درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
باسلام و به وقت ایران شب بخیر و تبریک سال جدید خدمت استاد عباس منش عشق وخانم شایسته عزیز
خیلی عالی بود مثالهای دوستان در مورد باورهایی که راحت بدون پیشفرض افراد پذیرفتن وجالب که وقتی میپذیرن نتیجه هم میگیرن
واقعا نگرش وذهنیت روی باورهاتاثیر گذار است
وسعی کنیم تصمیمات دیگران روی باورهای ما تاثیر نگذارد
وذهن خیلی راحت باپیشفرضهاش شرایط را طوری دیگر میبیند واگر ما این ذهنیت رااگاهانه تغییرندهیم تصمیماتی خواهد گرفت که در واقع نتایجی هم با همان باور به ما میدهد
واگر چیزی رو باور کنیم که عالی است مهم نیست که اون چیز .چقدر باکیفیت یابی کیفیت است فقط باوروذهنیت ما باعث میشو که تجربه عالی را داشته باشیم
واگر اون باورها آگاهانه باشد به نفع ماکارمیکن وچنانچه ناآگاهانه باشد به ضررماکارمیکند
من استاد توی شرکتی کارمیکردم که از شرایط حقوقیش راضی نبودم
باور من این بود که اگرمن از شرکت بیرون بشم وبرم اسنپ خیلی بیشتر پول میسازم وبااین ذهنیت شروع کردم اسنپ و بدون اینکه بزارم کسی به من باور ناسالمی که آقا اسنپ کرایش پایینه مسافرا پول نمیدن هزاران بهانه دیگر که البته ازشمایادگرفتم توگوشم هنذفری میزنم و فایلهای شماروگوش میدم تا حرفهای دیگران رو که صبح تا شب دقیقا طبق گفته شما فقط ملت قرمیزنن وناسپاسی میکنن رو نشونم واین باور من من این امکان رو داده که خیلی راحت درآمد 3برایر شرکت روبسازم واز این الگو که اگرباور کنم میشود میخواهم قدرت بگیرم برای انجام کارهای بهتر وراحتر انشالله خداهدایت کند
ومثال معادله ریاضی فقط چون اون آقاکه نشنیده بوده حل مسله غیر ممکن هست تادید گفته بزار منم حلش کنم وراحت حل کرده
باید درس بگیریم که آقا سخت واسان درزندگی به نگاه ماوساختن باور ماست ونه هیچ عامل دیگر هیچ عامل دیگر
ودقیقا باورهای زندگی مارامیسازد
حالا چه باوری بسازیم تاچه زندگی ساخته شود
این مثالهاوالگوها باید به من بفهمانند
چرا زندگی چرخش روان نیست
چرا افراد زیادی سالم نیستن
چراچون باورهای خوبی نساختیم
چرانیام باورهام ونوع تفکر ونگاهم روبه اتفاقات تغییربدم تاجهان اطراف من تغییر کنه و استاد عباس منش یک الگو عالی برای تغییر این کنترل ذهن هستین
قطعا شرایط عالی شما شرایط عالی سایت شما ونتایج خیلی بزرگ زندگی شما همش با کنترل آگانه ذهن امکان پذیر بوده واین کنترل ذهن برای خیلی از افراد که حتی تو حوزه کاری شما هستن باور ندارندکه بشود وگرنه میشو چون ماهرچی روباور کنیم میشود
من یک مثالی مثل توت فرنگی 19دلاری دقیقا تجربه کردم استاد
من تقریبا 2ماه قبل رفتم برای خانمم گوشی خریدم وفقط میخواستم به خودم ثابت کنم که باورها چه میکن باادم بهش گفتم که فروشنده گفته شارژر گوشیتون روهرگز به گوشی دیگه نزنیدکه ویروسی میشه وهمسرم باوجودی که نه فروشنده رودیده ونه این حرف رو شنیده چنان باورکرد این حرفارو استاد شاید باورتون نشه بعضی وقتا گوشیم شارژ نداره شارژر روبه من نمیده میگه ویروسی میشه ودیگه نخواستم بگم من خودم گفتم نه فروشنده ودیدم اگر ما چیزی روباورکنیم ذهنیت نمیگذاره خلاف اون باور عمل کنیم
واین صحبت طلایی شما که اگر من در مسیر درست قرار بگیرم خداوند افراد شرایط اتفاقات عالی وهمفرکانس من رابه سمت من هدایت میکن آقا دیگه هیچ چیز دیگرو عامل بیرونی دیگری نیست و تمام بهانه هارو بزاریم کنار وباورهای عالی بسازیم ونذاریم ذهن مارو باورهای محدود کننده و بهانه ها محدودکند
اگرباورهای ناآگاهانه تغییرندهیم مهم نیست چقدر تبلیغ کنیم چه بیزینسی داشته باشیم چند نفر پرسنل داشته باشیم چه مدارک وتحصیلاتی داشته باشیم وچقدر هزینه کرده باشیم باورهای محدود کننده ما نمیگذاردماموفق بشویم من تجربه کردم استاد دوستون دارم خیلی عالی بود بهترینها رادرسال جدید برای شماوهمه هم فرکانسیهام ارزومندم
خدانگهدار
به نام خدای بخشنده مهربان
ازخودش میخام که یه کامنت تاثیر گزار هم برای خودمو دوستان باشه
شکرت خداجون برای بی نهایت نعمتت که میتونم ببینم درک کنم یااونایی که فکرشو نمیکنم وچقد ارزشمندن
موضوع باورپزیری
موضوع کمبود وگرونی
خیلیا تو تلوزیون فک فامیل میگن نمیشه دیگه هیچی بخوری همه چی گرون شده این حرفااا
حالا
فایل اول توت فرنگی 19 دلاری تیکه اولشو گوش کنید میگه چی
میگه مردم برای تخم مرغ گرونی همه چی ناله میکنن ولی این توت فرنگی ها که انقد قیمتای بالایی دارن انقد خرید کردن میگن دیگه ناموجوده
اصلا ادم زهنش هنگ میکنه
یه توت فرنگی این قیمت
بعد حالام که میگن انقد گرونی ولی انقد بخرن که …ناموجودش کنن
ولی درسته
با اینکه میگن چقد گرونیه این حرفها ما خودمو تو خونه همیشه توی فراونی هستیم خداروشکر
وهرجا رفتم رفاه فراوانی دیدم حتی کسانی که میگن ما بلد نیستیم پولبسازیم وباور فراوانی ظعیفه
رفتیم خونشون انقد فراوانی برکت هست خداروشکر میکنم چشمام باز تر شده میتونه انقد فراوانی ثروتو رفاه راحتی مردمو ببینه
ولی یه چیزی اینکه برام جالب بود خواهری تعریف میکرد فلانی از فلان چیز گلایه کرده و بعد من چقد مخالف اون گلایه اش هستم وهمونی که ازش گلایه کرده با من چقد با سخاوته
با من چقد مهربونه
چقد به من لطف داره اصلا خیلیای دیگه
من چقد همه باهام مهربون بخشندن
وتجربه من فرق داره با اون
من همیشه به فراوانی باور دارم وهمه به فراوانی بهم میبخشن وعیدی میگیرم حتی از کسایی که میگن اینا خیلی سفتن ولی برای من بسیار لوتی هستند وهرجا رفتم فراونی از در دیوار برام ریخته وبا عشق وخداروصد هزار مرتبه شکر میکنم
توی هر کارم به طور عالی انجام میشد به اسونی فراوانی
و درسی که برام داش توی مقایسه تکامله
من در شروعه طراحی هستم ونباید خودمو با بقیه مقایسه کنم بقیه ای که از من مهارتشون باورشون قوی تره و خاک یه کارو خوردن با منی که تازه اومدم تو کار معلومه پایینترم واروم اروم رشد میکنم
وبله
خیلی ها ثروتمند میبینیم بله منم این ثروتو پول داشتم میزاشتم تو بانک چقد باهاش سود میساختم
بله منم چقد مغازه میزدم برا خودم دوره اموزش میدیدم وکلی پیشرفت اخه الان کی کمکم کطنه اخه الان چیکار کنم خاندارم شرایطم خاص ولی توی هرشرایطی میشه مهارتتو افزایش بدی وارزش بسازی وقدم با قدم وهیچ نیازی به حامی نیس
واینکه با تکامل ربت قدم به قدمو نشونت میده
سپاس فراوان عاشق این درسم واین درکم شدم
چقد به باورها که به خوردم داده میشه حساس تر شدم
درس چرا هر حرف الکیو باور نکن با دلیل منطق درس باور کن
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درودی دوباره به فایل ارزشمندم…
استاد عزیزم..سلام و درود به شما پیامبر زمانم ..
الان نزدیک یه سه سال خورده ایی هست که من در محضر بهشت شماییم…
من همیشه از بچگیم در خواب بهم الهام میشد بهمچنین پکیچی عالی از:طرف خداوند میرسم…
و تمام الهامات بچگیم به وقوع پیوست….
و امروز تو زندگیم هست و دارم در مسیرش قدم برمیدارم…
اینقدر اینروزها در راستای بیزنسم و همین باور که من در مسیرر خداوندم ..نیروی برتری که در وجود ماست و با ما حرکت میکنه…
و من مدام دارم برای چالشهای بیزنسم.خداشاهد من با وجود بهترین کارکرد از آغاز دانشجوییم تا به الان..نتونستم بهمچنین پکیجی که اینروزا شاهدش هستم رسیده باشم.
من با همین باور از سال گذشته دقیقا یه شب قبل از عید استارت کارم وارد مرحله اجرایی شد تا امروز که روز چندمین عید هست…من تونستم به یاری خداوند ..چند نمونه از همون پکیچ رو بهترین خودمو ارایه بدم…
و همین باور دقیقا یه هفته قبل از عید خداوند یه شخصی از دوست دوران بچگیم با خوشحالی و حال خوب بسمت من هدایت کرد..بهم گفت نرگس من میخام این نموته کار رو برام بدوزی..دقیقا همین پکیچ هدایتیم ولی با ورژن بالاتری…
استاد من اصلا هیچ علمی نسبت به این مدل نمونه کار نداشتم…
با چند ایده الهامی و با همین باور که میرم تو دل کار.. خداوند منو هدایت میکنه..تونستم از همون ورژن..چند نمونه ورژن جدیدی رو خلاقیتی کسب کنم..
ناگفته نمونه…با استاندارد عالی و با کیفیت در سه تا پکیچ و سایز عالی مناسب با تمامی اناتومی اون مدل کار…
من نرگس اون 15 سال تجربه کجا این یکماه کجا..بخدا وقتی به الگوهای کارم نگاه میکنم که بهمچنین ورژنی رسیدم…
بخودم میگم نرگس…نگاه کن!!!!فاطمه نگاه کن….
به کجا رسیدی…
قبلا اصلا میدونستی میتونی بهمچنین ارزشمتدی در کارت برسی…
استاد من پارسال یه سفر هدایتی برای پریزنت کردن خودم” به چند تا فروشگاه های معتبر در شهرم داشتم…
خداوند بهم الهام کرد امروز باید قدم برداری!!!
خیلیم ترس داشتم..
چون ذهنم میگفت …بقول زبون خودمون.(کلمه عُمراً….)..عمرا” میشه فلان چیزی که تولید کردی رو بُسونه..(منظور بگیره )
مدام بهم میگفت..با ترس روبرو شدم..دقیقا همون شخصی که اون روز اول توی اون نمایشگاه هدایتی اومد بپوشه…
اندازه دستش نبود..شوهرش گفت نپوشش اندازت نیست پاره میشه…
من یه خنده کردم گفتم نرگس اولین نفر بازخورد از کارت…
گفتم خدایا شکرت …
و ناگفته نمونه همون شخص جلوی اولین ورودی من به اون فروشگاه بود..استاد دقیقا یکماه من جنسامو با قبول اون مسئول فروشگاه کارمو گذاشتم ولی ..داشتم یه نوع نگرش گذشتمو با اون افراد در میون میذاشتم…(منظورم یفردی بیاد زود جنس منو بزاره تو مغازش بفروشه)
و فهمیدم…و به این درک رسیدم من باید قابلیت کارمو به روند بالاتری ببرم.و چند تا هم فروش داشتم که دوره عزت نفسو خریدم..به یاری الله
و امروز یکسال چند روزه میگذره..دیگه اون ورژن از اینکار به سطح عالی رسیده الهامات دریغ نمیکنه پشت سر هم میاد..و من جلو میرم…
تا دقیقا دو شب پیش..یکی از اقواممون ایشون طبق گفته خودش..که من یه فروشگاه تو فلان منطقه شمال تهران دارم امسال کلی فروش:کردم..
و من بهش گفتم تو این حیطه کار میکنم..
بهم گفت کارتو بده تا من ببرم تو فروشگاهم بزارم اگه بازخورد داشت من بازم از شما خرید میکنم..
منم گفتم باشه فکرشو میکنم ..حالا یه تعداد بهت میدم ببینم چی میشه…
یه نکته بازم برام بولد شد….
یه لحظه بخودم گفتم نگاه کن!…
این پیشفرض که من اگه کارم تو فلان نقطعه از تهران فروش بره…چقدر میتونم از طریق ،”به اینفرد بفروشم…
و این زرق و برق فروشگاه این شخص که من اصلا رنگ روشم “ندیده بودم!!!! فقط یه صحبت از ایشون شنیدم چقدر داره…
دقیقا مثل سال گذشته اون نقطعه های هدایتی رو برام پررنگ میکنه..
یادم از فروشگاه یه شخصی که خیلی تو شهرمون باکلاس:فلان بود افتاد..
دیدم چقدر اون شخص از یطرف فرد نامناسبیه برای کار کردن…
و همین نقطعه برام بولد شد..گفتم نرگس بخاطر اون موقعیت میخای جنستو بدون هیچ پرداختی بازم بدی به این شخص ببره ..
و آیااااااا این جنسا فروش بره یا نه!!!!
برمیگردیم به سال گذشته….میخام این دو نقطعه رو اول برای خودم و برای سایت بهشتیم پر رنگ کنم..
یه روز که جنسمو به اون فروشگاه خیلی پر رنگ شهرم داده بودم…
زیر دوش حمام بودم…
یه لحظه خداوند باهام صحبت کرد…
بهم گفت برو بهش بگو…!!!!
من میتونم نمونه کارمو به شما ،”با این قیمت بفروشم.و شما مثل ،بقیه اجناستون از من خرید کنید!؟؟؟؟
بهم گفت برو اینحرفو بهش بزن!!!
و من با این شخص در میون گذاشتم.بهشم گفتم با چند نمونه…
ایشون گفت من همچنین کاری انجام نمیدم من این سه نمونه جنس رو از شما خرید کردم پولشم میریزم بحسابت…ولیییی
بهم گفت !…من نمیتونم همچنین کاری انجام بدم…
خوب…..برییم سراغ اینفرد مزون دار” در تهران…که شخص نزدیکم بود تا بهش گفتم …
گفت نه من نیازی نمیدونم…(بحث همون یعردی باشه که من بتونم تو تعداد بالا بهش بفروشم )…
این کمالگرا بودن منو اینجا داره میرسونه.که میخام از پله اول برم پله بالا…
با پیشعرضهای نامناسب و ناهماهنگ با اشخاص نادرست و ناکار امد…
من به این نقطعه رسیدم ..همون سال گذشته خداوند.. خیلی چیزهای جدید بهم اموخت..با همون سفر هدایتی..
استاد دلیل موفقعیت افراد به زرق و برقها نیست..
نمیدونم حسش:جوریه که نمیتونی باهاشون تعامل کنی…
من فهمیدم…به این درک رسیدم…باید پیشفرضهامو خیلی مواظبش:باشم…دلیل ضربه های گذشته ام بخاطر همین نگرش:بود..
بخدا جاهایی بود دیدم دارم..تو دام راه های ناجور میفتم..
قید اون پول و سود رو زدم..میخاستم تو مرحله ابرو ریزی:بشه توسط:اون شخص!!!
کلا گذاشتمش کنار و لطف خدا ،”اومدم تو مسیر شما…
اینروزا درسته مسیرم کوچکه..ولی پر از لذت و خوشحالی و حال خوب و سپاسگزاری چند تا ایده الهامی بهم رسیده دارم قدم به قدم جلو میرم..
فقط این پیش فرض مدل فروشگاه تهرانپارسی میخاست منو بندازه تو مسیر نادرست..به لطف الله منو بیاد سال گذشته انداخت..
که توی دام زرق برقیها نرم…
استادم من عاشق ساده زیستی شما و این سایتم…
هر جا غرور داشتم که خیال کردم من بهترینم همون لحظه چک و لگدشو خداوند بهم نشون داده زود بازم به لطف مهربانیش:برگشتم..
انشالله که خداوند کمک کنه تو دام ..پیش فرضهای نامناسب نیفتیم.بخدا خداوند تو اول قدممم..
همین تیپ شخصیتی رو تو این سفر هدایتی نشون داد…
که فکر نکنی که اگه فلان داره اون بهترین!!!!!
مواظب باش..
دقیقا این نوع نگرشها..مثل کش در رفته ایی توی تنبان هست..اگه ساعتها خودتو بکُشی ..و فقط بری و بری…اونم دنبال تو میاد…
از نظر من…و با چشمانم دارم میبینم…
اکثراًدارن با همین بازی خودشو خفه میکنن…
که فقط زنده بمونن….
فقط بخاطر اینکه نمایی از بیرون داشته باشه…بگن فلانی.من فلان هستم…..
و همین تمام مراسمها.توی جشنها..و خیلی کتگوریهای دیگه…چقدر میبینیم دنبال زرق و برقها هستند…
به لطف الله هر کاری که انجام میدم ..فقط میگم خدایا خودت بهم کمک کن…که هیچ وقت بدنبال زودتر رسیدن به نتایج نباشم که مثل گذشته خودمو خسته کنم…
یادمه قبلا با فرد نزدیکم شراکت داشتیم..یه مثالی میزنن..
میگن.خَر خسته صاحب ناراضی دقیقا همین نگرش بود…
ولی به لطف خداوند امروز بیزنسم پر از اتفاقات خوبه…همجوره در تمامی جنبه ها هر جا دیدم کارم پیش نمیره..
فورا باورمو تقویت میکنم یادم از مثالها و گفته های شما میاد زود خودمو با اونحرفا دخیل میبندم..
بخدا همون لحظه معجزات الهی وارد زندگیم میشه.
امروز دومین ورژن کاریم رونمایی شد بخدا خیلی راحت و ساده و زیبا…
چقدر باورها میتونه عامل بدبختی و خوشبختیمون باشه…
وقتی ما تعقییر میکنیم ..فضای زندگیمونم تعقییر میکنه..
همون مشتری از طرف خداوند،” نمونه کارشو امروز پوشید با خوشحالی بهم زنگ زد ..چقدر حالم خوب شده..که مشتریام راضی میشن…
چند روز پیش و حفظ مومنتمی مثبتم تو اینروزها..یه شخص:غریبه وارد خونمون شد..
و نمونه کارامو دید…همون لحظه خداوند بهم گفت…
نرگس تو کارتو درست انجام بده..من از جایی که فکرشم نمیکنی برات مشتری میفرستم….
استادم من خیلی چیزا دارم..با این پیشفرضها تو زندگیم میبینم..
دقیقا دوسال پیش از طرف شخصی من یه دونه شامپو و یه دونه رژ با قیمت خیلی زیاد از اونچیزی که قبلا میگرفتم…
خریدم….و من یه مدت استفاده کردم…
حالا میگم خندم میگیره..شامپو که سرمو پر از شوره میکرد.انگار یه باک بنزین ریخته بودن رو سرم
چند بارم بهش:گفتم.گفت نه مشتریام میبرن..
و اون رژ..استفاده که میکردم چون گرون خریده بودمش..خیلیم بوی خوب میداد.چون مایع بود وقتی وارد دهنم میشد…حالم بهم میخورد.
چون گرون خریده بودمش:مجبوری استفاده میکردم.با پیش عرض گرون و یچیز جدید…کلی تعریفش میدادم!!!!!
داخلش یه گل رز طلایی بود..
ایشون میگفت تکه ایی از فلان طلا هست برای لب خیلی خوبه….
ای دل قافل من استفاده میکردم..و یه دقیقه هم نمیتونستم روی لبم باشه.میرفت وارد بزاق دهنم میشد و من حالم بهم میخورد..
و به درکی واضح رسیدم..که نیاز نیست به اجبار بخاطر پولش:به لبت بزنی…
دیگه تصمیم گرفتم هر چی مواد ارایشی هست بریزم دور یا بدم به کسی…
اون رژم انداختم بیرون…
بخاطر پولش:میگفتم خیلی خوبه ولی آزارم میداد که حالم بهم میخورد…
امسال هر چی بهم گفت بیا از من جنس:بخر…و میبینم میاد از فاکتورای فروشش میزاره…
و سعی کردم تو دام این موارد…مخصوصا وسایل ارایش:و بهداشتی ناجور و تایید و پیشفرضهای دیگران نیفتم..
استاد اگه افتادی تو دامش…هر چی پول داری به شکل خیلی زیبا تو رو فریب میده و تو رو از وجود خودت دور میکنه..
وقتی بخودت میای میبینی نصف عمرت رفته به کارهای بطالت وقت گذران…
استاد یه مثال خیلی پر واضح…
من تو زمان دانشجوییم…یه استاد سختگیری داشتیم که اگه یه ثانیه دیر کردی بعد از خودش!!!!و تو کلاس میومدی ..بیرونت میکرد..
استاد جامعه شناسی…
بهمون گفت یه سوال میکنم…
اگه کسی جواب این سوال رو داد..نمره میان ترم رو بهش میدم..اگه تحلیلش کرد جواب اون سوال رو،”.. اصلا نمیخاد دیگه سرکلاسم بیاد.هم میانترم و هم پایان ترم 20.
استاد من اصلا دقت نکردم به اینحرفشون….که اگه جوابی بده درست نباشه…صفر میگیره..
من فقط جنبه مثبتشو دیدم!!!!!
.و..
اینجا گفتن،” اونحرف و یا نگفتنش..هر دو پر از شک و تردید و احساس بد برای اون 40 نفر دانشجوا بود.
بخدا انگار خدا میخاست..منم حقیقا میگفتم خدا خودت به خیر بگذرون..چون تعداد بالا دانشجو میفتادن!!!!!!.منم اصلا حوصله درسهای خوندنی و بی فایده رو نداشتم..
وقتی این سوال رو کرد….حالا همه در خفگان بودن..چون پیش فرض نامناسب داشتن..نسبت به این استاد سوالش..
ولی من با خودم میگفتن.ای خدا..من جوابشو بگم دیگه نخاد بیام سر جلسه…
حالا همه دانشجوا ساکت..ینفر با صدای پایین جوابشو گفت.ولی از ترس نتونست بگه..
من بلند گفتم یارانه!!!!!!!!
وای جو کلاس کاملا تعقییر کرد…
استاد گفت کی بود..من دست بلند کردم گفتم من بودم….
استا. خداشاهده انگار معجزه از طرف خدا بود برام..من اصلا دقت نکرده بودم اگه جواب درست نباشه من صفر میگیرم..
گفتم اشکال نداره هر چی باشه من گفتمش…
من ادمیم همیشه به لطف خدا ..همیشه به ندای قلبم چه نااگاهانه چه اگاهانه بهش توجه کردم…
بهم گفت بلند شو…حالا همه نگام میکردن..بهم گفت افرین..درست گفتی…
وای استاد قند تو دلم اب شد..همه استرس داشتن ولی من ایمان داشتم..
و بهم گفت اسم و فامیلیت.گفتم فاطمه علی پور…
نمره میان ترم 16 نمره رو گرفتم..گفت راجع بهش تحلیل کن..گفتم چیزی نمیدونم…
و یه شخص دیگه گفتش ایشونم مثل من شد…
استاد همه دانشجوا میگفتن ای حُرومت باشه..چه شانسی داشتی…
استاد اونجا گفتم خدایا شکرت که متو از این جهنم نجات دادی..همون ترم،” بالای چند نفر افتادن..
همین نمره میان ترم باعث شد که من نمرمه کاملمو بگیرم..
و ایشون یه سوالی کرد !؟بهم گفت برای کدوم شهر هستی وقتی گفتم فلان..یه خودتخریبیم کرد! ولی من با عزت نفس بالا جوابشو دادم..
بهم تحسین کرد گفت شیرینی یادت نره..
استاد منو بردیین به دقیقا 10 سال پیش سال 93.اگه اشتباه نکنم.
من همیشه سعی کردم روی خوش یه موقعیت رو ببینم.همیشه خداوند بهم کمک کرده….
این پیش فرضهای خوب باعث شده..من فقط تو زندگیم خوش بگذرونم..و همیشه حالم خوب باشه…
و جاهاییم پیش فرض بد داشتم..و اغلبم نااگاهانه بود….فورا درسو گرفتم و روش درسشو پیش بردم..
استاد من از بچگی از خوردن غذای فاتحه”همون مُرده..افراد غریبه و حالا فرد نزدیکم باشه !هنوز بدتر !!!!!حالم بد میشد..
و یادمه یه باوری توی شهر ماست..
افرادی که میترسن،”میگن دل پَرک داری.!!!…
کنار ناف یه تکونی میخوره و فرد احساس افسردگی میگیره..حالت تهوع داره…
استادم من از بچگی نسبت به خوردن غذای فرده فوت شده..و نسبت به قبرستان و دیدن توی قبرو مرده..کلا تو این حیطه ها..
دچار همچنین عارضه ایی میشدم..و من تا چند ماه به حالت افسرده و حال بدی میشدم…
و از روزی که با شما هماهنگ شدم و فهمیدم همش چرت و پرت گذشتگانم مخصوصا مادرم هست….تونستم غلبه بر ترس کنم و ساعتها در چند حلسه در ساعات مختلف تو قبرستان برم و بتونم اون پاشنه بچگیمو از بیین ببررم..
من جوری بودم که در کودکی در حال مرگ رفتم منو بردن پیش سیدی که برام دعا خونده من خوب شدم..دیگه اون دعاها و شرکها هیچ تاثیری برام نداره…
و من به لطف خدا خیلی زود فهمیدم این مسیر های دعا..همه دروغه..و همین عامل باعث شد…که من راه درست رو هدایت بشم…
دقیقا چهار سال پیش ار فلان شهر که فلان دعا برای خاسته ام با قیمت نسبتا گرون خریدم…
همون تضاد که روزی وارد زندگیم شد فقط ترسهامو شدت داشت.قلبم باهاش هماهنگ نبود..همون مسیر من به سمت شما شد..که بازم داستان خودشو داره.
میخام بگم ما پر از پیش فرضها هستیم..خیلی مثال دارم ..
استادم امروز که دارم این نوشته ها رو مینویسم…
من به یاری خدا..همشو تونستم به مرحله اجرایی برسونم و پیروز شدم…و من هیچ ربطی به اون گذشته هام ندارم..
و هر روز دارم به یگانگی خداوندم و اسان شدن کارهام میرسم..
و هر روز دستاوردهای بزرگ و عالی در جهت خاستهام دارم…
به امید گفته های زیبای شما .در ادامه این فایل شما استاد گرانقدرم!!!!! برای قوی شدن باورها و پیش فرضهای گذشتگانمون…
امروز داستان فرعون رو خداوند برام بازگو کرد در سوره انفال….
فرعونی که ادعاش میشد و برتریشو نشون داد..یه آن با یه چشم بهم زدنی نابود شد..
انشالله که بتونیم یه زندگی متعادلی رو برای خودمون رقم بزنیم..و دچار غرور های فرعونی و زرق برقهای دنیوی نشویم..
و بتونیم این مسیر راه درست رو هر روز بهبود بدییم به کمک الله مهربانیها…
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار..
موسی پیامبر گفت…موسی چیشد که تونستی این مسیر رو بیایی…
گفت!.من بسوی خوشنودی تو شتافتم….
ما دارییم بسوی خوشنودی و سعادتمندی خودمون و خداوند حرکت میکنیم…انشالله همیشه پیروز باشیم!..
سلام استاد. این داستان توت فرنگی من را یاد پاندای کونگ فو کار قسمت اول می اندازد. زمانی که پاندا انتظار داشت یک طومار به او قدرتهای خاصی بدهد و به یک جنگجوی اژدها تبدیل شود. اما خدا از زبان پدر خوانده اش به او گفت برای اینکه چیزی مخصوص شود فقط باید باور کنی که مخصوص است. بعد پاندا فهمید که باید خودش را باور کند و برای توانایی هایش ارزش قایل شود. بعد جهان به احساس ارزشمندی اش و توانایی هایش پاسخ می دهد و او را به خواسته هایش می رساند.
راستی استاد جایی که الان هستید کجاست؟ خانه جدید خریده اید؟ به نظر دنج و دلنشین است.
سلام به همهی دوستان عزیز و استاد گرامی
در رابطه به تاثیر ذهنیت بر واقعیت و اینکه با چه دیدگاه جهان را میبینیم و چه موضوعی را باور کردهایم، یک اتفاقی یادم امد که میخواهم با شما هم به اشتراک بگذارم.
مادر من خیلی به دعا و طلسم و جادو معتقده. چند سال قبل یک مُلا که دعا مینوشت (دعا که چه عرض کنم چند تا خط کوتاه و بلند با آب زعفران و چند عدد که اصلا نمیدانم چه معنی داشت) بهش گفته بود که تو و تمام خانوادت طلسم شدین و هر مریضی و مشکلی که دارین بخاطر همینه
بعد این مادر بنده تا در خانه تقی به توقی میخورد میگفت میبینین طلسم شدیم و این طور حرفا.
مثلا من با برادرم دعوا میکردم، از همان دعواهای خواهر برادری همیشگی، بعد مادرم میگفت تمام اینا بخاطر همان طلسم است. درحالی که اصلا طلسمی درکار نبود. اگر هم طلسمی بود و مادرم باورش نمیکرد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد. مادرم هر از گاهی خیلی شدید مریض میشه طوری که نمیتونه چشماشو باز نگه داره ، دلیلش اینه که فکر میکنه دوباره جادو جمبل شده. بعد میره پیش یک ملا و کاغذای خط خطی شده یی که به قول خودشان دعا و اعداد ابجد هستند میگیره و ترگل ورگل و سالم برمیگرده خانه.
این موضوع نشان دهنده اینست که ذهن مادرم چگونه باعث مریضی و بدحالی خودش میشود، درحالی که اگر واقعا جادو و طلسم قدرتی داشت من یا بقیه اعضای خانواده هم دچار مشکل یا مریضی میشدیم.
مشکل این بود که مادرم این موضوع را باور کرده بود
یک نمونه دیگر از این موضوع را در خودم من دیدم. حدود سه چهار سال قبل که با آموزههای استاد و کلاً هیچ دیدگاه خاصی آشنایی نداشتم، کلاً در لاک خودم بودم و ذهنیتم برمیگشت به مدرسه و خانواده ام و هر انچه دیده و شنیده بودم در ذهنم بود و تمام. از دنیای
بیرون و آگاهی درمورد باورها و قدرتشان اصلا و ابدا خبردار نبودم. آن زمان تازه طالبان به کشورمان امده بودند و مدرسهی من هم همان سال تمام شد. خلاصه هیچ کار خاصی نمیکردم و توی اتاق مینشستم و رمان میخواندم. از آن جایی که من درونگرا بودم و خیلیم حرف نمیزدم، چنان درگیر رمان خواندن بودم که اگر کسی صدایم میزد و اخلال در کارم ایجاد میکرد عصبی میشدم و پرخاش میکردم. بعد مادرم وقتی گوشه گیر شدنم و عصبی شدن هایم را که میدید، نگران شده بود که چرا اینطوری شدم، درحالی که من چون مطلقا بیکار بودم رمان میخواندم و اعتیاد پیدا کرده بودم به خواندن و تنها نشستن در اتاق.
مادر من رفته بود پیش یک طالعبین و اسم و بعضی اطلاعات من را داده بود تا طالع بین بگه که چه مشکلی دارم.
طالع بین گفته بود که دخترت دو سال است که طلسم و جادو شده و ذهنش قفله و هیچی یاد نمیگیره، دست و پاش قفله و بختش بسته ست و هزار تا حرف دیگه. بعد گفته بود چطوری دخترت تا الان زنده مانده با این طلسم قوی و کهنه
خلاصه وقتی مادرم این حرفارو به من تکرار کرد و گفت طالع بین اینجوری گفته، من تعجب کردم. بعد ارام ارام حالم بد میشد، احساس میکردم دور مغزم زنجیر انداختن و قفلش کردن، حس میکردم هیچ چیز یاد نمیگیرم و حافظه ام ضعیف شده، حس میکردم بدبختم، و کلی حس های منفی و بد در وجودم پیدا شده بود، بعد از حرفهای طالعبین.
چند وقت بعدش مادرم رفت به قول خودش طلسم هارو باطل کرد و از بین برد و من حالم بهتر شد و از احساس افسردگی و بدبختی رها شدم. درحالی که این احساس بد و قفل شدن ذهنم که واقعا در آن زمان احساسش میکردم و واقعی بود، بخاطر ذهنیتم بود که طالع بین به مادرم و مادرم به من منتقل کرده بود .
این موضوع طلسم و جادو جمبل در فامیل ما خیلی رایجه و بهش باور دارن، حتی یک عالمه پول میدن تا طلسم باطل کنن و طالعشونو ببینن. این ذهنیت تا قبل از اموزه های استاد با من هم بود، اما الان به قدرت ذهن بیشتر پی میبرم وقتی میبینم ما آدمها چقدر اتفاقات بد و خوب را برای خود با ذهنیت و باورهای مان رقم میزنیم.
کامنتم طولانی شد اما هنوزهم بینهایت مثال دارم از تاثیر باور کردن طلسم و جادو در زندگی افراد و حتی خانوادهام.
در پناه الله یکتا باشید.
“تقدیم به استادی که معجزه باور را به ما آموخت”
در جهانی که بسیاری اسیر محدودیتهای ذهنی خود هستند، استاد عباس منش با سایت tasvirkhani.com چراغهایی از امید و تحول را در دل تاریکیها روشن کردهاند. امروز میخواهیم از صمیم قلب از این استاد بزرگوار که بیمنت و بیچشمداشت، گنجینههای دانش و بینش خود را با ما تقسیم کردهاند، تقدیر کنیم.
استاد عزیز،
کلمات هرگز نمیتوانند عمق قدردانی ما را از زحمات ارزشمندتان بیان کنند. شما به ما آموختید که محدودیتها فقط ساختههای ذهن ما هستند. شما نشان دادید که ثروت، سلامتی و روابط رویایی نه یک آرزو، بلکه یک انتخاب آگاهانه است. هر مطلب شما در سایت، مانند داروی شفابخشی بوده که جانهای بسیاری را از بیماریهای فکری نجات داده است.
قدرت تحولآفرین آموزشهای شما
آموزشهای شما در مورد قانون جذب تنها یک سری تئوری نیست، بلکه نقشهای عملی برای ساختن زندگیای است که همیشه آرزویش را داشتیم. با پیروی از این اصول، شاهد معجزاتی در زندگیمان بودهایم:
معجزه ثروت: بسیاری از شاگردان شما که روزی حتی پرداخت قبضهای ماهانه برایشان دغدغه بود، امروز به درآمدهای نجومی دست یافتهاند.
– معجزه سلامتی: کسانی که سالها با بیماریهای لاعلاج دست و پنجه نرم میکردند، با تغییر باورها شفای کامل را تجربه کردهاند.
– معجزه روابط: افرادی که خود را محکوم به تنهایی میدانستند، امروز در آغوش روابطی پر از عشق و احترام هستند.
استاد عباس منش عزیز، شما نه فقط یک معلم، که یک منجی هستید. هر کلمه از شما بذری است که در زمین حاصلخیز ذهن ما کاشته میشود و ثمرهاش زندگیای سرشار از برکت و شادی است. از ته دل سپاسگزاریم که با عشق و صبر بیپایان، دست ما را گرفتهاید و از تاریکیهای جهل به نور آگاهی هدایت کردهاید.
این پیام با عشق و احترام فراوان تقدیم به استادی که معنای واقعی بخشندگی را به ما آموخت.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این فایل را چندین بار گوش دادم
واقعا وقتی که با یک ذهنیت خاص به جلو می روم و می خواهم با کسی صحبت کنم و یا کاری را انجام بدهم
وقتی که از قبل برای خودم ذهنیت می سازم واقعا انتظار دارم که همان روند هم پیش برود
اما خیلی اوقات آنگونه نمی شود و یا حال من خراب می شود و یا اینکه خارج از توان من رخ می دهد
خیلی از مواقع وقتی که با یک دید بد جلو می روم واقعا گارد دارم و حالم خراب است
نمی توانم آنگونه که می خواهم باشم
پیش داوری و قضاوت می کنم واین سبب می شود که انرژی بد داشته باشم و در نهایت هم می فهمم که چقدر این کار من اشتباه و غلط بوده است
از همه مهمتر این موضوع که وقتی که بد ببینم و بد بخواهم بد هم برای من رخ می دهد
چه بهتر ذهن خودم را خالی کنم
به دور از هرگونه پیش داوری
هر گونه قضاوت
ممنون خدای خوب هستم که من را اینگونه هدایت می کند
سپاس از خدای هدایتگرخوب خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
1404/1/6روز263
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیز و دوستان گل
خدایا شکرت که امروز هدایت شدم این فایل فوق العاده روگوش کنم .
دقیقا به نکاتی اشاره کردید و من در حال حاظر دارم باهاش دسته و پنجه نرم میکنم
من چندماه کسب کارم و شروع کردم اما فقط چندتا دونه مشتری داشتم و چندتا هم که اومدن و به قرارداد نرسید وهمش دنبال دلیلم اینکه منکه به اندازه ایی که از پس حل مساله پروژه بربیام مهارت دارم پس چرا مشتری ندارم
برمیگردم به ریشه و گذشته که میبینم اره من باورم اینه که یک طراح باید دفتر کار داشته باشه تا بهش اعتماد کنن و پروژه بدن اره من باور اینه که باید نمونه کارهای خیلی خفن و با مهارتهای خاص داشته باشم تا مشتری بهم اعتماد کنه چون نه دفتر دارم و نه نمونه کار خاص بخاطر همین مشتری هم ندارم یا دقیقا مشتری همین دو تا سوال و ازمن میپرسه ؟ بخاطر باورهای خودم میگه دفتر دارید؟یا دفترتون کجاست؟ یانمونه کارهای بیشتر و خاص تر !!!!!
جهان دقیقا داره افکارم باورهای خودمو منعکس میکنه
وحتی وقتی مشتری اینارو میپرسه چون من باور دارم که مشتری بخاطر نمونه کار و دفتر باید به من رجوع کنه و من خدماتمو بفروشم و نمیشه و احساسم بد میشه و میگم دیدی گفتم چون دفتر ندارم مشتری پروژه اشو به من نمیده و….
اره دقیقا درسته من باید این دوتا باور و درست کنم تا درست نکنم اوضاع همینطور پیش میره
خدایا خودت هدایتم کن
به نام خداوند یکتا
سلام خدمت اساتید بی نظیر و دوستان نازنینم
خداونو رو بینهایت سپاسگزارم بابت حضورم در این مسیر الهی و اینکه شاگرد اساتید بی نظیری چون شما و استاد شایسته هستم و این فایل بی نهایت ارزشمند
استاد عزیزم این فایا به من کمک بسبار زیادی کرد.انگارراین اگاهی ها اوومد تا اگاهی های دوره هم جهت با جریان خداوند رو بیشتر درک کنم بهتر درک کنم.بار سنگینی که همین پیش فرضها از کودکی رو دوشهام گذاشتن رو بزارم زمین و رشد کنم.همین پیش فرضها که شاید حتی خنده دار باشن اولش مثل اینکه بگن فلان کارو نکنیا لولو پیاد در همین حد خنده دار و فان میتونه تبدیل بشه به لولوی واقعی و بدتر از اون.خدا رو خیلی شکر میکنم که اگاهتر شدم که بابا زهرا هر چی خانواده و مردم روستا و هر گفت دروغه.این فایل حول الی احسن الحال کرو برلی من انگار براشتن ترسهت برام اسونتر شد.انشالله به زودی خیلی حرفها دارم از عملم و انشالله نتایج اما دلم میخواد فقط به خودتون بگم استاد.اما میخوام مثالهای خودم رو بگم .نمایشگاه نوروزی که عروسکام رو گذاشتم رو به روی من غرفه بچه های سنگ تراشی هست که از سنگ های قیمتی جواهر الات میسازن و همیشه کلیییی سرشون شلوغ هست و از همه سنی به لطف خدا مشتری دارن.من خیلی سنگها رو نمیشناسم اما وقتی طرافت کارشون رو میبینم کلی تجسینشون میکنم و به خودشون هم میگم که خیلی عالین تو کارشون.خیلی جلبه که سنگها اسم دارن مثلا سنگ شانس.سنگ ثروت خاصیت فلان سنگ مثلا ثروته یا شانسه جالبه که یکی از بچه ها یه گردنبد با ویژگی ثروت خریده بود و میگفت همون روزی که خریدم یه پول زیاد از جایی که اصلا نمیدونم به حسابم اومده.من اتعاقا داشتم فکر میکردم که چقدر باور ها قدرت دارن.به خودم میگفتم این دو تا اقایی که با صدف و مرجان دکوری های جذاب درسا کردن رو نگاه کن کلی جنس میارن یه ساعت نشده تمکم میشه اینها که سنگ ثروت گردنشون نیست.هر کسی نون بادرش رو میخوره.استاد زمانی که روستا اومدم با این پیش فرض اومدم که به جهنم اومدم اول روستا که رسیدم انکار اول جهنم رسیدم چون وجودم پر از پیش فرض های منفی از روستا .از خانوادم و اهدافم بوداما اما وقتی هدایت شدم به این مسیر الهی وشما و سایتتون واموزشهاتون اون پیش فرض ها یکی یکی نابود شدن و جاشون رو پیش فرصهای مثبت گرفت.همون زهرایی که با اون پیش فرضها جهنم رو هم تجربخ میکرد و اون روستایی که تو منطقمون به بهش معروفه با اون پیش فرضها برام اصلا زیبایی نداشت و هر بار که میومدم تجربه هلی منفی اما وقتی شروع کردم به ساختن باورهای درست همونجا برام بهشت شد رنگ گرفت.انکار تازه کوه های ابی و برفی بالای روستامون رو میدیدم انکار برای اولین بار پدرو مادر رو دو تا فرشته میدیدم.انگار تازه داشتم لذت خواهر برادری رو تجربه میکردم.انگار مزه غذا ها تغییر کرده بود گلستان شدن اتش رو با تمام وجود حس کردم و درهای تغییر خیلی چیزا برام باز شد.اون حجم زیاد تنشی گه از کودکی روشونه هتم بود برداشته شد به لطف خدا.اگر بهتر عمل میگردم بهتر درک میکردم و رو خودم کار میکردم شاهد خیلی چیزها هم نبودم ولی خدا رو شکر میکنم که اون استارته داره خوب پیش میره و حعان نشونه هاش رو خیای زیبا داره مشون میده.چند وقت پیش خواب دیدم تو یه باغ بزرگ بودم چند نفر داشتن میوه برداشت میکردن.یکیشون اومد بهمفت تو چرا وایسادی مارو نگاه میکنی و اشاره کرد به پایین باغ و درختای تنو مند و پر از سیبای سرخ و رسیده و گفت اونها همش برلی تو هست و فلانی( که یه عمر از بچگی همه گفتن مانع رشد ماست)هیچ کاری بهت نداره.استاد عزیزم این روزا همش دارم معجزات خدا رو میبینم .خدا رو شکر میکنم و کلییییی خوشحالم.دوستون دارم
منتظر خبرهای خوبم باشین
زهرا کیانمهر
سلام به استاد عزیز
سلام به همگی
یه چیز خیلی خیلی جالب بگم که الانم که مینویسم هنوز باور نمیشه همچین اتفاقی برام افتاده
چند روز قبل میخواستم برم مهمانی برای سال نو و از اونجایی که همزمان بود با شب شهادت یکی از ائمه و از طرفی هم خیلی برام مهم بود که لباس مشکی نپوشم (با اینکه نصف اون جمع مذهبی هستند نصف دیگه نه) و اینکه دوستداشتم تیپ قهوای سورمهای بزنم
خلاصه
—خیلی خیلی برام مهم بود— که مشکی نپوشم.
هم بخاطره استایلم، هم بخاطر جمع و سال نو
.
برای همین وقتی داشتم لباس یقه اسکی رو برای زیر کُت انتخاب میکردم هم مشکی و هم سورمهای که روی هم تو کمد بود رو باهم بیرون آوردم و گذاشتم رو تخت،
نگاه کردم و بین مشکی و سورمهای، سورمهای رو پوشیدم.
.
از طرفی هم چراغ سقفی اتاق خاموش بود و چراغ دیواری اتاق روشن بود و فضا یجواریی نیمه تاریک بود و من داشتم لباس میپوشیدم.
تو ماشین هم تو حین رانندگی تو مسیر هم فکر کردم و به لباسم نگاه کردم چون واسم مهم بود ک مشکی رو نپوشم.
(نکته؛ بیشتر از اینکه واس مهم باشه سورمهای باشه
مهم بود که مشکی نباشه)
.
رسیدم و رفتیم تو، بعد که من کُت رو درآوردم ببرم آویزون کنم یهو یکی از اون نصفی که مذهبی نبودن یواش بهم گفت چرا مشکی پوشیدی سال نوئی!؟ بعد من یه نگاه به لباسم کردم گفتم مشکی نیست گفت مشکیه و من همینجوری موندم
پیش خودمم گفتم چون اتاق نیمه تاریک بوده و این دوتا رنگ نزدیک به هم هستند پس حواسم نبوده بجای سورمهای مشکی رو پوشیدم.
خیلی ناراحت شدم که چون واقعا برام مهم بود ( که الانم فکر میکنم میبینم واقعاً چرا باید انقدر مهم میبودش)
.
»یه چند باریم به این لباس نگاه کردم و دیدم که نه مشکیه«
»نه مشکی«
.
خلاصه بعد یه چندلحظه به خودم گفتم مهم نیست خیره (الخیرو فی ماوقع) حتماً خیرتی بوده که مشکی پوشیدم، اونم امشب! اونم اینجا !
ولی باز ته دلم اون احساس رضایتی که دوستداشتم سورمهای رو میپوشیدم که به تیپم بیشتر بیاد رو نداشتم
(چون مشکی زیاد جالب نمیشد)
و همش با این فکر که الان لباسم مشکیِ و مشکی رو پوشیدم و خیلی الان با شلوار قهوهای جذاب نشده رو گذروندیم ((خودمونیم حال نکردم))
.
تا اینکه برگشتم خونه لباس رو که اومدم دربیارم، تاش که کردم دیدم عع لباس مشکی که رو تخته!!
من سورمهای رو پوشیدم بودم
چرا پس من فکر میکردم این مشکی ؟؟
.
همونجا بود که همین داستان توت فرنگی اومد تو ذهنم
و چندین بار به خودم گفتم؛
ببین ببین چقدر باور و پیشفرضها تاثیر داره
که میتونه روی مغز در آنِ واحد تاثیر بزاره و رنگی که سالها دیده رو شبیه یه رنگ دیگه ببینه (سورمهای رو مشکی ببینه)
هنوزم باورم نمیشه