سرفصل های این قسمت شامل:
- خواسته های ما در وجودمان متولد شده اند، برای اینکه به حقیقت بپیوندند؛
- باور به امکان پذیر بودنِ رسیدن به یک خواسته، نتیجه شناسایی ترمزهای ذهنی مقابل آن خواسته و حذف آنها با ابزار منطق است؛
- وقتی با کار کردن روی بهبود باورهایت به خواسته هایت می رسی، این نتایج و شواهد، ایمان شما درباره “امکان پذیری خواسته های آینده”، افزایش می دهد؛
- رابطه باورهای قدرتمند کننده با “برداشتن قدم های عملی”
- خواسته ها محقق می شود اگر در مسیر هماهنگ با آن خواسته ها حرکت کنی؛
- وقتی روی باورهایت کار می کنی، اقدامات عملی در راستای آن خواسته ها به تو الهام می شود؛
- لازمه جدّی گرفتن ایده های الهامی، “ایمان” است؛
- اقدامات عملی ای که به تو الهام می شود، با شرایط و امکانات کنونی شما، قابل اجراست؛
- کار کردن روی باورها یعنی: کم کردن ترس ها و افزایش ایمان. این عمل در نهایت منجر به اقدام عملی می شود؛
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش و نحوه خرید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD366MB23 دقیقه
- فایل صوتی درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن21MB23 دقیقه
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)❤
من روز چهارمه که تصمیم گرفتم به مسیر برگردم و به مدت دوهفته بر نکات مثبت تمرکز کنم.
پیشرفتم خیلی خوبه و کلا حالم خوبه. چند تا فایل هم از استاد پیدا کردم در باره نحوه تغییر باور ها که خیلی کمک کرد.
واقعا خدا در هر لحظه هدایتم میکنه.
امروز هم دنبال یک دوست بودم . ادرس خونشو نداشتم. ولی میدونستم که تو کدوم محلس.
اول یکم گشتم دنبال ماشنشون ولی پیداش نکردم. یه حسی بهم میگفت که برگرد نیستن.
رفتن بیرون روز جمعه ای.
ولی به یاد هدایت ها و اتفاقات دو روز قبل افتادم که باهام صحبت میکرد. حتی تو کامنت های قبلیم نوشتم که هرجا میرفتم تو در و دیوار و لباس ها میدیدم نوشته فقط ادامه بده. خدا تو قران بهم میگفت ادامه بده و توکل کن. استاد میگفت تو پای در ره بنه و هیچ مپرس …
یه حسی بهم میگفت بازم ادامه بده .
شاید یه موضوع خیلی ساده باشه ولی من مطمعن بودم این هدایت الهیه. خیلی واضح بود. و من اگر در همین مسایل ساده به ندای درونیم عمل نکنم چطور میتونم به مرحله های بعد برم و بزرگ تر بشم.😤
بازم گشتم. حتی چند تا ایده هم داشتم. چون منطقه اپارتمانی بود میشد رو کاغذ های هزینه ها و پرداخت قبوض اسم ساکنین اون بلوک رو دید. البته من باز هم پیدا نکردم. حتی نگهبانی هم میگفت اصلا کسی با همچین اسمی اینجا نیس.
ولی . ولی … یه حسی درونم میگفت همینجاس و من میگشتم.
تا اینکه به یکی دیگه از دوستام رسیدم. بهش سلام کردم و گفتم میدونی خونه فلانی کجاس گفت اره. اتفاقا بهش گفتم بیاد پایین منتظرشم.
و من خیلی خوشحال شدم و همون جا موندم تا دوستم بیاد و کلا اینطوری شد که من با اعتماد به هدایت خدا دوستمو پیدا کردم.
حتی اینکه کامنتمو اینجا میزارم احساسی از سمت خودشه.
اره
فعلا(◍•ᴗ•◍)❤