در این فایل استاد عباس منش از طریق توضیح بخشی از آیات قرآن، منطق های قدرتمند کننده ای را به ما یادآوری می کند که لازمه کنترل ذهن به منظور دریافت خواسته هایی است که ذهن ما رسیدن به آنها را غیرممکن می داند.
خداوند از طریق منطق های این آیات، کلید کنترل ذهن را در دست پیامبرانش قرار داده است تا در لحظاتی از عهده کنترل ذهن خود برآیند که باور به امکان پذیری یک خواسته، برای آنها سخت بوده است. زیرا ذهن آنها امکان پذیری داشتن آن خواسته ها را با محدودیت های شرایط کنونی شان می سنجیده و دلایلی را لیست می کرده که – حتی با وجود وعده خداوند – رسیدن به آن خواسته را برایشان غیرممکن نشان دهد.
آگاهی های این فایل، کلید باور داشتن به “دریافت نعمت های خداوند در هر شرایطی” را در دست ما قرار می دهد. ایمان و توکل ما در مسیر دریافت خواسته هایمان را به همان نحوی تغذیه می کند که خداوند ایمان پیامبرانش را تغذیه کرده است تا باور کنیم: “وعده های خداوند به ما حتمی است”. زیرا در فرایند درخواست از خداوند و اجابت درخواست ها، خداوند همواره در حال اجابت درخواست هاست اما مشکل از باورهای محدود کننده ای است که ما درباره امکان پذیر بودن رسیدن به یک خواسته داریم.
آگاهی های این فایل، یادآور کننده ای است برای اینکه بدانیم:
- خداوند به عنوان نیرویی که اجابت درخواستهای بندگانش را بر عهده گرفته، چه جایگاه و چه قدرتی دارد؛
- ما به عنوان درخواست کننده، چقدر توانایی درک این جایگاه را داریم، چقدر به قدرت این نیرو باور داریم و چقدر در این مسیر متوکلیم؛
- به محض واضح شدن یک خواسته، ذهن ما با چه منطق هایی امکان پذیری اجابت خواسته هایمان را غیر ممکن نشان می دهد و ایمان ما به وعده های حتمی خداوند را تبدیل به شک و ناامیدی می کند؛
- ما چگونه می توانیم با ابزار منطق، استدلال های محدود کننده ذهن درباره غیر ممکن بودن ها را، زیر سوال ببریم؛
- چگونه در فرایند دریافت خواسته، کنترل ذهن و تقوای مستمر به خرج دهیم و متوکل بمانیم؛
- چگونه باور به ” امکان پذیر بودن رسیدن به خواسته ها ” را بسازیم و این باور را مرتباً تقویت کنیم؛
- کدام ویژگی شخصیتی، به صورت مستمر در حال منطق ساختن برای امکان پذیری دریافت خواسته هاست؛
- و چه نگاهی ما را همواره در مدار دریافت وعده های خداوند برای دریافت نعمت ها قرار می دهد؛
آگاهی های این فایل را با دقت بارها بشنوید. از این منطق های باورساز نکته برداری کنید. سپس در بخش نظرات این فایل، درباره درسهایی بنویسید که آگاهی های این فایل برای باور به امکان پذیری به شما یاد داده است.
منتظر خواندن نکات تاثیرگذار تان هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل: دوره روانشناسی ثروت 1
ذهن همواره شرایط نادلخواه فعلی را به عنوان وضعیتی ثابت و همیشگی می بیند و به محض واضح شدن یک خواسته در وجود ما، امکان پذیر بودن داشتن آن را با محدودیت های شرایط کنونی می سنجد و به شکل بسیار منطقی، دلایلی را لیست می کند تا ما را به این نتیجه برساند که: داشتن این خواسته به این دلایل، برای ما غیر ممکن است.
آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1، از طریق منطقی کردن ” امکان پذیر بودن داشتن یک خواسته در ذهن دانشجو”، شیوه خلع سلاح کردن ذهن در این باره را به دانشجو یاد می دهد و او را به این باور می رساند که:
شرایط کنونی، هر چقدر به ظاهر نامناسب و هر چقدر به ظاهر غیر قابل تغییر، به راحتی می تواند تغییر کند.
“منطق ساختن برای امکان پذیر بودن یک خواسته”، اصل و اساس آموزه های دوره روانشناسی ثروت 1 است. زیرا تنها زمانی ما در مدار دریافت خواسته های خود قرار می گیریم که داشتن آن خواسته برای ذهن ما منطقی شود.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و نحوه شرکت در این دوره
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری کلید اجابت دعاها361MB71 دقیقه
- فایل صوتی کلید اجابت دعاها70MB71 دقیقه
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم و سلام مریم جان مهربون
کامنت من در مورد نتایجمه طولانیه ولی حالم خوب شد از یادآوریش و نوشتنش
همین ابتدای کامنتم یه نکتهای رو بگم که چند وقت پیش تو کامنت آقای ابراهیم خسروی خوندم و خیلی به دلم نشست که گفته بودن حاضر نیستن جای هیچ کس دیگه ای تو این دنیا باشن و من هم به این موضوع فکر کردم و دیدم دوست ندارم جای هیچکس تاکید میکنم هیچکسی تو این دنیا باشم من تو درست ترین و قشنگترین جای زندگیم تو این کره خاکی هستم
من عاشق زندگیم هستم و ممنون همه تضاد ها و اتفاقات و آدما و حتی اشتباهاتم هستم چون همشون بهم کمک کردن و ارزش دادن به زندگیم
چند روزه که میخوام کامنت بزارم اما انگار امشب به آمادگی رسیدم
کلمات اومدن تو ذهنم تا جاری بشن و من امشب یه خلوت یک ساعته داشتم اشک ریختم و مرور کردم زندگیم رو تو هر نقطه زندگی من ردپای خدا بوده
کارهایی در حق من کرده که هیچ بنی بشری قادر به انجامش نبوده
از وقتی یادم میاد پدر و مادرم باهم دعوا داشتن و بابام اهل راه راست نبود اعتیاد و رفیق بازی و همسر دوم و ورشکستگی و … تقریبا تو طول هفته اکثر شبا با دعوا و استرس میخوابیدیم ، شبیه هیچ کدوم از دوستام و آدمایی که میشناختم نبود زندگیمون ، همیشه پر از حاشیه و اما چیزی که از خودم به وضوح یادمه گریههای هر شبم تو رختخوابه و صحبت کردنم با خدا و کمک خواستن ازش اون موقع، به اندازه ی درک اونموقعم من فقط باهاش درددل میکردم و ازش میخواستم درست بشه همه چیز
من عاشق پدر و مادرم هستم و همیشه میگم اونها هم تحت تربیت غلطی بودن و قلبم براشون میتپه البته که به من خوبیهای بیشاز حدی کردن و از جونشون برام مایه گذاشتن و همین الان هم باهام خیلی خوب و مهربونن
و عاشقانه من و همسرمو و بچههامو دوس دارن
من با این شرایط بزرگ شدم
، خانوادم به شدت متعصب بودن و البته هستن ، بهم اجازه ندادن دانشگاه برم و بعد از دیپلم تقریبا تو خونه زندانی بودم حق نداشتم حتی پامو از خونه بیرون بزارم ،
اماتو همون محدودیت هم با مامانم سفارش پخت شیرینی خونگی قبول میکردیم و اموراتمون رو میگذروندیم اما یه نکته حائز اهمیت این بود که من همیشه میگفتم
خدا خودش خواسته من تو این خانواده به دنیا بیام و اختیار دختر تو دین اسلام دست پدرشه و من کاری از دستم برنمیاد اصلا هم به فال و دعا و حتی به کسی بگم برام دعا کنه و این حرفا اعتقاد نداشتم میگفتم خدا باید منو نجات بده و همسر خوب برام بفرسته
و خدا دقیقا تو زمانی که دیگه واقعا تحمل شرایط و اخلاق خانوادم برام خیلی سخت شده بود برام معجزه کرد همسایمون همسرم رو برای خواستگاری معرفی کرد به من و مادرم من پسندیدم ولی به خاطر اینکه شهردیگهای بودن یه کم مردد بودم به مامانم گفتم بگو جواب من منفی و تو دلم با خدا حرف زدم و بهش گفتم خدایا اگه این شخص حق الهی من باشه دوباره درخواست میده و دوباره درخواست داد
و ما با هم صحبت کردیم حالا یه بخش سخت ماجرا مونده بود اونم راضی کردن پدرم برای ازدواج من که به شدت سختگیر بود اما من مدام با خودم میگفتم خدا هرکاری برای بقیه کرده برای منم میکنه حتی بهتر
پدرم راضی شد و من فقط از خدا میخواستم که راضیش کنه اونموقعها که به همسرم از اخلاقای خانوادم میگفتم براش خیلی عجیب غریب میومد ولی الان که با هم ازدواج کردیم بهم میگه واقعا هر چی میگفتی راست بود و به هم رسیدن ما معجزه بود
پدربزرگم آدم خیلی پولدار و مغروریه خیلی سال پیش بهاجبار به پدرم کمکهای زیادی کرده که البته هیچکدومم موندگار نبوده شب بلهبرونم سر مهریه خیلی سختگیری میکرد اما من به خدا سپرده بودم و حل شد
برای روز عقدم کلی استرس داشتم سر مسائلی اما همش میگفتم خدایی که تا اینجا با این همه نشدنها بهم کمک کرده الانم بهم کمک میکنه و خودمو آروم میکردم
عقد کردیم سر عقد یه مقدار پول به عنوان کادو جمع شد که قرار بود باهاش دوسه تا تیکه از وسایل جهیزیمو بخرم اما بابام که دستش خالی بود گفت اون پول و میخواد که باهاش کار کنه و بهم برمیگردونه من علی رغم مخالفت بقیه و کنایههاشون با رضایت تمام اون پول و دادم به بابام
اما میدونین چی شد یکی از اقوام دورمون که زن و شوهر بسیار خیرخواه و مهربونی هستن دو برابر ارزش اون پول برام وسایل مارک خوب خریدن و من این و نتیجه اون بخششم و بحث نکردنم با بابام و کنترل ذهنم و خوشبینیم میدونم
برای گرفتن وام ازدواج که اون موقع 15 میلیون بود عموم که این پول براش پول خورد بود حتی حاضر نشد ضامن وامم بشه به پدربزرگم اصلا نگفتم دو تا آدم مهربون ضامنم شدن
همه کسایی که شرایط مالی پدربزرگم رو میدونستن و میدیدن که مامانم به خاطر حرف اونا که گفته بودن بمون سر خونه زندگیت ما ساپورتت میکنیم مونده و جدا نشده (سر همین موضوع مامانم که هیچ حمایتی ازش تو سختیهای زندگیش نشد از جانب هیچکس من به خوبی فهمیدم عاقبت امید داشتن به بنده خدا چیه) بقیه میگفتن خوب الان باید پول جهیزیتو بده اما من حتی یک درصد هم رو کمک پدربزرگم حساب نکرده بودم
به لطف خدا جهیزیه کاملی گرفتم (به طوری که نصف وسایلام و دو سه سال بعد از عروسیمون به خاطر اضافه بودن فروختم) پدربزرگم یه هفته مونده به عروسیم دو میلیون پول برای هدیه جهیزیم داد که اونم دادم به مامانم
من از پدربزرگم به خاطر رفتارش ممنونم چون خیلی خوب فهمیدم رو کسی نباید حساب کرد و فقط باید رو خدا حساب کرد
وقتی نامزد کردیم همسرم سالها بود که با برادرش شریک بودن و مغازه داشتن من از شراکت اصلا خوشم نمیومد اما اصلا حرفی راجعبه این موضوع به همسرم نگفتم تقریبا یکی دو هفته بعد نامزدیمون خیلی مسالمت آمیز از هم جدا شدن ،و به لطف خدا همسرم مغازه آبمیوه و بستنی فروشی باز کرد
قرار بود که ما بعد از عروسی بریم تو زیرزمین خونه مادرشوهرم زندگی کنیم که توش مستاجر بود پول مستاجر رو که سال 97 بیست میلیون بود شوهرم و برادرشوهرم گرفته بودن و باید بهش میدادن تا تخلیه کنه و ما بریم زندگی کنیم
که برادرشوهرم گفت دهمیلیونی که سهم خودش هست رو نمیده قرار بود ما ماهانه اجاره هم بدیم
،همسرم بهم زنگ زد و ناراحت بود اما من همون لحظه گفتم باشه خوب میریم جای دیگه رو اجاره میکنیم و حتی یک ثانیه هم ناراحت نشدم
و حدود یک ماه بعدش یعنی تو تیر ماه سال 97 که همه چی داشت گرون میشد یه شب که داشتیم تلفنی با هم صحبت میکردیم همسرم گفت که نگرانه چون پول داره از ارزش میفته
و کل داراییش هم حدود 50 میلیون پول نقد بود ما به فکر افتادیم که با اون پول و فروش ماشینمون که تیبا 2 بود و وام ازدواج همسرم و پول وام ازدواج من که بیام از قم از آشنای شوهرم جهیزیمو قسطی بگیرم و شوهرم قسطش رو بده و پول نقد رو بدم بهش مجموعا حدود نود میلیون میشد
مادرشوهرمم تقریبا 80 گرم طلا بهمون قرض داد (اون موقع ما اصلا به این صورت با قوانین آشنا نبودیم که وام و قرض خوب نیست ولی به شدت انگیزه داشتیم و امیدوار بودیم و خوش بین و توکل داشتیم به خدا برای خونه خریدن)
من همش میگفتم خداکنه یه خونه خوب بخریم که فروشندش برای انجام یه کار خیر خونه رو زیر قیمت به ما بفروشه همونطور هم شد
صاحبایخونه یه خانم و آقای پیری بودن که این خونه دومشون بود و نیمه کاره ولش کرده بودن و برای تهیه جهیزیه دخترشون میخواستن بفروشن و با تخفیف خوب به قیمت 120 میلیون یه خونه 60 متری سه طبقه با نمای خشگل خریدیم زیرزمینش کامل بود 20 میلیون رهن دادیم و دو طبقه دیگه رو تکمیل کردیم مایی که قرار بود بریم تو زیرزمین خونه پدری همسرم مستاجری
خودمون صاحب خونه شدیم و تازه مستاجر هم داشتیم دو طبقه دیگش هم دست خودمون بود
برای مخارج عروسی دیگه زیر صفر شده بودیم چون به گچکار و کاشی کار هم بدهکار بودیم
همسرم به شدت شخصیت مستقلی داره و از وقتی که بچه بوده خودش کار کرده و تمام مخارج نامزدی و عروسی رو هم خودش داد
ما عشقمون و درکمون نسبت به هم خیلی زیاد بود حتی برای پرداخت قسط وسایل حلقه نامزدیمونم یه هفته مونده به عروسی فروختیم هیچ خریدی نرفتیم با توجه به بودجمون لباس عروس گرفتم اما خداشاهده عروسیمون انقدر عالی برگذار شد انقدر همه باهامون راه اومدن که فقط لطف خدا بود از صاحب تالار و عکاس بگیر تا گلفروش و اجاره ماشین عروس هنوز بعد گذشت چند سال فامیلامون میگن عروسی ما خیلی بهشون خوش گذشته
بعد عروسی فقط یه موتور معمولی داشتیم که هنوز شوهرم اونو با برادرش شریک بود
کمکم بدهی بنا و گچکار و دادیم و بعد 9 ماه یه پراید مدل پایین خریدیم
دلمون بچه میخواست اما من اصلادوست نداشتم دکتر برم و تحت نظر دکتر باردار بشم و میگفتم پس قبلنا چیکار میکردن اکثرا هم که بچهها سالم به دنیا میومدن
بعد حدود دو سه ماه من باردار نشدم رفتم دکتر و گفت هنوز زوده و وقت داری و باید کلی وزن کم کنی برام سونوگرافی و آزمایش نوشت و گفت عجله نکن فکراتو بکن هر وقت خواستی این آزمایشارو بده و بیا تا بهت رژیم بدم وزنت که کم شد اون وقت برای بارداری اقدام کن
و این پروسه کمه کم یکی دو سال طول میکشید
اما من ته دلم میگفتم پس چطور فلانی هم که از من تپل تره به راحتی باردار شده و فقط یه منطق محکم داشتم میگفتم من بدنم تنظیمه پس به راحتی باید باردار بشم دو ماه گذشت و من پریود نشدم بیبی چک زدم منفی بود ،آزمایش خون دادم منفی بود دیگه رفتم سونوگرافی که اگه کیست دارم معلوم بشه تا برم برای درمان که تو سونو گفت خانم شما بارداری و سن بچه تقریبا 6 هفتست به راحتی باردار شدم
کرونا شد ، چند ماه دکتر و اینام نرفتم دیابت بارداری گرفته بودم ماه هشتم بود که رفتم دکتر و آزمایش که گفتن که قندم به حدی بالاست که باید بستری بشم ولی من اصلا ناراحت نبودم چون به خاطر قرنطینه انقدر تنهایی کشیده بودم میگفتم تو بیمارستان باز چند نفر و میبینم و همین بستری شدن هم باعث شد به راحتی بیمه بشم
من فقط به زایمان سزارین فکر میکردم ولی دولتی بی دلیل پزشکی قبول نمیکردن و خصوصی هم هزینش برای ما زیاد بود
تو بیمارستان یکی از بیمارا بهم گفت دکتر یزدی خیلی خوبه برو پیشش و منم رفتم این خانم
دکتر نبودن بلکه به نظرم دست خدا بودن چون بهم آرامش دادن و اخلاقشان فوقالعاده خوب بود
و گفتن تا هفته 38 بارداری به چیزی فکر نکن
هفته 38 شد دکتر گفت برو سونو اگه وزن بچت 4 کیلو باشه تو بیمارستان دولتی سزارین میشی دکتر سونو ازم پرسید دوست داری زایمانت چی باشه من گفتم سزارین وزن بچه رو زد 4 کیلو خدای من شاهده که من به هیچ کدوم از این دکترا زیرمیزی یا رشوه یا حتی یک ریال مبلغ اضافه ندادم
با کمترین هزینه تو بیمارستان دولتی توسط بهترین دکتر و بهترین پرسنل بهترین زایمان. و داشتم وزن بچم هم 3700 بود ولی بازم بیمه قبول کرد
دوسال از ازدواجمون گذشت خونمون و عوض کردیم و اومدیم به یه محله عالی ، یه خونه قدیم ساخت 76 متری گرفتیم و خیلی عالی بازسازی کردیم
همسرم از شغلش اصلا راضی نبود تصمیم گرفتیم که مغازه رو جمع کنیم و مصمم اینکارو کرد و قدم بعدی این بود که خونه خرید و فروش کنیم چون دیگه یه کمی بلد شده بودیم
خونه رو با سود خوب فروختیم و یه خونه صدمتری خریدیم
فروشش چندماه طول کشید دیگه بااستاد آشنا شده بودیم و عضو سایت شده بودیم
یه مسافرت عالی به شمال و مشهد رفتیم تو شمال توچادر خوابیدیم ایام شهادت امام رضا بودکه رسیدیم به مشهد تو مسافرت فایلای توحید عملی رو مدام نگاه میکردیم
مشهد خیلی شلوغ بود و ما خبر نداشتیم که چه گرونی و شلوغیه تو اون زمان هوا سرد بود که تو چادر بخوابیم من با خودم گفتم خدایا یه جای خوب رایگان بهمون داده بشه یکی یه حسینیه معرفی کرد که خیلی شلوغ بود و همه خانوما باید کنار هم میخوابیدن
از اونجا که اومدم بیرون گفتم خدایا من ازت یه جای خوب خواستم این بود ؟
به سختی یه هتل پیدا کردیم برای سه شب دوس داشتیم بیشتر بمونیم اما پولمون نمیرسید
روز آخر با هتل تسویه کردیم وسایلارو چیدیم تو ماشین و رفتیم حرم گفتیم تا شب حرم میمونیم و بعد تو ماشین میخوابیم صبحم راه میفتیم سمت قم
هتل با حرم حدود بیست دیقه پیاده فاصله داشت
شب بعد از اینکه نذری گرفتیم و خوردیم تو فکر بودیم که چجوری این همه راه پسرمون که خواب بود بقل کنیم نشسته بودیم و دلمون نمیخواست بلند شیم انقدر که خسته بودیم
یه پسر جوون اومد به همسرم گفت آقا شما جا برای خواب دارین همسرم گفت آره
من گفتم میخوایم تو ماشین بخوابیم
گفت ماتو همین هتل کوچه روبهروی حرم اتاق رایگان به زوار میدیم اگه میخواین شب اونجا بخوابین خدای من اصلا قابل باور نبود ما رو برد بهمون اتاق و نشون داد یه اتاق بهتر از اونجایی که خودمون اجاره کرده بودیم خدا اون پسر جوون رو تو اون شلوغی برای ما فرستاد تا به من بگه این ، اونجایی که من مهمونت میکنم
من فقط اشک ریختم و شکر کردم
بعد اون اتفاق من خیلی متحول شدم
با خودم میگفتم من محاله یادم بره خدا چجوری به حرفم گوش کرد اما متاسفانه گاهی یادم میره
یه شب یه فایل دیدیم از استاد که بعدش من به همسرم گفتم اگه خونه فروش رفت بیا طلایی که از مامان گرفتیم پس بدیم قبلا قصد داشتیم که خورد خورد پس بدیم اما من گفتم بیا یه دفعه بدیم چندروز بعدش خونه فروش رفت فرداش ما طلا رو خریدیم و دادیم
یکی دو هفته بعد قیمت طلا تقریبا دو برابر شده چقدر فکرمون آسوده شد
برای بازسازی خونه دوممون 50 میلیون وام گرفته بودیم که قسط میدادیم حدود 32 میلیونش مونده
چقدر برای عقب افتادن چندتا قسط اون عذاب کشیدیم ، حرف شنیدیم از ضامنمون اونم طبق آموزه های استاد تسویه کردیم
همسرم دسته چکشو پاره کرد
15 سال بود که سیگار میکشید بعد گوش کردن یه فایل که خانم سپیده بود اگه اشتباه نکنم گفتن که حرف استاد راجعبه افراد سیگاری بهشون برخورده و سیگارو ترک کردن از همون لحظه همسرم سیگار رو ترک کرد
من باز هم پریودیم نامنظم شد بیبی چک منفی بودرفتم سونو گفت که خانم شما بارداری و قلب بچه هم تشکیل شده
خونه جدیدی که خریدیم پول برای ساخت کم اومد باید یه طبقهای که خودمون توش مینشستیم میدادیم مستاجر دو ماه وقت میگرفتیم بالا رو تکمیل میکردیم
200 میلیون پول لازم داشتیم زمستون بود همه املاکیا میگفتن با این مبلغ اونم تو این فصل مستاجر عمرا پیدا بشه اما در عرض یکی دو روز بعد از آگهی توی دیوار به همون مبلغ با همون شرایط مستاجر پیدا شد
من باردار بودم دوبار تقریبا به تنهایی اسباب کشی کردیم و چیدیم تو بوی نم و گچ و بنایی اما خداروشکر حتی ذرهای به بچه آسیب وارد نشد
یه جایی حتی پول خرید انسولین هم نداشتیم حاضر نشدیم از کسی قرض بگیریم یه حسی ته دلم میگفت خدا مواظب من و بچمه و آروم شدم و پولش جور شد
سر زایمانم دکتری که گفته بود میاد نیومد ته دلم تو اتاق زایمان گفتم خدا هست بالاتر از هر ناظریه و آروم شدم
دقیقا روزی که بیمم داشت تموم میشد مرخص شدم و خدا هزینه زایمانمو داد
یک ماه بعد زایمانم خونه به قیمت خوب فروش رفت
دوتا خونه کوچیک خریدیم
یکیشو دادیم رهن و اون یکی و بازم فروختیم و یه ماشین کوئیک مدل بالا خریدیم و یه خونه تو محله بهتر
تو این شش سال ما بهترین مسافرتهارو رفتیم
بدون اینکه یک ریال هزینه کنیم به راحتی به لطف خدا دوتا بچه داریم
قدم اول دوره دوازده قدم رو خریدیم و طلبی که از کسی داشتیم حدود 80 میلیونش داده شد
من از رانندگی میترسیدم اما طبق گفته های استاد تو قدم اول هدف برای خودم گذاشتم و رفتم و آموزش دیدم و به راحتی قبول شدم و چند روز دیگه گواهینامم میاد
دوره قانون سلامتی رو خریدیم و من تا الان توی کمتر از دوماه نزدیک 13 کیلو کم کردم
و قند ناشتام از 215 رسیده به زیر 100
شاید باز هم تو مواقع حساس عصبی بشم ولی خیلی زود خودمو جمع و جور میکنم
دارم تمرین میکنم خودمو ببخشم و این خیلی کمکم میکنه
یه کم با خودم مهربونتر شدم
من کلا اهل آرایش و جراحی و عمل زیبایی و ژل و … نیستم ولی با حرفای استاد احساسم نسبت به خودم و چهرم خیلی بهتر هم شده و اصلا به این مسائل حتی فکر هم نمیکنم
و هر روز داریم خودمون رو بهتر میشناسیم
چقدر حالم خوب شد با نوشتن این کامنت
ممنون که خوندی دوست خوبم
خداروشکر به خاطر اینکه به من و همسرم سعادت داد ذرهای قوانینش رو بدونیم و ما رو با استاد و مریم جان و سایت و بچه های بی نظیر سایت آشنا کرد
سلام عزیزدلم
الهام جان مهربونم
من خیلی از کامنت پر از نور و قشنگی که برام نوشتی ممنونم ازت
من هم از خوندن کامنتهات لذت میبرم عزیزم و تحسینت میکنم
شجاعتت رو ، مهاجرتت به شهر دیگه،
عشقی که بین خودت و همسرت هست، توکل و ایمانت به خدا و حرکتت به تنهایی برای تحول زندگیت زمانی که گفتی هیچکدوم از اعضای خونوادت هیچکمکی بهت نکردن و خدا دستانش رو به کمکت فرستاده من هم یک زن و یک مادر هستم و میفهمم تو چه شجاعتی داری عزیزم ،
اون کامنتت که گفتی با کمک تجسم باردار شدی خیلی روم تاثیر گذاشت و به دلم نشست
خداروشکر به خاطر وجود دوستای قشنگی مثل شما و نوشتنتون
ازت بینهایت ممنونم الهام جانم
سلام آقای رستمی
ممنون که خوندین کامنتم رو
چه قشنگ تشبیه کردین
کامنتی رو که بچه ها از نتایجشون مینویسن رو خیلی خیلی زیاد دوست دارم و بهم امید میده، قلبم رو باز میکنه،اطمینانم رو بیشتر میکنه
دلم میخواد کامنتهای خودم هم از این جنس باشه
و به نظرم وقتی آدم منطقی به زندگیش نگاه میکنه این دست از معجزهها زیاده تو زندگی همه آدما
انشالا زندگی شما هم پر از نو و برکت و سعادت باشه
در پناه خدا باشین
سلام به شما آقای نیکوی عزیز
ممنونم از اینکه کامنتم رو خوندین
و ممنونم از انرژی مثبتتون
من کامنتهای شما رو دنبال میکنم
اتفاقا چندروز پیش به نکته ای تو یکی ازکامنتهاتون اشاره کرده بودین راجعبه اینکه اوایل شروع کارتون تو حوزه ساخت و ساز با مشاهده تورم از این شغل خارج شدین در صورتی که اگر میموندین پیشرفت بهتری داشتین
الان من و همسرم هم شرایطمون تقریبا مشابه اون دوران شماست و خوندن کامنتتون چقدر دلگرمی بود برای ما که دلسرد نشیم
ازتون ممنونم که مرتب تو سایت هستین و از تجربیاتتون و نتایجتون میگین
در پناه خدای یکتا باشین