درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 11

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    سلام استاد عزیزم

    استاد تمام فلسفه بر تجربه استواره، حتی بحث علت و معلول

    و وقتی تجربه یعنی ادراکات ذهنی

    میفهمیم فلسفه بر هیچ استواره!!

    یکی از اولین کسانی که به صراحت ادراکات ذهنی رو به چالش کشید هیوم بود

    هیوم این چالش رو به فلسفه، هنر و … بسط داد و توضیح داد که در تمام این موارد، چون اساس ادراکات ذهنیه که میتونه در افراد مختلف متفاوت باشه، پس کلا اصل ثابتی وجود نداره که بشه بهش استناد کرد و اصل واحدی رو در تبیین فلسفه، هنر و زیبایی شناختی و … بنیان نهاد

    این سخن هم درسته و هم نادرست!!

    یعنی این که نمیتوان ذهن رو و استدلات برگرفته از ذهن رو معیار درستی یا نادرستی قرار داد از این جهت که مبتنی بر نگاه ذهنی و برداشتهای مبتنی بر حواس پنجگانه باشه کاملا درسته، اما میتوان با کنار گذاشتن روشهای ذهنی، حقیقت را بصورت شهودی و در قالب ذهن تصور کرد!!

    بزارید مثال بزنم

    مثلا شخصی که به لحاظ درونی احساس ارزشمندی داره، وقتی شخصی دیگر که نگاهش به دنیا کاملا منطقیه باهاش ارتباط میگیره و مجذوبش میشه، این جذاب بودن رو در ادکلن برند، مدل کت و شلوار یا حتی صحبت های فصیح و جذاب طرف جستجو میکنه، خوب این نگاه شبیه همون نگاهیه که به توت فرنگی 19 دلاری میشه

    اما کسی که با مراقبه به درجات بالای آگاهی میرسه، این جذاب بودن رو بخاطر سعه وجودی و احساس خودارزشمندی طرف و مدار بالاش میبینه، این هم نگاه ذهنیه، اما عاملش شهودیه، یعنی طرف آگاهه که قلبش ارزش وجودی طرف رو درک کرده و این ادراک در ظرف ذهن ریخته شده و منطق خودش رو پیدا کرده

    هرچند اون شخص آگاه، قبل از این نتیجه گیری، باید درک کنه که این نگاه ارزشمندی که به طرف داره برگرفته از الگوهای ذهنی نباشه، و افرادی که این حد از خلوص رو در درک محیط پیرامون دارن خیلی کم ان

    این مدل آدما، همنون کسانی ان که با تیشرت ساده میرن بیرون، از یه فنجان چایی بی نهایت لذت میبرن و ارزشمندیشون رو به چیزی وصل نکردن، و این صفر و صدی نیست

    توحید یعنی حرکت از یک نگاه ذهنی صرف به نگاه شهودی

    در هر دو حالت ذهن منطقی مورد استفاده قرار میگیره

    با این تفاوت که در اولی، ورودی ها هم ذهنی ان

    اما در مورد دوم شهودی، ولی ذهن فقط ظرفی میشه که اون نگاه شهودی در اون ریخته و درک میشه

    و خیلی مهمه که اینو درک کنیم

    که ذهن نسبت به زیبایی، ارزشمندی، حقیقت، و هر آنچه که از جنس وجوده

    و در یک کلام

    نسبت به هستی

    کاملا نابیناست

    چون هستی در هیچ الگوریتمی تعریف نمیشه

    اما همین ذهن نابینا، ظرفی میشه که نگاه شهودی به هستی در اون شکل پیدا میکنه

    بزارید مثال بزنم

    مانیتوری رو به کامپیوتر وصل میکنیم

    و طراحی فتوشاپ انجام میدیم

    و در مانیتور تلفیق رنگ ها رو نگاه میکنیم و تایید میکنیم و کار رو برای چاپ میفرستیم

    اما در نهایت رنگ های بنری که چاپ شده با آنچه ما تایید کردیم متفاوته

    و نکته اینجاست که مانیتور کالیبره نبوده و رنگ ها رو اونطور که هست نمایش نداده

    این یعنی کژکاری ذهن منطقی

    این یعنی نگاه ذهنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      محسن توحیدی گفته:
      مدت عضویت: 417 روز

      سلام بر حسین آقا و نرگس خانم توحید مدار

      حرفی که زدین خیلی عمیقه و دقیقاً یکی از چالش‌های اصلی فلسفه رو نشونه گرفته: آیا چیزی که ما درک می‌کنیم، همون حقیقته یا فقط یه تصویر ذهنی از واقعیته؟

      ذهن، واقعیت رو فیلتر می‌کنه

      هیوم یکی از اولین فیلسوفایی بود که این موضوع رو جدی گرفت و گفت: هرچی ما از دنیا می‌فهمیم، نتیجه‌ی پردازش ذهنمونه، نه خودِ واقعیت. یعنی اگه من یه چیزی رو قشنگ بدونم و تو زشت، کدوممون درست می‌گیم؟ هیوم می‌گفت هیچ‌کدوم! چون زیبایی یه چیز ذهنیه، نه یه حقیقت خارجی که بشه ثابتش کرد.

      اینو می‌تونیم به خیلی چیزای دیگه هم بسط بدیم: فلسفه، هنر، اخلاق، حتی حس ارزشمند بودن. وقتی یه نفر از یه اتفاق بد ناراحت می‌شه، ممکنه یه نفر دیگه همون اتفاق رو یه فرصت ببینه. این یعنی برداشت ما از واقعیت، یه چیز شخصیه و وابسته به ذهنمونه.

      همه چی ذهنیه؟ یا یه چیز فراتر هم هست؟

      حالا این دیدگاه از یه طرف درسته، ولی از یه طرف دیگه یه نقص داره. اگه همه چی ذهنیه، پس یعنی هیچ حقیقتی وجود نداره؟ نه دقیقاً! اینجاست که تفاوت بین ذهنی دیدن و شهودی درک کردن معلوم می‌شه.

      فرقش چیه؟

      • توی نگاه ذهنی، ما همیشه دنبال اینیم که با یه سری داده‌ها و تحلیل‌های منطقی به نتیجه برسیم.

      • اما توی نگاه شهودی، یه چیزی رو بدون اینکه منطقاً تحلیل کنیم، از درون حس می‌کنیم که درسته.

      یه مثال واقعی‌تر بزنیم

      فرض کن یه نفر خیلی اعتماد‌به‌نفس داره و بقیه جذبش می‌شن. یه آدم منطقی ممکنه فکر کنه دلیل جذابیتش اینه که لباس شیک می‌پوشه، عطر گرون استفاده می‌کنه، یا خوب حرف می‌زنه. ولی یه آدمی که شهود قوی داره، می‌فهمه که جذابیت اون آدم، از درونشه، از یه انرژی و حال خوبی که داره.

      حالا فرق این دو نفر چیه؟

      • اولی داره با ذهنش تحلیل می‌کنه و نتیجه‌گیریش بر اساس چیزای بیرونیه.

      • دومی داره با حس و شهودش درک می‌کنه، و می‌فهمه که این جذابیت، از یه سطح عمیق‌تر میاد.

      اینو چطور می‌شه به درک حقیقت ربط داد؟

      تو نگاه فلسفی، این یعنی حرکت از یه نگاه صرفاً ذهنی به سمت یه درک شهودی. این دقیقاً همون چیزیه که توحید هم بهش اشاره داره: اینکه ذهن ما محدود و ناقصه، ولی می‌تونه یه ظرف باشه برای دریافت حقیقت. یعنی ما با ذهن نمی‌تونیم به حقیقت برسیم، ولی می‌تونیم حقیقت رو تو ذهنمون منعکس کنیم.

      یه مثال تصویری بزنیم که جا بیفته

      فرض کن داری یه طراحی گرافیکی توی فتوشاپ انجام می‌دی و رنگ‌ها رو دقیق تنظیم می‌کنی. بعدش می‌فرستی چاپ، ولی رنگی که روی کاغذ چاپ می‌شه، با چیزی که توی مانیتور دیدی فرق داره! چرا؟ چون مانیتورت درست کالیبره نشده بوده.

      این دقیقاً همون اتفاقیه که ذهن ما انجام می‌ده.

      ذهن مثل یه مانیتوره که تصویر واقعیت رو بهمون نشون می‌ده، ولی ممکنه درست تنظیم نشده باشه و حقیقت رو یه جور دیگه نشون بده.

      □□ پس چطور می‌شه حقیقت رو بدون تحریف دید؟

      • اول باید بفهمیم که ذهن ما ممکنه ما رو گول بزنه. یعنی هر چیزی که فکر می‌کنیم درسته، لزوماً حقیقت نیست.

      • بعد باید یاد بگیریم که ذهنمون رو پاکسازی کنیم از قضاوت‌ها، الگوهای فکری و باورهای اشتباه.

      • در نهایت باید به شهودمون اعتماد کنیم و اجازه بدیم حقیقت خودش رو بهمون نشون بده، بدون اینکه ذهنمون بخواد حتماً یه توضیح براش پیدا کنه.

      ●○●○ نتیجتا :

      ذهن یه ابزار خیلی قویه، ولی وقتی بهش بیش از حد تکیه کنیم، می‌تونه ما رو از حقیقت دور کنه. هرچی بیشتر بتونیم به درک شهودی برسیم، بیشتر می‌تونیم واقعیت رو همون‌طور که هست ببینیم، نه اون‌طور که ذهنمون بهمون نشون می‌ده.

      _——-

      ■■■ خاطره‌ای از لحظه‌ای که ذهنم گولم زد، اما شهودم نجاتم داد

      یه روز یه قراری داشتم با یه آدم خیلی خاص، کسی که همیشه تحسینش می‌کردم. اون روز از صبح یه حس عجیبی داشتم، یه ترکیب از هیجان و اضطراب. توی ذهنم مدام داشتم چک می‌کردم: “لباسم اوکیه؟ موهام مرتب به نظر می‌رسه؟ حرفایی که قراره بزنم کافی هستن؟” انگار ذهنم داشت یه چک‌لیست از چیزایی که باعث می‌شن تأثیرگذار باشم رو مرور می‌کرد.

      قرار توی یه کافه‌ی دنج بود. رسیدم و نشستم. منتظر بودم که بیاد. از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم و داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر مهمه که تأثیر خوبی بذارم. بعد یهو دیدمش که از دور میاد. لباس ساده‌ای تنش بود، یه شلوار جین و یه تیشرت معمولی. انگار هیچ تلاشی برای “متفاوت” به نظر رسیدن نکرده بود، اما یه چیزی توی وجودش بود که عمیقاً حس خوبی می‌داد.

      وقتی نشست، مکالمه شروع شد. جالبه که هرچی بیشتر پیش می‌رفت، می‌دیدم اصلاً اون چیزایی که توی ذهنم به عنوان “عوامل تأثیرگذار” تصور کرده بودم، هیچ اهمیتی ندارن. یعنی نه مدل حرف زدنم، نه این‌که چقدر واژه‌های خاص به کار ببرم، نه حتی ظاهر و استایل. چیزی که فضا رو خاص کرده بود، حس راحتی و حضوری بود که اون آدم داشت.

      بعد از یه مدت، ذهنم شروع کرد به تحلیل: “چرا اینقدر این آدم جذابه؟ چرا اینقدر حس آرامش می‌ده؟” و طبق معمول، یه سری جواب‌های منطقی جور کرد: “شاید به خاطر تُن صداشه، شاید مدل نگاه کردنشه، شاید به خاطر تجربیات خاصی که داشته…” ولی یه لحظه یه صدایی از درونم گفت: “ولش کن! تو داری با ذهن تحلیل می‌کنی، ولی حقیقت رو داری حس می‌کنی. چرا می‌خوای توی یه چارچوب منطقی جا بدیش؟”

      ===>> همون لحظه انگار یه چیزی درونم شکست. فهمیدم که جذابیت واقعی، چیزی نیست که بشه با یه سری فاکتورهای منطقی سنجید. این آدم ارزشمند بود، “چون از درون با خودش در صلح بود، چون نیازی نداشت خودش رو به چیزی گره بزنه تا “خاص” به نظر بیاد.”

      اون لحظه متوجه شدم که ما معمولاً داریم با یه مانیتور کالیبره‌نشده به دنیا نگاه می‌کنیم، اما یه لحظه‌هایی هست که تصویر واقعی رو بدون فیلتر ذهنی می‌بینیم.

      وقتی از کافه بیرون اومدم، یه نسیم خنک به صورتم خورد. نفس عمیق کشیدم و با خودم گفتم: “چقدر از واقعیت‌های زندگی رو فقط به خاطر این‌که ذهنم یه جور دیگه می‌خواد ببینتشون، از دست دادم؟”

      اون روز، نه فقط یه مکالمه، بلکه یه تجربه‌ی عمیق از فهمیدن داشتم. یه تجربه‌ی شهودی، که بدون هیچ تحلیل منطقی، واقعیت رو بهم نشون داد.

      سال نوتون مبارک

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        حسین و نرگس گفته:
        مدت عضویت: 1809 روز

        سلام به آقا محسن عزیز، دوست توحیدی خوبم

        چه تجربه زیبایی و ممنون که تحربیاتتون رو با بنده به اشتراک گذاشتین، محسن جان موضوع خیلی عمیقه… بزارید مثال بزنم..ماها آگاهی هایی هستیم که محدود هستن، این آگاهی ها محصول تجربه بی شما نشئه در گذشته غیر زمانی هستن (گذشته از لحاظ رتبه نه زمان)

        این آگاهی در ظرفی متافیزیکی به نام نفس یا همون ضمیر ناهوشیار ذخیره شدن..دلیلش اینه که هستی از شدت ظهور و عظمت به طور کامل قابل درک نیست، اما میشه تا ابد آرام آرام و بصورت جزیی درکش کرد و این درک رو پیوسته گسترش داد..تا رسیدیم به این نشئه..در این نشئه به ما گفته شد که شما از طریق کالبدی فیزیکی و ذهن منطقی وابسته به اون در جهان مادی باید آگاهیتونو گسترش بدین و دستورالعمل هایی به ما داده شد و به ما هشدار داده شد که باید آرام آرام وقتی پیوند برقرار میشه بین بعد متافیزیکی و بعد فیزیکی، مراقبه کنیم و از طریق دستورالعملهایی که ما میدونستیم و پیامبران به ما یادآوری کردن، آرام آرام این بعد فیزیکی رو تحت سیطره خودمون قرار بدیم و ازش در جهت گسترش آگاهی در سطح ماده استفاده کنیم..ذهن منطقی برای این بود که ذهن متافیزیکی از طریق اون بتونه درک انتزاعی رو بفهمه، زمان، استدلالات فلسفی، ریاضیات و … و هر چیزی که قابلیت الگوریتم نویسی داره توسط این ذهن درک میشه و ابزاری کارآمده، اما فقط باید نقش ابزاری داشته باشه، والا این ذهن چون موطنش ماده است از قوانین تکاملی حیوانات در بعد بسیار تکامل یافته تری استفاده میکنه..

        شهوت، خشم، شادی و خیلی از مفاهیم نسبی دیگر که در شرایط فیزیولوژی خاص به ظهور میرسن محصول این کالبد و ذهن مربوط به اون هستن..خداوند در قالب مثال از درخت ممنوعه یاد فرموده..وقتی بعد متعالی ما با بعد منطقی ما پیوند برقرار کرد، شیطان یا همون ذهن منطقی از طریق استدلال آگاهی والای ما رو فیلتر کرد و ما رو از والاترین مرتبه آگاهی که آرامش مطلق بی دلیل بود در کالبد ذهنی که نسبت به مباحث شهودی کور بود تنزل داد و این اتفاق کاملا طبیعی بود…همون که فرشتگان از قبل هشدار داده بودن..اما اتفاقی که باید بعدش میفتاد این بود که انسان، آرام آرام اون آگاهی رو با کنترل ذهن منطقی برگردونه..همونکاری که پیامبر در چله نشینی انجام داد و ما هم میتونیم در همین نمازهای یومیه بهش برسیم..نماز تمرین رسیدن به آ گاهیه، من بعضا دیدم بعضی علما مثلا توصیه کردن هنگام نماز مثلا در سجده به یاد بیاریم که از خاک هستیم و به خاک برمیگردیم یا دستورالعمل های اینچنینی که برعکس عمل میکنه!! یعنی در نمازی که باید آرام آرام حضور خداوند رو با ممارست و تمرین درک کنیم و از چنبره ذهن منطقی رها شیم، به عکس شروع کنیم به فکر کردن و این دقیقا عکس عمل میکنه!! اصلا بحث قریب بودن و نزدیک بودن خدا یعنی درک ماهیت نداشتن عالم بیرون و بالطبع اون افکار برگرفته از این عالم..

        مثلا در تمارین یوگا، شخص یوگی باید به مشاهده ذهن بنشینه تا ذهن آرام و ساکت بشه بدون اینکه برای اینکار دلیلی داشته باشه، چون اگر هزار سال هم به مراقبه بنشینه ولی هدفی منطقی داشته باشه، خود این سیکل ذهنی جلوی خاموش شدن ذهن منطقی رو میگیره!!

        در باورسازی، ما در واقع آرام آرام باورسوزی میکنیم!

        یعنی با تمرین عملی نسبت به آگاهی های فوق منطق که همون توحیده، سیطره ذهن منطقی رو از خودمون برمیداریم و بعد با استفاده از اون آگاهی های توحیدی رو در این جهان مادی به منسه ظهور میرسونیم و اینگونه آگاهی هامون رو گسترش میدیم..ما ثروت میشیم نه اینکه ثروت میسازیم

        ما غنی میشیم بالذات نه بالعرض

        ما کریم میشیم بالذات نه بالعرض

        اینگونه میشه که وقتی ذهن منطقی و جسم نابود میشه، اون آگاهی ها نابود نمیشه و باهاش سیر تکاملیمون رو در عوالم بعدی ادامه میدیم..ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    زهرا جعفرزاد گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    سلام به استاد عزیزم 

    ذهن تمایل  داره به همون شیوه ای که قبلا عمل میکره عمل کنه و باید ذهنمون مثبت بین کنیم و یواش بواش این اتقفاق می افته

    ما درس سخت یا درس اسون نداریم بلکه این دیدگاه ماست که یه درسی برامون شخت یا اسون میکنه

    ما بع این شکل اتفاقات توی ذهنمون خلق میکنیم

    در مورد درس ریاضی واقلا همین طوره استاد.  من فکر میکردم  و میکنم که سخته و اولا سمتش نمیرفتم و اگر میرفتم این ذهنیت داشتم ‌که وای این سخته و مو به مو هر چی استاد میگه باید دقت کنی و یاد بگیری تا بتونی سوالا جواب بدی و این کار سخت بود که با این دقت بخوام اموزش ببینم، همینطور به دلیل این دیدگاه کلا توجه نمیکردیم و حوصله درس ریاضی نداشتبم و به طبع سوالی هم نمیتونستبم حل کنیم و این دوباره تایید میکرد  ببین نتو نستی حلش کنی پس سخته

    یه بار یادمه صبح خیلی زود بیدار شدم و کتاب و جزوه باز کردم و یواش یواش شروع کردم خط به خط خوندن و تمرین های کتاب حل کردن و رفتم مدرسه و امتحان ریاضی دادم و نمره ام برای اولین بار شد 19 که اون کسر یه نمره هم واقعا یه اشتباه جزیی در جمع و تفریق بود و من تو نستم سوالا جواب بدم ولی ذهن من رفت سمت اون یه اشتباه و ناراحت بودم 

    درسی که پبش خودت میگی بابا این که کتری نداره چیزی نداره یه ساهته میخونمش دقیقا همون درس خیلی راحت براش وقت میزاری خیلی با سرعت پیش میری و وقتی که براش میزاری لذت بخشه

    ولی درسی که تو ذهنت حسابی کار داره و مطمئن نیستی قراره باهاش چیکار کنی و عزا براش میگیری دقیقا همون ذهنیت منفی کاری میکنه که اولا سمتش نری اصلا

    یاد یه فایل از شما افتادم  به اسم مصاحبه با مهندسی شعبانعلی راجب قانون جذب که دقیقا این مثال اومد که  کسی که ذهنیت داره که در جامعه ای از دزدها زندگی میکنه  ناخوداکاه کیفش محکم میگیره و با احتیاط راه میره و یه جوری به دزده میفهمونه که اهااای من یه چیز مهم توی کیفم دارم و اینطوری احتمال دزدیده شدن کیفش بیشتره.  ذهنیت ما جوری رفتارهای مارو شکل میده که نتیجه اون رفتار ما ذهنیت مارو تایید کنه

    تو مدرسه یادمه که با اینکه جزو دانش امورای خوب و نمره بالا یودم ولی نسبت به کسی که همیشه 20 میگرفت مقاومت خاصی داشتم و به  خاطر خلا درونی ام ازش دوری میکردم و احتمالا رقتارهای نامناسبی داشنم کا متوجه اش نشدم و اون همکلاسی هم از من فاصله میگرفت و روزهای اخر سال نهم راهنمایی یادمه که بعد سه سال همکلاسی بودن با یا شاگرد نمره کامل تازه داشتم از

    خودم میپرسیدم چرا من فکر میکرد این ادم نفرت انگیزه؟ اون قدری واقعا شخصیت بدی نداره و چون به این ددیگاه اشنا نبودم جوابی نداشنم و اقدامی نکردم

    در مورد بینایی ام خیلی جاها  کسی چیزی بهم میخواد نشون بده این ذهنیت دارم که من که نمیبینمش پس کلا توجه نمیکنم و الکی میگم دیدم ، یا حتی خودم به جای دور نگاه نمیکنم چون میدونم نمیبینمش

    مندبه طور کلی در حال حاضر چه ذهنیت مثبت و منفی دارم؟

    اینکه زهرا یه برنامه ی درسی که میچینه عمل نمیکنه یعنی وقتی میخوام ب نامه بنویسم رو کاغذ دیگه نمینویسم چون میگم چه فایده بنویسی که هم عمل نمیکنی و این ذهنیت از هراران نوشته ای که عملی نشدن میاد

    این ذهنیت دارم که کنکورسخته زمانم کمه درسام سختن و خودم هم ادم تنبل و اهمال کاری هستم و انتظار شکست دارم و شکست هم خوردم

    انتظار دارم چون عید خونه شلوغ پلوغه پس سخت بهم بگذره و واقعا خسته میشم ولی امسال این یکی دو روزم احساس میگنم راحت تر از سال های قبل داره پیش میره و با خودم دارم اجازه میدم یکم راحت بگیرم و لذت ببرم

    نسبت به پسرا از طرف خانواده  و جامعه این ذهنیت دارم که نباید رو بدی چون ازت سو استفاده میکنن. و اگه رابطه صمیمی بشه نثل یه اتو برای بردن ابروت ازش استفاده میکنن ، اینو از جایی متوجه شدم که خیلی سرد برخورد میکنم و اصلا وارد مکالمه نمیشم و اگه یکی صمیمی برخورد کنه من قکر نیکنم منظور بدی داره پس یا میزنم تو برجکش یا محل نمیدم ( و در ادامه چرخه برانگیختگی رفتار طرف مقابل بر اساس رفتار نشات گرفته از ذهنیت من )

    ذهنیت مثبت

    همونجوری که من تو خیابون چشم نمیچرخونم دنیال اشنا ها که ببینم 0یکاد میکنن و بعدا حرف ازش در بیارم ، این ذهنیت دارم که بابا کی منو می بینه و اصلا فکر نمیکنم که کسی منو ببینه و راجت میرم بیرون و هرجایی که بخوام میرم ، نتیجه این شده که واقعا خیلی حیلی کم با اشنایی زیرون برخورد میکنم و شاید چند بار به گکشم رسیده باشه که کسی فضولی منو پیش خانواده ام بکنه  و احساس ارامش دارم  و چون انتظار دارم که این اتفاق رخ نده پس رخ نداده

    جالبه که انتظارات منفی به نظر میرسه خیلی بیشترن و راحت هم به ذهنم میان که بنویسم ولی انتظارات مثبت فقط یکی به ذهنم اومد که بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    به نام خدای مهربونم

    الهی شکرت در یک روز بهاری زیبا بهم فرصت زندگی دادی و میتونم در سایت الهی کامنت بنویسم از دیدگاه مثبت جدیدم الهی شکرت

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم

    در تعطیلات بهار جدید در سفر هستم با همسر عزیزم که پا به پا با منه در دل تمام مسائلی که در پیش داریم و دوستانه و عاشقانه با هم داریم از زندگی در لحظه سفرمان لذت میبریم ما در سفر فقط یک منطقه خاصی را ابتدا انتخاب کردیم که بریم به اون شما و بقیه راه را سپردیم به خدای بزرگ که واقعا این سپردن هر چقدر قلبی باشه دیگه تو فقط میشنی هستی و خداوند فرمون دست میگیره هر جا برد ساحل همون جاست اوایل سخته این نوع نگرش چون باورهای غالب ذهن مقاومت میکنن میخان تو رو ببرن به تنظیم کارخانه ولی با آگاهانه زندگی کردن و تکرار و عمل به الهامات و دیدگاه های جدید را تایید و تحسین کردن ما را به شخصیت جدید میرسونه که نگرش مثبتی پیدا میکنه همین سفری که ما توش هستیم هم از دیدگاه نگرش مثبت بوده که استارت خورد و اگر با دیدگاه چند سال پیش بود که اصلا قدم از قدم ورنمیداشتیم ولی چرا شجاعتها و جسارت‌ها بیشتر شد به دلیل ورودی های جدیدی که به خودمون دادیم آگاهانه و دیدن سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا اون ذهنیت جدید مثبت در ما شکل گرفت که میشه به شکل دیگری هم سفر کرد همینه ورودی های خوب باورهای عالی تکرار بشه زندگس مثبت جدید استارت میخوره و تکرار آن مومنتوم مثبت میشه زندگی در بهشت

    دوستون دارم خیلی زیاد عاشقتونم

    خدارنگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    Danyal گفته:
    مدت عضویت: 1238 روز

    سلام به همگی‌

    واقعا دید انسان ها به هر چیزی باشه همون چیز میشه این ذهن جوری ساخته شده که براش بینهایت راه هست برای فکر کردن

    کافیه یک چیزی را بشنوی از یک نفر که بهش اعتماد داری اون جیز برات خیلی بزرگ میشه و همونو تجربه میکنی یا اصلا بهش اعتماد هم نداری کافیه چند باری از چند نفر و زا‌ویه بشنوی

    اون میمونه توی ذهننمون تا اخرین روزه زندگیمون

    یک تحربه ای که دارم و الانم یادم میاد این هست که چند باری شنیدمش استاد میگفت بعضی حرف های منو الان درک نمیکنید تا وقتش برسه واقعا حقیقتم میگه بعضی از ما ها شاید ذهن کاملا ارامی نداشته باشیم همیشه و اون حرفو جوری هست نفهمیم

    حالا برداشت من چون چند باری شنیدمش وقتی یک فایلی گوش میدادم اوتوماتیک توی ذهنم ناخود اگاه میگفتم این حرف ها را الان نمیفهمم حالا گوشش میدم تا بعدا وقتش برسه بفهممش درست حسابی

    همین تفکر و یا دید من باعث میشد هی به تاخیر بندازم گوش دادن با تمرکز را گوش دادن با تفکر را

    استاد شما راست میگید بعضی موقع ها اون حرف هارا نمیتونیم جوری که گفته میشه درک کنیم ولی وقتی اینو میگید همون لحضه اون شخص فکر میکنه اوکی حالا که من نمیفهممش چرا باید گوشش بدم یا میزارمش یک روژ دیگه گوشش میدم وو یک راهی پیدا میکنه که گوشش نده

    این یک تجربه ای هست که من یادم میاد گفتم تا برای خودم بازش کنم و تلاش کنم تعقیرش بدم

    یکی دیگه از تحربیاتم در مورد زبان بود که شنیده بودم سخته یاد گیریش

    و موقع که داشتم زیان کار میکردم اصلا ذهنیته کار خودشو میکرد برام اون درسو برام کسل کنندش میکرد و این کار یادگیری را سخت میکرد و وقتی سخت باشه زور میزنی درسو تا اخر گوش میدی ولی درک درستی پیدا نمیکنی یادش نمیگیری درست

    یا یکی که از شخصی خوشش نمیامد به منم میگفت و وقتی منم اون شخص میدیدم اون شخص برام اذیت کننده میشده حرفاش رفتارش

    و یک حورایی ازش بدم میامد

    یکی دیگه این بود که مردم درباره مردم یک کشور دیگر حرف میزد یا قضاوتش میکرد یا درموردشون صحبت میکردند اون مردم توی ذهن منم میشد دقیقا حرف های اون افرادی که میگفتند

    عجیب اینه که دنیا یا خدا صابت کننده تفکره حتی اگر اشتباه باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    سلامی دوباره به بهشت همیشه جاویدانم…

    ….

    استاد عزیزم!..در این وقت…باران رحمت الهی میبارد..و من کنار سفره هفت سینم در اتاق زیباییم” دارم،.. پیامهای زیبای دلنشین شما عزیز دل را” با دل و جانم ،”به گوش میسپارم!…

    استادم همه ما ،”این طعم جهنم ذهن” را با عمق و جانمون چشیدیم…

    من سالیان سال تو تمام برهه های تحصیلیم با همین ذهنیت منفی…

    خیلی از لذتهای یادگیری رو از خودم محروم کردم.همیشه به دیگران شرک میورزیدم…..

    و همین شرکها باعث شد…که هر بار دردسرهای خیلی ناجوری رو برای خودم پیش بیارم..

    یادمه محصل که بودم.دقیقا مثل مثال شما…

    یه فردی مدیریمون بود.ایشون بنده خدا فوت کرده.تو همین سال خوابشو دیدم..رفتم رو قبرش بخشیدمش.و شب خوابشو دیدم…خیلی با صدای بلند صدام میزد…

    روزی که خداوند بهم الهام کرد باید امروز راهی قبرستان بشی.هدایتم کرد سر خاکش بخشیدمش..

    میخام بگم…من هر روز با این انتظار به ندرسه میرفتم…که بازم اینفرد ،امروز بهم ” خطکش میزنه…و منو تحقیر میکنه.. باعث شده بود هر روز …دست منو کبود کنه…و این اتفاقات تکرار بشه…

    و دقیقا برعکسش …با خواهرام خیلی خوب بود..

    فقط چند نفر بودیم مدام دست ایشون خطکشهای مفصل میخوردم..

    دقیقا پیش فرضهای من در اول صبح و رفتن به مدرسه باعث میشد همچنین اتفاقاتی رو ..کسب کنم…

    تا اینکه خواست خدا من هدایت شدم به یه مدرسه دیگه!!!! که بسیار تو شهرمون شناخته شده و محیط خوبی داشت…

    دقیقا اون مکان با پیش فرضهای مثبت بخدا .همون سال معدلم اومد 17 خورده ایی …

    چرا چون پیش فرضهای مثبت خواهرم به من منتقل کرده بود…

    و یادمه‌..رشته ایی که انتخاب کردم.بازم همون خواهرم برام تصمیم گرفت…کلا من گذشته ام ادمی یودم که تحت تاثیر اطرافیانم،” کارامو انجام میدادم…

    چون بچه اخر بودم..یکم شناختم نسبت بخودم خیلی کم بود…

    همین پیشرفضهای منفی همیشه هر سری ..یه مشکلی رو برام پیش میورد…

    تا اینکه …

    اخرای محصلم در مدرسه!!!!!..یادمه معلمم بهم گفت ..اگه کل این کلاس قبول بشن برای دانشگاه فکر نمیکنم خانم علی پور قبول بشه..

    .

    رگ من “غیریتی شد..دقیقا سال اول مدرسه ام.دانشگاه دولتی با رتبه خیلی خوب بدون هیچ کتگوری که دوستان میرفتن..من قبول شدم..

    بعد نکته جالبتر یکی از معلمهای همون سالم تو دوره لیسانس با هم..هم کلاس شدیم..همیشه میگفت خانم علی پور شاگرد فضولم بود..

    دقیقا کلاس 30 خورده ایی نفره…من تنها ادامه دادم.لیسانسمو گرفتم…

    و الان به یاری الله دارم کارای کارافرینی مو تو اینروزا ادامه میدم…

    میخام بگم…من سالها بخاطر اینکه من یاد نمیگیرم فلان درس رو فلان حیطه رو…همیشه چک و لگدهاشو میخوردم..ولی با شناختم تو این سه سال..

    استاد!.با تمرکز بالا نشستم،” مثل روز اول تا مدت 1 سال ….که هنوزم ادامه داره. درسی”که.. پایه رشته ام بود.درس الگوشناسی…و بحث بسیار مهم!!!!!

    از اول شروع کردم به یادگیری دقیق اینکار..

    ناگفته نمونه تمروزی شدید و با دقت فراوان مثل یادگیری شما در درس:ریاضی…!!!

    ..خداوند شب بهم الهام کرد…که از این کتاب شروع کن..با این پیشفرض.مثبت تونستم تو این سه سال الگوهای درست و دقیقی طبق الهاماتم انجام بدم..

    استادم اینروزا یکارهایی انجام میدم خدا شاهده 15 سال..هنوزم بیشتره الان من 36 سالمه…سال 91 من ورودم به دوره کاردانی بود…میگذره…

    بخدا اون چند سال کجا این سه سال در محضر شما و خداوند کجا!؟؟؟؟؟

    من امروز طبق الهاماتم و هر روز با پیشفرض مثبت و حال خوب…هر اتفاقی خنثی هم بیفته من تو دلش اتفاق خوب برای خودم رقم میزنم.

    امروز خداوند دو تا تکنیک ساده بهم داد..

    چفت شد تو کارم…

    .اصلا اینقدر کار خداوند دقیق و درسته نمیدونم چجور ازش سپاسگزاری کنم…

    من سالیان سال با خانواده ام مشکل داشتم..هر صبح که بلند میشدم ..با این پیشفرض که امروز با مادرم بازم دعوام میشه..دقیقا این اتفاق میفتاد.. و بیشتر بهم تایید میکرد ..که هر روز از کله صبح باید بحثمون شروع بشه….و یاا هر موضوع دیگه…

    .

    ولی اینروزا تکاملشم خیلی سعی کردم زود قاعده منفی رو از بیین ببرم.به لطف خدا کاملا نابود شد..و خوشبختی بیین من و خانواده ام در تمام زوایا …به خوبی پیش رفت…و میدونم باید این روند رو همیشه ادامه بدم..و بخودم سخت بگیرم!..که نیفتم تو دام ذهن گذشته ام!..

    .

    چقدر این مونتمی مثبت روی دور افتادن اتفاقات خوب…میتونه همجوره برای ما اتفاقات خوب بیفته…

    من به لطف خدا..تمام ثانیه های زندگیم اتفاقات خوب هست…به اندازه کار کردن روی خودم”!!!

    و همین باعث شده رابطه خوبی رو با دیگران برقرار کنم..و زود باهاشون دوست بشم..هنوزم باید خیلی بیشتر رُوش کار کنم..

    شما توی دوره عزت نفسم..مخصوصا جلسه اول..هر بار گوشش میدم..میگم خدایا چقدر نکته هست..

    استادم این دوره جدید که من هنوز تو مدارش:قرار نگرفتم…دیگه چه مداری رو میطلبه…

    میخام بگم !…تمام این سالها…من داشتم یه ذهن بی تربیت رو با خودم حمل میکردم..اصلا مهم نیست فیزیک زندگیمون تو چه موقعیتی هست..مهم اون نگرش:ما هست‌..

    .

    من از اتاق کارم خیلی بدم میومد…از زمانی که با خودم و محیطم در صلح شدم…باعث شده حال هوای زندگیمم تعقییر کنه…..

    و حتی ورودم به نقاطی که سالیان سال برام کابوس بود..حتی افراد…که بخاطر ترسها داشتم دروغ میگفتن…و بیزار باهاشون بودم…

    واقعا همین نگرشها هر روز بهم چک و لگد محکم میزد…

    مثالهای زیادی از خودم دارم…..چون توی تمام تجربیات زندگیم باهاش هم مدار بودم…

    انشالله که بتونیم…این تربیت ذهن رو هر لحظه مواظبش:باشیم…اینروزا هر اتفاقی برام میفته فورا مغزمو زیرو میکنم..و با در صلح بودن با خودم…دلیلشو میشکافم و همین باعث شده…

    تا بیشتر روی خودم تمرکزی “کار کنم…..

    مخصوصا ماها…که بسیار بمباران شدیم به نگرشهای منفی….

    دیشب یه خواب دیدم..شخص نزدیکم داشت در مورد همسرش:بد بیراه میگفت…

    از بس با قانون هماهنگ شدیم..یه لحظه نگاه اون شخص کردم..فورا بخودم گفتم من هر حرفی رو باور نمیکنم..و با ذهنی پاک با اون شخص رفتار میکردم.

    دقیقا استاد عزیزم…با درک خودشناسی در اینروزا باعث شد تا بیشتر روی هدفم و مخصوصا بیزنس نوپایم تمرکز کنم…

    و همین تمرکز مثبت باعث شده…تا این بازی رو بنفع خودم رقم بزنم….

    و همین یه مورد کوچک “(مدل بیزنسم)باعث شده چه ورژنهای جدیدی از وجودم ساطع بشه…

    الله اکبر….

    و واقعا خوشبختم که در محضر شما هستم هر صبح به امید دستاورد بزرگ با عشق از خواب بلند میشم..و سپاسگزاری میکنم از خداوند هدایت ..و قرآن میخونم..

    با خودم و خدا صحبت میکنم….

    میخام بگم!و واقعا عطر این بهشت همیشه جاویدانمو،” تو تمام لحظات زندگیم می بینم..

    وقتی ذهن تمییز میشه و میوفته روی دور مثبت .و بهشت رو با چشمان زیبام:میبینم…

    باعث میشه اتفاقات خوب از هر جایی وارد زندگیم بشه…

    من اینروزا پر از دستاوردهای بزرگ و عالی هستم…

    هر لحظه زندگیم عمل به الهامات خداوند و کنترل ذهن هست…

    همین رویگردانی از حرفهای لغو و بیهوده باعث شده من تو ارامش:کامل” با تمرکز زیاد روی ….خودم کار کنم…

    و روی خود کار کردن باعث شده….هر بار نتایج عالی هم در روابط و هم در بیزنسم بصورت واضح “رو ببینم..

    همه چیز:از نگرش ماست…نگرشی که از خودسازیه..

    این نگرشه که فضای ما رو در برمیگیره….

    نه عوامل بیرونی…

    چون وقتی ذهن تربیت نشده باشه…اگه شرایط:محیطی هر چند خیلی عالی تر از گذشتمونم بشه….بخاطر نگرش ذهن بازم همون مشکلات رو بوجود میاره…

    دقیقا مثالش مهاجرت کردن…خیلیا رو میبینم بازم برمیگردن…

    چرا؟چون دارن همون ذهنیت نادرست رو با خودشون میبرن..فقط:شرایط ظاهری تعقییر کرده…

    ذهن نامرتب و وسواس گونه….هر چندم شرایط:عالی باشه… جوری برات رقم میزنه تا بیشتر برات بی کیفیت بشه..

    استاد دقیقا این وسواس هم داره به همین پیشرفضها هدایت میشه…

    وسواسها میتونه توی هر زمینه ایی از زندگی خودشو نشون بده…

    که من به لطف الله قدم به قدم تونستم از بیین ببرمشون..و میدونم باید هر لحظه روشون کار کنم و از خداوندم هدایت میخام که همجوره بهمون کمک کنه…

    چند مدت پیش یجایی تنها تو یه محلی ..یفردی معتاد که امپول تزریقم باهاش:بود…هیچکس اون منطقه نبود…

    و با این پیشفرض که خداوند باهامه و بهم کمک میکنه اونفرد کاری بهم نداره…

    و این الگوهای مثبت اون شخص بدون نگاه به من،”! بیخیال اونجا وایساده بود..

    ولی خیلی افراد تو اون محل مورد دستبرد این اشخاص قرار گرفتند…

    و من تو سال گذشته تمام غلبه بر ترسهایی که انجام دادم با پیشفرضهای مثبت اون شرایط به ظاهر ناجالب،” از دیدگاه تمام عموم.!!!!بنفع خودم تمومش کردم…

    و خیلی موارد دیگه….

    با انجام دادنشون باعث شد…تا من با ایمانتر قدم بردارم و کارامو پیش ببرم…

    و لطف خداوند همیشه شامل حالم شد….

    به امید یه:صبح روشن الهی برای قدم بعدی که اینروزها داره برام رقم میخوره..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم که هرآنچه دارم از آن تو دارم

    سلام استاد عزیزم و مریم جانم

    سلام دوستان نازنینم

    سپاسگزارم استاد عزیزم که هستین سپاسگزارم که اینقدر انرژیتون گرم ومثبته سپاسگزارم که با عشق مباحث رو توضیح میدین سپاسگزارم که پل ارتباطی شدین بین دانشجوهاتون با خداوند سپاسگزارم

    مریم جانم شماهم اینقدر خوش قلب ومهربانید که با اینکه هیچ تصویر وصدایی ازتون نداریم اما حضور گرمتون رو حس می‌کنیم سپاسگزارم از وجود پاکتون

    ذهنیت درستی که دارم اینکه یه باور وایمان قلبی دارم خودم وهمسر وچهار فرزندانم همگی بدن سالمی داریم وایمینی بدنمون قویه وهیچ وقت بیمار نمیشیم خداروشکر بااین دیدگاه ونگاه هیچ وقت نه خودم نه خانواده ام هیچکدوم دکتر وبیمارستان نرفتیم وقرص ودارویی مصرف نمیکنیم.

    یه وقتایی اون هم به ندرت

    سرماخوردگی چیزی هم باشه با دمنوش درمان خانگی بعداز یک الی دوروز خوب میشیم.

    استاد دارم رو خودم وباورهام کار میکنم تا نسبت به همه مسائل بخصوص مالی ذهنیت درست وعالی داشته باشم واز همه نظر از همه ی جنبه های زندگیم رشد وپیشرفت کنم.

    باوری که از اعماق وجودم بهش ایمان دارم اینه که سال جدید سالی بی نظیر واسم هستش ورشد پیشرفت فوق‌العاده ای دارم.

    برای همه آرزوی بهترینها رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 644 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    خداوندابی نهایت ازت سپاسگزارورازیم

    دراین فایل زیبا برای یادآوری خودم ودوستان عزیزم میخوام دوتا مثال اززندگی خودم بزنم که درسهای بی نظیری برام بوده وهست..

    اولین مثال:من 2سال پیش به دلیل اشتباهات گذشته بیماری قلبی وسکته قلبی وعمل جراحی وبالن وفنروازاین حرفها”اما بعدازچندماه چیزی که به قلبم الهام شداین بود(توخوبه خوبی )وداروروگذاشتم کنار و”وقتی بعداز6ماه رفتم دکتر”دکترآزمایش کرد”دیدخوب شدم وگفت “شما خوب حرف منوگوش دادیدوداروهاتون روخوردید وخوب شدید”من هم خندم گرفت /دکترگفت چرامیخندید”عشقم (همسرم)به دکترگفت ایشون تمام قرصهاروریخت دور”خلاصه دکترگفت “نه وبایدداروبخوری وخطرداره حسن/خخخ/ومادیگه ازاون موقع تاالان اوکی “اوکییم خداروشکردرحدی که پشتک بالانس میزنم /خخخ/

    دومین مثال:ما الان فروشگاه داریم حدود2سال هست درسیاهکل گیلان “والان 1سال هست که توکارجوجه کشی وفرآیندجوجه کشی هم هستم درفروشگاهمون “یکبارالبته بعدازآزمون وخطاهای زیادطبق تمام درخواستهام که اونم موقع خواب ازخدام هست ومینویسم “این دفعه پرسیدم:خدایا چکارهایی کنم تاداروی طبیعی به مشتریهام تجویزکنم تابهترین نتیجه عمرشون روازجوجه داری بگیرند؟واونم ساعت3ونیم نصف شب پاسخ دادومن دردفترنوشتم ///الان فکرمیکنیدچه اتفاقی افتاده؟بله شرایط فروشم صدبرابرشده “چون مردم دنیا خسته شدن ازموادشیمیای که به خوردجوجه ها وحتی خودماانسانها داده میشه وازاونجاکه خودمون خالق زندگیمون هستیم “پس میتونیم خودمون جلوش روبگیریم وتکاملمون روباچیزهای طبیعی که خداوندایجادکرده حلش کنیم وخداروشکربنده تونستم بااین معجونی که اسمش روگذاشتم:معجون نوربخش/خخخ/معجزه بکنم اونم فقط وفقط به دستان خداوندوگرنه من نه دکترهستم ونه سررشته ای ازطبابت دارم “امایک چیزی روخوب یادگرفتم ازاستادومربیم اونم درک واقعی (قانون آفرینش جهان است)

    {راستی یک چیزی روهم بگم من آدم بی نهایت خوش شانسی هستم وبی نهایت فرصتهارومیبینم وجذبش میکنم}

    استادجان ازتون سپاسگزارم//

    دوستان عزیزهمسایتیم ازتون سپاسگزارم//

    خدایابابت این سایت بی نظیر”بی نهایت سپاسگزارم

    دوستون دارم/یاحق///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    منیژه حکیمیان گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز وهمه دوستان عزیزم

    سال جدید بر همه شما عزیزان مبارک

    در مورد ذهنیت منفی ومثبت موارد زیادی باهاش برخورد داشتم

    در محل کارم من تنها کار می‌کردم وقرار شد از یکی دیگه از آزمایشگاه ها یه نیرو واسم بفرستن حالا جالبه که کارشناس مسئول ما به این دلیل این خانم را برام فرستاد چون که می‌گفت خیلی زیر کار در میره وآدم تنبلی هست واز کارش راضی نبود وبه نوعی تنبیهش کردن وپیش من فرستادنش

    از همان روز اول من ذهنیت مثبتی بهش پیدا کردم دختر خیلی خوب ودوست داشتنی با انرژی مثبت بسیار خوشرو وخنده رو وکارش هم خوب ومورد پسندم بود مدتی که پیش من کار می‌کرد با هم لحظات عالی داشتیم وهربار مسئول ما در موردش از من می‌پرسید من ازش تعریف می‌کردم و چقدر تعجب می‌کرد که من از کارش راضیم .

    مثال‌ دیگه در مورد مدیر درمانگاه هست که همه همکارانم معتقد هستن آدم مغرور و از خود راضی هست وهمیشه داره زیرآب بقیه را میزنه وکلا وقتی دور هم جمع میشن معمولا دارن از ش بدگویی میکنن به خصوص یکی از دوستانم در درمانگاه خیلی باهاش مشکل داره از صبح که میاد مدام بدش میگه وجالبه مدام بینشون اتفاق های ناجالب یا بحث هایی پیش میاد که اوضاع را بدتر میکنه ولی من همیشه سعی،کرده ام روی نکات مثبت و خوبی‌هایش تمرکز کنم ودر بحث همکارانم شرکت‌ نکنم معتقدم هر انسانی خوبیها ونکات مثبتی هم دارد در نتیجه بارها شده که رفتارهای خوب وعالی ازش دیدم ،روز ازمایشگاهیان با دسته گل وشیرینی به آزمایشگاه آمد وتبریک گفت به طوری که همه همکاران تعجب کرده بودن ولی من می‌دانستم به خاطر باورهای خود من بوده است

    مثال دیگرم در مورد باوری است که خیلی ها دارن که مدارس غیردولتی خیلی از مدارس دولتی بهترن چون خیلی پول بیشتری میگیرن آموزش بهتری هم ارائه می‌دهند چیزی که من اصلا اعتقاد ندارم

    من معتقدم وقتی بچه ای بخواهد درس بخواند وعلاقه داشته باشد لازم نیست حتما مدرسه غیر انتفاعی باشه بلکه در مدرسه دولتی با معلم های باتجربه ودلسوز خیلی هم خوب نتیجه میگیره

    دخترم تا سال دیپلم در مدارس دولتی درس خواند ونتایج خیلی عالی گرفت ودر دانشگاه هم در رشته مورد علاقه اش درس خواند .در مورد پسرم هم همین کار را کردم ودر مدرسه دولتی ثبت نامش کردم وتا حالا که سال هشتم هست همیشه نتایج عالی گرفته ویکی از بهترین دانش آموزان مدرسه بوده است چون همیشه باور،درستی نسبت به این مدارس داشته ام .

    استاد عزیز ممنونم برای این دو فایل عالی کلی نکات عالی ومثبت برایمان داشت

    خدارا شکرت برای این سایت وآموزش های عالی استاد

    خدایا مرا به راه راست هدایت فرما راه کسانی که به آنها نعمت داده ای .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1722 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام خدای هدایتگر.

    خدایی که قلب کرا پذیرا، چشم مرا بینا و گوش مرا شنوا برای درک، دیدن و شنیدن آگاهی ها کرده است.

    سلام استاد عزیزم.

    خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم در این مسیر زیبا همراه و هم مسیر هستم.

    استاد صبای از این دو فایل عالی، من میخوام ابتدا از یک نکته ای صحبت کنم که امروز بهتر درک کردم.

    استاد توی 3 روز گذشته من به دلیل علاقه شدیدم به سریال‌های با امتیاز بالای آمریکایی، تقریبا شب ها از ساعت 12 تا 6 صبح هر روز سریال می‌دیدم.

    اولا من همواره تلاش میکنم بیاد بیاورم که این ها فیلم هست و واقعیت نیست.

    حتی اگر نوشته شده باشه: Based on true story

    خلاصه میخوام بیام و تاثیر این سریال را بهتون بگم

    1. اولین موضوعی که بهش رسیدم حتی با اینکه تلاش کرده بودم به خودم یادآوری کنم این ها فیلم هست و تماما ساخته و پرداخته ذهن نویسنده؛ امروز صبح به صورت ناخودآگاه داشتم فکر میکردم که باور پذیر نیست که آمریکا سیستم دولتی اینقدر نامناسبی داشته باشه و … که ناگهان مچ ذهنمو گرفتم، گفتم ببین تویی که ادعا داری تاثیری روی من نمیذاره، به راحتی تاثیر گرفتی (و الان داری به خودت میگی واقعا آمریکا چه کشوریه که اینقدر فساد در ادارات‌اش بالاست) و عملا باور کردی.

    بنابراین هرچقدر به یک موضوع توجهی کنی، از جنس همون را دریافت میکنی.

    این سریال، این جنس از داستان، دقیقا بر اساس ورودی های ذهنی من هست که چند وقتی است دارم به کارهای پرزیدنت ترام و ایلان ماسک توجه میکنم.

    2. استاد حتی راه رفتن من شبیه به شخصی آن اصلی این سریال شده است.

    یعنی با 3 روز نهایتا زیر 20 ساعت دیدن این فیلم روی حتی راه رفتن من تاثیر گذار بوده است و امروز مشابه شخصیت اصلی فیلم راه میرفتم.

    3. استاد به طرز عجیبی بخاطر توجه به این فیلم، تمرکز من از دوره ها برداشته شد و نتیجه اش این بود که من تلاش بیشتری برای حفظ احساس خوب در خودم باید میکردم. یعنی حتی با سپاسگزاری همواره تلاش سختی میخواست تا قوانین را به خودم یادآوری کنم.

    در نهایت استاد میخواستم بگم که چقدر فیلم ها و سریال ها میتونه پر از باورهای نامناسب باشد. همانطوری که طبق الگو دارم میبینم چقدر این سریالی که آمریکایی هم هست، سرشار از باورهای محدود کننده است.

    خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم همراه هستم و خداروشکر میکنم که خداوند آگاهم کرد که همین روزهای ابتدایی سال جدید توجهم را بذارم روی خواسته هایم.

    خب بریم سراغ این فایل بینظیر.

    باز میخوام از تجربیات خودم بگم:

    1. تو زمان پندمیک، یکی از دوستانم به من گفت ویتامین دی 1000 کم گی. میاد و اگر باشه هم خیلی گرون هست.

    من سالها میخواستم بخرم ولی همیشه این ذهن من جلوی حرکت منو میگرفت و میگفت این یه داروی خاصی هست و تو داروخانه‌های نزدیک خونه ما که هیچ، باید بری تو بهترین داروخانه ها پیداش کنی.

    خلاصه یبار گفتم بابا بذار بپرسم شاید بود، رفتم تو داروخانه سر کوچه گفتم ویتامین دی 1000 دارید؟ گفت آره چندتا جعبه؟! گفتم 1 دونه! گفتم چقدر میشه؟ گفت 38 هزار تومن!

    اصلا خنده ام گرفت. تازه اون شخص یه جوری جواب داد که آره چیز خاصی نیست. خیلی هست.

    این یکی از بازی های ذهن من بود.

    2. مورد بعدی همین چند ماه پیش اتفاق افتاد.

    من به یک تضادی در کسب و کارم برخوردم، و به این نتیجه رسیدم من باید تغییر کند

    بنابراین من تصمیم گرفتم اصول و مبانی مدیریت بازاریابی و فروش را یاد بگیرم و بتونم بفروشم.

    خلاصه به هدایت الله یکتا با یکی از دوستانم جلسه گرفتم و ایشان گفت این کتاب [که خودش معرفی کرد] خیلی سخت هست و شما به این راحتی متوجه نمیشی.

    خلاصه یه سد بزرگی در ذهن من شکل گرفت که نه نمیشه و کاش میشد یکی همینجوری یادم میداد.

    به هدایت الله چند وقت پیش شروع کردم به خواندن و از خدا هدایت خواستم.

    در نهایت کاری کردم این بود هر جایی را متوجه نمیشدم، از هوش مصنوعی سوال کردم و ازش خواستم برام به زبان ساده مثال بزند، اینقدر کار راحت شد که فقط باید متعهد باشم و وقت بذارم و بخونم. [جای هیچ بهانه ای نیست.]

    اینها مواردی بود که با ورودی نامناسب، ذهن من یا مقاومت کرده، یا من خیلی تلاش کردم راهم را دوباره اصلاح کنم.

    عاشقتونم استاد عزیزم و چقدر این 2 تا فایل دیدگاه من را نسبت به اتفاقت عوض کرد.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام ب همه عزیزان

    پیش فرض های مثبتی ک من دارم، باعث تفاوت نتایجم شده، و خب این پیش فرض ها از الگو برداری از استاد از کامنت های بچه ها شروع شد، ینی من ذهنم رو تنظیم کردم ک از این سایت یاد بگیره، نه جای دیگه، از رفتارای دوستان عزیزم و استاد وخانم شایسته الگو برداری کنه.

    وقتی کسی باور منفی ک خلاف جهت من داشت و حتی میگفت ببین من دارم با این تجربه زندگی میکنم، ایناها اینم سندش، ولی من بارها الگوهای مثبتی ک دیده بودم رو ب خودم میگفتم.

    مثلا میگفت ببین من خیلی زجر کشیدم ب اینجا رسیدم، بهش میگفتم نه بنظرم زندگی اصن زجر کشیدن نیس، من نیومدم این دنیا زجر بکشم،من میخوام ب آسانی و با علاقیم پول بسازم، من تلاش فیزیکی نمیکنم، تلاش ذهنی میکنم، رو باورام کار میکنم.

    وای ک عبارات تاکیدی جلسات قدم زندگی منو خیلیی تغییر دادن، آقا همه آدما خوبن، همه ب من کمک میکنن، همه مسخر من شدن، اونا خودشونم نمیدونن ولی خدا مامور کرده شون ک بیان ب من خیر برسونن و برن، اینجوری دیگه کسی رو تو ذهنم گنده نمیکنم، اعتبار نعمت و خوبی ک میکنه رو ب خدا میدم، نمیخوام براش جبران کنم، برای خدای خودم جبران میکنم.

    مثلا با پیش فرض مثبت درخواست هامو ب افراد اعلام میکنم، پیش فرض توحید، پیش فرض انتظار مثبت داشتن، نمی چسبم ب یک فرد، با حس رهایی و بت نکردن اون فرد، با این دید ک همه آدما ب من خیر میرسونن، همه آدما دستی از دستان خداوندن ک ب من نعمت و برکت بیشتری برسونن، و همینم شده، ب قول استاد اونا خودشونم خبر ندارن ک دارن ب تو خدمت میکنن، خدا اونارو برات فرستاده، و این باعث شده بپذیرم کمک و لطف بنده هاش رو، درخواست های بیشتری کنم، حالا چ از پدر و مادرم و آشناها، چ از افراد غربیه.

    در مورد سلامتی، چون من خیلی استاد رو قبول دارم حرفاشون رو مثل وحی منزل می پذیرم و میگم همین است و بس، چرا چون نتایج استاد رو می بینم، چون ب حرفای قبل شون عمل کردم و نتیجه گرفتم، آقااااا نتیجه دستمه، اینم انجام بدیم ببینیم نتیجه چی میشه؟ شک نکنید بلههههه.

    آقا بدن من خیلی قویه، هیچی نمیشه، با این پیش فرض من اصن دستام کلی زخم میشن حالا یا تو طبیعت یا موقع آشپزی یا از جاهای غیبی، ولی من اصن برام مهم نیس ک وای الان دخترم و دستم زخم شده و جاش می مونه، نه اصلا جاشم نمونده، اصن بهش توجه ام نمیکنم، ولی یادمه یه دوست داشتم ی خراش ک دستش برمیداش میگفت وااای الان کلی بیماری میره تو بدنم:/

    و همین باور من ک بدن من همه چیو حل میکنه، باعث شده خیلی اداپته بشم و اصن سخت نگیرم و توی طبیعت ک میریم همه میگن چقد تو پایه ای، چقد عالی هستی و خیلی ب همه خوش میگذره با من :)

    یا من این باورو ساختم ک بارون و برف و کلا طبیعت نمیتونه ب من صدمه بزنه، و همیشه زیر بارون خیس خیس میشم اصن سرما خوردگی یوخته. حالا بعضیا میگن بدن ما ضعیفه، نه بابا از بچگی تو مخ ما کردن بچه جون مواظب باش سرما میخوری، تو حساس تر از دوستاتی، هرچی بیشتر حساس شدیم گیر دادیم باورمون تایید شده،

    اتفاقا این روزا تو ذهنم این سوال بود چرا ما خانما باید همش شال و کلاه بپوشیم من یکی ک تو زمستون کله ام یخ میزنه، چطوره اقایون بدون هیچ کلاهی تواین سرما راحتن؟ آبجیم گفت چون تو از بچگی پوشونده شدی، اقایون از بچگی روسری سرشون نبوده، اونا بدن شون اداپته شده عادت کردن، پوست کلفت شدن.

    در مورد نژاد پرستی، آقا هیچ از من برتر و بالاتر نیست، منم از کسی پایین تر نیستم. من افغان هستم، از بچگی هی ت خونه خاطرات تحقیر شدن شنیدم، اینکه ایرانی ها از ما خوششون نمیاد، مارو پایین تر میدونن و…

    و من با دوره عزت نفس، عزت نفس درونم رو ساختم، احساس لیاقتم رو ساختم، پیش فرض کم بینی نداشتم و خیلی راحت ارتباط می گیرم و این فکر رو ندارم ک چون مهاجر هستم از مردمان اون سرزمین پایین ترم، و اتفاقا نه تنها برخورد بدی ندیدم بلکه با افتخار ملیتم رو اعلام کردم از ارتباط با ادمهای پولدار بگیر تا افراد محل مون، و اتفاقا اون افراد گفتن بله خیلی انسانهای شریفی هستین.

    پیش فرض منفی نداشتن در مورد مردها، مادر مذهبی عزیزم، هنوزم میگه فلان مغازه دار چقد هیز بود، همین امروز گفت، منم گفتم نه اتفاقا خیلی ادم خوبیه، من کلی باهاش حرف زدم، تو مادر من با یه دید منفی ب آدما نگاه میکنی و اتفاقا رفتارای بدی هم میبینه بنده خدا

    یه پیش فرض منفی دارم ک اینو باید حلش کنم، لطفا نخندین، این یکی استثنا شده، بگم بخندین، پیرمردی در پارک محل :)))) با اینکه من کلییی با افراد مسن آقا تو پارک مون رفتم جلو ازشون نصیحت خواستم همه چشم پاک، دخترم دخترم،ولی یه موردی این تازگیا بهش برخوردم، هی من تو ذهنم میگم عمو بپیچ من ک هلت بدم می افتی، بیشتر دارم میخندم ولی باید حلش کنم، مراحل اعراض رو رفتم جلو ولی گویا باید برم تو کار اقدامات عملی.

    پیش فرض مثبت برا رخ دادن اتفاقات خوب، حس های خوب، تجربیات خوب، برا مکان هایی میخواستم برم خیلی بهم کمک کرده، اومدم نوشتم خدایا میخوام امروز خیلی باهات خوش بگذرونم، یا امروز خیلی بهمون خوش بگذره و بهترین تجربه ام بشه حتی از تجربیات قبلم بهتر و شده و شده.

    یه پیش فرض اشتباه ک داشتم، من نقاشی بلد نیستم از بچگی اینو میگفتم آبجیامم مسخره ام میکردن و همین باعث شده بود دست ب عمل نزنم و بترسم و میگفتم من نقاشی تم اصن خوب نیس، ولی بعدش رفتم تو دلش انجام دادم دیدم نه بابا اصلانم کار شاخی نیس، با تمرین همه چیو یاد می گیری، و چون کارم رو تازه شروع کردم، ب یه الگویی هدایت شدم ک این خانم میگفتن نقاشی رو سرامیک اصلا ب این ربط نداره ک شما نقاشی حرفه ای بلد هستین یا نه، فقط ب این ربط داره ک شما علاقه داشته باشید، نترسید ک نقاشی بلد نیستید، شما میتونید الگو بگیرید از اینترنت و کپی کنید و رنگ کنید. ب همین سادگی ب همین خوشمزگی؛)

    پیش فرض های مثبتی هم در مورد شخصیتم دارم، ویژگی ها و اخلاقیات خوبم رو همیشه ب خودم یادآوری میکنم، و پر از حس لیاقت میشم، ب قول استاد تو عبارات تاکیدی، من بی نظیرم من فوق العاده ام من خیلی دختر آرام و درصلحی هستم، من خیلی دوست داشتنی ام، هرکسی با من باشه نهایت خوشبختی رو تجربه میکنم چون من خیلی حالم خوبه، پر ذوق و شوقم، مثبتم، و اون روزی ک با من هستن بهترین تجربه شون از اون مکان میشه، چون من لذت بردن رو یاد گرفتم، سخت گیر نبودن، چون من یاد گرفتم شخصیت صدق بالحسنی داشته باشم، چون من قدردانم، مهربانم، محترمم.

    خب من اینهارو یادم اومد، آهان نه صبر کنید، من وقتی ذهنم یک فردی رو میخواد از دور قضاوت کنه و بگه وا چقد خودشو می گیره فک کرده کیه، مثلا تو عروسی مهمونی چیزی، بقیه چیزی میگن یا ذهنم میخواد بگه اون از تو بالاتره، میرم از قصد اگه بشه، میرم و یه زیبایی در چهره یا لباسش پیدا میکنم و با روی خوش بهش میگم و بعد می بینم واو چه دختر نازی هم بوده، و بارها شده با روی خوش و صمیمیت بهم جواب داده، منم زدم تو دهن ذهنم گفتم دیدی چه دختر معصوم و نازی بود. حالا چه از نظر ثروت بوده ک میخواسته بگه ثروتمندا خودشونو می گیرن اتفاقا من رفتم جلو و ارتباط گرفتم و دیدم واو چقد فرندلی و متواضع هستن. یا اگه کسی خوش تیپ و باکلاس بوده رفتم جلو و سر صحبت رو باز کردم ک بگم ببین کسی از من بالاتر نیس، این فکر توعه. و اصن افراد اون فرکانس پاک طرف مقابل رو می گیرن بنظرم و براساس اون فرکانس و برخورد محترمانه من جواب محترمانه ای بهم میدن.

    خب من اینارو یادم بود، ممنونم از همه عزیزان در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: