درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

255 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حامد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام تنها فرمانروای هستی

    با سلام خدمت همه دوستان و استاد عزیزم

    من هم وقتی فکر می‌کنم همچین تجربه‌ای در مورد این موضوع در گذشته داشتم

    یادمه 10 سال پیش زمانی که می‌خواستم از چنگال بیماری اعتیاد رها شوم و در روزهای اول خیلی بی‌قراری می‌کردند و خیلی حالم بد می‌شد

    یک دوستی داشتم که خیلی هوای من را داشت و خودش هم این دردها را قبلاً کشیده بود و تجربه زیادی در این زمینه داشت

    من هم خیلی او را قبول داشتم و هر کاری که می‌گفت قبول می‌کردم و انجام می‌دادم

    یک شب خیلی حالم خراب بود و تشنج کرده بودم و خیلی از اطرافیان ترسیده بودند می‌خواستند من را به دکتر ببرند همان دوست که من او را دایی صدا می‌کردم 1 عدد قرص به من داد و گفت که اشکال ندارد بعد از چند روز یک دونه قرص مصرف کنی و این را بخور و امشب راحت بخواب

    و من اون قرص را خوردم و بعد از چند شب نخوابیدن،خوابم برد با این باور که من مورفین مصرف کردم

    بعد که از خواب بیدار شدم به دایی گفتم که چرا به من قرص دادی،کاش می‌گذاشتی بیشتر درد بکشم و به من قرص نمی‌دادی تا زودتر این سموم از بدنم خارج شوند و با خوردن این قرص من باید چند روز بیشتر درد را تحمل کنم

    دایی خندید و گفت آن قرصی را که من به تو دادم و خوردی قرص معده بود و هیچ ربطی به مورفین نداشت و تو تلقین کردی و آرام شدی و خوابیدی

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    شهیده گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    خداوند رو سپاسگزارم که این فایل رو در این زمان

    به من رسوند

    امروز صبح قصد داشتم برنامه های داریم رو مرتب کنم برای بعد از تعطیلات اما مدام ندایی منو سوق می‌داد به سمت سایت عباس منش

    و مطمئنم که قبل از اینکه برنامه‌ها رو ردیف کنم نیاز داشتم که این صحبت‌ها رو بشنوم و یک بار دیگه یه سری باورها رو در خودم تقویت کنم

    اعتراف می‌کنم با وجود اینکه سال گذشته زیاد تلاش کردم فکر می‌کردم که باورهام رو تقویت کردم

    اما الان در نقطه صفر هستم

    امروز در نقطه صفر هستم

    ولی در این لحظه خودم رو بر روی سکوی پرتاب می‌بینم و و می‌دونم که خداوند بیشتر از خود من می‌خواد که به خواسته‌هام برسم خیلی سریع

    پس این باور رو تقویت می‌کنم که سال 1404 سال جهش من به سمت موفقیت‌هایی است که بارها تصویرشون رو ساختم اما با باورهای محدود و منحرفم ازش دور شدم

    امروز این کامنت رو گذاشتم تا همیشه یادم بمونه و حواسم جمع باشه که من مسئول افکار خودم و باورهای خودمم به واسطه اون‌ها باید آینده روشنی رو برای خودم رقم بزنم و و خداوند همراه من و راهنمای منه تا برسم

    خدا را شکر به خاطر هدایت امروز به خاطر وجود این سایت و به خاطر وجود استاد عباس منش و اینترنت عالی امروز گوش‌هایی که شنیدند و ذهنی که دریافت کرد خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    حمیدرضا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3777 روز

    چه محتوای عمیق و الهام‌بخشی!

    “خداوند را آن‌گونه که می‌اندیشی، تجربه می‌کنی…”

    این جمله به تنهایی کلیدی است برای باز کردن دری از خوشبختی و هم‌جهتی با جریان بی‌پایان نعمت‌های الهی.

    استاد عباس‌منش عزیز، سپاسگزارم برای این درس‌های ارزشمند که مثل چراغی، مسیر درک “قانون خداوند” را برایمان روشن می‌کنند. داستان شخصی شما و آن گفتگوی روح‌افزای با خداوند—«فقط ادامه بده…»—یادآوری قدرتمندی است که وقتی باور کنیم او پشتمان است، هر خواسته‌ای نه‌تنها ممکن، بلکه اجتناب‌ناپذیر می‌شود.

    برای من، این بخش عمیق‌ترین بصیرت را داشت:

    “اگر باور کنی خداوند بیشتر از تو می‌خواهد که در خوشبختی زندگی کنی، ترس از مسیر محو می‌شود.”

    این اصل، تحول عظیمی در نگاهم به چالش‌ها ایجاد کرد. دیگر موانع، سنگ‌فرش‌های راه نیستند، بلکه نشانه‌هایی هستند که می‌گویند: «حمایت الهی در کار است، قدم بعدی را بردار!»

    سوالی که الان در ذهنم ایجاد شد:

    – امروز چطور می‌توانم “فرکانس حامی‌بودن خداوند” را در کوچک‌ترین رفتارها و انتخاب‌هایم جاری کنم؟

    دوستان عزیزم بیایید با هم به این وعدهٔ الهی تکیه کنیم: «کیست وفادارتر از خداوند به عهد خویش؟» و هر روز، قدم‌هایمان را با اعتماد به این حقیقت برداریم.

    دستمریزاد استاد!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    به نام خداوندی که هرچه دارم و ندارم و خواهم داشت از آن اوست ، سلام دوستان عزیزم ، میخوام اینجا چند تا از باورهایی که شنیدیم و میشنویم و بنویسم و یاد آوری کنم واسه خودم که همه دنیا روی باورها میچرخه ،

    مثل اینکه تا میفهمیم کسی باردار شده ، بهش میگیم وای چقدر قیافش شبیه مادرا شده ،

    مثل اینکه سردردی که به محض پایین رفتن قرص از گلو خوب میشه ، اصلا هنوز به گلو هم نرسیده ها،

    مثل چای نباتی که میخوریم و میگیم وای سردرد یا دل دردمون و خوب کرد ،

    مثل پدر خودم که دو روز کامل یادش رفته بود قرص قلبشو بخوره و هیچ مشکلی نداشت خداروشکر ولی یهو که یادش اومد گفت وای میبینم چقدر حال ندارما ( لبخند فراوان)

    مثل اینکه میگن حتما باید کسی باشه تا من برم ورزش و پیاده روی اگه نه اصلا نمیتونم از خونه بیرون برم اصلا نمیچسبه تنهایی !

    مثل اینکه به من میگن حتما بعد از غذاخوردنت شیرینی تر بخور تا عضله هات بزرگ بشن …

    مثل اینکه دوستم بهم مبگه چطوری بدون ماست غذات پایین میره خشکه نمیشه که !!

    چطوری برنج و پایین میدی ، منم بهش گفتم عزیزم ما خورشت استفاده میکنیم ،نه آب و ماست و دوغ ((خنده))

    و خیلیییی باورهای اشتباه دیگه که متاسفانه جا افتاده، در پناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    افسانه الماس زاده گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام خداوند بی همتا

    سلام به استاد عزیز و بانو شایسته گرامی و دوستان همراه

    امشب با داستان این توت فرنگی یاد یه خاطره جالبی افتادم از خواهرم

    چندین سال پیش خواهرم به همراه دوستانش توی بازار بودن که اتفاقی وارد یه فروشگاه لوازم آشپزخونه

    میشن و توی یه دکوری از مغازه یه سری ماگ چیده شده بوده که توجه خواهرم رو جلب میکنه بین اون همه ماگ خواهرم دست می بره که یک ماگ شیشه ای رو برداره و انتظارش از اون ماگ این بوده که وزنش سنگین باشه مثل لیوان چای و حالا یکم سنگین تر چون بزرگتر از لیوان بوده ، به محض برداشتن ماگ متوجه سبکی بیش از حدّ ماگ میشه و غش می کنه که البته قبل از غش کردن سریع ماگ رو سرجاش میذاره . با این اتفاق به پزشک مراجعه میکنه که علت رو جویا بشه . و پزشک در جواب خواهرم این رو میگه که : شما چون ذهنت انتظار داشته اون ماگ وزنش سنگین باشه و بعد از بلند کردن روبرو میشه با وزن بسیار بسیار سبک ذهن هنگ میکنه و این باعث افت فشار در مغز و غش کردنت میشه .

    موندم چرا اون آدما بعد از فهمیدن این موضوع که تفاوتی بین توت فرنگی هایی که خوردن و نظر متفاوت دادن بر اساس باور ذهن شون چرا غش نکردن؟!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    محمد امین دهقان گفته:
    مدت عضویت: 928 روز

    با نام پروردگار هدایتگر و وارث

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان هم مسیر

    من میخام از تجربه خودم راجب این موضوع بگم چقدر بهم توی مسیر کمک کرد و همیشه باهاش دهن ذهنم میبندم و در واقع پله آیی محکم برای رفتن به بالا.

    زمستان 1401بودش که من از که من به مدت 7ـ8سال بودش که درگیر سیگار شده بودم اولش تکی تکی می‌کشیدم بعد از مدرسه مسیر رسیدن به خونه، بعدش بیشتر و بیشتر شد که من 3ـ4سال آخر روزی 1الی2پاکت می‌کشیدم هزاران بار خواسته بودم ترک کنم به روش و طرق های مختلف دوروزه که می‌گذشت فشار نرسیدن نیکوتین به بدن که خود بدنم قربونش برم همه چیز داخلش داره و بعد از این که من نیکوتین بهش اضافه کردم اون قطع کرد ساخت نیکوتین را خوب بهم فشار میداد و من دوباره سیگار می‌کشیدم .

    خوب واقعا تسلیم شده بودم که خداوند همیشه یه موقع است ایذه آیی را عملی کردم و خوب سیگارهام دور انداختم و خوب من اولش شناسایی کردم تایم شب ها قبل از خواب خیلی فشار میاره و در طول روز میتونم صبوری کنم شب شد و من نسخ سیگار شدم از سیگار های بابام یک نخ برداشتم رفتم با یک فندک پشت خونه و ایده ابهامی این بود که بازی سیگار کشیدن را انجام بدم من فندک را روشن میکردم و چشمام میبستم و نزدیک سیگار می‌گرفتم و بعد پُک میزدم و طبق صبحتم فصل زمستون بود و بخار هوا خیلی بود و من هوفففف سیگار را بیرون میدادم اما سیگار هرگز روشن نشده بود و تمام صحنه آیی که ذهنم باور کرده بود دود نبود بخار هوا بود اما همون احساس سیگار کشیدن را می‌گرفتم چقدر احساس آرامشی میکردم چون در طول روزم تقوا کرده بودم و از عجیب ترین اتفاقات زندگیم این بود که من تونستم یک هفته دو هفته این روند را ادامه بودم و ذهنم باور کرده بود که من دارم سیگار میکشم و دگر فشار روم نمیزاشت و خدارا بارها شکر گذارم امروز 17فرودین 1404 من دگر دودی نیستم و خوب اصلا درک دیگه نمیکنم که این کار یعنی چی خندم میگرم میخام بگم همه چیز تغییر می‌کنه و چقدر تغییر زیباست خیلی خیلی تغییرات دگر دارم و با گفتن ای ذهنم یادته سیگار را ترک کردیم اینک میشه مشروبم میشه شد کتاب خوندنم میشه شد و و و همه شد خدایا شکرت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    عذرا رستمی گفته:
    مدت عضویت: 560 روز

    عرض سلام و ادب و تبریک سال نو 404 به استاد فرهیخته و همسر نازنینشون و دوستان عزیزممن سالهای زیادی هست که استاد رو میشناسم و با آموزه های ایشون اول قانون جذب و بعد هم قانون جهان هستی رو بیشتر شناختم ولی مرتب انواع و اقسام استادای داخلی و خارجی رو تست میکردم و دیدگاه همه رو بررسی میکردم و خب معلومه هیچ وقتم هیچی نداشتم نه رابطه خوب با همسرجان نه با بچه هام و… مرتب خودمو زندگیمو با آدمای اطرافم مقایسه میکردم ینی خونه هرکدوم از فامیل میرفتم البته بعضی هاشون، تا یکی دو روز تو دام مقایسه بودم حالمم خرااااب میشد اعصاب خودمو خانواده رو خورد میکردم که چرا فلانی اونجوریه فلان چیزو داره چقد اعتماد بنفس داره چرا من فلان چراهمسرم فلان و…. تا اینکه یکی از شعارهای

    اصلی استاد عزیزم عباسمنش رو دریافتم که (توجه به نکات مثبت) هست و دیدم که چقدرررر استاد توجه دارن به این گفتهٔ خودشون و مثالایی که میزنن و یاداوری هایی که میکنن نشون میده واااااقعا خودشون دارن از این قانون بخوبی استفاده میکنن و همه داریم نتایج بزرگ ایشونو می بینیم

    بعد من شروع کردم توجه کردن رو نکات مثبت اون طرفی که بهش حسات میکردم و خودم باهاش مقایسه میکردم و تک تک اخلاقای خوبشو تحسین کردن و تلاش و پشتکارشو احسنت گفتن و کم کم به این نتیجه رسیدم که بایدم اوضاش از تو بهتر باشه وقتی اینقد داره تلاش میکنه تو چی؟ همیشهٔ خدا که حالت با خودتو بقیه خوب نیست و بدخلقی میکنی هیچ کار فیزیکی و متافیزیکی هم که انجام نمیدی انتظار نتایج خوبم داری بقول استاد که میفرمان به اندازه ای که روی خودت کار میکنی نتیجه میگیری باورتون نمیشه که کم کم حسم به اون طرف خوب شد باهاش رفتو آمد کردم خونه زندگیشو تحسین کردم تعریف میکردم و دیگه از اون به بعد خودمو باهاش مقایسه نکردم جالب اینکه میدیدم که اون چقدر میپرسه از من که چیکار میکنی شوهرت دوستت داره ( آخه همسرجان هم عباسمنشی هستن) و من دیدم چه کمبودهایی داره که من خدارو شکر اصلا ندارم

    و یکی اینکه من قبلا زیاد حس خوبی نسبت به همسرم نداشتم چون میگفتم چرا ورشکست شده چرا گذاشته سرشو کلاه بزارن چرا خونه مونو فروخت پولشو چیکار کرد من چرا اینقد ساده بودم گذاشتم که سهم منم که به نامم بود بفروشه و…. این کارایی که کرده بود حالمو نسبت بهش خراب میکرد و دائم دعوا و بحث داشتیم که البته بعدها با گوش کردن فایلای استاد عزیزم فهمیدم تمام اون بلاهارو خودم سر زندگیم آوردم با احساس قربانی داشتن و احساس عدم لیاقت و حس از دست دادن

    و خداروشکر خدارو هزاران مرتبه شکر با هدایت الله مهربونم هدایت شدم به اون فایلی که توجه رو نکات همسر بود و شروع کردم به نوشتن لیستی از کارای خوبی که همسرم از اول آشناییمون برام انجام داده بود بعد به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم و مینویسم که این طفلی منو به خیلی از خواسته هام رسونده و خدارو بابت داشتنش شکر کردم و دیدم خیییلی از مردای اطرافیانم بهتر و مهربونتر و دست و دلبازتر و خانواده دوست تره خداروشکر الآنم به لطف الله یکتا زندگی خوبی دارم دخترای قشنگم عباسمنشی هستن و دختر بزرگم با کار کردن روخودش با تمرینای استاد عزیزم مهاجرت کرد به اینگلیس و با همسرش ساکن لندن هستن و مرتب با تماس تصویری میگه مامان کار کن رو ارتعاشت تا بیاین پیش ما کنار هم باشیم بخدا بهشته اینجا و حیفه که شما این همه زیبایی رو نبینین

    خدارو شکر و سپاسگزارم که به توصیه دخترم این اولین کامنتم رو نوشتم البته 20 تا کامنت عزیزان رو خوندم و با بعضیاشون اشک شوق ریختم که میشه ببین برای اینا شده برا منم میشه مطمئنم که خدای مهربونم که هر لحظه داره منو هدایت میکنه بهترینا رو هم سر راهم قرار میده چون من لایق و شایستهٔ دریافت زیباترین نعمتهای خداوند هستم

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    متشکرم از استاد عزیزم و از همسر مهربونم و دختر قشنگم با آرزوی بهترینها برای شما عزیزان که بهترین هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    امیر حاجی صفی گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    درود بر خداوند رب العالمین

    درود بر استاد و بانو شایسته

    درود بر دوستان الهی

    خدا را سپاسگزارم برای نعمت سلامتی ،آرامش،و جریان ثروت در زندگیم .

    خدا را حمد و سپاس که تنها یاری رسان و تنها قدرت برای تمام امور و خواسته هایم مرا همراهی می‌کند.

    خدا را حمد و سپاس که باور امید داشتن بر خدا و تمرین کردن در راستای مرکز توجه ام و ورودیهای ذهنم پیشرفت خیلی خاص و چشم نوازی در زندگیم و کسب و کارم از سال قبل که 403 باشه و در حال رشد و شکوفایی شده است و خدا را سپاسگزارم که با وجود خدا هیچ ترسی ندارم و شکر الله را که من هم با پیشرفت و آرامش در زندگی و کسب و کارم باعث خوشحالی خدای خود شدم و این حس بهترین حسی بوده که تجربه و لمس کردم .

    خدا راشکر که مرا در زمان مناسب و در مکان مناسب با افراد مناسب قرار داده تا روبه جلو با قوانین الهی در جریان ثروت و آرامش قرا بگیرم .

    خدا را شکر که خدا بر عهد خود و من هم بر عهد بندگی کردنم متعهد بودیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    نگین سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 970 روز

    به نام خداوند عزیزم

    سلام به استاد عباس منش نازنین سلام به مریم جان سلام به شما دوستان هم فرکانسی عزیزم

    اول از همه چقدر حس قشنگی دارم تجربه میکنم در این سایت درکنار شما استاد در کنار کامنت بچه ها و موضوعات

    یادمه اوایل که تو این مسیر بودم فایل هارو دزدکی گوش میدادم وقتی کامنت میذاشتم استرس داشتم نکنه کسایی که اطرافمن یه روزی اتفاقی اینارو بخونن و درموردم قضاوت کنن اما الان به مدت 6 ماه بیشتره که بااطمینان و افتخار فایلارو گوش میدم و کامنت میزارم گوشیم رو میزارم رو صوت بلند و بین افرادی که باورهای هم جهت بامن رو ندارن صدای استاد جان رو گوش میدم نگران قضاوت هاشون نیستم چون ایمان پیدا کردم به درستی این مسیر قشنگ،هموار،آسان،و لذت بخش

    این چندتا قسمت فایل درس هایی از توت فرنگی برای خودش یک دوره ی کامله به راستی کسایی که در مدار شنیدن و فهمیدن صحبت ها هستند میدونن من چی میگم

    من ایمان اوردم به اینکه باورها تمام زندگی مارو میسازن اما درمورد ذهنیت ها استاد من به شخصه ادمیم که سریعا هر چیزی رو قبول نمیکنم با منطق قبول میکنم مثلا تو دانشگاه اگه همه باور داشته باشن یه استادی خیلی بده رفتار و کلاسش سریعا باورش نمیکنم میگم ممکنه الان تغییر کرده باشه.و البته که همیشه ذهنیت ها کار میکنن

    برای مثال پارسال تو خوابگاه وقتی ماه رمضون بود غذامونو سحری میگرفتیم و نهار گرم میکردیم غذاها خراب شده بودن بچه هل نخورده بودن من چون نفهمیدم اطلاع نداشتم خوردم غذامو و هیچیم نشد مطمئنم میدونستم حالمو بد میکرد.یا یک مثال جالب تر داداش من پیاز تو غذا ببینه نمیخورتش دیگه لب بهش نمیزنه چون میگه بدمزه میشه ولی خیلی وقتا مامانم میریزه خورد خورد میکنه دیده نمیشه چون بهش میگه نریختم غذارو با چنان ولعی میخوره و لذت میبره چون فکر میکنه غذاش بدون پیاز خوشمزست هههه

    یا یادمه بچه بودم بابابزرگم حج رفته بود آب زم زم آورده بود چون اعتقاد داشتن شفا بخشه به هرکسی نمیدادنش به کسایی که بیمار بودن میدادن و تا حد زیادی خوب میشدن انگار یه چیز دست نیافتنی بود خیلی جالبه.

    و اما درمورد خداوند عزیزم

    به همان اندازه ای که من باور کنم،

    خداوند به من نعمت میدهد

    به همان اندازه ای که من ایمان دارم خداوند پاسخ می دهد.به همان مقداری که من باور میکنم اتفاق می افتد واقعا هم همینطوره و من جدیدا از این آگاهی ها اینجوری استفاده میکنم که وقتی یه چیزی از خدا میخوام میگم ببین نگین همونقدر که تو باور داشته باشی که بهت میده به همون مقدار اجابت میشه و اینجوری با تمام قلبم سعی میکنم باور کنم که بله خدا به من میده و دقیقا گاهی وقتا شده چند روز یا چند ساعت و حتی کسری از ثانیه پاسخ داده خداجونم عاشقتم

    میدونم این مدت بنده ی خوبی نبودم هی از مسیر خارج شدم و برگشتم زیاد کار نکردم و سرگرم چیزای دیگه بودم ولی میدونم که تو آمرزنده ای و همیشه با آغوش باز از من استقبال میکنی و این باور قشنگو دارم تو ذهنم میکارم که تو واقعا واقعا برای من میخواهی همه چیز رو برای من باتمام وجودت سلامتی،ثروت،نعمت،آرامش،راحتی بیشتر،روابط عالی،نشاط میخوای. و حسی درونم میگه پاشو دست به کار شیم تا باهم همه ی اینارو بسازیم و میدونم این خداونده بهم میگه عشق من تو فقط بخشی که بهت مربوطه رو انجام بده بقیش رو به من بسپار همین هیچ کار دیگه ای نمیخواد بکنی.

    میخوام بیشتر رو خودم تمرکز کنم و توجهم رو از بقیه بگیرم میخوام باورهامو زیرو رو کنم

    کسی که جدیدا شدم کسیه که خودش رو با بقیه خیلی مقایسه میکنه بااینکه هر بار افسار این شیطان رو میگیرم که نباید اینکارو بکنی باید تمرکزت رو خودت باشه بازم خیلی وقتا محیط روم تاثیر میذاره

    نه مقایسه ظاهری یا وضعیت فقط و فقط مقایسه ی روابط و این چیزیه که خودم خلقش کردم چون من زمانی که تمرکزم رو خودم بود روابطمم عالی بود دقیقا اون زمانی که به زندگی بقیه نگاه کردم خرابش کردم دیگه نمیزارم این اتفاق بیفته

    میدونم هر لحظه و همیشه هدایتم میکنه از وقتی که باتوم حس خیلی بهتری به خودم دارم

    ازت ممنونم بابت همه چی

    در پناه خداوند منان همه ی ما در این مسیر موفق باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    خدامنو دخترم ----شماهمه😂 گفته:
    مدت عضویت: 182 روز

    سلام ودرود به همه عزیزان

    مثل قدیمی ها که میگفتن بچه بدنیا بیاریم -عصای پیری وکوریمون بشه – اولا که ازهمون اول پیری وکوری خودشونو امضا میکردن -هم پیرمیشدن وهم کورمیشدن -میخاستن به این بچه ها تکیه بدن -بخداقسم برید فالوکنید 99درصد بچه هاشون ولشون کردن -این روامام حسین وعده دادهرکس به غیرخدا تکیه کند خدا تکیه گاه اورا خراب میکند .

    121آیه قرآن راجب راه رفتنه – توروخدا شل راه نرو – شل حرف نزن – شل قول نده – اتاقتوتمیزکن همیشه بوی گل بده اگه ثروت نیومد توی اتاقت – مغازتو یکاری کن بوی گل بده .

    کسی که دستش در دست خداست -غم چی -ترس چی -آیا تومنو نداری -آیا پشتت به عظمت وزیبایی

    وقدرت وصل نیست -ازچی میترسی-نگران چی هستی

    یکی ازدلایلی که انسانها به خواسته هاشون نمیرسن رعایت نکردن قانون خلا -قانون خلا یکی از مهمترین قوانین دربین 268قانون کائناته -برای اومدن دوستان سطح بالا -من باید دوستان سطح پایین خودمو ازدست بدم -وجاراخالی کنم برای اومدن دوستان سطح بالا.

    اینا همون طلسمهایی هستن که خانوادهامون کردن به هیچ عنوان باخانوادهاتون مشورت مالی نکنید -حتی اگرپدرت تریلیادره -بروبیرون شکست بخور -پدرتوهیچوقت نمیتونه به توکمک کنه تورشدکنی-ته تهش اینه که این بچه رو من بخودم وابسته نگه دارم -مادرتو میتونه بفهمه یک زنی برای زندگی باتو خوب هست یانه -تو99/9درصد مواقع بازمادرت نمیتونه بفهمه یه زنی برای زندگی باتوخوب هست یانه -یک دهم درصد کی هست؟!

    وقتی که زنه مطیع مادرت باشه .

    بشکن این قفس رو توقفس داری زندگی میکنی خودتم نمیدونی توشبیه پدرت داری زندگی میکنی -خودتم نمیدونی-بشکن اون دیوارهایی که پدرمادرت ساختن -توذهنت بشکن اون متدهای کهنه وپوسیده گذشتگانت رو- بهشون احترام بزار قابل احترامن -بسیار آدمای خوبی بودن -آدمای پاکی بودن که الحمدلله منوشما نتیجه پاکی اونا هستیم -ولی اونا امکانات نداشتن -ازچی میخاستن استفاده کنن -توداری به سبک بابات زندگی میکنی -توهنوز مدل بابات توذهنته -خود بابات چه گلی به سرت زده به سرمامانت زده -که الان داری جا پای بابات میزاری -توروخدا باهمه عشق واحترامی که خودتون میدونید من خودم چقدر پدرمادرمو دوست دارم-توروخدا شبیه پدر ومادرهاتون زندگی نکنید .

    درسهای خیلی بزرگ که باید باطلا نوشت :

    صدبارازاین کوچه رفتم هیچ کس منو اذیت نکرد یکبار این اتفاق افتاده چرا این یکبار باید تبدیل بشه به مرجع -وتبدیل بشه به احتمال اصلی -وبعدش جلوی پیشرفت منوبگیره -جلوی آرامش وزندگی منوبگیره -نباید بزاریم یک اتفاق مارو بهم بریزه -وباعث بشه که حرکت نکنیم-خیلی مهمه که ما افسار زندگیمونو دردست بگیریم -خیلی مهمه بگیم دها بار ازاین کوچه ردشدم اتفاقی نیوفتاده یکبار ردشدم اتفاق بدی افتاده -دفعه بعدکه میخام برم میترسم-چرامسیرمو دورمیکنم میرم از100تا کوچه اونورتر بخاطراینکه فکرمیکنم قراره دوباره این اتفاق بیوفته -چراباید اجازه بدم ذهن من منوکنترل کنه -چرا اجازه بدم ترسها برمن غلبه کنه -وترسها بمن فرمان بده -که من چطور زندگی کنم –

    یک دوستی ایشون ازدواج کرده بود وازدواج موفقی نبود -هم روز عروسیشون اتفاق ناجالبی افتاده بود-اصلا خاطره خوبی نداشت-توکل سالهای زندگیشون یک دقیقه هم فیلم عروسی رونگاه نکردم -هرگز -وبعد دوتا نتیجه گرفته بود من هرگز ازدواج نمیکنم -اگرم یک درصد خواستم ازدواج کنم عروسی نمیگیرم -میرم یک ماه عسل تموم میشه میره -بعداز10سال که ازهمسرسابقش جداشده بود

    بافردی آشنا میشه چندسالی هم باهم بودن -وبه نتیجه میرسه که آقاااااا این فرد -فردمناسبیه برای ازدواج -رسیدم به این نقطه که میخاام ازدواج کنم رفتم تعمق کردم روی خودم که اگر یکبار ازدواج کردی وازدواجت خوب درنیومده به این معنا نیست که قراره بعدیم همینطورباشه -مخصوصا درحالی که من تغییرکردم -من بزرگ شدم -من بهترشدم من درسامو یادگرفتم -من بخاطر باورهای قبلی بخاطر عملکرد قبلی وارد اون رابطه شدم -واون ازدواج نا موفق تجربه کردم -الان من یک آدم دیگه ایم الان من کلی روخودم کارکردم -الان من کلی باورهام بهترشده -من کلی قویترشدم -قرارنیست همون اتفاق قبلی برام رخ بده -قراره که اتفاقات بهتررخ بده -ازدواج میکنم چون دیگه چندساله با این فرد بودم کاملا به شناخت رسیدم -خیلی خیلی درتمام ابعاد ازرویاهای من هم بالاتر هست -رسیدیم به عروسی – قبلا بشدت مقاومت داشتم چرامن نمیخام عروسی بگیرم واینقدرمن مقاومت دارم -یکاری روباید انجام بدی ولی انجام نمیدی احتمال داره به این دلیل باشه که تجربه نامناسبی داشتی -ودیگه نمیخای واردش بشی -نشستم دیدم من بخاطر یک تجربه دارم یک فرصت رو ازدست میدم -باخودم کارکردم به آرامش رسیدم قرارنیست که اون باراین اتفاق افتاده همیشه قراره این اتفاق بیوفته وبعد یک مراسم عروسی خیلی ساده گرفتیم اینقدرعالی بود اینقدر خداهمه کارهاروانجام داد -خدا از راحتترین وساده ترین ولذتبخشترین روش ممکن اینکاروانجام داد -وپدرمادرش چقدرخوشحال بودن -پدرمادرشم بسیارپرانرژی وخوشحال اینقدر بهشون خوش گذشت وراضی بودن که حدوحساب نداره -چقدرخوشحال شدن من تصمیم گرفتم مراسم عروسی بگیرم –

    من قبلازدواج کردم -ازدواج خیلی بد پیشرفته برگردم ببینم کجاها ایراد داشتم -کجاها باید تغییر درخودم ایجادکنم-کجاها میتونم بهترکنم خودمو چه باورهای نامناسبی داشتم -چه شرکی داشتم -چه وابستگیهایی داشتم-چه انتظار وتوقع بیجاداشتم-چه چشم وهم چشمی داشتم-چه آدمایی دورمن بودن که خط فکریمو تغییرمیدادن

    استاد این فایل رو تیر پارسال ضبط کردی ازت سپاسگزارم من اولین بارگوش دادم به این فایل با ارزش -چندبارگوش کردم دیروز -و وسط فایل یدفعه صدای اذان گوشیم پخش شد -چقدر مثالهای عالی زدی -خدا منو چقدر زودتر سوررپرایز کرده ومن خبرنداشتم :)))آقاااااا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: