مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-55.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-12 14:11:482025-01-14 07:39:07مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد و همه عزیزان
تو یکی از نظراتم که گفتم،19 مرداد ماه عضو سایتتون شدم ولی از 7 مهر ماه1402، دیگه هر روز دارم هی فایلاتونو گوش میدم و به زیبایی ها توجه میکنم و با خدا حرف میزنیم باهم کلی کیف میکنیم ،خدا فوق العادست هر چقدر داره میگذره بیشتر عاشقش میشم، بیشتر ازش میخوام بهم کمک کنه، عمل کنم به قوانینش
من قبلا باتوجه به باورهای محدودی که داشتم درمورد مشتری یا اینکه نقاشی چی بکشم برای فروش و کلی سوالات دیگه که مانع از حرکتم میشدن و من نقاشی نمیکشیدم،و عملا حرکتی برای کارم نداشتم و هیچ اتفاق بزرگی برام نمیفتاد
از مهر ماه تا الان من سه تا تابلو رنگ کردم و یکیشو طرحش فعلا مونده
الان که بهم الهام شد نمیدونم چی شد فقط حس کردم بیام اینجا براتون بنویسم جریان نقاشیام رو
امروز نشانه ام را به من نشان بده رو نزده بودم پیش خودم گفتم رو کدوم قسمت نظرات فایل بنویسم یهو یادم اومد که میدونم اونم خدا بهم گفت که نشانه ات رو ببین و اونجا بنویس
اول تو دلم گفتم که خدایا نشونه منو درمورد این تابلو هام و اینکه من حرکت کردم برای کشیدن نقاشی و کل زندگیم،راه و نشونم بده که چیکار کنم؟کجا بفروشمشون؟و درمورد کل زندگیم چطوری میشه ؟بعد بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و نشانه ام را نشان بده رو انتخاب کردم
همین که متن این قسمت رو خوندم فقط اشک ریختم …
تا آخر که خوندم به اینجا که رسیدم سکان کشتی زندگی شان در دست الهامات قلب شان است و اینکه دقیقا درمورد این میخواستم بیام باهاتون حرف بزنم
چقدر خدا دقیق و حساب شده هست قوانینش چقدر خوشحالم که هرچقدر که تلاش میکنم دارم میبینم به چشمم ،حس میکنم از اعماق قلبم نتیجه اش رو و میخوام بیشتر عمل کنم تا نتایج خاص تری رو ببینم
من قبلا برای نقاشی کشیدن اصلا ایده ای به ذهنم نمیومد همینجوری اگر از نقاشی خوشم میومد به دلم میفتاد حس و حالش خوب بود میکشیدم و میفروختم یا به دلخواه مشتری ، ولی تو این یکماه من سه تا تابلو جدید که شروع کردم از لحظه ای که از خدا خواستم و باهاش حرف زدم هر روز و ازش هدایت خواستم
تو این یک ماه سبک نقاشیامم تغییر کرده
درمورد اولین نقاشیم :
من 12 تیر ماه همین سال 1402 خواب دیدم یه پرنده زیبا با رنگای قرمز و نارنجی و زرد و خیلی خوشرنگ که باهام حرف هم میزد و…مابقی خوابم ،تو خواب میگفتم چه پرنده زیبایی ققنوس خوشرنگ
وقتی بیدار شدم زود گوشیمو دستم گرفتم و نوشتم ققنوس ،من تاحالا پرنده ققنوس ندیده بودم دقیق که چه شکلیه برام عجیب بود وقتی تو اینترنت یه عکس آورد دقیقا همونی بود که تو خواب دیدم پیش خودم پرسیدم یعنی چی بود ؟!بعد گفتم خیلی قشنگه نقاشیشو یه روز بکشم
این خوابم رو نوشتم ولی دیگه توجه نکرده بودم تا اینکه مهر ماه ،وقتی من از سایتتون دیگه شروع کردم بیشتر تمرین و عمل کنم هی تو دفتر چه سوالاتم مینوشتم یا حرفای بین من وخدا که چه سبکی باشه نقاشیام من میخوام تو بهم بگی
نمیخوام از روی نقاشیای دیگران بکشم کپی برداری کنم مثلا عین همون نقاشیو بکشم
بعد من یهویی تو خونه مون توجهم رفت به نقاشی استاد فرشچیان که عکس روی تقویم دیواریمون بود،انگار یه صدایی تو دلم گفت نگاه کن پیش خودم پرسیدم آخه من که نمیتونم شبیه اینم بکشم (که اینم باورای محدود کننده من بود )بعد ولی باز نگاه کردم یاد یه حرفتون افتادم که میگفتین اگه بقیه تونستن شما هم میتونید و گفتم منم میتونم و شروع کردم به نقاشیاش نگاه کردم
رفتم اینترنت گشتم درموردش خوندم درمورد نقاش باب راس هم خوندم برام سوال بود براشون چطوری طرح نقاشی الهام میشده ،گفتم خدایا برای منم الهام کن من که مثل اینا بلد نیستم ققنوس بکشم همین که گفتم یاد خوابم افتادم گفتم خدا حتما یه نشونست من میخوام ققنوش بکشم کمکم کن
23 مهر ماه تو یه نوپان دایره شکل عکس یه ققنوس طراحی کردم ولی نمیدونستم باقی فضای کارم و چجوری رنگ کنم
نماز مغرب و که خوندم پا شدم قلم و کاغذ برداشتم چشمامو بستم گفتم خدا من نمیدونم تو بگو طرحش چجوری باشه بسم الله گفتم و یهویی دستم تکون خورد نمیدونستم واقعا چی میکشم چند باری گفتم آخه چجوری میشه
همین که چشمامو باز کردم از خطوطی که رسم شده بود چیزی متوجه نشدم وقتی بیشتر دقت کردم قشنگ متوجه شدم که پرنده و درخت و جزئیات دیگه اش هست خلاصه شروع کردم جاهایی که نیاز به طرح پرنده بود کشیدم و تابلومو شروع کردم وقتی داشتم رنگش میکردم
از قلبم صدایی شنیدم که این بیت شعر :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالیم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
یهویی مات و مبهوت پاشدم رفتم به مامانم و خواهرم گفتم که چی شد نمیدونستم گریه کنم یا بخندم
بعد که رفتم شعرشو کامل بخونم گریم گرفت یاد نوشته رو قبر شهید افتادم
الان میگم چرا
دقیقا چند روز پیشش رفته بودیم بهشت زهرا من و خاله ام نشسته بودیم سرمزار شهیدا داشتیم حرف میزدیم یهو یه صدای شکستن اومد رفتم دیدم عکس شهید افتاداز خونه فلزیش که درش باز بود شکست اصلا به هیچی توجه نکردم ولی وظیفه دونستم به خودم که ببرم به مسئولا بدم تا درستش کنن،گفتن که به فلان نفری بده که اسمشو گفتیم منم پیداش نکردم و گفتن بذار رو منبر و اسمشو بنویس با ردیف قبر و میبریم درست میکینم،من گذاشتم و رفتیم بعد داشتیم برمیگشتیم خونه یهو یه صدایی بهم گفت خودت عکس و درست کن ،همین که شنیدم گفتم برم زود برش دارم و بردم قاب شیشه ایشو عوض کردم با قفل در خونه فلزیش،خلاصه گذشت من که از قبرش عکس گرفته بودم یادمه اولای شعر قبرشو خوندم
همین که دیدم همون شعر مرغ باغ ملکوت که کاملش رو قبر نوشته بود دیگه گفتم من باید این تابلو رو به اتمام برسونم درسته بلد نیستم ولی خدا تا اینجا کمک کرده بازم کمک میکنه و من تابلو رو تموم کردم
دقیقا شب روزی که تموم شد گفتم خدا حالا چه طرحی بکشم تو بگو حتی تو نوشته ام و حرفام با خدا نوشتم که من میخوام هر کس نقاشیامو دید یاد تو بیفتن بهم بگو چه طرحایی بکشم
فردای اون روز میخواستم نماز ظهر بخونم مامانم گفت برو پشت بوم وسیله بیار اولش میخواستم بعد نمازم برم، یه صدایی شنیدم که به حرفش گوش کن،زود رفتم و همین که پشت بوم رفتم خواهر زاده ام گفت خاله آسمونو ابراش چه خوشگلن
یهو دیدم ابر دقیقا شکل یه آدمه شروع کردم به عکس و طراحی بعد که مادرم نشون دادم گفت انگار فرشته هست و بالاش قشنگ مشخصه
طراحیاشو که رو کاغذ خواستم انجام بدم خورشید و کشیدم یهویی باز این بیت شعر به زبونم جاری شد ابرو باد و مه و خورشید و فلک درکارند
دقت کردم به نقاشیم و رفتم باز معنی شعرو باز کامل بخونم واقعا حیرت انگیز بود برام
این تابلومو هنوز نکشیدم بومشو تازه گرفتم که امروز 24 آبان آوردم که طرحاشو بکشم شروع کنم که یهو یه تابلو دیگه مو برداشتم که یکم زیر سازی کنم به نظر خودم خرابکاری کرده بودم بعد گفتم چیکار کنم آخه چه طرحی بکشم خدایا کمکم کن تو با دست خودت بکش تو قدرت بده به دستام ،باز یهویی اصلا من تاحالا به اون سبک نکشیده بودم شروع کردم رنگارو با هم ترکیب کردن و با انگشتام خط و خطوطی میکشیدم که یه لحظه گفتم خدا من نمیدونم چی هستن الان خودت بگو ،وقتی تموم شد اولش به نظرم نقاشیم پر بود از خط و خطوط بی مفهوم اولش گفتم بیخیال بذار از روش رنگ سفید بزنم
بعد دقت کردم دیدم شبیه ماهی و یه سری حیوانات هست شروع کردم از خطوط که شبیه چی هست از اینترنت دنبال طرح کشتم که هی پشت سرهم عکسایی به چشمم میخورد که دقیقا شکل همون خطوطی بود که رو بوم رسم شده بود،زود شروع کردم طراحی کردن از عکسای حیوانات واقعی
مثلا یه قسمت خطوط نقاشیم شبیه اسب ،پرنده ،طوطی ،ماهی،عروس دریای ،نیم رخ چهره انسان،ققنوس،هشت پا و … بود زود همه رو طراحی کردم و شروع کردم ماهیاشو رنگ زدن
یهویی یادم اومد گفتم خدا راستی به این نقاشیم چرا شعر نگفتی باز براش یه بیت شعر بگو
همینجور خیره شده بودم به نقاشیم
یهو به زبونم اومد هر دم از این باغ بری میرسد
نغز تر از نغز تری میرسد
رفتم معنی شو بخونم، اولش گفتم آخه خدا به نقاشیم چه ربطی باهم دارن
وقتی این بیت معنیشو خوندم واقعا دیگه خندم گرفت گفتم خدا دیگه یقین دارم از این به بعد خودت بهم طرحا رو میگی
نوشته بود : نظامی در اینجا میگوید که اگر به عالم معنا راه یافتی هیچچیز تکراری نیست بلکه هر چیز تازه و نغز است
قشنگ مدل نقاشیم توجهمو جلب کرد که تازه هست و حتی اگه کلی فکر میکردم همچین طرحی اصلا به ذهنم نمیرسید
از خدا ممنونم که بهم میگه و کمک میکنه تو طرح نقاشیام و امید دارم بهش که تابلوهام هم به بهترین و بالاترین قیمت از خودش مزدشو بهم میده از وقتی فهمیدم و درک کردم این حرفو : همه چی خودشه ،انرژی هست که همه جا رو در بر گرفته تو فایل رابطه ما با انرژی که خدا نامیده ایم الان دیگه حس فوق العاده ای دارم به همه چی
ازش میخوام که هر لحظه شکر گزارش باشم
نمیدونم چرا اومدم اینارو نوشتم ولی میدونم که حتما دلیلی داشته که خدا هدایتم کرد تا بیام و بنویسم جریان نقاشیام و طرحاشو
الان یه چیزی که هی برام تکرار میشه اینه که حرکت کن تابلوهاتو ببر بفروش
دیروز رفتم کتاب طراحی بگیرم ،رفتم میدان انقلاب بین اون همه مغازه تو دلم گفتم من این کتابو از کجا پیدا کنم خدا نشونم بده کجا برم،همین که از اتوبوس پیاده شدم خیابون و رد کردم یهویی ناخودآگاه مسیرمو عوض کردم وایسادم جلو مغازه گفتم خدا این که کتابای طراحی نمیفروشه!؟ میخواستم برگردم یهو به مغازه کناریش نگاه کردم دیدم دقیقا یه مغازه پر کتابای طراحی هست همون لحظه فقط داشتم میخندیدم
از دیشب هی دارم مرور میکنم این اتفاقات و ایده ها و الهامایی که خدا بهم کرده
چند روزیه یه سری باورای محدود کننده درمورد فروش تابلوهام میان و رد میشن ولی من باز هی تکرار میکنم به خودم که ببین همین خدایی که بهت طرح تابلوهاتو الهام کرد ،دقیقا اولین مغازه کتاب فروشی رو بهت نشون داد ،شعرای مربوط به نقاشیاتو بهت گفت با اینکه من اصلا شعر خون هم نیستم مگر اینکه جایی شعری شنیده باشم یا خونده باشم گذرا
بعد کلی آدما برای نقاشیام جدیدا از فامیلامون پیگیر کارام شدن که معرفی کنن به دوستاشون که همه و همه کار خداست
پس باور دارم تو فروششم مثل همینا کمکم میکنه خودش مسیرو نشونم میده هدایتم میکنه پس بعد به اتمام رسوندنشون حرکت میکنم
به خدا گفتم من تابلومو میگیرم دستم از خونه میام بیرون خودت مثل کتاب و ایده هایی که نشونم دادی بهم راه و نشون بده که کجا برم کجا باید بفروشمش منو خودت ببر همونجا
و مطمئنم که بالاترین قیمت به فروش میرسه
خدایا شکرت که لایق هم صحبتی باهاتم و کلی حالم خوبه باتو بودن افتخاریست که نصیبم شد و خیلی سپاسگزارم
الهی که باز بتونم عملگرا تر از هرلحظه ام باشم و تغییرات بزرگتر رو بیام باهاتون به اشتراک بذارم
و باز هم از سایت خوبتون و زحماتی که میکشید برای آماده کردن مطالب سپاسگزارم
و خداروشکر میکنم که هدایتم کرد به این سایت پر از حس خوب و آگاهی و عشق
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
صحبت های استاد و فایل های استاد واقعا برای من انگیزه بخش هستند
می دانم که خدای مهربان همیشه در کنار من است و او من را هدایت می کند
دیگر چه لزوم دارد که بخواهم شور بزنم و خودم را به آب و آتیش بزنم
چه لزوم دارد که من بخواهم خودم را درگیر کنم و از زندگی خودم لذت نبرم
می دانم که همه چیز در ذهن من رقم می خورد
در کنار این دانستن و آگاهی مهمترین چیز دیگری که من را در این راه هدایت می کند و کمک بخش من است توکل کردن به خدای مهربان است
ایمان داشتن به او است
از او کمک خواستن
در اینجا من باید تسلیم او باشم و از او کمک بخواهم و او بهترین برای من است
چرا که او همیشه بهترین را برای من می خواهد و او برای من بهترین خواهد بود پس چرا نباید به او اعتماد کنم و تسلیم او باشم و بی شک خدای مهربان هم همیشه به فکر من است و من را به بهترین راه هدایت خواهد کرد
این ایمان و توکل کردن به خدای مهربان را من در خرید خانه بسیار لمس کردم و خیلی برای من شفاف و عالی بود
او برای من جوری شرایط و موقعیت ها و اتفاقات را رقم زد که به راحتی و آسانی توانستم من به آنچه که دوست داشتن دست پیدا کنم
می دانم که خدای مهربان همیشه در کنار من است و او به من به بهترین راه ها و مکان ها و زمان ها هدایت خواهد به شرط آنکه دل به او ببندم و از او هدایت بخواهم و اعتماد خودم را به او حفظ کنم
این را رعایت کنم من بی شط موفقترین خواهم بود
ممنون استاد عزیز هستم که من را به این واقعیت هدایت کرد
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای مهربانی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
157. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
رد پای روز 20 خرداد
راه گشا، هدایتگر هر لحظه
صبح من که بیدار شدم و شروع کردم به نقاشی و مادرم و خواهرم و خواهرزاده ام رفتن نمایشگاه تا بفروشن و منم موندم خونه تا کارامو انجام بدم و بعد برم رنگ بگیرم از انقلاب
و برگشتنی برم ملاقات عموم تو بیمارستان میدان ولیعصر
ظهر یکم قبل از اینکه بخوام حاضر بشم و برم داشتم نفاشیامو نگاه میکردم ، مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد که دیروز که مانع از رفتنت به کافه شدم ،همون کافه ای که چینی بود فکر کنم یا ژاپنی
گفته شد که دو تا از عکسای تابلوهای آماده ام رو ببرم اونجا و درخواست کنم که بذارن و اگر مشتریاشون خواستن یه مقدار از پولشم به اونا بدم، که گذاشتن برای فروش
و نقاشی رنگ روغنم رو هم بهشون نشون بدم تا اگر برای کافه شون خواستن ازم بخرن
وقتی حاضر شدم خواستم از خونه برم بیرون یهویی یادم اومد آب برنداشتم که در اصل خدا بهم یادآوری کرد
وقتی دوباره داشتم میرفتم یادآوری شد که طیبه بوم نقاشی فنجون قهوه رو برنداشتی
من خندیدم و گفتم وای ممنونم که به موقع بهم یادآوری کردی و رفتم برداشتمش و رفتم
وقتی رفتم انقلاب و رنگ نبود و برگشتم با مترو برم ولیعصر وقتی رسیدم حدود ساعت 4 بود ، گفتم خدا من دیگه نمیدونم خودت باقی کاراشو انجام بده و طبق الهامی که امروز بهم گفته شد ، وقتی رفتم تو اون کافه ای که ژاپنی بود یا چینی دقیق متوجهش نشدم
اصلا حسی نداشتم که مانعم بشه و حس میکردم که یه نیرویی داره هدایتم میکنه و حلم میده که برم اونجا و قدمامو سریعتر بردارم و وقتی رفتم اصلا بدون هیچگونه ترس یا خجالتی رفتم و انقدر کارمنداش مودب و با احترام بودن بعد با مدیرشون صحبت کردم
گفت شماره تو بگو و بعد قیمت کارمو نوشتم پشت عکس و بهشون دادم و گفتن مشتری بود بهم پیام یا زنگ میزنن
خیلی حس خوبی داشتم وقتی اومدم بیرون گفتم خدایا شد
بالاخره شد
سپاسگزارم ازت
این ایده رو خدا چند ماه پیش بهم داده بود از طریق پسر داییم که هی میگفتم برم و نمیشد
الان که دارم فکر میکنم از وقتی من تو مترو رفتم و دو سه باری خواستم بفروشم درسته اونجا فروش نداشتم ولی وقتی گفتم و ایمانم رو به خدا نشون دادم خدا محدودیتایی رو از رو دوشم برداشت و رفتم کافه ، تا نقاشیامو نشون بدم
در صورتی که یکی دو ماه بود فکر کنم هی میگفتم میرم و نمیرفتم
و امروز بالاخره شد و وقتی از در کافه اومدم بیرون حس کردم یه آدم دیگه هستم و طیبه چند دقیقه قبل نیستم
و گفتم خدا من الان قسمت خودمو انجام دادم باقی کاراش با تو ، فروشش و زنگ زدن از این کافه برای بردن تابلوم باتو
خیلی حس خوبی داشتم و رفتم بیمارستان ملاقات عموم و یکم وایسادم گفت طیبه دیگه برو خونه و وقتی برگشتم
گفتم برم برای خودم بستنی بخرم از شیرین عسل که دیروزش مادرم برامون خرید
همینجور داشتم میرفتم و میخواستم که برم خیابون رو رد بشم ،اصلا قصد رفتن به کافه دیگه رو نداشتم فقط نگاه میکردم ببینم تو اون سری هتلارو ببینم که بازم بیام هتل هارو بگردم و نقاشیامو نشون بدم
که یهویی بدون اراده خودم ،سرم برگشت سمت راستم و دیدم یه نمای مشکی که با نوشته های فارسی و انگلیسی کافه نوشته شده
گفتم برم ؟؟؟؟
چه اشکالی داره اینم ایمانم رو به خدا نشون بدم ،من تقسیم کار خودمو انجام بدم
و بعد گفتم خب خدا من الان میرم باقی کاراش با تو
و وقتی رفتم جلوی درش نجوای ذهنم کمتر از یک ثانیه میخواست مانعم بشه، حس کردم گفت نرو تو بری اونجا ثروتمندن و از این حرفا
ولی هیچ توجهی بهش نکردم و باز یه اراده ای انگار داشت هلم میداد به سمت کافه، رفتم داخل و خیلی خوب حرف زدم با صندوق
گفتم شما نقاشی برای کافه تون میخواین
گفت برو با اون خانم که نشسته صحبت کن
رفتم و اون گفت که صبر کنین به مدیر بگم
دیدم که رفت طبقه بالا و با یه آقا حرف زد و دیدم دو نفرم که نشسته بودن خم شدن و نگاهم کردن
یه چیز جالب بگم
اگر طیبه یکسال پیش بودم انقدر خجالت میکشیدم که نمیرفتم داخل کافه چه برسه منتظر باشم تا کارامو نشون بدم
خلاصه دختر خانم گفت بفرمایید و رفتم طبقه بالای کافه و انقدر با احترام باهام حرف زدن و نقاشی رنگ روغنم رو نشون دادم و عکس دو تا تابلوی اکریلیکم رو ، بعد گفتم هر طرحی بخواین میتونم انجام بدم
بعد یهویی برگشت گفت رو دیوار هم انجام میدین
گفتم بله میتونم انجام بدم و گفت اون دیوارو میخوایم طرح بکشیم ، شماره تونو بدین به اون خانم تا باهاتون تماس بگیریم
بعد گفتم باشه و رفتم پایین و شماره مو دادم و اومدم همین که اومدم از کافه بیرون انقدر حس رضایت داشتم که اینم تونستم و شد که برم صحبت کنم
و سپاسگزاری کردم و گفتم خدا الان دیگه من نمیدونم استاد عباس منش گفته از خدا بخواه ،وظیفه خداست تا برات کار انجام بده
و من ازت میخوام من کار نقاشی انجام بدم
بعد یهویی خندم گرفت گفتم خدا من هیچی از نقاشی دیواری و رنگ و چیزای دیگه اش نمیدونم خودت باقی کارارو انجام میدی
بعد رفتم و بستنی گرفتم و نشستم پیاده روی وسط خیابون میدان ولیعصر و با کلی عشق با خدا حرف زدم و برگشتیم با خدا خونه
الان درمورد یه چیزی هم بگم جدیدا انگار رهاتر شدم نسبت به رخ دادن چیزی
قبلا میگفتم آخه میشه یا نمیشه یا من اگه برم کارامو نشون بدم چی میشه
ولی الان میگم ، من میرم شد چه بهتر نشد هم حتما این ایده سکوی پرتاب من به مدار بالاتره و من باید ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میبینم خدا محدودیت هامو ازم میگیره خیلی حس بهتری دارم برای قدم برداشتن
و من پر از حس خوبم پر از عشق
وقتی برگشتم خونه نشستم نیم ساعتی نوشته هایی که برای باور هام نوشتم تا با تکرارشون قدرتمند بشن رو با صدای خودم ضبط کردم و بعد مادرم اینا اومدن با کلی غذا و چیزای دیگه که از نمایشگاه کشاورزی داده بودن و برای فروش رفته بودن و چیزی فروش نرفته بود
اگر خدا بخواد فردا دوباره میرن و اگر خدا بخواد منم میرم
امروز حس کردم باید بیشتر برای مهارتم و پیشرقتم تو نقاشی زمان بذارم از خدا خواستم خواب رو ازم بگیره و پر انرژیم کنه و تغذیه ام رو کمک کنه که اصلاح کنم
گفتم من نمیدونم تو خدایی تو بگو چیکار کنم تو میتونی خواب رو از چشمام بگیری و انرژیمو زیاد کنی پس دست به کار شو من دلم میخواد تلاشم برای افزایش مهارتم بیشتر بشه
پس شروع کن منم تلاش میکنم چشم بگم بهت
و بعد دیدم پیامی اومده که در مورد فروشندگی ماسک چند روز پیش پیام داده بودم ، که گفتن پاره وقت از 13:30 تا 8 شب روزانه 200 هزار تومان و 10 روزه پرداخت میکنن که 10 روزش 2 میلیون میشه وروزای جمعه تعطیله ، یک ماهش 4 میلیون
اولش گفتم نه ولی بعد گفتم میرم و اونجا تمرین طراحی میکنم
از طرفی هم گفتم خدا من دلم میخواد کارای نقاشی انجام بدم
میدونم این ایده رو بهم دادی ولی بیشتر دلم میخواد سفارش نقاشی دیواری یا فروش تابلو هام انجام بشه که بشینم تابلو بزرگ بکشم و بفروشمشون
البته تو بفروشی برام من که کاره ای نیستم
و میخوام که راه رو نشونم بده
اگر قراره نقاشی دیواری رو انجام بدم یه نشونه بهم بده تو این یکی دو روز که من متوجه بشم کدوم رو باید انجام بدم
حالا هرکدوم که خیر هست برام همون پیش بیاد خدا بهتر از من میدونه کدوم برام بهتره
فقط درخواستم ازش اینه که نشونه اش رو بهم بده تا بفهمم و دریافت کنم چیکار باید انجام بدم و بی نهایت ازش سپاسگزارم
بعد من تو اینستاگرام به چند تا پیج نقاشی دیواری پیام دادم که بپرسم چجوری باید قیمت بدم و اینکه چه کاری باید انجام بدم و راهنماییم کردن
خداروشکر میکنم که انسان هایی رو سر راهم قرار میده که راهنماییم میکنن که من درمورد چیزهایی که بلد نیستم آگاهی پیدا کنم و یاد بگیرم
خیلی خیلی بابت همه هدایت هاش و حمایت هاش و تمام نعمت هاش سپاسگزارم
خدای من بی نهایت سپاسگزارم
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
سلام عزیزدلممم.
کامنتت چقدر بهم احساس خوب داد.
تحسینت میکنم برای این عزت نفست و جسارتت که رفتی توی کافه ها و محصولت و پرزنت کردی.
شما در این مسیر علاوه بر فروش محصولتون عزت نفستون و ایمانتون ببه خدا رو هم بالا میبرید و یه جورایی معامله 3 سر برده ( ذوق)
من مطمینم شما پاسخ این حرکت کردنا توی زمینه کسب و کار رو خیلی زود میگیرید و یکی از موفق ترین افراد توی حوزه ی نقاشی میشید.
مورد دوم توی کامنتتون رفاقت با خدا و تواضع در برابر خدا بود.
به راحتی ازش درخواست میکردید و مصداق بارز تسلیم بودن در برابر خدا در عمل بودید.
خیلی لذت بردم از این قسمتا:
گفتم خدا من الان قسمت خودمو انجام دادم باقی کاراش با تو ، فروشش و زنگ زدن از این کافه برای بردن تابلوم باتو
عد گفتم باشه و رفتم پایین و شماره مو دادم و اومدم همین که اومدم از کافه بیرون انقدر حس رضایت داشتم که اینم تونستم و شد که برم صحبت کنم
و سپاسگزاری کردم و گفتم خدا الان دیگه من نمیدونم استاد عباس منش گفته از خدا بخواه ،وظیفه خداست تا برات کار انجام بده
و من ازت میخوام من کار نقاشی انجام بدم
امروز حس کردم باید بیشتر برای مهارتم و پیشرقتم تو نقاشی زمان بذارم از خدا خواستم خواب رو ازم بگیره و پر انرژیم کنه و تغذیه ام رو کمک کنه که اصلاح کنم
گفتم من نمیدونم تو خدایی تو بگو چیکار کنم تو میتونی خواب رو از چشمام بگیری و انرژیمو زیاد کنی پس دست به کار شو من دلم میخواد تلاشم برای افزایش مهارتم بیشتر بشه
پس شروع کن منم تلاش میکنم چشم بگم بهت
میدونم این ایده رو بهم دادی ولی بیشتر دلم میخواد سفارش نقاشی دیواری یا فروش تابلو هام انجام بشه که بشینم تابلو بزرگ بکشم و بفروشمشون
البته تو بفروشی برام من که کاره ای نیستم
عزیزم از خدا میخوام نیرویی بهت بده که با قدرت هر چه بیشتر روی خودت کاررکنی و هر روز با عزت نفس تر و با ایمان تر بشی
عاشقتم
به نام ربّ
سلام فاطمه جان
چه به موقع و به جا بود این پیام و پاسخی که برای من گذاشتین
من دیروز که دیدمش و از ذوق که پیام رو دیدم یادم رفت تا بیام و از شما سپاسگزاری کنم
رفتم و تو دو تا فایل
که از پروفایل شخصی شما رفتم و کاملا هدایتی کنجکاو شدم تا ببینم نظراتتونو که انگار خدا میخواست منو به دو تا فایل دیگه از طریق شما ،هدایت کنه
اول فایل توجه به داشته ها راه رسیدن به خواسته ها رو دیدم از دیدگاهایی که تو صفحه شخصیتون بود و اونجا نوشتم درمورد هدایتی که شدم و پیام شما که برای من کلی نشونه داشت
و بعد دوباره از صفحه شما فایل گفتگو با دوستان قسمت 58 که رفتم دقیقا در مورد تبلیغ بود که من نیم ساعتم نشده بود که داشتم بهش فکر میکردم
و از خدا سپاسگزارم که شما رو در مسیر آگاهی من قرار داد تا من از صحبت هاتون یاد بگیرم و عشق کنم از کلمه آخر
که نوشتین عاشقتم
انقدر خوشحال شدم که خدا از زبان شما این حرفو بهم گفت و حتی شما هم بهم گفتین عاشقتم
یه خواسته هایی بین من و خداست که شما با نوشته تون بهم فهموندین که خدا سر قولش هست
من باید تلاشمو بیشتر کنم
هم برای تغییر باورهام و هم پیشرفت در مهارتم نقاشی
بینهایت از خدا برای شما عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت میخوام
بازم سپاسگزارم از شما
منم دوستتون دارم ،عاشقتم
سری فایل های دانلودی توانایی کنترل ذهن
مصاحبه با استاد | قسمت 21
در هر لحظه دلها با نام و یاد تو آرام می گیرد
الا بذکرالله تطمئن القلوب
با درود و وقت بخیر خدمت همه ی عزیزانم در این سایت عزیز و استاد عباسمنش و خانم شایسته جانم
خدا رو شکرت که امروز هم طبق تعهدم آمدم در این قسمت از سری فایل های دانلودی توانایی کنترل ذهن چون به خودم عهد بستم که بصورت روزشمار و رندم تمام فایل های این قسمت رو ببینم و نت برداری کنم و کامنت دوستان رو بخونم و کامنت دریافت آگاهی های هر قسمت رو بنویسم و ردپایی از خودم بجا بگذارم خدایا شکرت
تفاوت تسلیم شدن در برابر با خداوند و تسلیم شدن در برابر مسایل و مشکلات
هر وقت مسعله ای پیش میاد با حل کردن آن چالش و یا تضاد به این درک می رسیم که چطوری می تونیم حلش کنیم یعنی بعنوان یک بازی و یا حل معما و یا یک پازل به مسایل نگاه کنیم
Never give up هرگز تسلیم مشکلات نشو
لاخوف علیهم و لاهم یحزنون با تسلیم بودن به خداوند نه ترسی دارم و نه غمگین می شوم
و بعد بفهمیم که چه موهبت های خوبی پشت این حل مسعلع وجود داره که تا ابد می تونع به ما کمک کنه که با قدرت بیشتر و با اعتماد بنفس بیشتری چالش ها و مسایل و تضادها رو حلش کنیم
و نحوه ی ارتباط با افرادی که مقاومت منفی ذهنی در جنبه های مختلف رو با ما دارند . مثلا در کسب و کار و همکاران و مشتریان و افرادی که با آنها در ارتباط هستیم و غیره..
تسلیمی که نباید هیچوقت تسلیم شویم تسلیم در برابر مشکلات و مسایل سخت زندگی است که نباید تسلیم اتفاقات ناخوشایند بشویم و برای اینکه تسلیم اتفاقات نا دلخواه زندگی نشویم
هر مسعلع ای رو با این نگاه که این یک بازیع و باید حلش کنیم و راه حل آن را پیدا کنیم میشود ادامه دهیم …
یک مورد اینکه با توکل به خداوند و باورهای توحیدی تفاوت میان تسلیم بودن در برابر خداوند و تسلیم نبودن وجود دارد .. بدین معنا که..
.. اینکه به کسی باج ندیم … فکر نکنیم اگر کسی از زندگی مون رفت زندگیمون نابود میشه و یا روزی مون دست اون بوده و دیگه بدبخت شدیم .. در واقع باید منبع رزق و روزی مون رو از خدای وهاب مون توقع داشته باشیم چون منبع رزق دست خداوند هست
اگر یک شخصی از دستان خداوند رفت. ایمان داشته باشیم که از بی نهایت دستان دیگر خداوند به ما رزق می رسد
تسلیم بودن یعنی بخداوند اجازه میدهم که پاسخ دهد به درخواست هایمان
تسلیم بودن یعنی بگیم آهههههههههه خدایا راحت شدم خودمو سپردم به خودت
تسلیم بودن یعنی بچه ای که تو بغل پدر و مادرش هست وقتی میندازتش توی هوا مطمعنه که پدر و مادرش اونو توی هوا میگیره و بغل می کنه و خیالش راحتع
تسلیم کسیع که حالش خوبه چون به خداوند اعتماد داره
در واقع هیچکس نمی تونه صد در صد تسلیم خداوند باشه ولی اگر بقول استاد اگر سعی کنیم حتی یکمی به این نقطه ی تسلیم بودن خودمون رو برسونیم راحتر هستیم
هر چند هیچوقت یهویی نمی تونیم افکار شرک آلود مون رو تبدیل به افکار توحیدی کنیم ولی با تکرار و تکرار و تمرین های مداوم و استقامت در این مسیر می تونیم به توحیدی بودن افکارمون کمک کنیم
تسلیم بودن یعنی آرامش و احساس خوب و عمیق قلبی و اعتماد و یقین داشتن. یعنی احساس امید و شادی و لذت برامون میآورد
الا بذکرالله تطمئن القلوب در هر لحظه دلها با نام و یاد تو آرام می گیرد
دوم اینکه تضادها و مسایل ها آمدند که ما رشد کنیم و بزرگ بشیم پیشرفت داشته باشیم تا ظرف وجودمون بزرگتر و قدرتمند تر بشه
اگر ما بتونیم این چالش ها و تضادها رو حل کنیم یعنی اعتماد بنفس مون بیشتر شده .. یعنی خیلی قدرتمندتر شدیم .. یعنی مقاومت های منفی ذهنی خودمون و دیگران را می شکنیم..
خدایا شکرت که من ایمان دارم تو نیرویی برتر از کل نیروها و قدرت های جهانی هستی که جهان رو خلق کرده و داره هدایتمان می کند..
خدایااا شکرت که هر لحظه در مدار هدایت های درست و صحیح الهی ام هستم
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ…اوست که امر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر میکند
خدایااا شکرت که هر لحظه در مدار زمان و مکان درست و مناسب جادویی و در شرایط روابط افراد درست و موقعیت های درست و جادویی و در همزمانی های درست و مناسب جادویی هدایتم می کند
چون من باور دارم خداوندی که این جهان رو با تمام متعلقاتش خلق کرده ما رو هدایت می کند علینا الهدیٰ و بهترین ها رو وارد تجربه ی زندگیم می کند در جهت دریافت اهداف و خواسته های مقدس الهی ام
خدایااآاا شکرت که تمام کارها و برنامه ها و امورات زندگیم را سرو سامان بخشیدی قبل از اینکه نگرانش باشم و بترسم و قبل از اینکه ضرر و زیانی باشد و قبل از اینکه من برسم چیده مان و برنامه ریزی و هماهنگ و هندلش می کنی.. خدایاا شکرت که با مدیریت الهی والاترین هدایت ها در زندگیم حاکم است. الهی آمین
این نکته ی کلید طلایی است که برای هر خواسته مون باید تمرکز لیزی بزاریم روی تغییر افکارمون
خدای مهربانم وجودم را از آگاهی های ناب الهیت پر و لبریز کن
باید همیشه بخودمون یادآوری کنیم که ورودی های ذهن مون رو کنترل کنیم
اینکه استاد با تاکید گفتند .. روی خودمون و افکارمون سرمایه گذاری کنیم چون ما خالق زندگی مون هستیم و
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ
شکر نعمت به جای آرید شما رو میافزایم
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایا من رو آسون کن برای تسلیم و رها و آزاد بودن در برابر خودت
خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی
من باید همیشه استادم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم
خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
به نام خدای قدرتمند و مهربانم به نام خدای بخشنده و رزاقم
سلام استاد عزیزم و سلام به مریم مهربونم
روز مرد رو اول به استاد عزیزم و بعد هم به مردان توحیدی این سایت عظیم تبریک میگم ان شالله در کنار هم در کنار این استاد آگاه و توحیدی و خداپرست بهترین زندگی و لذت بخش ترین روزها رو سپری کنیم و به بهترین خواسته هامون برسیم الهی شکرت برای این روز بسیار زیبا و عالی
سپاسگزارتم ای خدای مهربانم
تسلیم بودن در کل یعنی من نمیتونم کاری انجام بدم و دستاتو میبری بالا و وقتی تسلیم بودنتو میرسونی یعنی قدرتتو از خودت میگیری و به طرف مقابل میدهی
و چقدر خوبه الان که آگاه شدیم بیایم قدرت رو از خودمون و از همه بگیریم بدهیم به این خدای بزرگ و بی همتا که توانایی انجام همهمه کارها رو داره و بعد میبینیم که معجزه میکنه برامون فقط باید تسلیم باشیم و منم منم رو کنار بذاریم
وقتی خداوند میبیند که ما تسلیم شدیم و اجازه بهش دادیم وارد عمل میشه و کارها رو به راحتی و آب خوردن برامون انجام میده این خدایی که ما داریم و دیر شناختیمش
ولی بازهم خدا رو شکر هنوز هم دیر نیست و فرصت به ما داده فرصت زندگی کردن و لذت بردن
وقتی تسلیم میشی آرام هستی و رها و این بهترین قسمته زندگیه
و عاشقه این آرامش و رهایی هستم
خدایا من در برابر قدرت و عظمتت و ربوبیتت تسلیمم من همه کارهامو به تو میسپارم و بهت ایمان دارم
استاد عزیزم ممنونم متشکرم
فایل بسیار آرامش بخش و عالی بود سرتاسر وجودمون آرامش گرفته الهی شکرت
دوستت دارم بی نهایت
به نام خدای هدایتگرم
سلااام به همه عزیزان
من ایمان دارم به خدا که هر لحظه هدایتم میکنه
با گوش دادن به این فایل ، این اتفاق افتاد
چون من دارم یه دوره ای رو آموزش میدم و چپ و راست ایده ها میاد و سریع یادداشت میکنم و تمرکزی میشینم و ایده ها رو بررسی و اجرایی میکنم
امروز یهو احساس کردم کلی کار سرم ریخته که باید تو برگزاری و مطالب دوره انجام بدم یکم حس کردم جنسش نگرانیه منتها با شروع این فایل و تسلیم بودن در برابر خداوند حس رهایی بهم دست داد به خودم یاداوری کردم که یادت باشه خدا هدایتگر توست و حسم خیلی خوب شد و گفتم خدا برای همش لحطه به لحظه هدایتم میکنه
همینطور که پیامبرها درخواست میکردن و آخرش با انت وهاب گفتن باورشون رو از خدا به زبون میاوردن منم همینکارو میکنم
خدایا میخوام هر لحظه بهم بگی چکار کنم چون تو نیروی هدایتگر منی و بعد گوش دادن رو که ادامه دادم دیدم چقدر این ویژگی من شبیه استاده که از یکنواخت بودن خوشم نمیاد و همش دلم خلاقیت و نواوری میخواد برای همین هر لحظه یه چیزی توی ذهنم نسبت به مطالب دوره م خلق میشه و اینجوری هدایت شدم به راه حل مسئلم که خوبه این خودش یعنی بهبود و ممکنه توی هر آموزش گفته هام متفاوت باشه چون هی پیش خودم میگفتم مطالب اگه یه جور نباشه ممکنه ایراد باشه
ولی با گفته های استاد به جواب سوالم رسیدم
خدایاااااااا سپاسگزارم که به راه حل مسئلم هدایتم کردی من باور دارم تو هدایتگر هر لحظه منی
من تسلیم توام
ولی هیچ وقت تسلیم مسائل نمیشم و با دیدگاه رشد و پیشرفت به دل مسئله میرم و جواب ها رو تست میکنم و از خدا هم میخوام منو آسون کنه به سمت اسونی
توی دادن بدهی ها تسلیم نشدیم و 70 میلیون بدهی رو توی 8 ماه چند سال پیش دادیم و اعتماد به نفسمون کلی رفت بالا و کلی قویتر شدیم
توی دوره سلامتی هم تسلیم نشدم و دارم یاد میگیرم که چطور افسار ذهنم رو دستم بگیرم و این کمک میکنه دیگه ذهنم رو بشناسم و خودم کنترلش کنم
حتی برای جداشدن همسرم از شریکش توکل کردیم و انجامش دادیم و بعد نتایج اومد
یادمه با همسرم دچار طلاق عاطفی شده بودیم ولی میخواستم تغییرش بدم و کوتاه نیومدم و هدایت شدم به کتاب سیلی واقعیت و تغییر از همونجا شروع شد
خدایااااااا شکررررت
به نام اللهِ گشاینده
گام دوازدهم پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
شانزده بهمن هزار و چهارصد و سه
این فایل از اون دسته فایلها بود که هم برای من جدید و تازه بود ، هم تکرار و مرور برخی از آگاهیهای ناب.
خداروشکر.
و اما نقاط عطف این فایل که توجه منو به خودش جلب کرد ؛
• تسلیم خداوند بودن یعنی باور به نیرویی فوق العاده. یعنی همان ایمان و همان یقین.
• نشانه تسلیم بودن در برابر خداوند داشتن احساس خوب است.
احساس شادی ، احساس لذت ، احساس آرامش ، احساس امید و توکل.
• داشتن احساسات بد یعنی احساس ترس ، نگرانی ، غصه و شرک به این معناست که ما در برابر خداوند تسلیم نیستیم.
• رسیدن به احساس تسلیم در برابر پروردگار تمرین میخواهد و یک امر صفر و صدی نیست.
• در زمینه رسیدن به احساس تسلیم در برابر خداوند ، داستانهای قرآنی بسیار میتواند موثر و کمک کننده باشد.
• هر اتفاقی که بیفتد باید به خود یادآور شویم که ما به هیچکس وابسته نیستیم و فقط به خداوند وابسته هستیم.
تا زمانی که خداوند وجود دارد باید خیالمان راحت باشد.
• چالشهای زندگی مسائلی هستند که اگر حل شوند رشد میکنیم و بزرگتر میشویم.
• به چالشهای زندگی باید به چشم یک بازی و به صورت کنجکاوانه نگاه کرد.
پینوشت ؛
یادم میاد یک بار یک فایل از یکی از اساتید حوزه موفقیت گوش دادم که گفت هر احساسی که الان داشته باشید با پول شدیدتر میشه.
یعنی اگه الان احساس بد داشته باشید وقتی به ثروت برسید احساس بد بیشتری دارید و اگه الان احساس خوبی داشته باشید با پول به احساس خوب بیشتری خواهید رسید.
اونجایی که استاد گفتن در ابتدای مسیر محل زندگی و کارشون یکی بود ، به این فکر کردم که همین الان هم استاد محل زندگی و محل کارشون یکی هست.
همونطور که تو گام قبلی گفته شد کارشون همینه ، تفریحشون همینه و همه زندگیشون همینه.
اینجا حرف اون بنده خدا بیشتر برام ثابت شد و فهمیدم که اصل موضوع تغییری نکرده فقط سبک زندگی بهبود پیدا کرده.
چون قبلاً هم استاد همینطور زندگی میکردند و حالا هم همینطور زندگی میکنند اما در قالبی متفاوت.
برام جالب بود.
سلام به استاد و خانم شایسته و کل دوستان گلم
امروز این فایل برای من بصورت نشانه آمد و حالت معجزه وار شد .
مانده بودم چکار کنم و این فایل کمک کرد و تصمیم خوبی گرفتم و خودم حال کردم بخدا.
مغازدارم و من و شاگردم باهم کار میکنیم شاگردم دستمزد میگره و از چند سال پیش من کار میکنه و حسابی ماهر شده ، و هر سال فروردین ماه دستمزد را خودش بالا می بره من هم از مجبوری قبول میکنم و قرارداد میبندم، ولی امسال از حد عرف خیلی بالا گفت و مرا تحت فشار گذاشت تا قبول کنم ، و من ناراحت شدم و به خودم گفتم من کارفرما هستم من باید حقوق را تعیین کنم نه که شاگرد،
بهش گفتم
اگه دوست نداره بره و من دنبال یک شاگرد دیگه می گردم و ایشان پیام داد دیگه نمی آد، ومن هم توکل کردم به خدا به خودم گفتم اینجاست که باید ایمانم را به خدا ثابت کنم ، بعد فردا شاگردم با دستمزد
تعیینشده من موافقت کرد و شروع به کار کرد .
بعد فهمیدم واقعا اگه توکل کنیم به خدا قطعا پیروزیم .
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تمرین برای دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”
تجربیاتی را به یاد بیاورید و در بخش نظرات این قسمت بنویسید که:
به جای تسلیم شدن در برابر هر شکلی از مسائل و مشکلات، تصمیم گرفتید روی هدایت های خداوند حساب کنید و با اینکه ایده ی کاملی از حل آن مسئله نداشتید، اولین قدم را با این جنس از توکل بر داشتید.
– سال پیش زمانی که قصد داشتیم از محیطی که افرادی با باور و فرکانس های نا مناسب و مخربی در آن ساکن بودند جدا شویم که هر بار برای ما مشکل و دردسر ایجاد می کردند و حتی هر گاه با آنها صحبت می کردیم رفتارشان با ما بدتر و نامناسب تر شده و به ما می گفتند: اگر خیلی ناراحتی می توانی بروی. ما هم به دلیل داشتن شرک ان جا را ترک نمی کردیم تا بالاخره یک شب تصمیم گرفتیم با توکل و ایمان به خداوند بدون فکر کردن به اینکه شرایط و موقعیت چگونه پیش خواهد رفت و در آینده چه اتفاقات نامناسبی برای ما ممکن است با توچه به نداشتن پول کافی پیش آید از ان جا نقل مکان کردیم که بعد از این اتفاق بزرگ و غیر قابل باور واقعا خداوند پشتیبان و هدایتگر ما بود و روز به روز نعمت ها و برکات زیادی را از هزاران طریق وارد زندگی ما کرد و می کند که حتی در برخی مواقع واقعا قادر به شمارش لطف و نعمت های بی حساب و کتابش نیستیم و معجزه ای بیش به نظر می رسد البته این جسارت و شجاعت از زمانی که به فایل های استاد خصوصا احساس ارزشمندی گوش دادیم در ما شکل گرفت سالها بود که قصد انجام چنین کاری را داشتیم اما ترس و شرک تسلیم نبودن در برابر خداوند و اعتماد نداشتن به او مانع انجام چنین کاری می شد البته هنگامی که چنین تصمیمی را به یک باره گرفتیم بسیار ترسیده و راه حلی به ذهنمان نمی رسید اما به داشتن بهترین مکان با بهترین امکانات ممکن هدایت شدیم
و حل این مسئله و حساب کردن تنها بر قدرت خداوند باعث شد که نتایج ما در سایر جنبه ها به صورت تصاعدی رشد کند و ایده های جدید برای کسب و کار به ذهنمان برسد به افراد بهتر هدایت شویم آزادی زمانی مکانی و مالی داشته باشیم از همه مهم تر آرامش و سکوتی بر فضا حکم فرما شد که بتوانیم به میل باطنی خود و به سبک شخصی خود عمل کرده و مجبور نباشیم افراد و شرایط نامناسب را تحمل و هر روز در انتظار رخ دادن معجزه ای بدون داشتن باور درست ایمان و توکل به خداوند اقدام و عمل کردن باشیم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام خدمت استادگرامی وبزرگوارم ومریم خانم دوست داشتنی وخانواده عزیزم
ردپای گام12
اگربخوام از تجربیات تسلیم شدنم دربرابر خداوند بگم انقدر زیادهست که در این مقال واقعا نمیگنجه.
اکثر تجربیاتی که دارم در زمینه شغلم برام اتفاق افتاده که به ی تضادی خوردم و یا به ی مسئله ای که هرچی تلاش کردم حلش کنم دیدم نمیشه وتسلیم شدم دربرابر خدا وازش کمک خواستم که یا هدایت شدم به راه حل درست و یا اون مشکل خود به خود حل شده .
یهو توی اون درگیری ذهنی که راجع به حل مسئله داشتم و دیگه سپردمش به خدا ی ایده میاد که بیا واینکارو بکن این راهم امتحان کن وبارها پیش اومده که به ندای قلبم گوش کردم قدم برداشتم ومسئله به راحتی حل شده.
وانصافا که چقدددددر اعتماد به نفس آدم میره بالاتر باهربار حل مسئله.
استادجانم ی مورد دیگه از تسلیم شدن هم برای من پیش اومده که مسئله ای واسم پیش اومده هیچگونه راه حلی براش نداشتم و فقط نامطمئن بودم که اگر فلان قدم رو برای حلش بردارم نکنه بدتر به ضرر من شه؟اونجا بوده که تسلیم خداوند شدم و بهش گفتم خداجونم من واقعا کاری ازدستم برنمیاد میدونم که توام راضی به ناراحتی وخفت بنده ات نیستی این موضوع انقدر برای من پیچیده اس که واقعا نمیدونم تمام راه حلهایی که میاد توذهنم کدومش درسته کدومش غلطه؟پس میسپارمش به خودت جوری حلش کن که به نفع من تموم شه.من راضیم به رضای تو.
وخدا روشاهد میگیرم تا همین لحظه که دارم این کامنت رو تایپ میکنم هروقت یادم میفته که خدا چجوری اون مشکل منو خودش حل کرد از صمیم قلبم سپاسگزاری میکنم وقلبم باز میشه ازشدت شادی.
انقدر قشنگ اتفاق افتاد و فقط بمن الهام شد که تو هیچ کاری نکن وهیچ ری اکشنی نشون نده که موضوع کاملا به نفع من شد وآسوده وآرام ورها هستم تا همین الان.
عزت وحرمتم کاملا حفظ شد.جوری همه چی سرجای خودش قرارگرفت که این وسط من مثل ملکه ها فقط ی گوشه نشسته بودم ونگاه میکردم به کارهایی که خداواسم انجام میداد.
استادخوبم من به چیدمان خدا اعتماددارم.
توی کل عمری که از خدا گرفتم همین کلمه توکل به خودت میسپارمش به تو نصف بیشتر مسائل منو به بهترین نحو حل کرده.
سپاسگزار خدای مهربانم هستم بابت این میزان ازحمایتش ازبنده کوچیکش
درپناه خداباشید.آمین