سرفصل های این قسمت شامل:
- خواسته های ما در وجودمان متولد شده اند، برای اینکه به حقیقت بپیوندند؛
- باور به امکان پذیر بودنِ رسیدن به یک خواسته، نتیجه شناسایی ترمزهای ذهنی مقابل آن خواسته و حذف آنها با ابزار منطق است؛
- وقتی با کار کردن روی بهبود باورهایت به خواسته هایت می رسی، این نتایج و شواهد، ایمان شما درباره “امکان پذیری خواسته های آینده”، افزایش می دهد؛
- رابطه باورهای قدرتمند کننده با “برداشتن قدم های عملی”
- خواسته ها محقق می شود اگر در مسیر هماهنگ با آن خواسته ها حرکت کنی؛
- وقتی روی باورهایت کار می کنی، اقدامات عملی در راستای آن خواسته ها به تو الهام می شود؛
- لازمه جدّی گرفتن ایده های الهامی، “ایمان” است؛
- اقدامات عملی ای که به تو الهام می شود، با شرایط و امکانات کنونی شما، قابل اجراست؛
- کار کردن روی باورها یعنی: کم کردن ترس ها و افزایش ایمان. این عمل در نهایت منجر به اقدام عملی می شود؛
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش و نحوه خرید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD366MB23 دقیقه
- فایل صوتی درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن21MB23 دقیقه
به نام خدایی که هر لحظه هدایتم میکند و در کنار من ست و هر روز حضورشو پر رنگ تر میبینیم الهی شکرت سپاسگزارتم
سلام به استاد عزیزو مهربانم استاد توحیدیم
و سلام به مریم عزیزم
وقتی در راستای تغییر کردن قدم برمیداری
زمانی این قدمها برداشته میشوند که اول بپذیری بعد باور کنی و ایمان بیاری بعد از اینکه ایمان میاری باید حتما عمل باشد وگرنه هیچ فایده ای ندارد
ایمان و توکل به غیب
ایمان به شدنها
به قول استادمون وقتی ایمان و باور داری که هر روز بری سر کار یه حقوقی میگیری خب حرکت میکنی
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت ست
من ایمان دارم که وقتی طبق قوانین حرکت کنی و عمل کنی به اون چیزی که یاد گرفتی خب صد در صد نتایج هم میاد اینو باور کنین
جهان به اون توجه و فرکانس و ایمانت پاسخ میده
من چون الان قوانین رو این روزها بهتر درک میکنم بخصوص مومنتوم مثبت رو و دارم هر روز براش یه قدم بر میدارم مطمئن هستم هر روزم بهتر از روز دیگه خواهد شد بهتر که هیج عالی خواهد شد
خدا رو شکر میکنم که این روزها خداوند کنارم ست و حواسش به منه چون اعتماد بهش کردم
قدرت و عظمتشو باور کردم
استاد عزیزم ممنون و سپاسگزارم
در پناه خداوند باشین
سلام استاد عزیزم
سلام به همه دوستانم
من این فایل رو صبح دیدم و خیلی مشغول کار بودم امروز ولی از اونجایی ک استاد گفتن حتی شده 10 دقیقه ولی هر روز تو سایت باشید خیلی بهتر یا ی روز در هفته چند ساعت باشید منم تصمیم گرفتم حتی چند دقیقه هم اگه زمان اوردم باید تو سایت باشم و تا الان ک فرصت شد کامنت بذارم( تو ماشینم از تمرین تا خونه) جالبه پریسایی ک گوشی تو ماشین دستش میگرفت حالش بد میشد اما الان چندین دقیقه است ک کامنت میخونه کامنت میذاره و حالش اصن بد نشده … اونجا ک گفتید اگه دارید رو باوراتون کار میکنید باید بهتون الهام شه من خیلی فس شدم و گفتم من ک این همه دارم تمرین میکنم چرا هیچی بهم الهام نشده و همش تو ذهنم کارمیکردم ک چرا. یکی تو قلبم بهم گفت پس اون ک بهت گفته شد وزن 70 بزن. این ک قرعه خوب بهت افتاد پس اینا چیه و من یادم اومد و گفتم اره واقعا اینا هدایت اینکه مربی خوب الان دارم حریف خوب برای تمرین دارم چیزی قبلش نداشتم و در ب در دنبال حریف بودم پس اینا چیه چرا ناشکری و من ماتم برد گفتم واقعا چرا ذهنم نمیبینه ذهنم اینارو نمیفهمه خیلی شوک شدم گفتم اره این ندیدن ها هم نشخار فکریه. ایناهم کار شیطان من باید حواسم باشه. باید قدردان باشم باید آگاه باشم و حالمو خوب نگه دارم تا رشد بیشتری کنم
به نام خدا که رحمتش بی اندازه است ومهربانیش همیشگیست
با درود و سپاس خدمت استاد مهربان و همسر گرامیشون و دوستان همفرکانسیم
در مورد ایمانی که عمل نیاورد، حرفِ مفت است و قانونِ حالِ خوب اتفاقاتِ خوب و مومنتومِ مثبت مواردی رو می خوام بنویسم.
من دو قدم از دوره ی دوازده قدم رو تهیه کردم و قانونِ حالِ خوب اتفاقاتِ خوب رو بنیادین اجرا می کنم.
وقتی دوره ی هم جهت با جریانِ خدا معرفی شد، مومنتومِ مثبت و تایم اوت رو هم باهاش تلفیق کردم.
احساسِ بینظیری وجودم رو در بر گرفته، وجودم مملو از رنگِ خداست، دیگرانی وجود نداره، فقط من و خدا هستیم.
به جد می دونم قدرتِ خدا تنها قدرتِ دنیاست، علمِ خدا تنها علمِ دنیاست، من از شرک و نارآمی رها هستم، من جزئی از خدا هستم.
من بارها با ایمان به خودم گفتم، اگر هر جا که هستم، فقط با ایمان به خدا بگم، خودت می دونی من نمی دونم خودت راه رو بهم نشون بده. خودش همه چیز رو برام انجام داده.
پریشب نشونه سپردن کارها رو بهم نشون داد، دیروز یه نشونه و امروز هم یه نشونه ی دیگه. من کارها رو انجام نمی دم، خدا داره کارها رو انجام میده.
من مسیر درست رو با وجودم احساس می کنم، چون استاد هم یادمون دادند، که دنیا بر اساسِ سختی نیست.
وقتی در مسیر درست باشی الهامات رو هم دریافت می کنی، چقدر زیباست همراهی با وجود خدا.
باورهای توحیدی مرجع هستند، ولی من از باورهای ثروت به این باورها رسیدم و در واقع مسیر تکاملم رو به این شکل طی کردم و الان هست که خدا رو لمس می کنم.
حالم خوبِ این حال خوب با هیچ ثروتی قابل معاوضه نیست.
حالم خوبِ چون خدا هیچ وقت دیر نمی کنه و بهترین رو برام انجام میده.
حالم خوبِ چون پیش خدا ارج و قرب دارم، چون بنده ی حرف گوش کُن خدا هستم.
حالم خوبِ چون با ایمان بهش همه چی رو به خودش سپردم و دارم زندگیم رو می کنم.
خدا جونم ممنونم از اینکه هستی و دارمت به قول طیبه جان ممنون خدای ماچ ماچی من
به نام خداوند بخشنده مهربان
خلاصهای از آنچه که در این فایل آموختم؛
• هرچیزی رو که بخوام به راحتی میتونم به دستش بیارم و طبیعیِ که به دستش بیارم.
• خواستههای من برای این متولد شده که به حقیقت بپیونده.
• خواستهها انتهایی ندارند.
• من توی مسیر رسیدن به خواستههام بسیار لذت میبرم.
• ایمانی که به عمل منتهی نشود، ایمان نیست.
• اگه بگم باور دارم و کاری انجام نمیدم، پس باور ندارم.
• ایمان، چیزی است که یک هزارم از یک درصد مردم جهان هم حاضر نیستند اجرا کنند، مثل حرکت موسی به رود نیل، رفتن پیامبر سراغ عهدنامهای که موریانه خورده بود و …
• باید ببینم با شرایط فعلی چکار میتونم بکنم؟!
• به محض اینکه روی خودم کار کنم ایدههایی گفته میشود با توجه به شرایط فعلی من.
• کار کردن روی باورها، ترسها را کمتر و امید و ایمان را بیشتر میکند.
• از خودم سوال کنم که اگه نترسم چکار میکنم؟!
• روی باورها کار کردن، کار عملی است.
• تا وقتی ترسها منو کنترل میکنه یعنی کاری نکردم.
پینوشت؛
فقط خودم میتونم بفهمم که چقدر لذتبخش هست اومدن توی سایت و گشت زدن لای فایلها، خدایا هزاران بار شکرت.
من همیشه این جمله رو توی ذهنم داشتم که اگه قرار بود من به یک خواسته نرسم، اصلا توی ذهنم نمیفتاد. و خیال میکردم که این یک جمله کلیشهای و قشنگ و زردِ که فقط میشه باهاش پز داد، چقدر خوشحالم که استاد این رو گفتند و من میتونم به عنوان یه باور قشنگ و قدرتمند کننده، روش حساب کنم. انگار وقتی عباسمنش بگه دیگه حله :)))
یه تجربه دیگه که بدست آوردم اینه که بعد از گوش دادن فایل، توضیحاتش رو بخونم. حالا مهم نیست که قبلش هم خونده باشم یا خیر، ولی وقتی بعدش میخونم انگار به درک بهتری از خود اون فایل میرسم.
این قلق هم در اثر تکاملِ گذروندن فایلهای زیادی توی این سایت، دستم اومد.
خدایا بینهایت بار، شکر.
در پناه الله باشید :)
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 21 بهمن رو با عشق مینویسم
نشانه روز من
امروز یه روز برفی و خاص و ناب بود در تهران
من وقتی موقع اذان صبح بیدار شدم و تو تاریکی متوجه شدم خیلی لذت بردم
این روزا هرچی از خدا میخوام بهم عطا میکنه
حتی اونایی که تو دلم میگذرونم به سرعت رخ میده
امروز که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو با عشق و حالِ خوب که از گوگل درایوم نوشتم رو خوندم و تجسم کردم و
یه سری خواسته ها هم داشتم و نوشتم
و از خدا خواستم که امروز ، از ورکشاپ بوم بزرگ بردارم و برم بوم رو با قلمو و نفت بی بو، که برای شستن قلموهام نیاز داشتم، عوض کنم و بگیرم و در اصل از بومی که ورکشاپ رایگان بهمون میدن رو ببرم به مغازه دار لوازم نقاشی ،و درخواست کنم که ازم بگیره و به جاش قلمو بده
من اینارو نوشتم و حتی نوشتم کاش یه بوم دایره بزرگ هم میگرفتم
از دلم رد شد و گفتم من هفته پیش که از ورکشاپ ،بوم بزرگ 120 در 70برداشتم و درسته اجازه دادن، و صاحب پاساژ گفته بود بردار، ولی بوم بزرگ رو نگفته بودم و اجازه نگرفته بودم
با خودم صحبت میکردم و به خدا گفتم کاش صاحب پاساژ بازم بیاد اونجا و من به خودش بگم ،که راضی باشه که من بوم بزرگ برداشتم و بعد روش نقاشی بکشم
اینو گفتم و دوباره تمرینم رو نوشتم
از پنجره اتاقم که از طبقه 8 بیرونو نگاه کردم،تاریک بود و حس کردم بیرون و آسمون ، رنگش متفاوت شده ، وقتی نگاه کردم ،دیدم داره برف میباره
خیلی خوشحال شدم و یاد فایل زندگی در بهشت افتادم که چند روز پیش مریم جان از برف زیادی که به پارادایس باریده بود گذاشته بود
و گفتم خدایا شکرت
ازت برف خواستم و برف بارید
چون همیشه سمت تجریش میبارید و سمت ما نمیبارید ،اون روزی که دیدم پارادایش برف باریده، ازش درخواست کردم و امروز درخواستم رخ داد
و من خیلی خوشحال شدم وقتی برف زیبا و بهشتی رو دیدم
بعد کمی دراز کشیدم و خواهرم زنگ زد گفت برف میباره، میای باهم بریم یکم بگردیم و عکس بگیریم ؟
وقتی حاضر شدم تا برم
برای خودم 3 تا تخم مرغ گذاشته بودم تا ببرم برای ناهارم تو ورکشاپ بخورم ، دوتاشو برداشتمو دوباره تخم مرغ گذاشتم روی گاز تا وقتی برگشتم ببرم ورکشاپ
وقتی رفتم بیرون همه جا سفید و درختا رویایی بودن
اولین برفی بود که به شدت حس خوبی داشتم که میدیدم باریده
چون تا به این سنم هیچ وقت برف رو با این آگاهی الانم ندیده بودم و این بار دیدگاهم فرق داشت و لذت بخش بود و خودِ خودِ بهشت بود
وقتی من و خواهرم رفتیم ، اول رو یه ماشین تاریخ 21 بهمن رو نوشتم و عکس گرفتمو رفتیم، خیلی حس خوبی داشتم
اول رفتیم نون گرفتیم و ساعت 8 بود، من سریع تخممرغمو پوستشو کندم و تو خیابون که میرفتیم و برف میبارید با نون تازه خوردم ،به قدری لذت بخش بود که تو عمرم تخم مرغ آب پزی مثل اون رو نخورده بودم
طعمش طعمی شبیه به جگر بود و خیلی خوشمزه بود ،تک تک مزه هاشو میتونستم بفهمم، خیلی خوشمزه بود و با نون که میخوردم حس میکردم که انرژی میشه و در بدنم جاری میشه
کلی از برفا عکس گرفتیم و وقتی داشتیم دور میزدیم یه ماشین kmc دیدم، که همیشه دوست دارم یکی بخرم و هایلوکس و دنا هم دوست دارم و البته ماشینای زیادی هم دوست دارم
وقتی دیدم kmcرو که روش پر برف بود به قدری ذوق کردم که بلند گفتم به ترکی ، benim arabam ماشین من
و رفتم ماشینو بغل کردم و روش این جمله رو نوشتم و کلی عکس گرفتم باهاش
من همیشه این ماشینو میدیدم و میگفتم ماشین من
خیلی خیلی لذت بخش بود اصلا ذره ای به این فکر نبودم که من ماشین ندارم
جوری داشتم لذت میبردم و مینوشتم و ماشینو بغل کردم و گفتم ماشین من، که انگار داشتمش
یهویی از دلم گذشت صاحبش بیاد روشنش کنه
بعد با خواهرم رفتیم و دور زدیم و دوباره از خیابون رد شدیم ،کلی با خواهرم عکس گرفتیم
خیلی خوشحالم که رابطه ام با خواهرم خوب بوده تا الان و میدونم که این منم که برانگیخته میکنم آدما رو
وقتی داشتیم عکس میگرفتیم ،گفتم بیا از دور ماشینم هم بیفته ، خواهرم گفت طیبه ماشین راه افتاد برگشتم گفتم کجا میری وایسا ،یادم اومد تو دلم گفتم که صاحبش میاد و ماشینشو میبینه که نوشتم روش ،ماشین من و روشنش میکنه
خیلی لذت بخش بود
خدایا شکرت
بهترین روز عمرم و بهشتی ترین روز زندگیم بود
من هر روزی که دارم بیدار میشم بهترین و بهشتی ترین روز زندگی من هست
وقتی بی نهایت لذت بردیم و برگشتیم، من وسایلامو برداشتم و رفتم تجریش
دلم میخواست بیشتر زیبایی های درختارو ببینم
همیشه که از مسیر کوتاه تر میرفتم تا مترو ،از اتوبان درختا کمتر دیده میشد
به خدا گفتم چیکار کنم از کدوم مسیر برم ، دلم میخواد بیشتر زیبایی برف رو ببینم ،که حس کردم از مسیر طولانی برو
وقتی رفتم سوار بی آر تی بشم ،درخت توتی که همیشه حالشو میپرسم برفی بود و دستمو به تنه درختش کشیدم و بی آر تی اومد سوار شدم
خیلی درختا خاص و زیبا بودن و بی نهایت زیبا و بهشتی
به قدری حالم خوب بود که فقط و فقط خودم بودم و خدا و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی رو که خدا بهم نشونه داده بود 2 دی ،گوش میدادم و میخوندم
وقتی رسیدم مترو از ورودی قطار که بیرون دیده میشد و برفای روی ریلا خیلی خاص تر شده بودن عکس گرفتم و منتظر موندم تا قطار بیاد
همین که سوار قطار شدم ، جا بود و تا تجریش نشستم
خدایا شکرت
همه چیز به نفع من رخ میده
هر روز و هر لحظه
وقتی رسیدم تجریش منتظر بودم که برف زیادی باشه اما کم بود ولی باز هم زیبا بود و لذت بردم و رفتم سر ورکشاپ
وقتی رسیدم ،دیدم مثل همیشه بوم و رنگ و سه پایه گذاشتن و رفتم برداشتم و زاویه ام رو مشخص کردم و این هفته سبد و سیب چیده بودن
من قبل اینکه شروع کنم ،همه چی برداشتم و وسایلامو گذاشتم و زاویه ام رو مشخص کردم و رفتم بانک و برگشتم و تو راه از روی ماشینا برف برداشتم و گوله درست کردم با خودم گوله برف رو بردم داخل پاساژ
همین که رسیدم دیدم سه پایه ام نیست و همکلاسیم گفت که نبودی برداشتن دادن به یه نفر دیگه که رفتم از استاد برات سه پایه گرفتم
من ناراحت شدم
میدونستم که نباید ناراحت بشم و باید بگردم دنبال اینکه چرا ناراحت شدم و سبب شد اعتراض کنم
البته اون لحظه گرفتم چی به چیه و خدا چی میخواد بهم بگه
وقتی نشستم هی افکار داشتن اذیتم میکردن
به خودم گفتم پاشو برو به نگهبان بگو که چرا برداشتین سه پایه ام رو و بگو که ارزشمندی و نباید برمیداشتن
اما باید به اینم فکر کنی که چرا این موضوع تا این حد ناراحتت کرده
من رفتم و وقتی گفتم و اومدم نشستم، فکر کردم
یه چیزی هم بود
انگار یه حسی جریان دیروز رو بهم یادآوری کرد
آخه روزای شنبه که کلاس داریم دو هفته شد که استاد رنگ روغنم دو کلاس رو یکی کرده ، و جمعیتمون 22 نفر شده بود
و جا نمیشدیم و باید زودتر میرفتیم تا کنار دست استاد جا میگرفتیم
من دیروز رفتم و جا گرفتم ، همکلاسیم که باهم میایم ورکشاپ ،بهم گفت که برای من جا بگیر و منم براش جا گرفتم
وقتی دیر رسید ، خیلی از بچه ها که زودتر اومده بودن عقب نشستن و همکلاسیم هم که دیر اومد جلو نشست ،استادم گفت آخه چرا ؟
چرا گفتین کسی که زودتر اومده بود بلند بشه و کسی که دیر اومده بشینه اینجا ؟!
این حرفشو که گفت یه حسی قشنگ بهم گفت کارت درست نبود طیبه
دیگه تکرار نکن
نه برای کسی جا نگه دار و نه از کسی بخواه که برات جا نگه داره
هر کس در مدارش باشه زود میاد و برای خودش جا میگیره و هرکس درمدارش نباشه جا نمیگیره و ایستاده نگاه میکنه به کار استادت
یادت باشه این کاری که میکنی در حق خودت ،خودت به خودت ظلم میکنی طیبه
و به قدری واضح داشتم این موضوع رو درک میکردم که با خودم گفتم ببین خدا چقدر داره دقیق راهنماییم میکنه که درمسیر درست باشم
تو دلم گفتم آخه سخته !
اگه هفته بعد همکلاسیم گفت براش جا بگیرم ،چی بهش بگم
که بازم حس کردم که باید بگی نه
با اعتماد به نفس بگو نمیتونم جا بگیرم حق بقیه ضایع میشه
بعد من تو اون لحظه که سه پایه مو برداشته بودن و داده بودن به یه هنرجوی دیگه و ناراحت شدم ،این جریان پر رنگ شد و خدا بهم گفت ببین، اگر ادامه بدی به این کارت ،برای خودت ظلم کردی ونتیجه اش رو خودت میبینی
مثل الان
که سه پایه ات رو برداشتن در صورتی که تو از همه اول اومده بودی و همه چی برداشته بودی و کسی که دیر اومد ،سه پایه ات رو دادن بهش و تو موندی
پس اصلاح کن این کارت رو و درسش رو بگیر و عمل کن
تا دیگه تکرار نشه
وقتی سیب و سبد رو میکشیدم و هر از گاهی از پنجره بزرگ شیشه ای سالن بزرگی که همه جمع شده بودیم و داشتیم کار میکردیم ، بیرونو نگاه میکردم، هنوز برف میبارید و خیلی زیبا بود کوه های اطراف تجریش رو میدیدم و به قدری زیبا بود که لذت میبردم
من وقتی کمی کار کردم رفتم پیش استاد طراحی و با دو نفر هنرجو داشتن کار میکردن که رفتم سلام دادم وخواستم چوب بردارم که نمیدونم چی شد،استاد طراحی گفت و صحبت این شد که صاحب پاساژ خیلی آدم خوبیه
و من گفتم کل این پاساژ برای ایشونه ؟ و برام جالب بود پاساژ به اون بزرگی
و گفت آره ،درسته خیلی از مغازه هاشو فروختن اما سرقفلیش برای ایشونه و درسته خیلیاشو فروخته اما خیلی از مغازه ها برای خودشه و اجاره داده
برام خیلی جالب بود یه حرفایی هم گفت که، چجوری شده این پاساژ ساخته شده به دست پدر صاحب پاساژ که چند ماه پیش فوت کرد ، گفتم ببین طیبه تو هم میتونی، وقتی برای یک نفر شده ،پس برای تو هم میشه
امروز یکی از استادایی که کارش سوخته کاری بود ، نیومده بود و برام عجیب بود ،با خودم گفتم یعنی چرا نیومده !نمیدونم چرا مدام سوال میکردم تو دلم که چرا نیومده ؟
حتی پیام فرستاده بود برای من که نوشته بود امروز رفتی ورکشاپ ؟ و من جوابش رو داده بودم
کارم که تموم شد ، رفتم به استادم نشون بدم کارمو و دوباره تحسینم کرد و گفت عالی کار کردی و دیدم همکلاسیم اومد تا کارش رو نشون بده
و شروع کردیم با استاد رنگ روغن و طراحی صحبت کردیم که سر کلاس رنگ روغن بودن و هنرجو داشتن
نمیدونم چرا من هرچی میخواستم برم و خداحافظی کنم ،یه اراده ای بالاتر از اراده من ، مانع میشد تا من قدم از قدم برندارم و قشنگ اینو حس میکردم
حتی با خودم گفتم من چرا نمیتونم برم !
تا اینکه چند دقیقه بعدش دلیلش رو متوجه شدم
ما داشتیم صحبت میکردیم قبلش گفتم ،من برم به استادی که مسئول ورکشاپهست ، بگم که اگر میشه و شماره صاحب پاساژ رو داره ،زنگ بزنه و بهش بگه که هفته پیش بوم 120 در70 برداشتم
و با اینکه اجازه داده بود ، اما میگفتم من اجازه بوم خیلی بزرگ رو نگرفتم ،من فقط اجازه گرفتم هر اندازه بوم که در ورکشاپ بود رو بردارم ، همه اینا داشت از فکرم رد میشد و میگفتم کاش مستقیم به خود صاحب پاساژ بگم وکاش امروز میومد ورکشاپ اما من دارم میرم خونه و میخواستم از استادم خداحافظی کنم که نمیشد
انگار نمیتونستم قدم از قدم بردارم و وایساده بودم و صحبت میکردم که یهویی سرمو چرخوندم سمت راستم ، دیدم صاحب پاساژ با یه آقایی که مثل بادیگارده و صاحب املاکی و یا حراست بود و همیشه وقتی میاد پشت سرش میاد ، تا دیدمش به دوستم گفتم صاحب پاساژه
و سریع رفتم و اصلا متوجه نشدم چی شد به قدری سریع رفتم و سلام دادم که انگار عموم رو دیدم
چرا میگم عمو
چون اصلا هیچ ترس و یا احساسی نداشتم که با یه آدم ثروتمند دارم صحبت میکنم و حس میکردم هم سطحیم و عمو رو مثال زدم برای درک راحت بودنم در صحبت کردن
من سریع سلام دادم و شروع کردم به صحبت کردن و گفتم من یادتونه از شما اجازه گرفتم که بوم بردارم و گفتین بردار ؟
لبخند زد و گفت بله یادمه
گفتم من هفته پیش بوم 120 در 70 نیاز داشتم ،به استادی که مسئول ورکشاپ هست گفتم ، گفت مشکلی نداره برو بگیر و ببر خونه تون
اما به ایشون گفتم که به شما اطلاع بدن و الان دیدمتون ، گفتم به خودتون بگم که راضی باشین
من میگفتم و لبخند میزد و هیچی نمیگفت و منم فقط داشتم صحبت میکردم
گفت مشکلی نداره بردارین
و سریع نمیدونم چی شد بهم یادآوری شد که گفتم ،من یه بوم دایره بزرگ هم نیاز داشتم میشه هفته های بعد بردارم؟؟؟
وای چی داشتم میگفتم من
و چی داشتم میشنیدم
گفت باشه بردار هر اندازه که دوست داشتی بردار
اینو گفت و تشکر کردم و همکلاسیمم پیشم بود و گفت ما هنرجوییم و بومامونو میبریم زیر سازی میکنیم و تمرین کلاسمونو کار میکنیم
و تشکر کردیم و رفت
یهویی دیدم بادیگاردش برگشت بهم گفت از این به بعد با صاحب پاساژ کاری داشتی به خودم بیا بگو ،تماس میگیرم و بهشون اطلاع میدم و خبرشو بهت میدم
خودت مستقیم صحبت نکن باهاش
و رفتن
من فقط داشتم میخندیدم
دوستمم میگفت چی شد چی شد ؟ طیبه چی گفت بهت
رفتیم کلاس استادم و جریانو گفتیم ،گفت عه صاحب پاساژ اومده بود و نشون دادم و خم شد و نگاه کرد ، گفت چی گفتی باز طیبه!
به قدری خوشحال بودم که گفتم ،من امروز تو دلم گفتم کاش صاحب پاساژ میومد و من به خودش میگفتم بوم بزرگ برداشتم هفته پیش و بازم بوم بزرگ بردارم
که خودش اومد
همون لحظه داشتم به تک تک دوره های عزت نفس و عشق و مودت فکر میکردم
من به قدری با اعتماد به نفس صحبت کردم ، که خیلی خوب میتونستم احساس کنم این اعتماد بنفسم رو
و استاد طراحی برگشت گفت ،انرژیت خوبه و دلت پاکه ،هرچی تو دلت میگی رخ میده
و وقتی این حرفو شنیدم گفتم آره، همه اش عمل کردن به قوانین و به صلح رسیدن با خودم و هماهنگ شدن با خداست که داره کارامو انجام میده و منو به خواسته هام میرسونه و هرچی میخوام میگه چشم
وقتی خداحافظی کردم و رفتم ،فکر میکردم و میگفتم چرا ؟؟؟
و داشتم به این همزمانی فکر میکردم
میگفتم ببین طیبه تو میخواستی با صاحب پاساژ صحبت کنی و مستقیم حرفت رو بگی ، حتی نقاشیت رو تحویل داده بودی و میخواستی بری خونه و هرکاری میکردی نمیتونستی بری و خدا کاری کرد تو باشی و صاحب پاساژ رو ببینی و خودت درخواست کنی بوم بگیری
همه اینا که هماهنگی با خودت هست ،پس خدا هم تو رو در زمان مناسب و درمکان مناسب قرار میده و طبق خواسته هات همه چی رخ میده
و این اتفاقی که رخ داد رو، با استاد سوخته کاری که امروز نیومده بود مقایسه کردم
آخه چندین هفته بود که میخواست صاحب پاساژ رو ببینه و باهاش صحبت کنه برای اجاره مغازه
اما امروز نیومده بود
و با خودم گفتم ببین طیبه
این یعنی تو درمدارش بودی
اما اون خانمی که میخواست مغازه بگیره درمدارش نبود که صحبت کنه
حتی یه چیز جالب تر
من که هفته پیش بوم بزرگ گرفتم ،به اون خانم بوم ندادن چون کارش سوخته کاری بود
وقتی همه اینارو کنار هم میذارم ، به یه نتیجه ای میرسم، که به خودم میگم، ببین طیبه همه چی قانونه و تو باید این قوانین رو هر روز به خودت تکرار کنی و یاد بگیری که عمل کنی تا با قوی کردن باورهای قوی درهمه جنبه ها ،خدا برای تو کارهات رو با بی نهایت دستانش انجام بده
حالا خنده دار ترین قسمت اینجاست ، وقتی من شنیدم گفت باشه بوم دایره بردار ، و رفت ، من به خدا گفتم خدا میشه شهریه کلاسامم بدی ،یه جا پرداخت کنی و منم رایگان بیام کلاس رنگ روغن
پر رو شده بودم
اولش گفتم این صاحب پاساژ پرداخت کنه ،بعد گفتم نه طیبه تعیین تکلیف نکن برای خدا
خدا بی نهایت دست داره و میتونه به راحتی همه چی برای تو عطا کنه
تو درخواستتو گفتی ، که میخوای تا سه سال رنگ روغن رو که میای برای کلاسش، کل شهریه ها و پول رنگ و قلموهاشو خدا پرداخت کنه
پس رهاش کن
خدا از طریق غیب و بی نهایت دستانش میتونه خواسته ات رو محقق کنه و موجود بشه
مثل همین الان که فکرشم نمیکردی صاحب پاساژ بیاد و از جایی رد بشه که تو اونجا بودی
پس رها باش
و اینو گفتم و رفتم به مغازه رنگ و قلمو و بومفروشی
به صاحبش گفتم میشه این بوم رو با چند تا چیز عوض کنین؟؟؟
برگشت گفت تو یه بارم ازم خواستی عوض کنم ولی نمیشه
برام مسئولیت داره ،از ورکشاپ بوم میگیری و میاری عوض میکنی
گفتم نه من بوم رو با اطلاع خودشون برداشتم ،حالا اگر امکانش هست با قلمو و نفت بی بو عوضش کنین
که البته اگر مشکلی نداره ؟
گفت باشه اشکالی نداره و عوض کرد
میدونستم چرا اول ناراضی بودنش رو اعلام کرد
چون این من بودم که از امروز صبح، مدام به این فکر بودم که اگر من برم و بگم که عوض کنید و بگه پر رو شدی و عوض نکنه چی؟ یا اگر فکر کنه بگه رو دادم به این دختر چی ؟
انگار شرک داشتم و خدارو ندیدم که خداست که داره کارای منو انجام میده
و باورم این بود که وقتی دوبار و یا چند بار خواسته ات رو بابت تعویض بوم به مغازه دار بگی ،قبول نمیکنه
تو باید روی این باورت کار کنی تا خدا به راحتی و هموارترین شکل به درخواستت پاسخ بده
وقتی قبول کرد ،سه تا قلمو برداشتم و یه نفت بی بو برای شستن قلموهام ، گفتم راضی باشین و گفت راضیم و 40 هزار تومان بیشتر از هزینه بوم میشد که پرداخت کردم و اومدم
خیلی حس خوبی داشتم و لذت میبردم
و از خدا میخواستم که کمکم کنه درمورد این باور محدود باورقوی بسازم
وقتی رفتم و میخواستم سوار آسانسور بشم ،باز انگار یه نیرویی منو هدایت کرد به گالری استادی که تو ورکشاپ همیشه روی بوم تجسم های خودش رو به تصویر میکشید و برای من عجیب بود و از 21 مرداد که میرم ورکشاپ ، مدام برام سوال بود که چجوری بدون هیچ عکسی ،شروع میکنه به طراحی و تابلوهایی رو کار میکنه و طبق مدلی که میچینن ،بهش طرح های تجسمی اضافه میکنه که آدم و پرنده و چیزای دیگه هست
و چند باری پرسیدم که چجوری این تابلوهارو میکشن و جواب میدادن تمرین کردم
و این روزا در تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که با این استاد صحبت کنم و درمورد ایده هایی که از خدا گرفتم ،راهنمایی بگیرم که منم بتونم اون چیزهایی رو که میبینم رو بتونم به درستی طراحی کنم و تابلو بکشم
خود به خود دیدم ،من رفتم سمت مغازه اش و در زدم و رفتم و شروع کردم به صحبت کردن
چی داشت رخ میداد ؟!
طیبه ای که بلد نبود صحبت کنه ،داشت مثل بلبل صحبت میکرد
و در اصل خدا داشت به زبانم جاری میکرد ،چون من هیچ وقت نمیتونم به اون زیبایی صحبت کنم
طیبه ای که ترک زبان هست و خیلی وقتا گیر میکنه تو فارسی صحبت کردن ،داشت به راحتی حرف میزد
من شروع کردم به صحبت و درخواستم رو گفتم که امکانش هست راهنماییم کنین و من ایده هایی دارم ، که میخوام طراحی کنم و نمیتونم به تصویر بکشم هرآنچه که دیدم رو و سوالاتم رو پرسیدم
وقتی صحبت هام تموم شد ،یه صندلی آورد و گفت که بشینین و طرحتونو نشونم بدین تا راهنمایی کنم
اما من ننشستم و گفتم نه ممنونم و بعد گفت نه من نشستم و دوست ندارم کسی سر پا بایسته
اونجا بود که من یه درسی هم یاد گرفتم که وقتی کسی برای من احترام میذاره و صندلی میده تا بشینم ،قبول کنم و بشینم
وقتی من دو تا از کارامو نشون دادم و شروع کرد به توضیح دادن ،گفت تنها کاری که باید انجام بدی طراحی باید بکنی
چند سال باید زمان بذاری تا طراحیت رو قوی کنی
و گفت که بعدشم هرچی دیدی و عکس گرفتی و از روش طراحی کردی دیگه همونو کار کن و از اینترنت دنبال عکسای مشابه نگرد
مثلا بخوای عکس فرشته و یا ققنوس برداری
تا بتونی هرآنچه که میبینی رو به تصویر بکشی
من پرسیدم چند سال؟
گفت کم کمش 5 سال
و من گفتم نه زیاده
گفت برای اینکه به نتیجه مطلوب برسی و هرچی رو در هر جایی دیدی و چون شکل میبینی باید تمرین کنی تا به سرعت به تصویر بکشی و باید زمان بذاری
بعد اشاره ای کرد با دستش که پول درآوردن رو گفت
گفت اگر به خاطر پولش میخوای این طرح هایی که بهت الهام شده رو بکشی ،بهتره کار نکنی و نری سمتش
چون این الهامات چیزی نیست که بخوای از اینترنت دنبال طرح بگردی و جای تصویری که دیدی طرحی از اینترنت باشه و بخوای به سرعت کار کنی که فقط پول بگیری
تو باید اون چیزی که دیدی رو همونو طراحی کنی و روی بومت کار کنی
و به فکر پولش نباشی
مهم ترین چیز در این الهامات اینه که حس خوبش رو منتقل کنی به مردم درسته؟
نه اینکه به فکر فروش سریع تر باشی
اگر زمان بذاری و یاد بگیری ،و وقتی مهارت کسب کردی ،خود به خود همه چیز رخ میده
پول هم میاد
وقتی اینارو گفت متوجه شدم که هنوز هم من وابسته پول هستم و به فکر اینم سریع تر به پول برسم
خوشحالم از اینکه متوجه این موضوع شدم تا روی خودم کار کنم
بعد گفت من الان کار دارم و اگه میتونی فردا بیا و طرح هات رو بیار تا از نزدیک ببینم طراحیاتو و راهنماییت کنم
و من تشکر کردم و رفتم سوار آسانسور شدم
وقتی رفتم بیرون برفا آب شده بودن و با مترو میخواستم برگردم خونه
مدام میگفتم راضیم ازت
راضیم طیبه داری تمرینات دوره هارو خوب انجام میدی و ادامه بده و بیشتر کار کن
و گفتم خدایا راضیم ازت
راضیم ازت، حس خوبی دارم خدایا راضیم
که وقتی گفتم و از پله برقی میرفتم پایین
چشمم افتاد به بیلبورد تبلیغ که نوشته بود حس خوبی که میماند و این بیلبورد رو یک ماه و نیم بود برنداشته بودن
وقتی میگفتم راضیم و حالم خوب بود چشمم به این نوشته افتاد و خندیدم ،یهویی چشمم به نوشته کنارش ، کد تخفیف افتاد
من این نوشته رو بارها دیده بودم و یک ماه و نیم پیش که قدم رهایی از خواسته عشق رو برداشتم مدام میخواستم ربطش بدم به اون خواسته ام اما نمیتونستم
کد تخفیف این بود
کد تخفیف TA01
حس خوبی که میماند
دقت کردم و شروع کردم به گفتم اینکه T یعنی طیبه
و پشت سر هم درک این نوشته ها بهم گفته شد
و a یعنی الله
و وقتی چشمم به صفر و یک افتاد
به زبونم جاری شد طیبه تو صفری و هیچی نیستی
و خدا تک و تنها و یکی هست و یکی
وای من وقتی اینو درک کردم
متعجب بودم و خوشحال
بارها که شنبه و یک شنبه ها از پله برقی میومدم و میدیدمش مدام میگفتم و حس میکردم اون کد تخفیف یه نشونه ای برای من هست
اما انگار امروز زمان درکش بود ،که من متوجه بشم
دقیقا به ترتیب
TA01
طیبه ، الله
صفر ،یک
اینا همه ریز به ریز ترین هدایت های خداست که سبب میشه که من حواسم باشه که هیچی نیستم و خداست که همه هست و یکی و تنها ربّ و داره کارای منو انجام میده
خیلی خوشحال بودم این هدایت و نشانه رو دریافت کردم و کل مسیر رو داشتم بهش فکر میکردم
وقتی تو قطار نشسته بودم ، گفتم یه نشونه بهم بده و دستمو روی نشونه گذاشتم و
فایل درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن
همین که دیدم گفتم ببین چقدر داره دقیق هدایتم میکنه
آخه من قبلش به همه خواسته هام داشتم فکر میکردم که این فایل سبب شد تا من از خدا نشونه بگیرم که بهم بگه
ببین طیبه باور به امکان پذیر بودن
یعنی اگر تو باورهاتو قوی کنی و استمرار داشته باشی ، به سرعت کاراتو انجام میدم
باور داشته باش که امکان پذیره فقط باید روی باورهات کار کنی
پس حرکت کن و مصمم تر ادامه بده
خیلی خوشحال بودم ، فایل رو گوش دادم و وقتی رسیدم تا سوار اتوبوس محله مون بشم و راه افتاد
تو راه یه چیزی توجهمو جلب کرد ،این چندمین باری بود که راننده اتوبوسی که میرفتیم محله مون ،میشنیدم به هر مسافری که پیاده میشد تشکر میکرد و سپاسگزار بود از اینکه کارت میزنن و کرایه رو پرداخت میکنن
این سبب شد بیشتر توجه کنم
هر ایستگاهی که می ایستاد ،سپاسگزاری میکرد ، بدون اینکه مسافری تشکر کنه ،سریع میگفت ممنونم تشکر و در دلم بارها گفتم چقدر مودب بود
چقدر سپاسگزار
چقدر آگاه
و داشتم به خودم میگفتم ،تو هم میتونی اینجوری تمرین کنی و تمریناتت رو بیشتر کنی
وقتی رسیدم و رفتم خونه ، یکی از تخم مرغایی که برده بودم رو نخورده بودم با نون برداشتم و رفتم بیرون تا قدم بزنم و با خدا صحبت کنم
خیلی حس خوبی داشتم
مدام یادم میومد که درزمان مناسب درمکانی بودم که صاحب پاساژ اومد تا من درخواست گرفتن بوم نقاشی رو ازش داشته باشم و میگفتم خدایا شکرت تو بودی که کارهای من رو انجام دادی
تو بودی که داری ریز به ریز کمکم میکنی
و همه اش میخندیدم و تو دل تاریکی شب تو محله مون قدم میزدم و حرف میزدم
و به خدا میگفتم که یادم بده خودخواهانه عشق بورزم و اینکه همیشه بدونم که این تویی که داری همه کارهامو انجام میدی، نه آدمای دیگه
این تویی که از طریق بی نهایت دستانت به من عشقت رو نشون میدی
و میگفتم و گریم گرفت و همینجور صحبت میکردم
خیلی حالم خوب بود
و ازش درخواست کردم ،وقتی آماده بودم ،فردی که قرار بود خبر بده و امانتیم رو بده ، موقعی بیاد من یاد گرفته باشم خدارو ببینم و تمام رفتارهام برای خدا باشه
یعنی در زمان مناسب و در مکان مناسب و حتی صحبت هایی که میگم برای خدا صحبت کنم و وقتی که من کاملا یاد گرفتم که خودخواهانه عشق بورزم و خودخواهانه رها باشم و در اون فرد خدا رو ببینم و محبت و توجه خدا رو ببینم ، بیاد
هوا به قدری سرد بود که هر کس رو میدیدم سردشون بود ،اما من آروم راه میرفتم و صحبت میکردم و گریه ام میگرفت و به قدری گرمایی که از قلبم به کل بدنم در جریان بود رو حس میکردم که سردی هوارو حس نمیکردم
یه گرمای شدیدی در قلبم حس میکردم که گرماش با وجود شدت زیاد آرامش عمیقی میداد به من
با خودم میگفتم ببین ،همه اینا کار خداست که گرم شده بدنت و هیچ سرمایی رو حس نمیکنی
وقتی با خدا صحبت میکنم یه آرامش عمیقی حس میکنم و راه میرم خدایا شکرت
وقتی برگشتم ، تو راه ،تخم مرغ رو پوست کندم و با نون خوردم و به قدری لذت بخش بود که چشمامو میبستم و مزه بهشتیش رو حس میکردم
خدایا شکرت
امروز بی نهایت بهشتی بود برای من
همین که رسیدم خونه، مادربزرگم و عموم زنگ زدن و گفتن میان خونه مون و من کارای خودمو انجام دادم
به قدری رفتار عمو و مادربزرگ و پسر عموم فوق العاده شده که هر بار که میبینمشون شکر میکنم که چقدر همه چی تغییر کرده
خدایا شکرت
برای تک تک دوستان و استاد عباس منش و مریم خانم شایسته و همکارانتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
سلام به طبیه عزیز که انقد جذاب و خالص حسش رو بیان میکنه و چقد لذت بردم از این احساست. داشتم فکر میکردم گفتم چقد نکته سنج چقد ریز بین چقد با دقت هدایت ها رو میبینی آفرین دختر لذت بردیم و تو دل خودم گفتم ک این دقت کردن خیلی اهمیت داره چون بعد ی مدت که این هدایت های کوچولو ب سمتت میاد برات تکراری میشی و ما باید هر روز انقد توجه کنیم هر روز باید این دیدگاه هارو این هدایت ها رو برای خودمون بولد کنیم و قدر دان باشیم تا لذت بیشتری ببریم از زندگیمون
بسم الله … و ان الله لهو خیرالرازقین..
سلام به استاد..سلام به خانم شایسته .. سلام به عزیز همفرکانسی که اینو میخونه
دلیل نوشتن این کامنتم میدونین چیه؟چون من چیزی رو دارم تجربه میکنم که ده ساله تجربه نکردم… آرامش… صلح نسبی با خودم
و خواسته هایی که به اندازه باورهام داره خلق میشه کم کم
استاد سپاسگزارم که کنترل ذهن رو بهم یاد دادی..استاد سپاسگزارم از خدایی که این حرفارو بهت میگه… استاد مرسی که یاد دادی چجوری سوراخای این آبکش که انرژی توش محو میشه کمتر و کمتر کنم…
همین که کم حوصله میشم… انگار مسؤل مانیتورینگ یه ساختمونم..و جنبه های باوری من هر کدوم یه نمایشگر که جلومه..
اول عزت نفس رو چک میکنم…. آیا خودت رو دوس داری؟ آیا عاشق خودت هستی؟ حرف مفت نزنیاااا کسی که عاشق خودشه از بودن با خودش لذت میبره.. آیا از بودن با خودت لذت میبری؟ آیا برای توانایی هات ارزش قایلی و مهارت کسب میکنی؟؟
بعد نوبت توحیده… حرفاتونو یادم میارم و روحم لطیف میشه…آیه های سوره بقره رو یادم میارم…. ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر..
ایاک نعبد و ایاک نستعین رو… اهدناالصراط المستقیم رو..
و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب رو…. اجیب رو
بعضی وقتا حس میکنم هیچ اتفاقی در درونم رخ نداده تواین 2-3 سال ولی این صدای خوده شیطانه….
اوایل کار وقتی میخواستم شکرگزاری کنم انگار داشتم با قاشق دیوار بتنی رو می کندم… الان با یاداوری هر نعمتی حالم عوض میشه.. با مرور هر باور ثروت ساز قلبم باز میشه… با هر بار نوشتن جلسات ثروت یک یه نشونه ای اعم از واریزی یا ورودی مالی یا مشتری تو زندگیم میبینم تا ایمان بیارم که داداش هممه چی همینه.. فقط متعهد باش فقط متعهد باش…
اربابم من خودم رو میسازم…. توام زندگیم رو بساز…
تو که برای استاد انجامش دادی.. خب برای من هم میتونی انجامش بدی … انک انت الوهاب
آرزو میکنم واس همتون از آسمون طلا بباره
فعلا
به نام خالق روزی رسان
سلام به استاد عزیزم ، مریم جان شایسته و همهی دوستان گرامی ام
خداروشکر میکنم برای دیدن این فایل عالی
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
این جمله رو باید در تمامی لحظات به خودمون تکرار کنیم تا زمانی که ایستا شدیم بدونیم ایمان داریم یا نه ؟
اگر ایمان داشته باشیم و روی باورها کار کردیه باشیم و آرام باشیم الهامات به ما گفته میشوند و با عمل به اونها باید ایمان خودمون رو ثابت کنیم و تکرار این روند باعث قوی تر شدن ایمان میشه
استاد شما نمونه ی بارزی از انسان موحد و با ایمان هستید چون داستان زندگی شما سراسر پر از جاهاییه که عمل کردید به الهاماتی که برای 99 درصد انسان ها غیر ممکن بود
اینکه شما در بالاترین سطح کار خودتون رو رها کنید و مهاجرت کنید منطقی نیست
این که یک کاری که به شما حقوق میدن و نیازی ب حضور نداره ولی باز هم اون رو رها کنید منطقی نیست
اینکه پسر عزیزتون رو از دست بدید ولی بعدش خیلی عادی برید مسافرت منطقی نیست
اینکه دوستتون رو از دست بدید و بعدش برید به کارهای عادیتون برسید منطقی نیست
و…
اینها همه نشانه ی ایمان به غیب و خداونده
اینهاست که این نتیجه ها رو خلق کرده
از خدا میخوام که به من و دوستانم چنین ایمانی رو عطا کنه
و از شما سپاسگزارم برای رساندن این آگاهی ها به ما
در پناه الله یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشید
بنام خدای مهربان
سلام
من تازه اول راهم واین روزا دارم یه چیزهای میفهم از باورها تا به این فایل هدایت شدم داشتم توی عقل کل دنیال که اگه بخوای یک باور رو بسازی مثلا رفتن به کعبه چه باورهای در خودم بسازم وچند مدت طول می کشه که این باور قوی بشه گفتم بیام از دوستان توی عقل کل بپرسم اگه من این باورها رو بسازم وبا خودم تکرار کنم ودر بارش صحبت کنم در باره ا ش بنویسم که من لایق رفتن به کعبه هستم من به بهترین روش توسط خداوند هدایت میشم به خانه خدا به آسانترین راه همه ی کارم جور میشه از راهای که حتی فکر شم نمی کنم با هواپیما با انسانهای خوب وتوحیدی همراه میشم به بهترین اقامتگاه هدایت میشم با کمترین هزینه ها که خداوند چور میکنه میروم به کعبه به مدتی 15 روز می مانم ویه فردی خدا می رسونه منو راهنمایی می کنه او یکی از دستان خداست من لایق بهترین هام در بهترین اقامتگاه وبهترین عبادت خالصانه انجام میدهم به خدایم نزدیک ونزدیکتر میشم و. الهامات خداوند رو دریافت می کنم بهترین لباس ها وکفش ها رو تهیه میکنم به آسانی بنظر شما دوستان این باورهای خوبه ؟ من هیچی از رفتن به خانه کعبه نمی دونم لطفا به من بگید که چه باورهای بهتری میتونم بسازم که یک مسافرت آگاهانه ای داشته باشم که فقط بتونم از هر لحظ اش لذت ببرم ویک عبادت خالصانه ای انجام بدم لطفا دوستان راهنمای کنید
که چه باورهای خوبترین بسازم
من سالسالهای آرزو رفتن به خونه خدا داشتم حالا می خواهم به این خواسته ام برسم ویه حرکتی کنم
قبلش از همه ی دوستان که منو راهنمایی می کنن ممنون وسپاس گذارم
به نام خدا
سلام آرزو جان
امیدوارم حالت خوب باشه
کامنتت برای تقریبا 6 ماهه پیش نمیدونم به خواسته ای که اینجا گفتی رسیدی یا نه اما کامنتت رو خوندم یه حسی بهم گفت جواب سوالت رو بدم
اول از همه بهت تبریک میگم که خواسته داری
اولین قدم همینه که خودمون رو اونقدر لایق بدونیم که خواسته داشته باشیم
و اینو بدون وقتی خواسته ای تو وجودت شکل میگیره یعنی توانایی رسیدن بهش رو داری و خداوند خواسته ات رو بهت داده و فقط از لحاظ فرکانسی در مدار دریافتش قرار نگرفتی حالا هر خواسته ای که هست
وقتی داری فکر میکنی به خواسته ات ببین چه احساسی داری اگه احساست خوبه و حال خوب داری پس تو در مسیر رسیدن بهش هستی و همین رو ادامه بده و روی باورهای هم جهت باهاش کار کن و این مسیر رو قطع نکن و ایمان داشته باش که تو در زمان مناسب در مکان مناسب به راحتی به سمت خواسته است هدایت خواهی شد
اما اگه فکر میکنی ذهن شروع میکنه چرت و پرت گفتن بدون ترمزهات همونجاست که یا عدم لیاقت رو میاره یا عوامل بیرونی رو میاره که لیست میکنه برا تبه این دلیل و این دلیل و این دلیل نمیتونی و کلی چیزای دیگه
باید روی اونا کار کنی و کم کم مقاومت هات رو برداری و به اون احساس خوب برسی
میدونی نباید نا امید بشی حتی اگه خواسته ات یکم دیر اومد اینو بدون از کجا میفهمی داری درست روش کار میکنی از اونجایی که نشانه هاش رو میبینی حالا یکی از مکه صحبت میکنه یا به هر طریقی خداوند بهت نشانه میده و تو باید مدام ان نشانههارو یه جا بنویسی و مدام تکرار کنی تا در مدار اون خواسته باشی
این برای هر خواسته ای صدق میکنه
و یادت نره در زمانی که داری رو خواسته ات کار میکنی یه سری اقدامات عملی بهت گفته میشه از سمت خداوند که با باورهای درستت دست به اقدام میزنی و اونجاست که دیگه میرسی به خواسته ات
امیدوارم که روز عالی و خوبی داشته باشی و به همه خواسته های قشنگت برسی
بسم الله الرحمن الرحیم
.
یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَ ذِکرُهُ شِفاءٌ
.
ای آن که نامش دوا و یادش شفا است
باور = اقدام عملی
سالهاست استاد عباسمنش داره در مورد باور صحبت می کنه ، که می تونیم بسازیم و حتما در ادامه اش باید اقدام عملی باشه ، و اگر نباشه ، یعنی آن باور هنوز ساخته نشده و در واقع نباید نامید شویم ، بلکه مثل عضله ای که در باشگاه بدنسازی داره رشد می کنه زمان مناسب را براش درنظر بگیریم و مداوم کار بکنیم و قتی باور ساخته شده از سمت الله یا جهان به ما الهام میشه .
واقعا داستان مهاجرت استاد بی نظیر هست وقتی در خیابان های دوبی قدم می زد ، بهش الهام شد برای مهاجرت باید دفاتر ایران را تعطیل کنه و همه چیز را فروخت در شرایطی که هنوز نمی دانست کدام کشور را انتخاب کنه و لی قدم اول را برداشت، و معجزات پشت سر هم رخ داد
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به مسیر شناخت خودم و قوانین جهان هستی تا با درک این قوانین و توحید عملی ، خالق تمام عیار خواسته هام باشم
آگاهی های قانون آفرینش(باور به امکان پذیر بودن خواسته)
∆ ـ وقتی با کار کردن روی بهبود باورهایت به خواسته هایت می رسی، این نتایج و شواهد، ایمان شما درباره “امکان پذیری خواسته های آینده”، را افزایش می دهد؛
استاد عباس منش عزیزم و دوستان هم مسیرم سلام ، این دیدگاه رو از توی خونه ای در شمال مینویسم که طی تکامل با کار کردن روی خودم ، برای تفریحم اجارش کردم ،
منی که هیچ خونه ای نداشتم حالا یه خونه تو قزوین خریدم و یه خونه تو شمال برای تفریحم اجاره کردم …
چرااین توضیح رو دادم ، چون میخواستم به خودم یادآوری شه و باور هممون قوی تر شه که آره قانون جواب میده ، وقتی با تعهد روی خودم کار کردم ، ایده هایی هماهنگ با مدار فعلیم بهم الهام شد که شجاعانه بهش عمل کردم ، هرچند که عموم اطرافیانیم باهام موافق نبودن و میگفتن امکان پذیر نیست اما چون من در این مسیر هستم و مدتهاست که دارم رو خودم کار میکنم یقین داشتم که میشه و الان از همون جایگاه دارم براتون دیدگاه مینویسم .
من مثالهای زیادی دارم که با تقویت باورهام به ایده هام عمل کردم و نتایج دلخواه رو خلق کردم
به قول استاد ،وقتی باورهاقوی میشن ذهن منطقی کم جون میشه و شجاعت آدم برای عمل به ایده های الهام شده بیشتر میشه و دراین مسیر نتایج خلق میشه و با تکرار این روند و تحسین نتایج کوچیک باور قوی تر میشه و نتایج بزرگ خلق میشه و ایمان قوی تر میشه.
ادامه تحصیلم پس از 15سال وقفه ،گرفتن گواهی نامه هاو مدارک بین المللی و در ادامه مدرس شدن ، رانندگی کردن و غلبه براین ترس بزرگ با وجود داشتن گواهی نامه ی 15ساله، تنها سفر رفتن و غلبه بر این ترس بزرگ با تقویت احساس خود ارزشمندی و لیاقت ،شب تنها خوابیدن و مستقل شدن پس از 38سال ، غلبه بر این ترس و عادتهای دیرینه و بیرون اومدن از رابطه ی عاطفی 18ساله که این اواخر تفاوت های زیادی از نظر دیدگاهی ، جهان بینی ،باور ها و…بینمون به وجود اومده بود
و هزاران نتیجه ریزو درشت که حاصل کار کردن رو خودم و بهبود باورهام و عمل به الهاماتی که هماهنگ با فرکانس و شرایط اون موقعم بود، باعث به وجود اومدن این نتایج و رضایت صد درصدیِ من از زندگی الآنم شد.
این نتایج رو تونستم تو چند خط براتون بنویسم اما هرکدومش هزاران هزااااار بار برام ارزشمندتر و موثر تر از چیزی هست که تو این چند خط نوشتم .
خدایا هزاران بار ازت سپاسگزارم که هدایتم کردی به سمت این آگاهی ها واستاد عباس منش عزیزمو سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قراردادن تا خوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.
دوستتون دارم و عشق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.