سوالات:
- چه زمانی فهمیدید “کار کردن روی باورهای توحیدی”، می تواند سرعت موفقیت را بیش از هر عامل دیگر افزایش دهد؟
- آیا مهاجرت به آمریکا از همان اول هدف واضح شما بود یا به تدریج این هدف برای شما واضح شد و به سمت آن هدایت شدید؟ چه قدم هایی برای تحقق این هدف برداشتید؟
- برای مهاجرت به یک مکان بهتر، چه باورهایی ساخته اید؟
- شما برای حرکت در مسیر خواسته، چگونه به خودتان انگیزه می دهید؟
- آیا جمله تاکیدی خاصی وجود دارد که با تکرار آن بتوان به یک خواسته خاص رسید؟
- آیا راهی وجود دارد که به سرعت باورها را تغییر داد؟
سرفصل آگاهی های این قسمت شامل:
- توحید (فقط روی خداوند حساب کردن و قدرت را به او دادن)، سرعت موفقیت را به سرعت بالا می برد چون در این حالت فکری، از نظر فرکانسی نه تنها خلاق ترین فرکانس ها را به جهان ارسال می کنی بلکه درباره خواسته خود، کمترین مقاومت، کمترین ترمز و بیشترین اطمینان قلبی را داری.
- سرراست ترین و روان ترین مسیر رسیدن به خواسته، مسیری است که بر قانون تکامل منطبق است؛
- رعایت قانون تکامل نه تنها مسیر را لذت بخش می کند بلکه نتایج را نیز پایدار می کند
- اگر فرایند تکاملی رسیدن به خواسته را طی کنی، نه تنها به آن خواسته می رسی، بلکه مسیر هم برایت لذت بخش است
- تغییر باورها،یک فرایند پیوسته از کنترل ورودی های ذهن است که آرام آرام عادت های سازنده ای در شما می سازد و آن عادت های سازنده، مانع برگشتن شما به مسیر قبلی می شوند؛
- هیچ تکنیکی وجود ندارد که بتوان به عنوان میانبری برای دور زدن فرایند تکاملی تغییر باورها، از آن استفاده کرد؛
می توانید درباره تجربه های شخصی خود بنویسید که با “تمرکز بر باورهای توحیدی” و “رعایت قانون تکامل”، هم از مسیر لذت بردهاید و هم نتیجه پایدارتری گرفتهاید.
منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذارتان هستیم
منابع کامل درباره نکات کلیدی این قسمت:
دوره 12 قدم:، دوره ای است که آموزش های تک تک قدم ها و جلسات آن، بر مبنای “درک و اجرای قانون تکامل”، طراحی شده است.
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاتر162MB22 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاتر21MB22 دقیقه
سلام بر شما.
وقتی فایل را گوش کرده روان بودم،یک تجربه عملی از خودم که نگاه توحیدی+ رعایت تکامل را خوب انجام دادهام،یادم می آمد.
– پارسال همین وقتها بود که در پیش خودم «رفتن به کابل» را هدف خود ماندم.
دلایلش زیاد بود از جمله:
– دور شدن از خانواده و مستقل شدن تا جای ممکن
– کنده شدن از نقطه امن
– رفتن به کورس انگلیسی
– بودن در جامعه و در بین مردم( من سالها بود که منزوی بودم)
– داشتن تجربه های متفاوت و جدید
– بودن در دنیای بزرگ تر و….
برای این هدف،اول گفتم که «باید درآمد داشته باشم» که بتوانم با آن درس بخوانم و خرچ خودم را بدهم. بزرگترین موانع ذهنیام « پدرم اجازه نمی دهد» و « اگر پولت بسنده نکند چی؟» بودند.
خانواده به خاطر وضعیت اقتصادی نمی توانست به من کمک کند برای همین نمی توانستم و نمی خواستم روی کمک پولی آنها حساب کنم.
خوب،روی درآمد تمرکز کردم و بعد سه ماه یک کار خوب که هم کار فرهنگی بود و هم کاری بود که من تجربه اش را داشتم،از من حیث لایحتسب پیدا کردم.
من 90٪ درآمد را پس انداز کردم( کُلَگی می گفت که چرا اقدر گُشنهگی میکنی و راحت خرچ نمی کنی اما من هدفم مشخص بود)،روی باورهایی که مرا به ولایتم محدود می کرد،کار کردم،فایل های توحیدی را گوش میدادم و بیشتر تلاش کردم که باور این که خانواده نمی ماند را کم رنگ کنم.
به نشانه ها توجه می کردم،وسایلی که فکر می کردم نیاز است را می خریدم، عقده و کینه هایی که داشتم را پاک می کردم و …
بعد چند چیز شد( اتفاق افتاد) که مرا مصمم تر ساخت که « باید مستقل شوی.باید بروی و روی پای خودت بایستی و خودکفا شوی».
من شش ماه در کاری که داشتم بودم. با وجودی که درخواست آنها ای بود که ادامه بدهم اما من قبول نکردم چون می خواستم حتما کابل بروم. به خاطر آن اتفاقات بیشتر پول پس انداز کردهگی، مصرف شده بود اما من گفتم« هرجا بروم جهان پول مورد نیازم را به من میرساند». طبق حساب و کتاب خودم،پولم فقط مصرف 3 ماه کورس و کرایه موتر و … میداد( من خانه برادرم می بودم).
عجیب اینکه این برادرم که در گذشته با من اصلا خوب نبود و تا جایی از من بدش می آمد،بدون اینکه من با او یا زنش گپ بزنم( البته در ذهنم بود که اگر کابل بروم،خانواده تنها خانه برادرم می مانند که باشم) خودش گفت که « خانه مه برویت باز است و هرچه ضرورت داشتی مه میکنم».
خوب….
جالب اینکه زن برادرم با پدرم گپ زد که من کابل بروم و او را راضی کرد.
ترسناک ترین چیزی که از آن می ترسیدم،واکنش پدر بود اما او واکنش نسبتا راحتی داشت و موضوع حل شد.
بعد از عید قربان برابر/هماهنگ شد که با برادرم و زنش ( جالب بود که اینها سالی یک یا دوبار می آیند اما آن وخت یک هفته بعد آمدند ) به کابل رفتم.
بودن در کابل برایم جالب،متفاوت بود و تا جایی به تمام اهدافی که در ذهنم داشتم رسیدهام.
مه که باید با یک محرم رفت و آمد می کردم،حالا تنهایی بین کابل-پنجشیر رفت و آمد می کنم.
جهان از جاهایی که یادم نیست،پول برایم فرستاد و من راحت تر و دل جمعتر مصرف می کنم.
کورس انگلیسی رفتم و در جامعه بودن را تجربه کردم.
به بیر و بار/شلوغی شهر عادت کردم و دیگر آدم شرمنده روی/خجالتی نیستم.
یاد گرفتم که کارهای خودم را خودم پیش ببرم و خیلی از کارهایی که چند ماه پیش تصورش را نمی کردم که بتوانم بکنم،انجام دادم و…
حالا به این موضوع که «مهاجرت آدم را ثروتمند می کند» رسیدهام( ثروتمند نشدهام اما نیازهایم از من حیث لایحتسب برآورده می شوند) و…
این خواسته را که هدف اصلی امسالم بود،تیک زدم و احساس می کنم به خاطر «اعتماد به منبع» و رعایت تکامل بود که راحت اتفاق افتاد( مه اولین دختری شدم که بدون اینکه ازدواج کنم از خانواده دور شوم،به خاطر درس به شهر دیگر بروم و…یک نوع انقلاب بود).
سپاس گزارم و با یاد گرفتن ازین تجربه می خواهم به ایران مهاجرت کنم تا دانشگاه را شروع کنم. جالب اینکه دقیقا همان ترمز «خانواده نمی ماند و اجازه نمی دهد» باز هم در این مورد به شدت وجود دارد.
خدا را شکر که از لحاظ تامین شدن مالی و کارهای مهاجرت و دانشگاه پیش از پیش جهان دستانش را فرستاده است.
امیدوارم چند ماه دیگر در ایران باشم( پاسپورت گرفتهام،بیک/چمدان سفریام آماده است،ثبت نام در دانشگاه را یک هفته پیش کردم و حالا منتظر قدم های بعدی هستم.
متشکرم