- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
به نام خدای مهربان
استاد یه همچین احساسی دارم که این فایل باتوجه به زندگی من و درس هایی که میشه ازش گرفت هست
اگر از من میپرسیدن که توکدوم شخصیت کارتونی هستی
به کدوم شخصیتت نزدیکتره حاضرم قسم بخورم هرکـسی رو میگفتم جز گربه چکمه پوش رو!
وقتی از غرور گفتید ذهنم مقاومتی نداشت
حقیقتا دو روز پیش بود که دوباره به آگاهی های جلسه اول دوره عزت نفس داشتم گوش میکردم چندروزی هست متوالی با فکر مینشستم و به هرانچه که دراون فایل میگفتید فکر میکردم تا خودم رو و میزان عزت نفسی که دارم رو بهتر بفهمم
وقتی رسیدم به اون قسمت که اواخر فایل جلسه یک هست که شما درمورد غرور و تفاوتش با عزت نفس صحبت میکنید
انگار یه لحظه به خودم اومده باشم
یا انگار که اولین بار هست دارم میشنومشون
وقتی وقتی اون قسمت تموم شد
با خودم گفتم من مغرورم!
اون روز خوشحال بودم خـب من اینو فهمیدم پس میتونم درستش کنم و این عالیه
دقت کردم دیدم شاید در ظاهر مشخص نباشه اما من میخوام فریـــاد بزنم من از همه ی شما بهترم
شاید کسی خیلی دقت نکرده باشه اما من دقیقا در هر لحظه کل رفتارم و انتخاب هایی که دارم بر اساس غرور الکیمه
شاید در کلام خیلی مشخص نباشه اما دقیقا چیزی که اتفاق میفته براساس غرور منه.
من هم استاد یادم میاد زمانی رو که سرشار از غرور و البته باورهای محدود کننده بودم و ارزشم رو به نتیجه میدیدم
درست در همون روزا
شکستم در مسابقه انقدر به وجودم ترس و شک و بی ارزشی انداخت
که انگار همین کافی بودم تا نه تنها باور کنم هیچی نیستم بلکه تمام توانایی ها وموفقیت هام رو نبینم تاالان!و تمام اعتماد به نفسم رو ازدست بدم؛دقیقا یادمه به خواهرم گفتم:من فکر میکردم استعداش رو دارم..
و بعد از اون پذیرفتم که من ضعیفم
و سالهاااا دقیقا نقش یک آدم ضعیف رو بازی کردم که همه ازش بهترن..
با وجود تمام موفقیت های رویایی
با وجود تمام کارهای خارق العاده
با وجود تمام نتایج قبل
با وجود اینکه هرجایی میرفتم همه تعجب میکردن که چقدر عالی میتونم انجامش بدم
چون من هم فکر میکردم هیچوقت هیچیمنمیشه
چون من هم میگفتم شکست ناپذیرم
چون من هم داشتم به مهارت و استعدادم قدرت میدادم..
چون من هم قدرت رو از خدا گرفتم و گفتم با ذهنم میرم جلو
من هم اجازه ندادم خدا هدایتم کنه
من اجازه ندادم خدا هدایتم کنه خوووودم
اجاز ندادم چون میگفتم نه خداجون اینجا دیگه کار خودمه
تو بقیه موارد من هیچی نمیدونم تو کمک تو هدایت کن اینجا نه کار خودمه!
من توانایی زیادی دارم
من عالی انجامش میدم
چسبیدم به این اما هربار در بسته میخوردم دقیقا همینجایی که ادعام میشد.
اگر بقیه دیدگاه هام رو بخونیدحتما این مورد رو میبینید که میگم نمیدونم چرا فقط تو این یه مورد با وجود توانایی زیادم اتفاق خاصی نمیفته!
استاد
من دقیقا چنین شخصیتی داشتم که شاید براتون خنده دار (به همراه تعجب)هم باشه
اما هرگز هرگـز اجازه نمیدادم کاری رو با کسی تقسیم کنم حتی وقتی میدیدم توانش رو ندارم
حتی وفتی میدیدم اذیت میشیم
حتی وقتی میدیدم چقدر خسته میشم و نه تنها لذتی نیست بلکه دارم خودم رو عذاب میدم
چون توی ذهن من این بود که اگر قسمتی از کار رو بسپرم به فرد دیگه به این معناست که من خودم نتونستم از پسش بر بیام.
حتی یادم میاد در زمان مدرسه هیچوقت کاری رو گروهی انجام نمیدادم در ذهن من کار گروهی وجود نداشت
اگر اجباری نبود که تنهایی انجام میدادم
و حتی اگر اجباری بود یا خودم تنها انجامش میدادم
یا بقیه باید انجام میدادن.
چندین روز پیش صحبت خواهرم درمورد این موضوع
انقدر من رو به فکر فرو برد و دیدم این یک ضعف که من نمیتونم کار گروهی انجام بدم با خودم گفتم
چرا وقتی میبینم سختمه به تنهایی اما اجازه نمیدم کسی کمکم کنه؟
چرا وقتی میبینم دارم خسته میشم
میبینم دارم اذیت میشم
اما هرگز اجازه نمیدم قسمتی از کار رو فرد دیگه ای که خودش کارشه یا لذت میبره از انجامش یا به درخواست خودش میخواد کمک کنه انجام بده؟
وقتی از هیچی دوستی نداشتن این گربه گفتید و متوجه شد به دلیل غرورشه که همیشه تنهاست دفعه اول دوم سوم ذهنم نشنید
گفتم خب اینکه نه ولش کن
اما ایندفعه که شنیدمش گفتم راست میگه.. من هم سالهاست
اجازه ندادم کسی از حدی صمیمی تر یا نزدیک تر شه
فقط بخاطر غرور و خود برتر بینیم.
دنیا اون جوری میشه که ما داریم بهش نگاه میکنیم
دقیقا استاد دقیقا همینه
بدون نیاز به کم و زیاد
هرجایی که آسان گرفتم خوشبین بودم بیخیال بودم
انقدر اسون گذشت و لذت بردم و سوت زنان تو جاده جنگلی میپریدم و زیبایی هارو میدیدم
هرجایی هم که سخت گرفتم منطقم گفت انقدر ساده که نمیشه
انقدر سخت گرفت بهم دنیا
انقدر جونم دراومد که به زانو دراومدم و ناتوان افتادم زمین
دنیا که همون دنیای قبلی بود
ولی من متفاوت داشتم بهش نگاه میکردم
من داشتم با ذهن منطقی خودم جلو میرفتم
من داشتم سختش میکردم واسه خودم..
استاد بی نهــایت سپاسـگزارم
با تمام وجودم اینومیگم
سپاسـگزارم برای این فایل سپاسگـزارم️.