درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساناز» در این صفحه: 1
  1. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    به نام خدای معجزه ها

    خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست

    استاد عزیزم و مریم قشنگ سلام

    سلام به همه همراهان این مسیر مقدس و الهی

    استاد جانم ی دنیا ازتون ممنونم که با هر موضوعی میاین پشت تریبون و ما سعادت داریم چهره خداگونه شمارو ببینیم و الله اکبر وقتی که به راحتی در مورد قانون صحبت میکنین و این قدر شفاف موضوع رو برامون واشکافی میکنین

    خدا میدونه چه باورهای سیمانی در وجود ما نقش بسته که اینقدر مقاومت داریم و شاگرد ممتاز نمیشیم

    و دوباره ذهن

    تنها عضو این آناتومی که مسئولیت همه چی بر عهده خودشه

    و انصافا مسئولیت به شدت سختی برعهده گرفته

    ی قانون خیلی قشنگی که استاد تو دوره 12 قدم توضیح دادن

    ورودی تبدیل میشه به فکر و فکر تبدیل میشه به باور و باوری که تبدیل میشه به عمل و عملی که تبدیل میشه به نتیجه

    اینجا هم نقش ورودی به شدت مهمه

    اگه ورودی منفی باشه قطعا تمامی مسیر منفی و نتیجه اخر هم منفی

    و بالعکس برای ورودی مثبت

    دیشب ی فیلم دیدم

    درمورد ی سری اتفاقات قبل از سال 2000 بود در مورد دبیر کل سازمان ملل

    دبیر کل سازمان ی سفید پوست سوئدی موافق صلح بود اما چندین کشور در افریقا دنبال منفعت خودشون بودن

    این شخص تمام زندگیش تنها زندگی میکرد و اشعار هم میگفت در تمام شعر هایش به این اشاره میکرد که تنهایی درد داره و باید درد رو تحمل کرد و ادامه داد و هر چی اطرافیان ازش میخواستن ی کم برای خودش وقت بزاره میگفت من شغلم این هست و باید مسئولیت امنیت افریقا رو برعهده بگیرم که در نهایت در تنهایی خودش بدون اینکه صلحی ایجاد بشه کشته شد

    گاها میگم این جسم ظاهری ما دقیقا عین ی عروسک خیمه شب بازی هست که مطیع ذهن شده و ذهن هر دستوری بده اونم اجرا میکنه و حتی به فیزیکی میگن طرف ضربه مغزی شده و فلان عضوی از بدنش از کار افتاده

    هیچ جوره ما نمیتونیم از دستورات ذهن پیروی نکنیم

    کلا اش کشک خالمونه

    یک روزی برای اولین بار سر کلاس اول ابتدایی حروف الفبا رو‌ به ما آموزش دادن و طریق نوشتن رو

    و الان که دارم کامنت مینویسم بدون هیچ فکری هر حرفی که ذهن تراوش میکنه من به راحتی حروف هارو کنار هم میزارم و مینویسم

    و اما

    اگر من سواد نوشتن نداشتم چجوری باید این حروف رو کنار هم بچینم تا ی کلمه صحیح از آب دربیاد؟؟؟

    فقط ذهن

    امر امر ذهن باشد و بس

    در عالم کودکی مادر بزرگم به شدت هر روز درگیر ی روان پریشی بود و میگفت جن داره اذیتم میکنه و کلا بی قرار بود

    برای عید دیدنی رفته بودیم خونه خالم و پسر خالم و داداشم به شدت شیطون بودن

    به مادر بزرگم گفته بود روستای کناریمون دعا نویس داره و خیلی کارش توپه

    ی پولی از مادربزرگم گرفته بودن رفته بودن ی عالمه خوراکی خریده بودن و بعد روی ی کاغذ سفید چندتا آیه نوشته بودن

    تحویل خالم دادن و گفتن طرف گفته فلان کن بسان کن با پارچه سبز سنجاق کنه به لباسش

    و کلی هم شکلات به مادر بزرگم دادن که طرف گفته چون من سید هم اینا متبرک هست حتما بخور

    مادر بزرگ من تا لحظه مرگش با ارامش زندگی کرد و بعد از فوتش وقتی باز کردیم حتی اخر صفحه دعا چندتا کاریکاتور هم کشیده بودن

    الان هم پسر خالم مدت هاست ی بیماری داره و میگه چون با مادربزرگم این کارو کردم این بلا سر من اومده و حتی داداشم

    اما عقل سلیم چی میگه؟؟؟

    دقیقا یادمه اوایل رانندگی خیلی اشنا به مسیر نبودم اتفاقی افتادم تو مسیر خط ویژه اتوبوس

    تمام راننده های اطراف بهم میخندیدن ی نفر اون وسط گفت خوش به حالت عقل نداری راحتی

    شاید ساعت ها من داشتم به حرف این اقا میخندیدم اینقدر خندیدم که شاید یکی از بهترین خاطره هام باشه

    اما همیشه میگفتم یعنی چی عقل نداری راحتی

    دیدم انصافا راست میگه میخوای راحت باشی باید ذهن نداشته باشی باید اون عضو کلا ساقط ساقط باشه وگرنه با بودنش که کلا باید حفاظت کنی از ورودی وگرنه ی جا سوتی بدی قشنگ با کله رفتی ته دره و تجربه ای که هزاران بار برای من پیش اومده

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت که استاد هست سایت هست و مسیر هست که ما میتونیم با فیلتر کردن ورودی ها راه زندگی رو هموارتر طی کنیم

    خدایا هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: