مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-55.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-12 14:11:482025-01-14 07:39:07مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
روز157
ردپایی در سفرنامه هدایت خدا برکت خدا بر من
فایل مصاحبه با استاد قسمت21
تسلیم شدن در برابر خداوند
خدایا شکرت برای زیبایی های بهشت
دریاچه بینظیر درختان سر به فلک کشیده و آب گوارا و ماهی هاو گاو و گوسفندانی که در این سرزمین معنوی مهمان زمین خداوندهستند
هوای عالی و مطبوع رنگ زیبای آسمان الهی شکرت چقدر زیباست این بهشت خداوند
خدایا شکرت تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم
خودت منو هر روز یه ذره تکاملی تر تسلیمم کن
میخوام هر روز یه ذره اعتمادم بهت بیشتر باشه
خدایا شکرت هر چقدر رهاتر میشوم بیشتر تسلیم تر هستم
هر بار که با استمرار و استاقمت و تمرین و تکرار و تعهد در مسیر درست الهی هستم احساس اطمینان قلبی ام داره بیشتر میشود
ألا بذکر الله تطمئن القلوب
تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد
خدایا شکرت که همه کاره ام تویی و همه جوره هوامو داری بوووووس بهت جان جانانم سپاسگزارم
خدایا شکرت که اجازه دادم که تو مرا هدایت کنی
احساس خوب اتفاقات خوب
وقتی با احساس خوب اتفاقات را بخدا میسپاری دیگه خیالت راحته که یکی هست که همه جوره هواتو داره مثله کوه پشتته و دلت آرومه
من وقتی خودم را به اقیانوس آرام خداوند سپرده ام دیگه با اون آرامشی که از درونم وجود داره ن غمی دارم و ن ترسی
پس باید بیشتر در این مسیر قدمهامو محکمتر بردارم تا خداوند در زمان مناسب و مکان مناسب بهترین شرایط را برام بوجود میآورد
خدایا شکرت
که با چالشی که چند روزی هست داره تکرار. میشه امروز دیگه گفتم خدایا من تسلیمم هیچی نمیدووووونم تو راه رو بهم نشون بده
مدتی دخترم بدون اجازه میرفت مغازه خوراکی بر میداشت و تو خونه نمیگفت
بعد که فهمیدم اول ناراحت شدم و سرش داد زدم
و دوباره تکرار کرد
امروز دستاهامو بردم بالا گفتم خدایا من تسلیمم هیچی نمیدووووونم تو بهم بگو چکار کنم
صبح رفتم کلاس و برگشتم
اومدم یه دفتر و خودکار برداشتم و گفتم بگو دلیل این کارها یعنی چی
چندتا از روی بچگی دلیل آورد و من فقط میخواستم بفهمه کارش اشتباه است و ارزش کارش از خودش کاملا جداست
و وقتی روی کاغذ نوشتیم با هم
قرض گرفتن ممنوع
دروغ گفتن ممنوع
در حیات ماندن در ساعات طولانی ممنوع
و خیلی راحت خداوند درها رو باز کرد و هدایت کرد به نوشتن یه سری چیزها که مسئله رو جان جانانم برام به راحترین شکل و زیباترین راهکارها حل کرد
و چقدر حالم خوب شد که خودمون بین خودمون تونستیم با نگاه یه بازی منو دخترم و پسرم باهم حل کردیم که در نهایت کاره خدا بود خودش دلها را نرم کرد که به آرامی حرف بزنیم و همه چی به نفع من پیش بره
خدایا شکرت که هر وقت خودمو سپردم بهت فقط نشستم و نگاه کردم خودت دست بکار شدی و بقیه کارها را انجام دادی
خدایا شکرت که همه چی توحیده هر رشد و پیشرفت و گسترش در جهان همه نگاه توحیدی به اون قضیه بوده
خدایا شکرت که مرا لایق بندگی کردن دانسته ای
خدایا شکرت که مرا لایق دریافت الهامات و نعمتهای الهی کردهای
خدایا شکرت که مرا ارزشمند آفریدی اشرف مخلوقات جانشین خودت بر روی زمین
خدایا شکرت برای سلامتی ام
خدایا شکرت برای تمام داشته هایم که هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی
چنان برای من انسان ارزش قائل بودی که آسمان ها و زمین را مسخر من کرده ای
خدایا شکرت برای نگاه مثبت به اتفاقات
خدایا شکرت از هر خیری از برسه من فقیرم من نیازمند و محتاجم
خدایا شکرت که بی نهایت دست هست که هر کدوم به رشد و بزرگ شدن من کمک میکنند
خدایا شکرت که با تضادها دارم بزرگتر و با اعتماد به نفس تر میشوم
خدایا شکرت که اسانم کردی بر آسانی ها
خدایا شکرت که تضاد و چالش ها موهبتی از طرف توست تا منو رشد بدهند
و وقتی ایمانمون رو نشون میدم درها ی رحمت و ایده های خداوند. از راه میرسه
خدایا شکرت که ایمانم را قوی تر کرده ای
خدایا شکرت برای حل کردن مسئله و موهبت های الهی که پشت اون هست
خدا جونم شکرت که مرا هر لحظه در معرض هدایت خودت قرار داده ای
خدایا شکرت تنها امیدم تویی تنها خالقم تویی
خدایا شکرت که آرامشم تویی جان جانانم سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿28﴾ همان کسانى که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام مى گیرد آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى یابد (28) الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ﴿29﴾ کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند خوشا به حالشان و خوش سرانجامى دارند (29)
===============================
عاشقتونم استاد عزیزم
عاشقتونم خانوم شایسته جانم الگوی من زن قوی مستقل پر استقامت و بینظیر
عاشقتم پروردگار
عاشقتم قرآن قشنگم
عاشقتم عاطفه ک در سخت ترین و تنها ترین حالت ممکن هستی اما همچنان در سایت هستی و عمل میکنی آفرین به تو دختر توحیدی و قوی و ثروتمند واقعی آفرین من افتخار میکنم بهت عاطفه…
پروردگارم من هرلحظه تسلیم ترم و به هر خیری و هر قدی و هر نیرویی از جانب شما من فقیرم من محتاجم یا رب
حتی به نیرویی برای راه رفتن بینهایت به شما فقیرترینم یا رب
من به چشم خودم دیدم ک وقتی مادرم توان نداشت برای راه رفتن اما همچنان شکرگزاری میکرد و تسلیم بود و من بیشتر درس توحید و تسلیم بودن رو آموختم و بیشتر یاد گرفتم حتی برای همین نیرویی ک دارم و راه می روم بیشتر و بیشتر سپاسگزارتر باشم هرچند سخت و ناراحت کننده اما من درس شکرگزاری عملی رو آموختم با تمام وجودم
تسلیم باشم
متواضع باشم
خاضع باشم
شکرگزار باشم…
ای انسان عاجز چه چیز تورا در برابر پروردگارت مغرور کرده است…
پروردگارم از هر منیت و تکبر و شرک و جهالت و تاریکی به درگاهت پناه میبرم و هرلحظه طلب هدایت دارم و نور یا رب العالمین…
الهی صد هزاران بار سپاس پروردگار برای فرصت هدایت و فرصت تسلیم بودن و فرصت بندگی کردن من بینهایت سپاسگزارم شاکرم و راضی ام به رضای شما…
دوستت دارم پررودگارم دوستت دارم عاشقانه و عاشقانه ادامه میدهم یا رب الاربابم…
استاد عزیزم قدر دان شما هستم بابت هر آموزش توحیدی که به من دادید
سپاسگزارم استاد عزیزم
تحسینتون میکنم
خیلی دوستتون دارم در تنگناهاااا و سختی های زندگی ام با شما اموزشها و این مکان امن و پناهگاهم در حال ادامه دادن و حرکت کردن از این روزها هستم برای رسیدن به توحید نور سرسبزی هدایت رشد تعالی و الله عزیزم…
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته مهربانم
و دوستان گلم
استاد از توکل کفتین وای که چقدر قشنگ هست به دست خودش بسپاری همه چیز هم درست مبشه. استاد من وقتی آهنگ مگذارم با خداوند بسیار بسیار نزدیک میشم قلبم پر میشه از عشق خداوند احساس می کنم خدا برام میخوانه من اولین باری که توی چالش بودم خیلی غمگین ناراخت بودم استاد عزیزم یک پرنده آمد من آهنگ را گوش می دادم خیلی واضح با من حرف زد گفت نگران نباشید خدا با شما هست دوستان دارد، از شما مواظبت می کند، استاد من وقتی با من حرف می زد می فهمیدم چی میگه، اون ناراختی تبدیل شد به شجاعت قوی شدن سری بلند شدم ،دقیقا مصلی بچه ای شده بودم هیچ ترسی نداشتم با دوچرخه بدون دست می رفتم، می گفتم چرا بترسم خدا با من هست، از همان لحظه همه ترس ها نگران هام تمام شد مصلی بچه ها شده بود هیچ ترسی نداشتم، با قدرت میگفتم خدا با من هست دوستم داره من اسم خودم را سوگلی خداوند گذشته بودم، واقعا بودم هستم، چون با ماه گفته بودن فقط پیامبران با پرنده ها حرف می زند ویا نور می بیند، همان جا گفتم خدایا من که نوری چشمی تو سوگلی تو هستم، پس میخواهم با پرنده ها حرف بزنم بفهمم چی میگن، استاد یک درصد هم شک نداشتم هر روز منتطر بودم که کی موقعش میشه که حرف بزنم، با گنجشگ شروع شد چقدر روز های زیبای را دیدم استاد من می گفتم بیا خانه ماه چقدر قشنگ پرواز می کرد گفت دود گش را باز کن ،حرف زدم، الان هم حرف می زنم، این درس را گرفتم خدا فرق نگذاشت مصلی پیامبر عزیزم من را هم دوست داره خیلی ایمانم قوی شد بعد از اون هرچی در خواست می کردم جواب می داد،این یکی از اتفاق خیلی کوچک اش بود که گفتم من درخواست های کردم که همه میگفتن نمیشه ولی شد، وقتی خدای عشق مقدسم به همه درخواست هایم جواب می داد ترس داشتم از جن تنهایی وغیره یک روز خیلی اعصابم خراب شد گفتم عاطفه وقتی خدا تو را این قدر دوست داره پس چرا ترس از جنگل داری وقتی تنها هستی، باید یکی باشد تو نترسی، رفتم گفتم باید این ترس را از بین ببرم، تنهایی رفتم جنگل نزدیک شام بود، رفتم با حالت عصبانی، داخل جنگل شدم رفتم خیلی پیش آنجاه گم شدم اصلا راهی نبود همه جا از درخت های خار دار بود کمی ترسیدم گفتم خدایا من بدون تو نمی تونم از این جنگل بیام بیرون چون گوشی همراهم نبود زنگ می زدم، ترس از تاریکی وجن داشتم گفتم خدایا کمک کن از این جا بیام بیرون، خدا با من حرف زد گفت از آن طرف برو رفتم برگشتم گفتم خدایا اون طرف که راهی نیست، یک صدای گفت اگر نری تاریک میشه، چون از تارکی می ترسیدم رفتم اون طرف یک راهی خیلی باریک و تاریک بود گفتم چیطوری برم کمی جلوتر رفتم داخل جنگل یک نور بسیار زیبای روشن شد آنقدر آن نور زیبا بود من دنبال کردم آن نوری زیبا را واقعا که زیبا بود هیچ وقت آن نوری زیبا از یادم نمی رود .هر وقت به چالش می خورم یادم میادم آرام میشم، من خیلی ایمانم به خدای عشق صد شده از نوری زیبا را دنبال کردم آمدم بیرون چقدر باور آدم قوی میشه پس میشه، یک سری چالش ها هست که اکر ایمان و باورت قوی بشه، فقط ایمان هست نه چیز من چندساعت توی آفتاب تابستان به آفتاب نگاه کردم، چشمم به طور کم نور شده بود که همه جا وخشناگ بود خیلی ترسیدم که کور شدم آنجاه ایمانم را از دست دادم که خدا منو مجازات کرده که چرا من توی آفتاب نگاه کردم، جهنم را تجربه کردم، خیلی بد بود واقعا خیلی لحظه های سخت بود، بد بین شدم می گفتم همه چیز الکی بوده هتا اون نور هم یادم رفته بود بجاش ترس همان خدای که پدر مادرم شده بود، همه سرزنش می کرد که تو دیوانه شدی بریم تیمارستان، ولی یک صدای توی قلبم میگفت نرو تو دیوانه نشدی توکل کن به خدا بیا پیش من ولی این قدر این به من شوک بدی زد ایمان نبود ترس بودنماز میخواندم می گفتم منو ببخش خدا جان، توی همان لحظه که فکر می کردم خدا دوستم نداره، با بوی عطر به من نشان میداد که من هستم کمی آرام می شدم میگفتم خدا دوستم داره، ،رفتم بودم حرف پدر مادر که خدا این طوری هست، بدتر می ترسیدم، استاد خدای عشق منو به سمت شما فرستاد از تریق پرنده گفت برو دوره احساس لیاقت را خریداری کن، باور کردم خریداری کردم، شما منو دوباره به آغوش گرم پر از عشق خداوند برگشتم، فهمیدم، اگر همان موقع ایمانم را حفظ می کردم، خیلی زیبا این مسیر را طی می کردم، آنجاه باور هایم را قوی کردم، استاد خودی تان گفتین اگر شخصی بتونه به همان سرعت بدبخت کند به همان سرعت می تونه خودش را خوشبخت کند، حالا از اول هم کرده ایمانم قوی تر شده، درس یاد گرفتم خودم چشمم را کم نور کردم خودم با همان سرعت پر نور شده قوی شدم از همه مهمتر ایمانم قوی شد دیگه فهمیدم خداوند معجزه هست اگر بهش ایمان داشته باشید غیر ممکن را ممکن می کند،
الان خیلی بخته شدم هرچی درخواست کنم جواب می گیرم، یک هفته پیش گفتم بگذار از خداوند درخواست کنم که برف بیاد همان روز برف آمدخدا گفت نوری چشمم اینم برف دیگه چی میخوای ،استاد هتا وقتی توی سایت لباس می خرم میگه این قشنگ هست این مدل بهت میاد، سفارش میدم همان طور زیبا هست، بعضی لباس هایم را خدای عشق برام انتخاب می کند، ،گفتم وقتی میرم سواری ماشین یا قطار بشم صندلی خالی باشد من دوست دارم جلوی پنجره بیشنم، هر وقت میرم جای من خالی هست جلوی صندلی، چقدر باور آدم قوی می شود، خیلی وقت های وقتی سردرگم هست از فایل های شما ویا جول استین پیدا میکنم، خدایا شکر که منو به مسیری خوشبختی وسلامتی ثروت هدایت کردی الهی شکرت استاد عزیزم با تمامی وجودم ازت سپاس گذاری می کنم، تو منو دوباره به آغوش خدای عشق برگردانید،
به نام خداوند زیباییها
سلام استاد جان .سلام دوستان عزیز
همین ایمان به خداوند داشتن ، توکل و تسلیم خداوند طی تکامل در مسیر درست بهش میرسیم و با هر قدم بزرگتر میشم به شرطی که به خودمون مسیر گذشته رو یاد اوری کنیم که انگیزه بگیریم
ادمی که قانون رو درست درک کنه و به خودش باور داره ، نیازی به کسی نداره ، یعنی هر ردی رو میگرم به بحث توحید و شرک میرسم .
موقعی که بازریابی رو شروع کردم و بهتره بگم قبلش من خیلی از نظر ارتباط برقرار کردن با ادم ها و اشخاص غریبه مشکل داشتم ، یعنی کلا توی حرف زدن مشکل و مقاومت داشتم و چند هفته ای توی کار فریز بودم و فشار روم بود و تصمیم گرفتم به قولی که مرگ یه بار شیون هم یه بار ، کم کم با ترس شروع کردم با افراد صحبت کردن و در ادامه کار به جایی رسید که با هر شخصی و هر زبانی و در هر کجایی رفیق جینگ میشدم که سفره دلش رو باز میکرد و برام مثل تفریح بود که برم صحبت کنم و در این مورد بی حد و مرز شدم و بسیار اعتماد به نفسم بالا رفت و رشد شخصیتی کردم.
یا توی شرکت حسابداری که اولین بار وارد شدم کسی قبلا جای من بود و حدود 22 سال این سمت رو داشت، رفت از شرکت و مشتریایی زیادی رو موقع رفتن با وعده های خودش برد و یه شوک برای شرکت بود و من تازه وارد و هیچی از در این باره نمیدنستم و کسی نبود که یادم بده که روند چطوره و یه کلاف سردرگم بود و چون این کار تو اختصاص اون یه نفر بوده و به کسی یاد نداده بود
و صاحب مجموعه قرار بود که من که جدید بودم دست به سر کنه و بفرستتم خونه چون هم نیرو داشت و این کار اینقدر بزرگ بود که به یه تازه کار ، این سمت رو بدی و از یه طرف هم کسی نبود که بلدش باشه و خودش تو شوک بود . اوایل بارها شد از فشار و بهم ریختگی خواستم ول کنم چون محصول از تن وارد کشور و تبدیل به کیلو و گرم میشد و صدها مشتری در کشور که حتا یک گرم اشتباه ملیون ها تومن ضرر میزد، ولی ادامه دادم و به جایی رسیدم که علاوه بر اون کار خودم به راحتی رده های شغلی دیگه مجموعه رو یاد گرفتم و هندل میکردم و اینجور شده بود که به بقیه در صورت نبودن و مرخصی هم نیاز نبود و من یه تنه کار رو میتونستم انجام میدادم و در کل نتنها جای خالی اون شخص پر شد بلکه با وصول حسابهایی برای شرکت بیزنسش رشد کرد و تونست یه مجموعه دیگه هم افتتاح کنه و کارآفرین برتر کشور بشه
درسی که برای من داشت این که یاداوری شد که هیچ غیرممکنی وجود نداره .
خداروشکر
به نام خدای مهربان
پله دوازدهم
تسیلم و حل مسائل
من وقتی یه بَک به گذشتم میزنم حتی زمانی های که خداوند رو مثل اکثریت جامعه میشناختم
این یار مهربان یه کارهای برام میکرد
که من عاشقش میشدم
و همواره سعی میکردم تسلیمش باشم
واقعا وقتی آدم اون حس اطمینان رو در قلبش حس میکنه یعنی ته دل آدم قرص قرص هست
و معنای واقعی کلمه «الا بذکر الله تطمئن القلوب» رو درک میکنه
من همیشه از خداوند میخوام کمکم کنه که همواره وصلش باشم
چون تو وصل باشی اون همه کار برات میکنه
تو توجهت رو بزار رو الله
هر چیزی که با تو رو به رو میشه و با تو برخورد میکنه از فیلتر الله رد میشه
و الله تمام اتفاقات رو برات آنالیز میکنه فقط به یه شرط تو تمام توجهت الله باشه تو وصل باشی
خداروشکر میکنم که هر روز آگاه ترم میکنه
همواره عشق، آگاهی، علم و نورش در من جاری هست
ممنونم ای یار مهربانم
ممنونم ای همراه همیشگیم
یعنی اگر وصل این همراه ناب باشی
از حل مسائل هم لذت میبری
چون تو دل مسائل میری و میگی
الله هدایت می کند
من وقتی داشتم پایان نامم رو می نوشتم هیییچی از نوشتن پایان نامه هیچی از موضوع پایان نامم نمیدونستم
فقط با این جمله پیش رفتم
الله هدایت می کند
گفتم من حرکت میکنم
من سمت خودم رو انجام میدم
الله قدم به قدم هدایتم میکنه
قسم به همین یار مهربان طوری قدم به قدم هدایتم کرد
منی که هیچی نمیدونستم یک پایان نامه چهار فصله رو سه ماهه نوشتم
و با بهترین نمره دفاع کردم از نوزده، هیجده و نیم گرفتم
چرا چون تسلیم این نشدم که وای من هیچی نمیدونم
گفتم از همیجا شروع میکنم و خداوند هم هدایتم میکنه که الله هم هدایتم کرد
خدایا شکرت
خدایا میدونم که الان هم داری هدایتم میکنی ممنونم
بنام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام به استاد عزیزم و مریم جان دوست داشتنی و دوستان بهشت عباسمنش
امروز صبح رفتم ببینم گام جدید چیه ودیدم هنوز بروزرسانی نشده
بعدگفتم بزار برا سوالی که دارم برم نشانه رو بزنم حدودساعت 7:25 دقیقه صبح
یهو دیدم عنوان نشانه مصاحبه با استاده ونامش تسلیم بودن در برابر خداوند یا تسلیم شدن در برابر مسائله
خیلی تعجب کردم چون میدونستم این فایل هنوز به عنوان گام رو سایت
نیومده
سریع رفتم ببینم تو همین چندثانیه گام حدید اومده دیدم نه
گفتم مگه میشه فایل جدید هنوز نیومده شده نشانه روزانه من
تموم بدنم یخ یخ کرده بود از این هدایت از عنوان فایل از گفتگویی که دو دقیقه قبلش باخدا داشتم و انگار خدا داشت میگفت ببین من ازم چه کارهایی برمیاد
ببین چطور وقتی میسپری و دلت میلرزه پاسخت رو میدم
فایلی که هنوز رو سایت نیومده میشه جوابت
یه احساس خاص داشتم انگار مهمون وی ای پی این فایل بودم وفقط من به این فایل دسترسی داشتم تو اون لحظه
الله اکبر الله اکبر به بزرگی خدا
بماند که این واژه تسلیم بودن همیشه دگرگونم میکنه و حال وهوای ارتباطیمو باخدا یه جور دیگه میکنه
اصلا یادم رفت سوالم چی بود فقط دلم میخواست بزارم رو تکرار وهی گوش بدم فایلو مخصوصا اونجایی که گفتید:
تسلیم بودن یعنی بچه ای که میپره وخودشو پرت میکنه
چندبار این فایلو گوش دادم وتازه دفعه اخر نشستم تطبیقش دادم با سوالم وجوابم رو گرفتم
واونجایی که استاد میگین نشونه تسلیم ارامشه احساس خوبه
یادم افتاد که تو فایلای دیگتونم گفته بودین نشونه ایمان احساس ارامشه
نشونه هدایت خداوند احساس ارامشه
گفتم پس وقتی ایمان داری تسلیم میشی و وقتی تسلیم میشی هدایت میشی
چون نشونه همه اینا احساس ارامشه
واینا حلقه های توحیدن
چه فایلی بود استاد چقدر عالی بود
البته این جمله رو تو تموم فایلاتون میگم از بس شما بینظیرین از بس درکتون بالا وعمیقه که با گوش دادن به هرفایلی احساس میکنم این دیگه ازهمه بهتر بود باز فایل بعدی هم همین حسو دارم و الی آخر
خدایاشکرت که امروز نانوایی باز نشده نون تازه داغ داغ رو نصیب من کردی
شکرت برا این خوان گسترده وپر از نعمتت که مارو مهمون هر روزه این بزم کردی
استادجان ومریم جانم ممنونم ازتون برا اینکه انقدر میزبان خوبی هستید
وما هر روز سر سفره مهاجرت داریم لذت میبریم و رشد میکنیم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
گام دوازدهم – پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
.
سلام
مقوله تسلیم خدا بودن از مواردی هست که خیلی دلم میخاد راجبش بهتر بشمو چقد زیبا استاد عباسمنش تو این فایل گفت
رسیدن به جایگاه تسلیم یه پروسه تکاملی هست.نباید از خودم انتظار بیجا داشته باشم ، مهم اینکه هربار پا روی ترس ها بذارم، بیشتر از قبل باج به کسی ندم و با توکل به خدا حتی اگه در ابتدای مسیر چیزی مشخص نیست حرکت کنم و مطمئن باشم مرحله مرحله هدایت ها میرسن و در نهایت همون تضادی که اومده بود شکستم بده میشه عامل رشد و پیشرفتم.
از مطلب بالا خوشم میاد و مشتاقم به این مسیر وارد بشم و تکامل طی کنم تا توحید و تسلیم خدا بودن در وجودم پررنگ تر بشه+ سرسخت تر بشم در مقابل تضادا و ناهماهنگی های زندگی.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
چقد خوشحالم که به این سایت هدایت شدم.
چقد احساس خوبی دارم ازینکه درحال اموزش و یادگیری اصولی هستم که ثروت و سعادت و رضایتمندی رو واسم ببار میاره.
خداروشکر.
.
در مورد تمرین این گام، نوشتن تجربیاتی که تسلیم خدا بودمو پیروز شدم و مواردی که تسلیم مشکلات شدم :
دلم میخاد راجب همین رویداد مبارکی که چن روز اخیر رخداده و کما کان مشغولش هستم بنویسم.
که امیدوارم تسلیم خدا باشمو ازش با موفقیت عبور کنم.
چندی قبل شخصی سفارشی داشت که من مجری خریدش شدمو اون وسیله رو بر مبنای درستی و پاکی تقدیمشون کردم و البته سود خوبی هم ازون وساطت بدست اوردم.
بعد چن روز گفت واسم بفروشش.
مجدد قبول کردم اما متاسفانه تا این لحظه مشتری واسش نیومده و فروش نرفته.
طرف بنا به دلایلی تحت فشار قرار گرفته و دوشب پیش رفتارش کاملا عوض شده بود و ادعا کرد در معامله کلاه سرش گذاشتم و گفت باید خودت وسیله رو بخری،پولمو بدی. سپس تهدید به شکایت و ابرو ریزی کرد و…
خب
من که میدونم این ادعا دروغه.
تلاش کردم در نهایت آرامش، ماجرا رو توضیح و کارشو انجام بدم. اما اون شخص قاطی کرد و…
وقتی برخورد بدتر دیدم با لبخند بهش گفتم برو هر غلطی که میتونی انجام بده و صحنه رو ترک کردم.
خب
اصلا دلم نمیخاد انرژی و وقتم هدر بره اما با این حرکتم انگاری بنزین ریختم رو آتیش.
مادرم در جریان این موضوع قرار گرفته بود، به شکلی بهم گفت گذشت کنم/اصطلاحا جور بکشم تا کار به مراجع فضایی کشیده نشه و…
بهش گفتم این کار ینی باج دادن. مشتاقم از طریق قانون این پرونده بررسی بشه تا بببینم اخرش چی میشه.
کاملا به شکل یه بازی به این اتفاق نگاه کردم و اماده شدم برم تو گودش.
(البته هروقت یادم میوفته ته دلم تکرار میکنم خدا این موضوع خیلی راحت به نفع من ختم بخیر میکنه.)
پوینت ماجرا اینکه :
– به این چالش به چشم یک بازی نگاه کردم. تصور یه فرصت برای یادگیری و بروز توانایی های بیشتر داشتم.
– در کمترین زمان احساس بد از خودم دور کردم.
دقیق یادمه همون شبی که تنش ها بالا گرفت به خودم گفتم خدایا شکرت چقد من بزرگ شدم، چقد مسلطم به خودم و احساساتی و واکنشی عمل نمیکنم.
این رفتار کاملا به صورت ناخوداگاه بود و فک کنم تا حالا همیچین استراتژی هنگام رو به شدن با تضادا، به صورت آگاهانه نداشتم.
یه جورایی میتونم تعمیم بدمش به تاثیر تکرار اهرم رنج و لذتی که راجب اهمیت احساس خوب و بد، ساختم.
اما اگاهی های این فایل انگاری یه ابزار، یه افزونه به مغزم اضافه کرد و درکم نسبت به قانون بالاتر رفت.
از خدا با تمام وجودم تقاضای حمایت و هدایت بیشتری دارم تا رویکردم هنگام روبه رو شدن با تضادا و چالش ها » بازی کردن و چیزی یادگرفتن ، قرار بگیره.
1735+
به نام الله یکتا
چقدر راهکار خوبیه که به مسائل به چشم یک بازی و پازل نگاه کنیم به چشم یک بازی شطرنج،وقتی بازی شطرنج رو شروع میکنی اگر یه جایی حتی اگر وزیر رو از دست دادی درسته که به هم میریزی اما سریع میپذیری که دیگه شده و سریع تمرکز میاد روی داشته ها و بقیه مهره ها و بعد با همون داشته هات پیش میری و جالبه هر چقدر هم که اوضاع سخت بشه سریع مغز پنل بعدی رو میچینه و همینطور بازی ادامه پیدا میکنه و این نیست که کسی انصراف بده و یا تسلیم بشه و بگه من نمیخوام،میدونه که آیت یک بازیه و ادامه میده ببینه تهش چی میشه و حتی جایی که فقط یه سرباز مونده(اینجا که توی پرانتز هست رو همین الان یک اتفاقی افتاد حسم گفت همین الان بنویسمش که ثبت بشه اینجا تا ابد….الان یه مشتری اومد گالری یه خریدی رو انجام داد و بعد به من گفت که من سربازم و بهم تخفیف بده و دستانش رو نشونم داد که فقط در یک شب نگهبانی دادن روی برجک دستش کلا پوست انداخته بود با وجود چندین دستکش و گفت فردا که دستکش رو درآوردم کلا دستم پر از خون یخ زده بود و الان بعد از 10 روز چرب کردن و کرم زدن دستاش کلا سوخته بود و پر از رگه های خونی بود و هی از منظر قربانی بودن داشت به من توضیح میداد و همون لحظه یه جمله خداوند از دهن من به اون گفت که :ببین این یک تجربه بود و یک افتخار برای تو و یک روزی اگر به یک مشکل به ظاهر بزرگی خوردی به خودت میگی اگر من تونستم اینجوری از پس مشکلم که همون استقامت اون شب در اون سرمای شدید و تنهایی بربیام،این مشکل که دیگه چیزی نیست،با شنیدن این حرف من چنان برقی در چشمانش و لبخندی بر روی لباش جاری شد که حس کرد که چقدر ارزشمنده و چقدر کار بزرگی کرده و اون لحظه انگار درک کرد که به جای احساس قربانی بودن به خودش افتخار کنه…با رفتنش به محضی که گوشیم رو باز کردم خط آخر کامنت خودم رو دیدم که نصف کار مونده بود و اونم این بود که:حتی جایی که فقط یه سرباز مونده….)
باورتون میشه!!!!!؟؟؟؟
خود من که اصلا باورم نمیشه!!!!
چطور میشه این همزمانی ها رو دید و به خاک نیافتاد،سجده میکنم به تنها قدرت جهان خداوند بلند مرتبه یکتا،منزهی از هر شریکی ای مولای من
ادامه کامنتم:
و حتی یه جایی که فقط یه سرباز مونده تمام تلاشش رو میکنه که اون سرباز به آخر برسه تا بتونه اون رو تبدیل کنه به یک وزیر و حتی اگر هیچ مهره ای به جز شاه نباشه،همون شاه رو اونقدر جابه جا میکنیم تا 16 حرکت انجام بشه و بازی تموم بشه
اگر همین یک مثال استاد رو مد نظر بگیریم که دنیا رو مثل یک بازی شطرنج ببینیم که میریم جلو ببینیم چی میشه و تسلیم نشیم و در گذشته نمونیم و ادامه بدیم و توکل کنیم و صبر کنیم و روی خدایی که اینا رو تا الان داده و از این به بعد هم میده حساب کنیم و تکیه مون رو به خدا بزنیم و شکرگذار داشته ها باشیم و اون موقع معجزه رخ میدهد و پله پله طبق قانون تکامل اوضاع بهتر بهتر و بهتر میشه و روزی که اون سرباز به ته خط برسه وزیری متولد میشه که بسیار قدرتمنده و میتونه به راحتی بازی رو به نفع خودش به پایان ببره
خدایا شکرت
ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی
سلام دوست عزیز
امیدوارم حال دلت عالی باشه
خیلی حس خوبی گرفتم از کامنتتون
و یک نشانه ای بود برای من
قبل از اینکه بیام تو سایت و کامنتها رو بخونم با همسرم صحبت میکردم در مورد یک خواسته جدید و یک تجربه قدیمی
بهش گفتم یادته طبقه بالا رو چجوری ساختیم (البته که یادشه )
من فقط 700 هزارتومان پول داشتم و گذاشتم بانک مسکن گفتم خدایا می خوام باهاش یه آپارتمان بخرم خخخ آپارتمان 100 متری فکر کنم اون موقع
40 یا 50 میلیون بود ابر و باد و مه و خورشید و فلک با قدرت خداوند دست به کار شدن و اون پول من درشت شد و من به جای آپارتمان یه واحد خیلی خوب رو خونمون که ویلایی بود ساختیم خدا رو شکر
امشب داشتم اینارو بازگو میکردم و چون مقدار کمی پول دارم به همسرم گفتم از خدا خواستم مثل اون دفعه این مبلغ کم رو تبدیل کنه به یه واحد آپارتمانی گفتم خدایا من این مبلغ رو میزارم کنار بقیه اش رو هم جور کن برام خدایا شکرت و بعد که وارد سایت شدم کامنت شما رو خوندم که نوشتید وقتی فقط یه سرباز برات میمونه اونقدر پیش میری تا بشه وزیر
سپاسگزارم از شما برای کامنت الهامی که نوشتید
امیدوارم به مدار بالاتر مهاجرت کنید و آنچه از نعمت و ثروت و سلامتی می خواهید بدست بیاورید
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم برای نعمتها و نشانه های بی نهایتت
به نام خدا
سلام به شما مینوی عزیز
امیدوارم خوب باشین
من کامنتهای شما رو پیگیری میکنم و از تجربیات شما استفاده میکنم
خیلی خوشحالم که در این سایت هستم
در مورد رسیدن به خواسته اتون خیلی برام جالب بود که مبلغی میزارین و بقیه اشو واگذار میکنین بخدا
و به خواسته اتون میرسین به لطف خدا
منم میخوام همینکارو انجام بدم
برای رسیدن به خواسته هام
البته اگه توضیحی دارین ممنون میشم از راهنماییتون
درپناه الله یکتا باشید
سلام لیلی عزیز
امیدوارم حال دلت عالی باشه
ممنونم از توجه تون به کامنت من و وقتی که برای پاسخ صرف کردی من قبلنا خیلی اینکار رو میکردم ولی نه همیشه انگاری فراموش میکردم مثلا گاهی چیزی لازم داشتم و پول کمی داشتم یادم می رفت که قبلا برا رسیدن به خواسته هام چکار کردم و به خاطر بی پولی یا کم پولی حسم بد میشد ولی حالا حواسم جمع تره و با کار کردن روی باور فراوانی و باور به اینکه برای هر خواسته ای فقط کافیه از خدا بخوام خدا برام میفرسته خیالم دیگه خیلی راحت شده البته به قول استاد انگار خودمون کم می خوایم وگرنه باید نعمت های بیشتری تا حالا دریافت میکردم انگار باور عدم لیاقت نمیذاره بیشتر بخوام که باید روی این باور کار کنم
شما هم از این تکنیک استفاده کنید و لذتشو ببرید
سه روز پیش با همسرم رفتیم گشت و گذار تو طبیعت و خدا رو شکر گله های متعدد گوسفند رو دیدیم مرتب خدا رو شکر میکردیم و از دیدنشون لذت میبردیم و بعد گفتم خدایا از این گوسفندای خوشمزه سهم ما رو بفرست خخخخ خدا شاهده همین امروز خواهرم بهم زنگ زد گفت برادر شوهرش یه گوسفند 30 کیلویی ذبح کرده و فرستاده می خوای برات بفرستم گفتم آره نصفشو برام بفرست این برادر شوهر خواهرم دامداره و بدون اینکه ما ازش درخواست کنیم برامون گوسفندی رو ذبح کرده بود و فرستاده بود همیشه هم میگه پولش رو سه ماه دیگه بدین الان پولش رو نمی خوام
اینم از یه تجربه ی داغ امروز
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم
لیلی عزیز امیدوارم زندگیت پر از خیر و برکت باشه دوست قشنگم
از دور می بوسمت
به نام خدا
سلام به مینوی عزیز و خوش قلب و مهربان
امیدوارم در پناه نور خدا زندگی زیبا و زیباتر بشه براتون
ممنونم بابت کامنت و نقطه آبی قشنگی که برام فرستادی
ی مبلغ کمی کنار گذاشتم و از خدا درخواست کردم اون خودش خیرالرازقینه و جور کنه
ممنونم که بهم فراوانی و لیاقت و واگذار کردن به خداوند و رها بودن و حساب کردن روی خدا رو با کامنتای قشنگت یادآوری میکنی
از خداوند بهترینها رو برات آرزو دارم
و ازت میخوام کامنت بیشتر بزاری که واقعآ یاد میگیرم و لذت میبرم
در پناه الله یکتا باشی
به نام خالق مهرباااانم
سلام عزیزانم
خدا رو شکر که میتوانم بنویسم
وقتخی میام توسایت ومینویسم حالم خوبه استاد آرومم خوشحالم که تواین مسیر زیبا هستم خود به خود همه چی خوب پیش میره
ولی بازهم ذهن دوسداره بیاد و حالمو بد کنه
مثلا میاد میکه الان این اتفاق بد میفته الان اون جوری میشه ولی واقعیت اینکه همیشه وقتی اینارو گفته حرفاش دروغ بوده وهمه چی عالی پیش رفته
خداوند داره همه چیرو کنترل میکنه بقیه کاره ای نیستن
به نام خداوند بخشنده و مهربان
روز 157: سلااااااام ،به به چقدر پارادایس زیباست خداااای من ، تسلیم بودن در مقابل خداوند به این معناست که من ایمان دارم که یک نیرویی که جهان رو خلق کرده ، اون من رو هدایت میکنه و اگر باورش داشته باشم اگر ایمان بش داشته باشم اپن من رو هدایت میکنه اون منو به مسیر های درست هدایت میکنه ، آدم های درست ، شرایط درست و موقعیت های درست رو وارد زندگی من میکنه تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند تا پاسخ دهد به درخواست های ما ، هر کدوم از احساس های نگران بودن ، ترسیدن ، ناراحت بودن یعنی نشون میده که ما تسلیم نیستیم تسلیم بودن یعنی کسیه که خیالش راحته که خداوند راه رو بش نشون میده ، تسلیم کسیه که اعتماد داره به خداوند و حالش خوبه البته بدونیم که صفر و صد نداره هیچ کس نمیتونه ادعا کنه که من یه ساعت یا یه روز کامل تسلیم خداوند بودم بنابراین ما اگر سعی کنیم به این نقطه نزدیک تر بشیم کار بزرگی داریم انجام میدم و هروی نزدیک تر بشیم آروم تریم ، تسلیم بودن بدون شک احساس خوب و آرامش می آورد ، وقتی ما مسائل زندگیمون رو حل میکنیم خیلی اعتماد به نفسمون بالا میره .