استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
با نام و یاد خدا
وای خدایا چقدر این فایل ابله بودن ما آدمها رو بهمون نشون میده. فکر کنم همه با دیدن این فایل حتما یاد یه خاطره ای مشابه افتادیم.
یادمه یه کتاب داستان داشتم به نام لباس پادشاه. در مورد این بود که 2 تا خیاط میرن و به پادشاه میگن برات یه لباس میدوزیم اینطوری و اونطوری. بعد شروع میکنن به دوختن لباسی که هیچی نبوده. هی جلوی پادشاه از لباس تعریف میکردن و خلاصه پادشاه مشتاق بوده که سریع تر لباسش رو بپوشه و طی مراسمی از لباسش رونمایی کنه و لباسی که در واقع هیچی نبوده رو میپوشه و لخت جلوی مردم راه میره و مورد تمسخر همه قرار میگیره.
اینه داستان همه ما. چقدر رفتیم پول چندین برابر دادیم و فکر کردیم این جنس یا خدمت یه کیفیت بسیار بالایی داره اما هیچی نبوده و بعدا بهمون ثابت شده مثل پادشاه گول خوردیم چون ذهنیتمون این بوده که داریم پول بیشتر میدیم و کیفیت بهتری دریافت میکنیم.
سالها قبل وقتی یه روز با یه اتفاق کمی ناجالب شروع میشد تا آخر روز بد میومد چون تو ذهنم اون روز از اول بد اومده و تا آخرم بد پیش میره. اما الان خیلی سعی میکنم حتی اگه روزم کمی ناجالب شروع میشه به اون احساس بد اجازه ندم ادامه پیدا کنه تا روز خراب بشه و بارها دیدم که در ادامه چه اتفاقهای فوق العاده ای برام افتاده.
یادمه خیلی سال پیش مردم جنس ایرانی نمیخریدن چون ذهنیتشون این بود که جنس ایرانی آشغاله. چندین برابر هزینه میکردن تا جنس خارجی بخرن اما اجناس ایرانی با همون کیفیت با قیمت بسیار مناسب وجود داشت. اما الان ذهنیت تغییر کرده.
یا زمانی بود که همه ذهنیت منفی به کردهای نازنین داشتن اما بعد از اینکه سفر به استانهای کردنشین بیشتر شد، همه دیدن که چقدر کردها مردمان خونگرم و مهربون و مهمان نوازی هستن.
یا خودم انقدر از افراد شنیده بودم که پاریس اصلا به درد نمیخوره و شهر جالبی برای سفر نیست که حاضر نبودم سفر کنم، اما وقتی رفتم چقدر تجربه عالی داشتم.
یادمه بچه بودم و یه کارتون دیده بودم که پسری یه سنگ داشت که بهش نیروهای خاصی میداد. منم یه روز یه سنگ دیدم که شیشه ای بود و خیلی زیبا بود. احساس میکردم این سنگ خاصیه و بهم نیروی خاصی میده و همیشه اون سنگ رو همراهم داشتم و اون زمان اعتماد به نفسم خیلی بیشتر شده بود.
یادمه یه همکاری داشتم که ذهنیتم بهش منفی بود و سفری رو پیش رو داشتم باهاش و تو ذهنم میگفتم کاش نشه که با هم بریم. اما وقتی سفر انجام شد دیدم چه آدم باحال و بامرامیه و ورق کاملا برگشت.
خلاصه یک خروار از این مثالها دارم که چطور ذهن ما با پیش فرضهاش میخواد همه چیز رو پیش بینی کنه و اگه به این پیش فرضها قدرت بدیم تجاربمون رو شکل میدن. اما باید کم کم بازی های ذهن رو یاد بگیریم و قدرت رو از ذهن بگیریم و همیشه انتظار مثبت داشته باشیم.
سپاس فراوان از شما استاد که از هیچ مثالی برای آموزش به ما دریغ نمیکنید.