استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام سلام سلام
سلام استاد عزیزم سلام دوستان فوق العاده ی عباسمنشی من و سلام خانم شایسته عزیز دل ….
امیدوارم حال همگی عالییی باشه …
راستی عیدتونننن مبارککککک
عید نوروزتان مبارک …
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
و هر سال بهتر از امسال ….
دعای استاده یادتون …
راستی استادددد کولاک کردیدااااااااا
دیگه دوره و سال تحویل ایناااااا
راستی قرار بود برای سال تحویلمون یه فایل بزارید هر سال ….
و راستی این فایل ….
وای خدای من …
باورتون میشه …دیروز …
وقتی اومدم توی سایت یه لحظه عکس بنر سایت رو که دیدم فکر کردم اشتباهی اومدم …
حس کردم اومدم توی سایت فروشگاهی و وقتی نوشته ها بالا اومد ،دیدم نه ….!
با خودم گفتم …
اخخخخخخخ جوننننننن فایل جدید
و سریع اومدم دانلودش کردم …
چند ساعت بعد نشستم گوشش دادم …
و راسش بی نظیر بودددددد
عالییییئ بود …
میدونید یاد چی افتادم …
دقیقا شبیه استاد که برای اولین بار این موضوع رو از یک انیمیشن فهمیدن …منم چندین سال پیش برای اولین بار این موضوع رو از انیمیشن پاندای کنفو کار یاد گرفتم ….
در پارت آخر این انیمیشن وقتی پاندا اون طومار جنگ جوی اژدها رو باز میکنه و میفهمه که توش خالیه در حالی که همه میگفتن اگر اونو بخونی قدرت های ماورایی پیدا میکنی ….ناامیدانه برای فرار به پیش پدر ناتنی اش میره …پدرش که یک آشپز بوده بهش میگه وقتشه راز آش مخصوص رو بهت بگم …که چرا خوشمزه تره ….
و در کمال تعجب گفت هیچی …
پاندا گفت هیچی یعنی چی …
گفت یعنی اون آش هیچ فرقی با اش معمولی نداشت هیچ چیز اضافه ای بهش اضافه نکردم
برای خاص بودنش فقط باید باور کنی که خاصه همین …!
پاندا در کمال تعجب طومار خالی رو باز میکنه و عکس خودش رو توی شفافیت براق طومار میبینه و میگه برای خاص بودن یک چیزی فقط باید باورش کنی ….
و سریع میره به جنگ تایلانگ و بعد میبینیم که توی اون نبر پیروز میشه اونم به سبک چاقالویی و باحالی خودش نه صرفا رزمی و جنگی ….
دقیقا منم اونجا بود که انگار یه جرقه برام زده شد که ملیکا ببین با باور کردن چقدر میتونی رشد کنی ….
راسش وقتی داشتم صوت شما رو میشنیدم
دقیقا داشتم اون صحنه ها رو تصور میکردم و وقتی داشتید میگفتید که اونا باور کردن که این توت فرنگی معمولی همون توت فرنگی 20 دلاری هست و ازش یه تجربه ی متفاوتی داشتن …به خودم گفتم من چطور میتونم اینو بیارم توی زندگیم …چطور باور پذیر کنم که تمام چیزایی که دارم دقیقا همونقدر زیبا و ارزشمنده ؟
بعد انگار به خودم گفتم خب بزار ببینم اونا چطور باور کردن که این توت فرنگی همون 20 دلاری…
همون موقع یاد عکس فایل افتادم و گفتم آهان…بهشون نشون دادن که این توت فرنگی توی اون جعبه هست …و این باعث شد که اونا باور کنند …چون هزار دفعه اون توت فرنگی رو توی اون مدل جعبه دیده بودن که روش نوشته بود 20 دلار …و توت فرنگی دوم رو حتما از توی یک پلاستیک پر از توت فرنگی در آوردن که اونا باور کنند که این توت فرنگی چند سنتی هست ….
همینطور که داشتم به طریقه ی باور پذیر بودن توسط ذهن فکر میکردم یادم افتاد به فیلمی که میگفت میدونید باور ها چطوری ساخته میشن …بیا تا نشونت بدم …
بعد ساعتشو در آوورد و گفت این ساعت ضد آبه…و عقربه هاشو نشون داد که داره کار میکنه بعد گفت من اینو گفتم ولی تو باور نکردی که ضد آبه ….پس با یه حرف باور ایجاد نمیشه!
بعد استینشو زد بالا و بتری آب رو از فیلم بردار گرفت و درشو باز کردو و ریخت روی ساعت و بعد عقربه های ساعت رو که داشت کار میکرد به دوربین نشون داد و گفت این ساعت ضدآبه …..
تو الان باور کردی …الان دیگه مطمئنی و باور داری که ضد آبه…چون دیدی …حالافهمیدی باورا چطور ایجاد میشن ؟
همینطور که …اینا توی ذهنم میگذشت….
به خودم گفتم …پس برای ساخت باورام …برای تغییرش باید نشون بدم به خودم به مغزم ….
توی این جهان دقیقا مثل همون توت فرنگی ها یکی به اندازه ی 20 دلار ازش لذت میبره یکی به اندازه ی چند سنت ….
مگه هدف از این دنیا لذت بردن نیست …
پس فکر کن ملیکا …
ببین شاید تو به خاطر باور و دیدگاه نادرست نمیتونی از چیزایی که داری نهایت لذت رو ببری ….
نه اینکه چون یکسری چیز ها رو نداری نمیتونی لذت ببری …
داشتم فکر میکردم که ای کاش یه آزمایشی انجام میدادن که جای توت فرنگی ها رو با هم عوض میکردن….یعنی توت فرنگی 20 دلاری رو میزاشتن توی یک ظرف و میگفتن این چند سنتیه و اون چند سنتی رو میزاشتن توی ظرف 20 دلاری ….
با خوردن توت فرنگی 20 دلاری تقلبی که فهمیدم چی میشه
..
و مطمئنم با خوردن توت فرنگی 20 دلاری واقعی اونا اصلا متوجه نخواهند شد …به خودم گفتم …
ملیکا شاید چیزایی که داری همون توت فرنگی 20 دلاری واقعیه ولی چون تو گذاشتیشتوی ظرف چند سنتی ازش لذت نمیبری ….
ظرفی پر از بد بینی پر از باورای اشتباه …
پر از باورای ساختی و ناچیز ……
انگار که یه جرقه توی ذهنم زد …
آهان
پس جریان اینه ….
توت فرنگی 20 دلاری و چند سنتی وجود نداره بلکه تجربه ی متفاوت وجود داره ….
اونم به خاطر متفاوت بودن ظرفمونه ….
نه چیز دیگه …پس اتفاقات و شرایط متفاوت وجود نداره
آدم های خوب و بد وجود نداره
کمبود و فراونی وجود نداره
همه چیز یکیه
این تجربه ی ماست که متفاوته ….
با توجه به افکارمون باور هامون و ورودی های ذهنمون ….
پس شانس و اقبال یا حتی موقعیت خوب و بد و اینام وجود نداره ….
الان انگار یه چیزی در ذهنم تداعی شد …
فرض کنید که در این دنیا هر کسی یک عینک به چشم میزنه ….
این دنیا پره از چیزای رنگی ولی هر عینک یک رنگه …حالا فرض کن من چیزای خوب رو میخوام …و برای دیدن چیز های خوب باید عینک سبز رو بزنم تا با بازتاب نوری که به وجود میاد من اونا رو ببینم حالا فکر کن عینک قرمز رو بزنم ….با باز تاب نوری که به وجود میاد من چیزای خوب رو نمیبینم ….
مطمئنم همتون از این نقاشی های دو رنگی که میگن سه بعدیه و آبی و قرمزه رو دیدی که یکسری عینک های قرمز و آبی داره ….
یه فیلم دیدم که یک نقاشی اینطوری کشیده بود و وقتی دوربین رو میبرد روی صفحه ی شفاف آبی عینک، اون نقاشی دو خطی چهره، یک خطی میشد و چهره ای که نمایان بود داشت میخندید
بعد همون موقع دوربین رو برد روی اون یکی ورق شفاف عینک که قرمز بود ،و اون چهاره ی دوخطی ،تک خطی شد و چهره ناگهان غمگین شد …گفتم خدای من ببین این یگ نقاشی بود …ولی هر کسی با این عینک یک چهره ی متفاوت ازش میبینه ….
اصلا باورم نمیشه …..
مثل اینکه بهت بگن همین الان جلوت رو ببین هیچ چیزی نمیبینی ولی در واقع اونجا پر از شکلاته ولی تو نمیبینی …و چون باور نداری حتی اگه دستت رو ببری و روشم بزاری نمیتونی حسش کنی ….
چون نه میبینی نه باور داری که هست ….
وای چه با حال …
حالا یکم میفهمم ما چطوری میتونیم زندگیمون رو با افکار و باور هامون خلق کنیم …چون همه چیز در عین حال که فکر میکنیم واقعیه …واقعی نیست …
یادم افتاد به حرف اون مجری برنامه ی؛ زندگی پس از زندگی… که افراد میان از تجربه در بعد از مرگ میگفتن …
داشت میگفت که من با هزاران مصاحبه که خودم با این افراد انجام دادم و خوندم و مطالعه کردم اینو متوجه شدم که مثلا یک نفر میاد میگه من از پشت دیوار یا پشت درخت داشتم پدر و مادرم رو میدیدم …
یعنی درخت الکیه ؟…نه …! داره میگه از پشتش میدیدم یعنی یه حالت شفافاداره …که اونطرفشو میشه دید …
ولی وقتی دارند درباره ی افراد صحبت میکنند مثلا میگه من میدیدم که داداشم داشت میرفت ولی چهره اش رو نمیدیدم پشتش به من بود …یا من توی خونه خودم بودم ولی صدای داداشم که توی خونشون بود رو میشنیدم اون هارو هم میدیدم …
این یعنی همه چیز مجازیه …توی این دنیا فقط انسانه که واقعیه ….
وای خدای من …
اصلا الان توی شوکم ….
این یعنی …همه چیز ماییم و هرچیزی که دور و اطرافمون هست از جنس انرژی و فرکانسه …و ……..
پس …
پس…
پس …
پس این قانون جهانی واقعا درسته …
که این جهان براساس فرکانس داره کار میکنه ….
وای خدای من ….
دیگه خیلی مطمئن شدم که من خالق زندگی و اتفاقات و شرایط و رفتار های آدمای اطرافم هستم ….
واقعا …..
یه دانشمندی بود که ستاره شناس بود ….توی یک فیلمی داشت میگفت این دنیا خارق العاده است …من خیلی خوشحالم …چون میتونم بفهمم و وقتی میبینم یکی مثلا توی خیابون ناراحته و داره میناله …دوست دارم برم یقه اش رو بگیرم و بگم میدونستی ستاره های آسمون دقیقا موقعیت تورو مثل یک جی پی اس رد یابی میکنند..و میدونند دقیقا کجایی….میدونستی ..تو داری هر لحظه رد یابی میشی ….
فکر کنم منظرش همین قانون بود…فقط با این علم ستاره شناسی داشت میگفت
یه چیزی بگم همیشه از خودم میپرسیدم برای چی 1400ساله خدا دیگه پیامبری نفرستاده …و همیشه این جواب بود که چون دیگه مردم آگاهی دارند …لازم نیست فرستاده ای بیاد و بگه یکتا پرست باشید ….
الان …
توی این جمع عباسمنشی میفهمم که این یعنی چی …
چون الان یکم واقعیتها و حقیقت ها واضح تر شده …مردم تکاملشون رو طی کردن و با تعقل میتونند بفهمم….ولی به قول قرآن اکثر آنها فکر نمیکنند یا تعقل نمیکنند….
چقدر خوشحالم که توی این فرکانس هستم …
امسال از همین اول سال توی دنیای واقعی افرادی رو دیدم که عباسمنشی بودند …چقدر خوشحال شدم ….
به خودم گفتم پس داره جواب میده ….
داره فرکانس میاد بالا که با افرادی ارتباط گرفتم که هم فرکانس هستن با فرکانس من و این اساتید رو میشناسند …حتی اون فرد میگفت که ما خانوادمون همشون عباس منشی اند داییم خاله هام …مامانم پدرم …
گفتم وای خدای من …شما دیگه خانوادتن توی فرکانس بالایی هستین …من که زور بزنم فقط خودم هستم که عباسمنشی هستم و البته ناگفته نماند که پدرم هم یه جورایی غیر مستقیم با یک استاد دیگه عباسمنشیه …ولی راسش کلا خیلی فرکانس های متفاوتی داریم ….
خدایاشکرت واقعا ….
………..
راستی یه چیزی بگم ….
درباره ی همین وجود شرایط از دو دیدگاه متفاوت …خب ما امسال هم مثل هر سال قسمتمون شد بیایم مشهد حرم امام رضا و تا همین یکی دو روز پیش داشتم میگفتم چرا ما اونجا خونه نداریم که اینقدر بی جا باشیم نتونیم درست بخوابیم …چرا اینقدر آزادی مالی نداریم که بریم خونه یا هتل بگیریم …این در حالی بود که با ماشین اومده بودم و ماشینمون توی پارکینگ زیر حرم بود ….
امروز …سحر از خواب باسرما بلند شدم و با مامانم رفتیم پایین توی ماشین و قصدمان این بود که اونجا یه غذایی بخوریم و برگردیم بالا ولی همونجا خوابیدیم …به راحتی … از خواب که بیدار شدم ….دیدم گرم و نرم با یه پتو و تکیه به صندلی خوابیده و دراز بودن پام روی صندلی شاگرد و گرم و نرم …یه خواب پشت سر هم و چند ساعته رفتم ….در حالی که اگر همین ساعت توی حرم بودیم هر 5 دقیقه میومدن میگفتن خانم پاشو نخوابو اینا ….وقتی بیدار شدم …به خودم گفتم ببین …ببین چه نعمتی داریم …
اگه ما هتل داشتیم یا خونه میگرفتیم اینقدر راحت نمیتونستیم از خود صحن حرم بریم ….
باید میومدیم بیرون و یه مسافتی میرفتیم …
اینقدر دو دقیقه ای راحت نبود که …
بعد داشتم میگفتم ببین چقدر راحت خوابیدی بدون اینکه کسی کارت داشته باشه …
درسته هتل و خونه خوبه ولی اینجوری آزادی بیشتری داری …
حالا میفهمم چه لذتی داره که استاد با اون ماشین کمپه میره مسافرت …بعد از بیدار شدن رفتیم دست شویی و رفتیم بالا توی سحن و داشتم به مامانم دقیقا همینارو میگفتم و بعد گفتم حالا فکر کن با این ون کمپر ها بری…انگار دیگه اتاقتو بردی اونجا …تازه همه چیزم داره ….وای چه لذتی داره …باورتون میشه توی ماشین که خوابیده بودم داشتم خواب اون کمپری که محل امتحان رانندگی دیده بودم رو میدیدم ….
وای اینقدر ذوق کرده بودم که شمارمو گذاشتم و اون آقاهه بهم زنگ زد ….وای خدای من …تازه من رانندگی هم دیگه بلدم گواهی نامه ام رو هم گرفتم ….آخ جونننننننننن….
الان داشتم فکر میکردم چرا من اصلا از این نظر بهش نگاه نکرده بودم که یادم افتاد به خاطر تجربه پارسال که 5 نفرمون توی ماشین میخواستیم بخوابیم ولی نمیشد و جامون تنگ بود …من اصلا این گزینه رو توی ذهنم حذف کرده بودم در حالی که امسال دیگه اون 3 تا مرد شدن و خودشون کاری به ماشین نداشتنو کلید همش دست منو مادرم بود …
وای خدایاشکرتتتتتت
امسال قراره کلییییی اتفاقات عالی بیوفته …..
مرسی ازتون که تا آخر کامنت خوندین ….
راستی قسمت بعدی اومده …بی صبرانه منتظرم که برم اونو بشنوم ….
عاشقتونم …
در پناه الله یکتا شاد باشید .
به نام خدا یی که هرچه دارم از اوست
سلام آقا مجید عزیز
سلام برادر عباسمنشی من …
امیدوارم حالت عالی باشه
راستی عیدتون مبارک امیدوارم امسال بهترین سال براتون باشه
چقدر لذت بردم از مثالی که زدین
راسش خودم رو توی اون موقعیت تصور کردم که دارم از شما چیز میخرم….
راسش یه چیزی بگم
فکر میکنم این یه ربطی به قانون پرداخت بها هم داشته باشه…
اره اره اره
اصلا شاید به خاطر همینه که وقتی برای یه چیزی بهای بیشتری میدیم بیشر ازش استفاده میکنیم یا بهتر از ش استفاده میکنیم….
یه چیز دیگه هم اینکه توی ذهن اکثریت ما این جمله انگار حک شده که هر ارزونی بی علت نیست هر گرونی بی حکمت نیست به خاطر داشتن این باور بارها بار ها اینجوری برامون شده که یه وسیله کم قیمتی رو خریدیم و کیفیتش بد بود …. درحالی که همون وسیله با یک برند و قیمت بالا تر کیفیت بهتری داره…. البته خیلی در این باره ها گول هم میخوریم….
ولی خب جالبه که مغز ما با دادم بها ی بیشتر ذهنیت مثبت تری پیدا میکنه….
ممنونم به خاطر مثال قشنگتون ….
بازم عید رو بهتون تبریک میگم…
منتظر نتایج بی نظیرتون هستیم
در پناه الله یکتا باشید.
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام سلام سلام
سلام خواهر عزیزم
سلام محبوبه عزیزم
امیدوارم حالت عالی باشه …
صمیمانه عید رو بهت تبریک میگم….عزیز دلم …امیدوارم امسال یکی از بهترین سال های زندگیت باشه….
وقتی ابتدای کامنت شما رو خوندم که گفته بودید ؛
حتی به یک اتفاق معمولی یجور دیگه نگاه کنی و با یه ذهنیت دیگه باشی چقد میتونی از اون اتفاق معمولی نگاه مثبت و نتیجه مثبت برا خودت رقم بزنی
.
.
یادم افتاد به یک تجربه و یه داستانی که دوست دارم اینجا تعریفش کنم ….
دختری توی یک شهرستان بود با کلی محدودیت و اینا …سال 99 تصمیم میگیره خودش زندگیشو خلق کنه و توی مسیر علاقش پیش بره …قایمکی یک پیج اینیستا میزنه و بعد که همه میفهمند کلی سرزنش و دعوا و اینا ….راسش تا اینجای داستان منم همینطور بودم و من پاک کردم و ادامه ندادم و تسلیم محدودیت هام شدم ولی اون نشد و ادامه داد تا تونست با درآمدی که از اینیستاگرام و فروش ماگ که عاشقش بود یه 206 سفید بخره …یک دختر 17 ساله ….
اینقدر به خاطر ماشینش ذوق کردو با ذوق تعریف کرد که از اون موقع به بعد افراد زیادی شناختنش …از جمله من …جالب اینجا بود که منکه نه موبایل داشتم نه اینیستا از زبان یکی از دوستام شناختمش که اومد ذوق و شوق خرید ماشین با درآمدش رو برام تعریف کرد و بعدش خودم مشتریش شدم …
ببین اصلا خدا چقدر عالی هدایت میکنه …و برای دیگران مشتری میاره …
کاری که اون دختر کرد دقیقا همین جمله ی شما بود …چون از بعد اون روز فالور هاش دو برابر شدن و فروشش چند برابر و الان بعد 5 سال میلیاردره ….
چقدر این ذهنیت مهمه …
جالب اینجاست که بعد این همه سال حتی توی همون سال ها اصلا درباره ی مشکلاتش صحبت نمیکرد و بعدا درباره ی اینکه چقدر استقامت داشته البته که اذیت شده چون قوانین رو نمیدونسته ….
…
ممنونم که باعث شدی این رو یاد آوری کنم برای خودم …که من باید این ذهنیت مثبت رو ایجاد کنم بقیه کار ها رو خدا انجام میده ….
امیدوارم امسال سال عالی براتون باشه
بازم ممنونم …
منتظر نتایج بی نظیرتون هستم …
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست سلام آقا احسان عزی
امیدوارم حالتون عالی باشه …
ممنونم از کامنت خوب و قشنگتون …
واقعا مثال هایی که زدین خیلی عالیی بود …
مخصوصا درباره ی فروش که گفتید توی منطقه گران تهران باید قیمت هات بیشتر باشه ….
جالبه بدونید که باور من دقیقا برعکس بود …
اینطوری که چون میدونستم توی جاهای معروف هر شهری مغازه ها قیمت ها رو بالاتر از حد معمول میگن …به خودم میگفتم ببین اگه یه مغازه بیاد با همون کیفیت و قیمت اصلی یا حداقل کمتر جاهای دیگه خدمات و محصولات ارائه بده چقدر کارش میگیره ….
چون مردم دوست دارند که یک کیفیت خوب رو با قیمت خوب ببرند …و وقتی بفهمند این همون کیفیت رو داره و قیمتش کمتره حس بهتری پیدا میکنند و حس میکنند هم چیز خوبی خریدن و هم کلاه سرشون نرفته و از یک آدم صادق و با انصاف چیز خریدن …شاید باورت نشه ولی اینو عینا دیدم …یه مغازه داریم مغازه آقا محمد …تمام محصولات سوپری هارو چون عمده میخره قیمت کمتر میده و شاید باورت نشه دم مغازه اینقدر پره که اصلا باید نیم ساعت بایستی تا نوبت بشه ..
و اینجوری انگار مشتری های وفادار حتی 10 ساله و حتی 20 ساله …یا حتی 30 ساله مثل مادر بزرگ من که الان به بچه ها و نوه هاش گفته میرن ازش خرید میکنند….داره…
یه جوری شده که کلی ارزانی زده شده و توشم شلوغ ….
خلاصه که برام جالب بود که نگاه من اصلا با شما خیلی فرق میکرد و جوری بود که من فکر میکردم ملت اگه ببینن یه جا ارزون تره میریزند سرش…و کارش خیلی میگره ….
مخصوصا اگه جاهای دیگه خیلی گرون بدن ….
آخی چه باحال واقعا که ما داریم باور هامون رو زندگی میکنیم…
ممنونم از کامنت خوبتون …
ماشالا چقدر هم امتیاز گرفته …
واقعا تحسین برانگیزه …خداروشکر …
راستی عیدتون هم مبارک …
امیدوارم امسال بهترین سالتون باشه …
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرتون هستم …
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام برادر مجید عزیزم
امیدوارم حالت عالی باشه
فکر کنم 2 روز پیش این پیام زیبای شما رو با شوق وذوق باز کردم اما چون مسافرت بودیم نتونستم جوابی بدم
اما هر لحظه به خاطر این نشانه ی خداوند از طرف شما سپاس گذارتون بودم ….
خداروشکر که الان میتونم با خیال راحت براتون بنویسم
کامنت پر بار و زیباتون اینقدر عالی بود که وقتی میخواستم نکات مهمش رو کپی کنم دیدم نه کلشو باید کپی کنم
ولی در آخر یکسری جاهاست کپی کردم تا راجبش صحبت کنم…
اما قبلش باید اینو بگم که قبل از اینکه بیام و برای کامنتتون جواب بنویسم هدایت شدم به پروفایلتان…
و مسیری که اومدیم…
وای خدای من…
نمیدونید چقدر تحسین کردم این شجاعت و جرأتی که داشتید تا با اینکه توی عصر جدید برنده نشدید ولی همونجا کار پیدا کردید و پیشرفت کردید و الان هم که در مسیر علاقتون حرکت میکنید
خداروشکر واقعا…
آفرین آفرین به این شجاعت و جسارت…
و حالا
درباره ی کامنت بی نظیرتون
اون قسمت که گفتید
نشونه ها را دست کم نگیریم و تا جایی که میتونیم ازشون استفاده کنیم تا قدم بعدی را متوجه بشیم و این روند تصاعدی برای پیشرفت و ماندن در احساس بهتر است
وای وای چقدر مهم بود اینکه بعضی نشونه های کوچیک دست کم میگرفتم میگفتم این که چیزی نیست من نشونه بهتر یا بزرگ تر میخوام ..یا به قول استاد هدایت رو مجبور میکردم ….
یا اونجایی که گفتید
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح است ….
….
دقیقاااااا
چقدر این تیکه مهم بود …
چون به قول شما اگه این سنگربان نباشه
ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
واقعا درسته …
اینو به شخصه وقتی به یک نامحرم دست دارم فهمیدم …
میدونم چیز خاصی نیست ولی برای منه 19 ساله مذهبی که کلی توی مخم محرم و نامحرم کرده بودن و باور اشتباه ساخته بودن یک بمب ساعتی بود که منو از درون نابود میکرد…
بعد با پیدا کردن الگو ها و متوجه شدن اصل که شخصیت و احترام متقابل تونستم حلش کنم ولی باورتون نمیشه 8یا 9 ماه پیش آنچنان مغزم با من درگیر بود که حس میکردم بزرگ ترین گناه دنیا رو انجام دادم ….
خداروشکر که میتونم شخصیت و باورام رو تغییر بدم …
خداروشکرت واقعا …
خب برادر عزیزم به آخرای کامنتم رسیدیم …
بازم ممنونم که هستی و حتی ممنونم که به فکری …
نمیدونی این جمله ات چقدر برام ارزش داشت …
ایشالا هدایت میشم به سمتت که یکسری چیز ها رو برام گویندگی کنی چون حس میکنم پتانسیل خیلی خوبی داری و خب علاقه هم که داری دیگه فبها ….
خداروشکر
..
راستی …
چشم داستان نویسی رو ادامه میدم …
عزیزمی …
تو رو به الله یکتا میسپارم …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …