درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Shahin گفته:
    مدت عضویت: 171 روز

    سلام استاد سلام دوستان سپاسگزارم از استاد عباس منش که اینقدر سخاوتمندانه برامون فایل ضبط می‌کنه

    باران که شدی مپرس این خانه کیست

    سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست

    من سالهاست با یکی از نزدیکانم نمیتونم ارتباط صمیمی برقرار کنم گاهی تحت تاثیر احساسات رابطه مون خوب میشه ولی عمق و دوام نداشت

    با گوش دادن به این فایل متوجه شدم پیشفرض ها و ذهنیت من در مورد این فرد منفی ست سعی میکردم ولی ناخودآگاه تمرکزم بر نکات منفی این شخصه اینقدر تکرار کردم این افکار رو که خیلی این ویژگی های منفیش رو میبینیم فک میکردم خب این آدم خیلی خودخواه و زرنگی هست اگر مقابلش واینستم پررو میشه باید بدونه رفتارش درست نیست و من با بی محلی و غرور باهاش رفتار میکردم میخواستم اون رو بشنوم سر جاش یه دور باطل امروز خدا رو شکر که متوجه اشتباهم شدم

    یه ذهنیت محدود کننده که من فک میکنم برا استارت کاری باید تمام شرایط اوکی باشه سرمایه اولیه زیاد.امکانات و موقعیت باید پرفکت باشه تا کاری شروع کنم باید تبدیل کنم به ذهنیت قدرتمند کننده که با امکانات و شرایط و سرمایه فعلی هم میشه شروع کرد اگر من باورام درست باشه تو مسیر درست قرار بگیرم خداوند من رو هدایت و حمایت می‌کنه نیازی به هزینه های خیلی زیاد نیست

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    اميركاوه نجدي گفته:
    مدت عضویت: 2295 روز

    سلام و درود خدمت استاد عشق و مریم بانوی شایسته که شایسته بهترین تقدیر هاست و خدمت تمام همفرکانسی ها عزیز

    انشاالله که امسال بهترین سال همه امون باشه

    بله همه چیز بر میگرده به باور هر فرد و اینکه خداوند ما رو جزیی از وجود خودش خلق کرده و قدرت خلق کنندگی رو در اختیار و جز صفات انسان قرار داده ولی با توجه به گذشت زمان و ورودی های ذهنی مان ما از اصل خود دور مانده ایم و خداوند راه سعادت و برگشت به اصل خود رو بوسیله هزار دستانش که یکیش شما خوبان هستین داره به ما یاداوری میکنه مایی که جوینده و طالب هستیم

    چون هرکسی کو دور ماند از اصل خویش. باز جوید روزگار وصل خویش

    بله همه ما در تلاشیم تا با هدایت های خداوند و یاداوری و تلنگرهای استاد عباسمنش بر گردیم به اینکخ ما خالق زندگی خود هستیم و این باور دوباره در وجود ما رشد کند که هرانچه را که بخواهیم و ذهنمان باور میکند میتوانیم بدست بیاریم و خداوند خودش در کتاب اسمانیش فرموده ما سرنوشت قومی رو تغییر نمیدهیم مگر به دستان خودش

    و امسال ما در اینجا تصمیم گرفتیم که سرنوشت خودمون رو خودم‌ن خلق کنیم و بهترین ها را که لیاقتش را داریم ار سلامتی شادی ثروت و سعادت برای خودمون خلق کنیم و فقط و فقط روی خودش حساب کنیم و فقط و فقط خودمان مسول زندکی خودمان هستیم نه هیچ کس دیگر و حال و احوال خودمون رو به هیچ کس و هیچ چیز گره نزنیم ،پس پیش به سوی خلق بهترین ها با قدرت

    امیرکاوه عزیز و دوست داشتنی بهت تبریک میگم که بالاخره دستت به نوشتن کامنت باز شد و رد پا داری از خودت به جا میذاری که بدونی که کی هستی و چه قدرتی داری ،افرین بهت ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    علی کردنژاد گفته:
    مدت عضویت: 809 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه ی عزیزان

    تقریبا نوشته ی من سوالیه ،با اینکه دلم نمیخواد راجع به این مسائل و اتفاقات صحبت کنم و هر چند من حتی قبل از اینکه شروع کنم به همون فایل های دانلودی هم کلا خیلی خیلی کم راجع به اتفاقات منفی صحبت می کردم ، ولی از موقع شروع کار روی قوانین به صورت لاک پشتی دیگه بیشتر تلاشم بودکه توجه نکنم و حتی نشنوم خیلی چیزا رو ، ولی این اتفاقات و این تضادها پیش میاد دیگه ،

    چون زیاد باورهای خیلی خراب و مشرکانه نداشتم احساس می کردم همین لاک پشتی حرکت کردن روی قوانین و مداومت حتما با خرید یه محصول بهتر و بهتر نتیجه می گیرم ، دومین جلسه رو که گوش دادم کلا دارم بهتردرک می کنم ولی دقیقا این چند روز به فکر بودم که پس چرا رابطم باهمسرم اونجوری که باید باشه نیست ؟ یعنی باور خودم مشکل داره ؟ یعنی به چه چیزمنفی توجه می کنم ؟ من که تمام سعی و تلاشم اینه که مومنتوم منفی رو نذارم شکل بگیره و نذاشتم شکل بگیره ولی این فاصله توی این سال جدید افتاد ،

    حالا این که مطمئنم درست میشه ولی به قول استاد اصلا طبیعی نیست و من هم از همون قبل از استاد کلامم این بود که اصلا من مخالف اینم که میگن دعوا شیرینیه زندگیه ، اصلا مسخرس ، دعوا و قهر اصلا هم شیرینی نداره به خصوص موقعی که من بیشتر مواقع سکوت می کنم و اصلا دعوایی ندارم و معمولا جواب غر زدن ها رو نمیدم …

    این به کنار ، حالا چیزی که نذاشت بخوابم این بود که : اول این که می پذیرم مشکل از خودم بود که اعتماد کردم به کسی که کلا ندیدم و نمی شناختم و فقط با یه تماس تلفنی صورت گرفت برای خرید یه کالایی و من به بیعانه فرستادم و بعد از واریز که تماس باهاش گرفتم دقیقا توی صحبتاش احساسم گقت این کلاهبرداره …

    چند دقیقه ای گذشت و فکرم مشغول بود و …

    لابه لای فکرا هم هی می گفتم علی نذار مومنتوم منفی شکل بگیره و احساست رو بد نکن و …

    خلاصه این سه تومن برا حال حاضر من مبلغ کمی نیست ،

    سریع با پلیس فتا تماس گرفتم و سوال پرسیدن و گفتم دقیقا میدونم که اشتباه از خودم بود ،

    بهم گفتن شماره کارتش رو داری ؟ خوندم براشون و دیدم گفتن حسابشو مسدود کردیم و فردا برو فلانجا و فلان جا شکایت کن ،

    من اومدم هی فکرام رو تغییر میدادم و گفتم از زاویه های مختلف نگاه کنم که احساسم بد و بدتر نشه ،

    اول اینکه کلا صحبتش رو نکردم با هیچ کس در صورتی که شرایط آماده و مهیا بود که صحبت کنم و مومنتوم رو شکل بدم ،

    قبل از انتقال پول تقریبا دوهفته ای بود که پیگیر یه وسیله ی خوب بودم و این رو که دیدم گفتم این مشخصات همونه تقریبا که می خوام ، و توی فکرم نیومد که بخوام شک کنم ،

    حالا هر چقد فکر کردم که چه پیش فرضی داشتم که این اتفاق افتاد نفهمیدم، نه به خاطر پوله ، درسته پوله زحمت کارم توی بیابونه و حقمه که درست ازش استفاده کنم ، ولی فکرم بیشتر درگیر قانونه ، درگیر پیش فرضه ، درگیر احساسمه ،

    توی همین ساعات اتفاق من هی مرور میکردم ،

    هی تاب میخوردم و خوابم نمیبرد ،

    اومدم توی سایت دیدم درس های توت فرنگی 3 اومد توی سایت ، گفتم حالا که خوابم نمیبره و برای سحری هم باید بیدار بشم بذار گوشش بدم ،

    خیلی استفاده کردم ازش و سپاسگزار خدا و استاد و صحبتای بچه ها هستم ،

    ولی باور نامناسب و پیش فرض و احساس بد رو ندیدم قبل از این اتفاق ،

    نمیدونم این چه تضادی بود که الان پیش اومد ،

    الان فقط میتونم بگم خدایا ذهنم ، قلبم ، همه ی من در اختیار خودته ، خودت هدایتم کن ، مرا آسان کن برای آسانی ها …

    بهترین اتفاقات رو براتون آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2982 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام دوست عزیز امیدوارم حال دلت عالی باشه همین جوری داشتم از کامنتت می گذشتم ولی حسی وادارم کرد که برگردم ویکبار دیگه بخونم

      دوست عزیز اگر نوشته هات را بخونی خودت جواب سوالت را پیدا میکنی

      بعد از واریز که تماس باهاش گرفتم دقیقا توی صحبتاش احساسم گقت این کلاهبرداره …

      پس خودت این اتفاق را جذب کردی حتی اگر اون شخص کلاهبردار هم بود اگر شما ذهنیت مناسبی داشتید سعی می‌کردید با باورهای خوب خلاف این را به خودت ثابت کنید

      دوست عزیز من تازه دوره هم جهت با جریان خداوند را تهیه کردم وهنوز جلسه دوم را دارم کار میکنم

      درسته که ما باید حواسمون باشه که مومنتوم منفی شکل نگیره ولی نباید نگران باشیم یا استرس داشته باشیم

      این اتفاقی است که افتاده سعی کن از این اتفاق درسش رو بگیری وبعنوان تجربه در خریدهای بعدی ازش استفاده کنی بعد هم با این دید نگاه کن که درسته من 3 تومن از دست دادم ولی باور دارم خداوند رزاق هست

      باور دارم هر روز ثروت ونعمت به سمت زندگی ام روانه هست وقطعا با داشتن احساس خوب جهان پاداش بزرگتری را به شما خواهد داد

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        علی کردنژاد گفته:
        مدت عضویت: 809 روز

        سلام خانم زارع عزیز ،

        ممنون از توضیحت، آره دقیقا نذاشتم اون مومنتوم منفی قدرت بگیره و حتما درس هایی توش هست ، و به قول استاد هیچ مسیر نادرستی تهش خوب نیست و همچین آدمای که از اعتماد سواستفاده میکنن ته داستان براشون خوب نیست ، ان شاالله که خدا هدایتمون کنه به مسیر درست و بتونیم بهتر تصمیم بگیریم و همیشه احساسمون رو بهتر و بهتر کنیم ،من که خیلی جا داره تا بتونم احساسم رو به سمت پایدار بودن ببرم ولی توی جاهایی که هستم اما حتما قدرتم زیاده که توی این جمع های منفی که هستم خدا میخواد هی ادامه بدم و کار کنم روی خودم تا به جاهای آرام تر و بهتر هدایت بشم که بتونم راحت تر روی خودم کار کنم و نوسان احساسم رو کمتر کنم،

        بازم ممنون ازت

        شاد و سلامت و ثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 662 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اومدم درمورد الهامی ک بهم شد بنویسم

    اینهمه از زبان شما شنیدم من خالق تمام زندگیم هستم اما بطور واقعی باور نکرده بودم

    کانال داشتم طلافروش بود هر روز نرخ افزایش دلار و طلا میزاشت ومن هر روز توجهم ب این موضوع بود

    چقد جالب من فکر میکردم دارم ب ثروت توجه میکنم اما برعکس ب کمبود توجه میکردم و احساسم هربار بدتر میشد ک طلا داره گرون میشه پس همه چی گرون شد وگرونتر خواهد شد وتو پس بدو تا ب چیزی برسی و بدویی هم نمیرسی پس علکی فاز مثبت نده ک اینا همش وقت تلف کردنه

    ایده اول امد کانال رو پاک کن پاک کردم

    چ جالب دارم رو موضوع ثروت کار میکنم هرروز ایده بهم داده میشه عملیش کنم

    موضوع بعدی

    شوهرم هربار از سرکار برمیگشت نکات منفی کارشو میگف

    یا هربار نشستیم حرفای خوب زدیم اخرش ختم شده ب دولت وسیاست ک میگفت و حتی امشب گف ایران ثروتمندترینه بخاطر اینهمه منابع طبیعی اما …

    چ فایده مردمش فقیرن

    منم گفتم خیلیا توی ایران هستن و ثروتمندن

    خیلیا ثروتمند شدن واصلا رفتن ازاینا

    من گفتم این حرفا چ فایده ای داره قبلا هم بهت گفتم دیگه

    انگار یکم بهش برخورد اینو گفتم

    و هم عقیده اش نشدم مثل شبهای قبل

    و رفتم سرگرم شستن ظرفها شدم

    بهم گفته شد ک تو اینهمه سال بخودت ظلم کردی اصلا بغضم گرفت گفتم آره راست میگه من چقد پای چرت وپرتهای بقیه نشستم

    اگه فرد غریبه باشه حواسم هست اعراض میکنم اما اگه هم خونه ام باشه اصلا ایگنور نمیکنم و باهاش هم عقیده میشم دلیل اینکه دوتا ادم باهم زندگی میکنن اینکه شکل هم فکر میکنن

    واقعا من چقد پذیرفتم این چرت پرتهارو

    و بهم گفته شد برو قران بخون

    از ب بسم الله شروع کردم

    و اصلا اشکهایم بمدت 1 ساعت میومد

    10 صفحه از سوره بقره رو خوندم چقد قلبم بازشد و چقد فهمیدم چی میگه

    درمورد قوم بنی اسراییل چطور ب خودشون ظلم کردن با باورهاشون وخدا گف شما همونایی بودید ک با عصای موسی رود نیل رو شکافتم و از قوم فرعون نجاتتون دادم چطور شکر نعمت نمیکنید و اگر غذای جدید میخاهید ب مصر بروید اما انها عمل نکردن وب خودشون ستم کردن

    این داستان منه

    ک خدا اینهمه لطف کرده ب من

    و بار غم رو از دوش من سالهاست برداشته از زمان اشنایی من باشما ارامشم را بهم داد

    .و لطف کرد

    رزق را وارد زندگیم کرد

    فرزندان زیبا وسالم داد

    محبت افراد را نصیبم کرد

    چطور نمیتونم باور کنم او شریک کاری من میشود

    چطور نمیتونم باور کنم او ب کسب وکارم رونق میبخشد

    چطور نمیتونم باور کنم افراد رو از همه جای ایران ب سمتم هدایت میکند

    مورد سوم استاد هنرم هم کلی ویس گذاشته که پراز باورهای محدود کننده هست ویک راهی تعیین کرده وگفته فقط ازین راه میشه پول ساخت واون هدفی ک من دارم و چندتا از دوستانم دارن نشدنیه و سختی و سرمایه زیادی میخات

    ودردسر داره

    چقد اجازه دادیم بقیه باورهای مخربشون رو ب ذهن ما وروح ما تزریق کنن واقعا؟

    الله اکبر

    من دیگر هیچ کمبودی رو نمیپذیرم خدایا من ب تو ایمان آوردم

    ب رزاقیت تو ب وهابیت تو

    تو بخشنده ای تو کریمی

    اما من جلوی دریافت ثروتت را گرفته ام

    باچی

    باهمین فرکانسهایی ک ب تو میفرستم

    فرکانسهای درب وداغونی ک ازبقیه شنیده ام

    استاد من چقد چیزها شنیدم و بعد فهمیدم طرف برعکس گفته

    مثلا گفته فلان جا اینجوری شده

    بعد ک بطور واقعی بااون موضوع روبرو شدم دیدم طرف کلا برعکس گفته

    یا چ چیزهایی میخاستم انجام بدم ومیگفتن نمیشه بابا اگه شد وخندیدن ب من

    و بعد رفتم انجامش دادن

    ب من گفتن چقد خوب شد ما فکر کردیم نمیشه خبری نداشتیم

    ب همین سادگی

    ما گول میخوریم خصوصا اگه اون فرد همسر یا عزیزمون باشه پدر مادر برادر خواهر

    خیلی بیشتر حرفشو باور میکنیم

    ومیگیم این خوده واقعیته چرا چون این شخص تجربه اش کرده

    بهم گفته شد تو تمام توجهت ب کمبودهاست ب عوامل بیرونی هست

    چطور ثروت میخای درامد عالی وموفقیت میخای ؟؟؟؟‌‌‌‌‌‌‌؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    گفتم آره دقیقا همینه

    واقعا من کور بودم

    من کر بودم

    و توی ایه خوندم کر هستن وکورن

    نمیبینن ونمیشنوند

    الله اکبر

    چقد وقتی الهامات دریافت میکنیم

    میگیم واااااای ب همین سادگی

    من چرا خواب بودم اینهمه مدت تو خواب غفلت بودم توهم زده بودم

    چرا از اول نفهمیدم اخه چرا ؟؟

    چون خدا مهر نهاده بر دلهایی ک گمراهه

    تا نفهمه و بدتر گمراه بشه

    چون توی مدار گمراهی هست

    سپاسگذارم خدای مهربانم ک چشمانم را باز کردی امشب ب درگاهت سجده میکنم مدتهاست منتظر این داستان بودم بلاخره بهم گفته شد و برایم مسیر روشن شد ومدارم بالارفت

    سپاسگذارم استاد عزیزم

    امسال درمورد مساعل مالیم میام هربار کامنت مینویسم چ معجزاتی رقم خورده برای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 1061 روز

    به نام خدای مهربان

    هر چه دارم همه از لطف و رحمت اوست

    استاد عزیزم سلام و عرض ادب خدا قوت

    در رابطه با فایل قبلی کامنت گذاشتم اما بنظر ثبت نشده بود

    تجربه من از یک خانومی که به شدت در مواقع بیماری فرزندش اعتقاد به تخم شکوندن داشت و خودش هم این کار رو نمی‌کرد میگف کار هر کسی نیست و در واقع زنگ میزد به خاهر شوهرم چند باری اونجا بودم و دیدم اینکارو میکنن بچه چشم خورده بچه فلان لباس رو پوشیده بوده رفته مهمونی فلانی دیده یه همچین موضاعاتی

    خلاصه یکبار که زنگ زد منم به خاهر شوهرم گفتم آبجی بیا ایندفعه تخم نشکون ببینیم واکنش فلانی چیه گف نه بچه مریضه گناه داره مقاومت داشت منم گفتم گردن من آبجی

    نشکون وقتی زنگ زد بگو حله انجام دادم اینکارو کردیم با اصرار زیاد من

    و بعد یک ساعت خانومه زنگ زد گف خدا خیرت بده بچم خوب شده کم کم پاشده داره بازی میکنه و من کلی خنده کردم و به خاهر شوهرم گفتم دیدی تاثیر نداره و اونم هاج و واج مونده بود و دیگه این کار رو نکرد گف اینا همش الکیه

    یه موضوع دیگه در مورد یکی از قسمت‌های سریال زندگی در بهشت

    اون روزی چکش آهنی شما داخل آب افتاده بود و شما از زیر آب خبر نداشتین و اون آهنربای قدرتمند را که خریده بودین باور نداشتین زیر آب عمل کنه و فقط در حد تبلیغات میدونستین اما خانوم شایسته عزیزم چون به شما اعتماد داشت و میگف من تصویر بالا کشیدن چکش را داخل ذهنم دیدم و اصرار کرد شما اینکارو انجام بدی و شما بخاطر عشقتون به مریم خانوم اینکارو کردین ولی خیلی مطمئن نبودین و نتیجه شما را شگفت زده کرد و ادامه ماجرا

    فکر میکنم پیش فرض ذهن شما این کار غیر ممکن بود اما خانوم شایسته مطمئن بود و با اطمینان اصرار می‌کرد و شما را راضی کرد

    منو یاد این دو داستان انداخت

    و به لطف خدای مهربان سالهاست که باورهای غلط و خرافاتی که قدیما بهمون میگفتن را فراموش کردم و هیچ اثریش را در زندگیم نمیبینیم زندگی من با باورهای جدید و درست زیباتر شده و لذتش را میبرم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    همتا نوری گفته:
    مدت عضویت: 276 روز

    بنام خداوند بی نهایت مهربان !

    خداییی که بی نیاز از همه چی است !

    خدایی که عشق و روح ماست !

    خدایی که بهترین رفیق ماست !

    خداییی که حمایت‌گر و حامی همه ماست !

    خدایی که همه سلول های من است !

    خدایی که دست شده برای‌من تا اینجا بیایم و بنویسم !

    خدایی که راه گشاه من است !

    خدایی که از همه عزیز تر برای من است !

    خدایی که نور شده برای قلب تاریک ام !

    خدایی که خلق کننده این همه کهکشاااان هاست !

    خداییی که با دستانش این شکوفه های درختان را و جوانه زدن آن هارا میسازد !

    سلام خدمت شما استاد نهایت عزیزم آن شالله که در پناه الله یکتا باشید .

    استااااد ماشاءالله خیلییییییی روحانی شدید !!!!

    چقدر خندیدم و کیف کردم از خوندن تجربیات دوستان با نتایج شان

    و چقدر مرا به فکر فرو برد

    خداااااجااااانممم شکررررتتتتتت

    درمورد ادم های اطراف که در چهار اطراف ماست !

    هروقت من در ذهنم نسبت به اون فرد بی خیال بودم یا به نکات مثبتش فکر میکردم آن طرف همرایم کلام خوبی داشت و برعکس اگه پیش فرض بدی داشتم یا مغرور میشد بالاخره قسم میشد که آخرش حال خودم گرفته میشد .

    پس اینجا باید گفت خیلییی این نکته اساااسی است .

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    محمدرضا طالقانی گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    سلام استاد خیلی مخلصیم

    یه مثال یادم اومد در مورد زمان دانشگاه رییس دانشگاه ما یه آدم بسیار بد اخلاق و ب قولی بی منطق یه دنده بود البته البته از نظر 100 ها و 100 ها شایدم هزاران دانشجوی اون زمان ما ولی از نظر من یه آدم موفق . با سواد و منعطف

    یادم استاد شماهم میگفتین زمان دانشگاه با همه اساتید خوب بودین

    خلاصه استاد من اینقدر با ایشون ارتباط خوبی داشتم در حدی که وقتی وارد دفترشون میشودم یادمه تمام دانشجو ها رو از اتاق خودشون میفرستادن بیرون و میگفتن فقط آقای طالقانی بمونه

    من فوتبالم خیلی خوب بود یادمه پیشنهاد دادم مسابقات درون دانشگاهی برگزار کنیم بدون هیچ صحبتی قبول کردن هزینه سالن داور توپ لباس همه رو بدون کوچکترین فاکتوری حساب میکردن بعد مسابقات منطقه ای تیم دانشگاه اول شد بهشون گفتم بچه هارو بعنوان پاداش یه مسافرت قشم بفرستید قبول کردن (خانم شایسته عزیز سلام منم مثل شما کرمانیم با افتخار)پیشنهاد دادم شهریه یه ترم رو از بچهای تیم نگیرین واسه مسابقات کشوری انگیزه داشته باشن قبول کردن خلاصه اینارو گفتم بگم رییس دانشگاهی که جواب سلام دانشجوهاروهم یکی در میون میداد اصلا نگاه به دانشجو نمیکرد اصلا دانشجو وقتی کمترین درخواست رو داشت یا پیش فرض اینکه اصلا به ما نگاه نمیکنه چه برسه بخواد جواب مارو بده یا سمتشون نمیرفتن یا اگرهم با یه عالمه استرس و نامیدی میرفتن با باور اینکه جواب رییس منفی است و همینجورهم میشود ولی استاد من با باور اینکه ایشون خیلیم آدم خوب و با منطقی هستن و باور اینرور داشتم که هر چی من بخوام چون درست چون منطق داره قبول میکنن یادمه یه بار با معاون دانشگاه جلسه دااشتن ولی تا من وارد دفترشون شدم از معاونشون خواستن جلسه رو به روز بعد موکول کنن و ایشون از دفتر رفتن بیرون ومن باهاشون جلسه برگزار کردم بدون وقت قبلی خلاصه استاد این که نیاز ب گقتن نیست که شما بهترین استاد دنیا هستین و تمام حرفهاتون برای ما حجت هستن و این باور که شما میگین همه چی آدم رو شکل میده در ثروت در سلامتی در روابط با رییس دانشگاهی که به قول تمام بچه های دانشگاه استاد تاکییید میکنم تمام دانشجوها میگفتن که این آدم با شاه هم فالوده نمیخوره چجوری تو میری پیشش باهات اینقدر خوبه و بالاتر از این هر درخواستی داری بدون هیچ صحبتی قبول میکنه اون موقع این بحث باور رو نمیدونستم بهشون میگفتم حتما شانسم خیلیه ولی الان میفهمم همه چی این دنیا قانون داره و همین قانون میگه همه زندگی آدم با باورهاش ساخته میشه و بس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    علیرضا لاچینانی گفته:
    مدت عضویت: 109 روز

    سلام استاد وقت شما بخیر.

    آرزوی سلامتی برای شما میکنم .

    الان که دارم که کامنت رو می‌نویسم سرشار از احساس خوب هستم و نمی‌دونم که چطور میتونم حسم رو ابراز کنم. این کامنت من در باره این ویدیو نیست چون نمی‌دونستم باید کجا اینو بنویسم دستم روی یک گزینه ای خورد و این ویدیو اومد .

    من حدود 4 روز هست که یک صدا از خودم ضبط کردم و تعدادی جمله رو به خودم میگم و هر روز و هر شب به این فایل ضبط شده گوش میکنم . بعضی از جملات:خدایا شکرت که من اکنون سالم هستم و میتوانم حرف بزنیم . هر اتفاقی که رخ دهد به نفع من است . ذهن من هر روز و هرروز قوی میشود . هر روز نعمت ها و فرصت ها چند برابر میشود . خدا شکرت که من همواره در حال هدایت تو هستم و قلب من همیشه به سوی هدایت های تو باز است . خدایا شکرت که مرا همیشه پشتیبانی می‌کنی . من لایق بهترین ها هستم. من به خدا اعتماد دارم(جمله ای که روی دلار نوشته شده) و …

    شاید باورش برای بعضی ها سخت باشه ولی علاوه بر اینکه احساس خوبی رو در این چند روز تجربه کردم و میکنم اتفاقاتی با نام معجزه رخ داد .

    من امسال کلاس دوازدهم هستم و درحال درس خواندن و اینکه در هیچ موسسه ای شرکت نکردم و امروز مدیر ما از مدرسه زنگ زد به من و گفت که تو آیا قلمچی ثبت نام کردی و من گفتم نه . گفت میتونی با هزینه مدرسه و به صورت رایگان امروز ثبت نام کنی و من قبول کردم و کار انجام شد .

    میخواستم این رو بگم و به خودم یاد آور باشم که هر وقت که کارها مون رو به خدا بسپاریم او همه کار ها را باکیفیت و بدون نقص انجام میده. تازه این حدود چهار یا پنج روز شکرت گذاری بود . من به خودم تعهد میدهم که هر روز شکر گذار نعمت های بی پایان خدا باشم .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    محسن منجزی گفته:
    مدت عضویت: 1713 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستانم در این سایت الهی و مقدس

    میخوام از پیش فرض هایی بگم که خیلی توی زندگیم تاثیرگذار بودن و هستن و من هر دفعه که تاثیرشون رو میبینم توی زندگیم هی به خودم یادآوری میکنم و میگم ببین، چیزی که توی ذهنت هی مرور میکنی و شده بک گراند زندگیت، هی برات تکرار میشه. پس بهتره که افکار سازنده و کمک کننده توی ذهنت پرورش بدی و بسازی زندگی خودت رو.

    من زمانی که دوران راهنمایی بودم از سال دوم راهنمایی میخواستم برم سال سوم. یه معلمی بود برای درس ادبیات که همه میگفتن این معلمه خیلی سخت گیره، خیلی گیره، به هیچ کس رحم نمیکنه، هر کی رفت زیر دست این معلم پوستش کنده است و یه روز خوش ندارین با این معلم.

    همه در حالی که آب دهنشون خشک شده بود از ترس این معلم و از بدقلقیِ این معلمف من تو دلم داشتم بشکن میزدم و با دمم گردو میشکوندم و خیلی خوشحال بودم. چرا که باور داشتم من خودم آدم درس خون و کار درستی هستم و هر چی معلم سخت گیرتر و منضبط تر و گیرتر باشه من باهاش موفق ترم و اتفاقا نمرات بالاتری میگیرم و اون سال خیلی سال خوبی هم خواهد شد. چرا که بقیه دارن از ترس و با باورهای ترس آلود ازش فرار میکنن و من دارم با درس خوندنم و با لذتی که از حضورش میبرم فقط هی نمرات خوب میگیرم و رشد میکنم و فاصله درسی خودم رو با بقیه بیشتر و بیشتر میکنم.

    که دقیقا همین پیش فرض هم برای من ثابت میشد و اون سال و تمام سال های دیگه ای که معلم هامون سخت گیر و خیلی خیلی منضبط بودن من بهترین نمرات رو توی کلاس میگرفتم، معدلم همیشه با اختلاف بالا بود، رابطه خیلی خیلی خوب و گرم و با اعتماد به نفس خیلی بالایی با اون معلم داشتم و خلاصه اون معلم میشد یکی از بهترین دوستا و بهترین معلم ها برای من اون سال. چرا که پیش فرض ذهنیِ من درباره اون معلم خیلی خوب و عالی و لذتبخش بود و اینکه توی ذهن خودم خیلی باهاش حال میکردم، در دنیای واقعی هم برام اتفاق میفتاد.

    خاطره دومم بر میگرده به زمانی که میرفتم فوتبال. من به مدت چند سال زمان نوجوانی میرفتم فوتبال چمن. که اتفاقا خیلی هم خوش میگذشت و خیلی هم حال میداد و لذت میبردم.

    بین زمان های تمرین و مسابقات، مربی مون میفرستادمون میرفتیم آب میخوردیم. اون موقع هم مثل الان نبود که بخوایم اب معدنی ببریم با خودمون یا حتی آب ببریم با خودمون. و یه شیلنگ آب خنک همون جا بود که از همون میخوردیم و کلی هم سالم و سلامت و سرحال بودیم خداروشکر.

    خلاصه وقتی میفرستادتمون که آب بخوریم من بخاطر اینکه حجم مهربونیم کلا زیاده! اجازه میدادم بقیه بچه ها که حدودا بیست نفری بودیم اول آب بخورن و بشورن دست و صورتشون رو سرحال بشن بعد من آخرین نفر سر حوصله کارم رو انجام میدادم و بعد بر میگشتم پیش بقیه و توی زمین.

    خلاصه این حرکت چندین بار تکرار شد و یه بار از همین دفعات مربی مون به شوخی برگشت و گفت:

    محسن همیشه آخرین نفر میرسه. همیشه ی خدا نفر آخره! . خلاصه با لحن طنز و شوخی گفت که اون موقع هم کلی خندیدیم. از حرفش اصلا ناراحت نشدم و لی کامل توی ذهنم موند. حالا این تا اینجا بماند.

    من کلا یکی از خصوصیاتم وقت شناس بودن و سرتایم بودن بوده برای چندین سال متوالی و سال های اخیر. حتی پیش میومد وقتی با دوستا میخواستیم بریم جایی و قرار میزاشتیم با هم که همدیگه رو جایی ببینیم من حدودا یه ربع زودتر میرفتم چون از دیر اومدن بدم میومد. خلاصه اینکه از این نظر پیش خودم کاملا اوکی بودم و کارم درست بود.

    از یه زمان و یه جایی به بعد هی حرف مربیم تو ذهنم تکرار میشد و میشه، ناخوداگاه.

    مخصوصا این چندسال گذشته که با سرویس میرم سرکار، هر وقت یک دقیقه دیر میرسم یا مجبور میشم که چند قدم آخر رو بدوم تا به سرویس برسم سریع این جمله مربی فوتبالمون برام مرور میشه که: محسن همیشه دیر میرسه.

    و این مساله همچنان ادامه پیدا کرده تا اینکه الان که الانه هم خیلی از وقتا دیر میرسم و هی مجدد اون حرفه برام مرور میشه. هر چند الان دارم آگاهانه و با تکرار زیاد این باور رو در خودم تغییر میدم اما به وضوح تاثیر این ذهنیتی که در من کاشته شد رو میدیدم و میدیدم که چه قدر من رو به دردسر مینداخت و میندازه.

    یه چیز خیلی خیلی جالب دیگه.

    من الان سی ساله هستم. زمانی که هنوز صورتم سبز نشده بود! و ریش نداشتم، میرفتم جلوی آینه و به شکل بازی و برای سرگرمی وایمیستادم و دقیقا خط ریش خودم رو با انگشت هام روی لپ ها و صورتم پیاده میکردم. یعنی جلوی آینه وایمیستادم و دوتا دست هام رو میاوردم بالا و با انگشت های اشاره از زیر گوش هام تا کنار لب هام یه خط با نوک انگشت هام میکشیدم و با خودم میگفتم من دوست دارم خط ریشم اینطوری باشه که هی نخوام هر دقیقه اصلاح کنم یا خط ریش بگیرم و مرتب کنم. الان خدا شاهده هر کس ریش های من میبینه، مخصوصا آرایشگرها که میخوان ریشم رو کوتاه کنن ازم میپرسن:

    لیزر میکنی؟ من هم در جواب با لبخند برامده از قدرت خلق زندگیم میگم: خیر

    یا میپرسن: بند میندازی یا با موچین خط ریشت رو میگیری؟ (موچین!!!!!!! میدونید موچین یعنی چی؟؟؟؟؟ یعنی اینکه یه نفر نشسته دونه دونه این موها رو با دقت و ظرافت صد در صد چیده و یه خط راست و مستقیم از توی این محاسن درآورده که الان شده این. یعنی تا این اندازه دقیق و ظریفن)

    و من در جواب با لبخندِ از سر قدرت میگم: هیچ کدوم. ای کاش میشد عکس ریش هام رو بزارم اینجا تا دقت خلق زندگیم رو به ظرافت خط ریش به خودم یاداوری کنم و ایمان همه مون برای اینکه خودمون هستیم که شرایط رو خلق کنیم بیشتر بشه و هی تکرار بشه برامون. خلق زندگی به ظرافت خط ریشم. قدرت تا این حد.

    یه پیش فرض و باور دیگه. حدودا ده سال پیش خانواده زن داداشم اومده بودن خونه مون و همین طوری داشتن با بابام و بقیه صحبت میکردن و من هم طبق معمول گوش میدادم. بحث به جایی رسید در مورد سرماخوردگی و چیزایی که اینجور مواقع تجویز میشه برای این بیماری ها. خانواده زن داداشم گفتن: به فلانی بگید برای درمان سرماخوردگیش ماست و انار بخوره. برای سرماخوردگی و سینه و فلان خیلی خوبه و سریع خوب میشه. جالب اینه که خانواده ما دقیقا برعکس این موضوع رو اعتقاد داشتن و داریم، یعنی انار و ماست برای سرماخوردگی اصلا خوب نیستن و کاملا هم ضرر دارن. و جالیه که هرم خانواده ما و هم خانواده زن داداشم هر دومون نتایج کاملا موافق و تایید کننده این صحبت ها رو تجربه کردیم و تمام نتایج تایید میکنه این صحبت های خودمون رو. یعنی خانواده اون ها وقتی که انار یا ماست میخورن سرماخوردگی شون خوب میشه و خانواده ی ما وقتی میخوریم این ها رو دقیقا تاثیر عکس داره برامون و بدتر میکنه سرماخوردگی مون رو. حالا ابینکه برادرزاده م چی از آب در بیاد رو خدا عالم است!!!!

    در واقع باور ما به ما ثابت شد و پیش فرض های ما در رابطه اقدامات درمانی برامون ثابت میشه.

    حالا که من تا این اندازه با ذهنم زندگیم رو حتی به ظرافت و دقت خط ریشم دارم خلق میکنم چرا ذهنم رو در جهت چیزهایی که میخوام توی زندگیم تجربه کنم کنترل نکنم؟ چرا ازش در جهت درست و سازنده و بهتر کردن زندگیم استفاده نکنم. وقتی که هر چی که من فکر میکنم و انتظار دارم دقیقا همون میشه)

    چند سال پیش یه کتاب داشتم میخوندم از دکتر جو دیسپنزا که اتفاقا کتاب معروفی هم هست با نام “ماوراء الطبیعی شدن – Become Super natural) . چند تا آزمایش رو داشت توی یکی از فصل هاش توضیح میداد که یکیش رو الان یادم اومد که دقیقا مطابق با همین موضوعه.

    اسم نظریه ای که نویسنده بهش رسیده بود نظریه ی “اثر مشاهده گر” بود.

    اومده بود یه ربات ساده طراحی کرده که این ربات میتونست حرکت کنه و الگوی حرکتی خاصی هم داشت. یعنی هر وقت این ربات روشن میشد توی یک الگوی ثابت و کاملا مشخص که کاملا قابل پیش بینی بود حرکت میکرد.

    بعد این محقق اومد این ربات رو رو گذاشت پیش چندتا جوجه ای که تازه متولد شده بودن. جوجه هایی که تازه متولد میشن اولین جنبنده ای که میبینن به عنوان مادرشون میدونن و دیگه همیشه از اون تبعیت میکنن و همیشه دنبال اون راه میفتن.

    دکتر دیسپنزا اومد ربات رو گذاشت نزدیک قفس جوجه ها، جوجه ها توی قفس بودن و میتونستن ببینن ربات رو اما نمیتونستن تعقیبش کنن و دنبالش برن. خلاصه اینکه دکتر ربات رو بکار انداخت و در شرایطی که انتظار داشت همون الگوی حرکتی دفعات قبل رو تکرار کنه، بعد از چند ثانیه دید ربات نصف مسیر رو رفته و داشته از قفس جوجه ها دور میشده و بعد از اون جهتش رو تغییر میده و برمیگرده سمت قفس جوجه ها و در واقع سمت جوجه ها تغییر جهت میده. یعنی طبق الگوی منطقیه خودِ ربات میبایست با یه الگوی ثابت از قفس جوجه ها دور بشه اما همین که نصف مسیر رو رفته بعد از اون جهت حرکتش برای اولین بار تغییر میکنه و جهتش رو برمیگردونه سمت جوجه ها. در واقع ربات طبق انتظار جوجه ها تغییر جهت داده و انرژی و تمرکزی که جوجه ها روی ربات گذاشته بودن باعث تغییر جهت حرکتیه ربات شده بود. بخاطر همین بود که اسم این نظریه رو گذاشته بود نظریه “اثر مشاهده گر”. یعنی این که اون ناظر بر نتیجه نهایی تاثیر میزاره، با توقعش، با انتظارش.

    و در ادامه هم توضیح میداد که این نظریه در عمل خیلی میتونه نتایج آزمایش های دانشمندان رو تحت تاثیر قرار بده. در واقع وقتی یه دانشمند داره یه آزمایشی رو انجام میده و انتظار نتایج مشخص رو داره، حتی اگه نتایج قراره متفاوت از سایرین باشه، اما انتظار اون مشاهده گر یا دانشمندِ در نهایت میتونه تا حدودی نتایج نهایی رو تغییر بده در جهتی که خودشون انتظار دارن.

    خودمون هستیم که با دیدگاهی که داریمو با باورها و انتظاراتی که از زندگی و جهان داریم، داریم زندگی مون رو خلق میکنیم. بخاطر همینه که خداوند گفته من در نزد گمان بنده خویشم.

    استاد عزیزم بسیار بسیار سپاسگزارم ازت برای این آگاهی های ناب و بسیار کاربردی و نمیدونی چه قدر خداروشکر میکنم برای حضورت و برای اینکه توی این مسیرِ درست هستم. خدایا بینهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      الناز و باباش گفته:
      مدت عضویت: 1010 روز

      سلام محسن عزیز

      کامنت شما اولین کامنتی بود که وقتی سایتو باز کردم خوندم و عجب کامنت پرباری بود.

      خیلی قشنگ و کامل نوشته بودید و از نظرم خیلی به خودتون افتخار کنید چون هرکسی همچین قلم شیوایی نداره و انقدر مثال های قشنگی نمیاره.

      از مثال فوتبال خیلی لذت بردم و همچنین سرماخوردگی. خیلی جالب بودند.

      و البته مدرسه و خط ریش که خیلی خیلی بامزه و جال بودند.

      ولی این نظریه اثر مشاهده گر از نظرم دیگه بمب بود. چقدر جالب بود واقن و خیلی جدید

      خلاصش میشه:انتظار مشاهده گر یا هر فرد میتونه حتی نتایج یه ازمایش علمی ثابت شده رو تغییر بده! یعنی ما به قدری قدرت داریم که ممکنه به خاطر دیدگاه ما فرمول های شیمیایی تغییر کنه!

      حالا اگر یه جوجه میتونه و این قدرت خلق رو داره(البته طبق چیزی که من از متن شما متوجه شدم)پس ما به عنوان اشرف مخلوقات چه قدرتی داریم!

      بیاید این نظریه رو به ازمایش های بزرگ بشریت نسبت بدیم: اختراع لامپ توسط ادیسون.

      خب ادیسون برای اختراع لامپ هزار روش رو امتحان کرد و در بار هزارم لامنپ اختراع شد.

      از نظرم اگر در جهانی زندگی میکنیم که انقدر انعطاف پذیر و شکل پذیره نسبت به باورها و ذهنیت ما, تولید لامپ که امروزه ما داریم ازش استفاده میکنیم, صرفا واکنش جهان به انتظار ادیسون بوده! یعنی صرفا نیاز نبوده 999 بار این ازمایش انجام میشده که بعد لامپ تولید شه بلکه این اتفاق میتونسته خیلی زودتر اتفاق بیفته یا تو همون دفعات اول! این برمیگرده به ذهنیت ادیسون توی اون زمان که احتمالا فکر میکرده که اقا حالا که 999بار امتحان کردم احتمالا چون دفعه ی بعدب یه عدد رنده دیگه حتما این ازمایش انجام میشه یا فکر میکرده که دیگه این اخرین گزینست برای همین درصد موفقیت بالاست و به هرشکلی توقع موفق شدن رو داشته که موفق شده! پس این یعنی صرفا همون یه راهی که ادیسون برای تولید برق به بشریت معرفی کرده نیست بلکه ممکنه روش های بسیار دیگه ای هم باشه که بشر قطعا با این سرعتی که هرروز داره بهبود و پیشرفت میکنه پیداش خواهد کرد. اون روش به خاطر انتظار ادیسون جواب داده!

      یا اصن همین ایلان ماسک خودمون که رویای تولید ماشین های الکترونیکی رو در سر می پروروند. خب از لحاظ علمی و حتی شکت های بزرگ خودروسازی دنیا این امکان پذیر نبود! ولی ایلان ماسک با یه ذهن پاک و یه انتظار مثبت اومد چیزی که به انتظار بقیه ناممکن بود رو خلق کرد! یعنی تو این مثال اون شواهد علمی و اون دیدگاه مردم به هیچ وجه مانع برای خلق اون چیزی که ایلان میخواست نبودند. ادمای قدرتمند جهان کسایی هست که باورهای تزلزل ناپذیری دارند!

      دوست عزیز خیلی ممنونم از کامنت ارزشمندت. چراغای زیادی رو تو ذهنم روشن کرد. امیدوارم این مسیررو با شور و اشتیاق و نتیاج تمام نشدنی ادامه بدی:)))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        محسن منجزی گفته:
        مدت عضویت: 1713 روز

        سلام دوست عزیز و برادرم بزرگوارم

        خداروشکر میکنم کامنتم مفید بود و تونستید باهاش ارتباط برقرار کنید.

        صحبت های شما هم که ماشاالله خودش یه حسن ختام و منطق های فوق العاده بود.

        الان من در حال تماشای انیمیشن inside out قسمت دومش هستم، اون هم در رابطه با بحث باورهاست و اینکه یک اتفاق به چه شکل می‌تونه باعث شکل گیری باور بشه و در نهایت باعث شکل گیری شخصیت فرد میشه. هم خیلی باحاله از نظر من، و دقیقا مرتبط با موضوع باورهاست و جذابیت های کودکانه خودش رو هم داره.

        البته من با هدف تقویت زبان انگلیسی این انیمیشن رو هدایت شدم که نگاه کنم، اما پیشنهاد میکنم ببینیدش فکر کنم می‌تونه الهام بخش باشه و کمک کننده.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    معصومه پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به عزیزان سایت

    سال تو را به همه عزیزان تبریک میگم

    استاد من هر سال روز عاشورا شله زرد نذری میدم خیلی شله زرد هام خوشمزه وخاصه

    خیلی حساسم روی شله زردم که بهترین باشه

    تمام فامیل دوستان از خوردن شله زردم لذت میبرن

    تقریبا چند سال پیش شله زرد را داشتم آماده میکردم که تست کردم دیدم یه مزه شوری میده من هم به دیگ بزرگ برای 100 نفر گذاشته بودم استرس زیادی گرفته بودم ترسیدم حتما تو شکر نمک داشته مزه کردم این طور نبود تمام چیزهایی که ریخته بودم تست کردم تا فهمیدم زعفران شور بوده انگار تقلبی بود

    من اومدم شکر دوباره اضافه کردم دوباره مزه کردم باز شور بود

    من اعتقاد داشتم که ساعت 3 صبح تو تنهایی خودم بیدار میشدم ودیگ شله زردم را میزاشتم تا به موقع صبح عاشورا پخش کنم همه خواب بودن ومن از اینکه شله زردم شور شده بود گریه میکردم واز خدا میخواستم آبرویم نرود اگر نه کل شله زرد ها را حیف میشد باید میریختم

    شله زرد را برای تست کردن تو یخچال میزاشتم مبگفتم شاید سرد بشه مزه اش عوض بشه اما این طور نبود چون ذهن من شوری را قبول کرده بود من با این ذهنیت مزه میکردم فقط شوری را احساس میکردم

    تا صبح من اشک ریختم خیلی اعصابم خورد بود به خاطر مغازه دار که به من زعفران تقلبی داده بود

    خلاصه تا صبح من مزه میکردم وشکر وچیزای دیگه میریختم تا مزه شوری از بین بره که کلا احساس کردم حس چشایی خودم از بین رف زبانم یه طوری شد ه بود وهیچ چیزی حس نمی‌کردم

    صبح زود به چند نفر شله زرد را دادم تا مزه کنن واز شوری چیزی نگفتم

    گفتن خیلی خوب شده مثل همیشه عالیه

    من هنوز باور نداشتم فکر میکردم به خاطر من ناراحت نشم اینطور گفتن .

    بالاخره شله زرد را به هیت وفامیل دوستان دادم . وهمه ازش راضی بودن من دیگه شله زرد نخوردم چون زبانم ورم کرده بود هیچی حس نمی‌کردم فقط برای خودم یه ظرف نگه داشتم چند روزه دیگه بخورم بعد چندروز که خوردم این حس بد را از خودم دور کردم واقعا شیرین خوب بود الان میفهمم اگه اون روز ذهنم را کنترل میکردم وحالم را خوب میکردم آنقدر عذاب نمیکشیدم

    اگه افسار ذهن را در دست نگیریم ما را با خاک یکسان میکنه

    استاد عزیزم ممنونم بابت این همه آگاهی های که به ما میدهی وچشم ما را به حقایق باز میکنی

    دوستتان دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: