مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 25

668 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 908 روز

    به نام الله‌ هدایتگرم به سمت خوبیها و زیباییها و ثروتها به نام خدای مهربانم خدایی که هر چه دارم همه از آن اوست خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    سلام به بهترین زیباترین مهربانترین توحیدی ترین استاد دنیا سلام به مریم عزیزم

    سپاسگزار خداوندی هستم که دسته منو گرفت و منو آورد تو این سایت و کنار این استاد عزیز تا هر روز هدایتم کنه از طریق استاد از طریق مریم جان از طریق کامنت خوندن دوستان و از همه مهمتر از طریق این سایت عظیم که بهترین ساعات عمرم موقعی ست که در این سایت هستم و هر دقیقه اش رشد و پیشرفت و آگاهی ست

    واقعا هنوز من بعضی از فایلها رو ندیدم و نمیدونم ولی تلاش میکنم بیشتر وقتمو در سایت بگذرونم که کلید گنجها در اینجاست

    کلید خداشناسی و ثروت و خوشبختی و نعمت و فراوانی و زیبایی و آرامش و عشق و رشد و پیشرفت اینجاست من قبلا برای حالم خوب باشه و بتونم ذهنمو یکم کنترل کنم تو سایت میومدم اما الان خدارو شکر با این آگاهیی که از این دو عزیز وشما دوستان گلم آموختم الان فقط و فقط برای بهتر شدن باورها و افکار و رشدو تغییر میام که هر روز بهتر از روز دیگه باشم

    بر ای بهبود ایمان و توکلم تو سایت میام و فایلها رو گوش می‌کنم

    من اگر برگردم به چند سال پیشم اولین فایلی که گوش میکنم توحید عملی ست من با این فایل تغییرم شروع شد و دارم بهتر و بهتر میشم

    آرامش درونیم خیلی بهتر شده ایمانم بالا رفته و به خدا نزدیک تر شدم

    خدا رو هزاران بار شکر میکنم

    که شما رو زودتر شناختم و اینها همه کار خداست حتما منم تکاملمو طی کردم تا تونستم در این مسیر قرار بگیرم و جهان هم به کمکم اومد

    خدایارو نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2313 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم ودوستان نازنینم

    تسلیم،تسلیم شدن در برابر خداوندم وهمه چیز رو به خودش سپردن بدون هیچ نگرانی وناراحتی با توکل وایمان وخیال راحت همه کار هارو بسپاری به خداوند وتسلیم نشدن در برابر مشکلات ومسئله ای که واسمون پیش میاد.

    استاد چقدر قشنگ با تضاد زندگیتون کنار اومدین وبا حل کردنش هم به رشد وپیشرفت خودتون کمک کردین هم به دانشجوهای اون دوره تون وهم الان به ما،که چقدر درس گرفتیم از این موضوع.

    اینکه نگاهمون نسبت به تضادهای زندگیمون به شکل حل مسئله یا معما وبازی باشه واین نگاه چقدر بهمون کمک میکنه تا راحت تر اون مسئله پیش اومده رو حل کنیم ودر آخر باحلش چقدر به رشد وپیشرفتمون کمک میکنه وکلی بزرگ میشیم.

    واین نگاه که تضادها میان تا ما رشد کنیم ونتیجه های بزرگتری از زندگیمون بگیریم چقدر بهمون کمک میکنه تا راحت تر مسئله زندگیمونو حل کنیم.

    سپاسگزارم استاد عزیزم که هر کلمه وهرجمله ای که از شما می‌شنوم درونش پر از درس و راه حل،طی کردن مسیر زندگیست،از اعماق وجودم ازتون سپاسگزارم انشاالله هرکجا که هستین شاد وسالم موفق باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1033 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت بودن در فضای این آگاهی ها

    سپاس گزار خداوند بابت درکی که از جهان و قوانین دارم که باعث شده مثل 99درصد مردم در نگرانی و استرس نباشم و این به کل دنیا می ارزه ،ارامشی که به پشتوانه ی این خداوند و قوانینش داریم .

    می‌خوام از تجربیاتی بنویسم و به یاد بیارم ه وقتی که قدرت رو به رب دادم چطور دریاها رو برام شکافت تا ایمانم قوی بشه تا به یاد بیارم چون من فراموش کارم چون من درکم از قانون و نحوه عملکرد جهان یادم می‌ره و باید هزاران بار تکرار کنم .

    تجربه اولم که خیلی واضحه برام و ردپای توحید رو میشه در تمام لحظاتش دید برمیگرده به زمانی که دفترچه پست کردم برای خدمت ،

    اینو بگم اول که من توی یک شب و فقط توی یک شب تصمیم گرفتم برم خدمت و صبحش اقدام کردم و بعد از ظهر تمام کارهای دفترچم رو انجام دادم و کارهام جوری ردیف شد که تا وقت اداری همه یاون مدارک مختلف رو من رسوندم به پلیس +10و طرف تعجب کرد و گفت انگار خیلی عجله داری ،گفتم آره همین فردام اعزام باشه میرم و خلاصه و اصن تا قبل از اون تو کل زندگیم حتی به خدمت فکر نکرده بودم و اصلا تو فضاش نبودم ،اما میبینم الان طرف 15سالشه و دغدغه خدمت داره ،

    خلاصه تمام دوستام و هم کلاسی هام و رفیقای بچگیم تو دهات قبل من اکثرا رفته بودن و پذیرش کرده بودن برای سپاه و افتاده بودن شهره خودمون و من چون بندرعباس بودم از اونجا اومدم بعداً ، خلاصه خیلی ها به من گفتن که برو‌ پذیرش کن سپاه و غد نباش میری میفتی یه جایی که مثل چی پشیمون میشی و الان کلت داغه و نمی‌فهمی و هزارتا حرفه دیگه

    نمی‌دونم اون چه نیرویی بود که تو وجود من زبانه می‌کشید و قبل اون تجربش نکرده بودم و اونموقع اصلا تو فضای این قوانین نبودم ،اصلا حال دلم انقد خوب بود که میگفتم حتی نقطه ی مرزیم بیفتم میرم و واقعا این حرفم دلی بود و هیچ نشانی از ترس در من نبود ،

    وانان که ایمان آوردند نه غمی برانهاست و نه ترسی ،واونموقع ناآگاهانه قدرت رو به نیرویی سپرده بودم که کل کیهان رو داشت مدیریت میکرد و من حتی نمیشناختمش و فقط یک سری حرفها راجبش شنیده بودم از بچگی ،

    الان که دارم مینویسم اون حس قدرت رو با تمام وجودم دارم حسش میکنم ،چه حس و حالی بود ،اصن انقد سرشار از حس و حال خوب بودم و در لحظه ،که شب آخر که صب قرار بود برم و اعزامم بود ،انقد شبش خندیدم و شاد بودم و شوخی میکردم که خدا بیامرزد پدربزرگم به جورایی نگران حالم بود و ازم جدی پرسید ،گفتی می‌دونی داری کجا میری؟؟؟عروسی دعوت نشدی ها و من هیچوقت این حرفش رو یادم نمیره ،یادش بخیر ،

    خلاصه من پذیرش نکردم و فقط چیزهایی که از ارتش شنیده بودم علاقه مند به ارتش بودم و خلاصه افتادم ارتش ،

    خلاصه رفتم و دوران آموزشم با دوستان و رفقای هم دوره ای چقدر خوش گذشت تو اون سرمای وحشتناک 03 و یه روز اومدن تو کلاس و سه نفر رو انتخاب کردن از گروهان ما و بردن یه اتاقی ،یادمه من بودم و دوتا دوستم که اونام مثل من روحیشون شاد بود و حالشون خوب بود و ترس و نگرانی از اینکه کجا بیفتن نداشتن و خلاصه رفتیم واونموقع از نظر ما شانسی بود اما جهان داشت با دقت و نظم کارشو انجام میداد ،ما رفتیم و مصاحبه شدیم و اون دوره که بالای 500نفر گردان ما بود ،فقط ما سه تا افتادیم بهشت ارتش ،یعنی کجا ؟؟لویزان حفاظت اطلاعات ،اونایی که بودن می‌دونن که بهشت ایرانه برا خدمت تو ارتش ،

    و بقیه همه افتاده بودن نقاط مرزی و سخت مثل کرمانشاه و پسوه و پیرانشهر و خاش و …..یادمه دقیقا چقدر داشتن گریه میکردن من خجالت می‌کشیدم جای اونا ،

    نکته اینجاست چنتا رفیق داشتم هم دوره ای که میگفتن سرهنگ فلانی فامیله ماست و مارو سپرده و میفتم دقیقا بغل خونمون و خدمت میکنم ،یکی می‌گفت سردار فلانی رفیق بابامه و یکی می‌گفت آشنا دارم تو اطلاعات فلان جا و چنان خیالشون تخت بود که نگو ، البته رضا هم خیالش تخت بود ،اما این کجا و اون کجا ،

    می‌دونی من آشنای سردار و سرتیپ و سرهنگ نداشتم ،من به کسی نسپرده بودم ،من از کسی قول نگرفته بودم ،اما قدرت رو به نیرویی داده بودم که هر لحظه تو قلب من بود ، روز آخری که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم تا یک هفته مرخصی باشیم و بریم تو یگان معرفی کنیم خودمونو ،میدیدم همونایی که خیالشون راحت بود و دوست و آشنای سرتیپ و سرهنگ داشتن چجوری پشت گوشی آشفته داشتن حرف میزدن که بابا تو مگه نگفتی که میندازمت پیشه خودم و رو من حساب کن و خیالت راحت باشه و ….. و من اینارو می‌شنیدم اما هیچ حسی نداشتم و نمی‌دونستم رو چه نیرویی من حساب کردم و رو چه حسابی اونا این بلا سرشون اومده ،

    خلاصه رب من منو گذاشت بهشت ایران برا خدمت ،نکته جالبش کجاست ،به پدرم گفتم که جام خوبه و اینا ولی رفتم تهران پادگان سیدخندان که خودمو معرفی کردم و اسم منو جدا صدا زدن و یه نامه دادن بهم و گفتن برو لویزان و رفتم و گفتن یگانت اینجاست ولی نامه رو هر کی میدید باور نمی‌کرد و منم نمی‌دونستم چی به چیه ، فقط میگفتن برو اونجا و بیا اینجا و این نامه رو بگیر و در عرض فقط و فقط دو سه روز کارهای اداری من به شکل معجزه آسا ردیف شد و من اصن نمی‌دونستم داستان چیه و یه نامه دادن دستم و گفتن انتقالیته ،

    کجا نزدیکترین پادگان ارتش به شهر خودم !!!!

    چی شده ؟؟؟ کی منو سپرده ؟؟؟ انتقالیه چی ؟؟؟

    به پدرم زنگ زدم و گفتم به کسی سپردی ؟؟؟گفت نه تو گفتی جام راحته و اینا ،من به کسی نگفتم ،

    اما کی گفته بود ؟؟؟ کی کارها رو انجام داده بود ؟؟؟ همونی که رضا فقط دلش با اون آروم بود و ضره ای نگرانی نداشت اما روچه حسابی ؟؟؟نمیدونم رو چه حسابی انقد آروم بود رضا ؟؟؟نمیدونم ، اما الان می‌دونم که چه قدرتی پشتیبان من بود و من قدرت رو به کی داده بودم ، در عرض 3روز اومدم نزدیکترین جا به شهره خودم و هر کسی نامه انتقالی رو میدید باور نمی‌کرد و می‌گفت قانون اینه که اگه یگانت مشخص شد باید حداقل 6ماه اونجا باشی و بعد بیفتی دنبال کارای انتقالیت اونم شرایط داره اونجایی که درخواست انتقالی میدی باید کسی باشه از اونجا که اونم درخواست بده به یگانی که تو هستی یا نفر به نفر باشه و….. اما اینا قانونه دولت و نظامه نه قانون تسلیم و سرسپردگی ،بحث تسلیم در برابر رب یه چیز خیلی فراتر از این قانون هاست ، و من خدمتم رو با بهترین دوستای دنیا گذروندم و بعده خدمتم اون کسی که منو سپرده بود و کارای انتقالیم رو انجام داده بود رو تازه دیدم و ازش تشکر کردم ، نگو یه نفر از آشناها بهش زنگ زده و گفته فلانی سربازه و آموزشیش فلان شهره ، و اون منو سپرده بود که در عرض 3روز انتقالیم تو‌دستم بود ،که ندیدم یکی درتمام طول خدمتم تو سه روز انتقالی بگیره ،

    اما مگه من سپرده بودم ؟؟؟

    مگه من به 10نفر گفته بودم که کارای منو انجام بدین؟؟؟

    مگه من رفتم دنباله اشنا؟؟؟؟

    نه من فقط به کسی دل سپرده بودم که به همه‌ی انسان‌ها و به همه‌ی دلها دسترسی داره ،به کسی که اختیارنفس کشیدن تک به تک تمام سرتیپ ها و سرهنگ ها به دست اون بود ، و خب انجام شد ،ههههه

    من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    چندین مثال دارم توی کسب و کارم

    زمانی که شریک شدم و دبه کردن و پولارو پیچوندن ،اما قسم به خودش که انقد دلم آروم بود که تا عصر بخشیدمشون و براشون آرزوی موفقیت کردم و ایمانم و نشون دادم و ،پاداش ها بعد از اون اومد و اومد و شیرین ترین معامله هارو انجام دادم و بهترین مشتری های دنیا رو خدا برام فرستاد ،انقدر مشتری های صاف و صادق و شریفی برام میفرستاد که فقط سجده میکردم بهش ،

    هزاران مثال کوچک و بزرگ دارم ،از زمانهایی که تو دلم بهش گفتم و انجام داد

    یه بار یه پولی قرار بود به دستم برسه از یه معامله ای که فکرم رو درگیر میکرد و بهم گف که ولش کن ذهنت و آزاد کن و از روش بردار ،گفتم چشم

    و به خودش قسم که دوساعت طول نکشید که گوشیم زنگ خورد و دقیقا همون مبلغ رو از اون معامله برداشتم ،و جالبیش اینجاست که با تمام قلبم برای اون کسی که یه کم بدقولی کرده بود ،ارزوی موفقیت میکردم و میگفتم خدا هزاران برابر اون مبلغ رو تو زندگیش جاری کنه و تو دلم عاشقانه براش چیزای خوب می‌ساختم و درست بعد دوسه روز اون مبلغ رو بدون اینکه من بهش بگم زده بود ،درحالی که همونجا که حسم گف من بیخیالش شده بودم ،اما قانون خداست دیگه ،

    حالا چرا من بهش دل نسپارم ؟؟؟

    چرا به خودم نگرانی بدم؟؟؟چرا نگرانی هامو و بار سنگین زندگیمو مزارم رو دوش اون ؟؟؟

    چرا با نگرانی و ناراحتی دست رد به نیرویی بزنم که هر لحظه داره سلول به سلول منو مدیریت می‌کنه ؟؟؟ نیرویی که منو از هیچ آفریده و بالغ ساخته

    مگه من چه کاری برای این ذهن و بدن انجام دادم که الان می‌خوام برای کسب و کارم خودم کاری انجام بدم ؟؟؟

    مگه اون نمیتونه ؟؟؟

    مگه اون تا حالا هر وقت که بهش سپردم انجام نداده ؟؟؟

    و زمانی که آدم هبوط کرد ما گفتیم وقتی هدایتی از جانب ما می آید ،اگر از آن پیروی کنید ،نه غمی برشماست و نه ترسی خواهید داشت .

    خدایا من سپردم به تو تمام خواسته هامو تمام دغدغه هامو و مسأله هامو چون خودم توانایی حل مسأله هارو ندارم و بدون تو عاجزم و ناتوان

    ای توانا ،ای دانا ،ای مدیر و مدبر کیهان ،ای آگاه به اسرار غیب ،ای عالم به غیب و شهود و ای مالک ملک وجود ،من تسلیمم من هیچی نمیدونم تو منو ببر

    خدایا قلبم رو به مقام عالی رضا و تسلیم هدایت کن و منو مومن بمیران

    در پناه رب قدرتمند کیهان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      وحید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 441 روز

      سلام به آقا رضا عزیز…….

      برادر گل کاشتی با این کامنت

      زیبا و خداگونه

      چقدر زیبا وطو دل برو ..

      چه دل سپردگی به نیرو ی حاکم

      بر جهان داشتی که اینقدر …..

      راحت وبا آسودگی کامل

      تمام کارها رو انجام داد برات

      اتفاقا همین برنامه شمارو من

      در کرمانشاه داشتم

      الان که کامنت زیبا ودلنشین شما

      رو خوندم یاد خودم افتادم

      که بدون پارتی به بهترین جا

      لشگر 98 کرمانشاه افتادم

      ……

      انشالا که همیشه در مسیر توحید

      بمونی……

      در پناه الله…..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    احمد رضا عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1971 روز

    سلام بر استاد عزیز

    این فایل خوب چه درس هایی داره

    درس اول وقتی به چالشی بر میخوری باید حلش کنی که بزرگ بشی و بتوانی از مشگلات بر بیای و رشد کنی و وقتی رشد کنی هم تجربت بیشتر میشه و هم ظرفت بزرگتر میشه که نعمت های بیشتری دریافت کنی.

    درس دوم اگر زندگی خلاق نداشته باشی و فقط روتین باشی عملا رشد و تجربه ای در کار نیست چون خلاقیت خودتو کشتی و بنده روزمرگی شدی و نکته جالب تر اینکه اگر از پس چالش ها بر بیای و ترسو نباشی میتونی خلاق باشی و هر روز لذت ببری.

    درس سوم

    احساست رو باید همیشه خوب نگه داری تا قانون رو در عمل استفاده کنی و نتیجه عملی بگیری و وقتی شرایط به ظاهر خوب نیست این احساس خوبه که فرکانس هات رو ارسال میکنه تا نتایج و اتفاقات خوب از راه برسند و جوابتو بدهند پس احساس خوب از هر چیزی مهم‌ تره.

    سپاس بابت این سایت و این فایل زیبا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    این روزها خداوند از طریق شما چقققققدر داره بهم درس میده.

    درس توکل ، شجاعت ، تکامل، بهتر کردن احساس ، شنیدن ندای قلب، تشخیص الهامات از نجواها، و و و …..

    استاد هر چی فایل ه، که این روزها داره برای من میاد همش پیام های الهی ست، خیییییلی خوشحال م که خدا چقققققدر هوای منو داره…

    اتفاقا این روزا زندگی م طوری شده که سر دوراهی زیاد قرار می گیرم و حیرون میشم که الان چکار کنم ، فایل ها پیام ها رو بهم می رسونن، خدایا متشکرم متشکرم متشکرم

    در آستانه مهاجرت از روستا به شهر هستم و با الهاماتی که این روزها درک کردم و همچنین یه ایده ی کاری برام اومده که به لطف خدا همین روزاست که شروع کنم خیییییلی دارم لذت می برم که تو مسیری دارم میام که در از چالش های جدید و تغییرات ه.

    امروز تسلیم شدن رو گرفتم به عنوان درس این روزا و یه جاهایی که داشتم خیلی زور میزدم و خسته هم شدم چون راهی پیدا نکردم این فایل اومد و بهم گفت دیگه بس ه، حالا وقتشه تسلیم بشی و خودتو نشون بدی، منم راااااااحت سر جام نشستم و گفتم خدایا دیگه تموم خودت همش برام ردیف کن…

    خیییییلی آرومم کرد، خیلی بی خیال همه چی شدم سپردم دست خودش ایمان دارم که خیییییلی آسان می کند برام ساده می کند برام.

    چون هم قدرت داره هم آگاهی

    خدایا فقط تو رو می پرستم و فقط از تو یاری می جویم

    خدایا مرا به راه راست هدایت کن،

    راه کسانی که بهشون نعمت داده ای

    مثل ابراهیم

    مثل موسی

    مثل محمد

    و و و ….

    مثل عباس منش…..

    خدایا متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مهشید گفته:
    مدت عضویت: 1637 روز

    به نام خدای مهربانم

    فایل روز شمار تحول زندگی من 157: مصاحبه با استاد- قسمت 21

    سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم

    تفاوت بین تسلیم شدن در مقابل خداوند، و تسلیم شدن در برابر مشکلات رو بیشتر توضیح بدید.

    تسلیم بودن در مقابل خداوند به این معناست که:

    من ایمان دارم که یک نیرویی، برتر از کل نیروهای جهان، که جهان رو خلق کرده و به قول خداوند، داره هدایتش میکنه، اون من رو هدایت میکنه.

    قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿50﴾

    گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است. (سوره طه)

    اون من رو خلق کرده. اگر توکل کنم بهش، اگر خودم رو بسپارم بهش، اگر ازش درخواست کمک کنم، اگر باورش داشته باشم، اگر ایمان داشته باشم، اون من رو هدایت میکنه. اون من رو به مسیرهای درست هدایت میکنه… آدمهای درست، شرایط درست، موقعیتهای درست رو وارد زندگی من میکنه و در مسیر زندگی من قرار میده.

    تسلیم بودن یعنی اجــــــــــازه دادن به خداوند، که پاسخ دهد به درخواستهای شما…

    [چقدر این جمله مهمه…. من وقتی این جمله رو میشنوم یاد این آیات میوفتم:

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ ﴿7﴾

    ای کسانی که ایمان آورده‏ اید! اگر خدا را یاری کنید شما را یاری می‏کند و گامهایتان را استوار می‏دارد. (سوره محمد)]

    چون ما یه چیزهایی از خداوند میخوایم، اما تسلیم نیستیم، شرک میورزیم، نگرانیم، ناراحتیم، میترسیم، غصه میخوریم….

    هر کدوم از این احساساتِ غصه خوردن، شرک ورزیدن، نگران بودن و ترسیدن، به معنای اینه که ما تسلیم نیستیم…

    تسلیم کسیه که یه نفس عمیـــــــــــــــــــــــق و راحت بکشه…. بعد بگه:

    خدایا شکرت… راحت شدم…. خودم رو سپردم به تو….

    تسلیم بچه ای که وقتی خودش رو میسپاره بغل پدرش یا مادرش، خیالش راحته…

    تسلیم بچه ای که رفته بالای درخت و وقتی میبینه نمیتونه بیاد پایین، باباش رو صدا میزنه و اونم بهش میگه: عزیزم بپر بغل من…

    تسلیم اون بچه هست که میپره…

    اونی که تسلیمه، میپـــــــــــره…. خودش رو از اون بالا، پرت میکنه توی بغل باباش…

    تسلیم کسیه که حـــــــــــالش خوبه…

    چرا حالش خوبه؟

    چون اعتماد داره به خداوند…

    چون میدونه وقتی که خودش رو رها میکنه، میپره بغل خداوند.

    وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿127﴾

    و هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه ‏هاى خانه را بالا مى ‏بردند اى پروردگار ما از ما بپذیر که در حقیقت تو شنواى دانایى.

    رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿128﴾

    پروردگارا ما را تسلیم خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود و آداب دینى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى که تویى توبه‏ پذیر مهربان. (سوره بقره)

    تسلیم کسیه که میتونه اینجوری فکر کنه، هرچند که باید یادمون باشه که ما نباید صفر و یکی به قضیه نگاه کنیم.

    حتی خود استاد هم ادعا نمیکنن که همیشه تسلیم محض بودن…

    یا حتی اینکه یه روزی از روزها، یا حتی 1 ساعت رو به طور کامل تسلیم خداوند بودن.

    [استاد این خیلی خبر خوبیه برای ما و باعث میشه که توقع ما هم از خودمون زیاد نباشه که وقتی نتونستیم بهش عمل کنیم بریم توی احساس خود سرزنشی…

    یعنی دیگه باید بدونم که برای همه افراد، حتی خود استاد هم پیش میاد که نتونه گاهی تسلیم باشه و این جزئی از زندگی مادی و جهان مادی و وجه انسانی ماست و نباید بابتش عذاب وجدان داشته باشم. چون خود اون عذاب وجدان، باعث احساس بد میشه و احساس بد هم از جانب شیطانه و مارو از مسیر خارج میکنه].

    بنابراین، ما اگر سعی کنیم به این نقطه نزدیک بشیم، کار بزرگی انجام دادیم. و هرچقدر این کار رو بیشتر انجام بدیم، عــــــادی تر میشه برامون… راحت تر میشه برامون تسلیم خداوند بودن.

    بنابراین خیلی این چیزها رو برای خودتون بزرگ نکنید و خیلی از خودتون انتظار نداشته باشید که در عرض 1 روز، فضای شرک آلود ذهنتون تبدیل بشه به فضای توحیدی…

    نه… اینا

    زمان میبره…

    اینا استقامت میخواد…

    اینا باور میخواد…

    اینا تکرار میخواد…

    اینا تمرین میخواد.

    ولی….

    هرچقدر که بیشتر سعی کنیم، خب بیشتر لذت میبریم… از زندگی بیشتر لذت میبریم.

    اما نکته مهمی که اینجا هست و باید بهش توجه کنیم اینه که:

    تسلیم بودن، بدوووووون شک، احساس خوب و احساس آرامش با خودش به همراه داره:

    الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿28﴾

    آنها کسانی هستند که ایمان آورده‏ اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مییابد. (سوره رعد)

    احساس اطمینان قلبی می آورد…

    نشونه اش اینه…

    نشونه اش احساس آرامش، احساس خوب، احساس شادی، احساس لـــذت، احساس امیــــــــــــــد، احساس توکل و هر احساس خوبِ دیگه ای که میشناسید، موقعی اتفاق میوفته که ما تسلیم خداوندیم.

    نشونه اش ایناست…

    که این کار، تمرین میخواد…

    این کار شنیدن یه سری داستانها رو میخواد… مثلا داستانهای قرآنی خیلی به استاد کمک کرد که بهتر بتونن تسلیم بشن (اتفاقاتی که برای پیامبران افتاد).

    [چقدر صحبتهای این فایل ارزشمنده…. چقدر نکته داره…. واقعا انگار یکی از جلسات 12 قدمه که موضوعش در مورد تسلیم بودنه].

    …………………………………………………………………………….

    بخش دوم سوال:

    اما تسلیم بودن در برابر مشکلات،

    که جاهای مختلف هم راجع بهش شنیدیم: Never Give Up و هرگز تسلیم نشید و اینجور حرفها، منظور اینه که تسلیم اتفاقات و حوادثی که ناخوشاینده نشید.

    [ما هم مثل استاد باید سعی کنیم باج ندیم. به شرایط، به اتفاقات، به افراد، نباید باج بدیم…. این همون تفاوته صبر کردن و تحمل کردنه که استاد توی یه فایل دیگه راجع بهش صحبت کردن… وقتی ما داریم یه ناخواسته ای تحمل میکنیم، درواقع داریم کوتاه میایم در برابر اون شرایط، با تحمل کردن داریم بهش باج میدیم…]

    یعنی توکل این جاها خودش رو نشون میده، که شما میپذیرید که نه بابا… من به کسی وابسته نیستم. من به خدا وابسته ام.

    اگر هر کسی بره یا هر اتفاقی بیوفته، خدای من که جایی نرفته، کار رو انجام میده…

    [این همون موضوع که استاد میگن همیشه افراد رو دستی از دستان خداوند ببینید… اینجوری اگه اون نباشه، تو نگران نمیشی که کارت زمین بمونه چون میدونی خداوند از طریق هزاران دست دیگه اش کارت رو انجام میده. جون میدونی که از اول هم خدا بوده که اون کار رو برات انجام داده، نه اون فرد. چون میدونی که خدایی که تا اینجای کار آوردتت، وسط کار تک و تنها رهات نمیکنه، فقط داره بهت میگه از اینجا به بعد رو باید از یه مسیر دیگه بری… مثل اینکه تو میخوای با تاکسی بری جایی، ولی لازمه اش اینه که توی ایستگاه های مختلف سوار ماشینهای خطی متفاوتی بشی…. حالا تو بیای بچسبی به راننده اول و بگی من میخوام توی ایستگاه های بعدی هم سوار ماشین خودت بشم… نه.. این کار رو نمیکنی… چون میدونی به هر ایستگاهی برسی، هزاران راننده (دستان خدا) اونجا منتظرن تا تو رو به مقصدت برسونن.]

    ما هم مثل استاد باید چالش رو به عنوان یک درس، به عنوان یک تسلیم نشدن در برابر مشکلات ببینیم. به خودت بگو:

    من اصلا دوست دارم ببینم چجوری میتونم این مسئله رو حل کنم؟

    یعنی باید علاقه مندیت این باشه که ببینی آیا من توانایی حل این مسئله رو دارم یا نه؟

    یعنی خیلی موقع ها مسئله ای که بوجود میاد رو میتونیم با نگاه بازی بهش، با نگاه حل یه معما، با نگاه یه بازی شطرنج بهش نگاه کنیم.

    [استاد الان دقیقا توی یه همچین وضعیتی هستم… یعنی توی مسائلی که پیش میاد، درسته که ته دلم یکم ترس هم دارم، اما خیلی این حس رو هم دارم که: ببینم این یکی چجور حل میشه… یعنی انگار ته وجودم میدونم که اینم یه جوری حل میشه ولی کنجکاوم که بدونم این یکی چجوری حل میشه… یعنی اون کنجکاویه رو قشنگ حسش میکنم…]

    یعنی باید کنجکاو باشیم که ببینیم میتونیم این مسئله رو حل کنیم یا نه؟

    یعنی به عنوان یه بازی بهش نگاه کن و ببین تواناییه حلش رو داری یا نه؟

    وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿64﴾

    این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است اى کاش مى‏ دانستند. (سوره عنکبوت)

    و با این نگاه شروع کن که: من میخوام این مسئله رو حل کنم و ببینم اصلا آدم این کار هستم یا نه؟

    حتی در مسائلی که مثل مثال استاد، به نظر اینقـــدر غیر قابل حل میاد و اینقدر آدما تصمیم داشتن که مانعش بشن…

    إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ ﴿38﴾

    خداوند از کسانی که ایمان آورده‏ اند دفاع می‏کند، خداوند هیچ خیانتکار کفران کننده‏ ای را دوست ندارد. (سوره حج)

    اون مسئله رو استاد با این نگاه مثبت که:

    من میخوام به این به عنوان یک بازی نگاه کنم و حلش کنم، حلش کردن.

    به این شکل حل شد که بعدش کلی بازخورد مثبت از اون تجربه داشتن.

    …………………………………………………………………………….

    توی این داستان 2 تا موضوع خودش رو نشون میده:

    1- توکل به خداوند و توحید

    اینکه باج ندی به کسی… فکر نکنی اگر کسی بره زندگی تو داغون میشه و نابود میشه…

    نه…

    خداوند منبع رزق و روزی ماست…

    هر کسی که میاد توی زندگی ما و میره، دستی از دستانه خداونده. اگر رفت، بینهایت دست دیگه هست که بیان…

    2- این مسائل دارن ما رو به چالش میکشن، برای اینکه ما بزرگ بشیم… برای اینکه ما پیشرفت کنیم.

    در زمان روبرو شدن با یه چالش، اینو بدون که:

    اگر تو اون چالش رو حل کنی، خیلی قویتر از قبلت میشی…

    خیلی اعتماد به نفست میره بالا…

    خیلی خیلی راههای جدیدی در اون زمینه رو پیدا میکنی.

    پس باهاش روبرو بشو و حلش کن.

    و ببین که بعد چقدر قدرتمندتر میشی و چقدر اعتماد به نفست میره بالا و چقدر ایده ها و درهای جدیدی به روت باز میشه.

    یعنی این تضادها و چالشهایی که ما بهشون برمیخوریم، اینا چیزهای بدی نیست…

    اینا مسائلیه که اگر حلشون کنید، بزرگ میشید…

    ثروتمند میشید

    رشد میکنید.

    و اگر حل نکنید، کوچولو میمونید… نه به ثروت میرسید، نه به اعتماد به نفس، نه به قدرت، و نه به ایمان.

    پس اگه یه مسئله ای بوجود میاد، به خودت بگو:

    چطور اینو حلش کنیم و چه موهبتهایی پشت این مسئله هست؟

    پس تفاوت بین تسلیم بودن در مقابل خداوند و تسلیم نبودن در برابر مشکلات رو باید درک کنیم. این اینو میبینیم که بعد از حل کردن مسائلمون، چقدر اعتماد به نفس ما در اون زمینه بالا میره.

    پس اونا رو حل کن و چیزهایی که باید یاد بگیری رو یاد بگیر و اینو بدون اون مسئله وقتی حل بشه، کلی موفقیت بعدش ایجاد میکنه و ادامه خواهد داشت. یعنی اون اعتماد به نفسی که شما در خودتون ایجاد میکنید، این مسائلی که شما حل میکنید و راه حلش رو پیدا میکنید، تا ابد میتونید برای مسائل بعدی ازش استفاده کنید.

    اینه که استاد میگن: به عنوان بازی نگاه کنید مسائل زندگی رو… به عنوان یه معما و یه پازل بهش نگاه کنید. و اینجوریه که میتونیم از این مسیر به سلامت عبور کنیم.

    وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿130﴾

    و چه کسى جز آنکه به سبک ‏مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏ تابد و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت از شایستگان خواهد بود.

    إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿131﴾

    هنگامى که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.

    وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿132﴾

    و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان سفارش کردند اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید. (سوره بقره)

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم، خانم شایسته مهربانم، سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2006 روز

    به نام خدای عزیز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی گل

    سلام به دوستان خوبم در سایت

    اعتراف می کنم انقدر از فضای فرکانسی تمرکز بر خودسازی دور شدم، انقدر سرعت کار کردن روی باورهام و کنترل ذهنم کم شده که گویی اصلا از مرحله پرت شدم و نوشتن واسم سخت شده. ولی امشب دلم هی گفت بنویس.

    گفتم چی بنویسم حرفی ندارم بزنم ولی باز دلم گفت تو شروع کن خودش میگه چی بنویسی. منم گفتم به روی چشم. توکل به خدا…. بسم الله…

    دیشب قبل از خواب این فایل ارزشمند رو گوش دادم و همون لحظه که موضوع رو متوجه شدم با خودم گفتم ای کاااااش این فایل رو اول سال تحصیلی شنیده بودم و مثال رفتار استاد با دانشجوهای یاغی و بدبین رو اون زمان نوش جان کرده بودم.

    دوباره با خودم گفتم هیچ اشتباهی در عالم رخ نمیده، حتما توی این زمان بایستی با این تجربه مواجه می شدم، حتما بایستی اون اشتباهات و اون احساسات ناجالب رو در زمانش تجربه می کردم تا قدر این آگاهی رو بیشتر بدونم.

    نمی دونم حتما خیری توش هست.

    از تجربه خودم میگم. گهگاهی چالشی به وجود میاد که در لحظه تجزیه و تحلیلش سخته. البته برای ذهن کم کارکرد و خامی مثل ذهن من که عادت نکرده بشینه هر موضوع ریز و درشتی رو با جزییات بررسی کنه تا ازش درسی برداشت کنه.

    فکر می کنم تفاوت شخصی مثل من با استاد در همینه.

    استاد شما هر موضوعی رو خیلی دقیقتر و عمیقتر موشکافی می کنید تا از دید قوانین کیهانی درکش کنید و ازش الگویی تکرارشونده استخراج کنید. از هیچ حرف و رفتار و کردار و فیلم و انیمیشن و اتفاقی در جهان به سادگی و سطحی عبور نمی کنید. به همین خاطر انگار این زندگی چهل و خورده ای ساله برای شما صدها سال طول کشیده و درس به شما داده.

    در صورتیکه من در زندگی 39 ساله خودم شاید به اندازه یه عدد دو رقمی درس مهم زندگی گرفته باشم.

    ولی خوشبختانه از وقتی شاگرد شما شدم کمی تیزتر و ریزبین تر از قبل شدم.

    از زندگی خودم و حرفها و زندگی اطرافیانم به سادگی قبل عبور نمی کنم. درگیر احساساتشون نمیشم اما در لابلای خلقیات و حرفهاشون دنبال ردپای قانون می گردم.

    مثلا دیشب که ترانه رو برده بودم شهربازی اتفاقی با خانمی هم کلام شدم که لحن صحبتش بسیار قوی و محکم و فن بیانش عالی بود. ایشون از کادر محترم درمان( پرستار ICU) بود و وقتی متوجه بارداری من شد شروع کرد از دیدگاه بسیار منفی خودش راجع به فرزند و بخصوص فرزند دوم گفت. ایشون از نظر من دقیقا تسلیم رخدادهای منفی و تلخی شده بود که در محل کارش می دید. اعتقاد داشت فرزندان همه پدر و مادرشون رو در پیری و مریضی ترک می کنند و وجودشون فقط مایه زحمت و دردسر هست.

    ایشون از تجربیات تلخش در سرای سالمندان هم تعریف کرد و در جواب فقط این یک جمله رو از من شنید:

    درسته که همه جور آدمی تو دنیا پیدا میشه، ولی من از اون دسته افرادی هستم که اعتقاد دارم از هرچی بترسی و مدام بهش فکر کنی حتما به سرت میاد. پس من همیشه سعی می کنم جنبه مثبت اتفاقات رو ببینم تا زندگی شادی و سالمی داشته باشم.

    بعدش هم بهش گفتم اگه یه روزی تصمیم گرفتی از شغلت استعفا بدی به نظر من برو سراغ گویندگی یا تهیه کتاب صوتی چون لحن بسیار زیبایی داری. و بعد با لبخندی که روی صورتش نقش بسته بود ازش خداحافظی کردم.

    استاد این تفاوتیه که شما در من ایجاد کردید.

    اون خانم با اون حجم از تنفری که از شغلش داشت ولی تسلیم شرایطش بود در صورتیکه به نظر من به وضوح برای کار دیگه ای ساخته شده بود.

    اما من با وجود تمام عشقی که به تدریس دارم اما حاضر نشدم به هر قیمتی معلم باشم. در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت نکرده و نخواهم کرد چون نمی خوام پابندش باشم و آزادیهام رو ازم بگیره.

    در عوض در مدارس غیرانتفاعی به میل خودم تدریس می کنم و در شرایطی مثل الان که باردارم خیلی راحت میگم سال دیگه کار نخواهم کرد. چون دست خودمه. نگران قطع شدن حقوقش هم نیستم چون بی نهایت راه هست برای رسیدن رزق و روزی بی حساب. همونطور که الان داره می رسه الهی شکر.

    استاد می خواستم ابتدای صحبتم این تجربه رو بگم که حرفم طولانی شد و رسید به اینجا.

    من اول سال تحصیلی با دید مثبت نسبت به همه کلاسها و دانش آموزانم کارمو شروع کردم اما به دلایلی که بعدا فهمیدم ریشه در کمبود اعتمادبنفس و عزت نفس و بخصوص احساس لیاقتم داشته در دو تا از کلاسهام با دانش آموزانم و به تبع اون با مدیر دبیرستان به مشکل برخوردم.

    تا جایی که واقعا در ذهنم تقلا می کردم تا کلاسمو خوب و باکیفیت نگه دارم ولی بهتر که نمیشد هیچ بدتر هم میشد.

    یکی از کلاسها رو که کلا ازم گرفتن و دادن به یک دبیر دیگه اما در اون یکی همچنان مشکلات پابرجا بود و تقلای من فقط آشغالها رو زیر مبل پنهان کردن بود.

    به هرحال کجدار و مریز سپری کردیم تا سال تحصیلی تمام شد و الانم که فصل امتحاناته.

    اما طی این چند ماه من خیلی فکر کردم اشکال کارم کجا بوده که بچه ها از کلاس من زده شدند و به درسم توجه نمی کردن. تمام زحمتهای منو بی ارزش می کردند و طوری رفتار می کردند که انگار من نتونستم هیچی بهشون یاد بدم.

    آخرش رسیدم به همون احساس ارزشمندی ذاتی و شاید به همین خاطر بود که دوره 12 قدم رو متوقف کردم و دوره احساس لیاقت رو شروع کردم.

    شاید دیگه هیچوقت اون دانش آموزان رو نبینم و نمی دونم در آینده اصلا تدریس خواهم کرد یا نه ولی اون تجربیات نازیبا رو با گوشت و پوست و استخوانم درک کردم تا بفهمم احساس کم ارزشی میتونه منو از کجا به کجا ببره.

    اگه من در احساس بد غرق نمی شدم و به اون چالش به شکل یک بازی ذهنی نگاه می کردم قطعا اتفاقات طور دیگه ای رقم می خورد. چه تجربه باارزشی کسب کردم و چقدر مسائل میتونن ساده حل بشن.همیشه راه بهتری هست….

    در عوض در مدرسه راهنمایی که تدریس کردم نه تنها جایگاه شغلی بسیار خوبی داشتم و بسیار مقبول واقع شدم بلکه ارتباط بسیار بسیار بسیار زیبا و دوستانه ای هم با کادر مدرسه و هم با دانش آموزان و خانواده هاشون پیدا کردم.

    فکر می کنم به این خاطر که من خودم رو در اعماق ذهنم (بطور مخفی و موذیانه ای) در حد تدریس ریاضی در دبیرستان نمی دیدم. چون من همیشه فیزیک تدریس کرده بودم.

    من تسلیم ذهنیت اشتباه خودم شده بودم و خودم خبر نداشتم. و الان دارم می فهمم….

    الهی شکر که دارم درس یاد می گیرم و مطمئنم روزی به کارم خواهد اومد.

    مثل اون کلیدی که شما در اون بازی کامپیوتری در کوله پشتیتون حمل کردید و چند مرحله بعد به کارتون اومد.

    خوشحالم که تونستم بنویسم و از خدای خوبم سپاسگزارم که هدایتم کرد.

    استاد ازتون از کرج تا پرادایس سپاسگزارم (شبیه اون بنده خدایی که به ضریح امام رضا سلام میداد و عقب عقب می رفت. همینجوری عقب عقب دست به سینه رفت و رفت و رفت تا رسید شهرشون!!!!!)

    عاشقتونم و ازتون یک دنیا ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 836 روز

    الله اکبر الله اکبر الله اکبر

    به نام خدای مهربان و بزرگ

    خدای که همه چیز میشود همه کس را

    خدای که عشق میشود

    خدای که ثروت میشود

    خدای که برکت میشود

    خدای که همه چیز میشود

    خدای که به شدت کافی هست

    خدای که نور زمین و آسمان هاست

    خدای که تدبیر کننده تمام عالم هست

    خدای که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد

    خدای مهربان و عزیزم دلبر قدرتمندم ، صاحب و فرمانروای تمام جهان ، مدیر تمام کیهان و کهکشان ها ، یار نزدیکتر از رگ گردن ، ای بهترین برنامه ریز ها ، ای فرستنده باد و باران ، خدای مهربان و وهابم ، خدای غفور و رحیمم ، رفیق عزیزم، دلبر شرین زبانم ، بیمه تمام زنده گیم جانم به فدایت ای عزیز همه دل ها

    میدانم که حواست به من هست

    میدانم که خودت برایم با عشق میسازی

    میدانم که امیدم را نا امید نمیسازی

    میدانم که هدایتم میکنی

    میدانم که قدرت تمام این جهان تو هستی

    میدانم که اگر تمامم مردم جهان جمع شود قادر به خلق یک مگس نیستن و اگر مگس چیزی از شان ببرد دوباره گرفته نمیتوانند

    میدانم که ما حتی برای نفس کشیدن هم محتاج تو هستیم

    میدانم که بدون فرمان تو قلبم حرکت نمیکند

    میدانم که بدون فرمان تو دستم حرکت نمیکند

    میدانم که بدون فرمان تو شب نمیشود

    میدانم که بدون فرمان تو خورشید طلوع نمیکند

    میدانم که فرمان تو میان آسمان ها و زمین جاری هست

    میدانم که علم تو بر همه جهان محیط هست

    میدانم که تو هیچ وقت خوابت نمیبره

    میدانم که تو هیچ وقت خسته نمیشوی

    میدانم که تو هیچ وقت بنده ات را فراموش نمیکنی

    میدانم که تو هیچ وقت به ما پشت نمیکنی

    میدانم که همیشه عاشقانه نگاه میکنی

    میدانم جای که دست ما نمیرسد شاخچه را پایین میاوری

    میدانم که هیچ ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست

    و همه چیز در زیر سایه اش در ساعت دقیق اتفاق میفتد نه یک ثانیه دیرتر نه یک ثانیه زودتر میدانم که قدرت تمام عالم تو هستی قدرتی بالاتر از تو نیست

    میدانم که پاکیزه بدون تو هیچ هست

    میدانم که بدون هدایت هایت هیچ هستیم

    میدانم که خالق ما تو هستی ما که به خودی خود خلق نشدیم

    میدانم که مرا از نطفه ناچیز خلق کردی و از روح خودت دمیدی عاشقم هستی میدانم هوایم را داری

    میدانم میدانم میدانم که ریموت تمام قلب ها در دستان توست

    میدانم که هیچ وقت چیزی را فراموش نمیکنی

    این را هم میدانم رفیق که از رگ گردن به من نزدیکتر هستی نمیدانم تو در من هستی یا من در تو هستم همه جا همیشه با همیم و ممنونم از اینکه کنارم هستی

    بیبیین عزیز دل ها من سخت به تو محتاج هستم من فقط روی تو حساب میکنم فقط روی تو و خودت برایم عالی ترین ها را بساز

    من با تمام وجودم ازت سپاسگذارم هستم که همیشه کنارم هستی و همیشه حمایتم میکنی و همیشه حواست به من هست بیبیبیبین من با تمام وجودم به تو ایمان دارم الهی کروررر کروررر شکرت

    کمکم کن که با قدرت تو بنویسم آنچه را که باید برای خودم اینجا ثبت بکنم عاشقتم عاشقتم

    سلامممم استاد عزیزم سلاممم مریم عزیزم سلاممم به تمام بنده گان توحیدی الله

    استاد دیوانه شدم از این همزمانی از این عشق خدا از این هدایت های خدا از این همه حمایت خدا از این که خدا این قدر نزدیک هست

    این قدررررررر عاشق ما هست

    چی بگویم که خدا چقدررر زیبا و بزرگ هست

    یا الله کرورررر کرورررررررر شکرت

    جا دارد یک فلش بک به صبح بزنم

    ساعت چهار و سی صبح بیدار شدم آمدم سایت کمنت خواندم بعد خدای نازم گفت بروو فایل توحیدی عملی نهم کمنت منتخب اول که از اسماعیل عزیز بود را بخوان

    گرچی قبل هم خوانده بودم اون زمان تازه عضو سایت شده بودم رفتم خواندم و اشک ریختم و غرق خدا شدم

    بعد در حین فایل گفت برو کمنت ابراهیم عزیز که در باره شغلش نوشته بخوان رفتم بخوانم گفت نخوان دوباره همین را ادامه بده تازه میخواستم روی اون کمنت بروم که اصلا انترنت کار نداد و کفت همین را دوباره بخوان و ادامه بده

    گفت میخواهم بیبیینم چقدررر به صدای من گوش میدهی ؟

    گفت دیدی بدون اذن من برگی از درخت نمی افتد همه چی تحت قدرت من هست

    خوب منم گوش کردم

    دیدم هوااا بسیارر عالی هست ساعت پنج صبح شده بود و آسمان بی نهایت زیبا بود بی نهایت صدای پرنده ها خیلییی زیبا بود من رفتم نزد کلکین و محو زیبایی ها شدم که خدا به قلبم گفت میخواهی بروی پیاده روی و از شیندن صدای پرنده گان لذت ببری با منم صحبت کنی ؟

    گفتم خدایاااا این تایم ؟

    گفت بلی

    گفتم بیبیبیبن از کجا بدانم این را تو میگویی و نشانه از توست ؟

    روی سیم وایفای همسایه ما هیچ وقت پرنده نمیشیند هیچ وقت من نه دیده بودم

    گفتم بیبیبن اگر تو میگویی من این تایم بیرون میشومم میخواستم مطمین شوم حرف خداست چون در اون زمان در کوچه و سرک آدم های زیادی نیست و بعضی افراد مزاحم میشوند اگر بیبیبینند که تنها هستی مزاحمت میکنند در اون تایم صبح

    منمممم دیدم پرنده آمد روی همان سیم نشست و ایمانم صد برابر شد که از طرف خودش بود گفتممم چشم هدایت خودت هست من می‌روم گرچی هیچ وقت من این تایم از خانه بیرون نشده بودم رفتم دل به دریا زدم

    همین که از خانه بیرون شدم غرق حرف زدن با خدا و سپاسگذاری شدم دیدم یک آدم که حرکات بسیارررر عجیب و غیر منطقی میکرد به طرف من روان هست کمی ترسیدم

    گفتم بیبیبین خودت گفتی برو

    خودت مواظبم باش

    خدا شاهد هست از اون طرف دو آدم امدند و این آدم کاملا حرکاتش تغییر کرد و قشنگ با تمام وجودم حضور خدا را حس کردم وقتی به خودش توکل کنی با تمام وجود حضورش را حس هم میکنی

    بعد در تمام مسیر همرایش صحبت کردم از قدرتش گفتم گفتم گفتم و ازش درخواست که سه سال هست در دل دارم ( هدایتم به کار دلخواهم که در رسانه طلوع هست ) همرایش یاد میکردم

    تا اینکه گفت : بیبیبین من برایت ساختیم اجابت کردیم ولی یادت باشد هرگز به آن کار به آن درآمد مغرور نشوی و فکر نکنی که تو با اون چیز ها ارزشمند میشوی بدان تو بدون هیچی هم ارزشمندی و روی اون ها حساب نبری

    گفتممممم چشمممم بیا رفیق حالا یک نشانه برایم نشان ده

    گفت از این مسیر برو

    گفتممم چشم

    رفتمممممممممم تابلو دیدم که نام کار دلخواه نوشته بود گفت دیدی نشانه را ؟

    گفتمممم ایمان دارم بالایت که میسازی تشکررر که هستی غرق احساس خوب شدم و رسیدم نزدیک خانه تمام مسیر با عشق با خدا حرف زدم و زیبایی دیدم و بعد سلامت به خانه آمدم

    این از این

    همین امشب یک ساعت قبل بود که دوستم در امریکا هست زنگ زد و همرایم صحبت داشت

    گفت چی میکنی ؟

    گفتم هیچ کار خاصی نیست

    گفت بیبیبین یک دوستم در افغانستان در سازمان ملل کار گرفته خیلیی فرصت ها زیاد شده همین مشکل هست که باید شناخت داشته باشی که اونجا معرفی شوی ( منم در دلم گفتم بیبیبین خدا بهترین پارتی و شناخت من هست چی کسی بالاتر از خدا هست ؟

    او که دستش بالای همه دست هاست سپردمش میسازد برایم ایمان دارم در دلم تکرار داشتم )

    که گفت دوستم دوصد دالر درآمد دارد و برخی از مزایایی دیگر را هم گفت خیلییییی برای اون دختر خوشحال شدم با تمام قلبم خوشحال شدم و برایش از خدا موفقیت خواستم چون میدانم خدا برای همه بنده هایش میسازد

    و گفتم اینم یک نشانه هست که بیبیبین در همین شرایطی که همه میگویند بد هست بیبیبین چقدررر فرصت ها زیاد هست و خدا برای تو هم میسازد بیبیین خدا هست بیبیین در فرکانس درامد هستی این خبر خوش شنیدی و میخواستم به خودم این حرف ها را بگویم که ایمانم قوی شود و زهنم جفتک نندازد

    در دلم میگفتم که بیبیین پاکیزه خدا ایده ها شرایط آدم ها را سر راهت قرار میدهد اصلا ترس را در دلت جای نده برایت میسازد

    این در حالی هست که من بسیارر با تمام وجودم دوست دارم به درآمد برسم هم برای خودم مستقل شوم و هم برای فامیلم کمک کنم

    دوستم بسیاررر دخترر موفق عالی و خوش برخوردی هست خیلیی دوستش دارم و برایش بهترین ها را میخواهم همین طور از موفقیت هایش میگفت از مسافرت هایش که تازه به نیویارک رفتن و چقدررر مسیر را خودش درایف کرده حالی هم منتظر ویزه اش هست که برود به سویس و از اونجا دیدن کند وووووووووو ….

    تا زمانی که با او حرف میزدم حس حالم خوب بود نجوای شیطان نبود واقعا خوشحال هستم برایش خیلییییی خوشحال هستم

    چون میدانم هر کس هر کجا هست جای درستش هست

    زمانی که تماس قطع شد

    مادرم گفت چطور کنیم در باره بعضی مسایل مالی بود چون درآمدی که این ماه دولت باید برای پدرم میداد خیلییی دیر شده و هزینه های ما هم خیلیی زیاد این هم ازاین

    و مادرم میگفت چطور کنیم ؟

    چطور میشود ؟

    این طرف قضیه یک پاکیزه آرام و با ایمان هست که واقعا سعی میکند احساس خوبش بیشتر باشد و همیشه ایمان خود را حفظ کند

    اون طرف بلند شدن نجوا های شیطان ؟

    که برای تو پس چی وقت میشود ؟؟

    بیبیبین دوستت با تو یکجا بود حالا کجاست ؟

    بیبیبین هنوز به درآمد نرسیدی ؟

    بیبیبیبن اون دختر دیگر هم در همین افغانستان چقدررر کار عالی به دست آورد ؟

    بیبیبین تو دلت را خوش کردی به این چیزا ؟

    نکند اشتباه داری و ترس هایش که القا میکرد ؟

    و اینجا پاکیزه که رفیق خودش را پیدا کرده هست و با هیچی عوضش نمیکند فقط یک لبخند عمیق زد و گفت بیبیبببببن من نمیدانم که خداوند چی قره العین های را برایم آماده کرده هست ؟

    از کجا میدانم تمام این شرایط برای بزرگ شدن من هست ؟

    از کجا میدانم که خداوند چقدرررر زیبا برایم میسازد ؟

    از کجا میدانم که این ها برای رشدم لازم هست ؟

    از کجا میدانم چقدرررر بزرگ میشوم؟

    از کجا میدانم شخصیتم قوی تر میشود ؟

    حتی به یادم امد که در یکی فایل های تان گفتین شما یک زمانی که هیچی نداشتین و دوست های تان خانه و ماشین همه چی داشت

    و وقتی که شما ادامه دادین آنقدر رشد کردین که از همه شان شرایط تان خیلییی عالی شد که حتی خودشان گفتن تو از ما بیشتر پول داری همان داستان یک میلیارد را که نگهداشته بودین و دست نمیزدین این داستان یادم امد و اون حرف ها آرام شدم دوباره طی چند دقیقه شاید پنج دقیقه هم نشد که دوباره آرام شدم و زهنم را کنترول کردم چون واقعا قلبم آرام هست

    گفتمممم بیبیبین رفیق جانم من بالایت ایمان دارم من به تو یقین دارم قلبم هم نمیلزرد از ارامش قلبم میدانی از ایمانم میدانی بیبیبین خودت برایم بساز بیبیبین من با تمام وجودم به تو توکل کردیم و گفتم بیبیبین تو مسول ارامش قلب من هستی تو مسول هستی که من را هدایت کنی

    قرار ما این نبود که من اینجا بیایم و همه چی را به تنهایی انجام بدهم

    قرار این بود ما لذت ببریم و تو کار ها را انجام بدهی

    من ایمان دارم بیبیبین بیا این نجوا ها را آرام کن و اشک میرختم

    گفتم بببببین من هیچ وقت نمیخواهم ناسپاسی تورا بکنم من در همین شرایط هم میگویم شکرت میلیارد ها نعمت دارم شکرت شکرت ولی میخایم هدایتم کنی بیشتر برایم بدهی و بسازی

    گفتم برایش ااگر تمام ثروت جهان از من میبود تمام مال دنیا از من می بود تو نمیبودی من هیچی نداشتم من هیچیییییی نداشتم من یک سراب بودم

    حالا بیبیبین من تو را دارم رفاقت ترا دارم و من خوشبخترین دختر جهان هستم که تورا شناختم و با تو میتوانم به همه چی برسم

    چی نتیجه بالاتر از رفاقت با تو بوده می‌تواند ؟ چی نتیجه بالاتر از شناخت تو می‌تواند باشد ؟ گفتم بیبیبن اگر من تورا پیدا نمیکردم تورا نمیشناختم تو را حس نمیکردم به تو امید نمیداشتم مطمین بودم با این شرایطم من افسرده میشدم من شاید حتی نمیتوانستم ادامه بدهم

    بیبیبین خودت هدایتم کردی پس یاریم کن و از خودش درخواست داشتم که برایم بسازد

    که گفت برو سمت قرآن

    رفتم هدایت شدم به این آیات

    إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ

    آن گاه که گردنهاشان با غل و زنجیرها (ی آتشین) بسته شود و کشیده شوند.

    فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ

    در حمیم دوزخ (و آب گرم و عفن جهنم)، سپس در آتش سوخته و افروخته شوند.

    ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ

    آن گاه به آنها گویند: کجا رفتند معبودان باطلی که شریک خدا می‌شمردید،

    مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُو مِنْ قَبْلُ شَیْئًا ۚ کَذَٰلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکَافِرِینَ

    و از خدا روی می‌گردانیدید؟ آن مشرکان جواب گویند: آن بتها همه از نظر ما محو و نابود شدند، بلکه ما از این پیش چیزی را به خدایی نمی‌خواندیم. خدا این گونه مردم کافر (مشرک) را گمراه می‌گرداند (یعنی از رحمت خود محروم می‌کند).

    ذَٰلِکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ

    این قهر و عذاب شما کافران بدین سبب است که در دنیا از پی تفریح و هوسرانی باطل بودید و دایم به نشاط و شهوت پرستی سرگرم شدید

    ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا ۖ فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ

    اینک (به کیفر کفرتان) به درهای دوزخ درآیید که آنجا جاودان معذّب خواهید بود، که متکبران را (که سر از فرمان حق کشیدند در آخرت) بسیارر جایگاهی بدیست

    فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ

    صبر داشته باش که وعده الله حق هست

    جانم به اخرش انقدررررررررر غرق عشق الله شدم با این هدایت با این آیت که خودم میدانم و خودش میسازد بهترین را میسازد

    قطعا وعده خداوند حق هست صبرررررررر میکنم

    چی کسی ‌وفادار تر از خداوند به وعده اش ؟

    بعد گفت برو فایل جدید روزشمار بیبیبین راستش دلم نمیشد بشنوم به فکر خودم دنبال یکی از فایل های توحیدی بودم

    گفت بروووو گوشش کن برای توست

    گفتم چشم

    دیدم و نگاهم چقدرررررر تمام سراسر اشک شد اشک عشق به الله شد اشک شوق شد

    سراسر وجودم احساس توکل شد احساس امید شد احساس این که یکی هست حواسش هست خالق تمام جهان هست

    ما به کسی وابسته نیستیم ما به خدا وابسته هستیم خدای ما که جای نرفته هست

    یک لحظه بعد از شنیدن این جمله شما جمله خودم یادم آمد که همین چند لحظه پیش به دوستم گفت

    گفت بیبیین پاکیزه تو چقدرررر امریکا را دوست داری باید من بایدن را از این علاقه تو آگاه کنم داشت با من شوخی میکرد

    منم ناخود آگاه با لبخند گفتم خدا آگاه هست نیاز به بایدن نیست

    و چقدرر بعد از این فایل به خودم افتخار کردم به کنترول زهنی که کردم چقدررررر به حضور خدا افتخار کردم

    قطعا خداوند برایم پاداش عالی در نظر دارد میایم همش را اینجا همینگونه ثبت میکنم میایم و مینویسم که خدا همیشه حواسش به من هست

    توکل به خداوند

    خدا منبع رزق و روزی ماست

    هر کس رفت از زنده گی ما دستی دیگر هست چون اون دست از دستان خداست

    قدرت خداست

    خدا که جای نرفته

    خدا که همیشه هست

    بی نهایت دست هست

    به مسایل به شکلی نگاه کنیم که دارم بزرگ میشیم

    کاری که من چند لحظه پیش کردم پیش از شنیدن این فایل در واقع اگر ما روی خودمان درست کار کنیم به خدا ایمان داشته باشیم ناخودآگاه افکار درست در زهن ما میاید خدایا شکرت

    خلاصه میخواهم بگویم میبینید خدا چقدر زیباست چقدررر عظمت دارد

    خدا چقدرررر عشق هست

    خدا چقدرررررر کافی هست

    خدااااااا همه چیز و همه کس ما میشود

    خدا بهترین پشتیبان و هواه خواه ما هست

    دوووووووووستتتتت دارم خدا

    دوستتتتت تان دارم

    در آغوش خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      وحید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 441 روز

      سلام دست عزیز….

      دست مریزاد با کامنتی که

      نوشتی ..چقدر حسودی مشد

      با کامنت شما …..

      چه رابط عالی با خدای خودت

      داری یه وقتی های از خداوند…..

      که راهنمایی میخوام انگار

      صدامو نمی شنو انکار جواب

      نمیده …….

      چقدر شما قشنگ این

      رابط را وصف کردی

      انگار یه دوست که کنارت و

      داری باهاش صحبت

      می‌کنی

      چقدر خوب درکش می‌کنی….

      نمی دونم نشونها رو

      من نمی تونم بینم

      یا تشخیص هدایت های

      خدواند با نجواهای ذهنی

      برای من کمی

      مشکل هست…

      انشالا همیشه دراین مدار باشی….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1814 روز

    سلام بر همه عزیزان

    روزشمار157 فصل ششم

    تسلیم شدن در برابر خداوند….

    با خواهرم صحبت میکردم با هم هم نظر بودیم که تمام مسیر برمیگرده به دیدگاه توحیدی

    دوره عزت نفس:

    اگه باور کنی نیرویی که داره کل جهان و مدیریت میکنه دستش تو دست توئه اونوقت دیگه خیالت از بابت همه چیز راحته

    دوره ثروت:

    کسی که خدای خودش و باور داره و میدونه که همه چیز تخت اختیار اونه و برگی به اذن اون از زمین نمیفته در نهایت اونه که داره از زندگی لذت میبره

    دوره عشق و مودت:

    هماهنگی ذهن و روح؟ یعنی تو و خدا یکی هستین اگه میخوای به هرچیزی برسی حتی روابطتت به هماهنگی ذهن و روح برس

    این قسمت مصاحبه:

    من ایمان دارم نیروئی برتر منو خلق کرده و من اگه خودمو بهش بسپارم اون منو به مسیر درست هدایت میکنه

    تمام اینها حرفهای استاد بود که تو هر قسمت تو ذهنم اکو میشه و صد البته هزاران جای دیگه تو فایل ها دوره ها و تمامی قسمتهای سایت راجع به نگاه قشنگ توحیدی بارها و بارها صحبت کردن که الان من حضور ذهن ندارم دقیق جملشون و بنویسم و در نهایت همین اصلی که استاد داره به ما اموزش میده از هر مسیری ثروت، سلامتی، روابط، و… همش برمیگرده به نگاه توحیدی و باور توحیدی

    * تسلیم بودن یعنی به خدا اجازه بدی که درست راهنمائی ت کنه

    * تسلیم = عدم شرک و نگرانی و شکرگزاری بابت سپردن خودمون و اون اخیش و نفس راحت کشیدن

    * تسلیم = بپری بغل خداوند بدون نگرانی

    و در نهایت تسلیم بودن یعنی عملکردن (مثال استاد و شاگردانش)

    نکته کلیدی دیگه

    به مسائل و مشکلات جوری نگاه کنید که اونا اومدن تا مارو بزرگتر کنن تا ما با حل اونا تجربیات بیشتری کسب کنیم و بزرگ بشیم و اعتماد به نفسمون بره بالا

    تمام این فایل های هدیه دانلودی ارزشش از محصولات نه تنها کمتر نیست بلکه بیشتره و این نهایت لطف و قدردانی استاد عزیزمه ممنونم ازتون که با عشق مارو تو مسیر درست هدایت میکنید از شما و مریم جان عزیزم

    و خدا رو بار دیگر سپاسگزار این حجم از اگاهی و نعمتها هستم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز و مریم بانوی نازنین و دوستان هم خانواده

    خدا رو شکر که شنیدن این آگاهیها رو دوباره روزی من کرد

    این فایل رو چند روز پیش صوتی گوش کرده بودم الان که روی بنر سایت قرار گرفته و تصویری دیدم خیلی خیلی انرژی مثبت و حال و احساس خوب بیشتری ازش دریافت کردم

    دیدن پارادایس زیبا با همه طبیعت زیباش

    توصیف زیبای استاد از  ذوق و انرژی مثبت و احساس خوبی که هر وقت میاد اینجا داره

    خیلی خوب بود انتخاب این فایل اصلاً انگار ادامه صحبت های فایل قبلی استاد بود

    تشکر می کنم از استاد مریم جان شایسته برای حسن انتخاب فایلها وهمه کارهای ارزشمندی که برای سایت انجام میده

    تشکر از استاد هم که جای خود داره

    بیشتر از 4-5 بار به این فایل گوش جان سپردم، و می بینم که همه چیز برمیگرده به توحید

    وقتی من بخدا ایمان داشته باشم

    وقتی اونو نیروی برتر و تنها قدرت حاکم بر جهان بدونم

    وقتی ایمان داشته باشم که خدا هدایتگر و پشتیبان منه، منبع رزق و روزی منه

    اونوقت خودمو در آغوشش رها می کنم خیالم آسوده است قلبم آرامش داره

    الا بذکر الله تطمئن القلوب

    اونوقت حالم خوبه چون اعتماد دارم بهش

    اونوقت قوانینشو می پذیرم و سعی می کنم خودمو با این قوانین هماهنگ کنم

    اونوقت در برخورد با چالشها نگران نمیشم

    نا امید نمیشم

    به کسی باج نمیدم

    خودمو وابسته به فرد خاصی نمی دونم

    از خودش درخواست کمک می کنم و او درها رو برام باز می کنه و هدایتم می کنه به مسیرهای درست

    چالش های زندگی ما چیزهای بدی نیستن سبب رشد و پیشرفت ما میشن

    خوبه که اونا رو بشکل بازی و معمایی ببینیم که نیازه حلش کنیم

    اگر بتونیم اونا رو حل کنیم خیلی قویتر از قبل میشیم و اعتماد بنفسمون خیلی بالاتر میره

    و این قوی شدن و اعتماد بنفس نه فقط برای همون موقع ما کارسازه بلکه برای حل مسائلی که در آینده برای ما بوجود میاد بسیار کمک کننده است و می تونیم ازش استفاده کنیم

    این نکته رو که استاد گفت خیلی بنظرم زیبا اومد و تو گوشم زنگ خورد:

    روح من درون من نمی تونه یک کار تکراری رو انجام بده دوست داره هر بار یه چیزی بهش بیفزاید

    هر بار بهبودش بده هر بار بهترش کنه

    خدا رو بینهایت شکر که منو با این مسیر زیبا آشنا کرد

    سپاسگزار استاد عباسمنش گرانقدرم و استاد دومم مریم بانوی شایسته هستم که الگوها و اسوه حسنه ای برای من در زندگی هستند

    سپاسگزار دوستان عزیز و نازنینم برای کامنتهای بسیار خوب و تأثیرگذارشون هستم

    در پناه الله یکتا سراسر نور و عشق و آرامش الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: