مصاحبه با استاد | رابطه متقابل بین «تقوا» و «ثروت پایدار» - صفحه 28

1098 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسن شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 3406 روز

    سلام استاد

    واووو

    من کمی با تاخییر فایل را دیدم

    فوق العاده بود

    واقعا نگاه توحیدی شما برای من بهترین تاثیر داشته باشه

    من هم چند سال پیش در رابطه ام دچار مشکل شدم اما بخاطر وابستگی شدید و ترس از نظر دیگران 7 سال ادامه دادم و تمام این مدت هیچ گونه پیشرفتی در زندگیم نداشتم و پس از آن رابطه که بالاخره تمامش کردیم وارد یک رابطه زیبا شدم اما این بار بخاطر حرف مردم در مورد تفاوت سنی مان آن رابطه فوق العاده زیبا را منهدم کردم ….

    من واقعا با تمام وجودم حس می کنم نتیجه فلاکت بار وابستگی چیه … نداشتن شجاعت و ترس از حرف مردم چیه ….

    من دیدم دوستانی شاکی از این نوع زندگی بودند که آییییی چرا تعهد وجود نداره … هیچ ضمانتی نیست و غیره …. چقدر زن و شوهر هایی هستند که علیرغم تعهد کتبی و قانونی به هم بخاطر ترس از متارکه و حرف مردم به زندگی های موازی روی آورده اند ؟؟؟!!!!

    حس اجبار و وظیفه در رابطه یک بدترین نوع زنگیه …

    در پایان …. استاد عزیز سپاس گذارم که جواب سوالهایم را یکی یکی دارم دریافت می کنم … انگار من می پرسم در ذهنم و شما چند روز بعد یا چند ماه بعد پاسخش را می دهید …. !!!!

    امیدوارم روزی هم دیگر را ببینیم … بوسس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مریم کولیوند گفته:
    مدت عضویت: 2557 روز

    سلام استاد من امروز این فایل رو گوش دادم.و یه جورای با تمام وجودم درکش کردم .این تفکر چیزی هست که همه ی ما تو زندگی بهش نیاز داریم.تا اینکه انقدر همدیگرو اذیت نکنیم.و انقدر اسیر الگوی های اشتباه ادمای قبل از ما نباشیم.

    ما فقط در لحظه میتونیم زندگی کنیم ولذت ببریم وخوش بگذرونیم.میدونید چرا .؟؟؟

    چون خداوند در لحظه حضور دارد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    کاوه شاد گفته:
    مدت عضویت: 3219 روز

    سلام به استاد و همه دوستان

    من در یکی از این مصاحبه ها نکته مهمی رو از صحبت های شما متوجه شدم ، در یکی از این جلسات شما گفتین وقتی قانون رو فهمیدین ک اتفاقات زندگی رو خودتون رقم میزنین با تمام وجود روی خودتانکار می کردید طوریکه اتفاقات خوبی ک میخواستید رو می نوشتید و از پروردگار بابت اون تشکر می کردید . میخواستم بدونم چگونه میشه به این مرحله از ایمان رسید ؟

    با تشکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 3004 روز

    سلام ممنون بابت پاسخهای صادق و پرفایده من به آرامشی رسیدم که اگر با شما و دیدگاه خدایی شما آشنا نمیشدم از این آرامش بی بهره بودم و تا بحال آدم با شهامتی مثل شما ندیدم چون پاسخهای شما فقط از کسی که شهامت و صداقت داره بر میاد واقعا از شما سپاسگذارم و همیشه دعاگوی شما هستم ای کاش روزی تفسیر و واقعیت قرآن رو جزو دوره هاتون قرار بدید چون من واقعا از عهده خودم خارجه که به دیدگاه شما برسم و واقعیت زندگی رو متوجه بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    حسنخانی گفته:
    مدت عضویت: 3633 روز

    سلام استاد

    همسرم از فایلهای شما استفاده میکرد بمدت یکسال کم کم منم علاقمند شدم و شروع به استفاده کردم اول کارم رو رها کردم با همسرم از صفر شروع کردم ملایمات ناملایمات در این مسیر جدید دیدم و راضیم اما اینا هیچ زمان باعث نشد که من علاقه پیدا کنم که حتی عضو سایت بشم همسرم عوض سایت و فایلها رو میگیره و باهم استفاده میکنیم

    تنها موردی که باعث شد من این جملات رو بنویسم علتش فایل توضیحی شما درباره قسمت 5 سوال از استاد بود که کلی بهم انرژی داد نه اون جوری که برای کار برای این حس که شما استاد آب پاکی رو دست همه دوستان ریختین که شما رو قدیسه نکنن حسم میگه شما احساس کردی بعضی دوستان احتمال شرک ورزیدن پیدا کنن راحت گفتین که چیزی حتی اندازه یک دونه ارزن ارزش نداره حرفهای دوستان در مورد شما نمیدونم این اشتباه یادرسته فقط دوست داشتم بنویسم واستون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمانه ام گفته:
    مدت عضویت: 3998 روز

    سلام استاد خوبم

    چند روز قبل از اینکه شما راجب رابطه تون عمیق تر صحبت کنید و این فایل منتشر شه ……… من داشتم راجب خودم و رابطه ام فکر میکردم ……. هر جوری حساب میکردم میدیدم اینکه دوستم بهم زنگ بزنه یا اسمس عاشقانه بده خوشحالم میکنه ….. اینکه روم حساس باشه و غیرتی شه خوشحالم میکنه …… حالا نه همیشه ….. من رو باورهام کار کرده بودم و همه چیز خیلی خیلی خوب تر شده بود و باور های توحیدیم خیلی بهتر و قوی تر شده …… ولی هر جوری دو دو تا چهارتا میکردم میدیدم ته احساسم اینه که دلم میخواد ازش توجه ببینم ……. خیلی به این فکر کردم ….. نجواهای ذهنیم میگفت آره بابا اصل و اساس رابطه ی عاشقانه اینه که طرف روت حساس باشه ….. گاه گاهی غیرتی شه …… گاه گاهی بگه حق نداری بری فلان جا خخخخخ….. گاه گاهی بهت اسمس عاشقانه بده و اتفاقا ازت توقع داشته باشه تو هم جوابشو سریع بدی…..نذاره بدون اون تکی بری تولد ……….. اجازه نده با خواهرت بری مسافرت خارج از کشور …… بابا باید روت حساس باشه …….. نجواهای ذهنیم میگفت اگه یه آدمی رو قانون مسلط باشه فقط به نکات مثبت تو توجه میکنه و تو براش خیلی مهم میشی و اون وقت رابطتون عاشقانه تر میشه…… میگفت قانون اینه که اون بهت عشق بده. ……..نجواهای ذهنیم میگفت اگه یه آدمی رو پیدا کنی که قانونو بلد باشه رابطه همونی میشه که تو میخوای …..شاید خنده دار باشه اما دلم میخواست اگه به دوستم بگم میخوام از این رابطه برم بیرون ناراحت شه و با زبون بی زبونی هم که شده بخواد منو نگه داره ………اینا نجواهای ذهنی من بود با اینکه رو باورهای توحیدیم کار کرده بودم ….. اما ته دلم اینا بود ……..تا اینکه …………. خودم با خودم جلسه گذاشتم …..خدا هم بود ….. من حرف زدم و اون جواب داد ….. کلنجار میرفتیم با هم …… و این شد نتیجه ش : بهم گفت سمانه بهترین آدمی که تو زندگیت میشناسی و قانونو بلده و داره طبق قانون زندگی میکنه و تو ازش راضی هستی کیه ؟ گفتم بهترین آدمی که داره قانون رو خوب رعایت مینکه و از تمام زندگیش راضی و خوشحاله خود استاده …… گفت: فکر میکنی خود استاد با رابطه ش چه جوری رفتار میکنه ؟ گفت فکر میکنی اگه رابطی ش بگه میخوام از زندگیت برم بیرون استاد ناراحت میشه ؟ ………………… با اینکه اون موقع هنوز این فایل منتشر نشده بود ولی حسم گفت منطقیه ……..اینو از صحبتهاتون میشد فهمید که شما درسته رابطه ی عاشقانه ای دارید اما توش از منت کشی و وابستگی و قهر و آشتی های پر از وابستگی خبری نیست …….یعنی من اگه با یه آدمی دوست میشدم که قانون رو کامل بلد باشه و من بهش بگم میخوام از این رابطه برم اون اصلا ناراحت نمیشه ….. یعنی اگه قانون و بلده اصلا رو من حساب نمیکنه و فقط خدا رو در نظر میگیره ….. پس این وسط من چی میشم ………. دیدم یه جای کار میلنگه …… دیدم تا وقتی خودم تو وجود خودم ناقص باشم و خلا داشته باشم حتی اگه با آدمی دوست شم که حتی بیشتر از خود شما هم قانونو بلد باشه بازم تضمینی وجود نداره که اون رابطه عالی باشه ….. چون من هنوز از طرفم” توقع” دارم…………. حرفاش منطقی بود ……. شدیدا هم منطق قوی ای داشت …….. فهمیدم هر چی هست . اول و آخر همه چی به خود من میرسه …….. انگار سرنخ از خود من شروع میشه و در نهایت به خود من میرسه ………… فهمیدم هر چی هست باید تو وجود خودم دنبالش بگردم ……….. به رفتارای دوستم فکر کردم و دیدم این آدم اون قدررررر با خودش هماهنگه که من این رفتاراشو میذارم رو حساب بی تفاوتیش ولی غافل از اینکه انگار بعضی چیزایی رو که من تازه دارم یاد میگیرم اون از قبل بلده و داره تو زندگیش رعایت میکنه ……….اگه بخوام مثال بزنم : یه روزی البته حدود سه سال پیش بهش گفتم اگه من بمیرم چی کار میکنی؟ فکر میکنید چی گفت : خخخخخخخ لبخند زد و گفت هیچی …….ناراحت شدم …. گفت وقتی بمیری دیگه کاری از دستم بر نمیاد ولی تا هستی قدرتو میدونم ………….الان که با باورهای توحیدی آشنا شدم میبینم این جمله خیلی هم زیباست …… راست میگه مرگ حقه و همه میمیرن ولی مهم اینه که تا هستم دلش میخواد با هم خوش باشیم …………. یه خاطره ی دیگه : بچه ها دوست من اصلا اهل ناله نیست ….. وقتی ام که مریض میشه دکتر نمیره و آخر آخر دوا درمونش اینه که یه استامینفون یا یه ادالت کلد بخوره خخخخخخخ ( یعنی سرطان هم داشته باشه با همینا خودشو خوب میکنه خخخخخخخخخ شوخی کردم )…… اون روز تو ماشین بودیم دیدم یهو زد کنار و پیاده شد و با حالتی شبیه دویدن رفت سمت سطل زباله و گلاب به روتون بالاآورد ….. من حتی پیاده هم نشدم ………. بعد اومد نشست تو ماشینو و من فقط گفتم میخوای برم پایین از سوپر مارکت آب معدنی بخرم برات؟ گفت نه و خیلی عادی به راهمون ادامه دادیم و رفتیم خرید و بعدشم با اینکه میدونستم اون چیزی نمیخوره ولی خب من گفتم گشنمه و رفتیم رستوران و من پیتزا خوردم و اون طفلک حتی نتونست لب به غذا هم بزنه و بعدشم مثل همیشه منو رسوند خونه و همین …….. همه چیز مثل همیشه بود …….. بچه ها اون با اینکه خودش بالا آورده بود اما به من حق میداد که گرسنه م باشه و منو برد رستوران و خودش نشست تا من غذامو بخورم …… آه و ناله نکرد ….. در حالیکه اگه من بود میگفتم بابا من مریضم اون وقت تو درک نمیکنی و میگی بریم رستوران ؟ اگه من بودم ناراحت میشدم که دارم بالا میارم و طرفم حتی از ماشین پیاده هم نشد …………جالب اینه که منم اگه مریض شم اون اضافه بر سازمان قربون صدقم نمیره ………… بهم میگه خوبی … بهتری ….. ولی این طوری نیست که من مریض شم بهم بیشتر توجه کنه ………. همیشه یه مدله ……. و من الآنا میفهمم که جه قدر این رفتاراش طبق قانونه ………. بچه ها روزای اول آشناییمون این کاراشو میذاشتم رو حساب بی تفاوتیش و بی احساس بودنش اما حالا میبینم این رفتارا نشون دهنده ی عدم وابستگی و شناخت قانونه ………………. عاشق خودمم از کجا شروع کردمو به کجا رسیدم خخخخخخ

    شاداب باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مسعود خداداد گفته:
    مدت عضویت: 3842 روز

    سلام مهتاب خانم

    من جواب سوال شما رو از حرفهای استاد میگم

    بارها و بارها توسط ایشان گفته شده که عاشق خودتون باشین یعنی عزیزترین کسی رو که دوستش دارین در نظر بگیرین ، اگه این فرد کاری کرد که شما ناراحت شدین

    با اون چه برخوردی میکنین ؟ معلومه که بهش میگین طوری نیست ،درست میشه ،بی خیال ، و زود موضوع رو عوض میکنی ، با خودتم اگه اشتباهی کردی ، در حال یا گذشته بگذر و بدون ، نمیشه همیشه همه چی گل و بلبل باشه و تضادی نباشه .

    و اگه داری کاری میکنی که به نفعت نیست یا بدتر از اون خودخوری میکنی در لایه های زیرین ذهنت داری خودتو تنبیه میکنی یا بدتر از اون خودتو دوست نداری تا اینکه عاشق خودت باشی از اینها باید چشم بپوشی و گامی برای رشد خودت برداری چون تو عزیزترین فرد توی زندگی خودت هستی .

    و برای اینکه بفهمی چقدر داری درست میری ببین دیگران با تو چگونه اند چو آنها بازتابی از رفتار تو با خودت هستند. و همیشه اگه ارتباط ما با خدا خوب باشه یعنی توحید واقعی دشته باشیم همه چیزهای دیگه خودش درست میشه . یعنی از خودت تعریف کنی و خدا رو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علی بابا گفته:
    مدت عضویت: 2554 روز

    سلام اقای عباس منش شما با درامد اینترنتی و شیره مالیدن سر هموطنات به اینجا رسیدی واقعن اگر نیت کمک رسانی داشتی نمیومدی کتابتو تو اینترنت با چندین برابر قیمت بفروشید قانون جذب واقعیت داره اما نه اینکه بیای سر ادمای نیازمند کلاه بزاری و کتابتو بفروشید اگه راس میگی با همین قانون کاری کن موهای سرت در بیاد مطمینن این دیدگاهمو نشون نمیدی خلاصه امیدوارم سری بعد ببینم با قانون جذب مو در اوردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: