درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربانم خدایی که کنارمه و هدایتم میکند
سلام به بهترین و زیباترین استاد دوستتون دارم عزیزانم
من نزدیک به چهار ساله استاد رو میشناسم 853 روزه عضو سایتم
باورهای قبلیه من نسبت به خداوند اینقدر مثل الانم خوب نبود از خدا دور بودم با باورهای مخربو ضعیف و اشتباه و ایمان ضعیف و اعتماد ضعیف
ولی الان خدا رو شکر تو این چند ماه باورم نسبت به خداوند زمین تا آسمون تغییر کرده چقدر عالی شدم
خدا رو قدرت و عظمتشو باور دارم
اعتماد و ایمانم بالا رفته
هیچ نگرانی و استرس و ناراحتی و احساسه بد ندارم
به خداوند نزدیکتر شدم
باورهای من نسبت به خداوند منو الان هم جهت کرده با جریان خداوند و چقدر زندگیم عالی شده
روان شده روغن کاری شده
فرکانس مثبت افکار درست احساسه خوب دیدگاه مثبت و موندن در این حالات در طی روز
ما رو هم جهت میکند با جریان خداوند انگار روی شانه های خداوند نشستیم و هر چه نتایج عالی رو هر روز بهتر میبینم استمرار بیشتر میشه که این مسیر رو ادامه بدم و هر روز بهتر از روز دیگه قدم برمیدارم
باورهایم قدرتمند تر شده
استاد عزیزم ممنونتم سپاسگزارتم دوستتون دارم
سلام به استادعزیزم و دوستان گرامی
وامروزبقیه مواردی که دوستدارم همسردلخوام داشته باشه سیگاری نباشه به هیچ وجه -اگرازمشروبات وسیگاراستفاده میکنه از صدکیلومتری من رد نشه – پرسنل خانم مجرد در دپارتمان نداشته باشه – اگرم هستن شوهرداشته باشن – ازهیچ خانمی پیش من تعریف نکنه – ثابت کنه که ازسیگاراستفاده نمیکنه – من به سحرخیزی ودعای سحراصلا اعتقادندارم ومعتقدم هرساعت ازشبانه روز دعاهام مستجاب میشه درجا مستجاب میشه وامتحان کردم جواب گرفتم – من نهایتا ساعت 7صبح بتونم بیداربشم – همسرم باخانمها زیادصحبت نکنه من بدجورحسودم تواین مورد – بامن شفاف و واضح صحبت کنه چون من وقت اضافه ندارم 100بارگوش کنم ببینم منظورش چی بوده – ومن فقط آموزشهای استادعباسمنش قبول دارم – واصلا با اموزشهای دیگه اصلا راحت نیستم –
سلام خدمت شما دو استاد عزیزم جناب عباسمنش بزرگوار و خانوم شایسته گرامی وهمه اعضای این سایت الهی و بینظیر
با آرزوی حال عالی برای همه شما عزیزانم و آرامش همیشگی یک خاطره زیبا رو از دوست پدرم که البته الان چند ساله ندیدمشون و آرزوی موفقیت بیشتر وسلامتی همیشگی دار براشون برای شما عنوان می کنم
دوست پدرم که با ما رفت و آمد خانوادگی داشتن یک روز مطلبی رو برای ما عنوان کردند
مطلب از این قرار بود که ایشون یعنی دوست پدرم که راننده ماشین سنگین بودن در یکی از سفر هاشون متأسفانه بخاطر دردی که تو بدنشون داشتن به پیشنهاد یکی از همکاراشون برای تسکین درد مواد مخدر استفاده میکنند و همین استفاده برای تسکین درد شروع یک مصرف طولانی مدت و متأسفانه وضعیتی که من نمیخوام زیاد توضیح بدم و ذهن شما رو درگیر موارد منفی کنم که ایشون یعنی دوست پدرم دچار شون شدند
در یکی از روزها که دوست پدرم شروع به مصرف می کنند مادرشون رو به دوست پدرم به ایشون میگن که پسرم شما الان مدتیه مصرف میکنید و من دوست ندارم که مواد مخدر بد استفاده کنید من یک دوستی دارم که شوهرشون مصرف کننده است وهمیشه تهیه میکنند من از ایشون به مقدار مصرف شما براتون تهیه میکنم
دوست پدرم گفتند که من خوشحال شدم که از این به بعد نیاز نیست دنبال مواد مخدر برم و براحتی و بدون هزینه مادرم برای من تهیه میکنند
همین هم شد مادرم هر روز خودشون مواد مخدر برای من تهیه میکردند
تا حدودا 3ماه به این شکل هر روز مادرم برای من مقداری مواد مخدر تهیه میکردند و من در چای حل و استفاده میکردم
یک روز طبق عادت هر روز به خانه مادرم مراجعه کردم ولی خبری از مواد مخدر نبود
از مادرم پرسیدم ایشون گفتند که من از روز اول تا یک هفته مواد رو بصورت دست نخورده به شما دادم بعد از هفته اول مواد مخدر رو با مقداری قیر که از لبه پشت بام میکندم به شما دادم و شما از روز اول تا دیروز با همون لذت که فقط قیر رو در چای حل و استفاده میکردین
پسرم دیروز مطمئن شدم که تو معتاد نیستی وفقط بخاطر تصویری که در ذهن خودت ساختی احساس نیاز به مواد داری
دوست پدرم بعد از شنیدن این موضوع به آزمایشگاه مراجعه و با تعجب متوجه میشود که در بدن ایشون اثری از وجود مواد مخدر نیست
ایشون بعد از جشنی که با خانواده برگزار می کنند به زندگی دوباره برگشتن و آخرین خبری که از ایشون داریم از یک زندگی عالی تر از قبل برای ایشون و خانوادشون حکایت دارد .
دوستان من خود من محسن سلگی هم زمانی رو به این شکل با ذهنیتی که خودم ایجاد کرده بودم خیلی بدنم رو اذیت کردم همیشه فکر میکردم که قند و شیرینی جات نیاز بدن من است ولی اینگونه نبود و من فقط ذهنم رو اینگونه ساخته بودم .
با آرزوی عالی ترین ها برای شما دوستانم وبا تشکر از شما دو استاد عزیزم و شکر گذاری به درگاه خداوند متعال شمارو به آرامش در ذهنتون و بعد از آرامش به سلامتی دعوت و آرزو میکنم.
شاد باشید .
یا حق…..
سلام خدمت استاد و خانم شایسته گرامی و همه ی
دوستان عزیزم
اتفاقاً برای منم پیش اومدم با همکلاسیم داخل سلف نشسته بودیم من خب قند نمیخورم یا نوشابه های قندی و اینا بعد همراه غذای سلف بهمون لاکیدو داده بودن این دوستم خورد همراه غذاش نمیدونست ک این بدون قنده گفتم این بدون قند بوداا گفت ن بابا شیرین بود کجاش بدون قند بود اخه همیشه همراه غذامون نوشابه قندی میدادن این سری بدون قند دادن بعد گفتم نه عزیزم نگاش کن بدون قنده نگاه کرد گفت عه اره بدون قنده چقدر خوبه ولی شیرینه خلاصه اومد باز یکم دیگ ازش خورد گفت اره شیرین نیست گفتم اقاااا تو همین پنج دقه پیش گفتی شیرینه چون فکر نمیکردی نوشابع بدون قند بدن بعد حالا میگی نه شیرین نیست چون فهمیدی قندی نیست خلاصه جالب بود
به نام خدا
سلام
استاد اون زمان که این سری فایلها اومد رو سایت یکم برام بی منطق بود راجب اینکه ذهنیت ما مثلا نوع روابطمون وضعیت مالیمون و این چیزهارو چطور شکل میده خیلی راحت پذیرفتم چون من 2ساله دانشجوی شما هستم و کلی مثال و منطق در مورد این موضوع داشتم ولی اینکه طرف یه توت فرنگی معمولی بخوره و فکر کنه خیلی متفاوته برام بی منطق بود یا اینکه داروی الکی به طرف بزنن و اون خوب بشه واقعا یه جورایی برام قابل باور نبود باوجود اینهمه مثالی که شما زدین چون خودم تجربه مشابهشو نشدم همش میگفتم چطور ممکنه مگه میشه
تا اینکه برای خودم اتفاق افتاد
چند روز قبل نوروز 404 من یه سرماخوردگی ساده گرفتم ولی هرچقدر دکتر رفتم هی تشخیص اشتباه دادن و داروهاشون باعث شد من حالم بدتر و بدتر بشه تا جای که به سرفه خیلی شدید و نفس تنگی دچار شدم تا اینکه یه دکتر یه تشخیصی داد و داروهاش باعث شد آروم آروم بهتر بشم ولی داستان از همونجا شروع شد که دکتر گفت اره لوزه ات بزرگ شده و حسابی التهاب داره
منکه اصلا نمیدونستم لوزه چیه و چجوریه اصلا اسمشم نشنیده بودم پیش خودم گفتم خوب داروشو میخورم خوب میشم دیگه ولی وقتی اومدم خونه با یه عالمه ترس و نگرانی و استرس خانوادم مواجه شدم
که دیگه بدبخت شدی بیچاره شدی اگه بزرگ شده که دیگه فایده نداره همش نفس تنگی میگیری همش درگیر دکتر و بدبختی و مریضی میشی باید عمل کنی تازه اگه عمل کنی اوضاع بدتر میشه هرجایی نمیتونی بری هرکاری نمیتونی بکنی بدنت حساس میشه دیگه اگه نفست تنگ بشه میمیری
خلاصه که هرچی باور منفی و کشنده به یه نفر میشد داد مثله سم تو یه شب وارد ذهن من شد و من هرچقدر سعی میکردم توجه نکنم نمیشد چون علائمشو تو بدنم میدیدم و البته تشخیص دکتر هم بود که انگار مهر تاییدش بود
من یک ماه و نیم این بیماریو با خودم حمل کردم نفس تنگی شدید سرفه شدید واقعا احساس میکردم هرروز یه چیزی تو گلوم داره بزرگ میشه حتی غذامیخوردم به زور قورتش میدادم احساس میکردم یه چیزی راه گلومو بسته همش گردنمو تو آیینه نگاه میکردم ببینم ورم کرده یا نه
و البته از ترس عمل از دکتر رفتن فرار میکردم و یه تایم زیادی این بیماری رو تحمل کردم و واقعا سخت بود برام احساس فلاکت و بدبختی میکردم حس میکردم تو اوج جوونی زندگیم نابود شد واقعا کنترل ذهنی برام نمونده بود
تا اینکه دیروز به زور خانواده رفتم پیش یه دکتر دیگه و دکتر بعد از کلی معاینه و تست گفت خانوم شما سالم سالمی من حسابی تعجب کردم چشمام از حدقه زده بود بیرون گفتم یعنی چی من تنگی نفس دارم سرفه دارم گفت نه هم ریه هات سالمه هم گلوت هیچ مشکلی نداری
باورم نمیشد گفتم آخه تشخیص اون دکتر این بوده گفت الان که مشکلی نداری
واقعا برام باور نکردنی بود برام عجیب بود
چطور ممکنه
ذهن ما چه قدرتی داره؟
ذهن چیکار میتونه بکنه
یعنی وقتی تو باور میکنی مریضی علائمشو میاره تا حدی که به بستر بیوفتی در حالی که سالمی
چطور ممکنه
واقعا برام عجیب بود هنوزم عجیبه
استاد وقتی از پیش دکتر اومدم تا الان که 24 ساعت گذشته 90درصد بیماری رفع شده تنگی نفسم قطع شده سرفه هامم خیلی خیلی کم شده فقط با شنیدن یه جمله
چقدر ذهن ما قدرت داره ولی ما باورش نمیتونیم بکنیم
چقدر میتونیم درجهت اهدافمون ازش استفاده کنیم ولی تعلل میکنیم اصلا باورم نمیکنیم
ما باور نمیکنیم حد توانایی که خداوند در وجودمون قرار داده
خداروشکر میکنم که این تجربه باعث شد درک خیلی بهتری از این قانون داشته باشم
چقدر نیازه که خیلی خیلی بهتر رو خودمون کار کنیم ورودی هامون کنترل کنیم
حواسمون باشه چی به خورد ذهنمون میدیم چیو میپذیریم
ازتون ممنونم استاد بی نهایت ممنونم
درپناه رب
سلام به دوستای عزیز و استاد عزیزم.
استاد ممنونم که کامنت من رو انتخاب کردید و خوندید.
این باجناق من داستان های باحالی دارم باهاش.
در همین راستای موضوع سلسله فایل ها توت فرنگی.
من سال 90 یا 91 از آبادان یه جفت کفش دم دستی از یه حراجی خریدم 17 هزار تومان.یه جفت آدیداس فیک که خیلی خوشرنگ بودن آبی روشن و جنس جیر.
اقا این کفش ها الکی الکی 2 سال توی پای ما کار دادن و هر دفعه میشستمشون خوشکل تر میشدن.
همین باجناقم یه بار بهم گفت فرشاد این کفش ها چقد خوبن خیلی وقته داریشون و هر دفعه خوشکل تر میشن مثل قالی کرمان پا میخوره قشنگ تر میشه.
منم از شوخی بهش گفتم خب داداش این کفش رو دو سال پیش از نمایندگی آدیداس خریدم و جنس اورجینال هستن و پول زیادی بابتشون دادم و حداقل باید 5 سال کار بدن بهم.
گفت بزار پا بزنم ببینم بهم میاد.
خدا شاهده کفش رو پاش کرد و از اونجایی که خیلی خوشکل بهش میومد گفت دو سال پیش چند خریدی اینا رو.؟فکر کنم بهش گفتم 400 هزار تومان(البته محض شوخی)و اون باور کرد که کفش اورجینال اصل هستش و گفت من خوشم اومده ازشون 500 بهت میدم همینجوری استوک ازت میخرمشون..
اول یه ده دقیقه خواستم ببینم ذهنیتش چیه گفتم که این کفش شناسنامه داره و اگه به صورت طبیعی خراب یا پاره بشه میبری نمایندگی و تعویض میکنن برات مجانی و از این حرفا.
خلاصه حاضر شد کفش 17 هزار تومانی که دو سال هم پام بود رو چون من تعریف فیِک دادم خواست به مبلغ 500 هزار تومان به عنوان کفش اورجینال و دست دوم بخره.
و بعدش قضیه رو بهش گفتم و باور نمیکرد که 17 تومان خریدمشون.
مادر خانومم از پا درد همیشه می نالید. اقا هر چی ما قرص مسکن بهش میدادیم هی میگفت خوب نشدم و خوب نمیشم و درد دارم.
یه روز که خیلی ناله میکرد خداشاهده به دونه قرص سرماخوردگی برداشتم و رفتم سر کیف خانومم و گفتم مامان بیا این قرص رو دوستم از خارج اورده و چون خودم توی پام چند تا پلاتین هست آورده برام گفت مسکن بسیار قوی هست و من وقتی میخورم تا 3 یا 5 روز درد ندارم.همین که قرص رو خورد 10 دقیقه بعد که کلا خوابش برد و شب گفت عجب قرصی بود اگه داری باز بیار برام.
منم بهش گفتم این قرص تا 3 یا 5 روز آروم آروم نگه میداره پاهات رو.
و همون شد من هفته ای یه قرص سرماخوردگی بهش میدادم و 5 روز پا دردش قطع میشد.
واقعا قدرت تلقین و ذهن رو من در خیلی موارد مشهود و خنده دار تجربه کردم
دوستتون دارم و امیدوارم این قدرت رو هدایت کنیم به سمت خواسته هامون
به نام خداوند جان و خرد ،خداوند مقتدرم
سلام استاد نازنین سپاسگزارم که قانون جهان را برای ما توضیح می دهید که تجربه های فوق العاده ای در تمام ابعاد زندگیمان داشته باشیم باشد تا این اتفاقات یک معجزهٔ بزرگ را برای همهٔ ما رقم بزند
آنچه که قلبهایمان با آن به آرامش میرسد .سلام به بانو شایسته جان ودوستان رشد یافته وآگاهم .
در مورد این پیش فرض ها خیلی مطلب هست برای گفتن… مثلاً پلاک ماشین ها در عید خیلی معیار است که این ماشین صاحبش مهمان است اینجا در حالیکه بسیاری از پلاکها در طول سال در سطح شهر دیده می شوند و حتی اگر دیده شوند باز طرف فکر میکند از جایی دیگر آمده پلاک ماشین خواهرم تهران زده شده و در عید هر کجا می ایستادیم در شهر خودمان مردم فکر میکردند ما تهرانی هستیم رفته بودیم شب گردی که هوس بستنی معروف آنجا به سرمان زد که برویم وقتی رفتیم مردمی که در اطراف با ماشین هایشان ایستاده بودند فکر میکردند ما تهرانی هستیم وبه ما خوش آمد گفتن حتی من به شوخی با لهجهٔ محلی صحبت کردم که باورشان شود ما اصل همین خاکیم و اتفاقاً کلی خندیدیم .
در طول سال هم همینطوره ،یک بار رفتیم بیرون ومن دوست داشتم انار بخرم صاحب مغازه فکر کرد من تهرانی هستم گفتم نه بابا من بچه همین آب خاکم گفت پس پلاک ماشینتون چیز دیگه ای میگه گفتمش باور نکن دادا…
خواستم تأکید کنم که نگاه ما به جهان نباید از روی شنیده ها و دیده هایمان باشد
اولین درسی که من از این توت فرنگی 19$دلاری گرفتم این بود که قبل هر حرفی و پذیرشی در مورد موضوع فکر کنم و براحتی هر چیزی را نپذیرم و مرتب به خودم بگویم به هر چیزی از دید قانون الهی نگاه کنم و مراقب پیش فرضهایم باشم چون دیدگاه و عملکرد من را تعیین میکند .ممکن است فراموش کنیم قاعدهٔ قوانین هستی را ولی وقتی بیشتر روی خودمان کار کنیم نتایج بزرگتر و بزرگتر می شوند
در قرآن به نظرم مسئلهٔ بت پرستی خدایان
متعدد از همین پیش فرضها نشأت میگیرد که از آنها میپرسند خدای شما کیست ؟می گویند خدای ما همان کسی است که پدران و گذشتگان ما می پرستیدند همان مجسمه ها وسنگها همان تندیس ها وبرایش سجده میکردند و درمان می خواستند وپول و مقام و ثروت …
شاد وثروتمندباشید
سلام به استاد عزیزم و خانم مریم شایسته مهربان و دوست داشتنی
خیلی وقته که توی سایت کامنت نذاشتم چون واقعیتش وقت نکردم که روی دوره هایی که خریدم و فایل های دانلودی کار کنم یجورایی دور شدم از سایت چند روز پیش به صورت رندوم داشتم فایل صوتی استاد گوش میدادم استاد ازمون درخواست کردن که توی سایت فعال باشیم و کامنت بزاریم واقعیتش عذاب وجدان گرفتم گفتم بیایم حتی اگه کوتاه هست کامنت بزارم شرمنده زحمات استاد نشم
من بیش از سه ساله که تو سایت عضو هستم چندتا از دوره های استاد خریدم و یک دور کامل روی همه شون کار کردم و نتایجی گرفتم ولی دیگه ادامه ندادم و رهاشون کردم بخاطر همین دور شدم از خواسته هام و یجورایی فرکانسم قطع شد با سایت چند روز پیش که داشتم رندوم فایل های دانلودی استاد گوش میدادم تصمیم گرفتم که باز برگردم و روی دوره ها کار کنم
دیروز که داشتم این فایل داستان توت فرنگی 19 دلاری گوش میدادم متوجه شدم منم چند مورد از این اتفاقات تو زندگیم تجربه کردم
باورهایی که خودم داشتم با باورهای فرد دیگه با رودررو شدن با اتفاقی تغییر میکنه خیلی سریع
مثلا در مورد چشم زخم خیلی موارد داشتم یکیش همسرم خیلی به چشم زخم اعتقاد داره و سریع یچیز بد خود میکنه همون موقع یا فرداش براش اتفاق میفته مثلا رفته بودیم خونه فامیلهامون پسرم خیلی اونجا بازیگوشی میکرد و با بچه ها خیلی میخندید و خوشحال بود و چون خیلی پسر درس خون و باهوشی هست یجورایی حسودی میکنن بهش همسرم نگران بود که نکنه چشم بخوره بچه ش بهم گفت حتما اسپندش دود کن خونه رفتیم منم همین کار کردم ولی من زیاد اعتقادی به اینا ندارم ولی اسپند دود کردن خوب میدونم فواید زیادی داره فردا صبح بچه م سرما خورد و خیلی بد مریض شد
یا مثلا زمانیکه دانشجو بودم یه استادی داشتیم خیلی سخت گیر و بداخلاق بود وقتی میخاست امتحان بگیره بچه ها میگفتن این استاد خیلی عقده ای و گنده و امتحان خیلی سخته همه رو رد میکنه ولی من چون درس خون بودم و درس ها رو بلد بودم مطمئن بودم که با نمره خوب قبول میشم و همینم شد با نمره عالی قبول شدم و بقیه بچه هایی که باور داشتن پاس نمیشن درس قبول نشدن و رد شدن ترم
یه مورد دیگه همین دیروز سرکار داشتم اتاق کارم تمییز میکردم یکدفعه تو نظرم اومد که فردا صبح ناظر میگه بیام سرکار و حالت تنفر داشتم پنج دقیقه نشد که همین اتفاق افتاد بهم گفتن فردا باید بیای سرکار کلی اعصابم بهم ریخت بخودم گفت حالا هیچ فکری دیگه نبود بکنی که این فکر کردی و شد و این باور دارم که هرچی ازش نفرت داشته باشی زودتر میاد سراغت و همینم شد
خلاصه من به این نتیجه رسیدم که به قول استاد همه چیز با افکار و باورهای ما اتفاق میفته هرچیزی که روش خیلی تمرکز کنی و بهش توجه کنی همون اتفاق میفته مثل دیدن مو تو غذا یا دوست نداشتن چیزی یا اتفاقی
فایل های داستان توت فرنگی خیلی خیلی جالب و نکته دار بود و خیلی قوانین برای ما یاداوری کرد و باعث بیشتر روی افکار و باورهامون کار کنیم و کنترل شون کنیم باعث شد هر باوری که باور نکنیم و به ناخواسته هامون توجه نکنیم بیشتر تمرکزمون روی خواسته هامون باشه
استاد ازتون بابت این فایل ها خیلی خیلی سپاسگزارم ان شالله هرکجا هستین شاد سالم و سعادتمند باشید.
بنام خداوند پاک و دلیر ،خداوند دریا ،خدای امیر
سلام و دروووود فراوان خدمت استاد جانم مریم جان عزیز و تمام دوستان قشنگم
استاد جان در رابطه با این فایل بسیار زیبا باید نکته زیبایی را بگم که من بستنی فروشم به لطف خدا هر روز بستنی آبمیوه و معجون های بسیار با کیفیتی میزنم که تمام مشتری ها لذت میبرن و خودشون تبلیغ میکنند آدم ها میان از طرف بی نهایت دستان خداوند من بستنی قیفی ام را بسیار چرب خوشمزه درست میکنم به صورتی که بسیار بافت لطیفی دارد و مثل خامه در دهان آب میشود
مدتی پیش یکی از دوستان صمیمی من که هر روز به من سر میزند و بستنی خور حرفه ای است به رسم عادت همیشگی اش اومد پیشم و بستنی را خورد و مثل همیشه بسیار تعریف کرد از بافت بستنی و به من گفت که به نظرم اگه تو با اون شیر گاو های فلانی بیای بستنی را درست کنی خیلی بازم چرب تر و خوشمزه تر خواهد شد
البته تو پرانتز بگم من این شیری که استفاده میکنم از تمام شیرهایی که مصرف کردم باز خورد بهترین به من داده
خلاصه بهش گفتم باش دفعه بعد که اومدی من ی بارم با شیر فلانی امتحانی میزنم ببین بستنی چه جور میشه
بعد رفت و دوباره پس فردا اومد گفتم بستنی را همونطور که گفتی با شیر های فلانی زدم و بخور و فرقشا با بستنی های قبلیم بهم بگو
بعد تا خورد گفت دیدی گفتم اونا چون چیزا بهتری
به گاوهاشون میدن خیلی الان بستنی تو چرب تر و خوشمزه تره و همینا ادامه بده خخخخخ
درصورتی که من همون شیر همیشگی خودما
با همون شکر همون گلاب همون وانیل خامه
درست کرده بودم و هیچ فرقی داخل بستنی نداده بودم و فقط به دوستم گفتم این شیرش عوض شده و از فلان آدم گرفتم و اون هم باور کرد و یک مزه ی بسیار جدید و بهتری را تجربه کرد
درحالی که این همون بستنی همیشگی من بود ولی اون به محض اینکه حرف منا باور کرد طعم جدیدی را تجربه کرد.
خداراشکر به خاطر زیبایی این جهان
دوستتون دارم استاد جانم .
ما باور کرده ایم که “خداوند” از بالا میبیند،
اما حقیقت ایناست که او از درون ما مینگرد..!
سلام
امیدوارم حال دلتون عالی باشه
تجربه ای رو که میخوام در موردش بنویسم یکی از بینهایت تجربههایی که در زندگی داشتیم هممون از خدا میخوام من را کمک کنه تا درس بگیرم و فراموش نکنم این معجزهها رو
معجزهای در دل درد
هفتهی پیش، توی محل کار قبلی، یه درد عجیب و شدید اومد سراغم؛
همونجایی که توقع حمایت داشتم، فقط بیتفاوتی دیدم.
درخواست کردن بار از خاور خالی کنم، با همون درد…
نشستم زمین، گفتم نمیتونم… ولی هیچکس نشنید.
یا شاید شنیدن… ولی نخواستن ببینن.
رفتم کلینیک تأمین اجتماعی، همون جایی که همه میگفتن «بدرد نمیخوره»،
ولی خدا اونجا منتظرم بود.
یکی از بهترین پزشکها، با دقت و صبر، چهار بار نسخه نوشت.
بار اول فرستادم برای نوار قلب. نتیجه؟ مثبت.
بار دوم عکس رادیولوژی. باز هم مثبت.
بار سوم تزریق چهار آمپول. درد هنوز بود.
بار چهارم آزمایش اورژانسی…
و بازم همهچیز در جریان بود، اما نه به دست دکترها… به دست خدا.
کلینیکی که معروف بود به بیتفاوتی، شد تجلی محبت.
پزشکی که قرار بود سرد باشه، شد واسطهی دقت و دلگرمی.
یه جایی که همه ازش میترسن، برای من شد نقطهی امن…
چون خدا اونجا بود. چون خودش فرمون رو گرفته بود.
و من؟
زبانم قاصره از توصیف این مهربونی.
این رو نوشتم تا خودم یادم نره قدرت توکل و قدرت ذهن رو