- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
بنام خداوند وهاب و رزاق و غفور و بخشنده و مهربان هدایتگرم
سلام به استادان عزیز و نازنینم
و سلام خدمت دوستان زیبابینم نازنینم
میخوام داستانی رو تعریف کنم که سبب خیر برام شد تا بیام در این قسمت از فایل دانلودی بینظیر کامنتی رو بنویسم.
داستان از این سیزده بدر سال 1404 شروع شد
روز سیزده بدر رو چطوری گذروندم
روز سیزده بدر واقعا در کنار خواهرم اینا خیلی خوش گذشت و در پارک نزدیک محلشون در مهرشهر کرج بودیم .. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت .. یعنی یک روز بیاد ماندنی و زیبا در کنار عزیزانم . واقعا همه چی عالیع عالی بود تا شب .. ولی فرداش با یک تضادی دنیا یهویی برامون وارونه شد .. دخترم یک چیزی رو بهونه کرد و با من جار و جنجال به پا کرد و با عصبانیت تمام و بحالت قهر از منزل خواهرم رفت .. هم اوقات خودشو تلخ کرد و هم اوقات منو و خواهرم اینا رو تلخ کرد..
خلاصه همش داشتم روی باورهایی در مورد روابط خوب و احساس لیاقت کار میکردم .. در صورتی که من یکی از هدفهام برای سال جدید 1404 برنامه ریزی و هدفگذاری برای پول و ثروت و کسب و کار و فروش اجناس و کالاهای خانگیم بود .. و کلا تمام تمرکزم روی فروش اجناسم بود .. ولی انگار جهت باد منو بسمت دیگری پرتاب کرد. با این تضاد آنقدر ذهنم درگیر شد که کلا بهم ریختم ..
با اینکه هر روز صبح شکرگذاری هامو مینویسم .. و ستاره ی قطبی که همون هدفگذاری روزانه است رو مینویسم و کامنت ها رو میخونم و توی سایت حضور دارم ولی انگار هنوز نتونستم ذهنمو کنترل کنم و با اینکه میدانم مهم ترین کار من در جهان کنترل ذهن هست ولی در مورد بعضی چیزها هنوز نتونستم باورها مو تقویت کنم .. چقدر جالب همین الان درحال نوشتن بودم که فهمیدم من در مورد کنترل ذهنم کم کاری کردم . یعنی مهمترین اصل زندگیم کنترل ذهن با کیفیت هست که من از آن غافل شدم و الگوهای تکرار شونده در مورد بحث با دخترم در مورد هر چیزی بیشتر شده هر چقدر هم سکوت میکنم و سعی میکنم جوابی ندم ولی رگباری مورد قضاوت و توهین قرار میگیرم .. انگار هر چقدر روی این الگوهای تکرار شونده کار میکنم ذهنم در مورد این موضوع بیشتر مقاومت میکنه .. انگار باید یک راه حل اساسی براش پیدا بشه..
قضاوت .؟ و یا سوءتعبیر؟?
و یا کج فهمی ?
همه ی این موارد در این جر وبحث ها بطور کاملا واضح مشهود بود
در مورد این موضوع باید روی باورهام خیلی کار کنم. .. چقدر خوبه که مینویسم . یعنی وقتی شروع به نوشتن میکنی کلمات و جمله ها خودش میاد توی ذهنمون .. انگار یک چیزی تو رو به آن اصل و ریشه هدایت میکنه که قبلش یک تصور دیگه ای از آن موضوع داشتم . ولی وقتی شروع به نوشتن کردم انگار تمام اون صحنه ها برام مثل یک فیلم و تصویر از ذهنم گذشت و فهمیدم پاشنه ی آشیلم کجاست . آنها و یا بعبارتی طرف مقابل پاسخ افکارشون رو دریافت میکنند و من هم پاسخ افکار خودمو.. وقتی خوب فکر کردم و صحنه ها رو مرور کردم فهمیدم برای یک سری کارها و یا اعمال و رفتار و صحبت هام همیشه مورد قضاوت نزدیکانم قرار میگیرم .. با اینکه خودمو خیلی تغییر دادم ولی انگار گذشته ی خودمو دارم میبینم . گذشته ای که همیشه همه چی و همه کس رو قضاوت میکردم و یا اینکه اون چیزی رو که خودم دوست داشتم رو میشنیدم و میفهمیدم … انگار دنیا منو با افکار گذشته ام روبروم میکنه و و میگه ببین این رفتارهایی رو که از نزدیکانت میبینی خودت بودی تو اینجوری بودیااا ..
همشش پیش خودم میگم . من که خیلی مواظب رفتارم هستم
من که خیلی مواظب حرف و صحبت هام هستم
من که خیلی سعی میکنم کسی رو از خودم نرنجونم… پس چرا با کوچکترین موضوع بی اهمیتی در برابرم گارد میگیرند?
وقتی داشتم بطور مرتب از خودم این سوالات رو میپرسیدم به یک پاسخی رسیدم .. پیش خودم گفتم حتما من برای خودم ارزش قایل نیستم !! و یا خودمو دوست ندارم .
داستان چیع ؟؟؟ چرا اینقدر داستان توی زندگیم خودنمایی میکنه ..
داستان از آنجایی شروع شد که برای عید دیدنی رفتیم کرج منزل خواهرم اینا..
وقتی خونه ی خواهرم بودیم .شب موقع خوابیدن . یک ملافه تر و تمیز روی مبل پذیرایی جدید خواهرم پهن کردم که بخوابم .. دخترم هم آن طرفتر روی تختخواب شوی پذیرایی خوابید . و خواهرم هم روی آن مبل اسپورت راحتی جدیدشون خوابیده بود و دختر خواهرم هم کنار آنها روی زمین تشک پهن کرده بود.. خلاصه یکجورایی هر کسی یک طرف خوابیده بود . فقط پسر خواهرم توی اتاق خودش خوابید . آن یکی اتاق هم بخاطر اتاق تکونی دختر خواهرم پشت و رو بود و کسی نمیتوانست وارد آنجا بشه !!! خلاصه بگذریم
.. اینها رو گفتم که شرایط رو توی ذهن تون خوب تصور کنید .. انگار همه مون رفته بودیم مسافرت شمال . منم طبق عادت هر شبم داشتم توی تاریکی کامنت های دوستانم رو میخوندم و چشمام گرم خواب شد و هنوز چند لحظه ای از خوابیدنم نگذشته بود که یهویی گربه ی پلنگی خواهرم با شدت پرید روی همون مبلی که من خوابیده بودم روی سرم با وحشت از خواب پریدم و جیغ و داد و فریاد و ترس .. آنها هم از جیغ و داد و فریادهای من بیدار شدن .. بجای اینکه یک لیوان آب به دست من بدن و نگران حال آشفته ی من باشند . و یا آن گربه ی عزیزتر از جانشون رو مهار کنند که اینجوری نصفه شب روی سر و کول میهمان و کسی نپره !!! خیلی ریلکس و با قربون صدقه رفتن به دور سر گربه شون آقا میراکل به من میگفتن چیزی نیست داره بازی میکنه ..تازه از من دلخور شدن که چرا ترسیدم و سر و صدا کردم !؟?
یا اصلا چرا اعتراض کردم … خلاصه دخترم هم داغ تر و شورتر از آش شده بود و به حمایت از آنها کلی زبان درازی و جر و بحث کرد .. در صورتی که من قبلن چندین بار گفته بودم. من توی داخل خونه اصلا نمیتونم با پت و حیوان خانگی زندگی کنم .. همین یک جمله ی من به ریش عبای همه برخورد ؛ که چرا به آقا میراکل ما میگی حیوان!!!! میراکل بچه ی ماست!!?
میراکل اعضای خانواده ی ماست!!
خلاصه آنقدر قربون صدقه ش میرفتن و ناز و نوازشش میکردن که انگار من پریدم روی سر گربه شون و آنها رو ترسوندم …
من احساس کردم یک غریبه ای هستم که وارد حریم خصوصی زندگیشون شدم و تازه حق اعتراض نداشتم اینکه توی اون شرایط نباید میترسیدم ..(یعنی توی خواب یک چیزی یهویی روی سرت پریده . حق نداری بترسی و بپری و حالت خراب بشه و اعتراض کنی)
خلاصه بعد از این سر و صداها همهشون خیلی ریلکس رفتن زیر لحاف پتوشون و خوابیدن . ولی من توی آن تاریکی روی مبل نشستم و به اطرافم خیره خیره نگاه میکردم که مبادا دوباره گربه شون خیز برداره و ناقافلی بپره روی سر و کله ام و یا میپرید روی مبل و روی اوپن آشپزخانه و بالای کابینت و روی یخچال ها و ظرفشویی و میز ناهار خوری و غیره ..
آخه یکی از ویژگی های گربه اینه که اولش خیلی نرم و بی سر و صدا حرکت میکنه و بعدش خیره خیره نگات میکنه و بعدش یک حرکت تکواندوی غافلگیرانه ای انجام میده که اصلا فکرشو نمیکنی و حرکاتش غافلگیرانه و پُرسر وصداست . یعنی وقتی میپرید روی مبل و بالای اینور اونور صدای پَرش پاهاش محکم و بلند بود .
ولی تمام این کاراش برای خواهرم اینا خیلی عادی و جالب و دوست داشتنی بود چون مدت دوسالی هست که از نوزادی بزرگش کردن و خیلی هم مراقبش هستن ولی برای منی که عادت به این چیزها نداره بسیار سخت بود . البته بخاطر همین موضوع دو سالی خونه شون نرفتم ولی امسال تحت تاثیر اصرار و پافشاری خواهرم رضایت دادم که برم خونه شون..
خلاصه آنقدر روی مبل نشستم و به اطرافم خیره میشدم که مبادا یهویی از یک گوشه ای یواشکی پیداش بشه . تا اینکه بعد از یک ساعتی خواهرم سرشو بالا آورد و از لابه لای آن مبل ها منو دید که دستم زیر چانه ام هست و نشستم دارم اطرافمو نگاه میکنم.. بعد بلند شد و با ناز و نوازش و قربون صدقه گربه ی گنده و چاق و چله شون رو برد توی اتاق پسرش که با دوستش داشتند بازی کامپیوتری بازی میکردند . خلاصه انگار خیالم راحت شد و بعدش خوابیدم . ولی فردا صبحش دخترم جریان شب قبل رو دوباره مطرح کرد و بحث میکرد و شروع کرد به کش دادن اون موضوع . که با ادامه دادن این بحث ها دلخوری ها بیشتر شد و روز بعد از سیزده بدرمون تبدیل به مسایل اینچنینی شد و دخترم بحالت قهر و آشفته از خونه ی خواهرم رفت خونه مون پردیس .. در صورتی که میخواستیم با هم برگردیم ولی شرایط یک جور دیگه ای پیش رفت و به اصرار خواهرم پیش شون موندم که مجبور شدم دو شب دیگه منزل خواهرم بمونم که اون هم بازم . سبب دلخوری خواهرم شد . چون همینطوری که داشتیم راجب این مسایل صحبت میکردیم و داشتم توضیح میدادم که من نمیتونم با حیوان توی خونه زندگی کنم و آنها هم دوباره حرف خودشون رو میزدند و قربون صدقه و از این حرفها و غیره و بخاطر اینکه شرایط رو تغییر بدم و مثلا احساسمو خوب کنم و حالمون بهتر بشه با شوخی و خنده و قهقه به خواهرم میگفتم .. بخدا اگر یکبار دیگه نصفه شب بپره روی سرم. دمشو میگیرم و توی آسمان میچرخونم و میندازمش بالا و توی هوا میچرخونمش و هااااههههاااااااا هااااا.. همینطوری هم داشتم با دستهام این حرکات رو نشون میدادم و همینطوری هم داشتم با قهقه این حرفا رو میزدم و میخندیدم و شوخی میکردم .. که دیدم خواهرم یهویی جدی شد و اخماش تو هم رفت و چهره اش کج و کوله شد و رفت توی آشپزخانه!!! منم زیاد این حرکت خواهرمو جدی نگرفتم .
اولش فکر کردم قضیه تمام شد و رفتم دفتر تقویم مو آوردمو جریان و وقایع روزانه ام رو توش نوشتم و و با خواندن چند کامنت خوابم برد .. و خواهرم بازم گربه ی نازنین و قشنگ چاق و چله سفید حنایی زرد رنگشو برد توی اتاق پسرش و درب اتاق رو بست و منم تونستم با آرامش بخوابم .
از پنج روز و چهار شبی که منزل خواهرم در کرج بودم فقط دوشب راحت خوابیدم .شب آخر انگار دوباره فراموش کردن که من آنجا هستم بقول خودشون بچه شون رو رها کردن و صبح زود دوباره با یک پرش رو مبل ها و پرش روی سرامیک خونه و دوباره پرید روی آن مبل تکی . دوباره با وحشت زیادی از خواب شیرینم پریدم که با فریاد گفتم .: چی شده زلزله اومده ؟؟؟؟?
که خواهر عزیزم با آرومی و قربون صدقه رفتن گربه ی عزیزش خیلی آروم گفت . قربونش برم صبحها یکمی بازی میکنه و بعدش میره میخوابه !!!
یعنی میخواستم خودمو بزنم .. یعنی وقتی میگن طرف خودزنی کرده ! تازه میفهمم برای چی!!!! ولی سعی کردم همچنان به افق خیره بشم و خودمو کنترل کنم . و زودی جعور و پلاسمو جمع کنم برگردم پردیس .. ولی از آنجایی که هوا بارندگی شده بود و جاده ی کرج بسمت تهران بخاطر تعطیلات پایانی بعد از سیزده بدر قفل شده بود مجبور شدم تا آخر شب آنجا بمونم تا بلکه اسنپ گیرم بیاد و برگردم پردیس .. و خدا رو شکر دیشب یعنی شنبه ساعت 10:30 شب با یک اسنپ با راننده ی فوق العاده عالی خوب بسرعت نور برگشتم پردیس .. هر چند خواهرم اصرار میکرد که امشبو هم بمون و فردا صبح برو خونه تون .. ولی من آستانه ی تحملم همین قدر بود یعنی اگر وسایل و ساک و اینجور چیزا همراهم نبود احساس میکردم با پای پیاده از کرج راه میوفتادم و میومدم تهران و بعدش پردیس!!
موقع خداحافظی خواهرم مدام میگفت ترو خدا بازم بیا پیشمون .. نکنه بخاطر میراکل نیایی!!؟ ( ایموجی کَندن موهام)
منم میگفتم .. شماها با خاله فرشته جان بیایید دور هم آبگوشت میذارم ..( خدارو شکر گربه شون رو خونه مون نمیارن )
که باز دوباره خواهرم در همون لحظات آخر بهم گفت . خیلی از دستت ناراحت شدم . برای چی بهم گفتی :دم گربه تو میگیرم و توی آسمون میچرخونم؟؟? تو حق نداری به بچه مون از این حرفا بزنی..
منم میگفتم .. بابا جان داشتم به شوخی این حرفها رو میزدم!! مگه من از این کارا میکنم .. مگه نمیبینی من چقدر از گربه میترسم و فاصله میگیرم!
دوباره خواهر عزیزم گفت .. وقتی این حرفها رو میزدی قلبم درد گرفت . حتی بشوخی هم نباید این حرفو میزدی ..( حالا آنچنان با حرکات غلیظ این حرفها رو میزد که نگم براتون )
خلاصه من دو پا داشتم دو پای دیگه قرض کردم و سوار استپ شدم و الفرار ررررر ..
دوستان عزیزم یک وقتی به دوستانی که پت خانگی دارند جسارت نشه و خواهشن از این کامنتم دلخور نشن و قضاوتم نکنن .. و یا سوء برداشت نکنن … یوقتی فکر نکنن افرادی مثل من حیوانات رو دوست ندارند .. اتفاقا من خودم از آن آدمهایی هستم که فوق العاده حیوانات رو دوست دارم حتی بارها شده ویدیوهای بامزه ی گربه ها و یا سگ های خوشکل و پشمالو رو توی یوتیوپ نگاه میکنم و لذت میبرم . و حتی برای هاپو های محله مون غذا و آب میبرم .. یعنی کلن حیوانات رو دوست دارم و از آواز پرندگان لذت میبرم ولی باور کنید اصلا توانایی نگهداری یک پرنده در قفس رو هم ندارم .. یعنی دورادور دوسشون دارم و از دید نشون لذت میبرم ولی توانایی نگهداری پت های خانگی رو ندارم چون احساس میکنم از نظر احساسی هم آنها به من وابسته میشن و هم من به آنها وابسته میشم و مثل کسی که زنجیری به پاش داره آزاد و رها نیستم . چون دلم میخواد همیشه آزادی زمانی و آزادی مکانی داشته باشم ..
البته به سگ ها راحتر نزدیک میشم و لمس شون میکنم و ناز و نوازش میکنم ولی از نزدیک شدن به گربه و لمس کردنشون کمی هراس دارم و نکته ی دیگری که خیلی و بشدت مقاومت ذهنی من هست اینه که دوست دارم محیط اطرافم ساکت و آرام باشه و دلشوره پت خانگی رو نداشته باشم . چون باید مسعولیت و تعهد بیشتر و یا وقت و زمان بیشتری رو صرف نگهداری و گردش و تر و تمیزی و بازی کردن و غذا دادن و همراهی با این پت های خانگی را داشته باشی و این انرژی رو در خودم نمیبینم .
دیشب وقتی نیمه شب رسیدم خونه مون . فوری اومدم توی سایت و خیلی هدایتی لیست ایمیل هامو نگاه کردم به کامنتی هدایت شدم که پاسخی در عقل کل روبرو شدم که. واجب شد فقط و فقط روی باورها و آگاهی های توحیدی ام کار کنم . سوال این بود باورهای توحیدی برای فروش نقدی همینطوری که داشتم پاسخ ها رو میخوندم به پاسخ آقای Reza757 رسیدم و جالب بود که پرسش و سوال هم از طرف آقا Reza757 بود .. یعنی انگار خداوند منو از طریق ایمیل یکی از دوستان عزیز آقای میثم رخشان بسمت چنین سوال و پاسخ توحیدی در زمینه ی کسب و کار و بدهکاری و ایمان و اعتقاد به خداوند هدایتم کرد و آنقدر کامنت هاشون توحیدی و عالی بود که سبب شد برم پروفایل آقا Reza رو ببینم و هدایت شدم به خواندن کامنت های فایل های دانلودی توحیدی ایشون در قسمت فقط روی خدا حساب کنید یعنی آنچنان میخکوب کامنت های آقا رضا شدم که اشکم در اومد و بخودم گفتم .. دقیقا باورهای توحیدی من خیلی خیلی کار داره من برای تمام کارها و تمام امورات زندگیم و تمام جنبه های زندگیم فقط و فقط روی باورهای توحیدیم باید کار کنم تا بتونم رشد کنم و موفق بشم
امروز از صبح شروع کردم به نوشتن این کامنت در کیپ بوک گوشیم فقط نمیدونستم در کدام قسمت از سایت ثبت کنم ولی از آنجایی که تعهدی سه ماهه نوشته بودم که روی تغییر باورهای الگوهای تکرار شونده ام کار کنم و همچنین روی بیزنس و کسب و کار فروش خانه گیم به سمت اون پرسش در عقل کل هدایت شدم و پاسخ تمام سوالات مو گرفتم .. حالا نمیدونم این کامنت رو در قسمت درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش ثبت کنم و یا الگوهای تکرار شونده | قسمت 10
و باز هم هدایت شدم به دیدن فایل درس هایی از انیمیشین گربه های چکمه پوش اومدم در این قسمت ردپای خودمو ثبت کنم .. هر چند از داستان های این چند روزم هنوز حیران و سرگردانم ولی حتما همه چیز بنفع من شده تا من خودمو از طریق فایل های توحیدی پیدا کنم
خدایااا کمکم کن که بتونم بیشتر از همیشه در این فایل های توحیدی فعالیت و تلاش ذهنی بیشتری داشته باشم تا بتونم الگوهای تکرار شونده ی منفی و مخربی که سالیان سال با من همراه بوده را شناسایی و در ادامه ی مسیرم بنفع خودم تغییرشون بدم الهی آمین
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت و تداوم و پایداری و تمرکز. و نعمت و برکت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
بنام خداوند غفور و وهاب و رزاق و بخشنده ی مهربانم
سلام به دو اساتید عزیزم و دوستان الهی ام
خدایا شکرت که امروز هم قدرت خداوند بهترینهع بهترین آرامش و آسایش و رفاه بیشتر و بیشتری رو به سمت من هدایت کرده و بخاطر این آرامش و آسایش و رفاه روزافزون بیشترینم از خداوند ممنون و سپاسگذارم خدایاااا شکرت سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم
خدایا شکرت که امروز هم قدرت خداوند تک تک بهترینع بهترین و آسانترین ورودی های پولی و مالی و خیر و خوشی و شادی و شادمانی دیده ها و شنیده ها و زیبایی ها و سلامتی و نعمت و برکت رو به سادگی به راحتی به آسونی و سهولت و به زیبایی و عزتمندانه از کوتاهترین مسیر و بسرعت برق و باد بسمت من هدایت کرده است…. خدایا شکر گذارم شکر گذارم شکر گذارم خدایا شکرت..
استاد عزیزم یادمه که چند سال پیش هم شما یک فایلی رو در فایل های دانلودی بنام مراقب ورودی های ذهن مان باشیم توضیحی درباره فیلم کمدی الکساندر و روزهای بد راجب پسر بچه ای که احساس می کنه خیلی بد شانسع و روزهای بدی رو تجربه می کنه .. و پدر و مادری داره که خیلی خوشبین هستند و مثبت نگر هستند رو توضیح داده بودید ( پیشنهاد می کنم به دوستان همراه در این بخش حتما به این قسمت از فایل های دانلودی سایت مراجعه کنند و ببینند) چون استاد در کنار ساحل دریا راجب این فیلم خیلی قشنگ و زیبا توضیح دادند و چقدر امروز سعادت داشتم که دوباره این قسمت رو بواسطه این فایل جدید استاد گربه ی چکمه پوش ببینم
من یادمه که اون موقع ها که این فیلم رو دیده بودم یاد گرفتم اولا هر فیلم و هر موسیقی و آهنگی رو گوش ندم و نبینم دوماً اینکه با دقت به محتوای فیلم نگاه کنم و درس هاشو طبق قوانین پیدا کنم تا به ذهنم یادآوری کنم که هم مثبت نگر باشم و هم مراقب ورودی های ذهنم باشم و هم قوانین رو مرور کنم و هم به داشته هام توجه کنم و به زیبایی ها و نکات مثبت توجه کنم..
من هنوز این انیمیشن گربه چکمه پوش رو سرچ و دانلود نکردم ولی هم فایل و توضیحات استاد عزیزمون چندین بار دیدم و هم تعدادی از کامنت های دوستان رو خوندیم و به اطلاعات بیشتری برای دریافت و دانلود آن در آپارات با دوبله ی فارسی آن هدایت شدم و به امید خدا بعد از ارسال این کامنت ام بدنبال دیدن این فیلم پر محتوا و آموزشی که استاد عزیزم ریزبینانه با توجه به قوانین داشتند خواهم رفت..
اتفاقا دو روز پیش بعد از دیدن این فایل به منزل یکی از دوستان که یکی از همسایگان فوق العاده عالی ام در منزل قبلی ام بود رفتم و دعوت شدم … و رفتن به اونجا باعث شد که من خیلی خیلی خیلی بیشتر از همیشه به آن چیزی که الان در زندگیم دارم توجه کنم و قدرشناس تر بشم خدایاااا شکرت..
با اینکه خیلی از من پذیرایی شد و بهم خوش گذشت و از هر لحاظ راحت بودم و آرامش داشتم ولی به نکاتی توجه کردم که فهمیدم من چقدر خوشبختم و با سعادتمند هستم که خداوند منو به خواسته ام رساند و من الان دارمشون.
نکته هاشو الان براتون می نویسم که به خودم هم یادآوری بشه و هم دوستان عزیزم بدونند ..
همین سال گذشته یعنی در شهریور 1401 بخاطر تضادهایی که در مجتمع ساختمان قبلی ام بوجود آمد سبب خیر شد الخیر و ما فی وقع که در آن شلوغی ها ی جامعه و قطعی اینترنت و تضاد مالی ام بطور خیلی اعجاب انگیزی به این واحد آپارتمان جدیدم هدایت شدم که داستانش و در فایل های گذشته ام مفصلا توضیح دادم..
وقتی توی ساختمان قبلی ایم راحت و خوشحال و شکرگذار بودم ولی همش دوست داشتم به خانه ای هدایت بشم که بتونم محدودیتی برای دیدن آسمان زیبا و ماه و ستارگان و دیدن طلوع خورشید نداشته باشم …. چون من سحر خیز هستم و آن سحرگاه صبحگاهی رو خیلی دوست دارم.. که لحظه ی شروع روشنایی آسمان رو ببینم و شکر گذاری کنم و مدیتیشن های قدر شناسی رو انجام بدم فایل ها رو ببینم و کامنت ها رو بخونم و بنویسم و غیره.. انگار تمام کارهای دنیا رو باید اون موقع صبح زیبا انجام بدم و بهترین زمان برای متصل شدن من برای انرژی منبع الهی است ..
دوستان باورتون میشه!!!!! ؟؟؟؟؟؟ میدونم که باورتون میشه چون بروبچه های توحیدی این سایت الهی هستید!!!!!!!! الان دقیقا در آن واحد آپارتمانی هدایت شدم که از پنجره و درب شیشه ای بزرگ رو به بالکن اتاق خوابم می توانم براحتی دور دست رو بدون هیچ محدودیتی طلوع زیبای درخشان خورشید الماس نشان رو از پشت کوه ها ببینم شکر خدا .. در صورتی که در آن خانه ی قبلی ام بخاطر تجمع آپارتمان های 10 طبقه ی اطرافم آن آزادی عمل رو نداشتم ( واحد من طبق ی ششم بود ) و همیشه از لابلای آپارتمان ها کشیک می کشیدم که بتونم طلوع خورشید رو از یک جاهایی ببینم … و بخاطر گردش فصل و چرخش طلوع خورشید گاهی راحت میدیدم ولی در فصل هایی هم راحت نمیشد ببینم… بگذریم از اینکه واحدهای آپارتمان های اطرافم مدام منو جلوی پنجره میدیدند و شاید قضاوتم می کردند ولی من اصلا اهمیت نمیدادم .. .. اصلا پرده های سالن پذیرایی ام همیشه کنار بود و دوست داشتم آسمان رو ببینم یعنی هر لحظه گردش روز و شب مو بفهمم و ببینم و در لحظه حضور داشته باشم … وقتی میهمون این دوست عزیزم بودم که دقیقا واحد زیرین و طبقه ی پنجم من بود انگار رفته بودم خونه ی قبلیم… وووووای خدای من . خداوند چقدر برنامه ریز ماهری هستش خدایااآاا عاشقتم… خدایاااا شکرت که هر روز عاشق ترم می کنی و منو بسمت خودت بیشتر هدایتم می کنی.. خدایا سپاسگذارم
بقیه ی داستان..
اتفاقا شب به اصرار دوستم خونه اش ماندم .. یک اتاق خواب مخصوص میهمان با چیدمان انرژی مثبت و گل و گیاهان و.. داره که واقعا زیباست.. یک تختخواب بزرگ با ملافه ها ی عالی و زیبا رو با بهترین امکانات در اختیارم گذاشت و بهم گفت راحت باش و لذت ببر با امکانات سرویس بهداشتی اختصاصی .. ولی با تمام این امکانات من گفتم من ترجیح میدم توی سالن روی تختخواب شو جلوی پنجره بخوابم که طلوع خورشید رو ببینم .. خلاصه با اینکه شب گذشته اش دیر وقت خوابیده بودم ولی طبق عادت صبح زود قبل از طلوع خورشید بیدار شدم هر چند سحرگاه رو از دست داده بودم ولی خدا رو شکر کردم که حد اقل زمان طلوع خورشید رو خواهم دید.. بلند شدم و رفتم پرده سالن رو بکشم عقب.. دیدم م یا خدددداااااا چند لایه پرده رو هم هست که یک مقدار اینور و اونور پرده رو با( کلیپس و گیره ی موی سر ) جمع کردم تا بلکه آسمان و طلوع خورشید رو ببینم .. ولی بخاطر آن آپارتمان ها ی بلند نزدیک اصلا امکان دیدن طلوع خورشید رو نداشتم .. دقیقا یک ساعت بعد از طلوع خورشید تازه آفتاب از پشت آن ساختمان ها اومد بالا… آنقدر آنجا از خداوند تشکر و قدر دانی کردم .. آنقدر از صمیم قلبم و از اعماق وجودم شکر گذاری کردم که فقط خدا خودش میدونه که چقدر شکر گذارش بودم… گفتم خدایااآاا ممنون و سپاسگذارم که چنان تضادهایی رو در زندگی و ساختمان قبلی ام بوجود آوردی که من رو سه ماه زودتر از موعد مقرر قرار دادم بسرعت هل دادی به مکان جدیدم و اون خواسته هام … و همانجا روی مبل نشستم و سرمو بالا کردم و به سقف خانه خیره شدم و گفتم خدایاااا شکرت . یک زمانی من طبقه ی بالای همین خانه نشسته بودم و داشتم درخواست می کردم و می نوشتم و فایل های بینظیر استاد رو نگاه می کردم و همش از خداوند می خواستم که به جای بهتر و قشنگتر و بزرگتر و آرام تر و با دیدن دوردست ها و بدون هیچ محدودیتی هدایت بشم … و الان دارمش … درسته که دوستم مالک و صاحب خانه اش هست و شکر خدا کردم بخاطر ثروتمند بودنش ولی من فعلا خانه ام رهن و اجاره ای هست که باز شکر خدا رو بجا آوردم که اون تضادهای ساختمان و تضاد مالی قبل از جابجایی ام هم بطور شگفت انگیزی حل شده بود ولی در خانه ای هدایت شدم که خواسته ام بود و اینجا جای شکرگذاری داشت خدایاااا شکرت
وقتی روز قبل به خانه ی دوست داشتنی عزیزم برگشتم .. نمیدونید چطوری از خداوند تشکر کردم …. خدایااآاا شکرت که خانه ام بزرگتر هستش اونجا 92 متر بود اینجا 105 متر
اینجا کاملا نوساز با دو تا اتاق خواب بزرگ و کمدهای بزرگ تا سقف با درب های ریلی و کشوهای طبقه بندی شده ی داخل کمد در هر دو اتاق خواب…. یک کمد دیواری بزرگ تا سقف دیگری پشت درب ورودی داخل واحد برای جا کفشی و لباس و کشویی از جنس هایکلاس سفید براق و زیبا … با آشپزخانه ی بزرگ با کابینت های بزرگ و زیبا و سفید طوسی.. با سقف کناف کاری شده و چراغ های سقفی هالوژنی و با چراغ های ریسه ای زرد بالای کناف سقف سالن و آشپزخانه .. مثل چراغ های ریسه ای که استاد توی خونه ی پرادایس گذاشتند..( اینقدر که سریال زندگی در بهشت رو با عشق نگاه می کردم) خدایاااا شکرت
اونجا توی مجتمع قبلی ده طبقه ی چهار واحدی .. توی طبقه ی ششم بودم با محدودیت دیدن محیط طبیعت.. اینجا (خانه ی فعلی) کلا پنج طبقه ی دو واحدی است و من هم طبقه ی پنجم هستم ولی بخاطر شیب خیابان مان .. آپارتمان های اطرافم پایین تر از سطح واحد من هستند و من بدون هیچ دید و مشرفیتی به پنجره های ساختمان های اطرافم هستم شکر خدا و سمت اتاق خوابم می تونم نامحدود تا دور دست رو ببینم و لحظه ی طلوع خورشید رو از پشت کوه ها بوضوع در تمام چهار فصل می ببینم.. همیشه فکر می کردم خورشید فقط از مشرق طلوع می کنه ولی فهمیدم که که با گردش فصل ها از شمال شرقی. بسمت جنوب شرقی در حرکت هستش یعنی وقتی روی بالکن می ایستم رو به خورشید دستامو به دو طرف باز می کنم الان سمت چپم خورشید رو میبینم و بمرور که به فصل پاییز نزدیک میشیم. خورشید دقیقا از شمال شرقی بسمت شرق میرسه و بعدش در زمستان بسمت جنوب شرقی میرسه یعنی همان دستتی که دو طرف باز .. بسمت دست راستم … یعنی تقریبا یک نیم دایره بطول نیم کره ی زمین رو طی می کنه و الان تازه دارم میفهمم که ظاهرااااا خورشید در حال حرکت هستش ( در صورتی که کره ی زمین داره حرکت می کنه ) خدایا صد هزار مرتبه شکرت .. خدایااآاا بغیرالحساب شکرت خدایااآاا نامحدود شکرت که من الان در چنین خانه ای زندگی می کنم و جزو خواسته هام بود و من الان دارمش . و از سمت سالن پذیرایی ویوی یک کوه تپه رو به فاصله ی سه خیابان دارم که می تونم افرادی که بالای کوه تپه میرند رو براحتی روی مبل میشینم و نگاهشون می کنم رو ببینم که اکثرا برای پیاده روی هام میرم بالای اون کوه تپه و از اون بالا شهر زیبای پردیس رو به رشد و گسترش رو با ساختمان سازی و شهر سازی های جدید شو میبینم و ذهن مو برای باورهای ثروت و فراوانی تربیت می کنم .. خدایاااا شکرت
و درخواست بعدیم اینه که بجایی هدایت بشم که ویوی امواج دریا رو هم از بلندی روی تپه و صخره ای رو داشته باشم که هم کوه و طلوع و غروب خورشید رو داشته باشم و هم ویوی جنگل و سرسبزی و زیبایی رو داشته باشم یعنی یک ویوی 360 درجه به طبیعت نامحدود رو از خداوند درخواست کردم … و برای تمام موهبت های که هم اکنون در زندگیم جریان داره از خداوند ممنون و سپاسگذارم و بلطف خدای مهربانم و آموزش های نکته سنج استاد عزیزم می خوام همچون این انیمیشن گربه ی چکمه پوش به نکات زیبا و مثبت توجه کنم و از مسیرم لذت ببرم و شاد باشم تا به مسیرها و اهداف و خواسته های مدار بالاتری هدایت بشم . الهی آمین
و در نهایت از تمام دوستان عزیزم که وقت ارزشمندشون رو برای خواندن کامنت طولانی من گذاشتند تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه با خواندن کامنت شما دوستان به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم ممنون و سپاسگذارم
دوستان همراه عزیزم بهترینع بهترین ها رو با احساس خوب و عالی همراه با عشق رو برای تک تک شما دوستان الهی ام آرزومندم
استاد قشنگم.. استاد عزیزم میدونم همه از شما بخاطر رسالتی که در پیش گرفتید همیشه تشکر و قدردانی می کنند ولی تشکر و قدردانی من از شما از حد گذشته و فراتر از حد تصورم و به انداره ی تمام وجودم شکرگذار خداوندم هستم که منو بسمت شما استاد گرانقدرم هدایت کرد ..
خانم شایسته ی ارزشمند و زیبایم عاشقانه دوستت دارم و روی ماهتون رو می بوسم و بی نهایت ممنون و سپاسگذارم که در کنار استاد مون و ما بروبچه های سایت حضور پررنگ دارید و این فایل ها رو برامون با عشق فیلمبرداری می کنید و داخل سایت قرار میدید و در تمام موارد برای تکمیل این آموزش ها مصممانه حضور دارید و در این مسیر الهی و توحیدی من هم بنوبه ی خودم از شما تشکر و قدردانی می کنم و قدردان حضورتون و وجودتان هستم خدایا شکرت..
ارادتمند همیشگی شما عزیزان
رویال مهاجر سلطانی
2023/8/6 augest_uot
1402/5/16
درود پر مهر خدمت دوست و سرنشینان الهی و درخشان این کشتی گوهر نشان عباسمنش
اکرم هاشمی نازنینم
خدایا بی نهایت شکرگذارم که الگوی دیگری برام فرستادی که ببینم و بفهمم و احساس کنم و از صمیم و اعماق قلبم فوق العاده خوشحال شدم اکرم عزیز و نازنینم واقعا اشک شوق توی چشمام حلقه زد.. همین الان داشتم توی عقل کل می خوندم که یکی از عزیزان با قدرت شکرگذاری بسمت خونه ای عالی هدایت شده بود .. نمیدونم چطوری لینکشو برات بفرستم .. ولی این خانم بیست سال در خونه ای زندگی می کرد که هیچ امکاناتی باب میلش نداشت اونجا رو اصلا دوست نداشت وقتی از نیرو و قدرت شکرگذاری مطلع شد شروع کرد به شکر گذاری کردن از همون خانه اش .. و بعد از مدتی هدایت شد به خانه ای که خیلی خیلی بهتر بود… در عقل کل .. سوالی مطرح شده بود به این مضمون ( چرا باید سپاسگذار از سیستم باشیم .؟؟؟
(خانم بانو آرامش این پاسخ رو نوشته بودند) پیشنهاد می کنم پیداش کنی و بخونی واقعا خدا رو شکر گذاری کردم و الان شما دومین نفری هستید که چراغ دل منو روشن کردید خدایاااا شکرتالله نور السموات و الارض انشالله همیشه خونه آت روشن و منور به نور الهی باشه خدایا صد هزار مرتبه شکرت..
اکرم عزیزم اتفاقا منم وقتی وارد خونه ام میشم کلی سلام و. احوال پرسی می کنم انگار با یک شخصی دارم صحبت می کنم و آنقدر قربون صدقه اش میرم که خدا میدونه البته من هر لحظه شکر گذاری می کنم از این اتاق وارد سالن میشم یا میرم سرویس بهداشتی و آشپزخانه و بالکن و توی کمدهام میگم خدایا شکر .. سلام قصر جادویی ام .. سلام بالکن نازنین به گلدون های بالکن هر وقت آبیاری می کنم میگه خدایا شکرت که این باغمو دارم آبیاری می کنم اینقدر گفتم قصرم قصرم که همه بهم میگن انشالله بری توی یک قصر بزرگتر .. و. الان هم من بهترینه گ بهترین قصر نورانی رو برات آرزو می کنم اکرم عزیزم انشالله همیشه منور به نور الهی باشی و بدرخشی .. خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم که وقت ارزشمندتو برای نوشتن این کامنت نورانی آت گذاشتی و نشونه ی پر رنگ الهی رو درون کامنت زیبات دریافت کردم ممنون و سپاسگذارم عزیز دلم ..
اینجا که گفتی….
و نکته جالبی که هنوزم خودم ازش در حیرتم اینه از لحظه ی درخواست من خداوند اجابت کرده بود ، خونه قشنگم 2 سال خالی بوده و چشم انتظار من تا خودمو هم مدارش کنم. بخاطر ایمان و توکل به خدای وهاب و رزاق. و بخشنده و مهربانم. ….همیشه با معجزاتش سوپرایزمون می کنه . خدایا شکر حضورتون . .ممنون عزیزم از دعای بسیار قشنگت که برام نوشتی
مطمعنان با ارسال فرکانس زیبایت این دعاهای قشنگت. بسمت خوده عزیز و گرامی اکرم نازنین بر می گرده الهی که خیر و سعادت و ثروت بیش از پیش در زندگیت جاری باشه
درود و وقت بخیر خدمت دوست گرامی و خوش تیپ سایت مون آقا افلاطون عزیز..
هر وقت اسم زیباتون رو میبینم یاد پروفایل تون میوفتم که به استاد می گفتید من افلاطون ام افلاطون چقدر خوشحال و خندانم از این سبک معرفی تون .. من که کاملا توی ذهنم حک شد اسم زیبا و کمیاب تون آقا افلاطون عزیز!!! . اسم شما جزو محدود اسم هایی هست که بندرت دیده میشه.. .
آقا افلاطون عزیز چقدر کامنت زیباتون به آدم احساس خوبی میده .. احساس قدرشناسی بیشتر .. احساس لطیف تر .. احساس زلال تر … احساس عملی شکرگذاری بیشتر.. احساس کردم منم می تونم یک چنین حیاط زیبایی رو داشته باشم که بتونم گل و گلدون هامو با شیلنگ آبیاری کنم.. کلا من آب بازی رو دوست دارم یعنی خیلی دوست دارم حیاط بزرگی داشته باشم و سبزیجات بکارم و گوجه فرنگی و گوجه مینیاتوری و خیار و غیره بکارم و خودم ازشون نگهداری کنم.. الان روی بالکن خونه ام توی گلدون تخم فلفل دلمه ای کاشتم الان در اومده و گل داده هنوز به ثمر نرسیده .. چند تا گوجه مینیاتوری خراب شده داخل یخچال داشتم که پیش خودم گفتم ببرم بریزم توی گلدون .. بعدش دیدم سبز شده و جوانه زده و در اومده الان هم گل داده .. منتظرم به ثمر بشینه و میوه شو ببینم .. همش یک شاخه سبز شده و ضخیم شده ولی چند تا گل زرد خوشگل داده که هی بهش نگاه می کنم و مواظبش هستم . حتی سیب زمینی هم توی گلدون کاشتم و در اومده یعنی اتفاقی اومدم خاک گلدون رو عوض کنم دیدم یک عالمه سیب زمینی های کوچولو موچولو از ریشه به هم وصل هستند خیلی خوشحال شدم چون سال پیش کاشته بودمش و یادم نبود اینا رو اصلا کی کاشتم من؟؟؟ .. البته من قبلنا یک باغ هزار متری سمت فیروزکوه نمرود داشتم که پر از انواع درختان سیب ( هر نوع سیب رو داشتم ) و آلبالو و گلابی داشتم و خیلی هم بهش میرسیدم ولی خب بخاطر باورهای مخرب و تضادهای قبل از آشنایی ام با استاد کلا همه چی رو از دست دادم .. ولی الان با سپاسگذاری از همین گلدون های زیبایم و خواندن کامنت های تحسین آمیز قدرشناسی شما از اون حیاط زیبا و آبیاری گلدون های مادر عزیز و بزرگوار تون که انشالله همیشه سلامت و شاد باشند..یک شور و شوق زیادی در من ایجاد شد و خدا رو شکر گذاری کردم بخاطر وجود شما عزیزانی که در این سایت حضور دارید و چشم و چراغ این فضای الهی هستید که من هر روز سپاسگذار خداوندم هستم که بخاطر اون تضادهای گذشته ام هدایت شدم به چنین استاد عزیزی و چنین سایت الهی و قدرتمندی و چنین دوستان فوق العاده ای که عاشقانه همه رو دوست دارم.. خدایاااا سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم
چقدر خوبه که ماشین تون رو خودتون شستید .. خدا رو شکر که اومدید اینجا و این احساس خوبتون رو با ما به اشتراک گذاشتید و تحسین تون کردم و امشب چقدر احساس خوبی بهم دست داد و یاد گذشته ام افتادم که منم همیشه ماشین هامو خودم می شستم ( آخه چندتا ماشین خوب داشتم ) کمتر پیش میومد که ببرم کارواش .. چون اعتقاد داشتم که خودم ریزبینانه تر به داخل و بیرون ماشین توجه می کنم گاها بیشتر از نصف روز طول می کشید که داخل و بیرون ماشین رو حسابی زیر و رو تر و تمیز کنم .. الان وقتی داشتم این قسمت کامنت تون رو می خوندم کلی احساس لذت بخشی به من دست داد و این خواسته رو در من ایجاد کرد که مناسب ترین و عالی ترین و زیباترین وسیله ی نقلیه رو بدست بیارم.. چو داشتم تجسم می کردم که دارم ماشین زیبا یم رو می شورم و بقول شما گفتید با ماشین فعلیم باهاش کلی مسافرت رفتم باهاش کلی رفتم تفریح کردم؛ یعنی جنگلی نیست تو مازندران من باهاش نرفته باشم، کوهی نبود که من باهاش نرفته بشم: الان که دارم با این زاویه نگاه میکنم این ماشین مثل یه رفیق بوده باهام بعد گفتم این ماشین این همه جا برددت انگار داشتم گذشته ی خودمو میدیدم ولی با این تفاوت که اون موقع ها از قوانین اطلاعی نداشتم ولی الان شکر خدا آگاهانه آنقدر شکرگذاری می کنم که ورد زبانم شده و مهمتر از همه چی نعمت قدرت تحسین کردن دیگران رو در وجودم نهادینه کردم ..
خدایا شکرت. که این نعمت شکرگذار بودن رو نصیبم کردی
خدایا شکرت که ذهن مو برای تحسین کردن تربیت کردم بواسطه ی آموزش های استاد عزیز..
خدایاااا شکرت که هر روز در مدار آگاهی روز افزون بیشتری در این سایت هستم
خدایاااا شکرگذارم شکر گذارم شکرگذارم
آقا افلاطون عزیز ممنونم که با خواندن کامنت زیبا و پر محتوا و ساده ی شما به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم و میدونم که با ارسال این کامنت من چراغ آبی کنار پروفایل تون خوشحال میشید و من از همین الان چهره ی خندان و شاد شما رو تحسین می کنم .. و در نهایت بهترینهع بهترین و زیباترین و مناسب ترین وسیله ی نقلیه ی جدید و عالی رو براتون آرزو می کنم که به سادگی براحتی و به آسونی و سهولت و به زیبایی عزتمندانه سند قطعی به نام زیباتون افلاطون نوروزی میزنید و میبینم که میآید و اینجا برامون می نویسید که دارید توی حیاط خانه ی مادر با شلنگ آب افتادید به جونش و دارید حسابی می شورید و براق و درخشانش کردید..
روز و شب تون بخیر و شادی و
شادمانی و سلامت و موفق و پایدار و ثروتمند..
ایام بکام تون شیرین و گوارا همراه با عشق الهی رو آرزومندم
درود و سلام خدمت آقا افلاطون عزیز ..
نقطه آبی رو دیدی و بدوووووو بدو. آومدی ببینی کیع کیه در میزنع و خوش خبری رو بهتون میرسونه …. آره ؟؟؟؟
میدونستم از اون داره آبی رنگه خیلی خوشتون میاد ..
یعنی همه ی بچه های سایت همین طور هستند .. استاد بهمون گفته باید احساس تون رو خوب نگه دارید و شاد باشیم .. ببین الان منم گوشه ی لبم چسبیده به گوشم از خوشحالی … آخع ما داریم اینجا زندگی می کنیم .. باورتون میشه الان چطوری فکر می کنم ؟؟؟ الان فکر می کنم سایت دنیای واقعی کنه و دنیای واقعیت دنیای مجازیع…
چقدر این جمله ای که برام نوشتید برام ارزشمند بود اینکه گفتید..
با تموم وجودم با تک تک سلول های بدنم از خدا میخام به شما ثروتی بده یه زمین 10/000 متری بخرین، توش انوع و اقسام میوه هارو بکارین، توش خیارو گوجه و فلفل بکارین، اصلا هر چی دوست دارین بکارین؛ بخدا شما لایقش، بخدا شما لیاقتشو داری؛ وسط باغم یه ویلای خوشگل بسازین؛ فقط قول بدین منو به باغ خوشگلتون دعوت کنید به امید خدا حتما شما رو دعوت می کنم و من از خداوند خواستم منو در مدار و فرکانس دوستان الهی عباسمنشی قدرتمند و ثروتمند و توحیدی و شاد و خوشحال خوش تیپ فوق العاده عالی ام هم مدار کنه … ممنونم بابت دعاهای قشنگتون که مطمعنان این گفته های زیباتون اول به خودتون مثل بومرنگ برمی گرده … وقتی در آخرین قسمت کامنتون برام نوشتید انقدر اون باغ زیباست که ملت میان اونجا برای دیدن باغتون برای عکس برداری؛ خصوصا اون قسمت 1000 رزش چقدر تجسم سازی کردم چقدر تصویر سازی کردم خودمو توی همون باغی که تعریف کردید دیدم ووووواااای آقا افلاطون عزیز شما مثل یک کارگردان صحنه ی رویایی رو برام روی اکران تجسم ذهنم زنده کردید ممنونم مرسی مرسی مرسی تشکر و جالبترش اینکه از حالا بهم تبریک گفتید و انگار پیشاپیش خداوند رو دیدم که قبل از من حرکت کرده و در عالم متافیزیک برام انجام شده!!!!!!
رویا خانم بهتون تبریک میگم بابت هدیه خدا؛ بابت این باغ زیباتون، این کاشتن گل و گیاه رو بالکن خونتون میدونین برا چیه؟ آفرین درست حدس زدین؛ شما دارین الان تکاملتون رو طی میکنید، طی کنید که خداوند قراره بهتون هدیه بده، قراره بهتون جایزه بده؛ من قربون خدا برم که دست به هدیه دادنش خوبه، میدونین لارجه؛ خوب خرج میکنه برا ما؛ عشق منه،
باور کنید منم مثل شما گوشه لبام چسبید به گوشم انقدر لبخندم عمیق بود؛ خییییلی خوشحالم کردین. که گفتید رویا خانم بخدا این پیام خداست، یه حسی به دلم افتاد که بهتون بگم صاحب یه باغ 10/000 متری میشین و دارم میبینمتون با عشق دارین تو باغتون زندگی میکنید: یه قسمت از باغو گل روز قرمز بکارین: یه عالمه؛ مثلا 500 شاخه رز قرمز یک دست یک انداز؛ وااااااای میدونین چقدر خوشگل میشه 500 شاخه رز کنار هم؟ نظرتون چیه تعدادشو بکنید هزار تا؛ رو سر درش بنویسید به «باغ 1000 رز رویا خوش آمدین» چه اسم قشنگی برای باغم انتخاب کردید همیشه فکر می کردم اسمشو بذارم سلطان بانو مثل فیلم خرم سلطان ولی این اسمی که شما گذاشتید بیشتر به باغ 1000 ROZ می خوره مرسی مرسی مرسی …
آقا افلاطون عزیز و نازنین اگر بخوام کلمه به کلمه های زیبای شما رو زیر زره بین ببرم یک دنیا مفهوم فرکانسی برام داشت بخاطر شما و دیگر دوستانی که در این سایت گوهر نشان به من ابراز مهر و محبت می کنید از خداوند ممنون و سپاسگذارم .. همیشه بابت تضادهای گذشته ام از خداوند تشکر و قدردانی می کنم که منو هل دادند به چنین مکان امن و فوق العاده دوست داشتنی و چقدر از خداوند ممنون و سپاسگذارم که منو از 99٪ جامعه و دوست و آشناها و اقوام منفی بخاطر باورهای مخرب و محدود کننده شأن. جدا کرد ..
باورتون میشه حتی به نزدیکترین افراد زندگیم ( که خواهرم باشه ارتباطمون بیشتر در حد یک تلفن اون هم خیلی دیر به دیر هست ) هم نمی تونم نزدیک بشم ؟؟؟؟ البته میدونم که باورتون میشه چون تمام افراد اینجا توحیدی هستند و شما هم خیلی خوب این موضوع رو درک می کنید یعنی استاد راست میگن که آدم هایی که با ما هم فرکانس نیستند رو جهان خودش جدا می کنه چقدر خوشحالم از اینکه قوانین رو درک کردم و حالا علت خیلی از اتفاقات زندگی مو درک کردم خدایاااا شکرت .. بلطف آموزه های استاد نازنین و این بستر و فضای الهی در مکان درست و مناسب و در زمان درست مناسب هستم یعنی اینجا در این سایت هم مکان درست و مناسب جادویی است .. و هم زمان درست و مناسب و جادویی است .. وووااای. آقا افلاطون نمیدؤنید چقدر خوشحالم از اینکه اینجا هستم و تمام وقتم توی این مسیر می چرخه .. یعنی دارم دفتر هامو می نویسم و کامنت می خونم و کامنت می نویسم و فایل نگاه می کنم و مدیتیشن انجام میدم و روی خودم کار می کنم اصلا وقتی پیاده روی می کنم و با هر کسی صحبت می کنم و خرید می کنم همه رو به چشم قانون نگاه می کنم .. وووااای خدایا اصلا همش همه چیرو مثل استاد عباسمنش نگاه می کنم و بخودم میگم اگه الان استاد اینجا بود چطوری به قضیه نگاه می کرد ؟؟؟ یا الان من باید چه باوری درست کنم؟؟؟ یا چه اتفاقی توی باورهام افتاده. که ورق بنفع من تمام شد؟؟؟ اینقدر با خودم حرف میزنم که یاد استاد میوفتم که می گفت. تمام مدت من صحبت می کنم … و یا اگر کسی بود با اون صحبت می کنم و یا اگر کسی هم نبود بلند بلند با خودم صحبت می کنم و اگر کسی از جایی صدای منو می شنید فکر می کرد من دارم با کسی صحبت می کنم الان تازه به این حرف های استاد رسیدم که منم همین طوری شدمممم . .. میبینید الان چقدر صحبت کردم ؟؟؟؟خخخخخ
خدایاااا شکرت که اینجا تنها جایی هستش که میشه اینقدر حرف بزنیم و بنویسیم و همدیگر و تحسین و تمجید کنیم و اصلا هم خسته نشیم ..
ممنون و سپاسگذارم بخاطر تمام پاسخگویی ها و کامنت های خوب و زیبایی که در این سایت میذاریدو من همه شون رو خواندم و مراحل تکامل رو درک کردم خدایاااا شکرت .
مرسی مرسی مرسی
بهترینهع بهترین ورودی های پولی و مالی و معنوی و دیده ها شنیده ها زیبایی ها آگاهی ها موفقیت ها و آرامش و آسایش و سلامتی رو برای شما آقا افلاطون خوش تیپ رو آرزومندم میدونم الان گوشه ی لب تون چسبید به گوش تون. !!!! خخخخخخخخ خیلی خوبه که می خندید..
و ایام بکام تون شیرین و گوارا همراه با عزیز دل تون که همیشه عشق تون پایدار باشه رو براتون آرزومندم
شاد و موفق و ثروتمند و پایدار باشید