهش، تو باید حرکت کنی، واینستا، من از تو مشتاق ترم ک ب خواسته هات برسی.
ب قول استاد رسیدن ب خواسته ها یه امر مقدسه، یه امر الهیه، ثروتمند شدن تنها و تنها راه رستگاریه، تو باید ثروتمند بشی خانم و آقا هم نداره، اگه میخوای ب خدا برسی، ب نیکی و بر برسی، اگه میخوای بری بهشت، اگه میخوای آدم خوبی باشی،اگه میخوای کار خوب کنی، اگه میخوای سرت اون دنیا جلو خدا بلند باشه، اگه میخوای سعادتمند باشی و خدا بهت افتخار کنه باید باید باید ثروتمند بشی.
پس برنامه ات این باشه ک ثروتمند بشی.
خدایا من آماده ام، من مهیام، من قانون درخواست رو اجرا میکنم، من سرک میکشم ب یاد گرفتن نرم افزارها، میرم آگهی میبینم، تماس می گیرم، رزومه میفرستم، اینا سمت منه، ولی زمان زیادی نمیزارم روش، بیشتر تمرکزم روی عبادت و بندگی و کنترل ذهن بهتر و ساختن باورهای بهتره، من هر روز باید حالم بهتر باشه، شادتر و سپاسگزارتر باشم
میدونید دوست خوبم امروز خدا بهم گفت چرا میخوای برا کسی کار کنی؟ چرا می چسبی ب برنامه دیوار، اگه نمیشه حتما یه راه دیگه داره، خدا میخواد تو رو از یه مسیر میانبر و راحت ببره بعد تو هی زور میزنی، میتونی دست از پارو زدن برداری؟ میتونی الکی خلاف جهت شنا نکنی و خودتو خسته نکنی؟
شاید خدا میخواد بهت بگه از طریق علاقه ات خودت از صفر شروع کنی و پول بسازی، شاید میخواد صفر تا صد کارتو خودت انجام بدی نه اینکه صرفا جایی استخدام بشی، میخواد آسانت کنه برای آسانی ها ولی تو چسبیدی ب پیش فرض های ذهنیت. میگی آخه دفعات قبل از اون طریق جواب داده، اره دفعات قبل تو رو مغز پوک خودت حساب کردی، ولی این سری قراره تو رو هدایت الله حساب کنی، کل کیهان و داره مدیریت میکنه ینی کارای تو رو نمیتونه مدیریت کنه؟ نمیتونه خواسته هاتو برات اجابت کنه؟ نمیتونه تو رو ب خواسته هات برسونه؟
یادت بیار خدای زکریا رو، مریم رو، یوسف رو. او رهایت نکرده، یادت بیار ک ایده های قبلی خودشون اومدن تو زندگیت و تو فقط داشتی رو خودت کار میکردی و اون آدما اومدن دستان خدا اومدن شرایط جور شد، جنس جور شد، مغازه جور شد، متناسب با مدارت، تکاملی پله پله پیش رفتی، تو فقط رو خودت کار میکردی، رو تقوات رو صبور بودن و دیدن اتفاقات از زاویه ای بهتر، همین، و کارها خودشون انجام شدن، انجام شدن دیگه خب خدا پدرتو بیامرزه، بقیه شم انجام میشه.
خوشحالم و خرسندم دوستانی بهشتی دارم، ک از جنس خود من هستن، ک تنها میتونم این حرف هارو ب اونها بزنم، بله ما لایق بهترین ها هستیم، لایق هدایت و هم صحبتی با خدایمان، لایق آسانی، ثروت، راحتی، لذت، عشق، احترام، سلامتی و مسافرت و تفریح و آسایش
خدای سوره ضحی، خدایی ک ب محمد گفت نگران چی هستی؟ آینده تو بزودی بهتر خواهد شد، خدا همیشه وعده فراوانی و نعمت و رحمت میده، و لسوف یعطیک ربک فترضی، ربّ خدایا ربّ میدونی ینی چی، ینی توانایی انجام هررررر کاری، فکرشو بکن، هرررر کاری، من هنوز ناتوان در درک معنای ربّم، الله و اکبر. وقتی بهش فکر میکنی خجالت میکشی از نگران بودنت، از اینکه نسبت نسیان میدی ب ذاتش، از اینکه شک میکنی، از اینکه اجازه میدی شیطان شک بندازه ب دلت، ک بگه خدات تو رو فراموش کرده بنده ی خدا، بیا حالا هی خدا خدا کن، خدا الان سرگرم کارای بنده های دیگه شه، سرشو چرخونده یه سمت دیگه. اصن حواسش ب تو نیست کجای کاری
ولی می دونید من چی میگم بهش؟ نتایجم رو در هر ابعادی میکوبونم تو صورتش، از سلامتی از ذوق و شوق زندگیم، از احترامات و توجهات بنده هاش، از روابط عالیم، از صبرم، از آرامشم وااای آرامش ذهنی ام، از اینکه خدا تو قلبم جا خوش کرده، از این سایت از این آگاهی ها، از معجزات قبلیم میگم بهش، از قلب آرامم از چهره خندانم، من این نتایج رو کجا داشتم آخه؟؟؟ بابا برگرد فکر کن ب شرایط کارمندی ات، سخته حتی فکر کردن بهش هم ترسناکه.
چه سخت بود زندگی وقتی تو را نداشتم، چه ناآرام و آشفته بودم، چه کارهایی را ک با دوش خود انجام نمیدادم، من بلدم، من توانایی دارم، سختی و سربالایی پشت سربالایی، چرخ های زندگی ام زنگ زده بود، اما حالا ک روان شده، از یاد برده ام، و از کجا ب خودم میام؟؟؟
وقتی زندگی بقیه رو می بینم و میگم مگه روان پیش رفتن زندگی طبیعی نیست؟ مگه روابط عالی حال عالی داشتن امید داشتن طبیعی نیست؟ چرا من چنین گیر و دارهایی در زندگیم ندارم؟ چرا گره ای نداره زندگیم؟ چقد من وقت آزاد دارم، من همه وقتم صرف خودم میشه، ولی بقیه دارن می دوئن فقط می دوئن ولی آخرش هیچ ندارن، خدایا تو گره های زندگیم را باز کردی، تو بارهای گران بسیاری از دوشم برداشتی ولی من فراموش میکنم و فکر میکنم این زندگی ک من دارم طبیعی است، در صورتی آرزوی 90 درصد افراد داشتن همین آرامش است، چیزی ک تو ب من یاد دادی از طریق تقوا و کنترل ذهن.
باید پارو نزد واو داد چشم خداجونم، من به هر خیری ک از تو برسه نیازمندم.
دوست عزیزم سپاسگزارم، فصل جدید زندگی تون مبارک تون باشه، درهایی از نعمت خدا باز خواهد شد براتون، هجرت تون مبارک باشه، خداوند از فضلش به شما می افزاید، شما بنده ی لایقش هستید، در پناه الله باشید دوست خوبم.
حجره ی خورشید تویی…خانه ی ناهید تویی
روضه ی اومید تویی…راه ده ای یار مرا…
گام
سلام خدمت حجره ی خورشید استاد عباس منش نازنینم و مریم بانوی مهربان که روضه ی امید استاد جانه….
و دوستان هم قدمی گلم….
مریم جونم ممنونم بابت تهیه و تدارک این گام بسیار عالی و فوق العاده
استاد جانم منم لطیف…همون لطیفی ک با پیدا کردن شما داره ب لطف الله تک تک خواسته هاشو خلق میکنه.میسازه.و در آرامش بیشتری سپری میکنه
نکته هایی ک واقعا من باید واسه خودم برجسته کنم
چقد استاد قشنگ گفت
وقتی پیش فرض منفی در مورد کسی داری همش رفتار منفی طرف رو جذب میکنی
وقتی پیش فرضی در مورد کسی نداشته باشی.هیچ مشکلی برات پیش نمیاد
…مث داستان سیاه پوستای استاد…
خیلی برام منطقی و قابل فهم شد.ب این قسمتش هیچ وقت توجه نکردم.اما دقیقا بهش ک فکر میکنم همینجوریه.یکی از عزیزانم همیشه از زمین و زمان گله مانده.همیشه هم همه کس در حقش بدی میکنن.همون آدمی ک اون چقددددد بدی ازش دیده و رنجیده خاطره جالبه من هیچ بدی ازش ندیدم…در حالیکه ک ب هر دومون همونقد و تقریبا یکسان نزدیکه
واما در مورد غیبت…احسنت استاد مهربانم.الان برام چقد قابل درک شد ک
برای همین غیبت حرامه
اره لطیف تو در مورد کسی صحبت نکن.چون داری همون منفی ها رو به سمت زندگی خودت روانه میکنی….
درست برخورد کردن…
فریاد نزدن….
به به چه آگاهی های نابی امروز یاد گرفتی لطیف.
اروم اروم استاد داره راه درست زندگی کردن رو وارد جون و خون و رگهامون میکنه
لطیف تو خیلی داد میزنی.خیلی عصبانی میشی.خیلی زود کلافه میشی از دست بچه ها.اگه یه ذره خونه بهم ریخته باشه عصبی میشی.خب این ینی اعراض از ناخواسته رو هنوز اجراییش نمیکنی…وقتی بچه فضولی میکنه داد میزنی.این ینی تمرکز بر ناخواسته داری و دوباره و چند باره همون فرکانس خشم رو داری به سمت خودت روانه میکنی…ببین چقد ظریف باید عملکردهامو بسنجم.یاد بگیرم.کجاها داد من در میاد و صدام بلند میشه….کجاها کلافه میشم…همون ریشه شو در بیار و باور قدرتمند کننده بساز و از اون فرکانس اعراض کن لطیف.و فرکانس عالی بفرست تا حال خوب رو برا خودت خلق کنی.خدای من چقد شیرین و جذابه عین مسئله ی ریاضی یکی یکی داره حل میشه
خدایا شکرت
خدایا بی نهایت شکرت بابت این مسیر زیبا
خدایا بی نهایت شکرت بابت درک این آگاهی ها
بی نهایت شکرت بابت پیدا کردن استاد
بی نهایت شکرت ک دیدن استاد رو داری برام مقدر میکنی
بی نهایت شکرت ک اینقد دوستم داری
استاد جانم .مریم جانم.و دوستان هم قدمی ام در پناه خدای منان و حنان شاد باشید و سلامت و ثروتمند و سرشار از آگاهی منتظر نتایج های فوق العاده من باشین.
بدرود
سلام استاد جان منم خدا رو شکر میکنم .
چند باری تو همچین موقعیتی قرار. گرفتم و خوشبختانه خیلی راحت رها کردم و رفتم دنبال کاری که دوست داشتم انجام بدم .
اولین بار اتمام طرحم بود که بهم گفتن بمون بیمارستان خرمشهر زایشگاه و تو رو به موقعیت خوبی میرسونیم و مسیول برنامه ی ماه بعدیم رو زد.من اونجا رو دوست نداشتم و با اینکه می نوشتم بی پول میشم اما رها کردم .
شروع کردم برای ارشد خواندن و کنکور عقب افتاد یکم بیشتر فک کردم و دیدم من پول درآوردن و استقلال مالی رو بیشتر دوست دارم و دوست ندارم دوباره دانشجو بشم و شروع بشه بی پولی و سختی و درسی که بهش علاقه نداشتم.من پول اضافه کاری زایشگاه رو که تنها پس اندازم بود برای اون کتابهای ارشد داده بودم.اما گذاشتم کنار و به لطف خدا و اون اپیدمی که رخ داد .بدون آزمون رفتم سر کار توی مرکز بهداشت .همه چی خوب بود من مامای مسیول بودم و بیشتر کارها با خودم بود .حقوقم کم بود فقط و مرکز شلوغ بود .من چند باری بهشون هشدار دادم که بهم نیرو بدن اما ندادن.و استعفامو نوشتم .مسیولمون گفت خیلی فکرت بچه گانه هست .قول میدم بهت نیرو بدم و برام سه تا نیرو فرستاد .همچین برام پرونده درست کرد و قرار بود رسمی بشم و حقوقم بالاتر بره.
من دیگه اونجا رو نمیخواستم و میخواستم درآمد بیشتری کسب کنم.
مطب زدم و مستقل کار کردم و اعتماد به نفسم بالا رفت و خیلی چیزا یاد گرفتم .اما دیدم زیاد علاقه مند نیستم و مرکز بهداشت میاد اذیت میکنه .که باردارها رو به سمت بهداشت سوق بده و میومدن مطب های مامایی و گیر میدادن .من برا استخدامی بیمارستان تامین خوندم و قبول شدم .عوامل زیادی بود که باعث شد ببینم به مطب هم علاقه ندارم مثلا خیلی مسیولیت داشت و بعضی کارها فقط حیطه ی متخصص زنان بود و من همیشه فکرم مشغول مریضام بود و تا حس کردم دیگه نمیخوام اونجا باشم با اینکه تمام طلاهایی که از کارکرد خودم خریده بودم خرج مطب شد .شجاعتی به دست آوردم و اونو جم کردم .چهار سال طول کشید .
خلاصه آزمون تامین قبول شدم و رفتم سر کار الان حقوقم خوبه .زیاد مسیولتی ندارم چون دکتر حضور داره و یا باهاش تماس میگیرم .من اجاره ای نمیدم.
حالم با همکارام خوبه و فک میکنم مسیر خوبی رو رفتم و بهترین موقعیتی رو دارم که بیشتر ماماها آرزوش رو دارن.استراحت دارم و زیاد مسیولتی گردنن نیس .
همش هدایتی بود خدا رو شکر میکنم .
سلام به دوستانم و استاد
من خواسته ای دارم مدته چند ساله که دوست دارم ازین محل که هستیم بریم یه خونه بهتر یه جای خلوت تر یه جایی که دورم انسان های با فرکانس بالا و ثروتمند باشن و با انسانهای سطح بالا معاشرت کنم جایی که تنها باشم و دورمون شلوغی و بستگان نباشه
ولی من میخواستم برم طلوع رو ببینم اما به سمت غروب حرکت میکردم
با اینکه این خواسته رو داشتم اما ترمزهای زیاد و رفتار های برعکس داشتم
ما الان تو یه ساختمونیم که سه تا واحدش مال ماست و ساختمون تقریبا خانوادگی و شخصیه
به شوهرم گیر داده بودم بیا دوتا واحدو یکی کنیم خونمون بزرگ بشه
یا نمیتونستم از ساختمون شخصی برم تو اپارتمان
یا میگفتم اینجا بچها میرن تو حیاط بازی میکنن
یا کلی ترمز دیگه که منو دور میکرد از پیشرفت و ذهنم میخواست منو تو نقطه امنم نگه داره
یه روز اومدم فکر کردم من خواستم اینه ولی چرا نمیرسم بهش دیدم من کلی ترمز دارم که تمه صد درصد مربوط به احساس ارزشمندی و عزت نفس پایینمه و اومدم نشستم نوشتمشون و هر روز دارم سعی میکنم این عوامل از ارزشمندیم جدا کنم و عزت نفسمو ببرم بالا هنوزم خیلی جای کار دارم ولی نشونه هاش اومدن که الان خونمون یه اپارتمان سه خوابه داره تو یه محل خوب تکمیل میشه و چند ماه دیگه حاضره
من باور دارم شرایط هر روز بهتر میشه
من باور دارم با مهاجرت و خروج از منطقه امنم خدا درهای نعمت و خوشبختی رو به روم باز میکنه
من باور دارم چسبیدن به موقعیت الانم منو ترسو تر بزدل تر حقیرتر بی عزت نفستر و بدبخت تر میکنه اما رها کردن این زنجیر های وابستگی و بی ارزشی باعث پروازم میشه
من نمیچسبم به چیزی که دارم چون شرایط همیشه داره بهتر میشه نمیچسبم چون منتظر بهترین ها هستم و این چسبیدن جازه نمیده بهترین ها وارد زندگیم بشه
به نام خالق زیباییها
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و سلام خدمت دوستان عزیزی که در این مسیر توحیدی با من همراه شدن
(مهاجرت به مدار بالاتر)
(مفهوم هم فرکانس شدن با خواستهها)
وای که چقدر این فایل نکات جذاب داره چقدر این فایل نکته داره برای یادگیری و کنترل ذهن
اولین نکته ما برای رسیدن به هدف خود نباید یه کارهایی را انجام بدیم و باید یه کارهایی را انجام بدیم مثل رژیم گرفتن نباید یک اکیهایی رو بخوریم که باعث اضافه وزن میشه و باید یک خوراکیها رو بخوریم که ویتامین بدنمون کم نشه
ما باید همیشه به قانون فکر کنیم هر لحظه هر ثانیه هر لحظه باید روی ذهن خودمون کار کنیم مثل نفس کشیدن اون وقت راه زندگی برامون خیلی هموار میشه برای رسیدن به خوشبختی رسیدن به خواستهها و هم فرکانس شدن با خواستهها
نکته دیگه اگر به خواستههای خودمون نمیرسیم معنیش این نیست که خدا دوست نداره ما به خواستههامون برسیم معنیش اینه که ما هم فرکانس با خواستههامون نیستیم باورهای ما مشکل داره برای رسیدن به خواستهها باید باورهای متناسبی رو ایجاد کنیم
همیشه باید به هدایت درونمون گوش بدیم خداوند هر لحظه ما را هدایت میکنه با ما حرف میزنه به شرط اینکه کنترل ذهن انجام بدیم و خونسرد باشیم و همه چیز رو بسپریم به خدا و به حرفش گوش بدیم در برابر خداوند تسلیم باشیم مطمئن باشیم خداوند به ما میگه که چیکار کنیم اگر گوشی برای شنوایی داشته باشیم اگر کنترل ذهن انجام بدیم اگر احساس خوب داشته باشیم اگر هم فرکانس میخواستم باشیم
اگر مسیری رو اشتباه داریم میریم اعتراف کنیم فارغ از اینکه چه بهایی دادیم و اون مسیرو ادامه ندیم
وقتی تو یک کاری هدایت میشیم خداوند به طرف عجیبی راهها رو بهمون میگه و به طرز عجیبی این راهها آسونه و به طرز عجیبی به هدفمون میرسیم جوری که اصلاً باور نمیکنیم چه جوری تو این زمان کوتاه یا به این آسونی به هدفمون رسیدیم اگر تسلیم خداوند باشیم ما نباید کار داشته باشیم که چه جوری ا چه برنامهای هدفمون انجام میشه ما باید همه چیز رو بفریم به خدا ما باید هر لحظه ذهنمون رو افکارمونو کنترل کنیم اینجوری خداوند دستان خودش رو برای کار ما میفرسته و کار ما راحتتر میشه اگر با باورهای درست افکار خودمون رو کنترل کنیم با سادهترین کارها کار ما راه میافته به این کار نداشته باشیم که بقیه چه جوری به این رسیدن به این کار داشته باشیم که ما چه جوری با اون هدف هم فرکانس میشیم ر و به هدایت درونمون گوش بدیم و کامل توجه مون روی نکات مثبت بزارین ه حرف انسانهای دیگر کار نداشته باشیم البته منظورم حرفهای منفیه
اگر قانون جهان را رعایت کنیم باورهای متناسب برای خواستههای خود داشته باشیم ه سعادت و خوشبختی میرسیم به شرط اینکه کنترل ذهن انجام بدیم احساس خوب داشته باشیم توکل احساس خوب امید از دست ندیم و اگر از دست دادیم دوباره سعی کنیم اون رو به دست بیاریم کار سختیه ولی با تمرین میشه انجامش داد
تغییر باور زمان میبرد اما هر چقدر بیشتر روی افکار خودمون کار کنیم ه مدارهای بهتری هدایت میشیم
خدایا شکرت که دوباره تونستم یک رد پایی از خودم بزارم و دوباره این فایلهای زیبا رو گوش بدم و یک رد پا از خودم بگذارم و کامنتهای زیبای دوستان عزیزمو بخونم و باور و ایمانم را قویتر کنم
استاد عزیز از شما ممنونم بابت این فایلهای زیبا که قانون جهان را به ما میگید و از مریم جان ممنونم که زحمت کشیده این فایلها رو تدوین کرده دوباره و جمع آوری کرده و این پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو روی سایت قرارداد تا ما دوباره این فایلها رو بشنویم و برامون مرور بشه خیلی ازتون ممنونم امیدوارم همیشه سعادتمند ثروتمند و سلامت باشید
به نام خدای بخشنده و مهربان
با سلام خدمت دوستان عزیز
گام 16 از پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
تضادها باعث بوجود اومدن خواسته هامون میشه،یک نمونه برای خودم سکونت یه جای خلوت بود که نصیبم شد،چون جای قبلی پرسروصدا بود و باعث شد دلم همیشه یک جای خلوت بخواد،و چندین مثال دیگه هم دارم برای خودم.
به قول استاد برای رسیدن به هدف باید یکسری کارها را انجام بدیم و یکسری کارها را نباید انجام بدیم.
واقعا کیف میکنم از آشنایی خوب استاد به قرآن، آن سعیکم لشتی: چقدر خوب خدا بهمون یادآوری و گوشزد میکنه واسه رسیدن به هدفمون باید تمرکز بسیار بالا باید داشته باشیم.
و نکته آخر،پدیده همزمانی وقتی رخ میدهد که برای هم فرکانس شدن با خواسته مصمم میشویم.
در پناه حق
سلام استاد عزیزم روز شما بخیر.
ممنونم که یک بار دیگر و یک پرده تاریک دیگر رو از جلو چشام بر داشتید که سعیم رو پراکنده کرده بود
وقتی دیشب این فایل رو شنیدم از خدا هدایت خواستم بعدش امروز نشستم دونه دونه موانع های که به نظرم ترمز میومد رو نوشتم بعدش رفتم داخل کامنت های بچه یعنی هم کامنت می خوندم هم یکی یکی موانعی که یادم میومد می نوشتم که دیدم هدایت شدم به یه جمله از یکی از بچه های سایت که دقیقا همون ترمزی بود که سعیم را پراکنده کرده بود و خلاصه ترمزم رو پیدا کردم .
و اون ترمز اینه:
ویژگی های خواسته ت رو مشخص کن،اینکه چه جوری و به چه طریق اتفاق بیفته روباید بزاری خدا راهشو انتخاب کنه،چون اون بهترین راه و ساده ترین راه رسیدن به خواسته ت رو میدونه.آگاهی های ما اندازه ی نوک دماغمونم نیست،اون داره کیهان رو مدیریت میکنه،پس ما فقط باید بهش اعتماد کنیم و تسلیم باشیم
به روش رسیدن به خواسته ت کاری نداشته باش،به خواسته ت کار داشته باش،ویژگی های خواسته ت رو مشخص کن،نه یک مکان خاص،آدم خاص، شغل خاص و …مشخص کن میخوای خواسته ت چه ویژگی هایی رو داشته باشه چون خداوند فقط میدونه چه چیزی برای شما بهترینه،اول و آخر و ظاهر و باطن خودشه!کجا دنبال چی میگردی؟
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان خیلی خوب
وقتی استاد گفتند که یه آیه از قرآن هست که میگه سعی و تلاش شما پراکنده ست واسه من یه کلید بود. و خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن این آگاهی قرار گرفتم و از استاد عزیز برای اموزش های فوق العاده عالیشون سپاسگزارم و از خانم شایسته نازنین که این پروژه رو راه اندازی کردن و همه اعضای این خانواده تشکر میکنم.
من دو خواسته مهم دارم، یکی از اونها که تقریبا واضح تره اما خواسته دیگه یک تضاد هست در زمینه سلامت روان، که باعث شده تلاش و تمرکزم بیشتر پراکنده شه اما مسیر حل اون و چگونگی ش برام واضح نیست و بقول استاد با بی فکری و تسلیم شدن باید از خدا هدایت بخوام. که وقتی این تضاد حل بشه با تمرکز بیشتر میتونم رو خواسته و هدف دیگه م تمرکز کنم.
اما بطورکلی کارهایی که در حال حاضر اطمینان دارم که نباید انجام بدم یکی چرخیدن در فضای مجازی هست. یک مورد هم غیبت و دخالت نکردن و… پای بحثهای بیهوده ننشستن.
و اینکه برای کسب و کارم حداقل هرروز یک قدم مثبت عملی بردارم. مثلا ادیت بخشی از آموزش ها، تمرین و ….
برای حل تضاد سلامتی، کارهایی که نباید انجام بدم بازهم چرخیدن در فضای مجازی هست، زیاد فکر نکردن و ..
کارهایی که مطمئنم باید انجام بدم مرور اهرم رنج و لذت و مراقبه ذهنی و همینطور راهنماییهای و کمک خواستن از خداوند برای هدایت شدن
خدایا شکرت برای همه نعمت ها و برکت ها