مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»

سوالات:

  1. وقتی قوانین زندگی را شناختید، در اوایل مسیر که هنوز نتیجه ای نداشتید و تضمینی درباره نتیجه وجود نداشت، چه چیز به شما انگیزه می داد تا همچنان این مسیر را ادامه دهید؟
  2. اگر با آگاهی و تجربه ای که الان دارید، به 15 سال پیش برگردید – یعنی روزهایی که شرایط مالی خوب و نتایج ملموس نداشتید – دقیقا اول روی کدام باورهای خود کار می کردید و به چه شکل؟

مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند:

  • اگر وارد مسیر مورد علاقه ات شوی، در این مسیر ثبات داشته باشی و باورهای ثروت آفرین درباره علاقه ات بسازی، نتیجه تضمین می شود؛
  • کلید نچسبیدن به خواسته ها و رهایی نسبت به آنها؛
  • قانونی درباره “لذت بردن از مسیر زندگی”
  • سر راست ترین مسیر برای رسیدن به خواسته ها؛
  • منطق هایی برای ترک وابستگی نسبت به خواسته ها؛
  • فاصله شما با خواسته هایتان فقط با احساس خوب پر می شود  و احساس خوب فقط با تغییر نگاه ایجاد می شود و نه با داشتن خواسته
  • چگونه علاقه ام را پیدا کنم و به آن مسیر هدایت شوم؟
  • چطور از مسیر مورد علاقه ام درآمد هم کسب کنم؟

تمرین:

اگر عشق و علاقه خود را می شناسی، به شما تبریک می گوییم. با اشتیاق بیشتری در آن مسیر حرکت کن، بهبود ایجاد کن و هم مهارت هایت را افزایش بده و هم باورهای ثروت آفرینی درباره آن علاقه بساز. اما اگر هنوز نمی دانی مسیر مورد علاقه ات چیست و به انجام چه کاری علاقه داری، این تمرین برای شماست.

لیستی از علاقه های که داری، آماده کن. سپس لیستی از مهارت های که داری نیز آماده کن. لیستی از آنچه که نسبت به سایر موضوعات، در آن استعداد بالایی داری هم آماده کن. حالا مشترکات این 3 لیست را پیدا کن. یعنی چیزی که هم به آن علاقه داری، هم در آن مهارت داری و هم درباره آن استعداد بیشتری نسبت به سایر آیتم های لیست داری. لیست را اولویت بندی کن و برنامه ای برای تجربه آنها بریز.

چند نکته مهم:

  1. درباره نوشتن این لیست، کمال گرا نباش؛
  2. اگر هنوز مهارت خاصی نداری، مشترکات 2 لیست “علاقه” و “استعداد”،  را پیدا کن. این دو عامل به شما کمک می کند تا در آن مسیر حرکت کنی و مهارت کسب کنی.

در مسیر تجربه ی آیتم ها این لیست، شما نسبت به خودت، عشق و علاقه ات و خواسته هایی که از زندگی داری،به شناخت دقیق تری می رسی. شاخ و برگ های اضافه را حذف میکنی، علاقه اصلی ات را بهتر میشناسی، مهارت هایت را در آن حوزه بالاتر می بری و از این مسیر رشد لذت هم می بری. و اما درباره ثروت ساختن از مسیر مورد علاقه:

اگر درباره مسیر مورد علاقه ات باورهای ثروت آفرین هم بسازی، قطعا از آن مسیر می توانی پول بسازی و به استقلال مالی هم برسی.


منابع کامل درباره آگاهی های این قسمت: دوره روانشناسی ثروت 2:

دوره روانشناسی ثروت 2 متخصص “ثروت ساختن از مسیر مورد علاقه” است. منطق آگاهی های این دوره بر این اساس است که:

تمام شغل ها خود به خود پتانسیل ثروت ساختن را دارند. آنچه تعیین می کند که فرد بتواند از مسیر مورد علاقه اش به استقلال مالی نیز برسد، بستگی کاملی دارد به باورهای آن فرد درباره “ثروت ساختن از آن علاقه” و امکان پذیر دانستن این موضوع.

“ساختن ثروت” شامل این ترکیب است: باورهای ثروت آفرین درباره آن کار + تمرکز و استمرار بر انجام آن کار. 

وقتی به مسیری عشق و علاقه داشته باشی، این عشق و علاقه خود به خود “تمرکز”، “خلاقیت” و “مهارت” را نیز می آورد. وقتی “باورهای ثروت آفرین درباره آن علاقه” به این ترکیب اضافه شود، این مسیر “موفقیت مالی و ثروت” را نیز برایت به همراه دارد. در نتیجه، زندگی تبدیل به لذت و رضایت درونی بی انتها می شود. دوره روانشناسی ثروت 2، راهنمای کاملی برای این مسیر است…

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 2


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

503 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 10 بهمن رو با عشق مینویسم

    جالبه الان متوجه شدم رد پای روز 10 و 9 رو اشتباهی نوشتم

    اتفاقات روز چهارشنبه 10 بهمن رو در رد پای 9 بهمن نوشتم

    اشکالی نداره پیش میاد طیبه جان

    شاید باید اشتباه میشد که الان به خودت بگی اشکالی نداره و درمورد بخشش که میخواستی بنویسی دقیقا هم زمان شده

    در اصل الان من رد پای روز 9 بهمن رو مینویسم روز سه شنبه رو

    بخشش

    تو جلسه 13 عشق و مودت که در مورد بخشش گفت

    من تازه درک کردم که چجوری میشه بخشید

    قبلا یه بار از آقای الهی قمشه ای شنیده بودم اوایل ورودم به مسیر آگاهی که میگفت

    وقتی کسی بهتون بدی کرد و به گذشته آدما نگاه میکنید و میذارین به پای اینکه از بچگی چگونه بوده ،راحت میتونین ببخشید

    من اینو متوجه شده بودم اما انگار مقاومت داشتم تا اینکه استاد عباس منش در فایل عشق و مودت درمورد بخشش گفتن

    اما من تو دوره عشق و مودت متوجه شدم

    مثلا میشه مثل خدا بخشید

    اینکه خدا خودش آگاهه که ما ذاتا فراموش کاریم

    استاد هم میگفت که یه سری چیزارو که توضیح دادن یاد این برخورد خدا افتادم

    که تازه فهمیدم که چرا خدا گفته تو قرآنش که میبخشه و غفور الرحیم هست

    خدا میدونسته که ما رو چجوری خلق کرده که وقتی ما کار ناپسندی میکنیم ،که اون هم در راستای پیشرفتمونه که با تضاد رو به رو بشیم و بعد که متوجه شدیم ،در مسیر درست قدم برداریم و خدا با این خصوصیت ما راحته ،یعنی در اصل خودش اینجوری ما رو آفریده که ما رشد کنیم

    این تجربیات و تضاد ها رو گذاشته که ما رشد کنیم

    حالا هر چی آگاهانه من سعیمو بکنم که در مسیر درست قدم بردارم و اگر در این مسیر کمی تجربیات اشتباه داشتم

    به خودم یادآوری کنم که این طبیعت من هست و من اینجوری رشد میکنم

    و خدا آگاهه و خودش من رو خلق کرده پس من سعیمو میکنم تا بیشتر آگاه باشم و در مسیر خدا قدم بردارم

    و خودم رو سرزنش نمیکنم چون خدا عاشق منه و برای اینکه من رشد بکنم ،قبول داره که برای اینکه ظرف وجودم رشد پیدا بکنه یه سری تجربیات رو داشته باشم که سبب بشه من از طریق اون تضاد ها به خواسته هام پی ببرم

    و البته این رو هم به خودم یادآوری کنم که ،اینم نباشه که هی خطا کنم و بگم خدا منو دوست داره و میبخشه ،نه این خوب نیست

    من سعیمو میکنم و اگر در این مسیر اشتباهاتی داشتم ،سعیم رو میکنم تا ازش درس بگیرم و در مسیر مستقیم قدم بردارم

    خیلی خوشحالم که دارم یاد میگیرم

    خدای من سپاسگزارم ازت

    خدایا شکرت

    و به خودم اینجوری بگم که طیبه اشکالی نداره

    تو این همه تلاش کردی ولی سعی کن بیشتر آگاه تر باشی و مطمئنم که تو میتونی

    اصلا یه سری باورهای محدودی داشتم که این روزا به طرز عجیبی از روی دوشم برداشته میشن

    این روزا پشت سر هم داره بار سنگین از رو دوشم برداشته میشه

    بار سنگین خیلی چیزا بود و یکی از این بار سنگین ها باورهای محدودی که درمورد بخشش و خیلی موارد درمورد انسان ها باور کرده بودم

    خدایا شکرت

    این پیام رو 10 بهمن دریافت کردم

    این روزا به طرق مختلف تاکید میشه که میتونم یه کتاب بنویسم

    و 3 بهمن اسم کتاب رو دریافت کردم و حس کردم و تصویرش رو دیدم که اسمش ماج ماچی باشه و درمورد خدا بنویسم

    درمورد عشق من و خودش

    خدایا شکرت

    و امروز با این پیام فهمیدم که این تکرارهای چند باره معنیش اینه که شروع کنم

    و به جملات مختلف بهم میگفتن که شروع کن :

    می دونستی مهارت عجیبی در نویسندگی داری؟ جوری مینویسی که من همزمان به تصویر می کشم و باهات فکر میکنم.

    امروز با خدا صحبت میکردم یه چیزی بود که در موردش ازش خواستم که هدایتم کنه و قلبم رو آروم کنه که بدونم نظرش چیه

    و قرآن رو گرفتم دستم و باز کردم

    سوره انبیا رو نشونه گرفتم

    سوره انبیاء

    لَا تَرۡکُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِیهِ وَمَسَٰکِنِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡـَٔلُونَ(١٣)

    مگریزید و رو به کامرانیها و خانه هاى خود آرید که روزى ممکن است از آن بازخواست شوید

    یه درک هایی داشتم از این آیات و بعد هدایت شدم به فایل دعای کمیل و گوش دادم سر نماز

    من امروز نتایج دوستان عرشیا و یه خانمی که بعد اون صحبت میکردن گوش دادم

    و پیام هایی داشت که بهم میگفت متمرکز بشی در 2 ماه میتونی به خیلی موفقیت ها برسی

    خدایا شکرت که به من کمک میکنی سپاسگزارم

    من خیلی فکر کردم ، امروز سر نماز وقتی دعای کمیل رو گوش میدادم به تک تک حرفای امام علی با خدا دقت میکردم و از خدا سپاسگزاری میکردم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 26 دی رو با عشق مینویسم

    گام 10 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    باورهای من هست که تک تک اتفاقات زندگیم رو رقم میزنه

    چقدر خوب، دقیقا هم زمان هست این فایل با تجربیات من

    امروز دقیقا من یه لحظه یه حسی بهم دست داد

    که اونم با توحه به ورودیام بود که از هنرجوی استادم شنیدم

    یه لحظه گفتم من الان تا کی نقاشی بکشم و کی بفروشم و کی ثروت مند بشم

    به خودم اومدم گفتم طیبه تو همین لحظه داری با پیشرفتت لذت میبری

    این افکار یعنی اینکه تو هنوز متمرکز روی باورات درمورد نقاشی ننوشتی و تکرار نکردی

    به همین خاطره که این افکار میاد سراغت و نگرانت میکنه

    تو باید هر روز با تمرکز

    تاکید میکنم

    با تمرکز روی باورهات کار کنی

    نه فقط یک باور

    بلکه برای همه جنبه ها تمرکزی یک بار گوش بدی و احساسش کنی و حتی وقتی تکرار میکنی صد در صد تمرکزت رو بذاری روی گوش دادن به باورهایی که تکرار میشه

    اونموقع هست که به سرعت نتیجه میاد

    وگرنه هرچقدر گوش بدی اما متمرکز نباشی و حواست جای دیگه باشه هیچ اتفاقی رخ نمیده

    پس این نکات رو یادت بمونه طیبه

    هر روز به خودت تکرار کن

    الان که این فایل رو شنیدم و استاد گفتن که درمورد نقاشی رنگ روغن

    دقیقا من وقتی میشینم پای نقاشی

    اصلا متوجه نمیشم کی 7 ساعت گذشت و یا بیشتر ،گرسنگی و تشنگی رو هم متوجه نمیشم

    خیلی حس خوبیه

    خدایا شکرت

    اما من از لحاظ مالی باید باورامو قوی کنم که خدا این چند روزو دوباره بهم‌تاکید کرده که باورای ثروت رو هم بنویسم و قوی بشه با تکرارشون و با صدای خودم ضبط کنم و تکرار کنم

    پس، من با عشق و لذت باورهایی رو مینویسم و تکرار میکنم و نتایج خودشون رخ میدن با تغییر باورهای من

    خدایا شکرت

    دقیقه 12 ام

    فرکانس

    ادامه دار بودن هست که اول نشونه ها میاد و بعد هی بزرگتر و بزرگتر میشه

    چقدر لذت بخشه

    خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم

    و هر روز رفته رفته بی نهایت حالم عالی تر میشه

    خدایا شکرت

    منم ادامه دادم که الان نتایجی رو دارم میبینم

    ذهنم خوایت بگه تو که نتیجه بزرگی نداری

    الان جوابشو میدم

    من نتایج بزرگ و عظیمی که داشتم حال خوبم با خدا بود

    چون من دو سال پیش در احساس گناه و در دلشوره و حس تنهایی و گریه شدید بودم

    اما الان هر روز دارم میخندم

    هر روز دارم با خدا صحبت میکنم و اصلا احساس تنهایی ندارم

    اتفاقا وقتی تنها هستم بیشتر کیف میکنم

    چون که باخدا راحت تر صحبت میکنم

    تازه من و خدا وقتی با هم صحبت میکنیم من از دستام بوس میکنم وقتی خیلی به من عشق میده

    جدیدا چشمامو میبندم و عشق بی نهایتش رو با حال خوب میفرستم به تمام جهان هستی و انسان ها

    حتی گرمایی در قلبم حس میکنم و ارسالش میکنم که بی نهایت زیباست

    ببین ذهن من نتیجه یعنی این

    ببین چقدر بزرگه

    تفاوت رو حس میکنی که ؟

    باید هم حس کنی

    چون من الان دارم با لبخند مینویسم

    من هر روز دارم با دیدن زیبایی ها لذت میبرم

    تا صبح بشینم بنویسم تمومی نداره این همه زیبایی خدا

    پس خودت عقب بشین و فقط تماشا کن ببین که صاحب تمام جهان هستی

    ربّ من چی قراره برای من انجام بده

    به قدری رشد میکنم و تعهد دادم که از این به بعد تمام سعیمو بکنم که بی نهایت لذت میبرم از مسیر

    باورهای ثروت رو هم مینویسم و تکرار میکنم ، من الان در این مدارم و به سرعت با تکرار باورهای قوی ثروت ،مدارم بالا و بالاتر خواهد رفت

    پس خیلی آروم و راحتم

    چون خدایی که دو ماه پیش 60 میلیون به حسابم واریز کرد در عرض 8 جمعه در دوماه

    پس میتونه از طریق فروش نقاشیام به من بی نهایت نعمت عطا کنه

    خدایا شکرت

    صبح وقتی بیدار شدم و به داداشم جریان دیروز گفتم که رفتم پاساژ دلگشای 15 خرداد

    بردارم دو تا حرف گفت که کمی نگران شدم تا چند دقیقه

    اما کنترل کردم ورودی های ذهنم رو

    و گفتم من که میدونم کار نجوای ذهنم نگران کردن هست حالا چه از طریق ذهن و چه از طریق آدما

    پس من دیگه میدونم و آگاهم و چون آگاهم به راحتی میتونم مهارش کنم

    خب من به خدا اعتماد میکنم و کردم

    خدایی که منو دیروز برد به پاساژ دلگشا و خودش هدایتم کرد و پشت سرهم نشونه داد به من

    همون خدا هم طرح طلا و جواهراتم رو ازم میخره

    طلا ساز به قدری مشتاق هست که به سرعت طلای طرح من رو خرید میکنه

    بعد گفتم ببین اگر هم این طلا ساز نشد خدا بی نهایت دست دیگه داره که طرح گردنبندی که طراحی کردم رو بخره از من و بسازه

    تازه خدا بی نهایت دست داره

    بینهایت طلا ساز هست

    و من بی نهایت میتونم طرح هام رو بفروشم

    حالا یه چیزی هم بود که سبب میشد یه باوری در وجودم در من تقویت بشه

    اینکه به قدری طراحی گردنبند من چشم اون خانم طلا ساز رو گرفته بود که گفت من میخوام بسازمش و به طلا سازم نشون بدم طرح رو

    حنی به من گفت طرح رو تا زمانی که من نگفتم به کسی نشون نده

    این یعنی چی؟؟؟؟؟

    این یعنی اینکه باورایی که من نوشته بودم و چند روزی بود تکرار میکردم داره جواب میده

    حالا من چی نوشته بودم؟؟؟؟

    نوشته بودم که طرح های طراحی طلا و جواهرات من به قدری زیبا هستن که چشم هر کسی که میبینه رو میگیره و به راحتی حاضره که ازم بخره و طلاش رو بسازه و حتی افراد ثروت مند به سرعت میخرنش

    حنی من نوشته بودم طرا سازها مشتاقن که من برم و طراحیامو به سرعت ازم بخرن

    حتی اینو تکرار میکردم هر روز که طرح های من باعث تغییر و تحول در طلا سازی و فروش طلا میشه

    حتی تکرار میکردم طراحی های من خاص هستن و برای برند های خاص مورد پسند هستن و به سرعت فروش میرن

    خی اینا یعنی اینکه داره جواب میده

    خانمی که بهم گفت طیبه جان طرح ها رو به کسی نشون نده تا من خبرت کنم

    چون میخوام طرح ها مختص خودم باشه و برای برند خودم باشه

    وای خدای من شنیدن این حرف منو یاد باورایی میاره که نوشته بودم و تکرار میکردم

    حتی به من برگشت گفت چهره ات آشنا هست

    این یعنی چی؟؟؟؟؟

    یعنی اینکه خدا داره کارای منو انجام میده

    من فقط به یه چیز میخوام فکر کنم اونم خداست

    اینکه خدا داره کارای منو انجام میده

    و به ذهنم و به تمام کسانی که حرف های ذهن رو میگم ،توی دلم میگم که من به هرآنچه که خدا برای من خیر بخواد ،به همون خیر محتاجم

    پس نگرانی ندارم که اگر یه موقع گفت که نشد هیچ اشکالی نداره ،چون خدا بی نهایت دست دیگه داره که من رو به خواسته هام برسونه

    انسان های مشتاق بی نهایت زیادن که مشتاق خرید طرح های طراحی های طلا و جواهرات من هستن

    خدایا شکرت

    من تو رو که دارم‌خوشبخت ترینم

    چون تو داری کارهای منو انجام میدی

    من کل روز سعی کردم که به ذهنم بگم که براش منطقی بشه

    الان که به یادم‌میارم واقعا هستن انسان های مشتاق برای خرید طراحی های من

    وقتی حاضر شدم و رفتم تا برم گالری هنرجوی استادم

    یه حسی داشتم دلم نمیخواست امروزو برم

    وما رفتم

    وقتی رفتم دختر هنرجوی استادم اونجا بود و خودشون دیر اومدن ، یه خانم بی نهایت مهربان که وقتی اومد گفت طیبه آش دوست داری یا حلیم

    گفتم آش

    و وقتی آش داد بهم از آش هایی بود که من دوست نداشتم

    خیلی راحت گفتم من از این آشا دوست ندارم و نمیتونم بخورم

    خیلی اصرار کرد و گفت بردار برای تو خریدم

    تشکر کردم و گفتم نمیتونم بخورم

    خوشحالم از اینکه مثل قبلنا تو رودربایسی قرار نگرفتم

    اگر طیبه قبل بودم در رودربایسی قرار میگرفتم و میخوردم

    اما امروز به راحتی گفتم نه

    و خیلی خوشحالم

    وقتی ناهارشونو خوردن ،قرار بود یه عکاس بیاد و درمورد طرح نقاشیش برای یه مجموعه 10 تایی تصویر و عکس بگیرن

    و یه لحظه یادم اومد منم میخواستم شروع کنم

    چرا قدمی براش برنداشتم

    و تصمیم گرفتم منم موضوعم رو که قبلا نوشتم درموردش فکر کنم و بنویسم تا خدا هدایتم کنه به سمتش و طرح هاشو مثل طراحی فرشته هایی که تو آسمون بودن بهم بگه

    که از پارسال تا الان کلی عکس گرفتم که از ابرا کلی طرح بود که خدا بهم الهام کرده

    وقتی عکاس اومد و نشستن و صحبت کردن

    درمورد نی و بشنو از نی صحبت میکردن

    من به صحبت هاشون گوش میدادم و طراحی میکردم

    بین صحبت هاشون عکاس گفت که سوره ضحی

    وای خدای من انگار داشت به من این جملات رو میگفت و نشونه بود برای من

    خیلی حس خوبی داشتم

    اما بعدش حس کردم نباید دیگه بیشتر از این تو اون جمع بمونم و بحث هاشون رو بشنوم ،یه جورایی حس بی قراری داشتم که برگردم خونه و اونجا نمونم ،انگار حس کردم ادامه صحبت هاشون با روحم در هماهنگی نیست

    و سریع بلند شدم و رفتم خونه

    وقتی منتظر بودم بی آر تی بیاد ، چشمم افتاد به تابلوی یه کوچه که نوشته بود

    رهنمای هدایت

    خدا داشت با این جمله بهم میگفت من راهنماییت میکنم و هدایتت میکنم تو راه دوباره من این تبلیغ رو که قبلا تو مترو دیده بودم رو دیدم

    قهرمان درون خودته ،باید باورش کنی !

    و تاکید خدا رو برای تکرار باور ها به صورت تمرکزی دریافت کردم

    این روزا مدام بهم میگه تمرکز کردن رو تمرین کنم

    و سعیمو بکنم تا یاد بگیرم در هر کاری تمرکز داشته باشم

    تو راه خانم طلا فروش و طلا ساز پیام فرستاد که طرحم خیلی خاصه و طلا زیاد میبره و گفت فعلا دست نگه دارم تا یک شنبه که با طلا سازش صحبت بکنه تا خبرش رو به من بگه

    وقتی پیامش اومد

    تو دلم گفتم خدای من

    ربّ من هرچی که تو بگی من رها کردم و هرچی خیره همون بشه

    من روی باورام کار میکنم و تلاشمو میکنم

    وظیفه هام رو سعی میکنم عمل کنم

    وقتی برگشتم خونه ،خواهرم غذا درست کرده بود و فرستاده بود و برای منم گذاشته بود

    وقتی خوردم یادم رفت بهش پیام بدم و تشکر کنم

    وقتی خواستم کارامو انجام بدم

    حس نگرانی دست داد

    این فکرو کردم که من الان دارم نقاشی یاد میگیرم

    کی نقاشیامو بکشم و کی بفروشم ؟؟؟؟

    کی از فروش نفاشیام به ثروت برسم

    تا اونموقع که سنم زیاد شده

    میدونستم اینا رو از کجا دارم میگم

    حرفای اون خانم که هنرجوی استادم بود و تو گالریش با عکاس داشتن صحبت میکردن روی من تاثیر گذاشته بود که سبب شد من نگران بشم

    اما به خودم گفتم هیچ ربطی نداره

    هستن نقاشایی که به راحتی در سن من به بی نهایت ثروت رسیدن

    پس وقتی اونا تونستن

    پس منم میتونم

    و به خودم گفتم و تکرار کردم و سعی کردم که توجهم رو به یاد آوری و گفتن الگوهایی که موفق شدن و درآمد بالایی دارن ، توجه کنم

    و تا شب کارهای دیگه رو انجام دادم

    خوشحالم از اینکه دارم میشناسم خودمو

    دارم هر لحظه سعی میکنم افکارم رو آنالیز کنم و آگاه باشم

    خوشحالم از اینکه دارم پیشرفت میکنم

    و سعیمو میکنم که باورهای فراوانی و ثروت رو تکرار کنم و استمرار داشته باشم

    چون استمراره که نتایج بزرگ رو رقم میزنه

    و من مطمئنم که رخ میدن تک تک خواسته هام

    چون این من هستم که زندگیم رو تغییر میدم و خلق میکنم

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و زیبایی و نعمت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 25 دی رو با عشق مینویسم

    گام 10 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    تحقق خواسته ها چقدر فوق العاده هست این فایل

    امروز وقتی تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و روزم رو با عشق آغاز کردم

    اولین کارم این بود که از صبح تا 3 بعد از ظهر تمرین رنگ روغنم رو کار کنم

    از روزی که من دوره عزت نفس رو خریدم و تمریناتش رو سعی میکنم انجام بدم ، یکیش همین بود که اولین اولویتم رو اول انجام بدم

    که اولویت اولم که اول از همه گوش دادن به فایل ها و صدای ضبط شده خودم که باورهای قوی رو ساختم و بعد در پیشرفت مهارتم در نقاشی انجام تمرین رنگ روغنم بود

    و تمرین طراحی

    و من چند روزه صبح که بیدار میشم ،اول تمرینمو انجام میدم بعد به کارای دیگه ام میرسم

    ساعت 12 بود خواهرم زنگ زد و گفت طیبه میای بریم برای فروش ؟

    روز پدر هم هست بریم بفروشیم

    بهش گفتم کجا بریم ؟

    اولش گفت بریم تجریش

    بعد گفت بریم 15 خرداد

    بعش گفتم من دارم تمرین رنگ روغنم رو انجام میدم ، فکر نکنم بتونم بیام شما برین ،من اگر کارم تموم شد میام

    بعد گفت باشه و یک ساعت بعدش ،همینجوری داشتم به فایلا گوش میدادم و کار میکردم که یهویی به دلم افتاد زنگ بزن به خواهرت و بگو که میری

    اونا میرن 15 خرداد

    تو هم قرار بود بری دو تا تابلوی طراحی طلا و جواهراتت رو نشون بدی به طلا فروشیا

    الان بهترین زمانه تو هم برو

    اصلا من خودم قصد رفتن به بیرون رو نداشتم با این حس که درکش کردم و یهویی تصویر 15 خرداد و طلا فروشیش اومد جلو چشمم

    و من سریع به خواهرم پیام دادم و گفتم میام ،چه ساعتی میرین؟

    وقتی ساعت 3:30حاضر شدم و رفتیم

    داشتم به فایل جلسه 5 دوره عشق و مودت گوش میدادم

    تو بی آر تی نشسته بودم

    وقتی شنیدم در مورد یه چیز استاد توضیح میدادن ،

    گفتم یعنی نباید اقدام میکردم برای گذشتن از خواسته عشق که قدم آخر رو برداشتم؟

    بعد گفتم خدا، تو بگو نشونه بده

    که من دیگه آروم بشم که مثلا دیگه نگم اگر اقدام نمیکردم و یا کاش اقدام نمیکردم و …

    تا قلبمو آروم کنی که درست بوده این کارم

    میدونستم درست بوده اما باز دلم میخواست که آروم تر بشم

    که بی آر تی وایساد و پیاده شدیم ،روبه رو تو ایستگاه بی آر تی ، جشمم به نوشته روی اتوبوس افتاد ،

    نوشته بود

    بُردی

    خوشحال شدم

    گفتم تو بُردی طیبه

    با اون قدم روز 2 دی بُردی

    بیا اینم نشونه قوی

    چی از این بهتر که تو بُردی

    تو خدا رو بدست آوردی ،تو خدا رو انتخاب کردی

    چی از این بهتر

    دیگه نگو، اگر این اقدام رو نگه میداشتم بعد خرید دوره عشق و مودت و یا عزت نفس ، قدم رو برمیداشتم چی میشد !؟

    ببین طیبه

    برای تو لازم بود اون قدم رو برداری

    قدم رهایی از خواسته ات

    یادته که خدا دقیقا فردای اون روز به تو دوره عشق و مودت رو هدیه داد

    یادته که از فردای 2 دی ، تا الان که داری رد پای روز 25 دی رو مینویسی ،هر روز به طرق مختلف بهت هدیه داد

    و یه هدیه بزرگتر رو داد که هر روز داریش

    به قدری زیاد داری که تصمیم‌به بخشیدنش کردی

    و چند روزه که از قلبت ،به قدری عشق بی نهایت حس میکنی که تجسم میکنی که داری این عشق رو، به همه میبخشی و حالت ،از این بخشیدن بی نهایت عالیه

    به یادت بیار طیبه وقتی بی نهایت عشق خدا رو به جهان هستی و انسان ها ارسال میکنی چقدر قلبت آروم میشه

    و حس میکردی قلب نداری

    مگه میشه قلب نداشت

    آره میشه

    در عین داشتن‌ حس کنی نداری

    گرفتی که چی میگم

    معنی الله الصمد

    یادته که

    بی نیازی

    چون که وقتی از چیزی پر بشی، که به قدری زیاد باشه که این حس رو بهت بده که دوست داشته باشی، بی قید و شرط ببخشی

    و چیزی رو که تمامش برای خداست حاضری به راحتی ببخشی

    و وقتی میبخشیدی یادت بیار

    که بارها گفتی

    من چرا حس میکنم هیچی تو قلبم نیست

    به قدری بی وزن و سبک بود ،که حتی حسش نمیکردی

    قلبی که حتی تپشش رو هم حس نمیکردی

    به قدری آروم بود که تو فقط حس سبکی داشتی

    نفس کشیدنت هم سبک بود

    تا اینکه بهت درکش داده شد که تو داری

    همه چی داری

    وقتی یاد بگیری ببخشی

    نه فقط عشق ، در همه جنبه های زندگیت میتونی به راحتی ببخشی

    تو داری بی نیازی یاد میگیری

    تو داری خود خواهانه عشق ورزیدن رو یاد میگیری

    مثل خدا که خود خواهانه عشق میورزه به تمام جهان هستی که خودش خلق کرده

    اینکه لذت میبره از این همه عشق و زیبایی که خلق کرده و به خودش آفرین گفته

    تو داری یاد میگیری طیبه

    پس تو بُردی

    تمام این اقدام ها و حرکت ها و قدم هایی که برداشتی نیاز بود تا تو به این مدار برسی

    چون تو درخواستش کرده بودی

    چون تو گفتی ربّ من

    من تو میخوام

    گفتی ربّ من یادم بده

    و خدا داره یادت میده

    چون تو ازش خواستی

    چون تو اجازه دادی

    چون تو داری قدم های عملی برمیداری و ایمانت رو در عمل نشون میدی

    پس بُردی

    و به یاد بیار که بعدش دقیقا 11 روز بعدش دوره عزت نفس رو خریدی

    و این رو هم به یاد بیار که تو قبل از اینکه قدم آخر رهایی از خواسته عشق رو برداری ،پول داشتی و میتونستی بخری و به دوره ها گوش بدی ، بارها هم خواستی بخری

    اما نخریدی

    و بعد از اینکه از خواسته عشق گذشتی با همون پولی که داشتی خریدی

    چرا؟؟؟

    خوب دقت کن طیبه

    تو با این قدم آخر و بزرگت لیاقتت رو به خدا و جهان هستی نشون دادی که مهم ترین چیز خداست

    عشق فقط و فقط خداست

    و تو هر لحظه باید بگذری از هرآنچه که داری

    در همه جنبه ها

    و این بود که تو لیاقتت رو نشون دادی

    پس از این به بعد تمرکزت رو بذار روی کلید هایی که خدا به تو داد

    و یکی از مهم ترین هاش

    کلید اجابت دعا

    ساخت و تمرکز و تکرار و استمرار در تکرار باورهای قوی هست تا خدا بتونه به خواسته های تو با توجه به باورهایی که ساختی و قوی شده ،پاسخ بده

    اما در ادامه مسیر هم باید هر لحظه رها باشی

    تو اگر اون قدم رو برنمیداشتی لیاقتت رو برای دریافت این دو دوره رو نداشتی

    اون قدم تو سبب شد که لایق این دو تا دوره بشی

    پس دیگه فکرشو نکن و خوشحال باش که قدم برداشتی

    یادت باشه که با این نشونه خدا بهت گفت که تو بُردی

    پس به مسیرت ادامه بده و لذت ببر

    همین که رفتم از خیابون رد بشم ، دقیقا ماشینی رد شد که پلاکش74 داشت

    دقیقا خدا داشت تایید میکرد نشونه رو

    من اون جمله بُردی رو تو گوگل نوشتم تا ببینم جمله قبلش چی بود

    پیدا نکردم اما اول صفحه گوگل یه تصویر اومد که نوشته بود

    شهرو برات فرش میکنیم ، فقط انتخاب کن

    به قیمتش فکر نکن

    وقتی اینو دیدم و سرمو بالا بردم تا از خیابون رد بشم ،پلاک یه ماشین 74 داشت

    اینا همه اش تایید بود

    تایید اینکه تو در مسیر باید رها باشی و روی باورات کار کنی

    و وقتی روی باورات کار کنی در همه جنبه ها

    شهر برات فرش میشه ، و تو فقط میگی و انتخاب میکنی و رخ میده

    و دیگه به هیچی فکر نکن ، تو میگی و میشه

    خدا برای تو کارهارو انجام میده

    عین پادشاه ها زندگی میکنی

    اینارو که متوجه شدم و داشتم فکر میکردم

    وقتی رسیدیم مترو وایسادیم قطار بیاد

    من داشتم به نشونه هایی که خدا داده بود فکر میکردم که قطار خط روبه رویی اومد

    اصلا حواسم به نوشته و هیچی نبود

    یهویی چشمم افتاد به این جمله روی قطار

    آسوده خاطر سفر کنید

    پرسیدم کجا سفر کنم؟؟؟؟

    که حس کردم منظورش مسیر تکاملم هست در همه جنبه ها وبا خیال راحت به خدا تسلیم باشم و رها باشم

    و عشق و حال و لذت ببرم از مسیر و آسوده خاطر باشم که با این کلید ها و رازهایی که خدا از فردای روز 2 دی به من گفت تا به الان

    یعنی 13 روز

    چقدر من تو این 13 روز تغییر داشتم از همه نظر

    به طرق مختلف هدیه میگرفتم

    روز شنبه سه روز پیش تا الان به قدری عشق رو در قلبم حس میکردم که فقط درک میکردم که باید ببخشم تا بی نهایت ترش رو دریافت کنم

    که وقتی بخشیدم و حس کردم که قلبم خالیه و هیچی حس نمیکردم

    درکش بهم داده شد که تو بی نهایت عشقی که داشتی ،چشماتو بستی و تو این چند روز تجسم کردی که به آدما میبخشی و ارسالش رو به وضوح دیدی

    حتی ارسالش به قلب دختر بچه ای که روی پاهات خوابیده بود تو مترو حس کردی

    وقتی بی نهایت عشق داشتی و تصمیم به بخشیدن کردی ،بی نهایت به توان بی نهایت به قلبت عشق جاری شد

    و به همین خاطر بود که تو حس بی وزنی و سبکی در قلبت داشتی

    پی یاد بگیر

    توجه و تمرکزت رو آگاهانه هر لحظه داشته باشی

    حتی رفتار داداشم به کل عوض شده ،تو کارای خونه به طرز شگفت انگیزی کمک میکنه

    رفتارهاش عالی بود از قبل ،عالی تر شده

    چون داداشم بعد فوت پدرم بی نهایت برای همه مون خوبی داشت ،اما الان خوبی هاش بی نهایت برابر شده

    و من با دیدن این همه خوبی شگفت زده شدم توی این 13 روز

    حتی من که با خواهر بزرگترم هیچ وقت نمیتونستم ارتباط برقرار کنم ،یه محبت خاصی بینمون اومده و با عشق صحبت میکنیم باهمدیگه

    حتی رها تر شدم نسبت به آدما

    انگار دارم یاد میگیرم که دیگه درمورد این قوانین به کسی چیزی نگم

    و فقط روی خودم کار کنم

    چون یه رازی رو خدا به من در دوره عشق و مودت گفت

    که خودش رو فقط یاد کنم

    هماهنگ باشم با خدا

    و باقی چیزا خود به خود انجام میشه

    چقدر این راز جذاب بود

    خیلی دوستش دارم جمله خود به خود رو

    توی این 13 روز تقریبا 14 روز روز 2 دی رو هم حساب میکنم چون که من از فردی که فکرش رو نمیکردم حتی بیاد ،خودش باپای خودش اومد

    خودش به خوبی صحبت کرد

    توی این دو هفته من یه هدیه بزرگ و دارایی بزرگ گرفتم و اون عشق بی نهایت خدا بود

    عشقی که وقتی گذشتم از خواسته عشقم

    به من بی نهایت عطا شد

    خدایا شکرت

    حتی رفتار استادم رفتار آدما رفتار همه و همه به قدری مودبانه و عالی و زیبا شده بود که من فکرشو نمیکردم

    توی این دو هفته انقدر نتیجه ببینم

    از اون روز هر روز من هدیه های مختلفی دریافت کردم

    خدایا شکرت

    این یعنی اینکه با خیال راحت به مسیرت ادامه بده و لذت ببر و عشق و حال کن

    و این هم زمان شد با گوش دادن

    دقیقه 47 از فایل جلسه 5 دوره عشق و مودت

    شما نگران نباش

    شما تمرکزتو روی نکات مثبت داشته باش

    که این احتمال خیلی زیاده …

    وقتی این جمله شو شنیدم دیدم که چقدر با این جمله ی آسوده خاطر سفر کنید هماهنگ و همزمان بود که من درک کنم این جملات استاد رو در این دقایق

    وقتی همینجور باز گوش میدادم

    نزدیک 15 خرداد که شدیم ، خواستم از در سمت راستم پیاده بشم ،اما گفتم بذار از در سمت چپ پیاده بشم

    وقتی رفتم سمت در، دیدم یه خانم قرآن دستشه و داره قرآن میخونه

    حس کردم و درکش بهم داده شد که ببینم چه سوره ای رو داره تو صفحه ای که نگه داشته میخونه

    چون من تو فایل نشانه ام را برای واضح تر شدن قدم بعدی که توضیحاتشو خونده بودم و نوشته بود که ساده از هرچیزی که میبینید رد نشید

    اونجا بود که گرفتم که خدا کاملا اراده ام رو در اختیار داره که برخلاف میلم از در سمت چپ اومدم پیاده بشم

    پس شاخکام تیز بود و پیامشو گرفتم

    دیدم از اول سوره انسان هست

    گفتم ببین طیبه ،تو نمیخواستی از اینور بیای پیاده بشی

    اما اومدی از این یکی سمت در قطار پیاده بشی

    این یعنی چی؟

    یعنی اینکه خداست داره هدایتت میکنه

    پس دقت کن طیبه

    باید سوره انسان رو با توجه بخونی

    و پیامش رو بگیری

    اپلیکیشن قرآنم رو باز کردم و اولین آیه معنیشو خوندم تو مترو

    هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِینࣱ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ یَکُن شَیۡـࣰٔا مَّذۡکُورًا

    آیا بر انسان روزگارانى نگذشت که چیزى هیچ لایق ذکر نبود؟

    فهمیدم داره چی میگه چند تا آیه رو هم خوندم و اسکرین شات گرفتم تا وقتی رسیدم خونه بخونم تا آخر سوره رو

    من همیشه هر جا در طول روز نشونه میبینم یا عکس میگیرم یا مینویسم یه جمله که بعد به یادم بمونه

    إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَهٍ أَمۡشَاجࣲ نَّبۡتَلِیهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِیعَۢا بَصِیرًا

    ما انسان را از آب نطفۀ مختلط خلق کردیم و او را مى آزماییم و بدین سبب داراى قواى چشم و گوش گردانیدیم

    إِنَّا هَدَیۡنَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرࣰا وَإِمَّا کَفُورًا

    ما به حقیقت راه را به او نمودیم حال خواهد شکر گوید و خواهد کفران کند

    آیه 3 دقیقا برای من بود

    میگفت که یادته خواستی بهت راه رو نشون بدم و اومدی قرآن رو باز کردی و هدایت خواستی و اجازه هدایت رو دادی

    برمن وظیفه بود طبق خواسته ات عمل کنم و هدایتت کنم و تو طیبه

    تا به اینجا مسیر رو طی کردی

    توی این مدت چقدر حالت خوب بود؟؟؟؟

    چقدر تغییر کردی؟؟؟؟

    من وظیفه ام رو انجام دادم

    حالا تو بگو شکر میکنی یا …

    که من از خدای خوبم بی نهایت سپاسگزارم که داره من رو ریز به ریز هدایت میکنه که من میتونم حرفاشو بفهمم و درک کنم

    وَجَزَىٰهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّهࣰ وَحَرِیرࣰا

    و پاداش آن صبر کامل بر ایثارشان باغ بهشت و لباس حریر بهشتى لطف فرمود

    خدا داشت با تک تک آیات با من صحبت میکرد

    که اگر در این مسیر ادامه بدی و با تمرکز استمرار داشته باشی و صبر کنی ،من تو رو به بهشت میبرم

    إِنَّ هَٰذَا کَانَ لَکُمۡ جَزَآءࣰ وَکَانَ سَعۡیُکُم مَّشۡکُورًا

    این بهشت به حقیقت پاداش شماست و سعى و اشتیاقتان مشکور و مقبول است

    وای چقدر دوست داشتم این هدایت خدا رو

    لحظه به لحظه اش رو دوست دارم

    وَٱذۡکُرِ ٱسۡمَ رَبِّکَ بُکۡرَهࣰ وَأَصِیلࣰا

    و نام خدایت را صبح و شام یاد کن

    وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَٱسۡجُدۡ لَهُۥ وَسَبِّحۡهُ لَیۡلࣰا طَوِیلًا

    و شب را برخى به سجدۀ خدا پرداز و شام دراز به تسبیح و ستایش او صبح گردان

    وای که چقدر باحاله

    ماچ ماچی ترین خدای من

    چقدر خدا داره جذاب میشه

    میخوام کمکم کنه که تلاشم رو برای تمرکز روی قوانینش بیشتر کنم و کارایی که باید انجام بدم رو انجام بدم و حتی میدونسته من دوست دارم شبا سعی کنم بیدار بمونم

    ازش کمک میخوام که درمورد این درخواستم که دوست دارم از زمانم بهترین استفاده رو بکنم بهم یاد بده

    وقتی رفتیم بیرون مترو رو به روی پاساژ رضا که طلا و جواهر هم داشت وایسادیم

    من تو خودم بودم و گفتم برم بازار احسان و یا بازار رضا اما هی سرم میچرخید سمت پاساژ دلگشا

    وقتی با خواهرم صحبت میکردیم

    گفتم شما برید یه جا وسایلاتونو بفروشید

    منم برم دو تا قاب عکسایی که آوردمو به طلا فروشیا نشون بدم

    همینجور که گفتم باهم رفتیم و یه دور زدیم و برگشتیم جلو در پاساژ دلگشا ،گفتم خب من دیگه برم

    کارم تموم شد زنگ میزنم بهتون

    رفتم داخل و گفتم خدای من خودت کمکم کن

    از پله برقی میومدم چشم افتاد به یه مغازه نوشته بود هدیه تو بگیر

    رفتم تا طبقه سوم و وقتی رسیدم گفتم طیبه دیگه باید سریع حرکت کنی

    یه بار روز شنبه سه روز پیش رفتی و با طلا فروشا صحبت کردی

    الانم میتونی دیگه خیلی برات راحت شده صحبت کردن

    داشتم اینارو میگفتم و به یه طلا فروشی نگاه میکردم که دیدم تو یه قاب عکس نوشته بود

    الهی همان که تو خواهی

    خندیدم گفتم هرچی که تو بگی ربّ من

    من اولین مغازه رو رفتم

    نشون دادم و گفت نه نمیخوایم و اگر کارت داری بده تا به طلا سازمون بگم

    و من تبلیغ پیجمو دادم

    وقتی رفتم مغازه دوم صحبت کنم گفت نیاز نداریم

    مغتزه سوم که رفتم از طراحیام عکس گرفت و گفت که به صاحب مغازه نشون میدم و باز شماره ام رو گرفت

    و بعد چهامین مغازه رفتم یه آقای بسیار مودب و با احترام

    گفت نیاز نداریم اما گفت برو با طلا سازا صحبت کن

    و راهنمایی کرد

    و تشکر کردم و اومدم بیرون

    17:16 بود

    اومدم تو گوگل درایوم برای خدا نوشتم

    خدا واقعا ممنونم ،چقدر باحال بود من چقدر پیشرفتمو حس میکنم

    دیگه ترسی نداشتم و خیلی راحت قدم برداشتم

    خدای من سپاسگزارم ازت

    یکی از طرحا رو برای شروع ازم بخر

    عیدی و هدیه بده بهم ربّ من

    امروزم ولادت امام علی هست

    اینارو نوشتم و رفتم به یه مغازه دیگه

    17:27رفتم به یه مغازه یه دختر و پسر بودن خیلی زیبا و با ادب

    بهشون نشون دادم طرحامو گفتن رو متریکس میتونی انجام بدی که گفتم نه و کامپیوتر ندارم

    بعد دیوار مغازه شون ترک داشت گفتن که میخوایم رو دیوار مغازه مون یه طرحی باشه که این ترکا مشخص نشه

    و بعد گفتن شما طرحی دارین ؟ که گفتم میتونم رو دیوار کار کنم و یا روی بوم

    و گفتن شماره مو بگم ،که طرح انتخاب میکنن و بهم خبر میدن

    تشکر کردم و اومدم بیرون

    بعد رفتم به یه مغازه و دو تا پسر بودن

    رفتم اونجا سلام دادم و گفتم کارمو

    وقتی دید گفت تازه دکور زدیم و جا برای دکوری نداریم

    اما از شیرینی هایی که روی میز هست بردارین و میل کنین

    بعدش گفتم تبلیغ پیجمو بهتون میدم سفارش نقاشی اگر داشتین بهم بگین

    گفت باشه

    انقدر با ادب بود گفت شیرینی بردار و تشکر کرد

    خیلی مودب بود

    خدایا شکرت به خاطر رو به رو شدن با انسان های مودب و با احترام

    17:40 بود نشیتم رو به روی یه مغازه و یکم بعد بلند شدم و رفتم به طلاهاش نگاه کنم

    طلا ساز بود و یاد بود و جایزه هاشم گذاشته بود تو ویترینش

    دیدم یه خانم که روسری قرمز سرش بود با یه آقا داشتن صحبت میکردن

    گفتم خب خیلی دیگه راحته برو داخل

    اینو گفتم و رفتم داخل مغازه سلام دادم وشروع کردم به صحبت کردن

    همین که گفتم آقا اومد بیرون و خانمی که با من صحبت کرد و من گفتم گفت اگر میشه روی صندلی کیفت رو نذار همسرم حساسه و کثیف میشه و منم گفتم باشه رو زمین میذارم و وقتی دو تا تابلو رو برداشتم تا نشونش بدم

    دوباره گفت که روی میز خط میفته یه پارچه بندازم که راحت بذاری روش

    وقتی اینارو گفت

    من از حرفاش یه چیزی یاد گرفتم

    چون من هرجا میرفتم تو طلا فروشیا سریع کیفمو میذاشتم رو مبلاشون

    و دو سه باز اجازه میگرفتم

    یاد گرفتم که همیشه اجازه بگیرم

    چون کیفم پایینش که زمین میذاشتم کثیف بود و از صحبت هاش یه چیز جدید یاد گرفتم

    وقتی ازم سوالایی پرسید

    گفت طرح ها برای خودت هست؟

    چجوری کار میکنی ؟

    کلاس متریکس رو رفتی و چجوری و از کجا؟

    و سوالای دیگه پرسید

    وقتی همسرش اومد

    گفت که من طرحاشو خوشم اومده و دوست دارم به طلا سازم نشون بدم که اگر قابل ساخت بود من بسازمش

    و به قدری راحت و با احترام صحبت میکرد که لذت میبردم

    تو دلم میگفتم خدای من سپاسگزارم

    بعد پرسید قبل اینجا کجا رفتین که این طرح هارو نشون بدین

    گفتم یه تجریش رفتم و بعد اینجا چند تا مغازه اومدم و الان اینجام

    و یه نفر عکس کارمو گرفت

    بهم گفت میشه بگی کدوم مغازه بود

    گفتم اسمش یادم نیست ،گفت طرحت رو همینجوری به آدما نده

    و اگر هم دادی اسم مغازه شون رو بنویس

    اینو گفت و گفت رفتنی حتما برو بگو پاک کنن عکس کارت رو

    و من هم گفتم چشم

    به قدری مشتاق بود و از طرحم خوشش اومده بود که گفت کار سنگینی هست اما من یه آدم بی کله ام

    اگر بسازمش میدونم که یه نفر میاد و میخره این کار رو

    با ارزشه

    و وقتی اینو گفت گفت که من اجازه دارم که عکس بگیرم و نشون بدم به طلا سازم تا اگر تایید شد و خواستیم بسازیم

    دو تا درخواست دارم از شما

    یک اینکه

    به هیچ کس این طرحت رو نشون ندی

    و این طرح فقط و فقط منحصر به من باشه و من بفروشمش

    دو اینکه

    من هر مبلغی بابت کارت بهت پرداخت کردم قبول کنی

    و نگی بیشتر بدین به من

    منم قبول کردم

    و بعد سوالایی پرسید

    گفت چجوری شد اومدی اینجا

    چی شد اصلا این ایده به فکرت رسید ؟

    تو دلم میگفتم همه ایده ها کار خداست

    که یهویی برگشت گفت

    چهره ات آشناییتی داره برای من

    حالا چی شد اومدی اینجا ؟؟؟

    بماند که آشناییت چهره ات رو نمیدونم چرا انقدر آشناست

    وقتی اینو گفت گفت به من یه زنگ بزن و شماره ات بیفته و بهم پیام بده و برو سریع بگو که پاک کنه اون مغازه ای که عکس گرفت از طراحی گردنبندت

    و خداحافظی کردم و رفتم

    دقیق متوجه نشدم چی شد

    در حیرت بودم

    من اصلا امروز نمیخواستم برم بیرون و خونه بودم

    میخواستم تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم

    حتی خواهرم بهم گفت بیا بریم من گفتم نه

    بعدش به دلم افتاد که برو

    وقتی از پاساژ دلگشا اومدم بیرون دیدم هوا تاریک شده

    به قدری حس خوبی داشتم که از خدا سپاسگزاری میکردم

    و تو دلم میگفتم هرچی تو بگی

    وقتی رفتم پیش خواهرم ،با خواهر زاده ام رفتیم و چای گرفتیم و خرما و نون برده بودم با خودم نشستیم با چای خوردیم

    داشتم به خواهر زاده ام میگفتم که یکی یکی شمردم چند تا مغازه رفتم

    یهویی با تعجب گفتم

    وای من فقط 7 تا مغازه رو رفتم و دقیقا هفتمین مغازه کارم رو گفت خوبه و میخواد به طلا سازش نشون بده و تایید بشه ،بسازنش که هزینه طرح منو هم بهم پرداخت کنن

    وقتی اینو گفتم خواهر زاده ام گفت خاله اسم پیجتم هفت نوشتی

    که خندیدم و گفتم آره خدا خودش اسم پیجمو بهم الهام کرده که

    یادمه هدایتی بهم گفت اسمشو بذار هفت …

    خدایا شکرت

    خیلی خوشحال بودم که قدم برداشتم

    وقتی خواهرم گفت تا 8 باشیم ،من و خواهر زاده ام رفتیم تو پارک کنار بازار نشستیم و به درختا و به آسمون و ستاره ها نگاه میکردیم

    درمورد ستاره قطبی بهش گفتم و وقتی برگشتیم پیش خواهرم

    بالای ورودی مترو یه آیه نوشته بود

    مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالࣱ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلࣰا

    برخى از آن مؤمنان، بزرگ مردانى هستند که به عهد و پیمانى که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخى پیمان خویش گزاردند و برخى به انتظار مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند

    بدلو تبدیلا برام آشنا بود ولی معنیشو نمیدونستم

    سریع نوشتم تو

    این آیه قلبمو آروم کرد و وقتی رفتیم و برگردیم خونه خیلی حس خوبی داشتم

    الان یاد دیروز افتادم داداشم بعد یک سال تازه متوجه شده بود که آیه وان یکاد که تو خونه مون داشتیم برداشته شده و پرسید چرا و ان یکاد رو برداشتین؟

    که من جریانشو گفتم و گفتم که شرک میشد

    برخلاف یک سال قبل اصلا واکنشی نشون نداد و گفت که آره درسته انگار قدرت رو میدیم به چیزای دیگه

    و بهش گفتم که حتی من دعای حرز امام جواد رو به همین خاطر دیگه نبستم به دستم و برداشتمش

    چون شرک بود

    و با سکوتش کنار آبجیم و خواهر زاده ام تایید کرد حرفای منو

    چقدر خوبه که از وقتی من تصمیم به تغییر گرفتم ،اعضای خانواده من هم هر روز خود به خود رفتارشون تغییر میکنه

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این روز بهشتی رو هدیه داد

    من سعیمو میکنم رها باشم که هرچی خیر هست از امروز من همون رخ بده

    چون خدا شنبه به من گفته که راضیم میکنه

    پس من خیالم راحته و از مسیرم لذت میبرم

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون و استاد عزیزم و مریم جان عزیزم بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: