مصاحبه با استاد | مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاتر - صفحه 9

816 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    غزل بانو گفته:
    مدت عضویت: 3081 روز

    سلام استاد عباسمنش مهربونم

    خیلی خوشحال شدم که میخواهید به همه سوالات خوب جواب بدید یک دنیا ممنون از این وقت و انرژی که برای نشر اگاهی و دانشتون و پاسخ دادن به سوالات ما میگذارید. فایلتون مثل همیشه بی نظیر و عالی بود مرسی از صحبتها و نکات فوق العاده ای که گفتید

    دیروز شمارو به یکی از نزدیکانم معرفی کردم و گفتم استاد عباسمنش برخلاف بقیه اساتید که خیلی خشک و رسمی فقط حرف میزنن و گاهی اوقات حوصله سر بر هستن، انقدر گرم و مهربون و صمیمیه انقدر خودمونی صحبت میکنه انقدر از ته دل هرچی به قلبش جاری میشه به زبون میاره که گاهی اوقات حس میکنم دوست نزدیک منه که نشسته داره خیلی راحت و خودمونی با من حرف میزنه و حس اینو ندارم که مدرس و استاده. خلاصه که استاد از همه نظر باحالید تکید نمونه اید و بی نظیرید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فاطمه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 3118 روز

    سلام استاد گرامی وعزیزم امیدوارم همیشه سالم وشاد باشید

    استاد من میخواستم در مورد حجاب خانم ها توضیح بدید اینکه ما تا چه حد باید رعایت کنیم

    یاکه میگن اگه یه تار موت بیرون باشه در قیامت به دار اویخته میشه

    یا بالاک زدن نمیشه وضو گرفت ونماز خوند

    اینا باوراییه که از کوچیکی توی ذهن ما رفته

    استاد عزیزم ممنونم از اینکه منو راهنمایی کنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    امید ابراهیمی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2666 روز

    به نام او، که هرچه دارم از اوست

    جناب استاد عباس منش عزیز، سلام و درود فراوان به شما و تیم محترم بازرگانی فروش و پشتیبانی شما که بسیار خوش حس هستند و مشخصا از تفکرات و راهکارهای شما بصورت کامل پیروی کردند. ممنون از تیم بسیار مهربانتون.

    من حدود دوماه است که عضو گروه شما شدم و هنوز دستاورد قابل ارائه ای نیافتم، ولی نشانه های فراوانی دریافت کردم.

    بدینوسیله مایلم به عرض برسانم که همسر بنده شما را به من معرفی کردند و من بسیار ممنون ایشان هستم. ما کم و بیش با هم در مورد مسائل مطرح شده در فایلهای شما صحبت میکنیم و بحث میکنیم و نتایج جالبی میگیریم.

    به این نتیجه رسیدیم که تمام قوانینی که جنابعالی ارائه میفرمائید، حتی نیاز به آموزش ندارد و کاملا در حال اجراست. حالا هر کسی این قوانین را فراگرفته باشد میتواند در مسیر آنها امیال خود را شکل دهد.

    در اینجا میخواستم مثالی از زندگی خودم را بیان کنم که حتی با ندانستن این قوانین، چگونه انجام شد.

    من با داشتن مدرک لیسانس مکانیک جامدات از دانشگاه آزاد فارغ تحصیل سال 1374، پس از اتمام تحصیل و گذراندن خدمت سربازی مشغول کار در یکی از کارخانجات ایران خودرو شدم. جالبه که بدونین بدون پارتی و حتی اعلام نیاز ایران خودرو به پرسنل در آن زمان، چون اصولا عادت به تلف کردن وقت نبودم و دوره کارآموزی را در ایران خودرو فعالانه بدون )جیم زدن( گذرانده بودم، به شکل معجزه آسائی شخص مدیرعامل با من مصاحبه کرد و من در اداره تعمیرات ماشین آلات ابزار مشغول به کار شدم. با پشتکار و تلف نکردن وقت با مدتی کم، به سمت رییس اداره تعمیرات ماشین آلات منصوب شدم. بدلیل خوب بودن زبان انگلیسی، به دستور رییس هیات مدیره، با حفظ سمت، مسئول بررسی و تایید فنی خرید کلیه ماشین آلات و ادوات طرح توسعه عظیم شرکت شدم. در نتیجه تمام سفرهای خارجی جهت ملاقات با سازندگان ماشین آلات و تستهای لازم جهت تحویل ماشین آلات خریداری شده در سایت سازندگان خارجی، و گذراندن آموزش دوره تعمیرات ماشین آلات در کارخانه سازندگان همچنین مسئول پروژه نصب ماشین آلات در کارخانه ایران خودرو توسط نصابهایی خارجی شدم.

    همینطور که ملاحظه میفرمائید، دوره تکامل کامل و کاملتر میشد تا ……

    برای خریدن یک سری ماشین آلات حساس، طبق بررسی های فنی کامل بعمل آمده، مجاب شده بودم که از کشور آلمان خریداری گردد. مدیریت شرکت )بجز رییس هیات مدیره ( با نظر من مخالف بودند که این اختلاف به دلایلی بود. نظر آنها سازنده کره جنوبیی بود که همه در ایران میشناسیم. من بدون اطلاع از قوانین عالم، فقط به خاطر اینکه صادق بودم و هرگز کار غیر قانونی را قبول نمیکردم، حاضر به تائید نظر مدیریت نشدم و موجب عصبانیت شدید مدیریت شدم. من واقعا از نظر فنی مخالف شرکت کره ای بودم چون مصر بودند که ماشین آلاتی شبیه نیاز ما را ساخته اند و آماده حمل است که این امر در سیستم خرید خیلی حائز اهمیت است، ولی من با بررسی اسناد و جلسات متعدد دریافته بودم که کاملا دروغ میگویند و میخواهند قرارداد را ببندند و بعدا به روشهائی نامعمول و تائیدیه مدیریت، تازه ساخت را شروع کنند.

    مدیر شرکت کره ای طی جلسه ای خصوصی با من طبق عرف شرکتهای سازنده به من هدیه ای داد. یک ساعت و از من پرسید زنانه میخواهم یا مردانه، من زنانه را برای همسرم پیشنهاد دادم و بعد از تقدیم آن به همسرم هردو خیلی خیلی خوشحال شدیم و حس خیلی خوبی داشتیم. همسر من چند روز بعد از دوستانش شنید که این ساعتی که دستش است، ساعتی قیمتی و عملا جواهر است. این بود که ما یه مقدار به فکر فرو رفتیم ولی زیاد درگیرش نشدیم تا اینکه یک روز درحال پیاده روی با همسرم، هردو صدائی شنیدیم ولی توجه نکردیم. وقتی به منزل رسیدیم همسرم متوجه شد که ساعت از دستش باز شده و به زمین افتاده، که هردویمان یاد آن صدای عجیب افتادیم و بسیار ناراحت شدیم و جالبه که تمام راهی که آمده بودیم را برگشتیم و تمام باغچه های خیابان و پیاده روها را گشتیم ولی پیدایش نکردیم. هردو خیلی ناراحت بودیم.

    این شد که اولین ضربه به ما وارد شد که این هدیه مال ما نیوده و بایستی از زندگیمان بیرون میرفته. خدا را شکر.

    بعد از چند روز، اواسط بهمن ماه، مدیریت شرکت به من گفت میبایستی ماشین آلات کره ای را تائید کنم اگر نه )به قول خودشون صفر و یک( باید شرکت را ترک کنم. او پیشنهاد عجیبی به من داد، یکسال و نیم زندگی در سئول با همسرم به سمت مدیر ساخت ماشین ابزار مورد بحث، خانه رایگان در سئول در آن مدت، دریافت دستمزد از آن شرکت کره ای، روزی 50 دلار حق ماموریت رئسای ایران خودرو، واریز حقوق خودم در ایران. واقعا نمیدانم چرا و چگونه سست نشدم و گفتم باید فکر کنم. او بسیار ناراحت و عصبانی شد و من را در مقابل کار انجام شده گذاشت. به همه مدیران و رئسای ایران خودرو طی نامه ای رسمی من را بعنوان مسئول پروژه ساخت در کره جنوبی معرفی کرد و روزانه از مدیران مختلف ایران خودرو، نامه ها و تماسهای تبریک دریافت میکردم.

    این شد که بیشتر مصمم به ترک آنجا شدم. باورم نمیشه، دو روز بعد، بدون اینکه حتی دوستان نزدیکم از این ماجرا و جنگ درونی من مطلع باشند، یکی از کارمندهایم که دختری جوان بود، به من یک کتاب هدیه داد. من هیچ وقت دلیل آنکار را جویا نشدم. کتاب “چه کسی پنیر من را جابجا کرد” بود که من تا آن زمان نخوانده بودم و اصلا اطلاعی از آن نداشتم.

    پس از خواندن کتاب، حس عجیبی در من فوران کرد و من را در تصمیمم، یعنی ترک آن کارخانه مصمم تر کرد.

    به یکی از دوستانم که مشاور یکی از شرکتهای طراحی خودرو و ساخت تجهیزات خودرو بود زنگ زدم و گفتم که دنبال کار هستم. او به من مدیریت تعمیرات کارخانه ای که مشاور مدیر عامل آنجا بود را کرد، ولی من گفتم کلا از صنعت خودرو میخواهم بیرون بیایم.

    سه روز بعد، دقیقا سه روز بعد با من تماس گرفت و گفت بسیار عجیبه، او یک آگهی انگلیسی چاپ شده در روزنامه همشهری را یکسال و نیم قبل پر کرده و ارسال کرده بوده و درست سه روز بعداز تماس من با او ، به او زنگ زدند و تقاضای مصاحبه کردندو او پس از مصاحبه قبول شد ولی بدلیل اینکه در شرف مهاجرت به کانادا بود، نتوانسته بود کار تمام وقت انتخاب کند. خانمی که با او مصاحبه کرده بود، بعد از رد شغل توسط دوست من از او خواسته بود آیا از دوستانش کسی دنبال کار هست یانه که دوست من گفته بود نه.

    جناب عباس منش! شما سالهای 1379-1380 را بخاطر میاورید که بیکاری غوغا میکرد، در نتیجه اگر من کارم را ترک میکردم هرگز به راحتی کاری پیدا نمیکردم. جالب تر اینکه، با آنهمه درخواست شغل، چرا آن خانم به دوست من میگوید آیا از دوستانت کسی دنبال کار هست یا نه.

    بگذریم

    دوست من در حال خروج از آن شرکت یاد مذاکره تلفنی سه روز قبل با من میافتد و برمیگردد و به آن خانم من را معرفی میکند و آن خانم روز پنجشنبه را برای مصاحبه با من هماهنگ کرد.

    من هم روز پنجشنبه در آنجا حاضر شدم و مصاحبه را قبول شدم. پشت سر آن بدون اینکه اطلاعی به همکارانم و مدیریت شرکت بدهم، تا آخر اسفند سال 1379 مشغول به کار بودم و از آنجائیکه قرارداد بیشتر پرسنل، منجمله من موقت بود، سال 1380 مشغول کار جدید شدم و فقط بدلیل شخصی، نه قانونی، یکماه پاره وقت در محل کار قبلی حاضر میشدم و کارهایم را تحویل دادم. آنها برای من ماشین میفرستادند تهران نزدیک محل کار جدیدم و من را شب پس از اتمام کار با ماشین به منزل برمیگرداندند.

    جالب توجه اینکه، همان دختر جوانی که کتاب را به من هدیه داده بود، به سمت قبلی من منصوب شده بود و من تمام کارهای خودم را به او تحویل دادم.

    از آن روز تا الان، در شرکتی که توسط دوستم معرفی شدم مشغول کار هستم )بیشتر از 17سال( و بعنوان مدیر عامل یکی از زیر مجموعه های آن انجام وظیفه میکنم. خداونده مهربان و بخشنده را سپاسگزارم.

    میدونم داستان بالا بیشتر شبیه قصه هاست، ولی تمام آن مستند و خوشبختانه تمام همکاران قبل و دوست من خدا را شکر سلامت هستند.

    نتیجه ای که من میگیرم این است که:

    قوانین در حال اجرا هستند، چه آنها را بلد باشیم چه نباشیم. ولی در صورت بلد بودن آنها، براحتی میتوانیم امیال خود را بر آن کشتیی سوار کنیم که در حال حرکت و سمت حرکتش درست به سمت نیل به آرزوهای ماست.

    خداوند شما را سلامت دارد و باز هم بسیار از همسر خودم که شما که مانند گنجینه ای هستید را به من معرفی کرد، سپاسگزار هستم. به آرزوی آرامش امید ابراهیمی زاده 29 خرداد 1397

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    زیبا فتح الهی گفته:
    مدت عضویت: 2681 روز

    سلام به همه دوستان گروه صمیمی عباسمنش آقای عباسمنش من کاملا سه تا مصاحبه ای که با ماداشتید رو گوش کردم حدود بهمن ماه 96 بود که با شما وگروهتون آشنا شدم که واقعا یکی از الطاف بزرگ خداوند در زندگیم بود وخیلی ازش سپاسگزارم ولی یه سوالی یعنی همون نجوای منفی من رو اذیت میکنه تا میام با همه وجودم تو عشق خداوند غرق بشم سریع اون نجوا میاد ومیگه پاشو خودتو جمع کن مگه خدا نوکر توست اون به تو عقل داده هوش داده به تو اختیار داده مثلا اگه بخوام واضح تر توضیح بدم برای یه کاری میخوام با یه نفری شروع کنم به عنوان مثال شروع شراکت کاری خوب تا حد امکان همه جوانب رو هم بررسی کردم ولی واقعا عقلم تا یه جایی راهنمایی میکنه بعدش دیگه میگم خدایا تو کمکم کن من دیگه نمیدونم چیکار کنم تو خودت راه درست تر رو به من نشون بده اگه صلاح من نباشه تو راه درست رو به من نشون بده بعد یه هویی اون نجوابده میاد میگه یعنی چی تو چرا همه چی رو گردن خدا میندازی خودت باید تصمیم بگیری تو خدارو جانشین عقلت کردی ومجبور میشم سریع خودم رو جمع کنم این تناقض خیلی اذیتم میکنه از یه طرف میگم ما همه یکی هستیم روح خدا در جسم ما دمیده شده وما جزئی از خدا هستیم از طرف دیگه میگم خوب من که روح الهی هستم پس باید بتونم درست ترین وکاملترین تصمیم رو بگیرم واینجا میمونم که واقعا راه درست کدومه درآخر به یه جایی میرسم که انگار خدا مارو آفریده وهدف آفرینشش این بوده که فقط اینو به جهانیان نشون بده که مابدون اون هیچیم واقرار به بندگی وضعف خودمون در مقابلش بکنیم ودرواقع هدف از آفرینش انسان این بوده ممنون میشم که شما هم نظرتونو اعلام کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    آزی گفته:
    مدت عضویت: 3046 روز

    یکی از باورهایی که من هر روز بهش توجه می کنم این است:

    هر روز فرصت ها و شرایط جدیدی پیش رو داریم.

    ذهن مرتب تجربیات و اشتباهات گذشته را به رخ می کشد باید آگاهانه باور صحیح و این که هر روز زندگی جدیدی را آغاز می کنیم بپذیریم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    ثریا مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3380 روز

    سلام به استاد خوبم و دوستای گلم خیلی خوشحالم بابت اینکه سوالارو جواب میدین اینقدر واضح و خوب، مهاجرتتون به امریکا یکی از سوالای من هم بود ممنونم که جواب دادین، واقعا باورهای توحیدی خیلی به من در تمام جنبه ها نه تنها ثروت کمک کرد اینکه دیگه توقع از کسی نداشته باشیم ناراحت نباشیم و مهم ترینش روی خودم و کسی حساب نکنم و فقط فقط روی خدای مهربون و قدرتمند.

    الان که شور و شوق جام جهانی هستیم، من از نظرات سایت استفاده میکنم و راجب نکاتی که از فوتبال یاد گرفتم مینویسم تا دوستانمم استفاده کنم و خودم لذت ببرم. خیلی جالبه من قبلا هم تک و توک فوتبال میدیم اما اینقدر نگاه قانون مدارانه نسبت به فوتبال نداشتم از وقتی فهمیدم فوتبال روشی است که قانون جهان کاملا نشون میده خیلی برام لذت بخش شد و الان واقعا بهش علاقه دارم از بازی تیم ملی ایران و اسپانیا بگم که واقعا باورها کارسازه، این باورهای تیم ایران بود که باعث شد بازی اینقدر خوبی داشته باشن باور اینکه برای خدای ما اسپانیایی وجود نداره اسپانیا یه تیم معمولی که میشه باهاش خوب بازی کرد و بردش یعنی من یاد گرفتم از خواسته هام توی ذهنم غول نسازم و خیلی جاها از استاد شنیدم و نظر دوستانو خوندم که تا وقتی خواسته هات برات بزرگه فاصله رسیدن بهش خیلی برات زیاد میشه و انگیزه انگیزه رو خیلی یاد گرفتم تو تیم ایران.

    در باره تیم اسپانیا فوق العاده من قانون تکامل که تو این فایلم گفتین رو میدیم توی بازیکناشون، خونسردی و آرامش توی اینیستا و پیکه، اون هماهنگی، پاسکاری و عجله نداشتن برای گل زدن که آخر سر هم تو موقعیتی تونستن بازی رو ببرن، من خیلی خونسردی، آرامش و قدم های کوچک ولی درست رو توی اسپانیا میدیم و یاد گرفتم خوش اخلاقی رو از بعضی از بازیکنای اونا و اینکه تفاوتی توی تمرینات بازیکنای تیمی مثل اسپانیا و ایران وجود نداره فقط تفاوت توی باورهای اوناست خیلی خوب بود لذت بردم

    بریم قدم دوم و بازی آرژانتین با کرواسی دقیقا من همون نجواهای ذهنی رو توی تیم آرژانتین و سر مربی شون دیدم که باعث شد سه تا گل بخورن همون آرژانتین معروف با بازیکنای خوب، ایکنه هر ناممکنی، ممکن است و قانون برای همه یکسانه مهم نیست تو مسی باشی مهم نیست ادم معمولی باشی مهم نیست پیامبر باشی مهم اینکه که اگر فرکانس منفی بدی و نجواهای ذهنی رو نتونی کنترلش کنی ناخواسته‌هات پشت هم اتفاق میوفته.

    من سپاسگزارم از همتون از استاد خوبم عاشقتونم ممنونم بابت تکامل نمیدونین اگر تکامل رو چیزی راجبش الان نمیفهمیدم ممکن بود چه اشتباهاتی کنم خیلی مواردی رو یاد گرفتم انشالله در پناه الله یکتا همتون همیشه شاد باشین، خوشحال باشین و ثروتمند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    گل خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 3067 روز

    سلام استاد عزیزم ممنون بابت این فایل و تمامی صحبت های ارزنده تون، برای شما و خانواده عزیزتون بهترین هارو از خداوند میخوام که بهترین اموزهای خودتون را در اختیار ما میگذارید????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    فریبا ترابی گفته:
    مدت عضویت: 3104 روز

    سلام آقای عباس منش

    می خواستم بدونم پدرتون در قید حیات هستند؟

    سوالی که از شما دارم این است کسانی که باورهای اشتباه دارند لحظه های آخر عمرشون را چطوری سپری می کنند؟

    من شرایط زندگی من مثل شما بود. می گویم بود چون تصمیم گرفتم یک روزی از پدرم جدا بشم حتی اگر در یک شهر باشیم ولی در یک خانه نباشیم وقتی که می گویید شبها با کابوس می خوابیدم ، می دانم یعنی چی؟ یعنی هر لحظه استرس این را داشته اید که آیا مادر و خواهرتان یک دقیقه بعد زنده باشند یا نه !!؟؟ یا اینکه زیر مشت و لگد یک انسان عصبی بمیرند.

    مادرم را متقاعد کردم و جدا شدیم البته خدا و فرشتگان روزی دهنده و دستان خداوند کمک مان کردند

    ولی الآن مادرم با من دعوا دارد که چرا مرا از آن خانه درآوردی؟ داشتم زندگی ام را می کردم. و الآن تصمیم گرفتم از مادرم جدا بشم و به تنهایی زندگی کنم

    خدا را بابت فراوانی خانه و کاشانه شکر می کنم ولی فکر می کنید این درست باشد یک دختر مجرد ، جدا زندگی کنه ، کار کنه؟

    نمی دونم دوره ی تکامل را طی کردم یا نه؟ بعضی از محصولات سایت شما را خریدم. البته لطف شما که یکی از دستان خداوند بودید شامل حال من شد.

    اگر پدر شما به رحمت الهی رفتند در دقیقه های پایانی عمرشان چگونه بودند؟ وقتی که تغییر کردید رفتار پدر با شما تغییر کرد؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      اندیشه افشین گفته:
      مدت عضویت: 2941 روز

      سلام دوست عزیز سرکار خانم ترابی ، پدر استاد در قید حیات هستند ولی استاد ارتباطی با ایشون ندارند چون در یکی از فایل ها گفتند هنوز به پدرم نگفتم که تا چه حد ثروتمند و موفق شده ام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      نسترن پامیر گفته:
      مدت عضویت: 3183 روز

      فریبا جان این یک باور اشتباه است که فکر می کنی یک دختر مجرد تنها زندگی کند و کار کند مطمئن باش که اگر به خدا توکل کنی و ایمان داشته باشی بهترین ها برایت پیش می آید و خدا آدم ها و شرایطی را وارد زندگیت می کند که لحظه های زندگیت پر از شادی و آرامش و ثروت می شود من خودم این شرایط را داشته ام و خدا رو شکر همیشه خدا بهترین رو برام فراهم کرده و اصلا مهم نبود دیگران چه فکری می کنند و چه برداشتی از زندگی یک دختر مجرد دارند چون دیگرانی در زندگی ما وجود ندارند فقط رابطه ات را با خدا عالی کن و همیشه دنبال نشانه ها باش و سپاسگزار ….مطمئن باش همه جوره اتفاقات عالی وارد زندگیت می شود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: