مصاحبه با استاد | چگونه در دوراهی های زندگی، راه درست را انتخاب کنیم؟ - صفحه 16

294 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1764 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‌

    همانا در آفرینش آسمان‌ها و زمین و در پىِ یکدیگر آمدن شب و روز، نشانه‌هایى (از علم، رحمت، قدرت، مالکیّت، حاکمیّت و تدبیر خداوند) براى خردمندان است.

    الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‌ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ

    (خردمندان) کسانى هستند که ایستاده و نشسته و (خوابیده) بر پهلو یاد خدا مى‌کنند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین اندیشه مى‌کنند (و از عمق جان مى‌گویند:) پروردگارا! این هستى را باطل و بى هدف نیافریده‌اى، تو (از کار عبث) پاک و منزّهى، پس ما را از عذاب آتش نگهدار

    رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ

    پروردگارا! هر که را تو (بخاطر اعمال بدش) به دوزخ افکنى، پس بى شک او را خوار و رسوا ساخته‌اى و براى ستمگران هیچ یاورى نیست.

    رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ

    پروردگارا! همانا ما دعوت منادى ایمان را شنیدیم که (مى‌گفت:) به پروردگارتان ایمان بیاورید، پس ایمان آوردیم. پروردگارا! پس گناهان ما را بیامرز و زشتى‌ های ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران

    رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‌ رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ  190-194 سوره آل عمران

    (خردمندان مى‌گویند:) پروردگارا! آنچه را به واسطه‌ى پیامبرانت به ما وعده داده‌اى، به ما مرحمت فرما و ما را در روز قیامت خوار مساز که البتّه تو خلاف وعده انجام نمى‌دهى.

    =================================

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته جان شایسته تحسینم و دوستای نازنین هم پروژه ای

    الهی که همگی در بهترین و زیباترین حال باشید

    گام آخر پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    مصاحبه با استاد چگونه در دوراهیهای زندگی راه درست را انتخاب کنیم

    خداوندا سپاس که به گام آخر پروژه رسیدیم

    خداوندا سپاس که از ابتدا تا انتها با پروژه همگام بودم

    خداوندا سپاس برای استمرار و تعهد و تمرکزم در این پروژه

    خودمو تحسین می کنم خیلی زیاد

    خیلی خوشحالم خیلی خوشحالم

    قشششنگ میفهمم که چند پله به مدارهای بالاتر رفتم

    باز هم همزمانی های شیرین و دلپذیر،مثل بیشتر این چند وقته اخیر، که هربار گامی یا فایلی روی سایت قرار می گیره من روز قبل یا حد اکثر دو سه روز قبلش موضوع فایل رو زندگی کردم

    انگار که فایلو شنیده بودم

    یجورایی عادت شده برام ولی نه عادتی که عادی شده باشه؛ عادتی که هر روز شیرینتر میشه شوق و انگیزه مو بیشتر می کنه و خیلی بیشتر براش سپاسگزاری می کنم

    من معمولاً اول کامنتهام یک یا چند آیه از قرآن میزارم، و برای انتخاب آیه ها از خداوند هدایت میخوام

    پریروز برای گام قبلی که گام 25 بود کامنت نوشتم و

    گفتم خدایا من نمی دونم نیاز به هدایتت دارم، به آیه های مناسب برای کامنتم هدایتم کن، و هدایت قرآنی که اومد برام دو صفحه بخش پایانی سوره حجرات و قسمت ابتدای سوره ق بود، یعنی آیه هایی بود که بنظرم مناسب نمیومد، بیشترش درباره کافران و تکذیب کنندگان بود،

    قبلاً چند بار اینطوری پیش اومده بود و من هی دوباره دکمه بازگشتو میزدم تا یه صفحه جدید بیاد و گاهی وقتها دو سه بار این کارو می کردم و بقول استاد کلاً سردرگم میشدم

    پریروز از ذهنم گذشت که یه صفحه دیگه بیارم، بعد با صدای بلند بخودم گفتم مگه از خدا هدایت نخواستی؟ خب خدا هم  به این دو صفحه هدایتت کرده! از همین دو صفحه یک یا چند آیه،بنویس دیگه!، اگه میخوای یه چیز دیگه بنویسی پس چرا هدایت خواستی؟!

    این شد که آیه 13 سوره حجرات رو نوشتم

    ———

    مدتی بود میخواستم دوره دوازده قدم رو دوباره شروع کنم و این بار بشکل اساسی کار کنم، یعنی هر جلسه رو چند بار با تمرکز ببینم و گوش کنم نتبرداری کنم تمرینهاشو انجام بدم و براش کامنت بنویسم، دیشب ایمیل فعالیت جدید آقای عطار روشن عزیز برام اومد بازش کردم دیدم برای جلسه یک قدم یک کامنت گذاشته، اینو نشانه واضحی دیدم که منم هرچه زودتر شروع کنم، براش پاسخ نوشتم و همینو تو پاسخم گفتم

    جالبترش اینجا بود که وقتی رفتم تو اکانت یاسمن جان که پاسخ بنویسم(من و دخترام با اکانت یاسی جان دوره رو خریدیم، اون موقع فقط اون عضو سایت بود) دیدم یاسی جان هم همون موقع براش پاسخ گذاشته و 22 دقیقه از زمان ویرایش دیدگاهش باقی مونده!

    خیلی وقتها من و یاسی جان تله پاتی داریم!

    نشون به اون نشون که کامنتهامون تو گام قبلی چه بترتیب تاریخ و چه بترتیب امتیاز پشت سر همه!

    البته بترتیب امتیاز گاهی من جلوترم گاهی یاسی جان

    درسته که ما نباید خودمونو با کس دیگه ای مقایسه کنیم و من و یاسی جان هم خودمونو با هم مقایسه نمی کنیم؛ ولی کامنتهای مادر و دختر رقابت تنگاتنگی با هم دارن!(خخخخ)

    ———–

    یه موضوع دلپذیر دیگه که اخیراً توجهمو جلب کرده اینه که سؤالهایی رو که استاد شایسته جانم مطرح می کنه، قبل از اینکه استاد جواب بده من جوابشو میدونم و میگم و وقتی که استاد جانم پاسخش رو میگه، می بینم خیلی از جواب های من درست بوده، و این هم تأیید و تأکیدیه که من مهاجرت کردم به مدارهای بالاتر

    مثلاً در مورد سؤال همین گام

    چگونه در دوراهیهای زندگی راه درست را انتخاب کنیم

    من گفتم با توجه به قوانین جهان،  و با آرامش از خداوند هدایت خواستن

    چند وقتی هست که سعی می کنم  تصمیم به تعویق افتاده ای نداشته باشم و تا حدود زیادی هم موفق بودم خدا رو شکر

    احساساتی تصمیم نگیریم

    از ترسهامون بگذریم و بر خدا توکل کنیم

    قوانین جهان رو در نظر بگیریم

    خواسته های خودمونو در نظر بگیریم و ببینیم کدوم تصمیم به خواسته هامون نزدیکتره و خواسته های بیشتری برآورده می کنه

    اگه با در نظر گرفتن موارد بالا باز هم نتونستیم راه درست رو انتخاب کنیم از خدا بخواهیم که نشونه ای بما بده،

    و وقتی که نشونه اومد و خدا هدایت کرد، بدون چون و چرا بهش عمل کنیم، ترجیح خودمونو دخالت ندیم،

    ایمان خودمونو حفظ کنیم، حتی اگر ببینیم بظاهر برخلاف خواسته مونه

    ———–

    خدا رو هزاران بار شکر  برای تمام آگاهیهای ارزشمندی که در این پروژه دریافت کردم

    خدا رو شکر برای همه نعمتهام

    خدا رو شکر برای گام آخر پروژه

    و یه کامنت دیگه

    درپناه خدای مهربان شاد و سلامت باشید خوشبخت و ثروتمند باشید موفقیتهای روز افزون داشته باشید و متنعم از نعمتها و الطاف بی پایان الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
    • -
      منیژه حکیمیان گفته:
      مدت عضویت: 945 روز

      به نام الله هدایتگرم

      سلام ودرود بر خانم سلیمی عزیز ودوست داشتنی

      در این پروژه کامنتهای زیباو عالیتون را خوندم وچقدر برام درس داشت

      بارها شما را تحسین کردم وتلاش وهمت شما را ستودم .

      چقدر شما مهربان و با انرژی مثبت هستید و چه الگوی خوب وعالی برای من ودیگر دوستان سایت

      اوایل که وارد سایت شده بودم وکامنت دوستان را می‌خوندم با خودم میگفتم ببین این بچه ها چقدر در جوانی وسن کم نتیجه گرفتن و تو الان تازه در سن 45 سالگی با سایت آشنا شده ای تازه استاد را شناخته ای وبه نوعی خودم را سرزنش می‌کردم که کاش زودتر آشنا شده بودم بعد از یه مدت وگوش دادن به فایلهای استاد و قرار گرفتن در مسیر آگاهی ها تازه متوجه شدم که الان زمان مناسب بوده تا قبل از این من در مدارش نبودم نباید خودم را با دیگران مقایسه کنم باید روی خودم کار کنم نهایت لذت را از بردن در این سایت الهی ببرم واز مسیر سبزی که هستم وداشتن استاد عزیز وتمام دوستان این مسیر شکر گزار خداوند باشم

      خانم سلیمی عزیز یکی از شکر گزاری های من که هر روز در دفترم مینویسم آشنایی با استاد عزیز ،بانو شایسته وتمام بچه های این سایت هست در این سن تازه معنی زندگی ،عشق ،نعمتهای الهی ،لذت بردن از تمام لحظه ها وشکر گزاری را یاد گرفتم تازه دارم زندگی را زندگی میکنم ودیگر برام مهم نیست چند سالمه مثل یه دختر 20 ساله وگاهی حتی بهتر از اون انرژی دارم شاد هستم لبخند میزنم وحالم خوبه

      وقتی کامنتهای شما را خواندم وچهره مهربان ودوست داشتنی شما را دیدم حس دوستی عمیق با سما داشتم ودارم ودیدم با این که از من بزرگترین چقدر در این مسیر فعال وپیش قدم هستین وشما برای من یه الگوی عالی هستین از صمیم قلب دوستون دارم واز دور میبوسمتون

      راستی کامنت شما برای من هدایت بود چون منم پارسال دوره دوازده قدم را تهیه کردم وتا قدم 4 رفتم بعد احساس کردم باید مدارم بالاتر بره تا بهتر آگاهی ها را دریافت کنم .رفتم دوباره سراغ فایلهای هدیه والان احساس کردم باید دوره را دوباره با جدیت وتعهد شروع کنم حتی دیروز جلسه یک قدم اول را دانلود کردم تا گوش بدهم وبنویسم و با خواندن کامنت شما برایم حتمی شد که تصمیمم درست است.

      امیدوارم شما وهمه دوستان این سایت سالم وشاد وموفق باشن و به تمام خواسته ها واهدافشان برسند

      شما و دخترهای خوبتان را به دستان قدرتمند پروردگار میسپارم

      شاد وسالم وخوشبخت وثروتمند باشید یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام منیژه خانم عزیزم

        ممنون که به کامنتم پاسخ دادی

        متشکرم از لطف و تحسینت که نشان دهنده روح زیبای خود شماست

        من با اینکه به احتمال خیلی زیاد در سن بالاتر از همه دوستان با استاد آشنا شدم، یادم نمیاد افسوس خورده باشم که چرا زودتر با استاد و قوانین آشنا نشدم؛ بجاش همیشه میگم خدایا شکرت که قبل از پایان مدت مأموریتم در این دنیا منو با استاد آشنا کردی و جاهل از دنیا نِمیرم

        من هم مانند شما یکی از سپاسگزاریهای تقریباً همیشگیم که صبح ها تو دفترم می نویسم، آشنایی با استاد عزیز و مریم جان شایسته و دوستان سایت هست

        خیلی لطیف و ساده و زیبا نوشتی و حس خیلی خوبی بمن هدیه دادی

        خیلی متشکرم

        دوستت دارم و روی زیباتر از ماهت رو میبوسم

        همه خیر و خوبیهای دنیا و آخرت رو از خدای مهربان برای شما درخواست می کنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1273 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    پایان!

    پایان یه سفر دلچسب

    پایان یه دورهمی

    پایان یه مقطع تحصیلی

    پایان یه جشن باشکوه

    پایان تجرد یا تاهل

    پایان یه فیلم تماشایی

    همیشه برای من حسی از دلتنگی و ناخوشی بوده

    امااااا

    از وقتی که با استاد و این آگاهی های الهی آشنا شدم

    پایان برای من شروع آغازی دوباره بوده!

    تفاوت رو به خوبی میشه دید و لمس کرد.

    و این یعنی تغییر!

    یعنی نتیجه!

    یعنی تغییر نوع نگاه و طرز فکر

    یعنی تغییر جهان بینی

    و خداوند را سپاسگزارم بابت هدایتم به این مسیر الهی.

    خانم شایسته عزیز؛ دستمریزاد نازنین

    خداقوت عزیز دل

    تاثیری که شما با تدوین های بی نظیرتون و نوشتن کپشن های پر آگاهی و جذابتون بر ما می گذارید

    کمتر از آگاهی های استاد در فایل ها نیست.

    این پروژه اسمش مهاجرت به مدار بالاتر بود

    ولی شما جوری این پروژه رو پیش بردید که من احساس میکنم به مدارهای بالاتر مهاجرت کرده ام!

    از صمیم قلبم از شما سپاسگزارم و برایتان بهترینها رو از خداوند وهاب و بخشنده می خواهم.

    ==================================================================

    استاد قبلا ما یه قرآن تو خونه پدری داشتیم که از اون قرآن هایی بود که

    خوب و بد و متوسط بالای سربرگ هاش نوشته بود.

    اون قرآن همیشه رو طاقچه بود و موقع راهی کردن مسافر

    یا شب های قدر یا عید نوروز برای سر سفره هفت سین

    اونو بر میداشتیم و دوباره دست نخورده میذاشتیم سر جاش!

    یادم میاد اونوقت ها فال و تفال و استخاره مو با قرآن می گرفتم

    که مثلا هر چی که خدا گفت همونه!

    در حالی که تصمیم از قبل قطعی گرفته شده بود

    و دلیل مراجعت به قرآن گرفتن تائیدیه یا انداختن تبعات گرفتن تصمیم گردن خدا بود!

    اگه خوب میومد که بشکن میزدم و یه بوس خشگل ازش میکردم

    که دستت درد نکنه راضیم ازت!

    اما وای به روزی که متوسط یا بد میومد

    اونقدر دوباره فال مینداختم تا خوب بیاد خخخ

    بعدش که خوب اومد برای اینکه اون منفی و بدها رو از ذهنم پاک کنم

    چند بار دیگه باید اون خوبه برام تکرار میشد که گاهی همون صفحه دوباره میومد

    تا من دیگه خاطر جمع بشم که دیگه اوکیه و بله رو از خدا گرفتم!

    هنوز هم میبینم که خیلی ها اینکارو می کنند و متوجه میشم

    چقدر خدای من با قبلا تفاوت و تغییر کرده است!

    استاد کسی که مبتلا شد دیگه اون آدم سابق نمیشه!

    زندگیش تو همه ابعاد تغییر میکنه و متفاوت از قبل میشه

    دو راهی های زندگیش رو به راحتی تیک میزنه و جلو میره

    کلا زندگیش میشه دیدن نشانه ها و جلوه خدا در هر لحظه زندگی

    هدایت ها و نشانه ها دائما بهش چشمک میزنن و راه رو براحتی پیدا میکنه

    آسان میشه برای آسانی ها

    دو هفته پیش مادرم ازم خواست که ببرمش براش مبل بخرم.

    به اتفاق همسرم راه افتادیم. تو مسیر همسرم گفت داری کجا میری؟

    یه مبل فروشی رو رد کردی!

    گفتم اشکال نداره میریم یه جایی که خدا گفته

    اگه پسند نکردید برگشتنی سر راهمونه میام میبینیمش.

    وارد مبل فروشی که شدم یه راست رفتم سراغ یه دست مبل و نشستم روش

    گفتم مادر جان انتخاب من براتون همینه

    شما برید بقیه مبل ها هم ببینید بعد هر کدوم پسند کردید میخریم

    بعد دیدن همه مبل ها به این نتیجه رسیدند که همون مبل بهترین انتخابه

    من اینقدر از انتخابم مطمئن بودم که گفتم مادرجان یه مبلغ ناچیزی بده

    تا فروشنده اونو نگه داره برات چون پول مادرم یه هفته دیگه آماده میشد

    و میخواست تو این زمان همه مبل فروشی ها رو بگرده و بعد بخره

    اینم داخل پرانتز بگم که برای خرید مبل وام گرفته بود

    و از من خواست که ضامنش بشم. گفتم مادر جان:

    تو که میدونی من نزدیک دو ساله نه وام میگیرم و نه قرض میدم

    و نه ضامن کسی میشم. گفت وااااا من هر کسییم!!!!!

    گفتم وقتی که ضامن تو نمیشم دیگه بقیه هم یوقت این انتظار و از من ندارند

    حالا تو مشکلت منم یا ضامن خخخ

    سه پسر و دو دختر شاغل دیگه داری که به هرکدوم بگی با سر میدون ضامنت میشن

    اگه هم کسی ضامنت نشد من ضامن برات جور میکنم خوبه؟

    خلاصه رو اون تعهد قبلیم موندم و کار ضمانتش هم براحتی انجام شد.

    فروشنده هی به مادرم میگفت که دقیقآ شبیه مادر خودمی

    و احترام زیادی بما میگذاشت و تخفیفی باورنکردنی بهمون داد که من خودمم باورم نمیشد.

    خلاصه ودیعه رو دادیم . گفتیم بقیه هم ممکنه بیان نظر بدن یا انتخاب کنن برای مادرم

    و اگه نظرش عوض شد یه مبل دیگه بر میداره.

    برگشتنی باز همسرم گفت نمیخوای بریم چند مبل فروشی دیگه هم ببینه

    گفتم من انتخاب خودم رو کردم. ماموریت من تمامه هر کسی مبل بهتری پیدا کرد

    مادرو ببره و همون رو براش بخره.

    خلاصه نتیجه این شد که عکس هایی که همسرم از مبل گرفته بود رو دیگران هم تائید کردند

    حتی خواهرم رفته بود بقیه مبل ها رو دیده بود و گفت همون از همه بهتره

    دو سه روز پیش که رفتیم تسویه کردیم صاحب مبل میگفت که همین مبل 40% گرون شده

    و دیروز هم مبل ها رو تحویل گرفتیم.

    این نمونه و مثال کوچکی بود از تفاوت زندگی کسی که اگه قرار بود

    در این مثال مبل بخره، کل مبل فروشی ها رو میدید

    بعد چند روز آنالیز قیمت میکرد؛ نظر دیگران رو می پرسید

    بعد گزینه ها رو کم و کمتر میکرد تا به گزینه نهایی میرسید

    آنوقت خرید نهایی رو انجام میداد البته

    اگه موقع مراجعه قیمت تغییر نکرده بود یا کالا فروش نرفته بود!

    مثالهای زیادی تو زندگی روزمره هر کدوم از ما وجود داره که خداوند هدایتمون میکنه

    اگه ما منتظر نشانه ها و هدایت ها باشیم

    و مقاومت نکنیم و عمل کنیم به نشانه ها و هدایتهای خداوند. یا حق

    باید تمام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
  3. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1584 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم..

    قربون شکل ماهتون برم من؛ قشنگای من؛ خدا شما استاد قشنگم ومریم قشنگم رو برای ما حفظ کنه الهی برای همیشه وتا ابد…ان شالله

    چگونه در دو راهی های زندگی راه درست را انتخاب کنیم؟؟

    برای هر کسی که به شناخت نسبی از خودش و خداوند وجهان هستی رسیده باشه؛ این سوال پرچالش نیست ونخواهد بود….

    چون اونکه تونسته خودش رو تا حدودی بشناسه اونکه تونسته خدا رو تا حدودی بشناسه و بهش ایمان بیاره وبهش توکل کنه؛ راحتر می تونه از این دو راهی های زندگی عبور کنه…

    حالا چطوری منه مینا می تونم امروزه راحتر از این دوراهی ها عبور کنم؟

    اصلا چطور تونستم به شناخت نسبی از خودم برسم؟؟

    خدا در حقم لطف بی حدو حساب داشت وداره؛ یه روزی دید من یه یتیم دربه در و تک وتنها و بی خانمان و بیچاره ام که اگر چه قلب پاک ومهربونی دارم اما خودم به تنهایی اندازه 40 سال در حق خودم ظلم کردمو انقدر خودمو داغون وسرگشته کردم که دیگه نایی برا ادامه ندارم؛ جایی وروزیکه من واقعا وبه معنای واقعی با داشتن پدر ومادر وهمسر وفرزند و تمام امکانات زندگی ، مثل یه بچه ی 4و5 ساله یتیم و دربه در و بی خانمان بودم که راه به جایی نداشتم؛ دستمو گرفت ومنو آورد توی خانواده صمیمی عباسمنش تو تلگرام وگفت: بیا اینجا اون چیزی که و اون کسی که دنبالش هستی همه اینجاست….

    هر چی فایلهای هدیه سایت رو گوش میدادم خصوصا فایلهای توحیدی رو؛ بیشتر عمیق میشدم توی گذشته ام…

    توی گذشته ای که فقط میخواستم ازش فرار کنم؛ ودلم نمیخواست حتی بهش فکر کنم….

    هر چقدر شما استاد قشنگم از لطف ورحمت وسیستمی بودن خداوند وقوانین جهان هستی توضیح میدادید خصوصا به اون زیبایی وشیوایی وسادگی توی دوره بی نظیر 12 قدم؛ من بیشتر می دیدم که چقدر در حق خودم ظلم کردم، وچطور خودم رو از لطف ورحمت خداوند دور وبی نسبب نگه داشته بودم…

    البته نه خواسته بلکه ناخواسته…

    نصف بیشتر ظلم به خودهایی که من در تمام عمرم به خودم کردم بیشتر در مورد باورهای پوچ مذهبی من بود…

    خصوصا اونجاها که هر جا کم میاوردم هر جا نمی تونستم سهم خودم رو درست انجام بدم؛ وقتی تردیدها و ترسها و دودلی ها بهم هجوم میاورد میگفتم خب بذار برم یه استخاره بگیرم ببینم اصلا صلاح هست انجام بدم یا نه!!!

    حالا این در صورتی بود که هنوز توی وجودم وتوی فکرم هزاران راه نرفته بود که میخواستم برم؛ یا انقدر اون خواسته برام مهم بود که خودم یه پیش زمینه وتصویر سازی ویه باید اونجور که من دلم میخواد بشه ی بزرگ توی ذهنم داشتم!!!

    یعنی اینجوری بود که میخواستم استخاره بگیرم یا فال بگیرم ولی باز میخواستم اون چیزی در بیاد وبهم گفته بشه که من میخوام!!!

    والله الان نمیدونم باید خنده ام بگیره یا گریه ام بگیره؛ که چقدر من فال حافظ واستخاره توی کل زندگیم برای کارهام گرفتم!!!

    حالا اون فال واستخاره گرفتنه رو فاکتور بگیریم؛ موضوع اینه که من انقدر دنبال نتیجه ی دلخواهم بودم که با یه بار و دوبار و سه بار فال واستخاره گرفتنه کوتاه نمی اومدم انقدر میگرفتم تا حافظ زنده بشه بیاد روبرو بشینه بگه خاااانم دست از سر ما بردار هر چی تو میخوای همونه برو انجامش بده!!!(( خخخخ))

    کی به ما یاد داده بود که ما یه سهم ونقشی توی زندگی وبندگی کردنمون داریم که اگر بتونیم اونو خوب انجامش بدیم اصلا حالا خوبم نه فقط انجامش بدیم باقیش رو خداوند انجام میده…

    من سالهای سال هر جایی بودم جز در جای خودم!!

    در هر نقشی بودم جز در نقش خودم…!!!

    وتعجبی نداشت که من یه زندگی با ثبات حتی یه شخصیت با ثباتی نداشته باشم!!!!

    وقتی شروع کردم رو شخصیتم کار کنم، باید سفر میکردم به درون خودم، این سفر هنوزم ادامه داره، انقدر شهر درونم یا بهتره بگم کشور درونم بزرگه که هنوز خیلی جاهاش رو ندیدم و نمیشناسم، هنوز خیابونها و کوچه پس کوچه هایی در درونم هست که ازش خبر ندارم و باید برم و ببینمشون!!!!

    انقدر باور مخرب انقدر نادانی ونااگاهی های من والبته اگاهی های نادرست وبی منطق من زیاد بوده وهست که، وقتی همین الانشم سر یه موضوعی تریدی میاد سراغم، گاهی نمی تونم تشخیص بدم این یه ترس وتردید هست یا یه احتیاط واجب!!!! یا یه درست دیدن!!! یا یه هوشیاری!!! یا توکل؟؟؟

    شکر الله مهربان از وقتی با تک تک سلولهای بدنم به این درک رسیدم که خودم خالق شرایط واتفاقات زندگیم هستم وخودم مسئول صد درصد زندگیم هستم با وسواس بیشتر والبته با هوشیاری بیشتر سعی میکنم کنترل ذهن داشته باشم، من سعی میکنم توی مواقع تصمیم گیریهای مهم یه کم منطقی تر باشم جای احساسی بودن مثل گذشته!!!

    وقتی از احساسی بودن خودم دست برمیدارم اون نگاه انسانی که به خداوند که توی کل گذشته ام بهش داشتم خیلی کمرنگ میشه ویه جاهایی کلا از بین میره!!!

    اینکه خدا احساسات وعواطف انسانی نداره که بخواد حالا از روی ترحم ودلسوزی یا کینه و انتقام باهام برخورد کنه…

    وقتی منطقی میشم به قول شما استاد قشنگم میام با توجه به تجربیات گذشته و علم وآگاهی وشناختی که امروز از خودم پیدا کردم میشینم یه لیست تهیه می کنم…

    اینکه هدفم از انجام این عمل یا حتی گفتن این حرف چیه؟

    میخوام به چه نتیجه ای برسم واین نتایج چه بازتابی در زندگی من خواهد داشت…

    منفعت ها وضرر های احتمالیش رو می نویسم…

    بدون تعصب ..بدون احساسی برخورد کردن

    وبعد با توجه به قوانین حاکم بر جهان هستی نه قوانین حاکم بر عواطف واحساسات زمینی خودم و ادمها و باورها وعقاید، بلکه با دید نگاه سیستمی، راهمو انتخاب می کنم..

    البته من یه ذکر دارم یه درخواست یا دعای همیشگی، که سعی میکنم در طول روز زیاد بگم اونم قلبی،((( که خدایا کمکم کن هر کاری رو بانام تو شروع کنم با صداقت انجامش بدم و به لطف تو با نام ویاد تو به سرانجامش برسونم جوریکه هم من راضی باشم وهم تو)))

    اینارو که میگم انگار دریچه ای از حقایق به روم باز میشه و حس میکنم خیلی منطقی وباتوجه به قوانین قدم توی مسیر میذارم..

    هر جاهم توی مسیر حالا درخواستم هر چی که باشه از تهیه غذا برای 4 تا مهمون گرفته؛ از برنامه ریزی برای یه روز تعطیل خودم؛ یا کسب وکار و روابط همه امورات زندگیم در طول شبانه روز، باز ازش هدایت میخوام باز همون ذکر رو میگم و همون دعا رو میکنم…

    وخدارو صد هزار مرتبه شکر با اینهمه ابزار که 12 قدم بهم داده ..مثلا فقط برای یک روز زندگی کردن، اهرم رنج ولذت، تمرین فوق العاده ستاره قطبی، شکرگزاری های مداوم، دیدن نتایج مثبت کوچیک، درک وگفتن جمله الخیر فی ماوقع در پیدا شدن تضادها…..

    اینها همه در کنار هم کمکم میکنه با خیال راحتی اموراتم رو انجام بدم…

    من دیگه امروزه میدونم که ترس ها وتردیدهام ناشی از منیت ها وخودخواهی های خودمه، نتیجه ی خودمحوریهای خودم واصرار وپافشاری روی خواسته های خودمه که میخوام مثل گذشته همه چیز طبق خواسته ی من اتفاق بیفته وصبر وشکیبایی و تعقل و توکل وایمان و انجام سهم نقش خودم و واگذاری سهم خداوند به خودش درش جایی نداره!!!

    من جنس احساساتم رو میشناسم ، اونجاها که فقط خودم رو می بینم، و الوییت زندگیم خیلی خودخواهانه میشه فقط من!!!

    ولی وقتی میام توی همه چیز خداوند ورضایتش وخیر وخوبی که از من میخواددر جهان تجلی پیدا کنه رو در نظر میگیرم شکل افکار و خواسته ها و گفتار و اعمالم تغییر میکنه…

    وقتی میگم خدایا من به خاطر تو میخوابم به خاطر تو بیدار میشم به خاطر تو میرم به خاطر تو انجامش میدم به خاطر تو میگم به خاطر تو زندگی می کنم چون تو تماما خیر وخوشی هستی… همه چیز خود به خود به نفع من میشه!!!

    ولی امان از لحظه و روزیکه من به خاطر مقایسه به خاطر حسادت، به خاطر قضاوت وحرف مردم، به خاطر دل فلانی، به خاطر تایید طلبی وتایید شدن، به خاطر تو چشم بودن، به خاطر دیده شدن، به خاطر ترحم ودلسوزی، به خاطر احساس گناه، به خاطر خودسرزنشی ، به خاطر هر چیزی غیر از خود واقعی ودوستداشتنیم که لایق بهترینهاست و به خاطر هر چیزی وهر کسی که رضایت خداوند درش نیست کاری انجام بدم اون روز دیگه باید فاتحه ی خودم رو بخونم….

    به قول مولانا

    هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

    آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

    از وقتی که درک کردم جهان(خداوند) هیچ مخالفتی با درخواستهای ما نداره وهر دو گروه پیش رونده به سمت خیر وشر رو هدایت میکنه!!!

    اینکه هرکسی در هر فرکانسی باشه اتفاقات وشرایطی از جنس همون توجهات وخواسته ها وفرکانس ها رو جذب میکنه…

    خیلی هوشیارتر شدم؛ خیلی عاقلتر شدم؛ خیلی حواسم به خودم هست….

    که مینا تسلیم باش در اوج خواستن ها، تا سهمت مشخص بشه، اونجا که تسلیم میشی اون سهمی رو که فکر کردی خودت باید انجامش بدی رو هم خودش انجام میده والسلام….نامه تمام.

    همه چیز خیلی شیرین وراحت و دلچسب اتفاق میفته راحت وشیرین ودلچسب هم پیش میره…

    اینم یکی از درسهای ارزشمند وبزرگی هست که از شما استاد قشنگم یاد گرفتم، هر راه ومسیری که سخت و عذاب اوره، راه درست نیست…باید از اون مسیر برگشت!!!

    اصلا اون راه وهدف و خواسته ی که تو ذهنم وتو قلبم نشسته وحس خوب بهم میده اون خودشه، اون خودش خواسته ی خداست که تو قلب وفکرم گذاشته باید انجامش بدم کافیه قدم اول رو بردارم….

    من هر روز سعی میکنم به یاد بیارم یوسف در چاه رو که خدا قلبش رو اروم کرد گفت: نترس این تاریکی وبدی و ظلمت رو نبین عاقبت خوشه!

    اونجا که به مادر موسی گفت: فرزندت رو بنداز تو رودخونه و نترس عاقبت خوشه!!

    اونجا که به موسی گفت: برو سراغ فرعون ونترس، که عاقبت خوشه!!

    حالا اینها همه خودش بود خواست خودش بود هدف خودش بود، اصلا برنامه ریز لحظه به لحظه وتدبیر کننده همه چیز وشکل دهنده ومدیرییت کننده همه چیز خودشه وبرای اینکه خواسته اش در جهان به انجام برسه به قلب تو میاد و سهمت رو بهت الهام میکنه، یا بهش اعتماد میکنی در اوج ترس ونگرانی و خیر و عاقبت خوشش رو می بینی وکیف میکنی یا به ترسهات بها میدی و سهمتو انجام نمیدی و در رنج ها وترسها و دود دلیهات عمر گرانبهات رو سپری میکنی!!

    مگه کار خدا وخواسته ی خدا زمین می مونه؟؟.

    اون خواسته ی خودش رو از طریق دیگه ای به انجام میرسونه وبلده چطور جهانش رو مدییریت کنه….

    اگر من بترسم وجا بزنم منم که باختم!!!

    ان شالله هممون هر لحظه در پناه امن خداوند سر سپرده وتسلیم اماااا با عشق وامید وایمان فقط برای یک روز حتی چندساعت حتی یک ساعت ، اونچه که سهممون هست رو درست انجام بدیم.باقیشو خودش انجام میده..

    میرسونه تو رو به جایی که میگی، جز زیبایی ندیدم حتی اونجاها که فکر میکردم سخته واز پسش برنمیام…

    مرسی مریم جان واستاد جانم که اینقدر عشقید، هر لحظه وهمیشه در پناه امن خداوند باشد ان شالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    مینو گفته:
    مدت عضویت: 1507 روز

    به نام پروردگار رب العالمینم

    سلام دارم خدمت استاد گرانقدرم و سرکار خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام

    گام آخر

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    به خاطر این پروژه

    به خاطر وجود گرانقدر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم و دوستان عزیزم

    به خاطر اینکه بدون کمک و یاری تو نمیتونستم به تعهدم مبنی بر نوشتن کامنت در هر گام عمل کنم و جالبه طی این مدت هیچ تماس تلفنی و هیچ دید و بازدیدی برام اتفاق نیفتاد تا بتونم تمرکزی کار کنم

    به خاطر درک بیشتر و آگاهی های نابی که طی این پروژه کسب کردم

    به خاطر اینکه طی این پروژه تصمیم گرفتم ثروت یک رو تمرکزی کار کنم این درحالیه که دو ساله این دوره رو خریدم و نتایج عالی گرفتم

    به خاطر اینکه با نشونه هات بهم فهموندی که باید ثروت یک رو با فعالیت در کامنت نوشتن مجددا مطالعه کنم

    به خاطر اینکه طی این پروژه اهمیت کامنت نوشتن رو درک کردم

    به خاطر اینکه طی این پروژه هدیه ویژه سایت رو از دستان مبارک استادم و با خرید دوره عشق و مودت دریافت کردم

    به خاطر اینکه طی این پروژه هدیه های با ارزشی از همسر عزیزم دریافت کردم

    به خاطر اینکه طی این پروژه همسرم جدی تر از قبل داره رو باورهاش کار میکنه

    خانم شایسته نازنین و گرانقدرم ازتون بسیار بسیار سپاسگزارم برای تمام لحظاتی که صرف این پروژه کردید

    دوستان گرامی ام ازتون سپاسگزارم به خاطر کامنت های بی نظیری که نوشتید و من استفاده کردم

    در پناه خداوند بزرگ سلامت ، ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    افسانه نوشادی گفته:
    مدت عضویت: 706 روز

    سلام

    سر دوراهی ها چگونه تشخیص می دهید راه درست کدام است؟سعی میکنند احساساتی عمل نکنند و سعی میکنند با ترسهاشون روبرو شوند سعی میکنند ترجیهاتشون رو کنار بگذارند و سعی میکنند نشونه بخواهند از خداوند و وقتی که نشونه رو به هر طریقی دریافت کردن دیگه درجا بهش عمل میکنند شک و تردید نمیکنن و طولش نمیدن و نشونه ی دیگری نمی خوان سعی میکنن زود به اون نشونه ای که اول دریافت کردن عمل کنند و سعی نمیکنند ترجیهات خودشون رو وفق بدن با اون نشونه بلکه اون نشونه ای که دریافت کردن عمل میکنند بدون شک و تردیدی.

    سپاس از این فایل.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    بانام خداوندهدایتگر

    باسلام وعرض ادب وارادت حضوراساتیدگرانقدروسروران گرامی خانواده الهی عباسمنش

    خداوند راشاکرم بازم به من فرصت داد تا باپروژه پراازخیربرکت” مهاجرت به مداربالاتر”

    همراه شوم

    “گام بیست پنجم

    خدایاشکرت برای این روززیبا وفوق العاده

    خدایاشکرت برای رحمت الهی ات بارش باران

    خدایا شکرت برای معجزه امروزت

    استادعزیزم خانم شایسته نازنین دوستان گلم درخانواده صمیمی والهی عباسمنش هنوز فایل گام اخرراگوش نکردم امااینقدرهیجان داشتم برای نوشتن باخودم گفتم بیام اول بنویسم وروی فایل جدید هم خدا توفیق عنایت کنه وبعدابنویسم

    دراینجا میخوام ازتازه ترین معجزه خدا رونمایی کنم

    روز دوشنبه همین هفته یعنی پریروز بازم برای ساعتی اسیرنجواهاشدم وبرای همسرعزیزم که باهم دراین مسیرالهی هستیم سفره دلمو بازکردم آنهم بااحساس خیلی بدشروع کردم خودموسرزنش کردن که درسته 5 سال دراین مسیرهستم اما احساس میکنم تغیرچندانی نکردم زیرا هنگام تصمیم های بزرگ وکارهای بزرگ بازهم میترسم ودل جرات پاگذاشتن روی ترسهامو ندارم خلاصه کلی شکوه وگلایه

    آنهم بااحساس خیلی بد ازانجایکه اززمانی که دراین راه الهی قرارگفتم خصوصا درااین یکی دوسال اخیرکه قوانین رابهتردرک کرده ام هرگاه احساسم بدبوده شکوه وگلایه کردم ویه جورایی ناسپاسی کردم خداخیلی زود گوشمالی داده که حواسمو جمع کنم وگرنه بایدمنتظریه حادثه بدیایه خبرناگوارباشم حتی به این موضوع واقف بودم اما نجواها کارخودشوکرد

    امانتیجه شکوه وگلایه وناسپاسی خیلی زود خودشونشون داد

    ساعت 6صبح دیروز یایک سرگیجه دورانی عجیب ازخواب بیدارشدم بلندشدم لب تخت نشستم وای خدایا اطاق باسرعت 100کیلومتردرساعت دورسرم میچرخید برای اولین باربود چنین ناراحتی جسمی راداشتم تجربه میکردم واقعا دیوانه شده بودم باسرصدای من همسرم ازخواب بیدارشدگفت چی شده؟ گفتم نمیدونم کاری بکن دنیاداره دورسرم میچرخه منو کشون کشون آورد توی هال روی مبل نشستم کم کم حالت تهوع هم اضافه شدمن وهمسرم گیج شده بودیم این دیگه چه درد وناراحتی است؟!!!

    خلاصه ماجراادامه داشت تابااورژانس 115 تماس گرفتیم ورفتیم بیمارستان معاینه اولیه انجام شده‌علایم حیاتی نرمال بود پزشک عموی بیمارستان دارووامپول دادبهترشدم گفت حتماعصربه پزشک متخصص گوش وحلق ومغزاعصاب مراجعه کنید احتمالا دراثریک حرکت مایع گوش جابجا شده وباعث سرگیجه شده است بعدازبررسی موضوع پیش خودم متوجه شدم احتمالا این اتفاق دراثرتمرینات یوگا بوده که عصرروزگذشته رفته بودم باشگاه وانجام داده بودم

    اما من ته دلم قرص بود میدونستم که خودم باعث خلق این اتفاق شده ام پس بایدخودم هم حلش کنم باهمون نارحتی که داشتم

    اول تمرین ستاره قطبی ام رونوشتم وازخدادرخواست کردم خدایابازهم خامی کردم خدایابازهم چندساعت اسیرنجواهاشدم خدایابازم چندساعت ناسپاس شدم خوب میدونم که خودم باعث خلق این اتفاق شدم اماتوبه من نگاه نکن اینبار هم منو ازلطف وکرمت محروم نکن وهمین امروز دراسرع وقت بایداین نارحتی روازمن دورکنی من نمیدونم هرکاری که بایدانجام بدی بده خودت مدیریت کن سپس رفتم عقل کل سایت سرچ کردم بهترین باورهای سلامتی پاسخ زیبای دوستان آمد وکلی جمله تاکیدی درباره باورسلامتی وباورسلامتی ازکتاب معجزه گراسکاول شین انتخاب کردم وکپی کردم وشروع به تکرارکردن کردم تلاش کردم تمرکزم راازروی بیماری بردارم وبهش فکرنکنم ساعت 9شب وقت پزشک متخصص داشتم رفتیم مطب آقای دکترمشغول معاینه شدند صبح پزشک عموی گفته بودند برین پیش متخصص یه مانوری روی سرانجام میده وباعث میشه مایع گوش سرجایش قرارگیرد اینوبه دکترمتخصص گفتم وایشان گفت این مانور وعمل رومامعمولا چندروزبعدانجام میدم اما من اسرارداشتم همین امشب انجام بده دکترگفت اذیت میشین گفتم طوری نیست مقاومت میکنم خلاصه آقای دکترپذیرفت وشروع کرد سمت راست سرموانجام داد عجیب سرگیجه داشتم امامقاومت کردم اماسمت چپ روطاقت نیاوردم گفتم دکتر تاهمین جابسه پس از انجام مانور آقای دکتر گفت ناراحتی وبیماری شما غیرعادی است بایدبرید پیش متخصص مغزواعصاب ام آرای بشین ودقیقا بررسی بشه تاریشه یابی بشه سپس دکترازم پرسید الان سردرد حالت تهوع گردن درد نداری گفتم نه دکترگفت خیلی عجیبه بسیارادم پرتحملی هستی همچین سرگیجه عجیبی داری اما هیچ دردی رواحساس نمی‌کنی

    همانجا باخودم گفتم بله آقای دکتر من بابقیه بیمارماراتون فرق دارم من خدایی دارم که باهم رفیق جون جونی هستیم من ازشاگردان عباسمنش هستم

    درنهایت آقای دکترکلی به داروهای صبح اضافه کردوگفت فعلا این داروها رامصرف کن وحتماپیش پزشک متخصص مغزواعصاب هم برو ویک هفته بعدبیا تاببینم بایدچکارکنیم

    بدون هیچ نگرانی آمدیم خونه داروها جدید راخوردم ساعت یک رفتم خوابیدم اولین حرکت که آمدم روی پهلوی راست بخوابم سرگیجه شروع شدامازیادطول نکشید خواب رفتم ساعت 7صبح ازخواب بیدارشدم

    باورم نمیشد واقعا برام معجزه اتفاق افتاده بود هیچ سرگیجه ای نداشتم بلندشدم لب تخت نشستم شروع به سپاسگزاری کردم همسرم باصدای من ازخواب بیدارشدگفت چطوری ؟

    سرگیجه داری ؟ گفتم نه عشقم معجزه شده هیچ سرگیجه ای ندارم همسرم باورش نمیشد میخواستم بلند شم گفت نه نروبزارکمت کنم گفتم بابا خوب خوب شدم

    رفتم چرخی زدم دفتر خوشکلم رابرداشتم تمرین ستاره قطبی ام راانجام دادم دوصفحه فقط شکرگذاری کردم ونمیدونستم باچه زبانی ازخداتشکرکنم که اینقدرسریع جوابمو داد وخوبم کرداشک درچشمانم حلق زده بود به رختخواب بازگشتم گفتم ببین عزیزم معجزه خداراهمسرم فایلی زیبای سپاسگزاری

    ازاستادپلی کرد دیگه اختیارم دست خودم نبود های های شروع به گریه کردن کردم ودرحال گریه ازخداسپاسگذاری میکردم ازاستادتشکرمیکردم همسرم هم شروع به گریه کردن کرد زیباترین گریه عمرم بود

    اینقدرحالم خوب بود که امروز ظهربجای نگران بودن درخصوص بیماری میهمان دعوت کردیم وکلی به ماخوش گذشت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    درپایان جملات تاکیدی که روزگذشته باخودم تکرارمیکردم رابراتون میزارم امیدوارم مورداستفاده دوستان قرارگیرد

    باورسلامتی

    1- بدن من یک شفاگر قوی و حرفه ای است .

    2-سیستم ایمنی بدن من فوق العاده قدرتمند است و توانایی مقابله با هر مشکل و شرایطی را دارد . ٪

    3- سیستم ایمنی بدن من از هر بیماری و مشکلی قوی تره.٪

    4- من بینهایت گلبول های سفید قوی دارم که هر لحظه در حال ترمیم و بازسازی بدن من هستند. ٪

    5-سیستم ایمنی بدن من میتونه همه چیز رو تو خودش حل کنه و از پس همه چیز بر بیاد چون بدن من تا کنون تکامل فوق العاده ای رو طی کرده . ٪

    6-من اعتماد خییییلی خییلی بالایی به جسمم دارم . بدن من جوری طراحی شده از طرف خداوند که خودش ، خودش رو خوب میکنه و ترمیم میکنه . پس من نگران جسمم نیستم

    خودش خووب میشه، خودش خوب میشه

    7-مکانیزم بدن من جوری است که دائما در حال تولید سلول جدید و سالم است .

    8-در جسم من همه چیز ، خوب و عالی پیش می‌رود و وضعیت سلامتی من هر لحظه بهتر و بهتر میشود .

    9-روند طبیعی جهان هستی ، سلامتی و زایش و بهبود است .، پس طبیعیه که من سالم و سلامت باشم.

    10-خدایا شکرت که من هر روز از هر نظر سلامت تر و پر انرژی تر میشوم و این روند طبیعی بدن من است .

    11-خدایاشکرت که با هر نفسی که میکشم با هر دم و بازدم که دارم ، سلامت تر و قوی تر میشوم .

    12-در فراوانی جهان ، میتوان یک زندگی شاد و عالی به همراه سلامتی کامل داشت .

    13-سلامتی و زیبایی و پول و ثروت و نعمت و آدم خوب در جهان به فراوانی وجود دارد و این طبیعیه که من در آرامش و سلامتی و ثروت زندگی کنم .

    14-سلامتی و آرامش ، حق طبیعی من است ، خداروشکر که جسم و روحم در سلامتی کامل است .

    15- من به انرژی مطلق وصل هستم و آسایش و راحتی و ثروت و سلامتی حق من است .

    من برای خودم ارزش قائل هستم ،بایدهمیشه سلامت باشم .

    من اجازه نمیدم چیزی واردبدن من بشه وبخادمنواذیت کنه .

    من مراقب سلولهاو،ورودوخروج تنم هستم تاباتغذیه مناسب ،وورزش کردن،ونگه داشتن احساس خوب بتونم هم ذهنی آروم وهم جسمی سالم داشته باشم .

    من قوی هستم .ومیتونم ازپس هربیماری بربیام .

    به الگوهای سالمی که در اطرافت میبینی، توجه کن.

    وازهرگونه صحبت وکسب اطلاعات درموردمریضیهاوبیماریها،پرهیزکن .

    باور دارم که لایق سلامتی کامل هستم.

    من لیاقت دارم که براحتی پیاده روی کنم و از زیبایی های پاییز و همه فصول لذت ببرم.

    من باور دارم که بهترین بدن رو دارم، همیشه سالمم و حالم خوبه…

    باور دارم گلبوبهای سفید من ، بهترینن و توی کارشون اوستادن

    من خستگی را منکر می شوم زیرا از هیچ چیز خسته نمی شوم.

    در ملکوت سعادت جاودانه و شگفتی های بسیار و شادمانی های اعجاب انگیز زندگی میکنم.

    بدن من نور است.

    من بی تولد و بی مرگ در شگفتی ها زندگی میکنم و با ان یگانه ام.

    تو در من اینگونه هستی: شادمانی ابدی، جوانی ابدی،دولت ابدی، محبت ابدی، حیات ابدی و سلامت ابدی،

    هم اکنون نور خدا در یکایک سلول های بدنم جاری می شود.

    من برای سلامت ابدیم سپاسگزارم.

    هر نهالی که خدا نکاشته باشد از بین می رود.

    اکنون هر فکر کاذب که در هشیاری ام نقش بسته محو می شود.نور الهی به همه سلول های بدنم می تابد و برای سلامتی کامل و شادمانی که هم اکنون آشکار است سپاسگزارم.

    قلب من در ذهن الهی کامل است و اکنون در جایی درست قرار دارد و در حال انجام کار درست خود است.

    دل من شاد و بی باک و آکنده از محبت است.

    نور خدا بر سلول های بدنم می تابد و برای سلامتی خود سپاسگزام.

    گوش من خداست ، من با گوش جان می شنوم ، من من اطاعت میکنم و مشتاق هدایت هستم ، من بشارت شادمانی عظیم را می شنوم.

    گوش من گوش جان است و هم اکنون نور خدا به آن می تابد و وهر عیب و نقصی را درمان میکند.

    من به وضوع صدای وحی و شهود را می شنوم و بی درنگ از آن پیروی میکنم، من به روشنی مژدهای خوش شادمانی را می شنوم.

    هم اکنون جریان نور الهی در هشیاری من موجب از بین رفتن افکار مسوم اسیدی می شود. من همه را دوست دارم و همه نیز مرا دوست دارند، برای سلامتی کامل و شادمانی ام سپاسگزارم.

    من این بار را به دست خدا می سپارم و خود را رها می کنم.

     در ذهن الهی از بین رفتن حافظه وجود ندارد،پس هر چه را که باید به یاد بیاورم ، به یاد می آورم، و هر آنچه که مصلحتم نیست فراموش میکنم.

    از هر آنچه که در مشیت الهی زندگیم قرار نگرفته صرف نظر میکنم تا طرح الهی زندگیم هم اکنون اشکار شود.

    حق الهی من نمی تواند از من گرفته شود.

    خواست خدا برای من در حد کمال و پایدار است.

    من راه معجزه آمیر شهود را در پیش می گیرم و در پرتوی حق خود را در زمین موعود می یابم.

    هم اکنون جسم و ذهن و امورم همنواخت با الگوی الهی درونم شکل گرفته اند.

    جز خدا قدرت دیگری وجود ندارد و این قدرت در باطنم نهفته است پس جز خواست خدا خواست دیگری وجود ندارد و این هم اکنون آشکار می شود.

    خدا را شکر که هم اکنون هر انچه را که آرزوهای درستم را بر اورده می کند از پروردگار می ستانم.

    هم اکنون طرح الهی زندگی آشکار می شود تا به جایی بروم که جز من کسی نتواند و کارهایی انجام دهم که جز من کسی قادر به انجام آنها نباشد.

    من برای اجرای طرح الهی زندگی خود کاملا توانا و مجهزم.

    حال به یاری لطف الهی همه درها برای شادمانی های غیر منتظره باز می شوند و خداوند در اجرای طرح الهی زندگیم درنگ نمیکند.

    من در پرتوی نور خداوند هستم که هیچ چیز منفی نمی تواند در آن نفوذ کند.

    من در نور خداوند قدم بر میدارم و اهریمنان ترس،به فناپذیری و فقران خود برمیگردند، هیچ چیز مانع خیر و صلاح من نمی شود.

     من از جان باطن خود تغذیه می شوم،سلول های من سرشار از نور هستند، برای سلامتی و شادی بیکران خود سپاسگزارم.

    عشق الهی هوشیاری ام را از سلامتی و هر سلول بدنم را از نور سرشار میکند.

     هر کاری که خداوند برای من مقدر نکرده باشد از هم می پاشد و هم اکنون ارمان الهی به ظهور می رسد.

    تنها آن چه برای خدا حقیقت است ، برای من حقیقت است چرا که من جلوه ای از خداوند هستم.

    هم اکنون عشق الهی هر گونه اوضاع و شرایط ناهماهنگ را در ذهن و جسم و امورم از بین می برد،عشق الهی قدرتمندترین نیروست و هر چه را که از خود نباشد محو می کند.

    ورق تقدیر برگشت،هم اکنون اوضاع و شرایط بر وفق مراد من است.

    گوش من خداست ، من با گوش جان می شنوم ، من من اطاعت میکنم و مشتاق هدایت هستم ، من بشارت شادمانی عظیم را می شنوم.

    گوش من گوش جان است و هم اکنون نور خدا به آن می تابد و وهر عیب و نقصی را درمان میکند.

    من به وضوع صدای وحی و شهود را می شنوم و بی درنگ از آن پیروی میکنم، من به روشنی مژدهای خوش شادمانی را می شنوم.

    تادرودی دیگربدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 82 رای:
    • -
      ناهید رحیمی تبار گفته:
      مدت عضویت: 1148 روز

      سلام و درود به شما دوست عزیز.

      آقای ابراهیمی باورهای خیلی قشنگ و خوبی راجع به سلامتی گفتید .انشالله نیازی نباشه ازشون استفاده کنم اما ازشون اسکرین گرفتم در صورت نیاز به خودم یاد آوری کنم .

      تو شرایط سخت و بحرانی درست عمل کردن به شدت سخت‌تر از شرایط عادیه .

      تبریک میگم بابت مقاومت خوبی که در برابر این بیماری داشتید.

      در چنین مواقعی اگه بتونی کنترل ذهن و ورودیهای مناسبی داشته باشی قطعنا عملکرد خوبی خواهی داشت اما متاسفانه خیلی وقتا ترس و نگرانی یه دفه بهمون حمله ور میشن و ممکنه بی هیچ دلیلی ما رو مضطرب و پریشان حال کنن .

      ایمان و توکل اینجور وقتا خودشو نشون میده .

      امیدوارم بتونیم در تمام زمینه ها در شرایط بحرانی و سخت عملکرد خوبی داشته باشیم و از آموزهامون به موقع و در وقت مناسب خودش استفاده کنیم.

      از خداوند براتون سلامتی و موفقیت و شادکامی خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اصغر و پرسیلا گفته:
        مدت عضویت: 1493 روز

        بانام خداوندمهربان

        باسلام وعرض ارادت حضور شمادوست همفرکانس سرکارخانم رحیمی تبارنازنین

        بی نهایت سپاسگزارخداوند هستم که دراین جمع توحیدی وصمیمی حضوردارم باتشکرفروان ازاستادعباسمنش واستادشایسته که چنین بستربی نظیری رافراهم کرده اند

        سپاس ازخدای رحمان بابت نعمت بزرگ سلامتی که به همه ماعطا کرده است

        تشکرازشمانازنین بابت ابرازلطف ومحبت به اینجانب

        دقیقا به موضوع مهم واساسی اشاره کردین زمانی که همه چیزگل بلبل است اگه ناسپاسی کنیم وکنترل ذهن نداشته باشیم به قول استادواقعا داریم نامردی می‌کنیم مهم این است که هنگام برخوردباتضاد خصوصا ناراحتی جسمانی وبیماری اگرکنترل ذهن نداشته باشیم حتی یه ناراحتی کوچک مارو تاقهقرامیبره اگردوربجنبیم دورازجون همه مون باشه رفته دنبال تدارک مراسم مون

        خخخخخ

        امیدوارم که جملات تاکیدی و باورسلامتی هیچ گاه نیازمون نباشه

        وهمیشه درصحت سلامت ودرآرامش کامل اززندگیمون لذت ببریم

        امین یارب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    یاسر گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیزم

    سلام استاد شایسته عزیز

    سلام دوستان عزیز و توانمندم

    گام آخر

    پروژه مهاجرت به مدار بالاتر :

    سوال:

    شما وقتی در مسیر زندگی بر سر دو راهی قرار می گیری به طوری که نمی دانی درباره آن موضوع اساسی، چه تصمیمی تصمیم درست است، چه نگاهی به شما کمک می کند تا تصمیم درست را بگیری؟

    الان مدتیه تقریبا یکسالی میشه هر جا توی تردید افتادم احساس کردم توی دوراهی قرار گرفتم از خدا نشانه خواستم چه توی تصمیمات کاری چه تصمیمات روابط و….

    حتی دفعات زیادی شده برای رفتن از خونه بیرون چه برای قدم زدن صحبت با خدا چه برای یک کاری از خدا نشانه میخوام

    یک داستانی رو تعریف میکنم از این نشانه هم رد پایی باشه برای خودم

    چند ماه پیش بود برای کاری میخواستم برم داخل شهر از درب خونه اومدم بیرون گفتم خدایا یک نشانه بهم بده از کدوم طرف برم که آرامش بیشتر ، شادی بیشتر ، لذت بیشتر داشته باشه برام و بهم ایمان به خدا رو نشون بده

    چون مسیر رفتن به داخل شهر از خونه ی ما یک دوراهی بخاطر این میپرسم که مسیری که درسته رو بهم بگه

    یک نشانه اومد از انتهای یکی از اون خیابون ها یک ماشینی رد شد چراغ راهنماش روشن بود گفتم خدا داره بهم چشمک میزنه از اینور بیا منم رفتم و همینطور با خدا حرف میزدم تا اینکه داشتم نزدیک به خیابون اصلی میشدم گفتم یک تاکسی برای من بفرست که هم ماشینش تمیز باشه هم صندلی هاش راحت باشه هم صندلی جلو خالی باشه هم راننده خوش اخلاق باشه و اینکه راننده صحبت نکنه تو ماشین که توی سکوت تا مسیر باهات حرف بزنم و اینکه ماشین بیاد جلوی پای من وایسته نه اینکه من برم سمت ماشین

    منتظر ماشین بودم یک تاکسی اومد جلوی پای من دقیقا دقیقا صندلی جلو هم خالی بود وقتی خواستم درب ماشین و باز کنم یه حسی گفت نه سوار نشو منم گوش کردم درجا یه حسی گفت عه چرا سوار نشدی این دقیقا همون چیزی بود که درخواست کردی این گفت و گفت توی این گفت و گو ها که تقریبا 10 ثانیه هم نشد که من بهش توجه نکردم چون دیدم حس بد داره گفتم اونکه گفت سوار نشو خدا بود منم خداروشکر میکنم بهش گوش کردم

    بین تاکسی اولی تا تاکسی دومی تقریبا 10 ثانیه زمان برد که اومد جلوی پای من اینجا اون حس خوبه گفت حالا سوار شو وقتی سوار شدم ذهن چموش مزاحم مثل همیشه گفت چه فرقی داشت بین این با اون هر دو صندلی جلو خالی بودن هر دو جلوی پات وایستادن این داشت همینطوری حرف میزد ولی من به نشانه خدا به اینکه گفت سوار نشو ایمان داشتم اصلا نتونست حالم و بد کنه طی این حرف زدن ها بود که ماشین تقریبا 700 ، 800 متر رفت که دیدم اون تاکسی که خدا گفت سوار نشو تصادف کرده اینجا چشام پُر از اشک شد ( الان که دارم برای شما مینویسم چشام پُر از اشک شده با مرورش با یادآوری عشق خداوند بهم ) گفتم خدایا عاشقتم خدایا من میدونم تو همیشه مراقب منی میدونم تو همیشه بهترین و برای من میخوای من چیزی ندارم بگم جز سپاسگزاری اونجا به ذهن گفتم دیدی عشق من دیدی چرا گفت سوار نشو دیدی میخواست ازم مراقبت کنه

    دیگه با ذهن حرف نزدم دیگه نخواستم براش دلیل و منطق بیارم بهش ثابت کنم فقط خواستم از این حد از عشق لذت ببرم فقط تا مقصد با سپاسگزاری خواستم اون حس و تو خودم زنده نگهدارم ، آخه از این عشق پاک تر و با ارزش تر داریم به خدا نداریم که اینجوری عاشقانه هدایت کنه عاشقانه مراقبت کنه عاشقانه نعمت بده

    هر وقت احساس میکنم ذهن چموش منو بمباران میکنه با چرت و پرتاش میام از این دست اتفاقات که افتاده رو مرور میکنم بهش میگم ببین عشق من ، من اگه به حرف تو توی این مواقع گوش میدادم شاید الان زنده نبودم ترس های تو نگرانی های تو حرف های پوچ فقط هیچوقت اتفاق نیفتاده چون همیشه خدا مراقبت کرده از من پس لطفا سعی و تلاش نکن برای ترس و نگرانی انداختن توی وجودم چون اصلا کارساز نیست فقط وقت خودت و تلف میکنی به هیچ نتیجه ای هم نخواهی رسید خدای من قدرتمند ترین قدرت توی جهان اون داره منو قدم به قدم به سمت زیبایی های بیشتر ثروت بیشتر آرامش بیشتر عشق بیشتر سلامتی بیشتر هدایت میکنه تو فقط وعده های توخالی مزخرفی میدی که هیچ پایه و اساسی نداره و از خدا سپاسگزاری میکنم اینقدر باهاش حرف میزنم که توی اون شرایط ذهن دود میشه میره هوا

    《 یه چیزی اینجا اضافه کنم طبق تجربه هایی که داشتم از دریافت نشانه از خدا شده چندباری که از خدا نشانه خواستم ولی نشانه ای ندیدم و با مغز خودم تصمیم به انجام دادن گرفتم که با تکرار مشابه این حالت بعد ها فهمیدم اگه نشانه ای نیومده برای انجام اون تصمیم قطعا نباید اقدامی میکردم که نشانه نیومده ، حتی یکبارم وقتی با تصمیم مغزم پیش رفتم بعد به ناخواسته برخوردم گفتم خدایا چرا این اتفاق افتاد من که توی حال خوب بودم من که سعی بر کنترل ایمان داشتم چرا باید ناخواسته‌ای رو تجربه کنم که یه حسی اومد توی وجودم به وضوح شنیدم گفت تو اینجایی که تجربه ی ناخواسته داشتی با مغز خودت پیش رفتی

    تو نشانه خواستی ولی نشانه ای دریافت نکردی یعنی نباید هیچ اقدامی میکردی ولی تو با مغز خودت تصمیم گرفتی 》

    استاد عباسمنش عزیزم عاشقتم خیلییییی زیاااااااد چون باعث شدین خدای عزیزم و پیدا کنم خدایی که عاشقانه منو هدایت میکنه یعنی عشق هایی ازش دریافت کردم توی این هدایت ها گاها دیوووونه میشم و اشک میریزم

    استاد شایسته عزیز و مهربان از شما هم بینهایت سپاسگزارم بابت تک تک تلاش های شما برای این پروژه فوق العاده ارزشمند که چند مدار منو برد بالاتر

    دوستان عزیز و توانمندم بابت تک تک کامنت های ارزشمندتون سپاسگزارم

    خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    حافظ مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    بنام خداونده بخشنده مهربان . هر چه دارم از ان اوست

    سلام درود خداقوت خدمت استاد و خانوم شایسته عزیز

    هرلحظه که تسلیمم در کار گهه تقدیر

    ارام تر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم درکار کنم تدبیر

    رنج است پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

    (مولانا)

    چند وقتی بود به خدا میگفتم چرا خواسته هام عملی نمیشه من که ظرفم بزگتر شده اگاهیام بیشتر شده پس چرا نشانه ای از روابت سلامتی ثروت ارامش و میگفتم خدایا من که تسلیم تو هستم چرا نشانها نمیاد متوجه میشدم ی جای کار ایراد داره اما درکش نمیکردم هی میگفتم خدایا اگاهم کن باهام حرف بزن بهم الهام کن اما نشانه ای نمیامد .

    تا دیروز ی تزادی برام پیش امد کلن بهم ریختم چیزی نمونده بود تو رارنندگی کار بدم دست خودم باز تکرار میشد چند تا تزاد برام پیش امد ی دفع به خودم امدم مگه تو از قانون اگاه نیستی مگه نمیدونی باید همیشه رو خودت کار کنی مگه نمیدونی باید کنترل ذهن داشته باشتی کم کم خودم ارم کردم با زم زم کردن واز خدا کمک خواستن قلبم داشت از جا کنده میشد تا ی خورده بهتر شدم و رسیدم به مقصد همش داشتم بهش فکر میکردم چرا این جوری کردم من با خودم تا اینکه رسیدیم تالار تو جشن هم چی فراموشم شد امدیم خونه رفتم که بخوابم همش ی هسی بهم میگفت بفرما اینم نشانه ای که میخواستی ی دفعه به خودم امدم یادم افتاد من فکر میکردم ظرفم بزرگتر شده یادم افتاد من هیچی نمیدونم داشتم الکی زور میزدم همون جا دستم اوردم بالا گفتم خدایا من تسلیمم هر خیری از تو به من برسد فقیرم خدایا توبه حالم احساسم انقدر خوب شد فقط از خدا سپاس گذاری کردم خدیا شکرت نشونه برام فرستادی و اگاهم کردی این نجواها و تزادها ی جوری موزیانه وارد ذهن ما میشن که متوجه نمیشیم ما رو از خواسته هامون دور میکنن و من همش فکر میردم دارم نزدیک میشم اما اشتباه بود .

    این رد پای باشد برای خودم

    انشالاه همیشه شاد سالم ثروتمنده و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    خدارو شاکرم بابت تمام نعمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    بازیار گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    به نام خدای مهربان

    درود بر استاد عباس منش بزرگوار

    و درود به استاد شایسته مهربان

    و درود به دوستان هم مدار

    پروژه «مهاجرت به مدار بالاتر»

    گام آخر

    “چگونه در دوراهی های زندگی، راه درست را انتخاب کنیم؟”

    خدایا خیلی سپاسگزارم بابت اینکه تونستم این مدت با این پروژه همراه باشم، واقعیتش اولین بار هس که به این صورت در یک دوره ای فعالانه شرکت کردم و تمرینات را انجام دادم و برای همه جلسات هم کامنت گذاشتم. باز هم خدا رو شکر.

    آگاهی های من در این گام آخر:

    — توانایی کنترل هیجانات و اجازه ندادن به غلبه هیجانات بر منطق،

    این مهمترین موضوع هست به نظر من، یعنی همین طور که استاد گفتن من بخاطر نمیتونم هیجانات و احساساتم را کنترل کنم به نشانه های هدایت توجه نمی کنم و همیشه احساسات بر منطق هدایت غلبه میکند

    — تشخیص یک سری از دوراهی ها با توجه به قانون جهان که درک می کنیم، جوابش از قبل مشخصه اما من چون از قبل ترجیح خود را مشخص کرده ام به آن اهمیت نمی دهم.

    — مثلا در مورد شراکت، یا ایجاد رابطه و… چونکه منافع و خواسته های ظاهری من برایم مهم هس آنقدر مثل تاس انداختن باید تکرار کنم تا دلخواه من بشود و این تکرار کردن ها باعث نشانه های ضد و نقیض میشه و بیشتر سردرگم میشم و در تردید می مانم.

    — حفظ ایمان خیلی مهمه اگر از خدا هدایت خواسته ام باید ترجیح خود را کنار بگذارم و حتی اگر نتیجه تصمیمی ظاهرا به ضرر من باشه باز هم باور داشته باشم که از دل آن خیر در می آید.

    — یک راه دیگر اینکه منافع و معایب آن تصمیم را بنویسم، به قانون نگاه کنم، به خواسته ها، نیازها و توانایی هایم نگاه کنم، و به تکامل خودم نگاه کنم برای آن مسیری که انتخاب کرده ام، همه آنها را بررسی کنم آنوقت تصمیم واضح می شود و در نهایت اگر نیاز بود از خداوند درخواست هدایت کنم و با دیدن اولین نشانه به آن عمل کنم و در تردید نمانم.

    — حتی اگر تصمیمی نتیجه ندهد بهتر از در تردید ماندن است.

    — امیدوارم که از این به بعد با ایمان و تعهد و شهامت بیشتری به هدایت های خداوند عمل کنم.

    استاد عباس منش خیلی سپاسگزارم

    و همچنین خدا قوت و سپاس از استاد شایسته عزیز برای تهیه این فایلهای ارزشمند

    24 11 1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    سلام دوستان ارزشمندم امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه و دراین مسیر توحیدی ثابت قدم باشید

    رسیدیم به گام آخر و تیرخلاص

    توضیحات استاد خیلی آرامشبخش بود و قلبم تاییدشون میکرد

    دقیقا همینه قلب ما از اول بهمون میگه کدوم مسیر درسته

    موضوعات و تصمیمات گذشته رو که مرور میکنم صحبت استاد بیشتر تایید میشه

    هر تصمیمی که بوده قلب من میدونسته کدوم راهو برم اما این خودم بودم که گاهی ترجیحم مسیر دیگری بوده

    مثلا در بحث رابطه ، از روز اول که با یه شخصی آشنا شدم قلبم میگفت نه این رابطه ای نیست که تو میخوای، این رابطه پر از شرکه نباید ادامه ش بدی ، صدای قلبم رو خیلی واضح میشنیدم اما احساس وابستگی شدید مثل زنجیری که به دست و‌پام بسته شده بود ،اجازه نداد رابطه رو در روزهای اول تموم کنم و جنگ بین قلب و ذهنم مدتها ادامه داشت تا اینکه بالاخره با احساس بدتری رابطه رو تموم کردم

    اگر همون اول به قلبم گوش میدادم احساس بدِ کمتری تجربه میکردم

    ولی انگار لازم بود به تضاد بخورم تا خاسته ام تو روابط بیشتر واضح بشه

    و درثانی بفهمم هرچی قلبم میگه صد در صد و بلا استثنا درسته و در موضوعات بعدی کمتر دچار اشتباه بشم .

    بر طبق ندای الله تصمیم گرفتن، جسارت و ایمان بسیار زیادی میخواد، باید حسابی روی خودم کار کرده باشم تا بتونم ترسها و وابستگی ها رو کنار بذارم ،

    سالها قبل در مورد شغلم میدونستم بهش علاقه ندارم و باید کنارش بذارم ولی جسارت استعفا دادن نداشتم چون ترسها قدرتشون بیشتر بود ،با فایلهای توحیدی فقط روی خدا حساب کن و عزت نفس سیم اتصالم رو حسابی محکم کردم و در بهترین شرایط استعفای خودمو اعلام کردم ، ماههای اول بیکاری ، از هزاران طریق پول بهم میرسید و حتی بیشتر از دوران کارمندیم پول درمیاوردیم اونم با مهارتهایی که بلد بودم ولی فکرشم نمیکردم بشه ازش پول ساخت چون باور داشتم الان که همه اینارو بلدن مثلا پاورپوینت، وُرد ،ترجمه با ترنسلیت،تحقیق و تهیه مقالات ساده و…. جالبیش اینکه من دنبال پول ساختن نرفتم دوستم پیشنهاد داد! اون حتی نمیدونست دیگه سرکار نمیرم!

    ی روزی گفت راستی ! تو میتونی پاورپوینت ساده و تحقیقات ساده برای دانشجویان خارجی دانشگاه بین الملل انجام بدی ؟ میگفت چون کافینت کارشون رو تمیز و خوب انجام نمیده و راضی نیستن.

    من وقتی ایمانم رو نشون دادم خداوند حمایتم کرد و پاداشم را داد ، کارهای به شدت ساده برای خودم و به شدت ارزشمند برای دانشجویان خارجی ، شرایطی پیش اومده بود که هرروز درآمد داشتم گاهی در یکی دوساعت 2میلیون پول میساختم و آنی به حسابم میومد بدون اینکه حتی با دانشجوها ارتباط داشته باشم!!!! فقط از طریق دوست خودم که از طرف خداوند اومده بود تا جایزه جسارتمو بده.

    و اینجوری بود که خداوند مسیر رو برام روشن کرد .

    من اگه همواره تجربیات گذشته رو مرور کنم کمتر خطا میکنم ولی فراموش کارم به محظ اینکه تو دوراهی قرار میگیرم میترسم چون با عقل ناقص خودم میخام پیش برم چون مسیری که قلب تاییدش میکنه برای ذهنم مسیر تاریکیه که چیزی ازش معلوم نیست و نمیذاره به سمتش برم اما باید همواره به خودم یادآوری کنم «تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس که خود راه بگویدت چون باید رفت»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 74 رای: