سرفصل های این قسمت شامل:
- خواسته های ما در وجودمان متولد شده اند، برای اینکه به حقیقت بپیوندند؛
- باور به امکان پذیر بودنِ رسیدن به یک خواسته، نتیجه شناسایی ترمزهای ذهنی مقابل آن خواسته و حذف آنها با ابزار منطق است؛
- وقتی با کار کردن روی بهبود باورهایت به خواسته هایت می رسی، این نتایج و شواهد، ایمان شما درباره “امکان پذیری خواسته های آینده”، افزایش می دهد؛
- رابطه باورهای قدرتمند کننده با “برداشتن قدم های عملی”
- خواسته ها محقق می شود اگر در مسیر هماهنگ با آن خواسته ها حرکت کنی؛
- وقتی روی باورهایت کار می کنی، اقدامات عملی در راستای آن خواسته ها به تو الهام می شود؛
- لازمه جدّی گرفتن ایده های الهامی، “ایمان” است؛
- اقدامات عملی ای که به تو الهام می شود، با شرایط و امکانات کنونی شما، قابل اجراست؛
- کار کردن روی باورها یعنی: کم کردن ترس ها و افزایش ایمان. این عمل در نهایت منجر به اقدام عملی می شود؛
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش و نحوه خرید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD366MB23 دقیقه
- فایل صوتی درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن21MB23 دقیقه
معرفی دوره قانون افرینش_4
سلام به استاد عزیز و موحدم
سلام به مریم شایسته سکان دار هدایت شاگردها در مسیر توحید
واقعا چقدر عالی بود،چقدر لذت بردم و چقدر انگار لازم داشتم تا به یاد بیارم مسیری که رفتم و بفهمم کجای کارم…
23 دیماه 1399 بلیط مشهد به تهران گرفتیم و در عرض کمتر از پنج روز وسایل زندگی مون رو فروختیم یا بخشیدیدم یا نگه داشتیم چون وقت نشد.
اما این در زمانی بود که ما در خونه ایی در طبقه همکف یک آپارتمان 3طبقه بودیم که دوتا در داشت. یک در به سمت یک کوچه و یک در حیاط دار به سمت یک خیابان خاکی که رو به روش یک ردیف درخت های سپیدار قد بلندی بودن و یک محوطه یک زمین بیار بزرگی که برای خودش دشت گل وگیاه شده بود.چه خونه خوبی بود واقعا و واقعا چقدر هدایتی این خونه رو پیدا کردیم و چقدر هدایتی تر جسارت کردیم اونجا رو اجاره کردیم. که واقعا اان که بهش فکر میکنم فقط باید بگم خدایا خیلی شکرت.حالا یکی دوماه بعد جابجایی ما که 20 اسفند 98 اسباب کشی کردیم،زمانی که چند روز بعدش طرح قرنطینه و بسته شدن املاکی ها و …بود. در بهترین زمان و دربهترین مکان ممکن به لطف خدا به اونجا هدایت شدیم که بعد چندماه بعدش هم دفتی که من کار میکردم باهاش هم باید جابجا میشد و جایی رو همکارم پیدا کرد که ا خونه ما پنج دقیقه پیاده راه بود. یعنی تو اون شرایطی که نه مترو ها کار میکردن و همه بخاطر ترس هاشون شاید از خونه بیرون نمیومدن من پیاده با خیال راحت میرفتم سرکار. اونم در یک محیطی که نود درصد فقط خودم بودم و خودم. ک بعد یک نیرو گرفتیم بعد یکجورایی با همکارم شریک شده بودم و یکجورایی صاحب کسب و کاری شده بودم که خودم بودم و تلاش خودم…حلاصه شرایط از همه نظر خونه،محل کار،دسترسی ها،نزدیک بودن به خونه مامان و بابام و… عالی بود. اما یک شب به ذهنم زد همه چی رو بذارم کنار…میخواستم چیزی که بهم الهام شده رو عمل کنم. نوشتن…برای خودم و در مسیر علایقم کار کرذن…همه چی رو رها کردیم،دل کندیم و شاید قول استاد بر ترس هام خواستم غلبه کنم یا شاید با ترس هام خواستم آشنا بشم و یا شاید میخواستم خودمو با ترس ها و چالش هایی مواجه کنم تا بزرگتر بشم.(یادمه یکی از سوال هایی که اون روزها ذهن منو مشغول کرده بود این بود که من از چی میترسم؟ ترس های من چیه؟…انگار ترس من جدا شدن از خانواده ام و وابستگی نبود چون خیلی راحت اینکار رو کردم.هنوزم انگار نمیدونم از چی میترسم)
واقعا ممنون که با این فایل به یاد من آوردین که من عمل کردم چون روی باورهام کار کردم و این نتیجه کار کردن روی باورهام بوده،این نتیجه ایمانی بود که اون روزها سراسر وجود منو درگیر خودش کرد و راه ها گفته شد و پیش رفتم و ایمان داشتم که خدایی که من تا اینجا هدایت کرده به بعدش هم هدایت میکنه و اصلا نگران هیچ چیز و هیچ کس نبودم.
آره انگار با منم حرف زد گفت فهیمه جیزی که تو میخوای با راهی که الان توش هستی کاملا با هم مغایره. اگر اونو میخوای راهش اینه. کار قبلی تعطیل کندن از خونه و زندگی که بعد از شش سال تو عقد موندن به دست آوردی. کندن از چیزهایی که مثل سرب به پات چسبیدن. مثلا من اولین چیزی که به فکرم اومدم ازشون خلاص بشم کتاب های کتابخونه ام بود. کتاب های دانشگاهی ام بود که خیلی خیلی دوستشون داشتم، سنگ ها و فسیل هام بود که از خونه پدری ام با خودم ای سال ها داشتم و از دیدن شون لذت میبردم.اما باید میرفت باید دل میکندم و دل کندم و احساس کردمئ یک زنجیر در من باز شد و یکی یکی رفتم سراغ بقیه وسایل و هدایت ها و افرادی که در این مسیر اومدن به عنوان دستان خداوند به ما کمک کردن و اینجوری شد که ما با دوتا چمدان بزرگ لباس ویک ساک از ابزار و وسایل و چیزهایی که لازم داشتیم سوار کوپه قطار شدیم به مقصدی برای نشون دادن ایمان مون…
باور اینکه من بدستش میارم هر چیزی که من میخواهم.چون این خواسته در من متولد شده پس من میتونم آنها رو بدست بیارم.
اگر در مسیر درستش قرار بگیرم. ایده هایی گفته میشه با شرایط الانت…
اگرمن ترس نداشته باشم چیکار میکنم؟ چه جوری میشه که نترسم؟؟؟ چه باورهایی درست کنیم که نترسیم که ایمان مون رو قوی تر کنیم؟؟
اگر میگیم روی باورهامون کار کردیم چه کار عملی انجام دادیم؟؟