مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-55.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-12 14:11:482025-01-14 07:39:07مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
باسلام وسپاس خدای بلندمرتبه
و
باسلام خدمت استادعزیزودوستان همراه
خیلی خیلی خوشحالم ازاینکه نشانها امروز من و به توکل به خدا بودن وسپردن به خدا رسوندن
گمراه بودم وسر دوراهی که چه کنم چه کنم بود
امروز خداوند من و به سمت توکل کردن هدایتم کرد
همواره خداراشاکر وسپاسگذارم که میتونم حل مسایل خودمو واگذارکنم به خدای خودم
چو هرجا که بشر خواست خودخاهانه دخالت کنه نظم زندگی چه بسا که نظم جهان را بهم زد
دقت کنید دوستان تعجب انگیزه که اگر بع تنفس خودمون دخالت کنیم بهم میریزه
یا به تپش قلبمون اگه زیاد دقت کنیم از نظم خارج میشه
واضح وروشن است که خداوند بزرگ درون ما همه امور رادردست داره
وامروز یاد گرفتم توکل کردن را.سپردن ورها کردن را
هرچند که من کار خودموانجام میدم ولی نتیجه راواگذارمیکنیم به خودش که همیشه هزاران برابر بهترازما برای ما میخاد
خداراشکر چند روزی هست که برنامه استاد رودنبال میکنم خیلی خیلی چیزها یادگرفتم
انگارسبک شدم همش با خدای درونم درحال مشورت هستم وازاون راهنمایی میگیرم ومن وبسمت بهترینها هدایت میکنه
وفقط وفقط شاکر وسپاس گذارم
اهداف بلند وبزرگی دارم که مطمینم ازهمین مسیر بهشون میرسم
ازادی مالی میخام که هرچقد دلم خواست خرج کنم باخیالی اسوده ومطمینم هرلحظه صدبرابرش بحسابم میاد
ازادی مکانی میخام مثل استاد که دلبسته یکجا نباشم هرجای دنیا هرجور که دلم میخاد زندگی کنم اسب مشکی.موتورسبک وسنگین.اسپرتیج سفید.مرغابی های روی اب.جت اسکی.وای خدا دریاچه اختصاصی درامد روزانه عالی وای خدا شکرت
شرکتها وبیزینس درحال توسعه ورشد درحدجهانی
رابطه عاشقانه عالی درکنار خانواده باعشق وحضورخداوند
بهترین تفریحات ودیدن دیدنیهایی که خدا افریده که من ببینم وصدای زیبای پیامک واریزی پول بحسابم
صدای ورقه دلار وبوی اسکناسهای نو وتا نخورده
کشو پر از ساعتهای برند ولوکس.کمد پر ازلباس وجواهرات اوراق گرانبها ……..
وبلیط بهترین هتلهای دنیا
ولذت خرید دربهترین مراکز خرید دنیا با خیال اسوده اخ خدا که این موضوع چقد پاشنه اشیل منه
ساخت وساز انبوه سازی درحدشهرک سازی که ویژن منه
دفاتر املاک زنجیره ای با چندین مشاور فعال وخدمتگذار
ودیدن ولمس کردن وتجربه کردن هرانچه خداوند برام افریده ومن متعهد میشم ازامروز در راستای این اهدافم حرکت کنم ودرحضور خداوند ناظر وذهن خلاقم ونیروی اراده قوی خودم ،خودم را ملزم به استفاده ولذت بردن ازتمام زندگی وهرانچه خدا افریده کردم
وامروز فقط ازهمه اینها که نوشتم فقط باورش رادارم که مطمینم همه رادارم…
فقط شاکر وسپاسگذارم شاااااااااااااککککککککررررررررممم
سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم
درود بر همه ی دوستان عزیزم
یکسال و نیم پیش بود که من تصمیم گرفتم با بچه های گروه کوهنوردی مون برم کوه دماوند و دماوند رفتن برام خیلی سخت و دور از دسترس بود .
من با یکی از دوستام که صحبت کردم راجب دماوند رفتن و بهم میگفت تو نمیتونی بری دماوند رفتن مگه الکیه تجهیزات میخواد آمادگی میخواد و ..
من تا اون موقع تصمیم جدی برای رفتن نداشتم اما وقتی این حرف ها را شنیدم گفتم پس حتما من میرم دماوند
ومن زمانی که این تصمیم را گرفتم هیچ تجهیزاتی نداشتم و بدن آماده ای هم نداشتم
اما به خدا گفتم من میخوام این کار را انجام بدم و پس بهم کمک کن
وخیلی حرفای مختلف بهم میزنند که باید دوچرخه سواری کنی .باید هر روز ورزش کنی
وزنت را کمتر کنی ولباس بیس داشته باشی . چادر داشته باشی
ولی گوش من به این حرف ها بدهکار نبود و من تصمیمم را گرفته بودم که برم دماوند
قدم اولم هم این بود که به لیدر گروه همون گفتم که من میخوام برم دماوند و بهم بگو چه کاری باید انجام بدم اون هم بهم گفتم تجهیزاتت را کامل کنی میبرمت
من هم سرکار میرفتم و حقوق آنچنانی هم نداشتم و هیچ تجهیزاتی هم نداشتم حتی کوله ولی چون تصمیمم جدی بود خدا همه ی راه ها را برام صاف کرد و به بهترین شکل ممکن و غیر منتظره ای تجهیزاتم جور شد که خودم هم متعجب بودم که چطوری شد ؟؟؟.
حقوق یک ماهم را دادم کوله خریدم .یکی از دوستانم خودش گفت من کاپشن دارم برات میارم اون یکی از دوستام گفت من چادر 3 نفره دارم بیا تو چادر من و غذای تو دماوندم را هم به راحتی خریدم و اونجا با دوستام درست میکردیم و میخوردیم
حتی من قشنگ یادمه که زمانی که لیدر مون مارا هر هفته کوه های مختلف میبرد که آماده بشیم برای دماوند تو یکی از کوه های شمال که رفته بودیم من بیرون از چادر نشسته بودم و دوستام هی با خنده میگفتن اره محیا خانم اینجا به راحتی بیرون چادر نشستی و لم دادی دماوند که نتونستی از تو چادر بخاطر سرما تکون بخوری و بری بیرون چادر بهت میگم
و من با یه خنده ی ریزی بهشون گفتم من تو دماوند هم بیرون چادر میشینم و لذت منظره را میبرم مطمئن باش اونا هم خندیدن گفتن خواهیم دید
و من مطمئن بودم اون خدایی که تا اونجاش را برای رفتم به دماوند فراهم کرده بود مابقیش راهم درست میکنه
و بالاخره من با تجهیزات کامل رفتم دماوند
و استاد دماوند اون سال یک هوای عجیب و غریبی داشت که هیچکدوم از بچه ها که سالهای قبل رفته بودن باور نمیکردن که دماوند انقدر هواش خوبه و من تمام روز های که اونجا بودیم را بیرون از چادر نشستم و کیف کردم
و اون یکی از آرزوهای من بود که از طریق دستهای بینهایت خداوند، شرایط مالی.تجهیزاتی. آب وهوایی. غذایی جور شد و من رفتم و کلی کیف کردم از فتح قله دماوند
و من برای بار چندم حضور بینهایت خدا را در زندگیم حس کردم
و بینهایت سپاسگزارم بابت این تجربه ی عالی
اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
عشقی و دلبری داشتیم
کسی آمد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای طوفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش
از دور پیدا نیست
یک عمری راه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
بنام خداوند هدایتگرم
سلام استاد جونم
سلام مریم عزیزم
سلام دوستای هم فرکانسی و فعال تو این سایت الهی
خداروشکر هزاربار شکر بخاطر دوازدهمین گامی که دارم برمیدارم به سمت مدار بالاتر
استاد امروز متاسفانه یه جایی رفته بودم که انرژی منفیش خیلی زیاد بود و ذهنم پریشون شده بود و همش میگفتم خدایا من امروز ساعت 5 صبح بیدار شدم مدام روی خودم کار کردم و حسمو خوب کردم چرا من هدایت شدم به این پریشونی و بعد خودمو آروم کردم و گفتم مهسا بازم داری کمالگرا میشی بازم دو روز روخودت کار کردی فک میکنی باورهات باید زیر و رو بشه و کم کم تونستم خودمو آروم کنم اگه قبلا بود باز میگفتم تو که باز ول کردی بازم نتونستی کنترل ذهن کنی و سرزنش میکردم خودمو ولی امروز به خودم حق دادم و گفتم مهسا نگران نباش تو باید باورای درستتو ادامه بدی و استمرار یادت نره باورات که یه شبه به وجود نیومده که یه شبه از بین بره کنترل ذهن نیاز به تکامل داره و تو با تمرین کردن یاد میگیری عجله نکن و خلاصه خودمو آروم کردم و الان که دارم این کامنتو مینویسم نمیگم صددرصد حالم خوبه ولی من از خودم راضیم که تونستم خودمو جمع کنم و بیام سمت سایت و ادامه بدم و قدمهامو بردارم و تسلیم نشم
که دیدم این فایل درباره تسلیم بودن در برابر خداونده خیییلی خوشحال شدم گفتم خدایا شکرت که منو آروم میکنی و باهام حرف میزنی و داری هدایتم میکنی خدایا شکرت بخاطر هدایت لحظه به لحظت من الان دقیقا همین حرفا رو لازم داشتم همین حرفا بهم آرامش میده و الان حالم خیلی بهتره خدایا شکرت میدونم که داره بهتر و بهترم میشه
چه تجربیاتی رو به یاد داری که تسلیم شدی و کارها انجام شد:
استاد خوب صددرصد خیلی موضوع ها بوده که ما تسلیم شدیم و نتیجه عالی شده چیزی که الان یادم میاد مساله بچه دار شدنم بود که من خیلی تلاش کردم 9 ماه دارو مصرف کردم و دکترم میگفت بزار برات ای یو ای کنم و خلاصه دیگه کلافه شدم و گفتم خدایا من اصلا دیگه نمیخوام برم دکتر اینهمه دارو درمان شدم نمیشه و رها کردم و واقعا رها کردم و گفتم آخیش راحت شدم از دست آمپولایی که میزدم و سوزن سوزن شدن منو شوهرم هر دو به این نتیجه رسیدیم و از قضا این بیماری پندمیکم شروع شد که دیگه مزید بر علت شد که ما دیگه واقعا رها کنیم و در کمال ناباوری شاید یکماه یا شایدم کمتر از اون تصمیم و رها شدن من متوجه شدم که باردارم و چقددددر من اون لحظه خوشحال بودم و خداروشکر میکردم و ایمانم بیشتر شد
و در مورد ازدواجمون همینطور بود که کلی تلاش میکردیم و دست و پا میزدیم و گریه میکردیم و چسبیده بودیم به این خواسته که به محض رها کردنش و اتفاقات عالی پشت هم میفتاد و ما بهم رسیدیم و الان خداروشکر خیلیم راضی و خوشبختیم من همیشه میگم خدا چه پازلایی رو واسه ما میچید چقدددر دلها رو برامون نرم کرد
خداروهزاااار بار شکر بخاطر این فایل بی نظیر و آگاهیهای قشنگش
به نام خداوند جان
سلام واحترام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین و دوستان توحیدی در سایت …
من با اینکه خیلی از قوانین جهان هستی قبلا اطلاعی نداشتم اما خب توکل کردنم به خدا گاهی چنان عمیق و واقعی بود که حس آرامش تمام وجودمو میگرفت انگار که من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم و هر بار که با تمام وجودم خودمو تسلیم خدا کردم و توکل کردم بهش اون مشکلم به طرز معجزه آسایی حل شد میخوام بگم اگه نجواهای شیطانی بزاره و ما فریب این نشخوارهای ذهنی رو نخوریم و وقتی به خدا اعتماد کنیم باورش کنیم چنان قشنگ مارو هدایت میکنه و مشکلمون حل میشه و مسیر برامون آسون میشه … توکل کردن به خدا یعنی دیگه نباید نگران چیزی باشم دیگه نباید از هیچی بترسم چون من سپردم به خدا … مگه قدرتی بالاتر از قدرت خدا هست؟؟؟؟ چرا پس باید نگران باشم دیگه دلیلی نداره بترسم …!!! اگه من بتونم همیشه این حس توکل و تسلیم شدن در برابر خدا رو داشته باشم زندگی برای ما بهشت میشه ….
من باید همیشه حواسم باشه به اینکه یه پشتوانه ی محکم مثل خدا دارم و یه نیروی غیبی همیشه توی زندگی همراه منه …. این یعنی خود آرامش ….
ای خدای مهربان، از صمیم قلب سپاسگزارم که گوهر گرانبهای اراده را به من عطا فرمودی. این نیروی شگفتانگیز، چون سپر و شمشیری در برابر طوفانهای زندگی، مرا در مسیر پرفراز و نشیب هستی استوار و مقاوم نگاه میدارد.
هرگاه در تاریکی ناامیدی غرق میشوم و امواج مشکلات سهمگین به سویم هجوم میآورند، این مشعل اراده است که راه را بر من روشن میکند و مرا به سوی ساحل آرامش رهنمون میشود.
خدای من، این قدرت بینظیر را به تمامی بندگانت ارزانی فرما تا با اتکا به آن، بر چالشهای زندگی فائق آمده و طعم گوارای پیروزی را بچشند.
به یاری اراده ات، دریچههای امید را به روی دلهایشان بگشا تا در پرتو تابش آن، رنجها و سختیها را به مثابه پلههایی در مسیر تعالی خویش بنگرند و با گامی استوار و قلبی آرام به سوی قلههای سعادت گام بردارند.
الهی، دعای مرا در پناهگاه امن مهر و عطوفتت اجابت فرما، و به تمامی انسانها در گذرگاه پر پیچ و خم زندگی، توفیق عنایت کن تا با مشعل روشن اراده، مسیر آرامش را به سوی رستگاری خویش روشن و هموار سازند.
در پناه الله شاد و سلامت باشید ….
به نام خدای مهربون و بخشندم
الهی شکرت برای گام دیگه ای ک فرصت استفاده کردن ازش و بهم دادی دیروز این گامم رو گوش کردم حتی کامنتشم نوشتم ولی انگار فرستاده نشده بود دیشب رفتیم عروسی و کلی بزن و برقص و حال و خوب و تخلیه انرژی های منفی بعد اینک اومدم خونه طبق روتین هرشبم قبل و بعد خابم اومدم تو سایت ی سر بزنم ببینم تایید شده کامنتم دیدم فرستاده نشده ک هیچ تموم نوشته هامم پاک شده بود ک بخام دوباره بفرسم یه لحظه مغزم استپ کرد من ک اون همه نوشته بودم پس چی شد یهو گفتم مگ نه اینک همه چی سرجای درستشه اشکال نداره نشونه بود برام ک صب دوباره گوشش بدم و با خیال راحت و در آرامش با خستگی شیرین ناشی از رقص هایی ک داشتم ب خاب شیرین رفتم صب ب محض بیدار شدن ک شکرگذاریمو نوشتم اومدم تو سایت زدم و دوباره گوش کردم با این تفاوت ک دیروز چون داشتم آماده میشدم صوتی گوش کرده بودم امروز تصویری نگاه کردم به استادی ک وسط اون بهشت معرکه ایستاده و چقدر خالصانه داره صحبت میکنه یه نکته ای رو بگم (وااااااقعا نوشتن نکته های هر فایل برای من تا ب الان معجزه کرده ی چیزی رو هم از دیروز فهمیدم همزمان ک دارم مینویسم و تصویری میبینم انگار ذهنم بیشتر حواسش جمع میشه وقتی صوتی گوش میکنی انگار اون تمرکز اصلی نیس البته من تجربه خودم و میگم شاید برای بقیه اینطور نباشه ولی نوشتن و دیدن واقعاااااا خیلی ب من کمک میکنه ک بیشتر و بهتر تمرکز کنم شایدم بخاطر همین بوده ک تمرکز کافی نداشتم برای درک بهتر مفهوم این فایلی ک فک کنم 10 ها بار قبلا گوش کرده بودمش و همین باعث شده ک کامنتم فرستاده نشه... )
تسلیم بودن در برابر الله توانا و قدرتمندی ک داره کل هستی رو هدایت میکنه…
ی جریان دائمی هست ک ب نظرم ب نسبتی ک من یه جربزه ای از خودم نشون بدم و توان رهایی و سپردن کارامو بدم اون موقعس ک میتونم طعم شیرین توکل و ایمان رو بچشم اتفاقی ک برای خودم در راستای کارم افتاد و من رو چند ماه درگیر کرد کاملا ب خودم یادآوری میکنه این نکته رو ک من 100٪نسپرده بودمش بخدا ک باعث شد تا چن وقت نتونم تمرکز کنم رو کارم و کار خودم رو بهبود ببخشم اما ته دلم اون آرامشه بود اون حال خوبه بود ک از همون روزی ک من خاستم از قعر چاه تاریکی ک درش بودم بیام بیرون خدای بی همتای من بهم داده بود الان ک ب این نقطه رسیدم میبینم اگ اون روزها نبودن من الان ب این نقطه ک هستم نمیرسیدم انگار همون کاری ک باااااا عشق انجامش میدادم و یهو ازم گرفته شد حاشیه و شاخ و برگ اضافی ای بودن ک من نمیدیدم ب محض قطع شدن درهای جدیدی از نعمت و ثروت و سلامتی و عزت نفس وآرامش بیشتر از قبل واعتماد به نفس بالا و رابطه ی فوق العاده زیبایی بهم داده شد ک از همون تضاده ب وجود اومده بودن و البته تسلیم شدن واقعی در برابر پروردگاری ک اگ منم حواسم نباشه اون ب خوبی حواسش بهم هست هر اتفاقی ک میفته شاید تو اون برهه فکر کنیم خیلی سخت و دردناکه اما به مرور زمان و کار کردن روی افکار و باورها و دیدن نتایج میبینی ک همون اتفاق دردناکه چقد باعث شده ک رشد کنی و بزرگ شی …
استاد ب قول شما منم نمیتونم ادعا کنم ک میتونم تسلیم پروردگار باشم اما خدا خودش شاهده ک چقد سعیم رو میکنم تا آگاهانه تمرکزم رو بذارم رو خاسته ها و اهدافم و سپردن نتایج و باز شدن مسیرهای زیبام ب خدا و ب نسبتی ک من اجازه میدم ب الله تا پیش ببره زندگیم رو چقدررررر شگفت زده میشم هرروز ب عینه میبینم ک با الهام 10_15سال پیشم چقدررررر تفاوت دارم و برای همه اینهاااااا میلیون هاااااااا بار سپاسگزار پروردگارم هستم ک هدایت کل زندگیم رو ب خودش سپردم و من مثل ی بازی مرحله ب مرحله میرم جلو الهی ب امید تو ک کل وجودم رو فرا گرفتی و ب هیچ وجه نمیخام از این حالم بیام بیرون الهی صدهزار مرتبه شکرت
استاد قشنگم عاشقتونم
مریم جونم عاشقتم
خانواده قشنگم عاشقتونم
خدای قشنگم بی نهایت عاشقتممممم
الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین
فعلا.
سلام استاد عزیزم.
باید تلاش کنم با توکل به الله و امید و ایمان مساله ام رو حل کنم
برای حل مساله ام باید نخست راه های که فعلا به نظرم درسته رو برم و عملی کنم تا هدایت بشم به راه حل
یادم رو از مساله های که قبلا داشتم و حل شده تو زندگیم بیارم تا به این شکل انگیزه ام بیشتر بشه
ما با توانایی حل مساله اومدیم به این دنیا پس می تونیم مسایل مون رو حل کنیم
در مورد حل مساله مون رها باشیم و گیر ندیم، به موقع هدایت میشیم به راه حل
وقتی ما با صبر ادامه بدیم خدا حتما پاسخ میده
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان
استاد این که میگین به چشم بازی به زندگی و مسائل نگاه کنید من چند وقت پیش یه خوابی دیدم در همین مورد که خیلی به آرامش و آسودگی خیالم کمک کرده گفتم اینجا بگم
خواب دیدم تو کوهستان و بیابان هستیم کوه و تپه و دره بود رفته بودیم اونجا دخترام و چندتا بچه های همسن خودشون رفته بودن بگردن بازی کنن یدفه دیدم خودم رو یک تپبه بلند هستم ی ابر سیاه هم داره میاد گفتم حالا چیکار کنم راه خیلی ناجوره نمیتونم برم بچه ها رو بیارم کسی هم نیست بگم بیاردشون بچه آن طوفان میاد بارون میاد حالا چیکار کنم خیلی استرس و نگرانی
کوس این حال و استرس ی ندایی بهم گفت این ی بازیه نترس به دید بازی نگاه کن و وقتی من تو حس اینکه این یک بازیه اومدم دیدم بچه ها از پشت تپه اومدن و از روی تپه ها میپریدم میرفتم واقعا مثل تو کارتونا
راحت و خوش
واقعا برام جالب بود
از اون روز ببعد خیلی آسوده تر هستم خیلی مواقع میگم این یک بازیه آروم باش بازی کن میگذره سخت نگیر
و حالا که بیشتر خدا رو میشناسم و کارگردان و بازیگردان رو میشناسم دیگه خیلی راحتتر شدم خیلی آسان گیر تر شدم نگرانیم خیلی کمتر شده و حس و حالم ارامنه و فکر میکنم هرچه آرامتر میشم و حسم بهتر میشه به خدا و به آرامش بیشتر نزدیکتر میشم کنار این آرامش طاهر زندگیم از سلامتی و ثروت و روابط هم داره بهتر میشه خدایا شکرت
واقعا ممنونم استاد عزیز سلامت و پایدار باشید برادر عزیز
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست
سلام به استادان نازنینم
سلام به دوستان توحیدی ام
گام دوازدهم
تسلیم واژه ای که در مقابل خداوند لازمه موفقیت.
و تسلیم در برابر مسائل و مشکلات عدم موفقیت
و جالبه که اگه من در برابر خداوند تسلیم باشم
و تنها قدرت موجود در جهان رو از او بدانم
پس هرگز در برابر مشکلات تسلیم نمی شوم
چون ایمان دارم و حرکت میکنم
و ترسی ندارم که چه اتفاقاتی میافتد
و توانایی خودم که از آن خداست و وابسته به خداست رو باور دارم
و باور دارم هر چی بشه اون خوبه است
ذهن من تلاش میکنه که نا امیدم کنه
و بگه خوب بعدش دگه چی
اما هدایت خداوند قدم به قدم هست
اگه قدم اول رو برداشتی قدم بعدی و قدمهای بعدی رو هم بهت میگه
وهیچ وقت تمام قدمها رو با هم نمیگه که بدونی آخرش چی میشه.
و برای تشخیص و اجرای این هدایت ها که خود من صادقانه پاشنه آشیلم هست
باید ذهن منطقی رو خاموش کنی
تا بتوانی با آرامش ذهنی به ایده های الهامی گوش کنی و عمل کنی.
خدایا کمکم کن تا هدایت های تو رو بشناسم و انجام دهم.
خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
سلام به استاد جان و مریم عزیز و دوستان خوبم
در مورد تسلیم شدن در برابر خداوند
من یک خواستهای داشتم و شاید جزء اهداف اصلیم نبود اما چیزی بود که دوست داشتم تجربش کنم، زمانش که فرا رسید تو موقعیتی که وجود داشت من پذیرفته نشدم، حدود چندین ماه میگذره و دقیق یادم نیست بعد از فهمیدن این موضوع چه واکنشی داشتم و زمانی بود که تازه داشتم فایل های استاد و دوره راهنمای عملی رو گوش میکردم اما تا حدودی یادمه که طرز فکر «هرچی بشه قطعا برام خوبه» رو داشتم و بعد از چند وقت شاید یکی دو ماه موقعیت دیگه ای فراهم شد، اولش خوشحال بودم و دیگه همه چی قطعی اوکی شده بود اما الهاماتی برام اومد که نباید برم چون موضوع این نمایش نامه با قانون و آگاهی هایی که استاد میگه انگار در تضاده و بازی کردن تو این نقش باعث افکار خوبی نمیشه برام که هیچ بلکه افکار نادرست رو هم شاید برام به وجود بیاره پس بعد از یکم کلنجار با خودم سعی کردم ایمان به غیب داشته باشم و بگم خدایا حتما این مسیر برای من بهتره، خب چیزی که مشخص بود این بودش که این آخرین فرصته ولی خب گفتم من باید اعتماد کنم حتی با کسی درموردش حرف نزدم که مبادا پشیمون بشم و انصراف ندم و با خودم گفتم شاید بهتر باشه کلا شرکت نکنم و انصراف دادم. تقریبا یک هفته پیش که یک ماه از انصرافم میگذشت دوباره تو ذهنم میومد که شاید باید میرفتم و یه جورایی نگران بودم که نکنه این بشه یه حسرت برام و یه سری افکار که نتیجش حال خوبی نبود بعد سعی کردم منطقی باشم و به خودم یادآوری کنم که علت این کارم چی بود و بگم این افکار متعلق به شیطانه تا حال من رو بد کنه و من نباید گولش رو بخورم و اتفاقا همون روز قرار بود بریم مهمونی و کلا از اون افکار و حال بد تونستم خودمو دور کنم تا اینکه فرداش شد و اینجا جایی بود که میتونم بگم این اجرا فقط و فقط به خاطر من بود، یه موقعیت جدید، اصلا کی فکرشو میکرد؟ دقیقا همون موقعی که باید خبرش اومد و شرایط دقیقا همون جوریه که دوست داشتم، انگار تمام برنامه ریزی ها فقط و فقط به خاطر من بوده و این چیزی نبود جز تسلیم بودنم، اون موقعی که قطعا هیچ موقعیت دیگهای قرار نبود پیش بیاد ایمانم به خدایی بود که من رو تا اینجای مسیر اورده و وقتی ناهماهنگی دیدم با قدرت گفتم این اون چیزی نیست که من میخوام هرچند اگه مدت ها منتظر این فرصت بودم و آرزوم بود، قطعا ترس هم بود ولی ایمان قوی تر بود و همون ایمان برای من عمل اورد که بگم نه و خدای من جهانی خلق کرده که به تمام خواسته های من پاسخ میدهد و وقتی اون روزها ایمان و عمل من رو دید، الان هم بهم پاسخ داد درست در بهترین زمان و بهترین موقعیت، فرصت تجربه خواستهام رو بهم هدیه داد.
خدای خوبم ازت مچکرم که هر روز موقعیت های عالی رو برام بیشتر ایجاد میکنی و نشانه های زیباتری رو بهم نشان میدهی. خدا جونم شکرت
ممنونم استاد عزیزم و مریم جان نازنین که این آگاهی های ناب را در اختیار ما میگذارید.