نشانه های قانون جذب در قرآن - صفحه 67 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh1-2.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-06 18:07:082021-08-26 18:44:24نشانه های قانون جذب در قرآنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز،چند روزی هست که تمام فایل های موجود درسایت را دارم می شنوم و واقعا به عمق جانمان نشسته طوری که دیگه اون حس و حال کسالت آور را ندارم استاد الان از حس خوب و انرژی اشک شوق اشک آگاهی بر چشمانم جاری هست خداروشکر خداروشکر به خاطر وجودتان حسی که در درونم الان هست رو فقط خداوند بهش اگاهه و هیچ واژه ای رو نمیتوانم پیدا کنم..دوستان عزیزم از خدا بخواهید تا اجابت کند چند روزی بود که ذهنم درگیر سوالات مختلفی بود و ذکرم این بود ( ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده) و خداوند من را هدایت کرد به سمت شما …استاد الهی به قول خودتون سعادتمند این دنیا و آخرت باشید 🌱🙏🤍💚🤍💚🤍🤍💚
با یادت و با نامت ای ارحم الراحمین
سلام استاد جانم و دوستان مهربانم
روز یازدهم سفرنامه
فایل قرآنی بی نظیر بود و پر از آگاهی
چرا که با این نگرش بزرگ شدیم که هر چقدر غمگین تر نزد خدا عزیزتر
ولی خدا رو شکر که در مسیر زندگیمون خدا انسانهای بزرگی قرار داد که نگرش ما رو تغیر بدن
امروز که با دخترم جایی رفته بودیم و جایی که ماشین رو پارک کردیم جای خیلی مناسبی نبود و پارکینگ هم نبود دخترم همش نگران بود که مامان اینجا خوب نیست اینجا خطرناکه اگر آدمه قبلی بودم اصلا ماشین رو اونجا نمیزاشتم ولی شاگرد عباسمنش که باشی دیگه دیدگاهت تغیر میکنه ی لحظه یاد ابراهیم در قرآن افتادم که چطور زن و فرزندش رو در بیابان رها کرد با ایمان قوی که به خودش داشت و اینکه این صحبت استاد که همه جا ملکه ی ذهنم شده که خدا رو برای خودم بزرگ کردم و همه ی انسان ها رو کوچیک و قدرت رو دادم به خودش و احساسم این بود که باید ایمانابراهیم گونه داشته باشم و خدا رو برای محافظت از ماشینم بزرگ کردم و به دخترم گفتم بریم من به کسی سپردمش که هیچ اتفاقی نمی افته ولی دخترم همش نگران بود و خرید من هم حدودا ۳ الی ۴ ساعت طول کشید و اصلا نگرانی هم نداشتم چون ایمان داشتم که خودش حواسش هست و وقتی برگشتیم …..🥰🥰
و یکی دیگه از اتفاقات خوب امروز مسعله ای اتفاق افتاد که اگر آدم قبلی بودم که شاگرد استاد نبودم جیغ و داد میکردم و حرص میخوردم و عصبانی میشدم ولی امروز شاید در حد ۲ الی ۳ دقیقه فقط یک لحظه ناراحت شدم و تمام و سریعا به پارک رفتم و نفس های عمیق و شروع کردم به نگاه کردن به گلها و درختان زیلا و شکر گزاری کردن بابت این همه نعمت و زیبایی و تشکر کردم از خدا که اون اتفاق باعث شد من بیام پارک و انقدر زیبایی ببنم و از خدا بابتشون شکر گزاری و تشکر کنم و از خودم ممنونم که انقدر متعهد شدم با این که خیلی خوابم میومد و فایل امشب خیلی طولانی بود گوش دادم و لذت بردم و سفرنامه ی روز یازدهم رو نوشتم خدای خوب عزیزم ازت سپاسگزارم بابت روز خوبی که داشتم
استاد بی نظیرم ازت سپاسگزارم بابت این همه آگاهی
دوستان هم فرکانسی من ازشما هم ممنونم بابت کامنتهای زیباتون
سلام استاد عشقِ من سلام به روی ماهتون به روح مقدستون دیروز من یه فایلی گوش کردم که توی اون گفتید ایمانتون رو با عمل باید نشون بدید یعنی در شرایط سخت ایمانتون حفظ کنید وگرنه که فقط همش میشه حرف من این حرفتون خیلی به دلم نشست و از ته دل گفتم خدایا دوست دارم با یه امتحان سخت ایمانم رو امتحان کنی و تموم شد دیگه این موضوع من دیشب خوابیدم البته به قدری این خواب واقعیت داشت که تمام احساس های توی خوابم به شدت وافعی بود البته من فکر میکنم چیزی به این وضوح خواب نیس یه اگاهی هست خوابم از این قرار بود که من با خونوادم قهر کردم و از خونه زدم بیرون همینطوری تو خیابون داشتم میرفتم که دیدم مردم شورش کردن دوباره خب الان هم که میدونید شرایط جوی ایران برای یه سری ادم ها که معترض هستند فرق داره و من دقیقا در اون شرایط جوی بودم و به شدت ترسیده بودم تا اینکه پلیس ها به دنبال من میگشتند چرا که میگفتند از گوشی من چیزهایی بر زد حکومت پیدا شده در صورتی که خب من کاملا مطمعا بودم من اصلا هیچ کاری به دولت و معترضین ندارم و کاملا راهم جداست و هرچی فریاد میزدم باور نمیکردند و به یه خونه ای رسیدم که من رو اونج پناه دادن مردم و قایمم کردن مامورین اومدند و به مردم گفتند تحویلش بدید ما میدونیم اینجا پنهونش کردید وگرنه واستون بد میشه نمیدونید به چه شدتی از ترس رسیده بودم انگار تمام ترس های دنیا نشسته بود به دلم یه ترس عجیبی بود چون میدونستم میوفتم زندان خلاصه وقتی دیدم داره برا یاون افرادی که به من پناه داده بودند بد میشه اومدم بیرون و خودم رو تحویل دادم یه مامور خانوم اومد دسبند زد منو و رفتم به زندان توی راه گریه کردم انگار دیگه دنیا واسم به اخر رسیده بود و امرم تباه شده بود استاد عزیزم نمیدونید چقدر من ناراحت و ترسیده بودم توی زندان برادرم اومد و فراریم داد توی راه یه ندایی اومد و بهم گفت مگه تو نگفتی میخوای ایمانت رو به خدا نشون بدی پس چرا اینقدر ترسیدی چرا از فکر میکنی انسان ها هستن که باعث نابودی تو میشند وسط راه واستادم گفتم برادرم من به خدایی ایمان دارم که میدونم داره امتحانم میکنه من فرار نمیکنم چون بیگناهم استاد یه ارامش عجیبی به دلم نشست و خوشحالی وصف ناپذیری به زندگیم اومد انگار نوری و روشنایی به روحم وارد شد هر جور این احساس شعف ایمان و شادی رو بگم کم گفتم اصلا با زبان نمیشه توصیفش کرد من برکشتم و رفتم پیش خانوم مامور دوباره دستبندم زد و با عصبانیت گفت حالا که فرار هم کردی حکمت اعدامه همینطور دستم رو میکشید و میگفت بزار اینطوریت میکنیم بد بخت شدی و ….. من فقط گوش میکردم و یهو واستادم اون برگشت که بهش گفتم قشنگ یادمه این قسمتش رو که با چه احساسی گفتم
اگه خدای من خدای ابراهیمه اگه خدای من خدای محمده اگه خدااای من خدای علی هست اگر من همچنین خدایی رو میشناسم باور دارم که هییچ اتفاقی برای من نمیوفته
من از شما دیگه نمیترسم من از عذاب خدا میترسم که از خلقش ترسیدم من به خدایی باور دارم که حال من که خوب باشه هیچ اتفاق بدی برای من نمیوفته و شما هم اگر قدرتش رو دارید بدترین مجازات رو برای من بگیرید من به خدای خودم باور دارم
خانومه وقتی شنید کمی نرم شد گفت تو قران میخونی گفتم بله
و استاد یه اطمینان خاطری در من موج میزد که انگار اصلا معنی ترس و نگرانی کاملا در من بی معنی شد خلاصه رفتیم جای میز که لوازمامو تحویل بدم و برم تو سلولم سلولم انفرادی بود برادرم رو دیدم که اومد و خیلی نگران بود بهش گفتم نگران من نباش به مادر هم بگو از هیچ چیزی نترسه که هیچ اتفاقی قرار نیس برای من رخ بده و گفتم فقط به من یه کتاب قران بدید چرا که این بهترین وقت هست زمانی که اینجا هستم برم با خدای خودم خلوت کنم و با او راز و نیاز کنم و با تمرکز بدن هیچ کار و حواس پرتی من قران رو بخونم و خیلی هم از این موضوع خوشحال بودم و در همون حین با خودم گفتم ببین من امتحان الهیم رو قبول شدم خداوند انقدر به ایمان من باور داره و من رو انقدر لایق دونسته که با یه همچنین ازمون بزرگی من رو امتحان میکنه روی میز یه سجاده هایی بود که به هر زندانی میدادند و به رنگ مشکی بود و قشنگیش اینجا بود که یه کسی که من نمیدیدمش از طرف من یه جا نمازی داد بهشون ک پارچش به رنگ سفید با گلهای سرخ ریز بود من گفتم این جا نماز خودمو میبرم جا نمازم فقط دو تکه پارچه بود توش مهر و تسبیح چون نداشت مسئول اونجا اومد یه مهر و تسبیح بزاره که من گفتم نه من نماز نمیخونم یه قران روی میز بود اون رو برداشتم گذاشتم لای اون پارچه و گفتم این کتاب واسم کافیه و حتی خوشحال بودم که میخواستم برم به اون سلول
که از خواب بیدار شدم استاد اگه بدونید چقدر خوشحال بودم چه احساس قشنگی توی بیداریم داشتم با اینکه 3 نصف شب بود پا شدم تو اتاقم از خوشحالی بپر بپر میکردم و کلی از خدا بخاطر این اگاهی سپاسگذاری کردم و الان هم هنوز همون احساس شعف رو دارم احساس میکنم دیگه هیچی تو این دنیا نمیتونه باعث ترس من بشه و اگه هر اتفاقی بیوفته چقدر لذت بخش تره که یه لبخند میزنی و میگی خدایا من بهت ایمان دارم و از این ازمون الهی هم سر بلند بیرون میام از صبح اصلا یه حال عجیب عالی دارم و ضبح شهودم بهم گفت قران رو بردار و سوره ابراهیم رو بخون و منم همینکارو کردم وااای چقدر ایمان به خدا میتونه دیونه وار ادم رو خوشحال و ارامش بده انگار واقعا ذره ای از بهشت رو چشیدم هر روز که قران میخونم وبیشتر درکش میکنم و ایمانم رو دارم قوی تر میکنم و به شهودم گوش میدم به هر دری میرسم کلیدش بهم داده میشه در رو باز میکنم یه جایزه(معجزه) دریافت میکنم استاد من واقعا تشنه یه همچنین جنسی از ایمان بودم فکر میکنم من خوشبخت ترین ادمی که تابحال دیدم هستم عاشقتونم که من رو با قران اشنا کردید این معجزه محمد که قرن هاست در اختیار بشر هست و ما انسان ها همچنین هدیه بزرگی رو نادیده گرفتیم
چله روز شمار تحول زندگی من
روز 11
این فایل جزو بهترین فایلهاست برام اوایل که با استاد آشنا شدم این فایلو زیاد گوش میدادم . من دختر با اعتقادی بودم . از نظر اعتقاداتی مثل حجاب و نمازه و روزه نه اینجوری نبودم هرچند که نماز رو میخوندم و دوست داشتم ولی برای ترس از خدا و جهنم بود .
ولی همیشه خدارو قبول داشتم و اسلام رو بهترین دین میدونستم و قران رو کاملا قبول داشتم با اینکه اصلا درکش نمیکردم هروقت بازش میکردم میخوندم خسته میشدم و ادامه نمیدادم و همیشه عجیب بود افرادی که قران میخونن اونم کامل و به زبان عربی .
من امروز وقتی نقاشی کردم و یکم رفتم که استراحت کنم این شعر حافظ اومد تو ذهنم
سالها دل طلب جاجم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
براخودم معنی کردم وحالا شایدم بیربط باشه
چه سالهایی که من سردرگم بودم و کار مورد علاقمو نمیدونستم چیه و از این شاخه به اون شاخه میپریدم و روز و شب رو الکی میگذروندم و همش نا آروم بودم و عصبانی از خودم که چرا یجا بند نمیشم . چرا تو یه کار نمیخوام حرفه ای بشم من که علاقه داشتم به همه اون کارهایی که انجام میدادم ولی بازم آرامش نداشتم و نمیتونستم مدت زیادی ادامه بدم همش میگفتم یه چیز دیگه یه کار دیگه راحتتر ، بهتر ، قشنگتر و جذابتر و همش چشمم به دیگران بود که چه هنر قشنگی دارن چقدر کارشون باحاله منم میخوام مثل اونا باشم منم باید برم دنبال کاری که اونا دارن میکنن هم جالبه و هم پول خوبی دارن در میارن
و سالها همینطور گذشت تا 98 تونستم به اونچیزی که درونم بود و تمام اینمدت منو طلب میکرد و من نمیدیدمش بالاخره بهش برسم .
چقدر معجزه وار بود چقدر خدا کمکم کرد و چه روزهایی که احساس میکردم من مشکل دارم که نمیتونم یجا ثابت بشم .
و از سال 98 تا الان دارم کاری رو انجام میدم که لحظه هام پر از عشق شدن پر از حال خوب . خودمو دوست دارم بخاطر مفید بودنم و توانا بودنم تو کارم . چقدر حالم بهتر شده . چه قدر کارهام قویتر شده و همونیه که استاد میگه کاری که حتی شب و روز بتونی انجامش بدی و خسته نشی .
و من دارمش و خداروشکر میکنم .
امروز اتفاق دیگه که افتاد این بود که تصمیم گرفتم رفتارم رو با خانوادم بهتر کنم . بعضیوقتا یدفعه خیلی بداخلاق جواب میدم و حوصله ندارم جواب کسی رو بدم .مخصوصا پدرم ..
امروز هم یه سوال پرسید منم با بداخلاقی جواب دادم و بعدش مثل همیشه عذاب وجدان گرفتم و حسم بد شد . نمیدونم چرا با پدرم که میشه واقعا یموقعها بد حرف میزنم من و یا بقیه و همیشه هم دلم میسوزه که چرا اینجوری میکنم ولی امروز تصمیم گرفتم رفتارمو درست کنم و هروقت هم حوصله ندارم بازم با حال خوب جواب بدم .
منم امروز بعد از اون بداخلاقیم …
وقتی پدرم بیرون بود بهش پیام دادم چون یه خریدی باید انجام میداد که مادرم گفت پیام بده .
منم گفتم بابا جون لطفا … و آخرشم تشکر کردم .
وقتی هم اومد خونه دوباره گفتم مرسی از خریدات و خسته نباشی .
وقتی هم صدام زد منم گفتم جااانم …
فکر کنید من عمرااا اینجوری حرف میزدم . کلا باهم اینجوری حرف نمیزنیم پدرو مادرم اصلا کسانی نیستن که بخوایم قربون صدقه بذیم و انقدر باحال حرف بزنیم ولی بابام از مامانم احساساتیتر هست و خلاصه من امروز این قدم هم برداشتم برای بهتر شدن شخصیتم و به خودم گفتم همونطور که به غریبه ها و بقیه میگم جون و با احترام حرف میزنم واقعا چرا به خونواده خودم که میرسه اونجور که باید حس خوب نمیدم و با احساس حرف نمیزنم و …
خلاصه من از امروز شروع کردم و امیدوارم خدا کمکم کنه که بتونم هرروز ادامه بدم انقدر که بشه جزوی از شخصیتم و عشق بدم و عشق دریافت کنم .
واقعا چه توقعی دارم که وقتی خودم به دیگران عشق و علاقه نمیدم مخصوصا خانوادم و از اونا فقط توقع محبت دارم .
من فقط قربون صدقه بچه های داداشم میرفتم ولی از الان میخواد تمرین کنم که به خانوادم هم عشق بدم .
امروز اتفاق دیگه هم افتاد که ذهنمو کنترل نکردم و توجه کردم به ناخواسته هام .
ولی بعدش پشیمون شدم و اومدم تو دفترم خواسته هام رو نوشتم …
یموضوعی که ذهنم درگیره و همش برام سواله
چرا وقتی که خونمونو خریدیم اولش همه چی خوب بود … حیاط فوق العاده زیبا و تمیز و دیزاین عالی یعنی چیزی که اول جذبم کرد زیبایی و خوشگلی حیاط بود .
و همسایه هامون خوب بود ولی کم کم دوتا از همسایه ها رفتن . دوتا دیگه جایگزین شدن .
حیاط به افتضاحترین شکل ممکن و درها و کاشیها …
کلا همه چی خرابتر و زشتتر از روز اول شد و من چقدر ناراحت میشدم ولی وقتی قانون رو فهمیدم هی خواسته هامو نوشتم و مینویسم .
قانون میگه که من با فرکانسهام اینو بوجود اوردم
ولی هرچی فکر میکنم میبینم که من همش لذت میبردم و تحسین میکردم ولی کم کم همه چی زشت شد …
امروز هم ذهنم کنترل نکردم چون توجه کردم به رفتارهای همسایمون و عصبانی شدم و با خواهرم حرف زدم البته در حد چند جمله بود مه بعدش یاد کنترل ذهن افتادم و شروع کردم به نوشتن خواسته م .
بقول استاد کی باید تغییر کنیم وقتی که همه چی عالیه …
من از نظر مالی نمیتونم جامو عوض کنم ولی از نظر فرکانسم میتونم و انقدر زیبایی میبینم که خدا منو به زیباترین خونه و زیباترین حیاط و بهترین ویو هدایت کنه .
همسایه های فرمانس بالا خوش سلیقه و تمیز و منظم و بافرهنگ .
راستش بعضیوقتا میگم اصلا روم نمیشه کسی رو دعوت کنم خونمون چون باید از حیاط و لابی بگذرن وگرنه خونمون خیلی زیباست .
بعد میگم متین بااعتماد بنفس باش و ارزشت بالاتر از این چیزهاست و سعی کن روی باورها و خواسته هات انقدر کار کنی تا به فرمانس بالا بری و خدا تو رو به جایی ببره که میخوای و آرزوشو داری .
من لایق بهترینها هستم .
و یه روزی میام مینویسم از رسیدن به خواسته هام …
امروز دلم سفر میخواست و داشتم باز توجه میکردم به اینکه دلسوزی کنم برای خودم و شروع کنم به غر زدن و احساس قربانی شدن ولی دوباره یاداور شدم که احساس خوب =اتفاق خوب .
و یکی از دوستام که رفته بود سفر و یه جای خیلی خوشگل بود تحسین کردم و بهش گفتم خوش بگذره بهت .
در مورد فایل خیلی ننوشتم چون فکر میکنم درباره خودم و اتفاقات بنویسم بیشتر برای خودم ردپا میزارم .
خدایا منو به راه راست هدایت کن به راه آنان که هدایت کردی و نه گمراهان
من الان دوباره داشتم این فایل رو گوش میدادم . اون قسمتی که استاد گفتن وقتی بچه دیر به خونه مییاد و مادر احساس نگرانی میکنه و نجواها بسراغش مییاد و وقتی هم بچه میرسه کتکش میزنه و میگه من داشتم از نگرانی میمردم . من دقیقا این رو تجربه کردم .
من وقتی کلاس سوم دبستان بودم . یه روز که تعطیل شدم و مامانمم نرسیده بود . اونروز خیلی خوشحال بودم نمیدونم چرا یادام نیست .
خودم اومدم خونه و از خیابون که میخواستم رد بشم به یه آقا گفتم منو ببره اونور خیابون . مدرسه م جوری بود که از تو پارک میگذشتم . من وقتی رسیدم خونه ،
مادر بزرگم(مادر مامانم)
اونروز خونمون بود و گفت مامانت اومده بود دنبالت چرا خودت اومدی .
من اونموقع خیلیی ترسیدم .
ولی چون مامانیم همیشه ازمون دفاع میکرد خوشحال بودم که اون هست و ازش خواستم مواظبم باشه چون مامانم حتما عصبانیه .
وقتی مامانم رسید خونه انقدر مضطرب بود که یه کتک حسابی منو زد .
بعدش گفت دوستت گفته با یه آقاهه داشتی میرفتی اونور خیابون .
(من دختری خجالتی بودم و کلا اونروز چرا اینکارو کردم نمیدونم ولی اونموقع حالم خوب بود و وقتی تنها داشتم میرفتم احساس قوی بودن و شجاعت میکردم .)
ولی اتفاق اونروز و کتک خوردن و ترس و ناراحتی مامانم باعث شد همیشه از تنها بیرون رفتن بدم بیاد و کلا آدم ترسوتر و گوشه گیرتر شدم و از بچه ها و آدمها فراری بودم . از جامعه فراری بود .
درسته که خانواده خیلی میتونه تو رفتار ما تاثیرگذار باشن .
من این اتفاق رو قبلا به این صورت فکر نکرده بودم و همش اون کتک خوردن و اضطراب کار بد کردن در نظرم بود و حتی بعدا که با خنده حرفشو میزدیم مامانم معذرتخواهی میکرد.
من الان به خودم میگم باید اون اتفاق میوفتاد . باید من تو این خانواده میبودم تا رشد کنم . تا اونقدر فشار بهم بیاد که از یجایی بخودم بگم باید حرکت کنی .
ناراحت نیستم که سنم زیاد شده و تازه دارم خودمو پیدا میکنم .
من خوشحالم که دارم روحمو بزرگ میکنم .
خوشحالم که هرروز خودمو میشناسم .
من دیگه ناراحت گذشته نیستم من از الانم سعی میکنم لذت ببرم و خودم زندگی بهتری برای آیندم بسازم .
من به این دنیا اومدم چون خودم خواستم من رسالتی دارم در این دنیا و انجامش میدم .
من از وقتی که کتاب استادان بسیار، زندگیهای بسیار رو خوندم و وارد این سایت شدم . دیدگاهم به خودم و زندگیم کاملا عوض شده و من این جسم نیستم من روحی هستم که خواهان بزرگ شدن و استادی هست .
خدایا شکرت
به نام خداوند همیشه مهربان من
فایل 11 سفرنامه :
دوست دارم اینارو به خودم بازگو کنم
بهار حواست باشه اگر میترسی ،اگر نا امیدی اگر غمگینی یعنی ایمان نداری …!
از هرچیزی که بترسم سرم میاد ،این یک قانونه بهار اینو بدون …!
وقتی بزرگترین قدرت جهان داره به من میگه غمگین مباش ، خیلی نامردیه ،شِرک بزرگیه که من بخوام نا امید و ناراحت باشم و غمگین بشم ، ناشکر ترین میشم …
سکوت کن و اجازه بده خداوند کارشو انجام بده …!
حتی در شرایط سخت …!
وقتی که استاد دارن در مورد این نکته توضیح میدن که خداوند به پیامبر میگه که تو فکرتو درگیر نکن تو ناراحت نباش که مردم از راه توحیدی دور شدن و فرمان بردار نیستن ،
من یهویی ذهنم رفت به سمت اینکه تو داری مسیری که میدونی واست درسته رو میری بعد یهو یکی داخل یه مهمونی جایی بهت میگه واااای نه نکن این کارو مثلا این تغذیه رو بخور اینجوری رفتار کن (مثل خود من بهم میگن که چرا کیک و شیرینی نمیخوری تو که چاق نیستی یا حتی وقتی میرم باشگاه میگن چرا میای باشگاه آخه تو که خوبه هیکلت !!!)
اینجا باید با یه سکوتی به خودت بگی که عزیزم ناراحت نباش این ها نمیفهمن دارن به خودشون ظلم میکنند اینجوری …
در زندگیمون یاد بگیریم که اگر تلاش میکنیم و افراد توجه نمیکنن ،به خودمون نگیریم اشکالی نداره اونا خودشون ضرر میکنند ، برای ما اتفاقی نمی افته ،ما باید احساس خودمون و خوب نگه داریم..
بهار یادت باشه هرموقع شنیدی پشت سرت غیبت کردن ناراحت نشو چون دارن به خودشون ظلم میکنند…
من نمیتونم بگم که هرگز غمگین و ناراحت نمیشم ، چون آدم نمیتونه مثل سنگ رفتار کنه و هبچ عکس العملی به وقایع نشون نده ،
اما دستوری که خداوند به ما داده اینکه در حالت غم و اندوه باقی نمون و زود از اون حالت خارج شو ،و حالت کم اندوه طبیعیه اما اگر طولانی شد یعنی تو دلخواهته که داخل این حس و حال بمونی و جهان هم میگه خوب خودش دوست داره پس زیاد و زیادترش کنم ، خیلی این نکات جالبه واقعا ،
امروز داخل کتاب راز خوندم که خودمو مثل یه آهنربا فرض میکنم که تمام چیزهایی مثل خودمو جذب کنم و به سمت خودم بکشم ، پس این آهنربا باید چقدر با کیفیت باشه و خودش مغناطیس قوی تری داشته باشه تا بتونه مثبت های بیشتری و به سمت خودش جذب کنه پس اولین کار اینه که روی رفتار خودم کار کنم و خودم و رشد بدم تا چیزهایی که جذب من میشن همون های باشن که من تصورشون میکردم ،همون رفتار وروابط عالی و دلخواه ،همون دوستان عالی ،همون مکان های عالی و دنج ،همون کتاب های خوب با نویسنده های درجه یک ، ثروت های فوق العاده ،آزادی و رهایی زیاد توی زندگی و… همه ی این ها با رشد من به طرفم جذب میشه همون چیزهایی که من عاشقشم .
خیلی فایل عالی بود ، مثل همه فایل ها باشد که من از نکته های زیادش درس های فراوان بگیرم ، مثل آیه ی قران که میگه در مقابل اعمال اندک شما پاداش فراوان دریافت میکنید .
در پناه خداوند بزرگ باشید.
به نام خدایی که بخشندس.
سلام به استادعزیزونازنینم.
عجب فایلی بود.نه تنها راجع به قانون جذب درقرآن بود،پبامهای زیادی توزمینه های مختلف هم داشت.
چندبارگوش کردم وبه نکاتی که استادمیگفتن خیلی توجه کردم.
باتمام دیدگاههاو استدلالهای قرآنی واستادموافقم.هیچ تضادیامقاومتی برام پیش نیومد.
باتوجه به صحبتهای استاد،تنهاچیزی که ناراحتم کردکه خیلی خیلی مهم بود،این بود که متوجه شدم ایمانم خیلی ضعیفه.
ومن فکرمیکردم خیلی جاهاایمان دارم .واین موضوع باعث تأسف وشرمندگیم دربرابرخداشد.
چون دیدم که نگرانی واضطراب خیلی جاهابامن هست.
خیلی جاها نتونستم اعتمادکنم .
خب ظاهرن تواین دوسالی که روی افکارم کارکردم خیلی بهترازقبل شدم اما هنوز خیلی جای کاردارم که باقدرت بگم ازایمانی که به خدادارم ،راضیم .
نه! ازخودمراضی نیستم .
استادکه حرف میزدن ،یادترسهاونگرانی هام افتادم .
یادرفتن تواحساسات بدم افتادم .
یاد تنهایی وگله کردنهام افتادم.
یاداینکه چقدمیشینم ازناراضی بودن بعضی از مسائل حرف میزنم .
توخیلی ازموضوعات ب خصوص موضوعات بزرگ و مهم ،خوب شدم وخودم تغییراتم رامیبینم .چون خیلی واضح و آشکار میفهمم خارج ازحیطه ی سهم ونقش منه.
اماتوموضوعات روزمره ی خودم ،تومسائلی که روزانه باهاش سروکار دارم ،ازخودم راضی نیستم .
اول اینکه هنوز براین باورهستم که میگن هروقت ناراحتی ،حتمن بایداقرارش کنی وبرای یه نفرهم که شده بازگوکنی تاتودلت نمونه.
که استاد خلاف اینومیگن ومن بابت این موضوع هنوز تردید دارم.واینکه حتی برای خدابازگونکنی چون خیلی وقتاآدم دلش میگیره ویااتفاقاتی میفته که ناخواسته حس بدبهت میده .
اگه پیش خداهم ،نخام بگم پس چکارکنم ؟!کلن همه چیوبریزیم توخودمون .
اینکه بیان زیاد،ناخواسته هات واتفاقات بدزندگیت پیش دیگران ،باعث تجدیدوادامه ی حس بد،درتومیشه روقبول دارم .مثلن هروقت پیش هرکسی اینکارومیکنم بعدخیلی پشیمون میشم .وازخودم ناراحت میشم .
بحث من دردودل پیش خداس.واینکه برای یه نفری که میدونی کمکت میتونه بکنه .بنظرم استادمون خودش حرفه ای عمل میکنه ،میخادماهم حرفه ای باشیم وازاول بهمون سخت میگیره تاخوب مطلب راادا،کنیم .
الان که این مطالب را مینوشتم ،متوجه ی چیزی شدم که وقتی باخداهم ازنداریها،وناخواسته هاونداشته هامون حرف میزنیم،انگاریه جور،بش میگیم مگه حواست نیس؟!مگه نمیبینی؟!درواقع بابیان احساسات بدمون ،به خدامیفهمونیم که حواسش باشه .
پس برای اینکه این نگاه سراغمون نیاد،بهتره برای خداهم بازگونکنیم .
میدونیدخیلی ازاین حسهاودرک این مطالب به رشدمابستگی داره .هرچقدبیشتربه درک و فهم چیزی پی ببریم بهتر عمل میکنیم .
مشکل اینجاس که بعضی از انسانها مثل من ،دیربه درک یه چیزی میرسن .
واقعن من به شخصه اینوقبول دارم که خدافرمانروای من وتمام جهان هستیه ومیدونم که کارشودرست انجام میده.امانمیدونم چراتوعمل به کل این موضوع روفراموش میکنم .
همیشه بعدازآسیب زدن یاآسیب خوردن یا این باورمیفتم.
کاش تامیومدیم نگران بشیم یاازچیزی بترسیم یاغم وحزن بگیرتمون وناامیدی بیادسراغمون وعجله کنیم ،به خودمون یادآوری میکردیم که ایست .
به کجا چنین شتابان؟!
مگه همه چیتونسپوردی به خدا!
مگه اعتمادنکردی بهش!
مگه نمیخای ایمانتونشونش بدی !
یه کم صبورباش .هیچی نمیشه ،تورهاباش ،توباورش کن ،بقیش حله.
ازشیطون لجم میگیره که مثل مزاحما،همیشه دردسترسه وزودترازندای درونی ،ظاهرمیشه میره تومخ ما.همیشه آماده باشه.امون نمیده لحظه ای توخودمون باشیم .
میدونم که هرچقدرایمان من قویترباشه واستحکام داشته باشه ،شیطون ضعیف تر عمل میکنه .
میدونم که شیطون بیشترسمت آدمهای سست عنصروضعیف میره.پس اگه دامنگیرمن میشه بایدبدونم ،ضعیف عمل کردم .
واگرنه که رابطه ی من باخداخوب که باشه ،همه چی خوب میشه.ونتایج عالی دریافت میکنم .
ودورشدن ازخدا،منوسمت شیطان ونجواهای شیطانی میبره.
خوشم میاد ازخودم که همه ی اینارومیدونم ولی نمیتونم اونطورکه بایددرست عمل کنم .
ناهیدخانوم ،نگرانی ،ترس ،غم ،یاس وناامیدی ،سمه .
هروقت این احساساسراغت میان همون لحظه به خودت بگوداری ازمسیرخارج میشی.
خواهش میکنم ازت وقتی این احساسا،میان سمتت ،بروتوحس خوب وبگوبی خیال من خدارودارم .حتمن خودش میدونه چکاربایدبکنه.وتسلیم باش .وبپذیرهرچندخسارت دیدی،هرچندزمین خوردی،هرچندمریض شدی،هرچندباختی .
باباجان ،بفهم .
ولی عجب استادی داریم .عاشقشم .
هر کدوم ازایناروخودش تجربه کرده ،خودش دنبالش رفته ،کشفش کرده ،درکش کرده و استفاده کرده .
همه چیم که داریم میبینیم .واقعن همیشه غبطه ی ایمان استادرامیخورم .
بایدم لایق بهترینها باشه .دستمزدوپاداش ایمانشه .
خیلی عورضه داریم مثل استادایمان داشته باشیم ،ببینم چی کمترازایشون داریم .
استادهمیشه میگن ،من اشتباه میکنم امایه اشتباه روچندبارتکرارنمیکنم . دقیقن مثل من .تاهزاربارتکرارنکنم متوجش نمیشم .
یااینکه طبیعیه ،ناراحت بشیم امانبایداجازه بدیم ،ادامه دارباشه.
چقدازخودم بدگفتم .
منم خیلی تغییرهاکردم حتی توزمینه ی همین اعتمادوایمان به خدا.میدونی ازکجامتوحه شدم ؟!ازآرامشی که الان دارم .ازآرامشی که تووقایع ناجالب توزندگیم میفته.ازاینکه به نسبت گذشته پذیرشم خیلی بالاتررفته وخونسردترشدم .وکمترحرص وجوش میخورم .
منتهی باگوش کردن این فایل ،نکات ریزتوذهنم اومده دیدم ،خوب عمل نکردم .خواستم بگم که چقدداشتن ایمان تولحظه به لحظه ی زندگی مهمه .
میشه خیلی بهتر این شد.
میشه خیلی آسوده ترازاین زندگی کرد.
میشه خیلی شادتروخوشحال ترزندگی کرد.
درکل میشه آروم بودوبی تفاوت ازخیلی ازمسائل که برای خودمون بزرگ ووحشتناکش کردیم ،گذشت .
چطوری؟!
زمانیکه ایمان به خداداریم .
زمانیکه میدونیم وباورداریم ،خدایی هست که مراقب ماباشه .
زمانیکه اعتمادمیکنیم وبارهاکردن وسپردن زندگیم ،خودموبه آرامش دعوت میکنم.
پس میشود.
ماییم که فراموشکاریم .
ماییم که غرور،ورمون میداره وفکرمیکنیم ،خدای عقلیم .
از جهان که سیلی میخوریم بازبرمیگردیم سرنقطه ی اول .
بیاییم بهترفکرکنیم .بهتر بیندیشیم .به جای افکارمنفی ،افکارمثبت توذهنهامون بپرورونیم .
وبدونیم که خداوندمهربان وبخشنده وقدرتمندی داریم که فریادرسمون باشه .
انقدخودآزاری نکنیم .
انقدخودمون به خودمون ظلم نکنیم که هیچ کس بیشترازخودمون اینکاروباهامون نمیکنه.
به یاری و کمک ازخداهمه چیورهاکنیم .دنبال هدایتش باشیم وهرآنچه توهدایتش ،اتفاق میفته روبپذیریم بی چون و چرا.
بیاییم اعتمادمون رونشون بدیم .
امیدوارم بتونیم .
سال هم داره جدیدمیشه .
همین باشه تمرین جدی وتغییرجدی توزندگیمون .
به خاطرخودمون بیاییم این لطف رودرحق خودمون بکنیم .تاکمتردردبکشیم .تاکمترغصه بخوریم .تاکمترترسهاسراغمون بیاد.تاکمتربه خودمون آسیب بزنیم .
همین مهمترین تغییرسال بعدمون باشه .انشالله.
استادجان عزیزازشماهم نهایت سپاس رودارم .
بهترینی .
ممنون که مارو،تومعلومات وآگاهی های قشنگی که داری شریک میکنی .
سپاس بیکران ازدرسهای قشنگت .
بنام پروردگار یکتا
سلام ب همه هم فرکانسهام
استاد جان و مریم عزیز بابت این فایل عالی ممنونم، مریم جان تمام مدتی ک گوش میدادم خودم را جای تو حس میکردم ک چ لذتی بردی وقتی فهمیدی راهت درسته و خداوند از ما میخواهد ک شاد باشیم و غمگین نباشیم و براستی ک خدای ما خدای عشق و شادی و حال خوبه خدایی ک اینهمه زیبایی و رنگ آفریده مگه میشه بخاد بنده هاش غمگین باشن یا فقط مشکی بپوشن.
توی برنامم جدیدا گذاشتم هر روز از ته دل بخندم و این خیلی برام لذتبخشه و جالبه هر روز زمانی پیش میاد ک دارم از ته دل میخندم و چقدر انرژیم میره بالا و رقص هم بتونم اونروز انجام بدهم ک دیگه عالیههههه
خدایا شکرت بابت این حال و هوای عالی
خدایا شکرت بابت خنده هامون
خدایا شکرت بابت شادیامون
خدایا شکرت بابت لذتهای عالی زندگیمون
خدایااااااا عاااااااشقتمممممم
با سلام و احترام خدمت همگی
به نام خدای مهربان
خدایا تنها تورو می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.
خدایا ممنونم که هر لحظه منو هدایت می کنی
چقدر عالی توضیح داد سیدحسین عباسمنش
چقدر شاد بودن نعمت عالی هست
خدایا بخاطر تک تک لحظه هایی که شادم ازت ممنونم
خدایا خیلی متشکرم
چقدر قرآن زیباست امیدوارم خیلی بیشتر ازش یاد بگیرم و از خدا بیشتر کمک طلب کنم.
خدایا همیشه منو به سمت شادی ها هدایتم کن
خدایا کمکم کن انگیزه بیشتری داشته باشم هر لحظه پرشورتر و با انگیزه تر زندگی کنم
امروز حالم فوق العاده عالیه
14020106
خدایا دوست دارم
ممنونم
با سلام
نشانه عالی بود
باتشکر از استاد بابت این پژوهش قرآنی زیبا
قانون جذب در قرآن
لب کلام افراد با ایمان نه ترسی دارن نه غمی دارن
یاد خدا آرامبخش است
خدارا زیاد یاد کردن
خدارا یادکنیم تا خدا مارایاد کند
همه آدرسهای قرآنی زیبایی است که ما را با قانون جذب بیشتر آشنا می کنند
احساس خوب اتفاق خوب
احساس بد اتفاق بد
قانون زیبای جذب
باور الهی
توکل به خدا
اعمال صالح
حرکت کردن
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
باتشکر از استاد و خانم شایسته
سلام عزیزان،سلام همراهان نور،سفرنامه روز یازدهم،خداروشکر بابت مسیر نور و آگاهی،خیلی سال پیش کتاب راز رو مطالعه کردم و با تمام وجودم با قانون جذب همسرم که عشق کودکیم بود رو تصور میکردم که به هم رسیدیم،اما چون آگاهی نداشتم و شناخت دقیقی از قانون نداشتم نمیدونستم چطور خواسته های درستی رو از خدا بخوام،فقط میگفتم میخام و با تصویر ذهنی و قدرت تخیل خلق میکردم اما اشکال کار کجا بود خواسته های من هم مسیر با خواست و اراده خداوند نبود و براساس نفس و خواست و اراده خودم بود و این بود که همسرمو جذب کردم اما تو زندگیم خیلی درد کشیدم،الان تفاوتش اینه که از خدا میخام هدایتم کنه به خواسته هام رنگ و بوی معنوی بدی اگر به خیر و صلاحم هست اجابت بشه و منیت در اون نباشه و حتی خواست دیگران هم درنظر بگیرم خواسته من به خیروصلاح دیگری هم باشه،و امروزه با شناخت قانون از قانون جذب استفاده میکنم از روی آگاهی و خدا در راس تمام خواسته های من هست،در قانون جذب قبلا فقط زور و اصرار در اون بود فقط میخواستم بشه اما امروزه با رها کردن با سپردن و با توکل و توحید هست،من امروز به یک جای تفریحی رفتم و از دور دست به یک منظره زیبایی نگاه کردم و به همسرم گفتم عجب جای قشنگی اون روستا کجاست چقدر زیباست،طولی نکشید بدون اینکه کسی بشنو یکی از اعضای خانواده ام گفت میخاین یه جای قشنگ ببرمتون و با موافقت اعضا رفتیم،چند دقیقه نگذشت که من در اون روستا بودم بدون اینکه کسی خبر داشته باشه چی از ذهن من گذشت.
یعنی در این حد وقتی با خدا همراه میشی منتظره کوچکترین چیز از ذهنت عبور کنه تا خلقش کنه،ما خالق هستیم الکی نیست که خدا میگه اشرف مخلوقات.خداروشکر بابت جاهای زیبایی که امروز رفتم،خداروشکر که امروز خوشحال بودم،خداروشکر امروز خونه مادربزرگم بودم،خداروشکر با عزیزانم دور هم بودیم و کلی خوش گذشت،خداروشکر که من در شهری زیبا با طبیعت بکر و اب و هوای عالی هستم،خداروشکر که ماشین دارم که به تفریح بریم،خداروشکر همسرم همراه و باانرزی هست،خداروشکر عزیزانم همراه هستن،خداروشکر روستایی زیبا داریم،خداروشکر کلی خوراکی خوشمزه خوردیم،خداروشکر کلی خندیدیم،خداروشکر امروز از ته قلبم شاد بودم،خداروشکر امروز لذت بردم،خداروشکر بابت نعمات فراوانت،خداروشکر که پول هست که خرج کنیم،خداروشکر بابت تما فراوانی و پولی که به سمتم سرازیر میکنی،خدایا عاشقتم.