مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 37
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-55.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-12 14:11:482025-01-14 07:39:07مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به این مسیر توحیدی تا با شناخت قوانین ثابتش خالق تمام عیار خواسته هام باشم چون خودش منو خلق کننده آفرید.
{{{تفاوت میان مفهوم “تسلیم” در برابر خداوند و مسائل، از زمین تا آسمان است. تفاوت میان «امید با ناامیدی»، تفاوت میان «آرامش با نگرانی»، تفاوت میان «توحید با شرک» و تفاوت میان «آسان شدن برای آسانی هابا «آسان شدن برای سختی ها» است.
تسلیم بودن در برابر خداوند، پشتوانه می خواهد و این پشتوانه فقط با شناخت واقعی خداوند و رابطه ی دائمی ای که هر کدام از ما با این نیرو داریم، ساخته می شود. نیروی که “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب” است. فقط و تنها با درک این ترکیب درباره خداوند یعنی” “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب”، باعث می شود که به معنای واقعی کلمه خداوند را کافی بدانیم، بر او توکل کنیم و به معنای واقعی کلمه تسلیم هدایت های این نیرو بشویم}}}
این جمله های گوهر بار مقاله ابتدایی فایل هست ، خدایا سپاسگزارم که منو در مداری قرار دادی تااین جمله هارو بشنوم ،لطفا فهمِ درکشونم بهم بده
همونطور که قبلاً هم گفتم فایل های دانلودی که محتوای توحید دارن که میشه گفت فایلی استاد ندارن که محتوای توحید نداشته باشه اما بعضی از فایل ها صرفا به توضیح توحید اختصاص داده شده و فایل های قرآنی 12 قدم بسیار به درک این موضوع مهم یعنی (صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب” ) بهم کمک کرده و هرچقدرقلبم به این دو موضوع نزدیکتر شده بیشتر آسان شدم برای آسانی ها …
پارسال به تضادبزرگی عاطفی برخوردکردم که میتونم بگم یکی از بزرگترین تغییرات زندگیم اونجا رقم خورد، میدونستم یعنی چیزی در قلبم بهم میگفت که باید این تغییر اتفاق بیوفته ، درفایل های استاد هم به وضوح بهش رسیده بودم که با تغییراتی که در من و سبک زندگیم و نگرشم اتفاق افتاده ،این کار جهان و خداوند هست که این شخص رو داره از زندگیم از مدارم میبره بیرون ، اما عادتهای چندین و چند ساله و محدودیت ها و ترس های ذهنی که اگر این در بسته بشه با مسائل و مشکلات مالی و …که برام اتفاق میوفته چه کنم ، مقاومتی در من ایجاد شده بود که رها کردن اون رابطه رو برام سخت کرده بود، خیلی زود واقعا طی چند روز خودمو جومو جور کردم و تسلیم خواست خداوند شدم ، من نشانه هارو داشتم میدیدم و طی تکامل به جایی رسیده بودم که میفهمیدم باید تموم شه ، و بعد از چند روز تو لاک خودم بودن ، از غارتنهاییم اومدم بیرون وندای درونم لبیک دادم و گفتم باشه پس شجاعتشم بهم بده ، من تسلیم شدم چون آرام شدم ، من تسلیم شدم چون نترسیدم و پریدم بغل خداوند ، من تسلیم شدم چون قوی شده بودم برای انجام هرکاری که با شرایط اون لحظم بهم الهام میشد، من اصصصصصصلا نمیدونستم اون ور ترس هام چه خبره ،هیچ کسی هیچ قولی بهم نداده بود تنها بودم برای انجام هر کاری ، چه کارهای اداری و قانویش ،چه تأمین فرایند مالیش ، چه نگه داشتن فرزندم و…اما قلبم آرام بود و یقین داشتم این تضاد تابلوییه که منو به جاهای بهتر هدایت میکنه، استاد من میدونم که شما و تمام دوستان جانم در این سایت، که تجربه های مشابه از تسلیم بودن داشتن ،باور میکنن که چطور این مسیر آسان شد برای من ، چطور به آسانی ،به راحتی ،به باشکوه ترین حالت ممکن ، من از این مراحل عبور کردم من واقعا رو شونه های الله مهربان بودم ، مسائل مالی که هرکس تو اون دوران تجربه میکنه جوری برام عین عسل شیرین وراحت پیش رفت که منی که در فرایند تجربش بودم هم برام سخته باور کردنش استاد دقیقا همونطور که میفرمایید ،از راه های طبیعی بسیار طبیعی و آسان اما غیر قابل پیش بینی، مسائل اداری این کار مسائل عاطفی ، مسائل مربوط به پسرم و هرچیزی که شما فکرشو بکنید که میتونه به این جدایی مربوط باشه ، همه چیزش در نهایت صلح ، درنهایت احترام ، درنهایت زیبایی ، درنهایت شکوه ، به پایان رسید جوری که طی یکی دو ماه صفر تا صد داستانی که اکثرا سالها بخاطرش درگیر میشن ، انجام شد و من الان یکسالو خورده ای هست که در آرامش فراوان ، در لذت فراوان در بهشت کوچیکی که خداوند برام تدارک دیده همراه پسرم زندگی میکنم ، تجربه هایی سرشاراز رفاه مالی ، سفرهای بسیار باکیفیت ، خوراکی های مفید و بسیار لذیذ ،از لحاظ دریافت عشق و احترام و هررررچیزی که نیاز یک انسان برای زندگی لذت بخش هست ، من تو این یک سال صد برابر سالهایی که تو اون رابطه عاطفی بودم دارم تجربه میکنم
درست مطابق قانون استاد، درست مطابق قانون ، چون من ذره ای از اون رابطه دلگیر نبودم اونجام کیف کردم و لذت بردم تو کامنت های گذشتمم هست که از لحظه لحظه زندگی قبلمم لذت بردم.
اما لحظه ای که جهان مدارمونو جدا کرد با صلح و احترام جداشدیم ، و بعد ازاون هم همچنان احترام بیشتر ،عشق بیشتر ، رفاه بیشتر و پیشرفت بیشتر در تمام زمینه هارو دارم تجربه میکنم چون نتیجه ی تسلیم بودن همینه ، از اولش با آرامش همراهه و تا زمانی که در این مسیرم و دارم آگاهانه رو خودم کار میکنم یقین دارم که زندگیم همچنان با آرامش و لذت همراه خواهد بود
چون من تسلیمم و نشانه ی تسلیم بودن آرامشِ ،عششششقِ، صلحِ و به قول شما همه ی احساس های خوبه .
پنج دقیقه اول فایل رو براخودم ضبط کردم تا بارها و بارها باز تکرار کنم و دلم قرص باشه به بودنش.
سپاسگزارم از شما و مریم جون عزیز که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین تا خوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.
دوستتون دارم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.
من دیشب قبل خواب وصبح ب محض بیدار شدن با خودم تکرار میکردم
که من توانایی خلق کردن دارم
وبا مقاومت شدید ذهنم مواجه شدم
وب 2تااز بزرگترین پاشنه آشیل هام مواجه شدم
1عدم لیاقت عدم لیاقت خانواده خوب
عدم لیاقت برای داشتن دوستان خوب
عدم لیاقت ماشین خوب
عدم لیاقت خانه خوب
عدم لیاقت شغل عالی
عدم لیاقت درآمد عالی
عدم لیاقت اندام عالی
عدم لیاقت سلامتی
عدم لیاقت دریافت کمک
عدم لیاقت دریافت ثروت
وغیره…
و2نقش قربانی
و چقدر اینها نیاز به کار کردن دارم
واینهاهرگز از بین نمیرن همیشه هستن
فقط من با کار کردن رو خودم
بخش دیگر از وجود م که از خداوند پر رنگ میکنم
وبا کار کردن رو خودم خودمو ارز شمند بدونم
وبدونم من برای ارزشمند دانستن خودم نیاز به هیچ چیز ندارم
ومن فقط چون هستم ارزشمندم
مورد سوم هم قیاس کردن خودم با دیگران
من فقط باید خودمو با خودم مقایسه کنم
همین نسبت ب قبل خودم
اینارو نوشتم تا تکرار کنم ویادم باشه
که خودمو دوست داشته باشم
و ارزشمند بدونم وخودم با کسی مقایسه نکنم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»
——————————————————————
سلام به استاد عزیزم استاد شایسته عزیز و دوستان همراه
سپاسگزار خداوندم که منو در مسیر صراط مستقیم هدایت میکنه به زیبایی و عاشقانه
من گام 6رو باید کار میکردم روزی که این گام منتشر شد اما وقتی عنوانشو دیدم اونم دقیقا زمانی که شب قبل یه تصمیم هایی در مورد بیشتر تسلیم هدایتها بودن در این مرحله از زندگیم به خاطر مسایلم گرفته بودم ،نتونستم گام دیگه ای رو کار کنم آخه من بیش از یک ماهه دارم با این فایل زندگی میکنم .
صحبتهای ابتدای فایلو تقریبا هرروز گوش دادم گاهی بارها ،بهم خیلی کمک کرده خییییلی واسه همین احساس کردم چند روزی باید دقیقتر روی این فایل متمرکزتر بشم تا بتونم کمی نزدیک بشم به اون سرسپردگی و این فایل برای من ادامه انجام تمرینهای گام 5پروژه هست.
میدونم قراره اتفاقات خوبی بیفته اگر من فرکانسهامو متمرکز تر کنم اما یه ایمان بزرگ میخواد الان که بتونم توجهمو از ناخواسته های الانم بردارم ولی انجامش میدم باید بیشتر کار کنم این جلسه رو.
—————————————————————————
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ 82
گفت: به عزّت و عظمتت سوگند که همۀ آنان را گمراه خواهم کرد
إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ 83
مگر بندگان مخلص تو از ایشان را
قَالَ فَٱلۡحَقُّ وَٱلۡحَقَّ أَقُولُ 84
فرمود: به حق سوگند، و حق مىگویم (و جز حق نمىگویم)
لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِینَ 85
هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانى که از تو پیروى کنند پر و لبریز مىسازم
—————————————————————–
إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَهࣲ ذِکۡرَى ٱلدَّارِ
ما آنان را با خلوصشان در یاد خانه(آخرت) خالص ساختیم
وَلَلۡأٓخِرَهُ خَیۡرࣱ لَّکَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ
و فرجام براى تو، بهتر از آغاز است
عاشق این دوتا آیه هستم این آیه ها هدایت خدا هست برام ، خیلی کمکم کرده آرام بشم هنوز نتونستم به نقطه ای برسم که بتونم از اون حرصی که برای رسیدن به خواسته های دنیایی دارم دور بشم و برسم به اون نگاهی که خداوند دعوتم کرده .
دوست دارم با آرامش فایلهارو کار کنم ، عمل کنم بهشون و گرنه چه فایده میلیونها بار فایلهارو ، هدایتهای خدارو بشنوم و عمل نکنم.
خدایا میدونم تو نقطه ای هستم که تسلیم هدایتها بودن منو به کجاها میبره،اما به قول استاد شایسته تسلیم بودن پشتوانه میخواد، میبینم که داری هدایتم میکنی اون پشتوانه رو درونی و عمیق بسازم ، میدونم میرسم به نقطه ای که منتظرشم تا بتونم بگم «آااااااه، خدایا شکرت راحت شدم سپردم به تو» چون تورو دارم، پس براش ادامه میدم سپاسگزارم که هر لحظه هدایتم میکنی.
خدایا میدونم داری کمکم میکنی بهت اعتماد کنم تا برسم به تسلیم بودن میدونم که میترسم از نزدیک شدن بهت ،به خدایی که سالها فکر کردم ظالمه فقط منتظر اشتباهه تا جهنم رو بهم هدیه بده، میترسم از اعتماد کردن بهت چون این کار برای کسی که سالها خدای اشتباهی رو شناخته بود که کاری به من نداشت و فکر میکرد فقط باید با عقل خودش تصمیم بگیره و حرکت کنه خیلی سخته. درسته بارها تسلیم شدم ،بارها اعتماد کردم ، بارها تسلیم شدم،بارها هدایتهارو عمل کردم بارها و بارها این کارهارو انجام دادم اما هنوز راه زیاده، ولی میدونم اینبار این اعتماد رو ساختن این پشتوانه رو ساختن با هدایت تو میخواد اتفاق بیفته و قطعا عمیق و درست شکل میگیره.
مثل همون ایمان و اعتمادی که باعث شد استادم با دوتا ساک از بندر عباس بره تهران .
به آنچه پیش روی من است با اعجاب مینگرم، الخیر فی ماوقع
إیّاک نعبد و إیّاک نستعین إهدنا الصّراط المستقیم
به نام خداوند مهربان.
سلام استاد عزیز و خانوم شایسته. در این جلسه دوباره نکته اینکه از چالشها فرصتها را بوجود بیاریم برام یادآوری شد. من تا به حال به فکر این نبودم که عروسکی را ببافمو بفروشم.همیشه برای خودم تفریحی میبافتم،البته ناگفته نماند که باورهای محدود کننده هم داشتم که کسی از من عروسک نمیخره و این حرفها. اما بخاطر تعویض شغل شوهرم به شدت از لحاظ مالی به مشکل خوردیم و من بازهم تمام این مدت به فکری نبودم که پول دربیارم برای خودم میگفتم موسیقیمو کار میکنم تمرین میکنم کافیه دیگه،اما تو این مدت گفتم بزار عروسک ببافممو بفروشم و این ایده را عملی کردم همزمان باورهای مناسبم باهاش دارم انجام میدم و به امید خدا موفق خواهم شد. استاد عزیز امروز اولین دستمزد خودم از بافت عروسکهایم به مبلغ هفتاد هزارتومان را گرفتم اولش ذهن نجواگر اومد سراغم که چه فایده بعد چند روز فقط یدونه فروخته شده اما بلافاصله سخن خداوند را شنیدم که گفت منی که یدونه را برات فروختم آیا توانایی اینو ندارم که بیشتر بفروشم آیا به قدرت من شک داری؟؟ فورا کنترل ذهن کردم و گفتم خداجونم ببخشید و من در مقابل تو تسلیمم من ادامه میدم به بافت عروسک ها(عمل)+باورهای مناسب در زمینه فروش و مشتری و ثروت(ایمان)=فروش بی نهایت از عروسک ها هست. وقتی یک قدم رفتم جلو و موفق شدم که یکدونه بفروشم قطعا بیشتر از یک دونه هم میتونم بفروشم فقط کافیه ایمان و عمل داشته باشم و تسلیم حق تعالی باشم.دیگه خیالم راحته و همه چیزو سپردم به خودش.
خوانده ام خداوند را،اوهم مرا اجابت کرده و منم بهش ایمان دارم و تسلیم هستم.
خداوندا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبم و تنها بر تو توکل میکنم. خداوند من تسلیمم در مقابل تو و قدرت و اراده و اختیار تو.خدایا من به هرخیری که از جانب تو بهم برسه فقیرم.
خداوندا بی نهایت سپاسگزارم بابت اولین هفتاد هزارتومانی که از عروسک بافی ام بهم دادی.
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.
به نام او که پاک است
چو او هست، پس چه باک است
ثمین حواست هست این 10، 12 روز گذشته
دونفر صفشونو دادن بتو؟
آقای فروشنده میگشت تا بین اجناس بهترین ها رو برات پیدا کنه؟
رفتار اعضای خانواده باهات بهتر و بهتر شده؟
یه هدیه دریافت کردی؟
رزق و روزیت بیشتر شده؟
رفتار مردم چقدر با تو خوب شده؟
چقدر بچه های کوچیک از بودن و حرف زدن با تو لذت میبرن؟
چقدر راحت منابع مورد نیاز برای پیشرفت موضوع موردعلاقت رو رایگان پیدا کردی که از لحاظ شیوه آموزش آسانترین شیوه است و با صرف کمترین زمان بیشترین بازدهی رو داره؟
چقدر علایق جدید و خفن توی خودت پیدا کردی و خودتو بیشتر شناختی؟
چقدر کنترل ذهن رو عالی انجام دادی در مورد انتقاد یکی از دوستان تا جایی که حست رو تونستی از بد به عالی برسونی در کمتر از 4 ساعت؟
چقدر در منشا پیدا کردن حس بدِت خوب عمل کردی؟
حواست هست اینروزا اصلا لازم نیست صف وایستی و هر ساعت روز که بری نونوایی خلوته خلوته؟
حواست هست امروز صبح دیدی مغازه دار 3هزار تومان بیشتر از کارتت کشیده با احترام بهش گفتی و اون چقدر استقبال کرد از حرفت و معذرت خواهی و بیشتر از اونو جبران کرد؟ آخه قبلا روت نمیشد بگی این مواردو. خودت حس کردی چقدر اعتماد به نفست رفته نزدیک سقف؟
اون هدیه هم یادته؟
حواست هست اینروزا کارات زودتر تموم میشه و وقت آزاد تو چندین برابر بیشتر شده برای کارکردن روی خودت؟
دیدی خانواده گفتن بابا نمیخاد اینقدر غذاهای جورواجور بپزی، ساده باشه بهتره خودتو اذیت نکن.و تو میخکوب شدی از این تغییر اونا؟
حواست هست خودت هم اینروزا چقدر آسون میگیری برای خودت؟ و زود خودتو میبخشی؟
چرا قبلنا این اتفاقا نمیفتاد ؟؟؟
راستی اونروز رو هم فراموش نکنی هیچ وقت که خدا بهت گفت این زمان مناسب برای بیرون رفتن نیست و تو گوش نکردی رفتی و کلی بلا سرت اومد و توبه کردی؟
اینرو هم فراموش نکن که استاد میگن یک اتفاق خوب رو هزار بار بیاد بیار. بشمر ببین چنتا اتفاق خوب برات افتاده اینروزا ، مشق تو اینه که اینارو هزار بار دیگم بنویسی، بیای اینجا بخونیشون، به ذهنت اجاز نده بگه خودبخود اتفاق افتاده، یادت باشه استاد گفت خودبخودی وجود نداره، خودبخود فرکانسها خراب میشه ولی هیچوقت خودبخود درست نمیشه باید توی مسیر بمونی.
اینم یادت بمونه استاد گفته وقتی نشانه ها رو میبینی بایدهمون مسیر رو ادامه بدی و بدونی که توی مسیر درستی.
اینهمه نشانه، دیگه چطوری باید ثابت بشه از این واضحتر.
از این به بعد تکلیف تو معلومه، بقیه عمرتو مثل همین چند روزی که گذشت بگذرون.
خدا میدونه قراره دیگه چه اتفاقای عالیتری بیفته برات وااای صدای تالاپ تالاپ قلبمو دارم واضح میشنوم از شدت ذوق و شوق.
چقدر زندگی قشنگ بوده و من نمیدونستم.
چقدر همه چی توی این دنیا منظمه و من نمیدونستم.
چقدر آدما خوبن و من نمیدونستم.
چقدر من قویم و نمیدونستم.
چقدر خدا نزدیکه و من نمیدونستم.
استاد عزیزم ممنونم بابت همه چی، من قبل از شما هیچی نمیدونستم.
خدایا شکرت
بنام خدای بخشنده و مهربان
سلام بر اساتید گرامی و عزیزان دل و هنرمندان عرصه موفقیت در همه زمینه های سلامتی، ثروت، روابط خوب و توحید
سلام بر دوستان گرامی هم سایتی و همدوره ای
پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
گام دوازدهم تفاوت تسلیم بودن در برابر خداوند با تسلیم شدن در برابر مسائل
خدا رو شکر که باز هم قستم کرد که این فایل ارزشمند رو ببینم و استفاده کنم
خداوند خالق مطلق است
تسلیم بودن در برابر خداوند به این معناست که من ایمان دارم یک نیروی برتر از کل نیروهای جهان که جهان رو خلق کرده و هدایت می کند، او مرا هدایت میکند او مرا خلق کرده است. اگر توکل کنم به او اگر خودم رو به او بسپارم، اگر درخواست میکنم به او ایمان داشته باشم او مرا به مسیرهای درست هدایت میکند
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی اجازه دادن به خداوند که پاسخ دهد به درخواستهای ما، بدون احساس نگرانی، بدون غصه خوردن، بدون شرک ورزیدن.
تسلیم بودن در برابر خدا یعنی مثل بچه ای که بالای درختی گیر کرده که وقتی پدرش رو میبینه و بهش میگه بپر، خودش رو از بالای درخت تو بغل باباش پرت میکنه.
تسلیم بودن در برابر الله یعنی خودمون رو تو بغل خداوند پرت کنیم
تسلیم بودن رب یعنی کسی که حالش خوبه، احساسش خوبه، احساس آرامش دارد
تسلیم بودن در برابر خداوند احساس اطمینان قلبی می آورد، وقتی آرامش نداری یعنی ایمان نداری وقتی ایمان نداری یعنی تسلیم خداوند نیستی
احساس آرامش،احساس خوب، احساس توکل به خداوند، احساس امید، یعنی اینکه تسلیم خداوندیم
این کار تمرین میخواهد، همه چیز تکامل میخواهد.
ولی در برابر مشکلات نباید تسلیم شد، باید به خدا توکل کرد، مشکلات و چالش و تضادهای زندگی به همه آنها به عنوان یک درس بهشون نگاه کنیم مثل یک بازی بهشون نگاه کنیم، به عنوان معما، که با حل کردن اونها لذت ببریم، همه این چالش ها برای اینه که پیشرفت کنیم وقتی بتوانیم چالشها رو حل کنیم رشد میکنیم بزرگ میشویم
حل مسائل و مشکلات و چالشها و تضادها می تواند اعتماد به نفس بدهد که باعث پیشرفت چشمگیری خواهد شد.
تجربه
یک کار کوچیک ولی خیلی درس بزرگی برای من داشت
برقکاری
من از برقکاری خیلی میترسم
یعنی هر کاری حاضرم انجام بدم ولی کار برقکاری رو نه، خیلی میترسم، قبلا حتی عوض کردن لامپ سوخته رو هم می ترسیدم اگه خونه یک کار برقی داشت به برادرم یا برادر خانومم میگفتم انجام بده
به قول باید چالش ها رو حل کنی که بتونی پیشرفت کنی
یک ریسه رنگی خریده بودم که میزدم تو بالکن و بالکن خیلی قشنگتر میشد بخصوص شب و از بیرون، ولی باید دو شاخه اون رو از لای درب رد میکردم که وقتی در رو می بستیم باعث آسیب سیمش که خیلی نازک هست میشد، تابستون مشکل نبود کمی درب بالکن رو باز میزاشتیم ولی الان تو فصل سرما نمیشه یا باید ریسه رو روشن نمیکردیم و از روشناییش لذت نمیبریدم یا اینکه درب رو باز میذاشتیم و لذت میبردیم ولی خونه سرد میشد، که به فکرم رسید ریسه رو به کلید لامپ بالکن وصل کنم که ریسه با کلید لامپ بالکن روشن و خاموش میشد ولی نیاز به برقکاری داشت
از حدود فکر کنم 3یا4ماه پیش این فکر به ذهنم رسید ولی من که از برق می ترسیدم منتظر فرصت بودم که برادرم یا برادر خانومم بیان منزل ما و این غول رو بگم درست کنند و یا اینکه برقکار شهرک رو بگم بیاد که اون هم هم هزینه داشت و هم فکر کنم بهونه میگرفت و نمی اومد.
خلاصه برادرم که شهرستان بود و تو این مدت فرصت نشده که بیاد
برادر خانومم هم که فرصت نداره و خیلی هم کم میاد پیش ما
جمعه گذشته قرار بود بیا منزل ما و من تو فکرم گفتم پس فرصت خوبیه بگم این ریسه رو درست کنه… اومد… ولی من اصلا یادم نبود… و امروز هم درس و هدایت اون فراموشی رو فهمیدم
امروز رفتم بالکن کاری داشتم! فکر نکنید رفته بودم لباس رو طناب پهن کنم ها!!!! نه!!! یهو به ذهنم اومد که این برق ریسه رو درست کنم.
دل رو زدم به دریا و گفتم خدا خودت هدایتم کن بگو چکار کنم.
رفتن چهارپایه آوردم، رفتم بالا و شیشه روی لامپ رو باز کردم! قدم اول رو برداشتم ( منظورم اون حباب یا شیشه ای که لامپ در اون قرار میگیره) و دیدم اووو چهار تا سیم و یک لامپ و چند تا پیچ و اینا هست! گفتم سیم ریسه رو به کدوم سیمها وصل کنم!!!! گفتم خدا خودت بگو چکار کنم و خودت هدایتم کن گفت دو شاخه ریسه بزن به این دوتا سیمی که به ته سرپیچ لامپ وصلن. منم زدم دیدم ریسه روشن شد!!!! خوشحال شدم. و گفتم خدا شکرت اینم قدم دوم. گفت حالا یک سیم اضافه بردار از اون دو سیم ته لامپ، یک سیم به این طرف یک سیم به اون طرف بزن و سیم رو ادامه بده تا بتونی یه جا رو دیوار وصلش کنی به دوشاخه ریسه. قدم به قدم بهم گفت تا تونستم یک سیم برق از برقلامپ بالکن بگیرم و به ریسه وصل کنم و جریان برقش رو راه اندازی کنم و انجام دادم. یعنی توکل کردم و تسلیم خدا شدم به نجواها هم گوش ندادم که ممکنه برق منو بگیره و آسیب ببینم و از اینجور نجواها.
خدا رو شکر حالا کلید روشنو خاموش لامپبالکن رو میزنم و هر دولامپ و ریسه روشن میشن و یک زیبایی خاصی به بالکن میدن و دیگه لازم نیست که دو شاخه رو از لای در رد کنم. یک کار کوچیک بود البته برای من یک پروژه بزرگ بود چون فکر کنم دو ساعت زمان برد که برای خودم موفقیت خیلی عالی بود و برام درس داست:
خدا رو شکر بالاخره تصمیمرو انجام دادم
برقکاری انجام دادم منی که از برق می ترسیدم
توکل کردن و تسلیم خدا بودن
هدایت خواستن از خدا
قدم برداشتن همون حرکت کردن
رفتن به دل ترس
چیزهایی که دارم از دیدن فایلهای استاد و این مسیر زیبا یاد میگریم
امیدوارم بتونم با یادگرفتن این درسها چالش ها و تضادهای پیش رو رو یکی حل کنم و بتونم با تکامل طی کردن به خواسته های بهتر و بیشتر برسم
گام دوازدهم 2025/01/15
به نام پروردگارم که جهان را خلق کرد و گسترش داد .
به نام خدایی که تنها قدرت حاکم در جهان هستی است.
درود بر استاد عباسمنش عزیز و خانوم شایسته محترم و بزرگوار
درود بر همه دوستان موحد و متعهد به ایمان و توکل در برابر خداوند .
گام دوازده از پروژه مهاجرت به مدار بالاتر.
تفاوت (( تسلیم بودن در برابر خداوند با تسلیم شدن در برابر مشکلات ))
با تمام وجودم سپاسگذار خداوند هستم که توی این مسیر توحیدی قرار گرفتم و هر چقدر که روند بهبود رو ادامه میدم بیشتر درک میکنم که چقد مهمه که خداوند بهت نگاه کنه و مُهر ناآگاهی و غفلت رو از روی قلبت برداره و جزء اون دسته از بندگانی قرارت بده که انعمت علیهم هستند و جزء هدایت شدگان جزء موحدین جزء دسته اقلیت جزء صابرین جزء صادقین و کسانی که خداوند وعده خیر داده قرارمون بده
اعراف 156
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ قالَ عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ .
براى ما در این دنیا و در آخرت، خیر و نیکى مقرّر کن که ما به سوى تو رهنمون و بازگشت کردهایم. فرمود: عذابم را به هر کس که بخواهم مىرسانم، و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس بهزودى آن را براى کسانى که تقوا دارند و زکات مىدهند و آنان که به آیات ما ایمان مىآورند، مقرّر مىدارم.
وعده بهشت در دنیا و آخرت به کسانی داده میشود که تسلیم خداوند هستند و خداوند به این گروه از موحدین عشق میورزد و پاداشها میدهد( نمونه زنده و قابل دیدن استاد عزیز )
خدایا شکرت .
وقتی استاد این جمله رو میگه که ؛
آاااه..خدایا شکرت راحت شدم، خودمو سپردم به تو
قشنگ احساس آرامش عمیق تمام وجودم رو فرا میگیره که چه چیزی از این بهتر و مهمتر که بتونیم تسلیم خداوند باشیم و همه اُمورمون رو به خداوند بسپریم و خداوند هدایتمون کنه چون به همه چیز آگاهی داره و تنها قدرت جهانه ، خیالمون راحت میشه وقتی به هدایت گوش بدیم و ترسی به دلمون راه ندیم توکل کنیم ، بدونیم چیزی که بهمون الهام میشه درسته و بهش عمل کنیم آسان میشیم برای آسانی ها.
وقتی استاد توی موضوع برگذاری کلاسهای تند خوانی به اون چالش بر خوردن و گفتن من باید خودم و توکلم رو بسنجم ببینم منی که دارم تدریس میکنم خودم میتونم از پس مسائل بر بیام ، ببینم توکل بخداوند دارم ایمان دارم که شرک نورزم ، بگم خداوند هدایتم میکنه
تو خود پای در راه بنه هیچ مپرس
خود راه بگوید که چون باید کرد .
به خداوند توکل کردند و مسئله رو حل کردند و شاگرداشون چقد اضهار پشیمانی کردند و چقد استاد رو ارزشمند دونستند .
حالا چقد استاد ایمانشون قوی تر شده اعتماد بنفسشون بیشتر شده و به خود باوری و خداباوری بیشتر رسیدند برای رفتن توی دل مسائل بزرگتر . واقعا توی همین مثالها ما متوجه میشیم آموزشهایی که میدن خودشون بهش عمل کردند و عالم بی عمل نبودند و این پیشرفتها و نتیجه های خوب آبشخور این ریشه هاست.
من بخودم میگم من که خواهان نتایج خوب مثل استاد که بهترین الگوئه هستم مسیر استاد رو برم و مثل استاد فکر و عمل کنم و سعی میکنم بیشتر خودم رو از بطن اکثریت جامعه بکشم بیرون و بیشتر بخداوند بزرگ توکل کنم و بهش نزدیک بشم .
تمرین
من مهاجرت به آمریکا رو هدف قرار دادم بعد گفتم خدایا تو هدایت کن که باید چه کارهایی رو براش انجام بدم و با درکی که از قانون تکامل داشتم گفتم باید یه تایم سه چهار ماهه برم ترکیه و زندگی کوتاهی رو توی ترکیه تجربه کنم . یه سری مسائل حل نشده داشتم که توی فایل های قبل در موردش کامل گفتم ، اونها رو حل کردم و الان هر کاری میخوام انجام بدم از اونها وام میگیرم و برای ذهنم منطقی میکنم چون مسائلی بوده که حل کردم و بهم اعتماد بنفس بیشتر میده و توکلم بیشتر میشه
با توجه به چیزهایی که توی سایت یاد میگیرم و درکی که از قوانین دارم به شکل آموزشها زندگی کنم و به دیدن زیبایی ها و توجه به ورودی های خوب که از مهاجرت کردن بوجود میاد و جدید هستند، چیزهایی میبینم که توی ایران نیست مثل آزادی مثل آرامش بیشتر که پیش فرض مردم ترکیه هست چه توی زندگی چه توی رانندگی کردن و قانون مند بودن و… و به احساس سپاسگذاری بیشتر برسم روی ترسهام پا بزارم توکلم بیشتر بشه ایمانم قوی تر بشه مسائلی احتمالاً بوجود میاد حلشون کنم تا منجر به بزرگتر شدنم بشه منجر به اعتماد بنفس بیشتر بشه منجر به تسلیم بودن بیشتر در برابر خداوند بشه و درک کنم که وقتی از نقطه امنم خارج میشم برخورد جهان هستی با توجه به ایمان و توکلم به صاحب دنیا چجوریه .
چطور میتونم وقتی هیچ کس رو نمیشناسم زبان بلد نیستم و در بدو ورود میخوام درآمد داشته باشم خداوند دستانش رو برام میفرسته .
باورش برا خودم هم سخته که خدایا تو چقدر عالی به وعده هات عمل میکنی و در این صورت همه چیز عالی پیش میره .
میخواستیم با اتوبوس بیایم استانبول اما بلیط هواپیما راحت اوکی شد دستان خداوند وارد عمل شد توکل جواب داد یه انسان خوب توی فرودگاه اومد دنبالمون برامون خونه ردیف کرد . چند روز اول بیکار بودم تمکزم رو کامل بردم روی سایت چون میدونستم راهش توکل بیشتره . یه دستی دیگه از خداوند اومد کار برام ردیف کرد.
الان سه ماه بیشتره که توی استانبول هستم و بقول یکی از بچه ها که همکارمه و میبینه که توی سایت هستم و حرفهای استاد رو میشنوه چند روز پیش میگفت؛ پسر تو داری تمام اهدافت رو تیک میزنی . یهو به خودم گفتم ببین مصطفی چقد داری خوب پیش میری با تمام وجودت ادامه بده .
اهدافم تمام چیزهایی هست که توی سایت یاد گرفتم و اصل ماجرا موندن و بهبود توی احساس خوب و سپاسگذاری بیشتر و لذت بردن از تک تک روزهای عالیی هستش که برای خودم خلق میکنم .
با شنیدن این فایل با ارزش و بسیار با کیفیت توی موضوع تسلیم شدن در برابر خداوند، چقد بیشتر متوجه داستانی که توش هستم شدم و شنیدن حرفهای استاد درکم رو از هدایت شدن توکل کردن تسلیم شدن در برابر خداوند بهتر کرد .
(اما تسلیم شدن در برابر مشکلات چیزی رو درست نمیکنه بلکه بیشتر غرق در مشکلات میشیم و آشغالها رو میزنیم زیر میز و یه روزی بوی گندش میزنه بیرون اگر بی ایمان باشیم هدایت رو نمیفهمیم شخصیتمون رشد نمیکنه و حقارت و بدبختی و فقر میشه اساس زندگیمون )
اگر استاد تسلیم شرایط میشدن و نگران میشدند و به اون شاگردشون باج میدادن چی میشد کسی که رفتنی باشه آخرش میره حالا هر چقد حقوق اون طرفو دوبرابر ، دوبرابر میکرد فرقی نداشت چون احتمالا اون شخص میخواسته خودش به عنوان استاد بره و کلاس مجزا برگذار کنه . توهم داشته و دچار غرور شده با خودش گفته که بجای حقوق گرفتن از استاد ، خودم کلاس برگزار میکنم و کل درآمد رو برمیدارم احتمالا با همین تفکر تهش هم به قهقرا رفته .
دیدن هر روزه این فایل چقد میتونه بمن کمک کنه تا بیشتر تسلیم خداوند بشم و ایمانم رو قوی کنم متوکلتر به خداوند بشم و هدایت رو پیگیری و عمل کنم و یه نفس راحت بکشم و با جون و دل بگم فقط خداوند برای من کافیه.
هر چقد در مورد توضیحات و تمرینات این فایلهای ارزشمند بنویسیم باز هم کمه و جا داره ساعتها وقت بزاریم برگردیم به گذشته ، مثالهای زیادی از تسلیم بودن در برابر خداوند بزنیم که چقد بنفعمون بوده ، و جاهایی که در برابر مشکلات تسلیم شدیم و به مشکلات بیشتر برخوردیم رو بنویسیم .
انشالا خداوند کمک کنه درکمون بیشتر بشه و به قوانین خداوند آگاهتر بشیم تا سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم .
سپاسگذار تک تک دوستان هستم که وقت گذاشتند و کامنت من رو خوندن .
انشالا در پناه خداوند بزرگ سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید .
سپاسگذار خانوم شایسته عزیز هستم که آگاهی رو برای ما منتشر میکنند تا ما هم به خداوند بزرگ توکل کنیم و تسلیم خداوند بخشنده باشیم.
بینهایت سپاس از استاد عباسمنش عزیز انشالا بتونیم با ایمان و توکل بخداوند با نتایج بزرگمون استاد رو خوشحال کنیم و اینجوری از زحماتشون قدر دانی کنیم
همه دوستان عزیز رو به خدا میسپارم .
سلام
من هربار فایلی رو گوش میدم ودرسها ومثالهایی رو از آقای عباسمنش میشنوم ، میرم تو زندگی خودم میگردم وسعی میکنم با مسائل زندگی خودم ، قانون رو بسنجم ودرک کنم.
یادمه برادرم که عاشق بازی شطرنج بود وکلی کتاب درباره ی شطرنج خریده بود کلی تکنیک بلد بود ، به من پیشنهاد بازی داد من چیز زیادی بلد نبودم فقط در حد حرکت های مهره ها که چه جوری حرکت میکنند میدونستم منم قبول کردمو شروع کردیم به بازی.
من تنها کاری که میکردم تمرکز کامل به کل صفحه ی شطرنج بود وتمام حرکت های مهره هارو بعدهر بازی برادرم وخودم زیر نظر داشتم ،ودقت میکردم اگر این حرکت را انجام بدم چه راههایی برای حریفم باز میشه وانقدر بازیمون طولانی شد که ساعتها طول کشید وبرادرم که حرفه ایتر بود باخت ومن برنده شدم سه بار بازی کردیم وهر سه بار شم من بردم دیگه توپوست خودم از شادی نمی گنجیدم بعدش با خان عمو بازی کردم وبرنده شدم،
میخوام بگم من تسلیم این نشدم که برادرم وخان عمو بیشتر میدونن ومن نادان تر از اونا هستم وباجسارت وبا اتکا به خدای درونم وکمک گرفتن ازاو از عهده ی حل مسئلم براومدم…
میتونم بگم من تو زندگیم هرچی دارم وبه هرچی رسیدم خودم به لطف خدا بدست آوردم وهرگز تسلیم کمبودها نشدم وسعی کردم مسئله ام وخواسته ام را حل کنم و در خانواده ی پدریم هیچ کس بهم کمک نکرد
من خودم به تنهایی کار کردم ، خودم دنبال کسب مهارت هام رفتم ، حتی رانندگی رو خودم به تنهایی کلاس رفتم وآموختم و موقع امتحان تازه به خواهرم گفتم باهام اومد و بعد از امتحان ازماشین آزمون که پیاده شدم رفتم پیش خواهرم گفتم نمیدونم قبول شدم یا نه چون گفت برو دفتر ،خواهرم خندید وگفت خب دختر قبول شدی باید بری تا گواهینامت رو صادر کنندومن فقط خوشحال شدم همین.
من خودم بیشتر مسائلم رو با توکل به خدا انجام میدادم ولی بعد ازدواج ، به خاطر باورهای غلط که یاد گرفته بودم توقع ام از همسرم بود که منو کامل تامین کنه وتسلیم یه سری باورهای غلط بودم و قبول نمی کردم کار کنم .همسرم در حد خودش تلاش میکرد ومن بیشتر میخواستم وبهش ارزش قائل نبودم.
از وقتی با آگاهیهایی که خداوند از طریق دستان پرتوانش مثل استاد عباس منش ومریم بانوی عزیز بهم داد تونستم با رعایت قوانین الهی ، با احساس لیاقت زندگیمو متحول کنم وزندگی جدید بسازم البته همسرم زیاد در جریان قوانین نیست ولی منو فرزندانم با کمک هم وبا توکل به خداوند داریم مسائل مون رو کم کم حل میکنیم، هر چند اینم زیاد قانعم نمیکنه، چون اونا هم ترمز وپاشنه آشیل خودشونو دارن ومن باید مستقل عمل کنم تا رشد درستری طبق قوانینی که یاد گرفتم داشته باشم .
ولی در کل از زمان دختریم تا به الآن، به خاطر جسارت وپایداریم برای حل مسائل شخصیم و رسیدن به خواسته هام خیلی خیلی خیلی زیاد خوشحالم وراضیم چرا که همین منو پخته تر وموفقترم کرده وحالا که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم که دیگه اون آدم سابق نیستم ،حتی اینو در تغییر برخورد بقیه با خودم حس کردم که چقدر رفتارشون با من محترمانه تر شده واین خیلی خوبه.
از خدای رحمان ،برای خودم وبرای همه آرزو میکنم که بزرگتر از مسائل زندگیمون باشیم وراحت بتونیم حلشون کنیم .
لِلّه مُلک السموات و الَارض
خداوند را هست پادشاهی آسمان و زمین.
سلام و درودها خدمت استاد خوبم و دوستان عزیز.
استاد شما نمونهی یک فرد متعهد و با اراده هستید و این تسلیم بودنِ شما و کار کردن روی خودتون در اوجِ سختی ها ، به قولِ شما در دوره عزت نفس؛ وسط راه گریه نکردن عالیه!
من تسلیم بودنُ اونجا فهمیدم که در رحمم دو فیبروم دکتر تشخیص کرده بود و باید عمل میشدم طبقِ گفته های ایشون، چون وضع پریودم مناسب نبود اصن
برا یک دخترِ مجرد عمل رحم کمی نگران کننده است حالا جدا از نگرانی ،من ترسو بودم
هی گذشته دردناکم جلوم رژه میرفت
نجواها زیاد بود ک ببین نازی آخه تو چقد بدبختی بیچاره، عمل شو و اوجِ مشکلات و سختی ها را یکبار دیگه متحمل شو.
گریه های زیاد سراغم می آمد
دردم اونجا بیشتر میشد که زمانی ک نامزد شدم این مشکل برام پیش شد.
بس ک ایشان بامن دعوا و مرافعه داشتن بامن، حوصله منو نداشتم دریک حرکت کوچک شروع بود بحث کنه، جیغ بزنه و بگه جدا بشیم
اون موقع من آلمانی هم میخوندم برا مهاجرت، فشار این زبان زیاد بود برام، دوری از خود ایشان نیز بود ک مثل خیلیا از نزدیک ندیده بودمش ایشون آلمان و من کابل
دعوای ایشان باعث بیخوابی و اصن یک حالت خارج از کنترل شده بود برام ک تا الانم مونده
درهمون حین دچار این بیماری فیبروم شدم اون موقع گفتن نه کوچکه نگران نباش
بعد جدایی ایشون یکسال بعد دوتا شدن فیبروم ها، و من هی اونو مسبب میدانستم
تازه عضو سایت شده بودم
هزینه عمل زیاد بود
برا برادر من ک خرج ما را میده این پول هیچی هیچی نبود ولی خوب زورش میده بما پول بده چنان قهر و اعصاب خراب بود
من یا مادر پدرم ک مریض بشیم بگیم دوا بیاره بیحد عصبی و ناراحت میشه
همون روز ک از عملم خبر شد اینقد عصبی بود
اینقد زشت ، یادم نمیره
این مقدار پول عمل در برابر دارایی ک ایشان داره هیچه بخدا
ولی خب چی بگم
تصمیم گرفتم برم یک شفاخانه دولتی تا شخصی که هزینه نداره ک من منت خور ایشون نشم با وجودی ک من النگوهامو بخاطر نامزدی ایشون فروخته و داده بودم
من همون روز یادمه فایل مصاحبه با دوستان صحبت های رزای عزیزو در مورد تسلیم بودنش یادمه ، منم گفتم خدایا من بتو تسلیمم،چه عمل بشم چه نشم اصن میرم دولتی عیب نداره ک محیطش پاکیزه نبود
من بتو تسلیمم خدای خوبم
همون روز باید پیش یک دکتر دیکه هم میرفتم تا نتیجه صد درصدی عمل تشخیص میشد
ایشون از دکتران همکار برادرم در دفترشون بود
من وقتی رفتم حدود 30 دقیقه زیر معاینه تلویزیونی بودم
که آخر گفتن این فیبروم ها انقد کوچک هستن ک حاجت عمل نیست تحت دوا باش و بس.
یادمه اون روز یکی از دوستان نزدیکم هم وقتی براش ازین موضوع گفته بودم با یکی از دوستانش ک ماما بودن درمیان گذاشته بود مشکل منو و من همون روز هم با ایشون تماس داشتم .
دست خدا رو ببین.
ایشون خانم برادر یکی از سیاسیون خیلی برجسته افغانستان ک نمیشه اسم ببرم بودن ک برادرش معاون اول حکومت سابق هم بودن و کاندیدای ریاست جمهوری همچنان، من چندماه قبلشُ بگم
همین دوستم بمن گفت نازی تو در روانشناسی خوبی بیا به یک دوستم مشوره بده در ذهنش بعضی تصورات میاد از نقاشی بگو براش علت چیه ک هی میبینه
من دقیق یادمم نمیاد چی گفتم فقط یادمه یک وایس 4 یا 3 دقیقه ایی براش ارسال کردم که حای محتواش الان یادمم نیست
این یادمه ک دنبال آرزوتون برین اگه هی بارها این تصویر در ذهنتون میاد همینقد یادمه
نگو ایشون همان خانم برادر اون فرد سیاسی بود و من نمی دانستم
شما باور کنید به الله متعال که وقتی بامن تماس گرفتن چنان گرم، چنان خودمانی، چنان نازی جان میگفتن ک انگار صدسال بود منو می شناختن، انگار بارها و بارها وایس منو شنیده بودن و درسی گرفتن بودن ازش
گرچه من چیزی خاص هم نگفته بودم
اما چنان برخورد عالی ک منو شرمنده رفتار نیکشون کردن
از معایناتم پرسیدن در بهترین شفاخانه کابل کار میکردن با فرانسویها، و بهم دل جمعی دادن ک هیچی نیست
دکترها بعضا بخاطر پول میخوان عمل فیبروم در کابل انجام بدن و داستان مادرشُ کرد ک ایشون هم دو دانه فیبروم دارن و بخاطر مادرش اصن ماما شدن و بعد گذشت یک عمر تاحال مادرش سلامته و عمل نکرده
منم ک نزدِ همکار برادرم ک رفتم همین حرفها رو زدن
من اون روز معنی تسلیم شدنُ فهمیدم.
بعد دکتر، اون خانم دکتر بازم پیام کردن معایناتو بهم بفرست در فرانسه بودن و من به ایشون فرستادم و ایشون عین یک خواهر دلسوز از روی عکس معاینه بازم بهم گفتن ک هیچی نیست . حتی گفتن روز پریودتو بگو یادداشت کنم ک ببینم تو سیکل ات چند روزُ دربرمیگیره
بخدا کسی اینطور با مهربانی در مورد پریودم هرگز نپرسیده بود حتی مادرم
و همون یک مشوره ک اصن نمیدانم خداشاهده چی پرونده بودم بهشون نتیجش به سمتم برگشت.
خوبی، خوبی بیشتر میاره.
من دوماه قبل بازم رفتم جهت معاینه، چون یک آب گرم کن 20 کیلویی را بلند کرده بودم و یک درد زیاد در کمرم بود
اول نمیخواستم برم ترس اینکه نگن فیبرومت بزرگ شده یا فلان، نرفتم درد به جون گرفتم و از درد گریه میکردم اما خودمو درگیر یک فیلم کرهایی کردم و توجه ام از درد کم کردم و درد کم شد اما یکروز ک پریود شدم بعد 7 روز بعدش ترسیدم چیز بد در راه نباشه دل سپردم با توکل خدا رفتم بازم معاینه کردن، چنان با ایمان رفتم.
از قضا اون روز خودِ دوستِ برادرم ک آقا بودن در مطب آمده بود. اینو هم بگم برادر من فارمسست هست و دریک دفتر دوا بین المللی کار میکنه و دوستاش همه دکتر هستند.
از قضا این آقا از خانمش هم بیشتر لایق و حاذق تربودن طبق گفته برادرم
ایشون منو معاینه کردن گفتم خواهر دکتر مجیدم، شناختن و بعد معاینه گفتن شما دچار اسپاسم و گرفتگی درد کمر شدین هیچ چیز خاصی نیست
و اونقد فیبروم هاتون کوچک است ک جای هیچ نگرانی نه، کلیه هامو هم دیدن گفتن عالی کار میکنه هیچ سنگی نداره
اونقد خوب رفتار کردن حتی هزینه هم پرداختم قبول نکردن، دفعه قبل هم خانمش ک همکار برادرمه ایشون هم قبول نکردن.
من با دلِ جمع برگشتم
این درحالی بود وقتی تازه دچار این مشکل شده بودم به چند دوستم گفتم بشدت روحیه منو خراب کردن ک عمل کن راحت نشین برو یه کاری کن فلانی اینطور شد فلانی اون طور
ولی من دیگه به هیچکس از بیماریم نگفتم
من الان خیالمم نیست
باور دارم خوب شدم
هر صبح طبقِ کتاب قدرت راندا برن، بدنم ازینکه سلامت شده شکر میگم و تجسم میکنم سلامت شدم.
من به قدرت فراتر سلول های بدنم ایمان آوردم که الله متعال قدرتی در درون من به ودیعه گذاشته و من سلامت میشم.
یک داستانِ دیگه هدایتمم بنویسم شاید برا دوستان انگیزه شد.
معده من اصلا درست کار نمیکرد. باوجود نخوردن هیچ غذای چرب یا فست فود دائم معده درد و رفلاکس معده بود بامن، اونقد ک هرچی میخوردم حالم بد میشد
همون روز ک آب گرمن 20 کیلویی رو بلند کردم و رگ به رگ شد کمرم، من تا چند ساعت بعدش هم کمرم خوب بود . گفتم خدایا هدایت کن چیکار کنم برا معده ام
صدا واضح گفت برو عطاری یونانی بگیر
آقا من رفتم
دم خونه ما هم بود
رفتم چند نفر بود. من مشغول خریدن بودم از چند ترکیب برا معده، یهو یک مرد داخل شد.
اون روز عین دیروز یادمه
یک مرد مثل شمس بود
هوشیار ولی انگار طعنه دیوانگی بهش زده باشن
با یک نگاه طرفم گفت چی میخری؟
گفتم برا معده
گفت چی شده ترا
با الفاظ تند میگفت
نمیدونم دیدین یانه, یه آدمایی ک با الفاظ صریح و سریع ولی بشدت رک و صادقانه حرف میزنن که بهشون طعنه زشت بودن زده میشه ولی زشت نیستن!
بمنم گفته چته دختر
یک مرد قد بلند ،قوی هیکل، با موهای مجعد ولی سفید،یعنی سفیدی زودرس چون پیر نبود جوان و کاکه بود.
گفت چرا میخک نمیخوری؟
گفتم برا چی؟
گفت تو فایده میخک نمیدانی؟
گفتم نه!
گفت در خارج خیلی از میخک استفاده داره در اینجا بهش اهمیت نمیدن
گفت از بالا و پایین تمام بدنت پاک میکنه
این مکالمه ما درحالی بود ک صاحب دکان اونجا وایستاده و صحبت های ما را میشنوه اصن عطار نبود یا طبیب
من گفتم شاید بدش بیاد یکی داخل شده بگه اینو بخر اونو نخر
ولی اتفاقا داشت میشنید ک ما چی میگیم
و بعد من را قانع کرد اون پسر ک من میخک بخرم.
و من خریدم
ایشون برا خودش و یک فردی ک باخودش آورده بود در عطاری میخک خرید.
چی شد ک من رفتم عطاری و چی شد اون آدم مثل شمس وارد بشه و بمن بگه این کارو بکن
وقتی آمدم یادِ حرفآ زن برادرم افتادم ک گفته بود برا اچ پایلوری یا همان میکروب معده میخک خورده بود و خوب شده بود.
بعد سرچ کردم دیدم بله چقد فایده داره
حتی برا پلی کیستیک یا تنبلی تخمدان رحم فایده داره.
من شروع کردم میخک خوردن و معده ام بهتر شد درد داشت ولی دیگه دوای معده نخوردم
این همزمان شد با خوندان فواید عسل و جوشانده پیاز برا بهبود درد کمرم ک گفتم آب گرم کن بلند کرده بودم
من شروع کردم عسل خوردن در آب گرم
صبح و شام
دیدم دیگه هرچی میخورم معده ام خوبه
بهد در آب گرم و عسل میخک انداختم دیدم نه اتفاقا بهتر شده روان هست
بعد تا الان ک سه یا دوماه شد کارم هر روز عسل در آب گرم هست میندازم میخورم
معده ام خوب خوب نشده ولی دیگه قرص نمیخورم
میدانم نیاز به مراقبت داره و ایجاد باور درست
ولی خدا راشکر بهترم
توصیه میکنم دوستان استفاده کنند
خصوصا من جوشانده پیاز را با عسل میخوردم برا درد کمر و فیبروم ک اونم به معده ام کارساز بود و رسوبات داخل روده ها ک بشکل سنگ ریزه هم باشه جوشانده آب پیاز ازبین میبره.
من اون روز هدایت خواستم و تسلیم شده رفتم و این همه اتفاق خوب رقم خورد.
امیدوارم این داستان برا دوستانی ک در آغازِ راه هستند انگیزه بشه ک ادامه بدهن.
من هنوزم ادامه میدم هنوزم معده من خوب نشده چون یک عمر با افکار منفی سرش بلا آوردم و یه دفعه ایی خوب نمیشه تا باورام درست نشه ولی نتیجشو دیدم و توصیه میکنم به جریانِ هدایت و تسلیم بودن وصل بشین.
به نام الله یکتا
چقدر راهکار خوبیه که به مسائل به چشم یک بازی و پازل نگاه کنیم به چشم یک بازی شطرنج،وقتی بازی شطرنج رو شروع میکنی اگر یه جایی حتی اگر وزیر رو از دست دادی درسته که به هم میریزی اما سریع میپذیری که دیگه شده و سریع تمرکز میاد روی داشته ها و بقیه مهره ها و بعد با همون داشته هات پیش میری و جالبه هر چقدر هم که اوضاع سخت بشه سریع مغز پنل بعدی رو میچینه و همینطور بازی ادامه پیدا میکنه و این نیست که کسی انصراف بده و یا تسلیم بشه و بگه من نمیخوام،میدونه که آیت یک بازیه و ادامه میده ببینه تهش چی میشه و حتی جایی که فقط یه سرباز مونده(اینجا که توی پرانتز هست رو همین الان یک اتفاقی افتاد حسم گفت همین الان بنویسمش که ثبت بشه اینجا تا ابد….الان یه مشتری اومد گالری یه خریدی رو انجام داد و بعد به من گفت که من سربازم و بهم تخفیف بده و دستانش رو نشونم داد که فقط در یک شب نگهبانی دادن روی برجک دستش کلا پوست انداخته بود با وجود چندین دستکش و گفت فردا که دستکش رو درآوردم کلا دستم پر از خون یخ زده بود و الان بعد از 10 روز چرب کردن و کرم زدن دستاش کلا سوخته بود و پر از رگه های خونی بود و هی از منظر قربانی بودن داشت به من توضیح میداد و همون لحظه یه جمله خداوند از دهن من به اون گفت که :ببین این یک تجربه بود و یک افتخار برای تو و یک روزی اگر به یک مشکل به ظاهر بزرگی خوردی به خودت میگی اگر من تونستم اینجوری از پس مشکلم که همون استقامت اون شب در اون سرمای شدید و تنهایی بربیام،این مشکل که دیگه چیزی نیست،با شنیدن این حرف من چنان برقی در چشمانش و لبخندی بر روی لباش جاری شد که حس کرد که چقدر ارزشمنده و چقدر کار بزرگی کرده و اون لحظه انگار درک کرد که به جای احساس قربانی بودن به خودش افتخار کنه…با رفتنش به محضی که گوشیم رو باز کردم خط آخر کامنت خودم رو دیدم که نصف کار مونده بود و اونم این بود که:حتی جایی که فقط یه سرباز مونده….)
باورتون میشه!!!!!؟؟؟؟
خود من که اصلا باورم نمیشه!!!!
چطور میشه این همزمانی ها رو دید و به خاک نیافتاد،سجده میکنم به تنها قدرت جهان خداوند بلند مرتبه یکتا،منزهی از هر شریکی ای مولای من
ادامه کامنتم:
و حتی یه جایی که فقط یه سرباز مونده تمام تلاشش رو میکنه که اون سرباز به آخر برسه تا بتونه اون رو تبدیل کنه به یک وزیر و حتی اگر هیچ مهره ای به جز شاه نباشه،همون شاه رو اونقدر جابه جا میکنیم تا 16 حرکت انجام بشه و بازی تموم بشه
اگر همین یک مثال استاد رو مد نظر بگیریم که دنیا رو مثل یک بازی شطرنج ببینیم که میریم جلو ببینیم چی میشه و تسلیم نشیم و در گذشته نمونیم و ادامه بدیم و توکل کنیم و صبر کنیم و روی خدایی که اینا رو تا الان داده و از این به بعد هم میده حساب کنیم و تکیه مون رو به خدا بزنیم و شکرگذار داشته ها باشیم و اون موقع معجزه رخ میدهد و پله پله طبق قانون تکامل اوضاع بهتر بهتر و بهتر میشه و روزی که اون سرباز به ته خط برسه وزیری متولد میشه که بسیار قدرتمنده و میتونه به راحتی بازی رو به نفع خودش به پایان ببره
خدایا شکرت
ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی
سلام دوست عزیز
امیدوارم حال دلت عالی باشه
خیلی حس خوبی گرفتم از کامنتتون
و یک نشانه ای بود برای من
قبل از اینکه بیام تو سایت و کامنتها رو بخونم با همسرم صحبت میکردم در مورد یک خواسته جدید و یک تجربه قدیمی
بهش گفتم یادته طبقه بالا رو چجوری ساختیم (البته که یادشه )
من فقط 700 هزارتومان پول داشتم و گذاشتم بانک مسکن گفتم خدایا می خوام باهاش یه آپارتمان بخرم خخخ آپارتمان 100 متری فکر کنم اون موقع
40 یا 50 میلیون بود ابر و باد و مه و خورشید و فلک با قدرت خداوند دست به کار شدن و اون پول من درشت شد و من به جای آپارتمان یه واحد خیلی خوب رو خونمون که ویلایی بود ساختیم خدا رو شکر
امشب داشتم اینارو بازگو میکردم و چون مقدار کمی پول دارم به همسرم گفتم از خدا خواستم مثل اون دفعه این مبلغ کم رو تبدیل کنه به یه واحد آپارتمانی گفتم خدایا من این مبلغ رو میزارم کنار بقیه اش رو هم جور کن برام خدایا شکرت و بعد که وارد سایت شدم کامنت شما رو خوندم که نوشتید وقتی فقط یه سرباز برات میمونه اونقدر پیش میری تا بشه وزیر
سپاسگزارم از شما برای کامنت الهامی که نوشتید
امیدوارم به مدار بالاتر مهاجرت کنید و آنچه از نعمت و ثروت و سلامتی می خواهید بدست بیاورید
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم برای نعمتها و نشانه های بی نهایتت
به نام خدا
سلام به شما مینوی عزیز
امیدوارم خوب باشین
من کامنتهای شما رو پیگیری میکنم و از تجربیات شما استفاده میکنم
خیلی خوشحالم که در این سایت هستم
در مورد رسیدن به خواسته اتون خیلی برام جالب بود که مبلغی میزارین و بقیه اشو واگذار میکنین بخدا
و به خواسته اتون میرسین به لطف خدا
منم میخوام همینکارو انجام بدم
برای رسیدن به خواسته هام
البته اگه توضیحی دارین ممنون میشم از راهنماییتون
درپناه الله یکتا باشید
سلام لیلی عزیز
امیدوارم حال دلت عالی باشه
ممنونم از توجه تون به کامنت من و وقتی که برای پاسخ صرف کردی من قبلنا خیلی اینکار رو میکردم ولی نه همیشه انگاری فراموش میکردم مثلا گاهی چیزی لازم داشتم و پول کمی داشتم یادم می رفت که قبلا برا رسیدن به خواسته هام چکار کردم و به خاطر بی پولی یا کم پولی حسم بد میشد ولی حالا حواسم جمع تره و با کار کردن روی باور فراوانی و باور به اینکه برای هر خواسته ای فقط کافیه از خدا بخوام خدا برام میفرسته خیالم دیگه خیلی راحت شده البته به قول استاد انگار خودمون کم می خوایم وگرنه باید نعمت های بیشتری تا حالا دریافت میکردم انگار باور عدم لیاقت نمیذاره بیشتر بخوام که باید روی این باور کار کنم
شما هم از این تکنیک استفاده کنید و لذتشو ببرید
سه روز پیش با همسرم رفتیم گشت و گذار تو طبیعت و خدا رو شکر گله های متعدد گوسفند رو دیدیم مرتب خدا رو شکر میکردیم و از دیدنشون لذت میبردیم و بعد گفتم خدایا از این گوسفندای خوشمزه سهم ما رو بفرست خخخخ خدا شاهده همین امروز خواهرم بهم زنگ زد گفت برادر شوهرش یه گوسفند 30 کیلویی ذبح کرده و فرستاده می خوای برات بفرستم گفتم آره نصفشو برام بفرست این برادر شوهر خواهرم دامداره و بدون اینکه ما ازش درخواست کنیم برامون گوسفندی رو ذبح کرده بود و فرستاده بود همیشه هم میگه پولش رو سه ماه دیگه بدین الان پولش رو نمی خوام
اینم از یه تجربه ی داغ امروز
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم
لیلی عزیز امیدوارم زندگیت پر از خیر و برکت باشه دوست قشنگم
از دور می بوسمت
به نام خدا
سلام به مینوی عزیز و خوش قلب و مهربان
امیدوارم در پناه نور خدا زندگی زیبا و زیباتر بشه براتون
ممنونم بابت کامنت و نقطه آبی قشنگی که برام فرستادی
ی مبلغ کمی کنار گذاشتم و از خدا درخواست کردم اون خودش خیرالرازقینه و جور کنه
ممنونم که بهم فراوانی و لیاقت و واگذار کردن به خداوند و رها بودن و حساب کردن روی خدا رو با کامنتای قشنگت یادآوری میکنی
از خداوند بهترینها رو برات آرزو دارم
و ازت میخوام کامنت بیشتر بزاری که واقعآ یاد میگیرم و لذت میبرم
در پناه الله یکتا باشی