مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها» - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-10 09:32:582025-01-12 08:02:26مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان و سلام به همه ی دوستان خدایا شکرت برای این سایت که سوال بدون جواب نذاشته برامون
دقیقا استاد چیزیکه من عملا باهاش دست و پنجه نرم کردم رو بعنوان قانون اینجا گفتید
یک زمانی من تماااام کارهای هنری و فنی رو میرفتم کلاس اما به یک ماه فوقش دوماه نکشیده خسته و دلزده میشدم نمیتونستم پیگیرش باشم و فکر میکردم شخصیتم مشکل داره و چون کتابهای روانشناسی زیاد میخوندم به خودم انگ میزدم که لابد فلان مشکل رو دارم اما حالا میفهمم اونا کارایی بودن که من براشون ساخته نشده بودم و
وقتی که اومدم تو کار ارایشگری استاد یعنی میذاشتن تاصبح کار میکردم
اصلا استادمون میگفت فلان روز نیاید من دوبله میرفتم اونم ازم کار میکشید اما با اینکه قد بودم با علاقه انجام میدادم یادمه هیچکدوم از بچه ها مثل من پیگیر نبودن و استاد سر سری یه چیزی میگفت من محکم میگرفتم و کللی تمرین میکردم مدل میبردم تا یاد بگیرم
کلی کنکور دادم برای یک کنکورم انقد نمره م مهم نبود در واقع تماااام امتحان های زندگیم بخ اندازه ی یک امتحان کتبی ارایشگریم برام اهمیت نداشتن
موقع امتحان عملی و تمرین ها کارای خودم که هیچ تموم که میکردم میرفتم برای همه بچه ها رو مدلهاشون کار نیکردم تا اونا نمره بگیرن نه برا نمره شون نه نمیتونستم بیکار بمونم
هنوز که هنوزه وقتی میبینم یه مبتدی داره ارایش معمولی میکنه عین ندیده ها زل میزنم و با لذذذذت نگاه میکنم به مراحل کارش و اصلا ایرادم نمیگیرم ها فقط لذت میبرم خخخ عشق میکنم
استاد امروز ده تا از ارزوهامو نوشتم دیدم حداقل 7تاش مربوط به کارمه و من هررروی میخوام نه برا پول بلکه برا کارم میخوام
این یعنی عشق به تمام معنا
اما یه چیزیکه مدتها منو به شک انداخته بود این بود که تا قبل خریدن روانشناسی ثروت 1 وحتی تا چند جلسه قبل مدام توی دیوار دنبال شغل دیگه بودم و نمیدونستم چرا
بعد که آموزش هاتونو میدیدم میگفتم خدایا نکنه این کار عشق من نیست که من دارم میرم دنبال کار دیگه؟!اما الان فهمیدم نه من همون پولم میخواستم نه برا لباس نه برا خرج خودم نه برا سالن زدن بلکه برای پیشرفت در کارم اپدیت های بیشتر و وسایل جدید تر
درواقع همونه که شما میگید اوج لذت ادم پول دار شدن و ثروتمند شدن نیست اوووج لذت ادم کار در مسیر عشقته
و من از زمانیکه لاینم تخصصی شده هدفم مشخص شده و از وقتی هدقم مشخص شده ایمانم عشقم امیدم و تلاشم هزاران بار بیشتر شده
و زندگیم از عبث بودن درآمده
برای همین هم میگم بچه م اگه بزرگتر بشه از همین بچگی تنها کاری که براش میکنم لینه که کمک کنم عشقشو علاقه شو پیدا کنه تا مثل من تا34سال بیهوده و ناامید زندگی نکنه
بچه ها تورو خدا برید دنبال علاقه تون به الله قسم من تاوقتی سر دوراهی و هزار راهی بودم
یه مردددددددده ی به تمااااام معنا بودم حتی با وجود اینکه تو شغل ارایشگری بودم اما چون توی لاین مختص خودم نبودم و در واقع علاقه ی اصلی خودمو که میکاپ بود از یاد برده بودم باز حالم به شدددت بد بود
ولییی خدا رو هزاران بار شکر از زمانی که فهمیدم عشقم چیه امید و نور در دل من زنده شد و من متولد شدم و با وجود غرور زیاد قدی فراوان تمااام سختی هارو به جون خریدم با کلی سابقه از صفر شروع کردمو رفتم سالن این و اون هرکی دستوری داد اونم بخاطر لینکه اوایل قانون رو نمیدونستم کلی حرف شنیدم اما جا نزدم نه که خیلی قوی باشما
نه من به خوابمم نمیدیدم انقد قوی باشم اما حرکت در مسیر چیزی که عشقته از مواد مخدر بیشتر شارژت میکنه اصلا دوپینگ میشی
اصلا ضد ضربه و ضد گلوله میشی و اگه قانونو بفهمی که دیگه نه گلوله میاد نه سختی و خیلی مسیر لذت بخش تر میشه من توی این چندماه که قانون رو فهمیدم اندازه چندین سال تو کارم پیشرفت کردم نه از نظر مالی البته از نظر مالی خوب شدم تا حدی اما از نظر کیفیت کارم که سرمایه ی اصلی منه خیییلی رشد کردم
حالا ببینید کدوم کاره که انقد مستتون میکنه که انققققد عاشقش باشید و هیچ دردی توش خس نکنید نه جسمی نه روحی؟برید دنبال عشقتون
سلام استاد منظور ازاحل ایمان در قران چیه لطفا جواب بدین
معنی ایمان
به معنی در امنیت بودنه
و اهل ایمان افرادی اند که از درون در امنیت اند
به زبون ما با درونشون حال میکنند و با خدا یکی شدن و خدا شده محافظ و لیدرشون
سلام استاد جان
سلام خانم مریم
سلام داداشیا
سلام آبجیا
سلام عباس منشیها
امیدوارم حالتون عالی باشه درین سردی زمستان.
من اون موقع ک باشما آشناشدم تعهد نداشتم به اجرای قوانین،دست و پا شکسته عمل میکردم ولی وقتی وارد سایت شدم هر روز بهتر شد این اراده و تعهد، میخوندم کامنت دوستا رو،و میگفتم بدو نازی عقبی .
بدو بدو
من یک عالمه تمرین برا خودم ساخته بودم.
تکرار باورهای 200 دانهایی
نوشتن سپاسگزاری صبح و شب
نوشتن اهدافم
شنیدن فایلها
کامنت خوندن و کامنت دادن
کارهای خانه رو تمامش انجام دادن
خواندن قرآن و نوشتن ترجمه های آیات رحمت
ذکر گفتن
اصن یک جوری بود ک من یک لحظه هم بیکار نبودم
و بعد میگفتم اینهمه تلاش کو نتیجه
بعد دلسرد میشدم
من واقعن یک روز بخود آمدم و دیدم دارم از خودم بیشتر فاصله میگیرم
دریک سیکل معیوب افتادم در مقایسه کردن خود با بقیه
ول کردم این جریان رو
من اصن جایی نمیرفتم ک یک تمرینم عقب نیوفته
بخودم امدم و این چسبندگی رو رها کردم حتی سپاسگزاری رو.
گفتم هرچیز بر اساس یک جبر باشه نتیجه نمیشه گرفت ازش
امدم با خواندن دوستان متوجه شدم از دلِ اینهمه تضاد و ناخواسته ها صبور بمانم که رشد کنم درین بین، که سعی کنم ازخودم یک نسخه جدیدی بسازم و اون موقع تا الان ک دوماه شد دیگه به خودم سخت نمیگیرم،دیگه بی انگیزه شدن ازم رفت، دیگه حتی حس و حالم اعتمادم بخدا بیشتر شده
که دارم از مسیر لذت میبرم با وجودی که به قولِ استاد من الان به اون خواسته ها هنوز نرسیدم ولی عشق میکنم باخودم
درسته من هنوز کار دارم ولی خب دارم تکامل خودمو طی میکنم که باوجود نداشتنِ خواسته ها حالم خوب باشه و باتقوا بمانم.
استاد درست میگه از مسیر باید لذت برد
حتی با سلامِ یک عضو خانواده
حتی با دیدنِ بارش برف در اوجِ زمستان سرد
حتی در دلِ اینهمه سختی باید سخت نگرفت و عجول نبود
نمیگم خوب شدم ولی دارم برنامه ریزی میشه ذهنم به زیبایی ها، به موفقیت و اراده و تعهد .
خدا را شکرگزارم دارم رشد میکنم
و اینهمه رو مدیون استاد عزیز و خدای خوبم هستم.
خدایا سپاسگزارم برا همه چیز و برا بودنِ خودت .
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز
و بقیه بچهها که کامنتم رو میخونن
خیلی خوشحالم که دارم این گام هارو همزمان با منتشر شدنشون هر روز و با استمرار پیش میبرمو هر روز یک گام رو میبینمو یادداشت میکنمو نکات مهمش رو و مرور میکنم … چقدر مطالب بینظیریو توی همین ده گام یاد گرفتم.
درباره اون قسمت از صحبت استاد که گفتن حتما عاشق کارت نیستی که تعلل میکنی میخوام بنویسم…
میخوام بگم شاید فقط این دلیل تعلل کردن نباشه
شاید اصلا تو اونقدر پشت گوش انداختیو انقدرر ترس هارو وارد ذهنو جسمو وجودت کردی که حتی حتی یکبار دقیق انجامش ندادی که بدونی این تعلل به خاطر عاشق نبودن به کاره یا به خاطر ترس های ذهنیت
شاید برای استاد کمتر این مورد پیش اومده یا فراموش کردن چون سالهاست سعی در عمل به توحید دارن… اما منی که اینروزها دارم به شدت با ذهنم کلنجار میرم که این هدایتی که خدا برای حرکت به سمت انجام کارهام میده رو عملی کنمو درواقع ایمانم رو نشون بدمو قدم بردارم خوب میفهمم
من سالهاست که از برنامه نویسی ترسیدم درحالیکه بخش اصلی کارم برنامه نویسی هستش حالا چرا ترسیدم چون سالهاست شرک ورزیدم خودم کارهام رو انجام ندادمو سپردم به همکارم این بخش کار که البته مهم ترین بخش کار بوده
و خودم سالهاست پادویی کردم
درحالیکه صدها بار جهان پس گردنی زده و خوردم با مخ زمین و باز نکردم اون کاریو که باید
و شده تعلل و تعلل و اولویت ندونستن این کار اصلیم
این روزها که دیگه صد درصد با درخواست درون خودم همکارم رو کنار گزاشتمو البته با کار کردن روی خودم یکجورایی اون منو کنار گزاشتو از مدارم خارج شد و حتی جواب احوال پرسی هام رو هم نمیده…
بهم گفته شد حتی اگر استادت خواست اخراجت کنه به همکارت پیام نده و ازش سوال نپرس
یکبار سوال پرسیدم شرایط طوری شد که باز جوابم رو نداد و اینبار بهتر گفته ی خداوند رو درک کردم
این روزها که ترسمو گزاشتم کنارو میگم خدا خودش هدایتم میکنه به جوابو دارم از بیسیک ترین چیزها خودم فکر میکنم خودم کد میزنم و خودم خودم رو درگیر مسئله میکنم کاملا میفهمم که چقدر عاشق این کار بودمو هستم
نمیتونید حدس بزنید وقتی کمی به جواب نزدیک میشمو یک نتیجه میگیرم چه جشنی توی وجود من گرفته میشه
چقدر من یگانه واقعی میشم چقدر با همسرم با خانوادم در صلح تر و مهربان ترم چقدر ازین کابوس همیشگی و استرس و تپش قلب همیشگی که حتی توی خواب هم رهام نمیکنه راحت میشم
پس من عاشقم
این تعلل ها فقط از عادات بد ناشی میشن
ازینک من سالهاست دارم تعلل میکنم
ازینکه درین مورد هیچ کار نکردمو نتیجه نگرفتم بعد توی ذهنم این نقش بسته که کار کردمو نتیجه نگرفتم
ذهنم هم بیراه نمیگه من کار کردم من خون دل ها خوردم ولی مسئله اینجاست که من فقط پادویی کردم دستیار بودم تو سری خور بودم …سالها و کار اصلیو نکردم اینه که همچین دوگانگیی برای مغزم پیش اومده
خیلی خنده داره ولی واقعیت داره
یک مثال بزنم از زمانی که میرفتم سر عمل های جراحی این دستیارای اتاق عمل بنده خداها سخت ترینو حال به هم زن ترینو زمان بر ترینو رو مخ ترین کارهارو میکردن توی عمل جراحی بعد که همه چیزو تمیز میکردن و اماده، جراح میومد چارتا حرکت میزد میرفت، باز اینا باید بخیه میزدنو تمیز میکردنو میبردنو میاوردن
کی کار اصل رو میکرد ؟ جراح
کی بیشترین احترام و اعتبار و درامد رو داشت؟ جراح
کی بیشترین زحمت رو میکشید بیشتربن داد و بیدار رو میشنید ؟ دستیار اتاق عمل
ولی کی بود که بیشترین بهارو داده بود قبلا؟ جراح
من اون روزها که شرک داشت قلبم و سرم پایین بود جلوی بقیه و یکطورهایی با کمال احترام بیخود سعی میکردم با همکارم صحبت کنم که نکند از دستم ناراحت بشه من اون روزها هم عاشق کارم بودم
گاهی این هدایت میومد که یگاااااانه تو خودت بکن تو خیییلی باهوشی ببین چطور مسئلرو به اسانی فهمیدی ولی نه… ذهنم همکارم رو غول برنامه نویسی خدای باهوشی و علمو دانش میدید و خودم رو ضعیف و ناتوان
این روزها خواسته ی من از خدای مهربون اینه که من رو توی کارم عاشق ترین کنه و هدایتم کنه مثل استاد نتونم کارم رو انجام ندم…
با توجه به نتایج گذشتم میدونم که این هم حتما انجام خواهد شد
فقط دارم ایمانم رو بیشترو بیشتر نشون میدم
و دراخر و برای خلاصه کردن کامنتم باید بگم شاید گاهی تعلل نه به خاطر عاشق نبودن بلکه به خاطر ترس و شرک و نپرداختن بهاست و رنج و لذت ها و عادت های بدی که این مسیر توی ذهنمون میسازه
و فقط با شکستنش و اقدام مخالف این مسیره که کاملا میتونیم متوجه بشیم که ایا واقعا عاشق کار هستیم یا نه
و این تعلل دلیلش کدوم یک از این دو مورده؟!
سلام
درس امروز نچسبیدن به خواسته ها
منطقی برای ترک وابستگی ها: اون فکری که ادم داره وقتی هنوز به خواسته هاش نرسیده ،اگه به خواسته هاش برسه ،اونجوری که ادم فک میکنه نیست
من اومدم برای این منطق چندین مثال برای خودم زدم تا برای خودم این منطق رو قابل باورتر بکنم و اومدم به چیزهایی فک کردم که الان دارمشون ولی قبلا نداشتم و خواسته ی من بودند مثلا داشتن ماشین ،مثلا عوض کردن وسایل خونه ،مثلا موبایلم و…
بعدش دیدم که ارررره احساسی که قبل داشتن اینا داشتم با اون احساسی که بعد رسیدن بهشون داشتم خیلی فرق داشت چطوری بگم احساسش خوب بود ولی اونجوری که قبلا فکر میکردم نبود
علاوه براون همون داشته ها بعد یه مدت یه چیز خیلی عادی برای ما میشند و دیگه اون تازگی و هیجان رو ندارند
طبق همین مثالها برای خودم تجسم کردم که اگه یه روزی به خواسته های الانم برسم حتما اونحوری که الان فک میکنم نیست
پس بنابراین بیام و دیگه حرص نزنم که زودتر به خواسته هام برسم و هر وقت عجله و نجواهای شیطانی اومد سراغم به بهبودهای کوچیک نسبت به قبل فکر کنم و عجله رو از خودم دور کنم
کار دیگه ای که میتونم انجام بدم (برای نچسبیدن به خواسته )استفاده از اهرم رنج و لذته:اگه برای رسیدن به خواسته هات عجول باشی احساس خوب رو از خودت دور میکنی و هرگز به خواستت نمیرسی
اگه برای رسیدن به خواسته هات عجله نداشته باشی احساست خوب میمونه و طبق قانون حتما
زودتر به خواستت میرسی
بجای عجله باید از مسیر لذت ببرم و سعی کنم برای هر چیزی (حتی چیزهای به ظاهر بد)احساسم رو خوب نگه دارم حتی تو شلوغی های مترو هم میتونم دنبال چیزهای خوب بگردم فقط یکم خلاقیت میخواد
نکته ی جالب دیگه اینه که همیشه از بچگی تو گوشمون خونده بودن که مثلا موسیقی که نون نمیشه برو دنبال یه کاری که نون و اب داشته باشه پسر
یا مثلا نقاشی؟؟نقاشی که نون و اب نمییشه برو دنبال یه کار نون و اب دار
همیشه بچه که بودیم میخواستم در مورد این که در اینده میخواهید چکاره شوید ؟اکثرا مینوشتند معلم ،مهندس ،دکتر ،و… یکی از دلالیشون هم این بود که علاوه برکمک به مردم درامد خوبی داره
الان که فک میکنم میبینم منم تا الان چقدر نسبت به این موضوع باورهای اشتباه داشتم
اینکه فقط با شغل های کلیشه ای مثل معلمی و پزشکی و … میتونم به مردم کمک کنم و درامد خوبی داشته باشم
جالب اینجاس که تا امروز خودمم هم تو افکارم شغل ها رو از نظر درامد بررسی میکردم مثلا میگفتم این شغل دارمدش خوبه فلان شغل درامدش خوب نیست
ولی الان فهمیدم که با هر شغلی میشه درامد خوب داشت فقط باید دو تا شرط داشته باشه
اول اینکه به اون کار عشق داشته باشی
دوم اینکه باورهاتو در مورد ثروت تقویت کنی
استاد واقعا ازتون بابت فایل های خوبتون ممنونم
در پناه حق باشید
سلام و خدارا سپاسگزارم که دوباره به من فرصت داده در قسمت نظرات نظر مینویسم.
فقط توضیحات را دیدم که در مورد عشق و علاقه در مورد کار را گفتین.
که با تغییر باور ها میتوانیم به کار مورد علاقه مان میرسیم نه اینکه جای کار یا شغل مان عوض کنیم.
به نظر من وقتی ما باور های مان را تغییر دهیم ما به گفته شما واقعا هدایت میشویم به این کلمه “هدایت” از طرف خدا خیلی میخواهم ایمان داشته باشم. آدم هدایت میشود در مسیر کار و شغل درست به آدم الهام میشود. و ترس و اضطراب از آدم دور میشود.
از خداسپاسگزارم این همه فایل های مصاحبه باشما را دیدم و لذت بردم خیلی سوال هایم چواب داده شد و این اولین نظر در این فایل ها است.
همه شمارا در پناه خدا مسپارم و امید در سلامتی، ثروت، آرامش برای همه دارم. خدا حافظ و نگهدارتان??
سلام استاد عزیزم
چه فضای جالبی برای ضبط این قسمت انتخاب کردید رنگ های روشن همیشه امیدوارکننده هستن.?
ممنونم بابت این قسمت خیلی عالی بود.
همیشه شاد و سالم و هم مدار باشیم. دوستتون دارم
اره قبول دارم خیلی جای خوبی بود
سلام کاملا صحیحه
فردی گه نتیجه نگرفته طبق قوانین کسب کار خدمات ناب محتوی عالی و… نداره
و تنها عاملی که موجب میشه یک فرد همه چیزش منحصر به فرد و تاپ باشه شور و شوق درونیشه و نه تقلید از دیگران باید خدمات ارزشمند وزن دار و قابل درک باشه به قول شماا اون حس واقعی بودن رو بده برای همینه که در یک رشته خاص مثلا موفقیت فقط 2-3 نفر خیلی تاپ اند و الباقی فقط هستند
سلامی گرم به استاد عزیز
و به مریم جون
و اعضا دوست داشتنی و همراه این سایت الهی ،
بعد از یک مدت طولانی من دوباره دست به قلم و نوشتن کامنت شدم به لطف الله مهربان
با این فایل حال وهوای درونم دگرگون شد چقدر دلم میخواد اشک بریزم و خودمو خالی کنم حالم امروز اصلا خوب نبوده ،
واقعا من تا الان کجای این مسیر بودم
چقدر نسبت به خودم و احساسم بی توجه و بی اهمیت بودم و نمیدونستم واقعا از ته قلبم چی میخوام .
من عاشق نقاشی بودم و هستم از کودکی تا به الان .
من دوسه سال (نقاشی رنگ روغن ) کلاس رفتم و کار کردم چندتایی تابلو هم کشیدم که عاشقشونم ولی حتی یکیش فروش نرفت که البته اگرم میشد خودم دلبار نمی شدم بفروشم کارامو ، در کنار این احساس حتی یک دونه سفارشم نداشتم و نگرفتم .
همه ی کارهامو واسه خودم نگه داشتم
متاسفانه چون این علاقه فقط هزینه بر بود و باید کلی زمان و انرژی هم برای هر کار میزاشتم در صورتی که هیچ درامد و ورودی برام نداشت ، بی خیال این عشق به نقاشی شدم …
الان حدود سه چهار ساله که مسیرم کلا عوض شده و تو مسیر خیاطی هستم یک خانوم خیاط شدم
مدرک گرفتم ابزار و وسیله هامو خریدم و جفت وجور کردم ولی بازم اکثر اوقات بیکار بودم ..
میدونم که همه ی اینا از باورهای اشتباه خودم نشأت میگیره و مقصر صد در صد خودم هستم و تا موقعی که تغییر جدی نکنم شرایط همینه میدونم مسیرم با افکار وباور های اشتباهی به همراه بوده و باورهای خیلی مخربی دارم در مورد کار و پول ساختن که باید با تعهد بیشتری روش کار کنم .
الان حدود دو ماهه که کلاً بیکاره بیکار شدم و هیچ سفارش خیاطی نداشتم و در مقابل ورودی هم نداشتم صفر صفر و پول و پس اندازی که توی کارتمم از قبل داشتم تموم کردم .
چون تلاش و تعهدم کمرنگ شد این بیکاری و بیپولی الانم به وجود اومد ،
قبل از مهر ماه و شروع مدرسه ها من سرم خیلی شلوغ شد به خاطر قبول کردن لباس فرم مدارس تو اون یک ماه کلی سفارش قبول کردم برای اولین بار حدود 16 دست لباس فرم دوختم ، میدونم احتمالا خیلی کمه ولی واسه من تازه کار خیلی بود چون یک خیاط حساس و ظریف کار سخت گیری هستم که تونستم درآمدم رو از زیر یک میلیون به حدود 5 میلیون برسونم .
هر روز با انرژی و تلاش بسیاری روزم رو شروع میکردم از روی نظم و برنامه با حال خوب و تعهد و پشت کار این اولین تجربه خوب من از خیاطی بود که به من کلی روحیه و انگیزه داد چون تا قبل از اون من با ایدهای که بهم داده شد میرفتم پارچه میگرفتم و لباس تولید میکردم و چندتایی میفروختم و میرفت و چندتایی میموند برام ،
چون خیلی سخت گیرم و بهم استرس میداد از سفارش گرفتن میترسیدم و اوایل کارم این شکلی شروع شد از توی خونه کار کردن ، بعد از تمام شدن فرمها چون خیلی فشار کاری من زیاد شده بود و این اولین تجربه من از خیاطی و سفارش های بیشتر بود از کارم خیلی خسته و دل زده شدم حتی با اینکه درآمد برام داشت برای اولین بار
ولی دوست داشتم که یک مدتی هیچ سفارش و کاری رو قبول نکنم خیلی احساس خستگی میکردم با همین حال باز هم تا به الان دو سه تا سفارشی قبول کردم و چون مجبور بودم و پول لازم به سختی تموم میکردم و تحویل میدادم و حتی یکیش حدود یک ماه طول کشید که تحویل بدم در صورتی که اگه می نشستم و می دوختم دو روزه تموم میشد ولی با بهانههایی که برای خودم میآوردم یک ماه طول کشید و من طی اون روزها درگیر سرماخوردگی بودم که خوبم نمیشدم و طولانی شده بود یک ماه کامل ، میتونم بگم که این بیکاری حال منو خیلی خراب کرد و باعث شد اون روزهای خوب رو فراموش کنم و حتی بگم شاید این مسیر اصلاً اشتباهه من نباید این همه هزینه میکردم و ابزار میگرفتم شاید این بی انگیزگی از روی نداشتن علاقه باشه و از یک طرف دیگه از ناامید کردن همسرم نگران میشدم که تا به الان برام کلی تلاش و زحمت کشیده که توی کارم رشد کنم و هوامو داشته و بازم کلی حرفهای مخرب و اشتباه دیگه که توی ذهنم بارها مرور میشد و حالمو هربار بدتر میکرد با اینکه خودم فکرم این بود که من توی سایت هستم روی خودم دارم کار میکنم مثلا ، چرا الان باید اینجا باشم یک ادم بی هدف بی انگیزه
مخصوصا از وقتی که پسرم به مدرسه رفته من کلاً تو خونه یک ادم بیکار ، بی هدف و بیانگیزه شدم که این تنهایی باعث شده حالم هر بار بدتر بشه و ندونم چیکار کنم تا از این شرایط و زمان خالی خودم بهتر استفاده کنم تااینکه دنبال یک راه حل افتادم ، خیلی دوست دارم که منم مثل همسر و پسرم اول صبح از خونه بیرون برم و محل کار خودم رو داشته باشم یا حتی برم یه جایی شاگرد و وردست یه خیاط ماهرتر باشم که بتونم چیزهای بیشتری یاد بگیرم و حرفهایتر بشم که کار برام راحتتر بشه و انگیزه بگیرم ،
ولی شرایطش رو ندارم به هزارو یک دلیل
یکیش اینکه من تو روستا زندگی میکنم و رفت و امد به شهر هروزه برام سخته و باید کلی هزینه کنم یا اینکه پسرم رو چیکار کنم از مدرسه میاد نیستم و… کلی دلیل و برهان که بیشترش هم از روی ترسه .
من کلاً آدم خیلی سختگیری هستم توی همه ی موارد با قانون و قواعد و نظم زیاد پیش میرم مثلا و هر چیزی رو خیلی سخت میگیرم .
این ایده رو چند باری به همسرم گفتم ولی میگه باید از همین جایی که هستی و به تنهایی خودت رو بهتر کنی ولی من اینو دوست ندارم و تجربه کردم که وقتی کنار یکی دیگه هستم چقدر بهتر عمل میکنم و حالم بهتره با انگیزه و انرژی بیشتری هستم و جلو میرم ..
من هنوز کلی لباس برای فروش دارم ولی به خاطر باورهای مخربم هنوز فروش نرفته
و الانم نمیخوام از طریق سفارش خدا بهم نعمت و برکت بده ، همه فکرم اینه که از فروش این جنس هام پول بسازم و فعلاً خیاطی نکنم میدونم که این خستگی و بیانگیزگی و تنبلی رو اگه واقعا بخوام میتونم کنار بذارم و دوباره با همون شوق و شور کارم رو شروع کنم
بهم ایده جدید برای شروع دوباره داده شد ولی پولی برام نمونده بود که انجامش بدم تا اینکه همسرم بهم پول داد و گفت دوباره کارت رو شروع کن ولی متاسفانه من برنامه درستی برای خرج کردن پول ندارم و بلد نیستم قرار بود که برم پارچه برای دوختن و فروش بگیرم دیدم خیلی پارچه ها گرون شده شاید فروش نره و دوباره روی دستم بمونه مثل همونایی که الان هست به جاش برای خودم پارچه خریدم و گفتم واسه خودم میدوزم یک تمرینی هم میشه برام چون خودمم لباس نو ندارم الان که فهمیدم بازم اشتباه کردم و الان اصلا وقتش نبود متأسفانه نتونستم درست به ایده و الهامم عمل کنم و به بی راهه رفتم ..
من توی ستاره قطبی هر روز درخواست مشتری و فروش لباسهامو داشتم
هر روز یک ایده ای تازه میخواستم
یه راه جدید یه انگیزه جدید یه هدف جدید
تا اینکه از طریق دوره مانتودوز که سال قبل خریده بودم و اصلا استفاده اش نکردم تا به الان بهم زنگ زدن و گفتن اگه بخوای میتونی بری مدرک مانتو دوز رو امتحان بدی بگیری اولش جدی نگرفتم و برام مهم نبود ولی دوباره بعد چند روز نظرم عوض شد و گفتم میتونه یک هدف جدید باشه برام و به رشدم کمک کنه با پولی که همسرم بهم داد ثبت نام کردم و پارچه امتحان رو هم خریدم و منتظر روز امتحان شدم.
الان دو روزه که ترس از روز امتحان دارم استرس گرفتم یه حال خرابی که نمیدونم تصمیمم درسته یا نه من از خدا خواستم که اگر خیره این مسیر به راحتی برام هموار بشه و شد ولی به شدت میترسم و حالم خرابه نگران امتحان دادنم شدم ،
وقتی این فایل رو شنیدم که دو سه روزه روش استاپ کردم نشد کامل و با دقت گوش کنم تا به امشب که خوابم نبرد و فرصت شد کامل ببینمش حالم خیلی بهتر شد به این نتیجه و باور رسیدم که مهم اینه از مسیر لذت ببری با اینکه بارها این حرف رو از استاد شنیده بودم ولی امشب یک جور دیگه ای به دلم نشست و شنیدم گفتم باید خیلی سخت هم نگیرم مهم اینکه که از مسیرم لذت ببرم مدرک مهم نیست .
فاطمه اگه الان اینجایی یعنی خدا خواسته هر اتفاقی بیافته خیره به نفع توهه و با کمک خدا باز هم مثل دفعه قبل میتونی تو امتحان موفق بشی و انجامش بدی و یه تجربه خوب دیگه داشته باشی . اگه اون خواسته پس میشه نگران نباش و سعی کن سخت نگیری تو فقط طرف خودت رو انجام بده بقیه اش رو خدا با دستانش برات درست میکنه .
الهی به امید تو ، توکل میکنم به خودت
خدایا خودت برام بساز تو بسازی قشنگتره ..
خدایا خودت هدایتم کن به مسیر درست به مسیر نعمت ها و برکت ها نه مسیر تاریکی و گمراهی ..
خدایا شکرت..
سپاسگزارم از استاد عزیزم و مریم جون بابت این فایل ارزشمند ،
و از دوستان خوبم بابت این کامنت های بی نظیری که تو پروژه مهاجرت به مسیر بالاتر با ما به اشتراک میزارین
سپاسگزارم .
سلام استاد عزیزم
اون زمان هایی که بچه بودم ، من خیلی علاقه به کار طراحی و نقاشی با مداد داشتم و واقعاً اون موقع که هیچ کلاسی هم نرفته بودم خیلی عالی طراحی می کشیدم واقعاً عالی کارمو انجام میدادم ، بعد که بزرگتر شدم علاقه ام تغییر نکرد در اصل انگار فراموش شد یا نمیدونم شاید بخاطر باورهای محدودکننده ام هست ، باید روی عزت نفسم کار کنم البته بگم فقط اون نبود که بهش علافه داشته باشم شاید خیلی چیزها باشه که بهش علاقه داشته باشم که الان مثلاً خرید و فروش هم علاقه مند شدم که اینو بیشتر الان دوست دارم
قطعاً با آموزشهای شما به جایی میرسم که در مسیر علایقم حرکت میکنم
در پناه الله یکتا ❤