مصاحبه با استاد | مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاتر - صفحه 58
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/06/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-30 01:22:062024-12-31 05:24:57مصاحبه با استاد | مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاترشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر همه عزیزان جان واستاد گرامی
امشب به رسم هر ساله در شروع ماه رمضان یه نگاهی به کارهای سال قبلم تاامسال دستاوردهای این یک سال موفقیت هایم ،پیشرفتم هدایت های الله مهربانم می انداختم که متوجه شدم به80٪ از خواسته های موردانتظار این یک سالم رسیده ام و جالبتر اینکه اینقدر این خواسته ها آرام وارد زندگیم شده اند که انگار کاملا طبیعی هست که اونها را داشته باشم واگر الان در برنامه رشد وپیشرفتم بر نمی گشتم وبه یک سال قبلم نگاه نمی کردم باورم نمی شد این دارایی های الانم سال قبل آرزو و درخواست بودند آه خدایا عاشقتم که با تو من الان اینجایم در متن بعدی که می گذارم حتما از درخواستهام که خارق العاده ترینشون برام تِغیر 180 درجه ای شوهرم از مخالفت تا همراه شدن در مسیر پیشرفت من بود براتون می گم
باآرزوی رشد وپیشرفت هر روزه برای همه .الهه
به نام خدا
سلام به همگی
میدونیم که این باور های ما هستند که زندگی ما را رقم میزنند پس هرچه سریعتر باید شروع کنیم به تغییر باورهای منفی و بدمون.
مثال هایی از باور های منفی که طی سالهای طولانی در ذهن ما بودند و برای تغییر آنها نیاز به زمان و استمرار داریم و نباید انتظار داشته باشیم باورهایی که طی چندین سال ایجاد شده اند و ما با این باورها زندگی کردیم با گوش دادن به یه فایل تغییر بکنه بلکه نیازمند تمرین و استمراره
مثلاجمله هایی مثل فلانی شانس داره،حالا اگه ما بودیم فلان میشد،اینم شانس ماست،اینجا ایران…،فلانی پارتی داره ما که پارتی نداریم،زشته فلانی ببینه چی میگه چ فکری میکنه،مردم چی میگن،فامیل چی میگن،بقیه هم فامیل دارن ماهم فامیل داریم و کلی باورهای دیگه ای که هر کدومشون رو ده ها بار شنیدیم و جالب اینجای که این باور ها تازمانی که بهشون باور داشته باشیم حقیقت داره و روز بروز خودشون رو تو زندگی هامون به اثبات میرسونه و درنتیجه باعث میشه قوی تر هم بشن.
برای اینکه بتونیم باورامون رو تغییر بدیم به باور های جدیدی نیاز داریم که بتونیم اونارو جایگزین بکنیم
باوری مثل همون باور توحید که استاد گفتن،اینکه به عوامل بیرونی قدرت ندیم وقتی به عوامل بیرونی قدرت ندیم و خدارو به عنوان تنها کسی که میتونه بهمون کمک کنه و مارو به خواسته هامون برسونه خیلی از این باورهای منفی کنار گذاشته میشن.
خدای قشنگم من هر چه دارم از تو دارم ازت سپاس گزارم برای یادآوری مسیر به من و هدایتم به شروع دوباره
نکات:
توحید یعنی تمام قدرت رو از بقیه بگیر و فقط به خدا بده اونوقت ببین چطور همه چیز عالی و منطقی و آسان و به سرعت انجام میشه
هرجا گفته شد ناممکنه یا امکان نداره، تو انجامش بده تا باور کنی همه چیز امکان پذیره
تکامل هر خواسته ای رو طی کن و در مسیر لذت ببر. باورها رو درست کن تا زودتر به خواسته هایت برسی
از جایی که هستی لذت ببرو حالت رو عالی نگه دار.در واقع کنترل ذهن داشته باش .جهان تو رو به مکان بهتر میبره
هیچ ورد و جادو و روش یک دقیقهای وجود ندارد برای تغییر باور!
باورها یک شبه بوجود نیامدهاند که یک شبه از بین بروند. مثه اینه که ما بگیم جاذبه زمین یک باور و مابتونیم از بین ببریم این قانون رو!
یکسری قوانین هست که بدون شک در حال اجراست و نمیشه دورشون زد که قانون تکامل یکی از این قوانینه.
باورها یکسری گفتگو ذهنی تکرار شده ان
فرکانس ها از افکار بوجود میاد
افکار از باورها شکل میگیره
باورها از تکرار مداوم ورودی ها و توجه ما به یک موضوع خاص بوجود میاد
برای رسیدن به خواسته باید یکسری باور پیدا کنیم و مرتب تکرار کنیم.
چطوری باور بسازیم؟مشابهش رو در زندگی افراد پیدا کنیم و توجه کنیم و تکرار کنیم باورها جدید شکل میگیره
تمام اتفاقات ما نتیجه افکارمون. افکارمون هم به خاطر باورهامونه
برای مهاجرت باید یک سری باورهای محدود کننده مثه تنهایی و وابستگی به اطرافیان رو از بین ببری. خودت رو لایق جاهای خوب بدونی. از جایی که الان هستی لذت ببری. هیچ نگاه منفی به مکانی که دوست داری مهاجرت کنی نداشته باشی
به فرصت و موقعیت های جدید مقاومت نکن و با ذوق و شوق استقبال کن
استاد له خاطر تک تک این آگاهی ها ازتون سپاس گزارم
سلام و تحیت پروردگار بر استاد عباس منش عزیز
سلام و تحیت پروردگار بر خانم شایسته عزیز
سلام و تحیت پروردگار بر اعضای گروه تحقیقاتی عباس منش
استاد یه موضوعی هست در مورد الهامات خداوند که من درگیری شدم
اینه که من دریافت میکنم سخن خداوند که از درونم بلند میشه
موضوعی که هست اینه که مثلاً من میخوام یه کاری رو انجام بدم و اون حس بهم میگه این کار رو نکن و بعد من انجام نمیدهم و اینجا ذهن با نجوا میاد تو کار و در مورد همه لحظهای زندگیم هم بهم میگه که اینکارم نکن و من میگم یه چیز و اون میگه یه چیز دیگه
خلاصه من قبلاً خیلی بیشتر درگیر این موضوع بودم متاسفانه حالا نمیدونم درست بیان کردم یا نه ولی یه جوری هست که ذهن یعنی شیطان هم گاهی از اوقات میخواد خودشو جا بزنه جای خداوند
این رو هنوز درک نکردم یعنی به یقین نرسیدم که بابا فکر خوب و نجوای خوب خداونده یعنی رسیدما ولی هنوز جای کار دارم
هفته دومی هست که دیگه پای خوانوادم که براتون توضیح دادم منفی هستن نمیشینم و الان تازه دارم متوجه میشم دلیل حال بدم برا چی بوده و الان بهتر دارم فایلهاتون رو گوش میکنم و تازه ازین بهتر که حس حال خوب رو دارم تجربه میکنم و خیلی عجیبم من پای هر کسی بشینم دقیق مثل اون عمل میکنم والان وقتی که به گذشته به کم برمیگردم میبینم که من داشتم مثل اونا زندگی میکردم که خیلی از رفتارهاشون و باوراشونم الان تو شخصیتم دارم میبینم ولی این
ذهن استاد چه کار که نمیکنه نجوا پشت نجوا
حالا تو اگر خونه اونا نمیری چی میشه و خلاصه ازین افکار مزخرف دروغین
یعنی شیطان تا میبینن من میخوام تغییر ایجاد کنم دست به کار میشه اونم حسابی
امروز صبح از خواب بیدار شدم و یه عالمه نجوا اومده بود که حالم رو بد کنه و بعدشم بگه آقا اگر الان غمگینی و حالت بده بخواطر اینه که نمیری خونه خواهرهات و خونه بابات
مخصوصا این روزا که من تصمیم گرفتم که دیگه با اونا نشست و برخواست نکنم خیلی داره تلاش میکنه که منو برگردونه به روشی که در گذشته داشتم زندگی میکردم
همش هم منو میترسونه ازینکه اگه نری خونهاشون سلامتیت به مشکل بر میخوره
بابا ذهن دست تو داره رو میشه دیگه پیاده شو بابا چرا داره دستت کم کم رو میشه چون من دیگه میخوام تغیر کنم و خسته شدم ازین روزای تکراری و بارونی
امروز رفتم پارک اومدم خونه حالم خوب نبود نجوا پشت نجوا
قبل ازینکه برم پارک هم نجوا داشتم وقتی که اومدم خونه یه دو سه ساعت نجواها امونم نمیداد من هیچی نگفتم فقط کامنت میخوندم و دیدم نمیزاره زیاد کامنت هم بخونم رفتم در خونه نشستم یه نخ سیگار بکشم که پسر همیامون اومد یه خوش و بشی باهم داشتیم و حالم برگشت به حال خوب
هر موقع هم که حالم بده میشه ذهنم بهم میگه دلیل حال بد تو فلانیه و امروز هم این تغییر که من ایجاد کردم که خودم رو بستم به خوندن کامنتها و فایل گوش دادن و تنها تو خونه هم امروز هم اسلحش شده میگه ببین فلان اتفاق افتاد این میدونی بخواطر چیه بخواطر اینه که تو خونه خواهرهات و پدرت نمیری و منو میترسونه از خیلی چیزا
یا مثلاً حالم که خوب میشه میندازه گردن عوامل بیرونی که ببین مثلاً فلانی داره یه کاری میکنه مثلاً پسر خواهرم چون من خیلی روی اون ذهنم و خودم حساس هستیم و به جورایی شرک هم دارم نسبت بهش خلاصه میگه حمیدرضا الان یه کاری کرده که تو الان حالت خوب شده یا بد شده یا فلان اتفاق بخواطر اینه که اون الان یه کاری داره میکنه که این اتفاق خوب یا بده رخ داده
چه چیز چموشیه این ذهن هیچ موقع نمیگه بابا من همین یه کوچولو تغییر که کردم از نتیجه حرفای استاده و از خداوند رسیده این همه خوبی
استاد مخصوصا در مورد شما چقددددر این ذهن نجوا میندازه که عباس منش چی عباس منش فلان
منم هر دیدی که نسبت به این سایت و شما پیدا کردم فقط سعی کردم تو سایت فعالیت کنم و هر روز به فایلاتون گوش کنم این خودش ادب میشه من میدونم من فقط باید ادامه بدم
مثل اینکه بوش میاد استاد از تنهایی با خودم راحتترم تا تو جمع بازم نمیدونم اگر اینطور باشه باعث خوشحالیمه
استاد چند هفته پیش کامنت آقا رضا عطار روشن رو خوندم و منم تصمیم گرفتم که یه نامه برا سیگار بنویسم و نوشتم و یک روز هم نکشیدم و متاسفانه باز شروع کردم به کم کشیدن و دیدم یه روز پای چپم هم داره مثل پاس راستم بی حس میشه که بی خیال شدم گفتم میکشم و دیگه پای چپم هم مثل پای راستم نمیزارم بشه
یه جوریه این سیگار برا من که باید اول باورهامو درست کنم تا بتونم بزارمش کنار
حالا تو سپاسگذارم هام بخواطرش شکر میکنم که در صلح برسم باهاش اول که شایدم تونستم از طریق نوشتن نامه بزارم کنار
خود این کامنت هم معجزه بود برا من چون اولش ذهن میگفت تو چی میخوای بنویسی آخه این موضوعی که تو میخوای بنویسی اصلا به این فایل ربط داره من گفتم من رد پا میزارم از خودم و آن شائلله استاد بتونم بیشتر فعالیت کنم تو سایت تا اینکه بیشتر بشینم پای افراد اینیستا گرامی و مریض و اینا
سپاسگذارم استاد براتون آرزوی ثروت سلامتی خوشبختی شادی و سعادت در دنیا و آخرت میخوام
عاشقتونم
سلام خدمت خانواده بزرگ عباسمنش
من خیلی وقته از کار کردن روی خودم دور شدم،دوباره سعی کردم برگردم و روی خودم تمرکز کنم،گاهی وقتا نشانه هایی رو دریافت میکردم مثل ساعتهای رند،یا توجه روی مسئله ایی و در مدت زمان کمی جذبش میکردم،همین هفته چندین بار این اتفاق برام افتاد در حال رانندگی بودم دیدم یه پسر نوجوانی تو پیاده رو مشغول خوردن پفک نمکی بود تو دل خودم گفتم عجب کیفی میکنه و ذهنمو مشغول خودش کرد برگشتم خونه شب که همسرم اومد یه پفک نمکی با خودش آورده بود،شب داشتم پفک نمکی رو میخوردم و یه فیلم سینمایی نگاه میکردم که شخصیت خانم داخل فیلم گفتم چقدر شبیه دوستمه و تا اخر فیلم توجهم روی حرکات خانم بود که مثل دوستمه رفتاراش،یک سالی از دوستم بی خبر بودم صبح به محض بیدار شدن دیدم بهم زنگ زده و ویس گذاشته بود که چقدر دلش برام تنگ شده،و دوباره همون روز یه فیلم انیمیشن از طریق گوشی نگاه کردم،ظهر که ماهواره رو روشن کردم دقیقا همون انیمیشن رو داد،دیگه داشتم شوکه میشدم و ندایی از درون گفت هنوزم دنبال مقصر از دنیای بیرون میگردی،باورت نمیشه که همه چی ذهن توه و تو داری دنیای بیرونتو خلق میکنی،الان که در شرایط نادلخواهت داری زندگی میکنی و در همه جنبه ها در مدار پایین هستی فکر نمیکنی باید یه کاری کنی و نشانه ها رو دنبال کنی،اون لحظه به ذهنم خطور کرد چقدر این حرفا آشناست حرفای استاد عباسمنش که میگفت توجهتو بیار روی زیبایی ها و ….. این شد دوباره گفتم باید برم سراغ سایت استاد چقدر دور شدم چقدر بهش نیاز دارم،وارد سایت شدم گام به گام رو زدم دیدم پروژه جدید اضافه شده دقیقا همونی که من میخام رفتن به مدار بالاتر،خسته شدم از وضع فعلیم،از بیکاری،بی پولی،روزمرگی،افکار منفی و….. نور امیدی تو قلبم روشن شد که بچسب به استاد،بچسب به این پروژه جدید،فایل گام اول رو گوش کردم،نوشته بود فقط روی خدا حساب کن آخرین بار یادم نیست کی روی خدا حساب کردم،ولی امروز هرچند کوچک تمرینش کردم در یه سایت کاری نیاز داشتم با استاد اون سایت صحبت مستقیم داشته باشم از ادمین خواستم این شرایط رو برام فراهم کنه و گفت خواسته تونو ارجاع دادم،تشکر کردم و در ادامه خواستم بیشتر خواهش کنم و از کلمات تاکیدی استفاده کنم که حتما این لطف رو در حقم بکنه،اون لحظه فیلم حضرت یوسف در زندان برام تداعی شد که از دوستش خواست سلامشو به پادشاه برسونه که آزادش کنه،به خودم گفتم مگر قرار نبود فقط از خدا بخای تو خواستتو مطرح کردی بیشتر از این داری از بنده اش میخای،و سریع پیاممو پاک کردم،و درباره قانون تکامل یکی از ترمزهای قوی من کمالگرایی وطی نکردن قانون تکامل هست،همیشه کارهام نیمه تمام هستن به خاطر همین دوتا ترمز چون دنبال نتایج فوری هستم،همیشه عجله دارم و عجله نمیذاره از مسیر لذت ببرم چون تمام توجهم روی مقصد هست و این باعث میشه چقدر خسته بشم در حین انجام فعالیتام و نصفه رها کنم و دلیل اصلی نرسیدن به خواسته هام همین طی نکردن تکامل هست،بیش از ده ساله بین رشته تحصیلی و خواسته ام در شک و تردید هستم نه رشته تحصیلیمو ادامه دادم نه دنبال خواسته ام رفتم،دیگه خسته شدم دیگه نمیخام برده ذهنم باشم میخام مسیر خواستمو طی کنم اما با قانون تکامل که خواسته ام هم پایدار باشه.خدایا خودت به این مسیر هدایتم کردی،خدایا خودت گفتی برو سراغ سایت استاد،خودت فرستادیم سراغ پروژه مدار بالاتر پس حتما برام سورپرایزی داری،خدایا کمکم کن ثابت قدم باشم و یکبارم شده یه مسیری رو تا آخر برم،خدایا هر لحظه کنارم باش و هدایتم کن،امروز سعی کردم توجهمو روی زیبایی ها بیارم.پس باید مراقب ورودیهای ذهنم باشم که باورهای جدید و مثبت بسازم و لازمش اینه صبور باشم و قانون تکامل رو طی کنم.و یادم نره فقط روی خدا حساب باز کنم.خدایا به امید تو
رد پای گام اول مهاجرت به مدار بالاتر
به نام خداوند مهربونم
خدایا شکرت که همواره رهایی رو یادم میاری
خدایا شکرت که من رو هدایت میکنی و من دارمت خدای من
خدایا شکرت منو دوباره انداختی تو مسیر خواسته های خودم
یه مدت یه شرایط خوب بهم دادی و بهم نشون دادی که زهرا نگا تو بهتر از این ها رو میخوای
پیدا میشه شرایط خوب پول خوب ادمای خوب همونجوری که تو میخوای هست فقط توکل کنم به خودت که تو برام همه چیو میچینی خدای من
کار دلخواهمو کاری که برای منه بهم میدی و من رو به مسیرم هدایت میکنی و اسانم میکنی بر اسانی ها
تو هر مسئله ای که بهش بر میخورم میگم من تو رو دارم و همین برام کافیه
تو برای من عشق میشی ثروت میشی ازادی مییشی
خدایا شکرت
میخوام کمکم کنی چسبیدن و نگرانی ازدواج رو ول کنم و من رو به بهترین شکل به ازدواج دلخواهم با فرد مورد علاقم به موقع هدایت کنی
خدایا شکرت
خیلی دوست دارم خدای من
اروم میمونم
رو خودم کار میکنم
رها میکنم
و با لذت مسیرمو ادامه میدم
خدایا شکرت
سپاسگذرام برای هدایت ها برای راحتی ها برای اسانی ها
خدایا شکرت برای موقعیت های خوب
برای رفتن ترس ها و نگرانی ها
کمکم کن که تمام و کمال به تو توکل کنم خدای من
کمکم کن که پایدار و متعد بمونم به مسیرم
و خلق کنم خواسته هامو
ازادی مالی و مکانی و زمانی
ثروت به راحتی
راه انداختن کار و حرفه خودم
رابطه ایده ال و دلخواهم و ازدواج بدون نگرانی
چشیدن لذت مسیر رو بهم بده خدای بزرگم
مسافرت
خیال راحت
خدایا شکرت
به نام خداوند مهربونم
خدایا شکرت که همواره رهایی رو یادم میاری
خدایا شکرت که من رو هدایت میکنی و من دارمت خدای من
خدایا شکرت منو دوباره انداختی تو مسیر خواسته های خودم
یه مدت یه شرایط خوب بهم دادی و بهم نشون دادی که زهرا نگا تو بهتر از این ها رو میخوای
پیدا میشه شرایط خوب پول خوب ادمای خوب همونجوری که تو میخوای هست فقط توکل کنم به خودت که تو برام همه چیو میچینی خدای من
کار دلخواهمو کاری که برای منه بهم میدی و من رو به مسیرم هدایت میکنی و اسانم میکنی بر اسانی ها
تو هر مسئله ای که بهش بر میخورم میگم من تو رو دارم و همین برام کافیه
تو برای من عشق میشی ثروت میشی ازادی مییشی
خدایا شکرت
میخوام کمکم کنی چسبیدن و نگرانی ازدواج رو ول کنم و من رو به بهترین شکل به ازدواج دلخواهم با فرد مورد علاقم به موقع هدایت کنی
خدایا شکرت
خیلی دوست دارم خدای من
اروم میمونم
رو خودم کار میکنم
رها میکنم
و با لذت مسیرمو ادامه میدم
خدایا شکرت
گام اول مهاجرت به مدار بالاتر،تمام اتفاقات زندگی ما نتیجه باورهای ماست،تغییر باورها یه فرایند پیوسته و پویا از کنترل ورودیهای ذهنی است که آرام آرام عادتهای سازنده ای در ما میسازد و آن عادتهای سازنده مانع برگشت ما به مسیر قبلی میشود. همه چی توحیده،توحید یعنی فقط روی خدا حساب باز کنی،که اگه اینجوری باشه دیگه خیلی از عادتهای منفی ما ازبین میره دیگه دروغ نمیگیم دیگه ریا نمیکنیم دیگه هیچ کاریو به خاطر حرف مردم انجام نمیدیم دیگه فقط نظر خدا برامون مهمه نه نظر خلق خدا،بعد سرعت موفقیت هامون چند برابر میشه چون در این حالت فکری از نظر فرکانسی خلاق ترین فرکانسارو میفرستیم و هم اینکه کمترین مقاومت و کمترین ترمز و بیشترین اطمینان قلبی و داریم،سر راست ترین و روان ترین مسیر رسیدن به خواسته هم مسیریه که به قانون تکامل منطبقه
سلامبه همگی
وقتی این فایل استاد رو دوباره گوش دادم. یاد داستان مهاجرت خودم افتادم. و داشتم به این موضوع فکر میکردم که اگر استاد «مانند یک پادشاه وارد امریکا شدند»، من هم مثل یک ملکه وارد این سرزمین عزیز شدم. سال 85 یا 86 بود که یکی از همکارانم که دختر خانومی بسیارقوی و دوست داشتنی بودند برای تحصیل به مالزی مهاجرت کرد و بسیار آزاد و موفق بود. منم دلم خواست مهاجرت کنم و از بند ها و محدودیت های فرهنگی خانواده و جامعه دور بشم. از اونجایی که درامدم کم بود و میدونستم که پدرم هم نه حمایت مالی میتونندبکنند از من و نه اجازه می دادند من هم برای تحصیل به اونجا مهاجرت کنم، بنظرم رسید که بهترین راه اینه که ویزای کاری مالزی یا سنگاپور رو بگیرم و اگر کار پیدا بشه تو موقعیت انجام شده قرار بدم خانواده م رو. اینجوری خودم مخارج خودمو میدادم، به مدت چندین سال مدام توی سایتهای کاریابی اونها اپلای میکردم و خبری نبود، زندکی خودمو داشتم ادامه میدادم بدون هیچ اصرار و حرص خوردنی و نیم نکاهی هم به شرایط مهاجرت به کشورهای انگلیسی زبان داشتم. فقط یه آرزو داشتم و ظاهرا هیچ گونه شرایطی برام مهیا نبود که مهاجرت کنم. چون تحصیلات تخصصی خیلی عالی نداشتم، درجه ی مهارتم در زبان هم بسیارمعمولی بود و به حد نصاب معیارهای کانادا یا استرالیا نمیرسید. هییچ فامیل و اشنایی در کشورهای دیگه نداشتم ، پول و پس انداز خاصی نداشتم.هرسال لاتاری شرکت میکردم.
اون روزها هیچی از قانون نمیدونستم، استاد رو نمیشناختم ولی همیشه در سراسر عمرم به دنبال رد پایی از معجزات خدا در زندگیم بودم. یادمه دانش اموز راهنمایی که بودم، یه مطلبی جایی خوندم که گفته بود از آرزوهاتون عکس بگیرید و همش جلوی چشمتون باشه. من باورش کردم ، برای همین اون مطلب رو جدی کرفتم و یه عکس از مجله های خارجی قدیمی مادرم یواشکی برداشتم و روی یک صفحه مقوایی کوچیک چسبوندم و یه مدت طولانی هرروز نگاهش میکردم و ناخوداگاه تجسم میکردم من اون خانومه خوشگل و ازاد تاپ و شلوارکی قرمز پوش با رژ لب قرمز و اسکیتی برپا هام هستم و در کشوری آزاد زندگی میکنم. خلاصه این رویا بامن همیشه بود. بگم که ترس هامم بود از مهاجرت. ولی خوب اون اشتیاقه انقدر قشنگ بود که منو هل می داد که بازم مشاغل رو اپلای کنم. با خودم میگفتم این همه ادم تنها رفتن تو هم یکیشون. از طرفی دوست داشتم ازدواج عاشقانه ای داشته باشم، با فردی که دلم میخواد بیاد تو زندگیم. عادت داشتم ذهنم رو با نوشتن لیست مرتب کنم . مثلا برای خریدهام، کارهایی که باید در طول روز و ماه و سال انجام می دادم همیشه لیست تهیه میکردم و یه روز به خودم گفتمتو خودت میدونی معیارات دقیقا چیه برای ازدواج؟ بشین بنویس چی میخوای ، توی نوت موبایلم این لیست رو برای مشخصات ادمی که دوست دارم تو زندگیم بیاد تهیه کردم. اصلا نمیدونستم این کار باعث جذب شخص مورد نظرم به زندگیم میشه. تنها برای اینکه ذهنمو مرتب کنم و بدونم توی رابطه عاطفیم چی میخوام چه جور ادمی میخوام بیاد تو زندگیم، این لیست رو نوشتم. هروقت روابط اطرافیانمو میدیدم یا یه کیسی بهم معرفی میشد برای اشنایی یا ازدواج، میرفتم سراغ این لیست و اپدیتش میکردم، خیلی جزییات نوشته بودم حتی تعداد اعضای خانواده ش رو نوشته بودم و با شگفتی می دیدم ادمهایی که میان تو مسیر زندگیم خیلی بیشتر با چک لیست من مطابقت دارند! گذشت و یک روز یکی از همکارانم که دوستم هم بود یک روز اتفاقی سر ناهار کفت خواهرش یه مدت دیگه عازم امریکاست و نامزدش امریکاییه. چقدر تو دلم تحسینش کردم البته غبطه هم حسابی خوردم. ازش پرسیدم چطوری همدیگه رو پیدا کردند؟ گفت یه وبسایتی هست برای اشنایی ایرانیان خارج از کشور. نگار تو هم امتحانش کنی بد نیست ها. اون موقع ها از هدایت چیزی نمی دونستم. ولی واقعا هدایت شدم به پیدا کردن همسرم که هم رفیقمه هم اونی که میخوام و هم مهاجرت کردم. تمام مشخصاتش با لیستم هم خونی داشت و حتی بهتر بود.الان که فکر میکنم میبینم من درباره ی اروپا خیلی باورهای منفی ای داشتم اما درمورد امریکا هیچ مقاومتی نداشتم. جلوی چشمم دیدم که خواهر دوستم که اونها هم اوضاع مالیشون بسیار معمولی بود و تازه شاغل هم نبود چطور به راحتی مهاجرت و ازدواج کرد و برام عادی و باور پذیر شد این خواسته. و فقط ظرف شش ماه، به راحتی، شادی، لذتبخش و طبیعی به این دو خواسته رسیدم. باعث تعجب خودم بود این همه رها بودنم چون همچین شخصیتی ندارم اصلا ندارما… برای همینه هنوز نتایجم پایدار نیستند. اصلا دست و پا نزدم ، حرص نخوردم بیخیال داشتم زندکیمو میکردم و خدا همه ی پازل هارو چید. خیلی ها تلاش میکردند مارو منصرف کنند ازین تصمیم و بنده های خدا دلایلشون هم بسیار دلسوزانه و منطقی بود، ولی وقتی جلسه ی آشنایی خانواده ها برگزار شد، خدا آنچنان دلهارو برامون نرم کرد که همون ادم ها مدافع رسیدنمون به هم شدند . فقط داشتم به این معجزه نگاه میکردم. انقدر سریع و ساده همه جیز جور شد که باورمون نمیشد.همسرم مشمول سربازی بود و یک مدت کوتاه می تونست ایران بمونه. ولی من خبر نداشتم که خدا برای رسوندن ما به ارزوهامون نیاز به زمان نداره، زمانبندیش بینظیربود. یک روزه رفتیم لباس خریدیم ، گیزی که محال بنظر میومد با سایز مورد نظرم. سالن و ارایشکاه و سایر هماهنگی ها یک روزه انجام شد جمعه تماس گرفتیم و نامزدی چهارشنبه بود. همه چی جور درمیومد عجیب. همه وقت داشتند برامون، سالن، ارکستر، شیرینی، ارایشگاه، لباس، و حتی دعوت مهمانها تلفنی بود بدون کارت و هماهنگی قبلی. چهارشنبه نامزدی بود و پنجشنبه همسرم کشور رو ترک کرد. واقعا خدا زمانبندی هاش بی نظیره. خدایا شکرت
همین الان که این کامنت رو نوشتم چندتا نکنه رو درک کردم
1- اگه رسیدن به خواسته ای امکانپذیر و منطقی بشه توی ذهنمون، و الگو هم داشته باشیم که مثال بزنیم برای خودمون، و ترمز هم نداشته باشیم، راحت و طبیعی بهش می رسیم: ارزوی مهاجرت داشتم، خواهر دوستم شد الکوی من، برام منطقی شد و به خواسته م رسیدم. گیر هم ندادم به خواسته م.
2- الان میفهمم چرا استاد میکفتند.نوشتن ، کامنت اول از همه، به خودتون کمک میکنه، دقیقا الان یه مثال ملموس از زندکی خودمو پیدا کردم که جطور به خواسته م راحت رسیدم. این کامنت رو می نویسم که بیام دوباره بخونمش و برای خواسته های دیگم هم همین روش رو در پیش بگیرم
3- تغییر باور روند داره. صبوری کن، تکاملت رو طی کن
4- گیر نده به خواسته هات، زور نزن، احساست رو بد نکن، زندگیتو کن . ریلکس باش. هی چک نکن که نتیجه کی میاد . آررررااام!
به نام خدا
سلام,با گوش دادن به گام اول یاد خودم افتادم با تجربه ای که از مهارت و خواسته ای که داشتم بدست بیارم من همیشه دنبال این بودم که یک هنر یا مهارتی بدست بیارم و توانایی هام رو کشف کنم بخاطر این کلی کلاس شرکت کردم ورزشی,موسیقی,هنر و … و همین طور جاهای مختلفی کار کردم ولی همه شون رو بعد یک مدت ول می کردم چون قانون تکامل رو درک نکرده بودم توی هر کاری که وارد می شدم سریع دنبال نتیجه بودم و فقط به مقصد فکر می کردم یادم رفته بود که اصلا راهی هم هست, جاده ای هم هست و فقط مقصد همه چیز نیست.در آخر به جایی رسید که دیگه باورم شد که من هیچ استعداد و توانایی ندارم و هر کاری انجام بدم محکوم به شکستم و در ناامیدی غرق شده بودم.داستان از جایی عوض شد که من به کامپیوتر و برنامه نویسی علاقه مند شدم و شروع به یادگیری اش کردم و با خودم تعهد کردم که این دفعه دیگه باید انجام اش بدم,دیگه برام مقصد و نتیجه مهم نبود من خسته شده بودم از بس کارها رو نیمه کاره رها کرده بودم,من فقط می خواستم که انجام اش بدم بعدش علاقه من بیشتر و بیشتر شد و به جایی رسید که دیدم من هر روز دارم روی مهارتم کار می کنم و ازش لذت می برم,مقصد برام بی معنی شده بود, من فقط پیشرفت روز به روز خودم رو می دیدم و لذت می بردم ازش,برخلاف کارهایی که بعد چند ماه ولشون می کردم و هیچ ثمره ای نداشت, الان از زمانی که شروع کردم سه سال می گذره و هنوز دارم ادامه می دم و پیشرفت می کنم و حتی درآمد هم دارم از این راه کسب می کنم,قانون تکامل بهت یاد می ده چطور از انجام کار لذت ببری نه از نتیجه و بعد از اون می بینی که چه نتایج فوق العاده ای بدست میاری.
خدانگهدار