درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده فاضلی» در این صفحه: 1
  1. -
    سعیده فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 629 روز

    به نام خداوند جان وخرد خداوند مقتدرم

    سلام استاد نازنینم خدا قوت بابت هر فایلی که آماده می‌کنید واقعاًچقدر عالیه که از یک برنامه به ظاهر عادی وطنز گونه این حجم از آگاهی هست اگر شما با این دید به موضوع نگاه نمیکردید شاید بصورت طبیعی از این برنامه اگر من میدیدم گذر میکردم واین بخش به من این آگاهی را می‌دهد که با نگاه متفاوت تر به دنیای اطرافم نگاه کنم ‌و دقیق تر این لحظه را بگذرانم بدون حاشیه و مسائل بیهوده.

    سلام می‌کنم به بانو شایسته جان ودوستان آگاهم

    چند مدت پیش

    وقتی سایت را باز کردم شکل توت فرنگی جذبم کرد ودیدم که استاد خیلی وقت نیست که این فایل را آماده کرده وکسی هم هنوز هیچ دیدگاهی ننوشته خیلی خوشحال شدم تک ‌و تنها در سایت در این لحظه پس گوش دادم ودیدم که شارژ خیلی کم شده بنابراین صبر کردم تا تلفن شارژ بگیرد والان اینجا اومدم با کلی دیدگاه البته تا قسمت سوم را گوش دادم وکامنت هم خوندم خیلی خیلی عالی بود تجربه های دوستان

    داستان اصلی پیش فرض است پیش فرض ذهن انسان هر کجا که میخواهد باشد با هر اعتقادی ‌اینکه شما قرار شد چند فایل را برای همین چند لحظه خندهٔ زود گذر ،آماده کنید

    برایم خیلی با ارزش بود این نوع تفکر و تلاش برای بهتر فهمیدن قوانین و ‌بازی ذهن .اینکه چطور این پیش فرض ها شکل افکار مارا میسازد یک پروسهٔ ابدی است چون ما هر روز این افکار را آنالیز می‌کنیم یا تکرار می‌کنیم چه خوب چه بد

    وقتی مادرم تنها بود وآن اتفاق برایش افتاد خیلی ناراحت بود قبلاًدر موردش حرف زدم من از همان شب شروع کردم به ماساژ دادن آرام پاهایش کتف ها ودستهایش وهمینطور که ماساژ میدادم به مادرم میگفتم مامان اصلاً این ماساژ خیلی خیلی کاربردی من هر روز میآیم وتورا به این شکل ماساژت می‌دهم تا زود خوب خوب بشی خلاصه من هر روز میرفتم و به شکل خاصی مادرم را ماساژ میدادم و مرتب به مادرم میگفتم مامان ببین ورم پاهات داره از بین میره نگاه کن و او نگاه می‌کرد و میگفت ان شاءالله ،دیدم مادرم شجاعانه بعدازظهر یک روز گفت میخوام برم دستشویی و در کمال تعجب به من گفت نمی خواهد دستم را بگیری خودم بلند می شوم و مادرم بلند شد ‌روز بعد وضو گرفت بی آنکه برایش ظرفی بیاوریم وهمین طور من مرتب به مادرم می گفتم حالت خوب خوبه هیچیت نیست تو شجاعی تو قوی هستی عزیزم حتی یک استخوان از تو نشکست ببین چقدر خدا مراقبته هیچی نیست خوب خوب میشی نگران نباش ،حالا خواب مادرم مشکل داشت بخاطر گردنش و حاضر نبود روی تخت بخوابه چند بار امتحان کردیم و مادرم میگفت نمی تواند …بهر حال باید دردش فروکش می‌کرد که می شد او را برای ام آر آی برد والبته من به خانواده ام گفتم این ترس که مامان نمیخواد بخوابه خلاصه تلاش کردیم دیدم اصلاًحاضر نیست بعد به خواهر کوچیکم گفتم که امشب اینجا هستی خلاصه سعی کن ببین مامان میخوابه روی تخت یا نه

    خواهرم به مامانم اینطور گفت :هشت روز شده نرفتی روی تخت ما نمی‌دونیم پس الان چکار کنیم مامان مشکلت را ما نتوانسیم حل کنیم امشب به شوهرم میگم فردا شمارا ببره بیمارستان اونجا عکسبرداری و هم چیز هست اونها حتماً می فهمند که چه مشکلی هست مامانم گفت بیمارستان برم نه نه الان پا می‌شوم و می‌روم روی تخت می خوابم خب مامانم رفت وبعد از مدتی خروپف کرد ‌خواهرم فیلم خوابیدن مادرم را برایم فرستاد ‌گفت بعد از هشت روز مامان خوابید روی تخت وگفت که چطور موفق شد به نظرم اینجا ذهن مادرم چون علاقه به بیمارستان نداشت ترجیح داد که روی تخت بخوابد واین بار بر ترسش غلبه کند من از خودم سؤال کردم چرا مامان اینطور مقاومت کرد در حالیکه شاید روزهای اول طبیعی بود از شدت درد یا ترس از تکرار یک اتفاق مثل افتادن ولی بعد چی ؟

    مطمئن بودم مادرم ترسیده بود. کم کم من نیز با تلقین هر روزم در ماساژ دیدم که حال مادرم چقدر خوب شد تا حس کار کردن داشت ویک شب که میخواستیم همگی پیش مادرم افطار کنیم دیدم که حتی عصا را رها کرده بود و دوست داشت در کنار ما حلوا وفرنی آماده کند.

    اطلاعات ورودی وقتی بشکلی غلط باشد پیش فرضها شکل منفی به خود می‌گیرد و اتفاقات همین طور منفی و بد خواهد بود .

    تعریف دیگر دربارهٔ نان سنگک ونان بربری است که من خودم خیلی به خوردن این نان ها علاقه دارم یک مدت پیش یعنی پارسال یکی داشت حرفی از نانواهای منطقهٔ خودشان را تعریف می کرد که او میگفت آرد ما آرد گندم نیست ذرت است و من از آن روز دیگر این نان را نخریدم به او گفتم حالا اگر همین موضوع را برعکس بشنوی دوباره این نان را میخوری ؟یعنی یک نانوای دیگری بگوید نه چنین چیزی نیست وفلان گفت خب باید از شکل نان بفهمم گفتم چطور گفت معمولاً نانی که سبوس دارد تیره تر است خلاصه حرف زدیم ولی من در ذهنم قانع نشدم هر چند در منطقهٔ ما نان بربری وسنگک اصل پخت نمی‌شود بهر حال این هم از تغییر دیدگاه

    یک مورد دیگر که برایم جالب بود بگویم سال‌ها پیش مردی به منطقهٔ ما آمد که می گفتند دستش شفا است واو را به خانه هایشان راه میدادند وکلی هم از او پذیرایی می‌کردند وبعضی ها هم میگفتند واقعاً دستش شفا است من به مادرم گفتم مامان پیش این آدم نری تورا بخدا ولی مادرم رفت ولی حاضر نشد کاری انجام دهد به او گفتم که چرا پس گفت مامان دست آدم‌ها را می‌گیرد من دوست ندارم گفتم خدا روشکر دوست نداشتی بعدها در مورد این آدم با یک انرژی خاص گفتند که او یک فریب کار بوده ! وشیادی کرده

    یک مورد دیگر اینکه زن دایی من خیلی به نوشته های قرآنی من اعتقاد دارد یک روز به من بیست وپنج هزار تومن داد وگفت برایم سورهٔ فلان را بنویس گفتم زن دایی من که ملا نیستم ،‌نمی‌دونم چی نیستم !گفت یادت میآید برایم سوره حمد را نوشته بودی گفتم من بچه بودم (دورهٔ دبیرستان ودانشگاه )شما گفتی بنویس من هم نوشتم فکر کردم وقت نداری خودت بنویسی گفت خیلی خوب بود ولی پاره شد حالا تو را بخدا برایم بنویس واقعاً مانده بودم چه بگویم دخترانش گفتند به تو اعتقاد دارد گفتم ای بابا من دوست ندارم بیخیال. چند شب پیش بعد از این همه مدت گذشت ‌و گذشت یعنی سال‌ها.دوباره در دعوتی مامانم گفت ازت میخواهم برام سورهٔ یس بنویسی کلی خندیدم گفتم این هم جریان توت فرنگی 19$

    وکلی خندیدم و ایشان اصرار داشتند …تازه گفت 100هزار تومن پول می‌دهد خدای من !!!!!گفتم ای بابا خاله برو پیش کسی اگه اینقدر لازم داری گفت نه تو باید برام انجام بدیمن به دستت اعتقاد دارم واقعاً کلمهٔ اعتقاد را می شود برای چنین چیزهایی گفت ؟؟!!! ای خداااا

    چه کنیم استاد ؟!

    نمی‌دونم چرا بعد از این همه مدت دوباره از من چنین درخواستی داشت؟!

    یک مورد دیگر که به ذهنم خطور کرد این بود که خیلی ها دوست دارند با تغییر اسم زندگیشان را تغییر دهند چند وقت پیش کسی از فامیل اسمش را عوض کرده بود و ما باهم بعد از سال‌ها دیدار داشتیم ارتباط خاصی با هم نداریم من موضوع را نمیدانستم و وقتی داشتیم باهم حرف میزدیم من به اسم خودش برایش آرزوی بهترین ها را کردم واو گفت اسم من فلان است گفتم چی گفت اسم من این شده گفتم خب ببخشید اطلاع نداشتم فلانی گفت نه من اسمم اینه اینطور صدام کن ی مکث کردم وگفتم اوکی سعی می‌کنم یادم باشد

    به نظرم اینها همان پیش فرضهای بسیار قوی هستند که قهوه ترک خوردن را ‌و توت فرنگی ویا رستوران فلان را در ذهن بزرگ یا کوچک می‌کنند و باید از ریشه به این پیش فرضها رسیدگی کرد ریشه ای که فکر کنم در دورهٔ هم جهت با جریان خدا تبدیل به یک پیش فرض عالی شود اگر آگاه باشیم از خودمان

    واقعاً استاد نازنین چقدر شما برای خودتان وقت گذاشتید تحسین می‌کنم شما را .

    سپاسگزارم که چشم ما را به این نکات باز می‌کنید خیلی با ارزش بود ومن خیلی لذت بردم.

    شاد وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: