معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1 - صفحه 25

507 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    انور و سعیده بانو گفته:
    مدت عضویت: 3437 روز

    احساس عدم لیاقت بزرگترین ضربه های مهلک رو

    به من وارد کرده نمی دونم منی که توی تمام مقاطع تحصیلی اول بودم همیشه تو چشم بودم ولی چرا این احساس عدم لیاقت چرا چسپیده به وجودم که انگار اون پشت و پس کله.ام دارخ فرکانساش رو میفرسته و خاموش داره سمپاشی میکنه موفقیت هام رو اینکه درخواست بیشتر داشته باشم انگار گناه مرتکب میشم چقدر مقاومت دارم اینکه برای دیگران صدبرابر خودم بیشتر ارزش قایل باشم و خودم رو بندازم آخر خیلی کار خوبیه ولی واقعا کار احمقانه ای هست

    جواب تمرین:

    من توی کسب. وکار قبلیم که اول کارمند بودم بعد شریک شدم با صاحبش و فامیلم بود این احساس عدم لیاقته باعث شده بود من اصلا چیزی نخوام حتی بعد یه مدت سهم من رو کمتر کرد و من قبول کردم بالای 500ملیون ضرر کردم بخاطر همین یه موضوع

    درمورد ازدواج هم من اصلا انگار گناهکار میشم یه مورد خیلی با پرستیژتر بخوام انگار خودمو لایق نمی دونستم و حتی پیش خدا هم این رو نمی خواستم!!!

    درکل اینکه برای درپوش زدن به عدم احساس لیاقتم میگفتم خوبه حالا همین خوبه دیگه همین خونه همین شریک و کار و همین دانشگاه و همین… و نکنه حالا فلانی نارحت بشه اینو بگم یا اگه اینو بگم حتما بد جواب میگیرم و … میترسیدم تازه میفهمم مشکل از کجا بوده چی رو باید عوض کنم

    با اینکه دوره رو تهیه کردم ولی بعد چند جلسه ازش فرار کردم و پریدم جای دیگه حالا که مشکل اصلی همینه و باید حتما درمانش کنم و برم جلو

    ممنون از شما دوستان همفرکانسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1045 روز

    به نام خداوند زیبا خداوندی که در تمامی مراحل زندگی کنارم بود و هست

    سلام استاد حکیم و دانای من

    سلام بر مریم شایسته

    و سلام بر خانواده خوب و عالی خودم

    امروز روز خیلی مهمیه برام

    تمامی پاشنه آشیل های زندگی من نمایان شاد برام و باوراحساس لیاقت باور خود ارزشمندی

    بزرگترین پاشنه آشیل من

    از وقتی پیداش کردم ی آرامشی ی احساس زیبای در من به وجود اومد که نگو من با تمام وجود میخوام بگم تنها کس من خداس

    ده ماه پیش تمام مال و امول ارث پدری رو رها کردم و واقعا به نتیجه رسیدم که ارث تنها عامل موفقیت نیست من این مدت هیچ کس کنارم نبود جز خداوند تنها میموندم فایل گوش میدادم اما ثانیه ای جز اون به کسی قدرت نمی‌دادم با تک تک سلول های تنم میگم که تنها کس و حامی من بود امشب ساعت چهار صبح بیدار شدم از خواب منی که هیچ پولی برای خرید خونه ندارم و دارم تو کار ملک فعالیت میکنم خواب دید م 7 میلیارد پول دارم و میخوام واحدی که کلی برای مشتریهام ازش تعریف میکنم حرف میزنم

    و از خواب که بیدار شدم حسم بهم گفت باید همسرم رو هم با خودم ببیرم ببینم اون واحد رو خوشش میاد یا نه اینها همه به کنار اما چیزی در وجود من داد میزد اینه نتیجه ایمان به خداوند اینه تکیه کردن به خداوند خدایا نمیدونم چی بگم شاید همه با خودشون میگن امین کار درست درمان نداره نمیدونم اصلا هرچی بگن اما من میگم امین تنها و تنها خدارو داره که مهم ترین رکن زندگیه استاد وقتی خودم رو لایق دونستم و از بخشندگی که داشتم کم کردم چرا میبحشی تو هنوز خودت لازم داری این 12 قدم کاری با من کرد که هیچ حرفی و هیچ کس نمیتونست بکنه

    بعد رو ماه تو ی املاک اون حس گفت باید برگردم و مال پدری خودم رو پس بگیرم مسیر این بوده وگرنه من ثانیه ای بهش فکر هم نکردم اما پلن خداوند اینه ما ار جایی به شما میدیم که حتا فکرشم نخواهید کرد

    با تمام دعواهایی که بین ذهن و روح خودم داشتم باید قبول میکردم تمام بدنم در می‌کرد استاد اما باید تغییر میکردم و میرفتم و حق خودم رو ثابت میکردم و خداوند انجام داد اون شبی که با برادرهای خودم داشتم حرف میزدم وقتی میگفتم من نه چکی کار میکنم نه قسطی اونا میگفتن تو گنج پیدا کردی چی شده چه خبره به خدا قسم از ایمانی که در مت به وحود آمده و انقد محکم حرف می‌زد شوکه بودن اما من خودم هم چیزی نمیدونم به نظر من اونی که باید بره اونا بودن من باید اونجارو از همه اونا بخرن چون همیشه گفتم برمیگردم و تمام این ملک رو میخرم و نمیدونم ولی اون چیز توی وجود من میگه اون ملک برای تو تو فقط میخری و من برگشتم که با تمرکز و عزم بالا اونجارو بخرم و فقط خدای من که مهمه و بعد قبول کردن اونجا تو وجودم روحم به آرامشی رسیده که واقعا وصف ناپذیره و این ایمانه که کارارو میکنه و وقتی من احساس لیاقت رو نسبت به خودم به وجود آوردم تمام جهان به پای من ریخته میشه من باید خودم رو از درون ارزشمند بدونم

    وقتی مشتری میگه که من خونه میخوام بگم که من برای شما خونه پیدا کنم انقد پول میگیرم این نشون میده من برای خودم و وقت خودم ارزش قائلم شب که این کارو کردم و به مشتری اینجوری گفتم خود فروشند زنگ بهش زدم گفت از این قیمت هرچی بالاتر فروختی مال خودت این رو من نگفتم که این کارو جهان برای من انجام داد چون دید مت برای خودم ارزش قائلم بیخودی برای کسی قدم بر نمیدارم دوس داشتن و ارزشمند بودن از درون خودم ما شروع میشه

    وقتی من برای خودن احترام قائل باشم نتایج میاد و دستان خداوند کارهای منو به آسونی انجام میدن

    در پناه حق شاد سلامت و سعادتمند باید و به زودی این دوره احساس لیاقت رو میخرم انشالله

    خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم معبود من سرور من رب جانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز و دوستان خوبم.

    در رابطه با این موضوع باید بگم خوشبختانه من در این مقطع زمانی،ازنظر احساس لیاقت در شرایط متوسط رو به خوبی هستم و به این درک رسیدم که ارزشمندی‌هایی دارم که نباید اون‌ها رو نادیده بگیرم، اما فکر می‌کنم در گذشته در موارد زیادی ناخواسته و بدون اینکه بدونم ریشه اصلی اون کجاست، چشم روی لیاقت‌های خودم بسته بودم.

    مثلا نمیدونم چرا در گذشته فکر میکردم لایق این نیستم که یک رابطه درست که به ازدواج منتهی بشه،داشته باشم!و اگر کسی وارد زندگیم میشد،تصور اینکه لایق ازدواج با این آدم هستم رو نداشتم و فکر میکردم در حد یک رابطه کوتاه و موقت میتونه باشه!

    البته حالا که دارم این نظر رو مینویسم،فکر می‌کنم شاید برمیگرده به گذشته‌های دورتر که سن کمی داشتم و اون عشق‌های به‌اصطلاح 14 سالگی (که بدون شک به نتیجه نمی‌رسند) که احتمالا در باورهام شکست عشقی ساخته بود.

    این مشکل به همین شکل ادامه داشت تا جایی که یه وقت به خودم اومدم و دیدم فقط افراد متاهل جذب من میشند! یعنی درواقع من با عدم احساس لیاقت داشتن یک زندگی سالم و طبیعی،این افراد رو به زندگی خودم دعوت کرده بودم و شاید فکر میکردم من فقط میتونم “یدک” و نفر دوم یک زندگی و رابطه باشم!

    این روند داشت میرفت که زندگی من رو نابود کنه؛به این صورت که قصد ازدواج با یک مرد مسن رو داشتم!

    و یا یک شرایطی پیش اومد که دیدم رابطه من داره به انحطاط کشیده میشه!

    اما خداروشکر بعد از آشنایی با استاد،قدم به قدم روی خودم کار کردم و الان به لطف خدا،فکر می‌کنم در حالت خوبی هستم و البته که حتما باید راه بیشتری رو در این مسیر طی کنم.

    نکته‌ای که لازمه اشاره کنم این هست که من خودم رو انسان خوبی میدونم و این رو اطرافیانم هم به طرق مختلف و در زمان‌های متفاوت،بهم گفتند؛یعنی احساس لیاقت با این مورد خود به خود در من به وجود اومده، اما مسئله این هست که موضوع “احساس لیاقت” به قول استاد،خیلی عمیق هست و ممکنه ما در جنبه‌هایی از زندگی احساس لیاقت داشته باشیم،اما در ابعاد دیگه‌ای از زندگی،نه!

    یعنی من فکر میکنم ممکنه ما باورهای خوبی در مورد ثروت داشته باشیم و احساس لیاقت هم بکنیم و طبیعتا ثروت هم جذب کنیم،اما در رابطه با موضوعات عاطفی و ارتباطات،ضعیف باشیم،باورهای خوبی نداشته باشیم و احساس لیاقت نکنیم و بنابراین در این جنبه از زندگی با شکست مواجه باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    رامین شهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    سلام دوستان عزیزم و همه کسانی که در حال آموختن قوانین هستن

    درود به استاد عزیزم و خانوم شایسته

    واقعان این دوره بی نظیره طبق کامنت هایی که از کسانی که این دوره را خرید کردن

    و من هم به راحتی میتونم این دوره را خرید کنم فقط میخوام هدایت بشم همین

    از مواردی که نشانه کمبود لیاقته

    یادمه موقع دانشگاه یا دبیرستان یا همین پارسال از دختری خوشم میومد یا چشم می‌گرفت منتظر بودم ایشون اول یه نشونه بده

    دریغ از اینکه برم جلو هم کلام شم یا کارایه دیگه خلاصه طرف هم میرفت

    یه مورد دیگه تایمایی که با دوستان هستم نگران اینم که یه کاری کنم اونا از من خوششون بیاد یعنی کاری نمیکنم که دلم میخواد نگران تایید دیگرانم .البته بگم که خیلی بهتر شدم و الان فقط خودم اولویته

    و شاید بعضی اوقات احساس کنم چیزیو میخوام ولی ذهنم میگه این مناسب تو نیست و هزار تا نجوا مسخره که با یاری خدا خیلی روش دارم کار میکنم و بهتر و بهترش میکنم

    خلاصه بگم که با یادگیری قوانین با احساس لیاقت در همه چی میتونم بهترین ورژن خودم باشم

    و بارها در روز به خودم میگم

    من لیاقت بهترینارو دارم

    من لیاقت نعمت های خدارو دارم

    برای همه دوستان آرزوی بهترین هارو میکنم

    چو خدا بود پناهت چه خطر بود زراهت ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1812 روز

    سلام بر عزیزان دل

    سلام استاد عزیییزم سلام عششق سلام پیامبررر خوشحالی و حس خوبم و دلم میخواد فریاد بزنم هیچ چیز دیگه تو دنیا رو با این راه و روش زندگی که یادم دادین با این مسیر عوض نمیکنم معجزه پشت معجزه برکت نعمت ارامش پشت هم داره میاد انگار سد جلوی افکار منفی م برداشته شده و حس خوب و کار کردن نتایجش واقعا تصاعدی داره همینطوری میاد مثل باز کردن راه جلوی سد یا برکه یا رودخونه اصلا خیلی حسش خوبه

    از اتفاقاتی که با نوشتن رخ داد و من لحظه نوشتنش یک درصدم به حالاحالاها امکان وقوعش فکر نکردم وقتی دیدم دقیقاا همون جوری که نوشتم برام اتفاق افتاد میخکوب بودم به صفحه نوشتن و این حرف استاد مدام تو ذهنم تکرار میشد « شما کاری نداشته باشین چجوری و چگونه میشه فقط بنویسین »

    استاد عزیزم من و خواهرم یه سفر رویایی با فول امکانات که به طرز عجیبی اتفاق افتاد رفتیم و فقط فقط بعد شکرگزاری مدام حرفهای شما اموزه هاتون و تو سفر برای هم تکرار میکردیم این سفر واقعا سفر عباسمنشی بود و اینو بگم پاداش دیدن و تحسین و شکرگزاری سفر به دور امریکا بود تو سفرم فیلم میگرفتم و همونجا یه عالمه حس و انرژی خوب برای مریم جون فرستادم که کار به این سختی و برای ما براحتی انجام میدن چون من نمیدونستم زیبایی ها رو ببینم یا فیلم بگیرم فیلمم نه برای اینکه بخوام ازش تو فضای مجازی استفاده کنم فقط و فقط برای اینکه یادگار بینظیرترین پاداش تمرکز به نکات مثبت و داشته باشم و برای خواهرم که روز اول همراهم نبود میگرفتم کلی صفحه ها از نکات مثبتی که تو سفرم بود پر کردم کلی هدایت و رو شونه خدا سوار شدن دیدم یدونه ش و بگم قرار بود تو فرودگاه چمدونم که سایزش کوچیک بود و تحویل ندم به باربری و با خودم ببرم تو هواپیما که معطل نشم برای گرفتن چمدون حتی وسایلی که اجازه نمیدن تو هواپیما ببری مثل ادکلن های بالای پنجاه میل یا اسپری و.. نبردم اما اینقد ذوق سفر داشتم اینقدر ذهنم هنوز تو خواب بود بطور ناخوداگاه مراحل فرودگاه رو انجام دادم و چمدون و تحویل دادم بعد که کارهای پاسپورت و اینجور چیزا انجام دادم و با دوستم تو واتساپ هماهنگ شدم اونجا یادم افتاد چمدون و نباید تحویل بار میدادم و چون از فرودگاه قرار بود یکی بیاد دنبالم دوستم کلی غر زد که معطل میشی و من که اینهمه گفتم و ازین حرفها بعد گفت اشکال نداره اگه گم شدی و نتونستی فلانی و پیدا کنی به تاکسی بگو میرم فلان‌جا چنان استرسی من و گرفت اولش چون این کشور و اولین بار بود میرفتم و‌ چیزی نمیدونستم اما خودمو و سپردم به خدا تو هواپیما هم گفتم تا اینجا خودش منو اورده ازینجا به بعدم با خودش میرم همون موقع بعد این گفتگو ذهنی یه صدایی که اشنا بود تو‌ذهنم قبلا چند باری شنیده بودم گفت که چمدونت و تا بری میبینی و دیگه خیالم راحت شد موقع پیاده شدن تو صفی که برای کنترل گذرنامه بود یه ایرانی دیدم که ازش پرسیدم چمدون و از کدوم قسمت باید بگیرم و حرف شد و گفت خیلی هم معطلی داره خیلی دل به دلش ندادم و خدای من تا رسیدم بخش چمدون یه دور که رفت چمدونم و دیدم یعنی حتی پنج دقیقه هم نشد و براحتی اشنامون هم دیدم و تا اخر سفر من روی شونه های خدا بودم میگفت کار تو لذت بردن هست کار من مراقبت بودن و اجابت کردن بینظیری استادم

    در رابطه با جواب سوال هم من پارسال تقریبا همین موقع ها بود بهم پیشنهاد سفر خارج از کشور شد با عالی ترین امکانات اما چون خودمو لایق ندونستم و باورم نمیشد ذهنی اول رد کردم بعد وقتی با دو دل بودن به رییسم گفتم بهم مرخصی نداد در صورتی که معمولا با مرخصی هام موافقت میکرد و من خیلی مرخصی نمیرفتم بعد همین و بزرگش کردم و خودمو قربانی کردم که من میتونستم بیام اما رییسم مرخصی نداد در صورتی که خودم میدونستم خودم اول تو ذهنم لایق ندونستم و نخواستمش چون باور نمیکردم شاید بگم هزاران مثال از شغل و روابط در این باره دارم اما این چون شبیه به موضوعی بود که راجع بهش حرف زدم گفتم

    خواهرم معمولا زودتر از من دوره ها رو تهیه میکنه و این دوره هم‌تهیه‌کرده و داره روش کار میکنه و از فوق العاده بودن محصول همیشه میگه و‌از نشانه و معجزه هاش من دوره قانون سلامتی و دانلود کردم که گوش بدم اما هربار سمتش نمیتونم برم تقریبا نزدیک دوماهه خریدم اما هنوز نتونستم گوش کنم به خودم سخت نگرفتم گفتم هدایت میشم الانم راجع به این دوره حسم همینه خدا در بهترین زمان و بهترین و‌دقیق ترین موقع هدایتم میکنه ممنونم بینظیرترین ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 810 روز

    سلام به استاد عزیزم صبح زیبای تون بخیر!

    چه مثالهای داری از ضربه‌هایی که به خاطر «احساس‌عدم لیاقت» خورده ای؟

    در چه مقاطعی از زندگی، احساس‌عدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟

    بعنوان مثال آنجایی که:

    به خاطر احساس‌عدم لیاقت، از معلم خود درخواست توضیح اضافه و دوباره درس را نداشتی؛

    به خاطر احساس‌عدم لیاقت، رابطه‌ات را با فرد نامناسب قطع نکردی؛

    به خاطر احساس‌عدم لیاقت، نتوانستی به درخواست نامعقول دیگران «نه» بگویی؛

    به خاطر احساس‌عدم لیاقت، به دیگران باج دادی و رفتار نامناسب آن‌ها را تحمل کردی؛

    به خاطر احساس‌عدم لیاقت، پیشنهاد ارتقاء شغلی به مدیر خود ندادی و درخواست افزایش حقوق نداشتی؛

    جرأت برقراری ارتباط با فرد مناسب را نداشتی به این دلیل که خود را لایق ارتباط با او ندانستی؛

    با افراد موفق و ارزشمند هم‌نشین شدی اما آنقدر خودت را ارزشمند ندانستی که بتوانی در آن جمع اظهار نظر کنی؛

    آنجایی که مرتباً به دنبال تأیید دیگران بودی؛

    آنجایی که آسایش خودت را فدای جلب رضایت افراد مهم زندگی‌ات کردی؛

    ضربه های که به خاطر احساس عدم لیاقت خوردم

    شدید ترین ضربه ای که در زندگیم خوردم در قسمت بیان نکردن احساساتم بوده که من هر موقعی برام خاستگار مناسب میومد در صورتی که قلبا دوست داشتم طرفو ولی خجالت می کشیدم و به مادرم نمی گفتم که من اینو می خوام و جالبه بدانید که حتی وقتی مادر و پدرم پرسان می کردن تو این آدمو می خوای می گفتم چرا چون پیش خودم می گفتم اگر بله بگم زشته میگن این چه دختر پور رویی است و به این شکل یکی یکی خاستگارامو از دست دادم یعنی اون بنده خدا ها اجازه می گرفتن از پدر و مادرم که ما بیاییم خاستگاری دختر تون و من هم وقتی پدر و مادرم ازم پرسان می کردن می گفتم نه اجازه نیست بیان.

    تایید گرفتن از دیگران :

    همیشه وقتی لباس می خرم چه مجلسی و چه لباس های که داخل خونه می پوشم همه به خاطر جلب توجه دیگرانه و یک جورایی وقتی میرم بخرم شون همش داخل ذهنم این تصویر می چرخه که خوب اگر من این لباسو بپوشم چه جوری از نظر بقیه معلوم میشم و یا زیبا معلوم میشم یا زشت خلاصه هرچه تا حال پوشاک خریدم به خاطر تایید دیگران بوده.

    در دوره لیسانسم موقعی که دانشگاه بودم یه استادی داشتیم که به حجاب دخترا خیلی اهمیت میداد و منم به خاطر باور های غلطی که راجع به حجاب داشتم و از سوی دیگر هم به خاطر احساس عدم لیاقتم که خجالت می کشیدم اگر مانتو های اندامی بپوشم اعضای بدنم را مبادا برجسته کنه ، مانتو های گشاد می پوشیدم و هیچ وقت نتونستم مانتو های شیکی را که دلم می خواست بپوشم؛ به این ترتیب نظر این استاد مون رو با طرز لباس پوشیدنم جذب کرده بودم نه که قصدا بلکه اون خودش متوجه حجابم شده بود و از این جهت خیلی بهم اهمیت میداد و از سوی هم به خاطر این که من دانشجویی لایقی بودم به درسام، این طرز نگاه استاد باعث شده بود که من تحت تاثیر استاد قرار بگیرم و به خاطر جلب توجه اون هم که شده رو سری های تاریک بپوشمو و لباس های گشاد تا توجه دانشجو های پسر بهم جلب نشه اینم به خاطر این بود که خواست استاد مون این بود که دخترای دانشجو خوبه که لباس های تاریک بپوشن موقعی که دانشگاه میان تا توجه پسرا رو جلب خودشون نکنن.

    چه جاهای آسایشم را فدای خانوادم کردم

    زمان های که من معلم بودم همیشه وقتی معاشم‌‌ رو می گرفتم بدون اینکه یک روپیه افغانی هم بردارم همش رو تحول مادرم میدادم و یادمه خواهرم همیشه بهم می گفت این کاری که تو انجام میدی اشتباهه و داری خودت رو نادیده می گیری و من باز به خاطر باور های غلطم فکر می کردم که درست ترین کارو انجام میدم وجالبه بدونید که به مرور زمان کم کم متوجه شدم منی که یک روپیه هم از پول های که برای به دست آوردنش زحمت کشیدم و بر نمی دارم برادرام هی دارن با پولم هیش و نوش میکنن و با خودم گفتم اینجا من سختی می کنم و پولم را به مادرم میدم از اون ور اونا دارن مثل دریا خرج‌شون میکنن و استاد به این شکل من به خودم ظلمها کردم که یاد آوری شون هم منو رنج میده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 810 روز

    سلام به استاد عزیزم روز تان بخیر.

    نشانه های عدم احساس لیاقتم:

    جاهای که از خجالت نتونستم احساسم را بگم و البته به خاطر این امر نه تنها تشویق نشدم بلکه مرمت هم شدم ، مثلا کسی را که دوست می داشتم در رابطه عاطفی خجالت می کشیدم بگم من اینو دوست دارم و می خوام و حتی جالبه با اینکه دلم به شدت اون طرفو می خواست رد کردم تا خانوادم نگن این دختر چقد پ روست و به خاطر همین امر هم همیشه خانوادم بهم میگن تو وقتی نوجوان بودی تمام موقعیت های خوب رو برای ازدواج رد کردی و بخت هم یک بار دم خونه آدمی میزنه حالا هم که 32 سالته دیگه نمیشه ازدواج کنی چون سنت رفته بالا یک جورایی خانوادم فکر میکنن من دیگه خونه مون شدم و تمام و از سوی به خاطر همین احساس عدم لیاقتم در قسمت خاستگارام همیشه سرزنش شدم و میشم از طرف خانواده به اشکال مختلفی و بهم زخم زبون میزنن هر از گاهی .

    یا وقتی میرم بازار سختم است برای فروشنده بگم یک جنس را نشانم چه برسه که چند بار مدل های مختلف اون جنس را نشانم بده تا خوب ببینم بعد اگر دلم خواست ، بخرم و اگر نخواست که هیچ بار ها شده جنس را نمی خواستم اما به خاطر اینکه فروشنده ناراحت نشه حتی اگر جنس را نمی خواستمم قلبا، به زور خریدم

    بعضی اوقات به خاطر عدم احساس لیاقتم خیلی سختمه که به در خواست بعضی ها نه بگم و همیشه از این ناحیه رنج بردم و احساس خفگی کردم وقتی درخواستی رو پزیرفتم که دلم نمی خواسته.

    من بخاطر این که پدرم و مادرم خبر نشن پریودم را در وقت نوجوانی پنهان می کردم و این باعث شده بود مادرم شک کنه که این دختر چرا پریود ماهوار نمیشه و به خاطر همین هم منو دکتر بردن و مجبور شدم با این که هر ماه به طور تبعی پریود می شدم کلی بهم آمپول کار کنن و دارو بخرم

    بارها شده یک سیمینار دعوت شدم و یا جلسه ای وقتی مطالبی رو نفهمیدم به خاطر احساس عدم لیاقت روم نشده بخوام توضیح دوباره بدن و نفهمیده از سرش گذشتم

    به خاطر احساس عدم لیاقتم وقتی به یک مهمونی دعوت شدیم یا عروسی یی کلی وقت گذاشتم و رفتم لباس خریدم و اون هم لباس های که منو اذیت می کرده و موهام رو کلی وف زدم و یا هم دم اسپی بسته کردم به نحوی محکم که به ریشه های موهام فشار وارد شده و وقتی از محفل اومدیم سر درد شدم و کلی خسته و یا به خاطر عدم احساس لیاقتم در پیاده روی ها به خاطر این که خشکل منو نشون بده کفش های رو پوشیدم که استخون به شدت درد می گرفت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    ژاله نقوی علائی گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    به نام الله یکتا

    سلام خدمت استاد توحیدی و مریم جان و همه خانواده توحیدی عباسمنش

    احساس لیاقت

    وقتی به زندگی ام نگاه می کنم می بینم این احساس لیاقت چقدر ریز و مخفی است من تا حالا اینقدر دقیق درباره این موضوع کنکاش نکرده بودم خودم رو

    من در خانواده ای به دنیا اومدم که پدرم خیلی دست و دلباز بود چه زمانهایی که وضع مالی ش خوب بود و چه در زمان سختی ها و مسائل

    دارم خودم رو با خواهرم مقایسه می کنم که من همیشه رعایت پدرم رو می کردم و می گفتم نکنه پول نداشته باشه که من فلان درخواست رو بکنم

    بعد می دیدم خواهرم از اون چیز بزرگتر می خواد و پدرم براش فراهم می کنه

    همین الان هم من مدت زیادی پیش پدرم کار می کردن ولی موقعی که می خواستم پولم رو بگیرم روم نمی شد و همسان اندازه پول تو جیبی از پدرم می گرفتم در صورتی که پدرم پول داشت و من روم نمی شد ازش پول بگیرم

    توی زندگی متاهلی م هم همیشه به علت احساس عدم لیاقت هیچ چیزی از همسر سابقم نخواستم ، نه پول ، نه توجه ، نه مسیولیت پذیری ، البته خودم فکر می کردم دلیلش اینه که من قدرتمندم و همه چیز رو خودم به دست میارم

    ولی الان نفهمیدم نهههههههههه

    این از قدرت نمیاد این رفتارهای من به خاطر اینکه خودم رو لایق این که آدم ها برام وقت بزارن و بهم وفادار باشن و برام پول خرج کنن نمی دونم

    همش می خوام خودم برای خودم کاری کنم

    من در روابطم هم خیلی به افراد سرویس می دم و این اون ها رو هی از من دور تر و دور تر می کنه

    دیدم که یک آدم با من و خواهر دو رفتار متفاوت داره و این الان برام واضحه که به خاطر احساس عدم لیاقت من و احساس لیاقت خواهرمه

    جالبه که من وقتی احساس لیاقت خواهر یا دوستان رو می دیدم همیشه می گفتم چه آدم های خودخواهی ولی می دیدم افراد چه قدر بیشتر به اون ها اهمیت می دن نسبت به من

    و این موضوع ادامه داشت تا وارد یک رابطه جدید شدم

    طرفم فردی بود که با باورهای جدیدم تو زندگی من وارد شد و از لحاظ تیپ و چهره و استایل و موقعیت و ثروت در جایگاه خوبی هست و من که کلی روی خودم کار کرده بودم این رابطه رو قبول کردم

    اول رابطه با هدایا و هزینه کردن و رفتار خیلی خوب شروع شد ولی چون ما با هم کار می کردیم کم کم احساس عدم لیاقت من شروع به کار کرد

    کم‌کم هزینه کردن ها تموم شد توجه کردن ها و کادو خریدن ها همه تبدیل شد به توقع که چرا تو درآمد زایی برای شرکت نداری

    و من الان کاملا می دونم از کجا

    من لایق توجه هستم چون من ارزشمندم

    من لایق ثروت آسان و فراوان هستم و من ارزشمندم

    من لایق عشق هستم و من ارزشمندم

    من لایق دوست داشتن هستم و من ارزشمندم

    من لایق زندگی راحت و با آرامش همراه با سلامتی هستم و من ارزشمندم

    تصمیم گرفتم با فایل های معرفی دوره اینقدر کار کنم تا بتونم به راحتی این دوره ارزشمند رو خریداری کنم

    بسم الله ژاله خانم این گوی و این میدان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    Bahar گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    به نام خدای زیبایی ها

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان عزیزم

    من اگر بخوام در مورد عدم احساس لیاقتم توضیح بدم . اونقدر این احساس لیاقت در من پایین هست که روی تمام جنبه های زندگیم تاثیر گذاشته

    من از بچگی همیشه مورد تمسخر دیگران بودم چون از نظر ظاهری خیلی خوشگل نبودم (به طوری که حتی الان از لحاظ ظاهری مثلا لاغرم و اندام خوب و مناسبی ندارم و دندان های مرتبی ندارم و چشمان خیلی درشت ندارم و به خاطر همین نظراتی که از بچگی راجع به من دادن ) روی باور های الان من تاثیر گذاشته به حدی که من دوست ندارم ازدواج کنم و حتما باید به تناسب اندام و صورت قشنگ برسم تا همسرم دلخواهم من را بپسندد و از این موضوع واقعا ناراحت و نگرانم

    این موضوع حتی باعث شده من عکس ها و فیلم هایی که از من گرفته میشود را اصلا نبینم چون خودم را از لحاظ ظاهری دوست ندارم و همیشه خودم را با بقیه مقایسه میکنم و بقیه را از خودم زیباتر میدانم

    در روابطم شکست های خوردم و سو استفاده از من شد(من 3 سال در یک رابطه سمی بودم و بعد از اون رابطه هم دوباره یکسال درگیر یک ادم اشتباه بودم )و انقدر ارزش خودم را پایین اوردم که حتی به انها التماس میکردم که با من بمانند و همیشه هم حساب ازدواج با انها را داشتم چون فکر میکردم ادم خوب پیدا نمیشود و چون این افراد خوب هستند من میتوانم در فامیل از همه بهتر باشم (چون همسر خوبی دارم ) و تمسخر ها و تحقیر ها و ندیده شدن های دوران کودکی ام را جبران کنم. من در روابطم هر کاری برایشان انجام دادم . هدیه براشون خریدم . از جیب خودم میزدم براشون ولی بی فایده بود و بقیه رو به من ترجیح میدادن و من هیچ وقت اولویت اونها نبودم و به عنوان گزینه بودم براشون و هیچ وقت برام وقت نداشتن .

    در کسب و کار هم من موفقیت های زیادی را کسب کرده ام که ولی همیشه خودم و دستاورد هایم را کوچک میبینم و اصلا اهمیت و ارزشی برایشان قائل نیستم و هر کاری که شروع میکنم با ذوق و شوق میروم ولی بعد وسط راه رها میکنم از بس باور های محدود نسبت به خودم در ذهنم دارم

    من خودم را لایق ثروت هم نمیدانم و حتی پولدارها رو دوست ندارم چون فکر میکنم انها مرا تحقیر میکنند و زیاد دوست ندارم باهاشون ارتباط داشته باشم چون فکر میکنم از خود راضی و مغرور هستن و من چون پول ندارم باید با هم سطح خودم باشم و من این را نمیخواهم (و جالب اینجاست که رابطه هایی که من شکست خوردم افرادی بودن که از لحاظ اجتماعی و مالی از من یکم بالاتر بودن ) و این موضوع باور به عدم لایق بودن من را بیشتر کرد

    من حتی بینی ام را هم عمل کردم ولی باز هم تاثیری نداشته و همیشه دوست دارم پولدار بشوم و میگویم من باید پول دار بشوم و یا حرفی برای گفتن داشته باشم تا من را دوست داشته باشند وگرنه با وضع فعلی الانم کسی من را دوست ندارد

    من حتی بدون ارایش بیرون میروم و زیاد به خودم اهمیت نمیدهم و میگویم حرف بقیه برام مهم نیست و میگویم کسی که من رو نمیخواد پس چه فایده به خودم برسم و همیشه میگویم حتما باید و زیبا و خوش اندام. . یا پولدار و صاحب کسب و کار باشم باشم تا یک رابطه عالی داشته باشم و خوشبختی و ازدواج رو تجربه کنم من حتی به حدی رسیدم که تنهایی رو ترجیح دادم به رفتن توی رابطه و تحقیر شدن (منی که قبلا اعتیاد ادم به ادم داشتم ) .

    من در کارم هم بارها از این شاخه به آن شاخه پریدم. بارها کاری رو با ذوق شروع کردم و بعد رها کردم و سر کار دیگه رفتم . باشگاه رفتم . کلاس موسیقی رفتم . دوره های اموزشی رفتم . گواهینامه گرفتم . تا فوق لیسانس خوندم ولی احساس میکنم هیچکدوم به دردم نمیخورند. حتی کلی ادم تحقیق گری هستم و اطلاعات خوبی در مورد مکانیزم این دنیا به دست اوردم و حتی من دورههای 12 قدم را تا قدم 2 تهیه کردم و انجا هم کامنت گذاشتم و با اینکه میدونم چقدر توانمندی دارم (من قبلا کار بازاریابی میکردم و تواناییم رو در این که خودم مشتری پیدا کنم و خودم صحبت کنم به صورت تلفنی را دیدم و بعد که دوره های 12 قدم را خریدم 2 جلسه اول قدم اول را که خواندم ان شغل را رها کردم و شغل های متعددی تجربه کردم و حتی امار نکات مثبتم را که نوشتم بیش از 60 . 70 مورد بود ولی نمیدانم چرا اینها به چشمانم نمی آید ) و حتی الان که شغل دلخواهم را پیدا کردم (ان هم با کلی فایل های رایگان گوش دادن و فکر کردن 2ماهه و کلی کلنجار رفتم و تصمیم گیری قطعی ) ولی این احساس دوباره انگار سر وکله اش پیدا شده و نمیگذارد کارم را انجام بدهم و میدانم حتما این مشکل را باید حل کنم تا با خیال آسوده سراغ کارم دلخواهم برم . ولی من فعلا توانایی خرید دوره را ندارم و فایل های رایگان هم در این خصوص کم هست

    و

    این موضوع همه جنبه های زندگیم را مختل کرده. و حتما باید حلش کنم ولی نمیدانم چطوری .

    ممنون میشم من را راهنمایی کنید

    در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1694 روز

    به نام الله یکتا

    خدایا شکرت

    من 2 – 3 ماه بخاطر یه موضوعی نشد سر بزنم به سایت اما الان خیلی خوشحالم که میتونم کامنت بزارم و فعالیتم رو شروع کنم دوباره.

    سوال:

    کجاها بخاطر احساس عدم لیاقت خودمون رو از شرایط مناسب از نعمت ها دور کردیم؟

    من یادم میاد موقع ایجاد رابطه عاطفی، بخاطر نداشتن احساس لیاقت به دختری که فکر میکردم خیلی از من بهتره درخواست ایجاد رابطه رو ندادم و یک موقعیت عالی رابطه عاطفی رو بارها از دست دادم

    همیشه دخترهایی که از نظر من از نظر شخصیتی و رفتاری نامناسب بودن رو فکر میکردم جواب مثبت میده و پیشنهاد میدادم و اوکی میشد ولی درونن میدونستم که این مناسب من نیست و رابطه رو بعداز مدت زمان کوتاهی کات میکردم یا کات میشد.

    نداشتن احساس لیاقت منو از درامد های خوب دور کرد

    منو از رابطه عاطفی با کیفیت دور کرد

    از داشتن دوستهای خوب و باکلاس دور کرد

    از تجربه موقعیت های خوب و خلوت با خودم دور کرد

    از پوشیدن لباس های شیک که در شان منه دور کرد

    از داشتن ماشین خوب دور کرد

    داشتن احساس لیاقت شاه کلید رسیدن به تمام نعمت های خداوند هست.

    چطور احساس لیاقت مون رو افزایش بدیم؟

    اینو نمیدونم ولی راجبش فکر میکنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: