درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 36
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نامِ خداوندِ هدایتگر، رزاق، وهاب و مهربانم.

    سلام به ناعمه جانِ عزیز و قشنگم.

    ممنونم که برام کامنتِ پاسخ گذاشتی، مثلِ همیشه ذوق کردم از دیدنِ نقطه آبیِ زیبا و دریافتِ پیامِ پر از مهر خداوند برام از طریقِ دست های شگفت انگیزش که یکیش خودِ تو بودی.

    خوشحالم که کامنتهامو میخونی.

    مرسی که با زیبا بینی کامنت میخونی و توجه میکنی.

    ممنونم از تحسینت، که نشان از قلبِ پاک و مهربونِ خودت داره.

    وقتی دیروز این قسمت رو خوندم هم توجهم بهش جلب شد هم خیلی بهت افتخار کردم برای درکت:

    باید آرامش رو سرلوحه زندگیم بزارم

    من قبلاً دختر هیجانی بودم یعتی سریع واکنش نشون میدادم، چه شادی چه غم چه ترس چه خشم…

    امان نمی‌دادم به خودم و شرایط که یه کم تحلیل کنم، بالا و پایین کنم، صبر داشته باشم…

    واسه رهایی از اون هیجان یا فشار عاطفی، سریع احساسم رو در لحظه بروز میدادم…

    تو این مدت به لطف خدا و آموزش های شگفت انگیزِ استاد، افتادم تو مسیری که کم کم و لاجرم صبرم بیشتر شد، کنترل ذهنم بهتر شد، کنترلم روی هیجاناتم بهتر شد، کنترلم روی چالش ها تضادها بهتر شد، روز به روز داره بهتر میشه، یه ذره یه ذره بهتر میشه…

    خدا رو بی نهایت شاکرم بابتش.

    ارمغان و کادوی این مسیر چیه برام؟

    آرامش

    چیزی که خیلی کم بلدی بودمش، درک میکردم…

    الان به لطف خدا مزه ی شیرینش زیرِ زبونمه و تو مثال های زندگیم به چشم دارم میبینم که واکنش گرا بودنم تحت کنترل قرار گرفته و دارم واکنش خلق میکنم…

    اعتبارِ هر خیر، نیکی و زیبایی از اللهِ یکتاست، خودش هدایت و راهنماییم میکنه من انجام میدم و کیف میکنم.

    مگه میشه یادم بره قبلا چی بودم الان چی شدم؟

    گاهی خودمم از تغییر مدار و فرکانسم هیجان زده میشم، میگم دختر، این تویی؟ همون که اگه چیزی می‌ریخت یا بد جلو میرفت عصبانی میشدی به هم می‌ریختی واکنش های رفتاری و کلامیِ نازیبا بروز میدادی؟

    خدارو هزار هزار هزار بار شکر تا زمانیکه حیات دارم منو واردِ این مسیر و دالانِ سرسبز کرده که تازه الان بهتر میفهمم زندگی یعنی چی و مفهومِ خوب زندگی کردن یعنی چی؟

    استاد جانم، خیر و برکت تو زندگیتون، در دنیا و آخرت، نان استپ جریان داشته باشه.

    دیشب فیلم سفر به دور امریکا قسمت 194 و 195 رو گذاشتم مامانم ببینه، خودش درخواست داد، می دید هی قربون صدقه ی استاد و مریم جون میرفت، خوشحالی بروز میداد از حالِ خوشِ شما دو عزیز، زیبایی تون، رابطه ی قشنگتون، صبحت هاتون، زیبایی هایی که نشون دادین تو ویدئو به ما…

    کیف کردم از مدارِ بالای مامانم که انقدر قشنگ زیبایی ها رو میبینه و درک میکنه و ازشون صحبت میکنه.

    استاد جان، مامانم یه حرفی زد در مورد شما که برام شگفت انگیز بود و مینویسم که خودتونم بدونین:

    اینکه شما خیر زیادی در زندگی تون دریافت میکنین به واسطه ی فعالیتی که انجام میدین و ابن همه آدم رو دعوت و تشویق میکنین به مسیرِ زیبا برای زندگیشون.

    شما به لطفِ الله، مخاطبینِ به شدت وسیعی دارین، از نوجوان گرفته تا جوان و میانسال و سنینِ بالاتر، مامان ها، مامان بزرگ ها و …

    دلیلش چیه؟

    همون حرف همیشگیِ خودتون:

    اعتبار این فایل ها از من نیست از خداست، به هیچ عنوان کردیتش به من بر نمیگرده.

    شما زبانِ خداوند هستین تا با ما صحبت کنین.

    شما خدای حقیقی رو به من و امثالِ من شناسوندین.

    به قول فاطمه جانم که میگفت:

    عاشق این خدا هست که تازه پیداش کرده و چقدر متفاوته با خدای قبلی که بهمون معرفیش کرده بودن…

    این خدا که تو مسیر کم کم و بهتر داریم میشناسیمش، خیلی عشقه، خیلی مهربونه، خیلی توانمنده، خیلی قدرت داره، خیلی باهوشه، خیلی زمان بندی ها و چیدمانِ عالی داره، خیلی منظمه، خیلی رزاّقه، خیلی صبر داره، خیلی امید داره به بنده هاش، خیلی همه چیز تمومه…

    خوشحالم که خودش هدایتم کرده که بیام و بهتر بشناسمش.

    استادجانم مریم جانم بی نهایت ازتون سپاس گزارم.

    شما بهم سپاس گزاری رو یاد دادین.

    اینکه بهتر سپاس گزار داشته ها و نعمتهام باشم و ببینمشون و با سپاس گزاری ظرفِ خودمو بزرگتر کنم…

    مرسی ناعمه جان برای این هدیه ی قشنگت:

    خودتو روی یه قایق آرام در یک دریای آرام رها کن و دست از پارو زدن بردار و بعد چشماتو ببند و به خداوند اجازه بده هدایتت کنه، خداوند انقدر ناخدای خوب و مهربون و دست و دلبازی هست ک حد نداره.

    همگی در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم، پر روزی و شاد و سلامت.

    الهی شکرت برای همه ی مخلوقاتِ زیبا و دوست داشتنیت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    سلام و صد سلام به عارفه جانم.

    از سفر خوش اومدی، همیشه به گردش و سیاحت و شادی.

    خدارو شکر الان زمانش رسید که برات بنویسم.

    امروز داشتم از کامنت شما به مامانم میگفتم:

    قسمتی که آقای مسئول کاروان بهت زنگ زده و پیگیری کرده و برای دیگری اینکار رو نکرده…

    اینکه شما نیکی رو برانگیختی در آقای مسئول کاروان وگرنه به قول خودش شاید وظیفه نداشته باشه دونه به دونه تماس بگیره چک کنه کی اومده کی نیومده…

    بچه که نیستین، همگی عاقل و بالغین و مسئولیت با خودتونه که سر موقع و هماهنگ باشین.

    از خوندن دونه به دونه ی هدایت‌های خدا در مسیرت که نوشته بودی، کیف کردم…

    اینکه شما و دوقلوهای نازنینت جایی باشین که باید باشین، شما تو مدارِ امنیت بودین…

    خدا رو شکر اتفاق نازیبایی برای سایرین پیش نیومد…

    به یه چیزی توجهم جلب شد:

    وقتی اینطوری هدایت میاد که کاری خلافِ جهت دیگران و مسیر دیگران انجام بدم، چقدر گوش میدم به هدایت خدا و اعتماد میکنم به صدایِ درونم؟

    آیا با تردید، از کنارش رد میشم یا عمل میکنم؟

    تحسینت میکنم برای چشم گفتن هات به هدایت های خدا.

    تحسینت میکنم وقتی پلن عوض شد (تور دو روزه به اصفهان تبدیل شد به پارک) یا به عبارتی چالشی پیش اومد، کنترل ذهن کردی، اتفاقا لذت بردن رو انتخاب کردی و بچه ها و خودت رفتین پارک.

    این قسمت چشمک زد بهم:

    معلوم میشه که من نباید هم مدار این افراد قرار میگرفتم

    یعنی اعتماد داری به پلنی که خدا برات چیدمان کرده و میدونی خیره و تو توی مدار مشترک با بقیه نباید باشی، به به، کیف کردم.

    نمیدونم قبلا تو کامنتهام خونده بودی که این قسمت رو نوشتی یا دلت گفت بنویس:

    جات خالیه سمانه جان تو این هوای رویای و صدای تکون خوردن برگ درختان در دل هم دیگه

    من عاشقِ عاشقِ عاشقِ پیچیدنِ صدای باد تو شاخه ها و برگ های درختان هستم.

    نشونه ی منه این قسمت شدیداً.

    مرسی که نوشتی برام.

    مرسی که با عشق دو کامنت برام نوشتی از سفرت و ماجراهای جذابت.

    هدیه های جذابت رسید دستم، ذوق زده شدم.

    راستی چند بار این یکی دو روزه ذکرِ خیرت بود برام، هم تو کامنتهام، هم پیشِ مامانم و …

    خُب طبیعیه دیگه، دل به دل راه داره عارفه جان.

    شربت سوم نوشِ جونت، روزیِ خدا برات بوده که رسیده دستت…

    دلم رفت برای این قسمتِ نوشته ات:

    خدایا تو کی هستی که وقتی آدم بهت وصل میشه انقدر همه چیز روان و دلنشینه

    من سکوت، من چشمای قلبی قلبی، من لبخند به پهنای صورت، من حس خوب…

    عاشقتم با این نتیجه گیری های نابت:

    یا اینجا برام یک سورپرایزی در نظر گرفتی یا اینکه تو اون خونه که بودم قراره یه اتفاقی بیفته که قراره من اونجا نباشم و حتما خیره.

    اگه قرار بود من بدونم و درگیر بشم خدا منو نمی‌شوند تو حرم که نباشم اینجا.

    خوشحالِ عالم هستم وقتی خدا خودش منو از فرکانس های نازیبا، مدارهای نازیبا دور میکنه. الهی شکرت.

    داشتم میخوندم قشنگ عین سریال ها شده بود برام، هر لحظه منتطر بودم یه عطفِ دیگه تو قصه بیاری و سورپرایزم کنی…

    اینکه میگم قصه، حقیقتِ زندگیِ دونه به دونه مونه.

    مگه چند تاشو مینویسیم تو کامنتها؟

    خیلی کم.

    هر لحظه یه خیر و برکتی داره میاد که خودمون دقیق میفهمیم داره از کدوم مسیر و کانال وارد زندگیمون میشه…

    مسیرِ سرسبز و زیبا و آسان شده توسطِ باورهای توحیدی

    خودت رو ماچ کن از طرف من.

    بهترین برات

    بهترین روزی های حساب و غیر حساب خداوند سرریز شه تو زندگیت.

    مرسی که برام نوشتی و به رشدِ باورهام کمک کردی عارفه جانم.

    همه مون در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم.

    الهی شکرت برایِ صدای بادی که میپیچه بینِ شاخه و برگ های درختان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    سلام به فهیمه جانم.

    همینطوری داشتم عینِ یه رمانِ جذاب میخوندم کامنتت رو تا رسیدم به جایی که گفتی اگه فهیمه قبلی بودم اینطوری نمی‌گفت و عمل نمیکرد…

    قشنگ حس کردم انقدر آروم شدی که خودتم غرقِ لذت هستی از این ورژنِ جدیدِ فهیمه…

    دمت گرم برای تماشای ماهِ جذاب تو دلِ آسمون شب.

    دمت گرم برای ایده جذاب بستنی، هنگام تعویض زاپاس…

    چی بهتر از این…

    الخیر فی ماوقع

    معجزه ی کنترل ذهن با این باور، کولاک میکنه.

    عاشقِ فرکانسِ سالمت شدم رفت :)))))

    یادآوری های نابت:

    اینکه تو در برابر شرایط ناجالب ذهنت رو کنترل کنی هر لحظه اتفاقات عالی برات رقم میخوره

    الخیر فی ماوقع

    احساس خوب= اتفاقات خوب

    توجه به زیبایی ها= ورود زیبایی های بیشتر به زندگی

    اگر ما از هر لحظه از مسیر زندگی لذت ببریم وحال و احساس خوبی داشته باشیم حتی دید ما و زاویه نگاه ما به اتفاقات وشرایط ناجالب زندگیمون میتونه نتایج عالی را برای ما بدنبال داشته باشه.

    ممنونم که تجربیاتت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی برای همه مون تا باورهامون قوی تر بشه.

    بهترین ها برات فهیمه جانم.

    برای همه مون.

    الهی شکر که حضور داری تو زندگیم هر لحظه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    سلام عارفه جانم.

    خوبی دوستِ نازنینم؟

    اتفاقا هم فرکانسیم، امروز من داشتم کامنتهاتو تو ایمیلم دونه دونه میخوندم و الان پاسخت برام اومد.

    نقطه آبی دریافت شد و الهی شکر گفتم.

    الهی شکر برای دونه به دونه ی کامنت ها و پاسخ ها.

    قبل از شما پاسخ سیدِ عزیزمون، برادر خوبم آقا عظیم بساطیان رسید دستم و خدا رو خیلی شکر کردم که اینگونه محبتش رو بهم از طریقِ بنده های توحیدیش نشون میده.

    چقدر خوبه که تغییر کردیم.

    چقدر خوبه که بهبود پیدا کردیم و خودمون متوجهش شدیم، فارغ از اینکه دیگران متوجه میشن یا نه.

    این تغییرِ نگاه و باور که گفتی واقعا شگفت انگیزه، زندگیِ آدم رو زیر و رو میکنه.

    جاهایی که درک کردم و نگاهمو به اون مسئله بهبود دادم، جایزه هاشو گرفتم.

    اولین جایزه همیشه حال و حسِ خوبِ خودمه.

    وقتی من حس و حالم خوب باشه، میتونم حس خوب تو محیط منتشر کنم.

    پس خیلی مهمه من روی خوب کردن حالِ خودم تمرکز کنم، نه خوب کردن حالِ دیگران.

    چون یکی از نتایجِ حالِ خوب من اینه که لاجرم حالِ بقیه رو هم خوب میکنم چه بخوام چه نخوام، اصلا در کنترل من نیست دیگه، خوبی با خودش خوبی های بیشتر میاره.

    مرسی که کلامِ آقای موزون رو یادآوری کردی و نوشتی:

    موت یا همون مرگ یعنی من زنده باشم و تو کالبد انسانی باشم ولی هیچ تغییری نکنم فقط متحرک باشم و رشد نکنم مرگ اصلی اونه وگرنه مرگ خودش شیرینه

    یه روایت داریم از امام علی ع که سعی کنین امروزتون با دیروزتون فرق کنه، به عبارتی بهبود داشته باشیم، چیزی که استاد بارها و بارها تاکید دارن روش.

    اگه ساکن باشیم، به مرورِ زمان خراب و فاسد میشیم. تازگیِ روحمون از بین میره.

    مثلِ آب که اگه یه جا راکد بمونه، میگَنده.

    هر وقت حرکت کردم، تازه و پر نشاط شدم، هر حرکت کوچک یا بزرگی روبه جلو برای بهبودم.

    هر وقت هم حرکت نکردم و تو ذوقِ حرکت‌های قبلی باقی موندم، کم کم شروع کردم به افتِ انرژی.

    عارفه جانم خوشحالم کردی که برام نوشتی، باهات ارتباطِ قلبی دارم، میبوسمت و بهترین و عمیق ترین آرامش ها رو برات میخوام.

    خدایا شکرت که تو مسیر بهبود هستیم همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام اللهِ یکتا، که بهترین چیدمان کننده است و بهترین برنامه ریزِ زندگیم.

    سلامِ گرم از سمانه به استاد جان و مریم جان و همه ی خانواده دوست داشتنیم.

    سلامِ گرم از سمانه به فهیمه جانم.

    پروفایلِ جدیدت مبارکه عزیزم.

    دیشب برات پاسخ نوشتم مفصل و تپلی مثلِ اکثر کامنتهام، ولی پرید.

    گفتم چشم، لابد الان وقتش نبوده که ارسال شه، باشه به وقتِ درستِ خودش.

    الان رسیدم به حضورِ قشنگت که هم ازت تشکر کنم برای پاسخی که برام نوشتی و هم اینکه هر چی باید نوشته شه تو کامنت و اجازه دارم بنویسمش، تایپ کنم برات.

    برایِ وجودِ نازنین و ارزشمندت، با مجموعه ی ویژگی هات، محاسن و کاستی هات، از خداوند مهربان سپاس گزارم که به دنیا اوردتت و من تو این سایت باهات آشنا شدم.

    برایِ وجودِ نازنین و ارزشمندِ سمانه، با مجموعه ی ویژگی ها، محاسن و کاستی هام، از خداوند مهربان سپاس گزارم که به دنیا اومدم و با این سایت آشنا شدم.

    چه چیزی از این مهمتره که هستی.

    حالت خوبه.

    حس خوبت داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه.

    تو مسیرِ بهبود و پیشرفتی.

    با کامنتهات باعثِ تقویتِ باورهای من و بقیه هم میشی…

    پس، مرسی که مینویسی برای همه مون.

    خودت مهمی و ذاتِ وجودت…

    من میشنوم و تایپ میکنم.

    حتما هدیه ی این کامنت رو خودت برداشت میکنی، چون من علمی ندارم به چیزی که مینویسم.

    جوابِ هر سوال یا درخواستی هست تو زندگیت، نوشِ جانت.

    حتما دلیلی داشته دیشب پیامم ارسال نشه و الان صبح بیام تو ایمیلم مجدد و اسمتو ببینم و بیام بنویسم برات.

    چند روز پیش تو ماشین داشتم جریانِ پنچریِ لاستیک، بستنی قیفی، استراحت در پیاده رو و … رو که به زیبایی تصویر کرده بودی تو کامنتت رو برای همسرم تعریف میکردم و تحسینت میکردم.

    چقدر از اون قسمت که همسر محترمت، خطابت کرد خانمِ الخیر فی ماوقع خوشم اومد و دلم قنج رفت برات خانمِ الخیر فی ماوقع.

    سلام به تو ای خانمِ الخیر فی ماوقع.

    خودمم کم کم دارم میشه خانمِ الخیر فی ماوقع

    چه صفتی زیباتر برای یه انسان که یاد آدم بیاره اون آدم دائم روی زبون و قلبش میاد خیره، هر چی پیش بیاد خیره.

    چقدر کیف کردم از کنترل ذهنت و رفتن به سمتِ خلق لذت به جای تولیدِ استرس و ناراحتی:

    یکی برای بستنی قیفی

    یکی استراحت در پیاده رو

    انقدر خوشم میاد تو کامنتها بچه ها از مثالهایِ زندگیِ حقیقی شون مینویسن، خودِ منم دوست دارم که از خودم مینویسم.

    چون برای شخصِ من، آموزش یا توضیح دادن با مثالِ حقیقی بسیار مؤثره.

    استاد همیشه تو همه ی فایلها از خودشون مثال میزنن و این باعثِ بهتر جاافتادن اون درس میشه.

    بچه ها هم که مثال میزنن، نورِ علی نور میشه و باورهام محکم و محکمتر میشه.

    خلاصه که مرسی ازت خاطره مسافرت کوتاهت رو نوشتی و تو دلش برام کلی درس و آگاهی و مرورِ قوانین داشت.

    جدیدا یه عادتِ باحالِ حال خوب کن ساختم واسه خودم…

    به خودم گفتم:

    همینطور که کامنت بچه ها رو میخونی،

    پاسخ هاشون برات رو میخونی و ذوق میکنی،

    تایید و تحسینشون میکنی،

    5 ستاره با عشق میدی به کامنتهاشون،

    بیا و کامنتهای خودت رو هم بخون،

    رد پاهایی که گذاشتی رو بخون و خودتو تحسین کن و 5 ستاره بده به خودتم.

    از اونجایی که به همه مون گفته میشه، هدایت میشیم که بیایم اینجا و بنویسیم، سمانه جان تو هم از این قاعده مستثنی نیستی، به تو هم گفته میشه و تو تایپ میکنی، مجدد بخون کامنت هاتو تا درسهایی که به خودت گفته شده رو هم مجدد یادآوری کنی و تمرینشون کنی.

    این شده که به کامنتهای خودمم 5 ستاره میدم.

    اوایل که تو این فکرها نبودم، بعدشم گفتم ضایع است بقیه چی فکر میکنن؟

    آدمی که از خود متشکره به کامنت خودش امتیاز میده.

    بعد پاسخ اومد که خیر.

    1- تو خودت دست خدا بودی و فقط نوشتی، اعتبار این کامنتها از تو نیست که بخوای از خود متشکر شی.

    اتفاقا تحسینشون کن که سپاس گزارتر باشی به درگاهِ خدا.

    2- تایید و تحسینِ خود، نشانه از عشق و محبت به خود میاد، نشانه از عزت نفس و اعتماد به نفس درونی داره.

    و وقتی ما با خودمون مهربون تریم در حقیقت داریم سپاس گزاریِ خالق رو هم میکنیم، فکر می‌کنم اینو تو کامنت آقا اسدالله خوندم یه بار.

    باور بسیار امید بخش و کمک کننده ای هست برای من و باعث میشه با خودم مهربونتر باشم و احترام بیشتری بذارم برای سمانه خانمِ نازنینم.

    3- عسلم، تکرار و یادآوری نکات مثبت و آگاهی ها، سوده و سوده و سود به قولِ مریم جان.

    4- سمانه خانم، توجه به قضاوت و نظر مردم، ممنوع. نذار جلوی رشدت رو بگیره این توجه.

    و این شده که وقتی میخوام پاسخی که برام اومده رو بخونم و ذوق کنم، قبلش پیام خودمو میخونم که یادم بیاد چی نوشته بودم برای اون دوستِ عزیز، و هم یادآوری شه واسه خودم نکات مثبتِ اون کامنت.

    خلاصه که سمانه خانم، روز به روز بهش ایده های جالبی میرسه، خدا میگه منم میگم چشم، استقبال میکنم و انجام میدم، خیلی هم خوش میگذره بهم تو این کلاسِ درسِ باحال.

    یه کشفی کردم، یا بهتره بگم درکم یه کم بهتر شده در رابطه باهاش:

    یادم رفت…

    اگه باید بنویسم، خودش سر و کله اش پیدا میشه :)

    دیروز صبح تو پیاده روی در مورد تفاوت تقلید و الگوبرداری سوال پرسیدم از خودم.

    پاسخ این اومده:

    تقلید، اطاعتِ بی چون و چراست.

    الگو برداری، انجام دادنِ یک کار، با اختیارِ خود هست.

    مثلا وقتی شنیدم تو یه فایل استاد در مورد امین بودن پیامبر اکرم (ص) (قبل از بعثت ایشون محمدِ امین بودن و اوازه ی امین بودنشون گسترده بوده) صحبت کردن به عنوان یه ویژگیِ انسانیِ ناب، خب تشویق شدم منم امین باشم، سعی کنم امین باشم.

    یا اینکه امام علی (ع) در خفا، احسان میکردن، خب منم خوشم میاد الگو بگیرم و احسان کنم مخصوصا در خفا، بی سر و صدا و خودنمایی.

    یا اینکه من میبینم همیشه استاد عباس منش، استادِ سپاس گزاری از خداونده، در هر حالتی زبون و چشم ها و قلبشون داره سپاس گزاری میکنه، خب من لذت میبرم، الگو برداری میکنم و منم به اون سمت حرکت میکنم.

    الگوبرداری از افرادی صورت میگیره که زبان و عملشون یکی باشه. متعهد و پایبند باشن.

    درک صحیحی از این دو نداشتم تا چند روز پیش که فایلی گوش دادم (برای چندمین بار- ولی اینبار کاملا متفاوت شنیدم) از استاد که میگفتن تقلید نمیکنن از هیچکسی مخصوصا تو ارتباط با خدا…

    ارتباط هر کس با خدا، ویژه ی اون شخص هست و تقلید کردنی نیست.

    به قول رضا مارمولک: به تعداد آدمهای جهان راه هست واسه ارتباط با خدا.

    و جرقه ای زده شد تو قلبم که یعنی چی؟

    اصولا چرا تقلید مطرح شده؟

    و بعد اگه مرجع تقلید گذاشتن و میگن باید تقلید کرد، پس چرا تو بعضی امور نظراتشون متفاوته از هم؟

    مگه چیزی که اصل باشه، تغییر پذیره؟

    اگه اصل نیست و تغییر پذیر پس چرا باید تقلید کنم؟

    خودم انتخاب می‌کنم.

    دقیقا مثالِ وضو با لاک یا ناخنِ کاشت میاد بالا برام، که بعضی ها تایید و بعضی ها رد میکنن…

    حسم میگه: خدا، خدای آسانی هاست.

    هر چی آسون تر، شیرین تر، ساده تر، خودمونی تر، خالص تر، پاک تر، دور از حاشیه و فرع و شاخه و برگ، بهتر و بهتر و بهتر.

    خب اصل رو که قرآن بهش اشاره میکنه، باید چشم گفت و انجام داد چون کلامِ مستقیمِ خداونده و قلبی که با نور خدا عجین شده باشه لاجرم میره سراغِ اصل بدون هیچ اجبار و اصراری.

    مابقی هم که به انتخابِ خودمونه…

    حتی حس کردم ما اصل و قوانین خدا رو هم داریم سلیقه ای انجام میدیم، مگه اینکه به درک برسیم و قوانینِ بدونِ تعییر خداوند رو درست انجام بدیم.

    بعد چطوری میشه که میگن باید تقلید کنید؟

    میدونی به چی فکر کردم؟

    اینکه خودِ خدا، با اون قدرت و عظمت و شکوهش، میگه انسان به تو اختیار دادم تا خودت زندگیتو انتخاب کنی.

    من بهت میگم راه کدومه، چاه کدومه، اما مهم تصمیم و انتخابِ خودته، چون تو با همین انتخاب ها و تصمیم گیری هاته که میتونی رشد کنی یا سقوط کنی.

    انتخاب دستِ خودته.

    پس چطوریه که انسان، که در برابرِ خدا هیچِ هیچِ هیچه، میاد میگه انسان ها باید تقلید کنن و جزوِ دینشون هست وگرنه دینشون کامل نیست و …؟

    من می‌پذیرم سمانه ناآگاهه نسبت به خیلی امور…

    ولی راهِ آگاهی و رشد از تقلید نمیگذره…

    از درک میگذره…

    من باید ببینم، بشنوم، تصمیم بگیرم با فکرِ خودم، به نتیجه برسم چی درسته، به نفعم هست، و با درکم الگوبرداری کنم از یه رفتارِ صحیح، یه طرزِ فکرِ صحیح و تو زندگیِ خودمم پیاده اش کنم.

    فکر میکنم خداوند اطاعتِ کورکورانه ما موردِ پسندش نباشه.

    وگرنه فرقِ انسان و حیوان چیه؟

    انسان باید از قدرت فکر که خدا در اختیارش گذاشته استفاده کنه و خودش با خودش به نتیجه برسه، هر چی هست حاصلِ تفکر خودش باشه، حتما که در مسیر ما جهل هم داریم، اما وقتی خودمو می‌سپارم به خدا که خودت هدایتم کن به راه راست، راه کسانیکه به اونها نعمت دادی، نه غضب شدگان و نه گمراهان، قلبم آسوده میشه که تو چترِ حفاطتیش هستم و بهم میگه، حتی اگه آزمون و خطا هم کنم ایرادی نداره چون دستم تو دستشه.

    این بده که نفهمم چرا و بگم چشم.

    استاد به خودِ خدا هم چشم و گوش بسته چشم نگفته، مثل ابراهیمِ نبی، که اونم از اول یکتاپرست نبوده که…

    ماه و خورشید رو ستایش کرده و گذشته و گدشته تا بهش اثبات شده، درک کرده که یکتاپرست شده.

    استاد قرآن رو خونده، شونصد مدله بررسی اش کرده و به حقانیتش پی برده و وارد مدار توحید شده…

    اگه قرار بود دینداری و توحید، با اجبار جواب بده، استاد که تو قم زندگی کرده، یه شهر سوپر مذهبی و داخلِ خانواده ای که دو طرف سوپر مذهبی بودن…

    پس چی شده استاد رسیده به مرحله ی پرت کردن قرآن توی اب، بعد ندایی افتاده به قلبش که بخون بعد بنداز تو آب…

    و اون شده اغازِ راهِ عاشقیِ استاد با خدا…

    توحید باید کسب بشه.

    ژنتیک و ارثی نیست.

    از خانواده،جامعه، تربیت و مدرسه منتقل نمیشه لزوما به آدم…

    خودِ من اگه قرار بود تقلید روم جواب بده، چطور تا دوران نوجوانی به تبعیت از خانواده ی مذهبی که توش بزرگ شدم، نماز میخوندم و از نوجوانی به بعد بوس بوس خداحافظ؟

    اگه تقلید جواب میداد من همچنان روی اون تربیتی مذهبی و اَعمال مذهبی باید میموندم…

    چرا نموندم، چون از تو خالی بودم، نمیدونستم چرا و انجامش میدادم، هنوزم نمیدونم و نرفتم سراغش، درکش نکردم…

    البته گاهی حس خوب گرفتم از نماز، اما نه وقتایی که گفتن تکلیفه، وگرنه مجازات میشم.

    فقط وقتایی که قلبم متصل شده به خدا از طریق نماز لذت بردم، مثلا نماز مغرب و عشاء شبِ جمعه تو صحن امام رضا ع که دعای کمیل هم خونده میشد و بارون قشنگی شروع به بارش کرد…

    مگه یادم میره اون لحظه رو؟

    مگه یادم میره اذانِ زیبایی رو که یه شب از صحن حرم امام رضا ع شنیدم؟؟؟

    نه یادم نمیره، انقدر که چسبید بهم….

    یا اون روزی که سال ها پیش، تنهایی برای اولین بار رفتم تجریش، امامزاده صالح، گفتگو کردم با خدا…

    خب من با مفهومِ ثواب به روایتِ مذهبی، دیگه کاری ندارم.

    برای من یعنی حسِ خوب، حالِ خوب، هر کاری که حس خوب خلق کنه واسه خودم و بقیه از دیدِ من پیش خداوند پاداش داره، چون میگه این بنده ام حواسش هست از زندگیش لذت ببره و به دیگران هم طعم لذت رو بده، پس منم لذت بیشتر و بیشتر بهش میدم…

    همین دنیا هم میده.

    اصلا لازم نیست صبر کنم تا جهانِ باقی بده. اونور محفوظه اینجا هم که محفوظه.

    و اما سمانه:

    من راه های جذابی واسه عشق و عاشقی با خدا پیدا کردم که خیلی بهم مزه میده، چون مالِ خودمن، از درون خودم جوشیده، هیچکی نمیتونه ازم بگیرتشون، چون خدا خودش کمکم کرده پیداشون کنم جاشون سفته.

    شاید یه روزی نگاهم به نماز عوض شه، قلبی شه، اونروز با عشق نماز میخونم نه تکلیف…

    خدایی که به نماز من نیاز نداره چرا باید زورکی و فرمالیته کاری انجام بدم که به سبک شدنِ قلب و روحم و نزدیکی به خدا، تاثیری نداره.

    خب درک و حسم میگه:

    سمانه جون تو بیا سمتِ خدا.

    سپاس گزارش باش.

    به یادش باش هر لحظه هر طور که خودت بلدی.

    مابقی اش حله.

    سختش نکن.

    اتفاقا باید به اسانیِ هر چه تمام تر بپری تو بغلِ خدا.

    کاملا رها، مشتاق، آزاد و دور از وابستگی به هر چیزی …

    فعلا که درکم اینارو میگه.

    امیدوارم خدا خودش هدایتم کنه با نورِ خودش.

    من احترام میذارم به باورهای دیگران.

    من احترام میذارم به باورهای خودم.

    تحسین میکنم خودم و همه ی آدم هایی که با روشِ خودشون عبادت میکنن خدا رو، عشق و عاشقی میکنن با خدا، و راهِ عشق ورزیدن با خدا رو نمی‌بندند برای خودشون چون بهشون گفتن فقط راه ارتباط با خدا یه سری چیزاست…

    فهیمه جانم، مرسی که برام نوشتی و با کامنتت بهم انگیزه دادی بنویسم.

    ماچ به روی ماهت، به روحِ زیبات، به قلبِ نازنینت، به جسمِ ارزشمندت.

    همگی مون در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم هر لحظه.

    خدایِ نازنینم، شکرت که حضور داری تو تمامِ لحظاتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    سلام به پریسای نازنینم.

    میدونی چقدر تحسین برانگیزی برای کامنتی که نوشتی؟

    چون از کمال گرایی به بهبودگرایی رسیدی.

    ذهنی که نجوا میکنه دائم بیخِ گوشمون و نمیذاره حرکت های قلبی انجام بدیم رو پَس زدی و اقدام کردی.

    آفرین بهت.

    ممنونم که برام پاسخ نوشتی.

    همزمانی و هم فرکانسی به شدت پدیده ی جذابیه که من به شخصه به وجد میام وقتی ازش میخونم یا مینویسم ازش.

    توحید در زندگیت سرشار شه عزیزم.

    نورِ خدا سرشار شه تو زندگیت پریسا جان.

    ممنونم از نظرِ لطفت نسبت بهم.

    من مطمئنم کامنتهای دلی جزوِ بهترین کامنتها هستن، ادامه بده نوشتن رو که اول از همه قلبِ خودِ نویسنده رو گشایشِ عمیق میده و در مرحله بعد راهگشا میشه برای سایر دوستان.

    برات بهترین ها از هر چیزی رو که میخوای آرزو میکنم عزیزم.

    خدایا شکرت برای دوستانِ ناب در این سایتِ ناب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: