درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم !
سلام خدمت حضور نیک شما استاد نهایت عزیز .
استاد چقدر حرف و کلام شما اشناست چقدر تجربه این همه مسائل را ما داشتیممم .
خداراااااا کرور کرورشکرررر .
در اینجااااا میخواهم یک مثال به مثل همین توت فرنگی های بزنم .
خیلیییییییی شباهت باهم دیگر دارند .
مادر من که مدت شش هفت سال میشود مریضی شکر دارد . با به وجود آمدن این مریضی برای مادرمن سوزش پا پیدا شد و داکتر ها هم روایت کردند که همیشش دوا بخوری تا زمانیکه زنده هستی . اما نه اینکه توخوب شوی برای همیشه و مادر من هم بر همین عقیده هرماه میرفت و دوا های قوی قوی میخورد ….و همچناننن اینقدر فشار و شکرر بلند نداشت در حدود 160 الی 200 میبود همیشه . اما سوزش پاهایش کمی اذیت کننده بود . البته به شدت پاهای مادر من نازک و درد پذیر شده بودددد و حتی راه رفته نمیتوانست.
خوب من هم چندین بار برایش گفتم بیا در سایت و دوره قانون سلامتی را پیش ببر .گفت نخیررر مرض من حل شدنی نیست تا دم مرگ همرایم است . و پس منهم ساکت شدم گفتم نخیررر ! حالا زمانی نیست که بخواییی مادرت را هدایت کنی به سمت دیگر ….
چند روز گذشته یک از دوستان ما یک آب را تحویل ما کردند که برای همه مرض هااا شفا بخش بود !!!
روایت کردند این یک بوتل آب است که دم میکند یک عزیز خدا ، بعد بنوشش و چای و دوا حتیییی یک قرض دگه استفاده نکن !
خوب مادر من هم شکاک دو دل بود و خلاصه خورد آب را و از چای استفاده نکرد
استااااددد باورتان میشود که این شب ،شب پنجم است مادر من دوا استفاده نمیکنه و پاهایش خیلیییی ارامممم شده حتی بهتر و سرحال تر از همه وقت ها به نظرم میرسه ..
مگرنه آب یکاب است و بوتل آب هم از یک کمپنی اما چی میشود که این ذهن ما جذبیت مقاومت داشتن را بیشتر میکند .
خدایاااااشکررررررت بابت شفایابی مادررررممم …
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ردپای روز 26 فروردین رو با عشق مینویسم
من این روزا دارم خواسته هامو زندگی میکنم
خدایا شکرت
امروز صبح قرار شد برای اولین کار سال 1404 به پارک بانوان برم و روی دیوارش رو نقاشی بکشم
و آقای نقاش خداگونه دیشب که زنگ زد بهم گفته بود که آقایون رو راه نمیدن و گفتم که بری و کار کنی
صبح وقتی بیدار شدم و شکرگزاری کردم و ورزش رو شروع کردم ،آقای خداگونه زنگ زد و گفت بیا جلو در پارک بانوان
منم حاضر شدم و نون خریدم با پنیر و رفتم ، وقتی رسیدم آقای خداگونه مثل همیشه ، بسیار بسیار با آرامش و با صلح درونی که با خودش بود و لبخند همیشگیش ، احوال پرسی کرد
و پرسید سال جدید چطور بود؟
خیلی حس خوبی داشتم از اینکه امروز میخوام کار کنم
رنگارو بهم داد و باهمرفتیم مدیریت پارک
وقتی منتظر بودیم مدیر پارک بیاد ، درمورد کارعید که داشتن و منو نگفتن چون داربست بود و کلایمر صحبت کردیم و درمورد طراحی ،طرح هایی برای سازمان زیبا سازی شهر تهران که فراخوان داده بودن برای طراحی اثر
که گفتم طراحی کنم و شما ببینید ،صحبت کردیم
وقتی مدیر اومد یه خانم بسیار بسیار مهربان و خداگونه و زیبا رو که به وضوح میتونستم حال خوب درونی و آرامشش رو دریافت بکنم و با هم که صحبت میکردیم خیلی خیلی با آرامش بود و رفتیم محوطه پارک تا کارمو شروع کنم
اول دو تا تخم مرغ رو گفتن تا بعد چند تا دیوار هم بود
و من شروع کردم
اولش مدام میگفتم حالا چجوری کار کنم و وای چیکار کنم ،اگه خوب نشه چی
اما یادم اومد که باید ذهنیتمو سعی کنم تغییر بدم و تمریناتش رو هر لحظه آگاهانه انجام بدم ،و شروع کردم به گفتن اینکه من میتونم و میشه و خوب درمیاد
کافیه که نگران نباشم و خودمو بسپارم به جریان
از صبح تا غروب یه عالمه بچه های مدرسه ای و خانما میومدن پارک و به قدری زیبا رو بودن که فوق العاده حس خوبی میگرفتم از اینکه یه عالمه دختر زیبا رو میبینم
وقتی تخم مرغ اولی رو تموم کردم رفتم سراغ تخم مرغ بعدی و وقتی کار کردم به قدری زیبا شده بود که خیلی خودم لذت بردم
و اونجا بود که گفتم ببین طیبه تو دیگه فکر نکردی به اینکه چجوری میشه و فقط کار کردی
بعد کارت خیلی راحت پیش رفت
در اون چند ساعت که داشتمکار میکردم
هر کس میومد پارک و یا رد میشد و دخترا میومدن ،هگه تحسین میکردن و لذت میبردن و سلام میدادن و خداقوت میگفتن به قدری انسان های مودب بودن که از دیدنشون لذت میبردم
خدایا شکرت
وقتی موقع ناهار شد دیدم چای و یه لقمه آوردن و تشکر کردم و وقتی نگاه کردم ببینم چی توی لقمه هست دیدم کوکو هست و به قدری خوشمزه بود که با عشق از خدا سپاسگزاری کردم
وقتی کارم رو انجام میدادم کارکنان و کارمندای قسمت اداری پارک میومدن و نقاشیمو میدیدن عکس هم میگرفتن از کارم
بعد دیدم یه نفر اومد به قدری ذوق داشت که گفت وای من عاشق نقاشیم و خیلی دوست داشتم از بچگی کار کنم
یه خانم تقریبا 45 ساله بود و چنان ذوقی داشت و یکم باهام صحبت کرد و مدام میگفت عاشق نقاشیم
من میتونستم ذوقشو حس کنم ،چون خودمم عاشق نقاشیم و همیشه وقتی کسی رو میدیدم که داره نقاشی دیواری و یا هر نقاشی انجام میده با لذت نگاهش میکردم
وقتی مدیر پارک اومد تا باهام صحبت کنه ،تشکر کردم بابت لقمه برای ناهار و گفت برای خودم کوکو درست میکردم که گفتم برای شما هم بیارن
چقدر انسان های خوبی اطرافم هستن و چقدر خداروشکرگزارم که برای من دستانش رو میفرسته تا خدا رو به یادم بیارن
من امروز این رو بارها به خودم تکرار میکردم
باید یاد بگیرم تقلا نکنم در نقاشی کشیدن و نترسم
رها باشم تا خدا کارشو بکنه و این کار رو با سپاسگزاری باید انجام بدم که سپاسگزار باشم که خدا به من قدرت خلق زندگیم رو داده که میتونم نقاشی بکشم
و میتونم کار کنم و تمرین کنم و یاد بگیرم
پارکی که رفته بودم بی نهایت زیبا و دریاچه خوشگلی داشت و درختای خوش رنگی که سبزی برگاشون به رنگ تیره دراومده بود و پیست دوچرخه سواری هم داشت
بهشت بود و من لذت میبردم از بودن در این مکان بهشتی
وقتی کارم تموم شد و برگشتم خونه
رفتم دو تا کار برای مادرم انجام بدم و انگار وقتی میخوام باور فراوانی رو درمورد آزادی زمانی و مکانی قوی بشه
وقتی مادرم ازم درخواست میکنه تا برم و براش کاری رو انجام بدم ،دیگه نمیگم وقت ندارم
چشم گفتم و میدونم که بی نهایت وقت دارم تا کارهامو با لذت انجام بدم
رفتم گوشی مادرمو بدم تا تعمیر کنن
و قبل اون باید میرفتم جایی
وقتی بر میگشتم به کل حواسم نبود باید برم مرکز خرید و گوشی رو تحویل بدم و سمت راست پیچیدم تا به سمت خونه برم
قشنگ از دلم یه صدای ملایمی گفت ، برگرد از سمت چپ برو
وای من چشم گفتم و برگشتم و یهویی خدا درک این رو بهم داد که تو قرار بود بری مرکز خرید
فقط خندیدم و خداروشکر کردم
خیلی حس خوبی داشتم و لذت بخش بود چون که خدا به قدری حواسش به منه که ریز به ریز داره بهم میگه کجا برم و یا کجا نرم
خدایا شکرت
خیلی دوستت دارم
امروز یکی از روزهایی بود که به خودم گفتم طیبه ببین ،اگر رها باشی چقدر راحت خدا همه کار برات انجام میده
پس سعی کن بیشتر تمرین کنی و لذت ببری و سپاسگزار تر باشی
خدایا شکرت که امروز مشتاق تر از من بودی که من برم. روی تخم مرغ ها نقاشی بکشم و با هم کلی کیف کنیم
تخم مرغ هایی که سال ها آرزو داشتم که یک روزی منم مثل بقیه نقاشا روی تخم مرغ المان شهری تهران نقاشی بکشم
خدایا شکرت بابت تک تک این لحظات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی. سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
سلام به استاد عزیزم و همگی دوستان در این سایت بی نظیر
خداروشکر میکنم و تشکر میکنم ازهمگی شما و مریم عزیزم
این فایل هم عالی بود
من خیلی ازش درس ها گرفتم و خیلی چیزا رو یادم انداخت مثل زمانی که من بچه بودم و از تاریکی میترسیدم وشب ها بیرون نمیرفتم ولی گاهی که واقعا بخاطر کار خیلی مهمی که باید انجام میشد
باید از خونه بیرون میزدم پیش فرض های ذهنم انقدر اون کار برای من و ذهنم من بزرگو مهم میکرد که من رو قانع کنه که با وجود ترسم زیادم باید برم اون کارو انجام بدم حالا یا امدن مهمانی به منزل بود یا بردن خبری مهم به جایی
و این قدر این پیش فرض در ذهنم بزرگ میشد که بر ترسم که پیش فرض بزرگ تر و قدیمی تر بود غلب میکردم
میرفتم اون کارو انجام میدادم و برمیگشتم
جالب این بود که اگر یه شب دیگه میخواستم همیجوری از خونه بزنم بیرون نمیتونستم و اون ترس میومد سراغم و من زورم بهش نمیرسید
واقعا جالب بود برام
که ذهن چطور برای وادار کردن من برای کار مهم که اون لحظه پیش اومد منو قانع کرد که بر ترس چند ساله خودم غلب کنم
اما شب بعدش برای رفتن تا داخل حیات جرعت نکنم
جالب که چطور ذهن میتونه در لحظه پیش فرضجدید رو جایی گذین کنه
یا گاهی برام پیش میومد که کاری رو که نمیکردم بخاطر نظر بیقه یا نداشتن جرعتش
و وقتی یه شرایطی پیش میومد که انجامش میدادم بعد که بخودم میومدم به خودم میگفتم اگر شرایط عادی بود عمراً من این حرکت رو میزدم و هم زمان اون پیش فرضم که نباید انجام میدادم در ذهنم میومد
اما دیگه خیلی ترس ناک نبود چون بخاطر اون شرایط موجودو نا خواسته ازش عبور کرده بودم
من این جوری برداشت کردم از این فایل 3قسمتی
که میشه بااهرم رنج لذت پیش فرض های محکم ذهن رو شکست و به نفع خودمون ازش استفاده کنیم
مثلا برای من یکی از قوی ترین پیش فرض های ذهنم ظاهر ساز در اطراف م بود و دیگه برام سخت شده بود از بس که سعی در ظاهر سازی در رفتار و گفتار داشتم
اما کم کم وبدونه اینکه اگاهانه بخوام تعقییرش بدم بهش غلب کردم
الان بادیدن این فایل ها متوجه شدم ای دل غافل من با اجرای تکنیک اهرم رنج لذت این کار کردم و تعققیرش داده بودم اما متوجه نشدم
با اگاهی هایی این فایل میخوام به اصلاح کردن بهونه هایی ذهنیم برم که دیگه پوست از سر من کنندن
بخاطر این که هر کاری میخوام انجام بدم بخاطر پیش فرض های اشتباه ذهنم یه بهونه ای میزاره سر راه من که باید به کاملترین شکل ممکن انجامش بدیم
من الان متوجه شدم دلیل موفق نبودن در کسب کارم همین پیش فرض های اشتباه ذهنم بود
هرچی برای انجام کارم میخریدم ذهنم بهونه بعدی رو سر راهم قرار میداد خوب حالا باید پول جم کنی فلان چیزو بخری، فلان دسگاه رو میخریدم ، دوباره میگفت نه باید این دستگاه جنسش خوب نیست توباید اون جنسشو میخریدی، که در اصل با همون میسد کلی کاری حرفه ای انجام داد اما ذهن من من رو با این پیش فرض ها 4 سال بازی داد
الان که من بخودم اومدم میبینم 4 سال خرج کردم بدونه وردی مالی در حد متوسط یعنی ربع اون همه پول و انرژی ،وقتم ، استرس و اضطرابی که کشیدمم برنگشت بهم
دلیلش پیش فرض های اشتباه من در حاشیه رفتن من بود که من رو دور خودم چرخوند،
درست در همین شغل من خیلی ها با نصف امکانات کاری من پول ها ساختن پیشرفت ها کردن
من تازه متوجه شدم که من اگر بجای گم شدن در حاشیه های این پیش فرض های اشتباه روی باور هام کار میکردم
الان کجا بودم در جایگاه کاریم
هرچند دیر ولی جایی شکر داره که من بلاخره متوجه شدم
خدارو شکر خدارو شکر
استادو مریم عزیز
ازتون بینهایت ممنونم دوستون دارم باعشق
به نام خدای مهربون و قشنگم
الهی صدهزار مرتبه شکرت ک امروز هم فرصت دوباره زندگی رو بهم بخشیدی و کمکم میکنی تا هر لحظه مست و تسلیم خودت باشم الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
وقتی مثال های دوستانم رو میخونم و میشنوم برای خودمم تجربه های گذشتم تداعی میشه ک در گذر زمان فراموش شدن و هیچ وقت نیومدم بهشون فک کنم تا ازشون درس بگیرم استادم ازتون میلیون ها بار سپاسگزارم ک انقدر حرفه ای و هوشمندانه از دل یه مصاحبه و چالش ب ظاهر ساده و شاید از نظر خیلیا در حد فان مطالبی تا این حد گوهربار و ارزشمند برامون بیرون میکشین و ذهنمون رو وادار میکنین ب تامل و تفکر عاشقتونم از خدا میخام کمکم کنه منم بتونم تا این حد متمرکز و حواس جمع باشم تو زندگی شخصی خودم
مثالی ک برای خودم پیش اومده بود و نگاه من بهش با دیگران متفاوت بود ،زمان عقدمون که کاملا یهویی و معجزه وار و در عین ناباوری رخ داد برامون ما کلا همه چی و سپردیم بخدا و شاهد معجزات بی پایانش بودیم زمان بله برون ک اردیبهشت ماه شد با هم صحبت کردیم ک عقدمون 3،3،3 تاریخ رند باشه ک یهویی شد 30،3،3 درست روز سالگرد آشناییمون ک اونم واقعا انگار خدا تاریخش و بهمون گفت و انجام شد و ب خوبی و خوشی و فوقالعاده عالی سپری شد و از زمان عقدمون تا ب همین الان میتونم صدهاااا معجزه رو تو زندگیم بیام توضیح بدم ک چ همزمانی ها ک برامون اتفاق نیفتاد و خدارو هزاران بار شکر ک داره روز ب روز هم عالی و عالی تر میشه چون باورمون بر اینه ک رابطه عاطفی قشنگی داریم ک خدا خودش داره هدایتش میکنه و تمام برنامه ریزی هاش و میکنه چند وقت پیش خونه دوستم مهمون بودیم ک یهو بحث قمر در عقرب و این حرفها شد و از اونجایی ک من تو این بحثا شرکت نمیکنم تاریخ ازدواجشون و نگاه میکردن تو گوگل ک ببینن تو اون تایم بوده یا نبوده و اینا یکیشون برگشت گفت توام بگو تاریخ عقدتو ببینیم چ زمانی بوده گفتم فلان تاریخ یهو دیدم سرخ شد سفید شد کلا حالش عوض شد بخاطر اینک مثلا من نفهمم ب من نگفت گویا زمان عقدمون تو اون تایم بوده و یجورایی حالت استرس و ترس ب خودش گرفت با کمال خونسردی گفتم معنی قمر در عقرب چیه گفت دقیق نمیدونم ولی میگن خوب نیس تو اون تاریخا عقد بشه یا کار مهمی انجام بشه گفتم کی گفته گفت نمیدونم ک منم شنیدم گفتم ببین منم نمیدونم چ اتفاقی میفته یا نمیفته برام مهم نیس اگر ی روزی خدای نکرده یجوری بشه تقصیر قمر نبوده مدار و فرکانس خودم همه چی و رقم میزنه انگار ک گنگ باشه براش حرفام برگشت گف آخه فلانی رفته یجایی ک ببینه چرا زندگیش خوب نیس و راضی نیس بهش گفتن ک بر اونم اینجوری شده و باید جدا بشه گفتم این حرفا ینی چی کار نکردن شوهرش یا دوس نداشتن همدیگشون یا حس خوب نداشتنشون چ ربطی ب این خرافات داره اونا بشینن با هم مسائلشون و حل کنن و درست کنن دگ نیازی نیس ک برن دنبال این کارا دیدم خیلی مقاومت میکنه و این موضوع تبدیل ب باور قدرتمندی شده تو وجودش بیخیالش شدم و دگ ادامه ندادم
تو راه برگشت ب خونه مدام تو ذهنم تکرار میکردم همه چی در زمان و مکان خودش برای من اتفاق میفته اینم خاست خدا بود و من هرلحظه تسلیم خدا هستم و اومدم ی باور جدید برای خودم ساختم اون تایم قمر و عقرب و این حرفا ک اکثرا همه اعتقادشون بر این موضوعه انجام ی کار یا خیلی عالی میشه یا بقول اینا یجور دگ میشه برای من عااااالی و عالی تر میشه و دگ بهش فک نکردم و توجه و تمرکزم و بیشتر و بیشتر گذاشتم روی زندگی و اهدافم و خدارووووووو هزاران بار شکر ک هرروز درهای جدیدتری برام باز میکنه الهی صدهزار مرتبه شکرت
استاد قشنگم عاشقتونم
مریم جونم عاشقتم
خانواده قشنگم عاشقتونم
خدای بی نظیرم عاشقتممممم
الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین
فعلا.
سلام به استاد عباس منش عزیز و همه دوستان
زمانی که داستان توت فرنگی رو از زبان شما شنیدم یادم اومد سالها پیش زمانی که دانشجو بودم یک روز که از دانشگاه برمیگشتیم دوستم من رو به ی آب میوه دعوت کرد و چون میدونست من آب پرتقال دوست دارم برای من آب پرتقال گرفت .وقتی آب پرتقال خوردم روی قوطی نگاه کردم و دیدم نوشته آب سیب موز ولی من چون فکر کردم آب پرتقاله واقعا طعم پرتقال حس کردم حتی بنظرم خیلی هم آب پرتقال خوشمزه ای بود.ولی وقتی عکس سیب موز رو دیدم و نوشته بود آب سیب موز واقعا تعجب کردم چطور ممکنه من آب سیب موز که اصلا دوست نداشتم بوخورم ولی چون فکر میکردم آب پرتقاله کاملا طعم پرتقال حس کنم.
بنام خدایی مهربان
سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم
درسهای از یک توت فرنگی 19 دالری قسمت 3
خداره صد هزار مرتبه شکر برای این مسیری زیباییکه همه مان در آن استیم
تمام زنده گی ما توسط باورهای ما شکل میگیرد پس چقدررر عالی که این باورهای ما را بشکل که در جهت خواسته های باشد شکل بدهیم .و فقط و فقط در مورد چیزهایی صحبت کنیم که به ما احساس خوب میدهد.
در مورد مثال که گفتین من هم بیاد زمان کانکور خودم افتادم ، همیشه استاد ما برای من میگفت سونیا هر سوال که تو نتوانستی حل کنی بفهم که او سوال اشتباه است و این باور باعث شده بود که من حتی درسهای را که درست نخوانده بودم هم حل کنم و هر سوال را حل میکردم .
تنها باورهای فرد است که سازنده ویا خراب کننده زنده گی اش میباشد .
خداره صدهزار مرتبه شکر
سلام به استاد عزیزم و دوستانم
من در باب این موضوع دقیقا 3-4 روز پیش همین رو تجربه کردم که به لطف خدای مهربان و با پیش فرض و احساساتی که از حرف ها و فایل های استاد عزیز داشتم تا حدودی اون اتفاق رو باور نداشتم
موضوع از این قرار هست که من دقیقا یک روز هست که از سفر خود از شیراز بر میگردم
در شیراز مجموعه فروشگاه شیراز مال طبقه همکف یک فروشگاه لباس نایک وجود داره
من تا این فروشگاه رو دیدم سریع به دوستم خبر دادم که بریم این فروشگاه رو ببینیم و چون عجله داشتیم به خانه برگردیم فرصت نشد در راه برگشت دوستم به من گفت که این فروشگاه جنس اصلی نایک رو داره و با قیمت بالا و حتی خوب و کیفیت اصلی محصولات رو به فروش میزاره
من پس از شنیدن این خبر خیلی خوش حال شب رو تا صبح چشم رو هم نزاشتم و منتظر بودم فردا برم برای خرید لباس و کفش و …
با اینکه میدونستم که محصولات اصلی نایک گیر نمیاد و اگر بیاد هم با توجه به قیمت دلار به فروش میرسد اما داشتم مسیر نادرست رو میرفتم
فردا به اون فروشگاه رفتیم و استاد حتی یک لباس حتی یک کفش از اون کیفیت که واقعا باید تصور داشت نبود و کلی برند دیگ لباس ها اونجا موجود بود اما چون فروشگاه نایک بود من فکر میکردم که دیگ داخل چه خبر هست
فردا این ماجرا من با فایل درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری آشنا شدم و به محض شنیدن این فایل اشک در چشمان من حلقه زد که واقعا هر چیزی که در ذهن ما عالی و خاص به تجسم در میاد دیگر هیچ چیزی تا تجربه اون اتفاق نمیتواند مارو به شک یا فکر کردن مجدد و یا هر چیز دیگر وادار کند
این اتفاق برای من تجربه شد که هر چیزی رو باور نکنم و با فکر و مخصوصا احساسات درست یعنی احساسی که از منبع سر چشمه دارد پیش بروم
به نام خدای نور
استاد عزیزم،شایسته جانم و شمایی که داری این کامنت رو میخونی سلام به روی ماهتوننن.
استاد من مژه کارم و چندتا ازاین مثال ها میخوام براتون بزنم.
استاد توی لاین مژه ما بعضی وقتا خیلی مشتریای حساسی داریم که وقتی میدونیم کارمون اصولی و هیچ مشکلی نداره ولی باز مشتری اصرار داره که نه این قسمت باید پرتر بشه درحالی که این قسمت دیگه ای مژه ای باقی نمونده که بخوایم روش نصب کنیم…
اول براشون توضیح میدیم مژه های دوتا چشم اصلا شبیه هم نیستن و یه اندازه نیست و یه ارتیست تاجایی که میتونه شبیه هم درشون میاره ولی وقتی میبینم هنوز گیر دادن که نه ایراد داره و فلان ماهم میگیم باشه عزیزم دراز بکش درستش کنم ایناهم چشاشون رو میبیندن ماهم یه براش میکشیم و میگم عزیزم خب یه نگاه بنداز الان درستش کردم اونم کلی تعریف میکنه وای خیلی خوبشده الان عالیه و کلی تشکر میکنه و با ذوق از پیشم میره درحالی که ما هیچ مژه ای اضافه نکردیم و همون مژه قبله:))))
یه توضیحی هم راجب کارم بدم بیشتر مثال هارو درک کنید.
ما توی اکستنشن مژه یه تار مژه مشتری ایزوله میکنیم و حالا بسته به حجمی که میخوان چندتا تار مژه یا فن روی اون یه تار ایزوله شده نصب میکنیم و یه کار کاملا تار به تاره یعنی روی تک به تک مژه ها نصب مژه مصنوعی انجام میشه.
حالا من باز یه دوستی دارم که میاد پیشم مژه هاشو اکستنشن میکنه اینم دوستمم خییلی حساسه حالا چون من تخصصم اینه و میدونم تارهای مژه ی انتهای چشم خییلی نازکن و نباید روشون مژه ای نصب کنیم چون اون مژه حالت افتاده میگیره ولی ایشون گفتن که باز دوتا تار ته چشمشون اضاف کنم منم گفتم باشه درحالی که این اجازه رو ندارم اضافه کنم ولی چون اصرار کردن گفتم باشه… خلاصه استاد من چیزی اضاف نکردم ولی بش گفتم اضاف کردم اینم گفتم اره عالیه الان چشمام کاملتر دیده میشن:))))
استاد من عاشق این قدرت ذهنممم چقدر ازتون سپاسگذارم که با این فایلا باعث شدین به این همچین موضوعی و قدرت ذهن فکر کنم.
استاد ما باز توی اکستنشن مژه که یه کار حساسی و وقتایی که مشتری پریود هست نباید براشون کارانجام بدیم چون مژه های مصنوعی بخاطر تغییرات هورمونی به مژه مشتری نمیچسبن و حالا یه داستان تخصصی داره نمیخوام زیاد طولانیش کنم ولی بمون گفتن که سه روز اول پریودی و سه روز بعد از پریودی نباید مشتری اکستنشن انجام بده.
حالا من یه مشتری دارم اعتقادی به این موضوع نداره و اصلا هم بهم نگفت که پریود بعد ازاتمام کار بهم گفت عاطفه امروز برای نصب مژه هامم اذیت شدی؟(چون وقتی مشتری پریود باشه خیلی برای نصب اذیت میشیم مژه مصنوعی نمیچسبه و هعی لیز میخوره میوفته به این دلیل که انجام نمیدیم)گفتم نه اوکی بود همه چیز بعد بم گفت عاطفه من پریود بودم ولی چون اعتقادی به این ندارم که توی پریودی نباید اکستنشن انجام داد بهت نگفتم…استاد خیییلی تعجب کردم اولش که الان تایم تغییرات هورمونیشه و من هیچ اذیت نشدم و راحت بودم و این قدرت ذهن احتمالا اگر من میدونستم پریود برای نصب خیلی اذیت میشدم ولی چون اطلاعی نداشتم هیچ مشکلی پیش نیومد:)))
ذهن ما داره اتفاقات زندگیموم رو رقم میزنه.
ذهن ما داره تجربیاتمون رو رقم میزنه.
ذهن ما داره هرلحظه رو رقم میزنه.
کنترل ذهن=کنترل زندگی
سلام خدمت شما استاد عزیزم و خانوم شایسته گرامی و دوستان خوش فرکانس:)
من در باب این پیش فرضها یادم اومد که بگم سال پیش من بدلیل استرس و وزن بالام و زیاد خوردن نمک و شیرینی فشارخونم بالا رفت و چون خونهٔ مامانم دستگاه فشار دارن و مامانم هم فشار خون بالا دارن اونجا فشار منو گرفتن و 16 روی 9 بود که برای من خیلی بالا بود و سردرد و قرمزی صورت داشتم که نشان از فشارخون بالا میداد خلاصه مامانم سریع برام ی حبه سیر آورد و به خورد من داد و یکی از قرصای فشار خودشو برام اورد و به زور گفت بخور تا فشارت بیاد پایین و همونجا خواهر بزرگتر از خودم که اتفاقا اونم فشار خون داره به من گفت ببین دیگه سن تو از 45 گذشته باید قرص فشارو شروع کنی و توی پیش فرضش این بود که ما هممون به مامان رفتیم و فشار خون داریم پس باید تو هم مثل ما خوردن قرص فشارو شروع کنی ببین فشارت بالاس، من انگار ی چیزی درونم گفت این درست نیست طبیعی نیست که منم فشار بالا داشته باشم بقول خواهرم ما از مامان ارث بردیم فشار بالا رو، خلاصه اینکه من گفتم من درستش میکنم من دوس ندارم مثل شما قرص بخورم و مرتب درگیر باشم که اینو نخورم فشارم میره بالا اینو بخورم بیاد پایین:)
بعد هدایت شدم به دختر عمه م که قانون سلامت رو از شما خریده بود و من با چند تا سئوال ازش و راهنمایی که کرد من عمل کردم به گفته های ایشون و تونستم به راااااحتی 17 کیلو وزن کم کنم و فشار خونم هم درمان شد و به خواهرم و مامانم گفتم دیدین ارثی نیست همه چی دست خود آدمه؟ دیدین من تونستم خودمو درمان کنم؟
من رعایت نمیکردم و هر چی میرسید میخوردم بعد فشار خون بالام رو ارثی مامان بدونم:(
وحالا که دارم رعایت میکنم شیرینیجات و ایناهارو نمیخورم فشارم همیشه عالیه نرمال آدمای معمولی 12روی 8
خداروشکر میکنم که قبول نکردم که دیگه سنم رفته بالا و باید انواع و اقسام فشارو قند و چربی خون بگیرم و الحمدلله به لطف راهنماییهای استاد عزیزم همیشه سلامتم و روز به روز جوان تر و شاداب تر و جذاب تر هم میشم
خدایا شکرت شکرت شکرت:))
سلام خدمت استاد وهم فرکانسی های عزیز
من امروز مشغول نصب نرده آهنی بودم وپیشم 3نفر نوجوان بودند که یکی از آنها قادر نام بود که در تعمیر گاه موتورسیکلت کارمیکند که قادیر به رسول نام میگفت برادرت آمد تعمیرگاه به اوستا گفت موتور من کلاج میکنه تعمیر کن قادیر میگه من به برادر رسول گفتم موتورت سالم است گوش نکرد گفت درست کن بعد اوستا به قادیر گفته موتور باز کن قادیر میگه به اوستا گفتم پول الکی میگیریم اوستا گفته باز کن میگه موتور باز کردم دستم روغنی کردم دست زدم سمت قسمت کلاچ بعد موتور بستم و بعد به برادر رسول گفتم تعمیر کرد م چک کن تحویل بگیر گفت چک کرد گفت اصلا مثل روغن کار میکنه دمت گرم وخیلی تشکر کرده وراضی راضی رفته است