درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1

ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد،  به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی  هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده  و  ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار  منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما  برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.

منابع بیشتر:
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    به نام خداوند هدایتگر و مهربانم.

    سلام استاد جانِ عزیزم و مریم جانم.

    سلام به همه ی دوستانِ عزیزم.

    چقدر خوب بود این فایل، بارها و بارها دارم گوش میدم…

    کنترلِ ذهن

    چقدر تو همه چیز تاثیر میذاره.

    تو بازی، تو زندگی، تو احساساتِ آدم…

    خیلی خیلی ممنونم برای این فایل

    چقدر به موقع فایلها میرسن دستم.

    دقیقا انگار نکاتی که باید الان توجه ویژه کنم بهشون از فایلهای شما میشنوم و میبینم.

    هنوز ویدئوی فایل رو ندیدم، فعلا میخوام عمقِ مطالب شما رو تو این فایل جذب و درک کنم.

    چقدر ارزشمند گفتین در مورد نجواهای ذهنی، خودسرزنشی، حس های منفی که میان و باید کنترلشون کنم.

    اینکه تمرکز کنم فقط همون روز خوب بازی کنم، همون روز خوب زندگی کنم.

    اینکه توجه کنم لذت ببرم از چیزی که دارم نه حسرت برای داشتنِ چیزهایی که الان ندارم و موکول کردن و شرطی کردن لذت و شادی در زندگی حتما با داشتنِ چیزِ خاصی…

    اینکه توجه و تمرکزم رو بذارم روی کاری که انجام میدم.

    اینکه احساسِ لیاقت رو تقویت کنم در خودم.

    اینکه ساده شدنِ انجامِ کارها، یعنی برای من آسان شده و برای خودم سختش نکنم با افکار اشتباه.

    اینکه احساسِ قربانی بودن، چه آسیبی میزنه بهم اگه ذهنمو کنترل نکنم …

    چقدر قشنگ و واضح توضیح دادین، با اعماقِ وجودم شنیدم صحبت هاتون رو استاد جان و مریم جان.

    (شما که همیشه خوب توضیح میدین، حس میکنم یه پله مدار خودم بالاتر رفته که بهتر درک میکنم آموزش هاتون رو. بی نهایت خدا رو شکر.)

    اینکه از داشته هام لذت ببرم، شما از یه پیاده روی ساده، غروب و طلوع خورشید، یه کتونی و … مثال زدین عالی بود، عالی…

    وای که چقدر شما و مریم جان مثال های خوبی زدین تو این فایل برای درکِ بهترِ مطلب.

    مریم جانم مرسی برای متن هر فایل و سوال‌هایی که مینویسین برای درک بهتر مطلب.

    سوال های بهبودبخش این فایل:

    درباره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.

    – تو مسائل خانوادگی، گاهی یه کارهایی رو انجام دادم بعد سرزنش کردم خودمو چرا انجام دادی؟ چرا بقیه انجام نمیدن؟

    بعد انرژیم منفی میشه هم نسبت به خودم هم دیگران.

    بعد فکر میکنم بهم ظلم شده، بار گردنِ من افتاده، بقیه کاری نمیکنن، بقیه فقط به خودشون فکر میکنن و مشارکت ندارن و …

    بعدش که آروم میشم، تحلیل میکنم با خودم، متوجه میشم که هر کسی به مدل خودش داره کار انجام میده و فقط من نیستم که مشارکت دارم.

    – چند سال پیش، خونه یکی از اقوام دعوت شدیم که حس کردم تو رودربایستی باید بریم با شرایطی که یه بنده خدایی میگفت و گرنه بی احترامی تلقی میشه…

    البته که ما رفتیم با شرایطِ خودمون اما خیلی لجم گرفت که چرا به آدم میگن اینکار رو بکن…

    مگه ما بچه ایم؟؟؟

    (یکی از نکاتی که باید روش کار کنم اینه که حرف آدما رو جدی میگیرم، یعنی اگه بگن اینکار رو بکن فکر میکنم باید انجام بدم و این عصبانیم میکنه هم از خودم هم اون آدم…

    یا اگه میگن اینکار رو انجام میدن من فکر میکنم حرفشون حرفه، در صورتیکه همه اینطوری نیستن.

    درمانِ این مسئله تو دوره ی عزت نفسه، که خدا هدایتم کنه بتونم زودتر تمرکزی دوباره شروعش کنم.)

    اوایل مهمونی بهتر بود، هر چند اصطلاحا یخم آب نشده بود هنوز، اما یه زمانی به بعد من دیگه نمیخواستم بمونم (الان میگم، از روی لجبازی، نه اینکه اونجا رو دوست نداشته باشم، از روی یه جنگِ درونی با خودم و یه بنده خدایی) ولی انگار مجبور باشم که بمونم و این حس ام رو بد کرد هم نسبت به خودم هم آدما…

    دائم تو ذهنم صدای سرزنش یه بنده خدایی بود و پررنگتر هم میشد، خیلی هم به خودم حق میدادم و تو لباسِ موردِ ظلم واقع شدن فرورفته بودم…

    من خوبِ داستان بودم که تقصیری نداشت

    اون بنده خدا، بدِ داستان که اشتباه اول رو کرده و منو وارد این بازی و جنگِ درونی کرده…

    که چرا به سلیقه و انتخاب من احترام نمی‌ذارن و …

    اصولا چرا از آدم نمی‌پرسند اصلا دلت میخواد بیای یا اونکار رو انجام بدی یا نه؟؟

    حسم لحظه به لحظه بدتر میشد چون اون بنده خدا رو تو ذهنم خیلی سرزنش کردم تو این پروسه، یه کارهایی هم کردم برای خروج از حس بد که تحسین میکنم خودمو برای بهبودم.

    ما شب هم همچنان موندیم اونجا تا عصرِ فرداش…

    یه طوری بودم، انگار نصفِ من کنترلش دست ذهن نجواگر مزاحم بود، نصفِ من میخواست شرایط رو بهبود بده…

    بعدا تحلیل کردم با خودم:

    حرفم رو با رعایتِ ادب بزنم، سلیقه و انتخابم رو با رعایتِ ادب بگم.

    (تمرین های عزت نفس که اتفاقا بعد اون ماجرا بهتر تلاش کردم روشون کار کنم. ترس از قضاوت یا نظر مردم دقیقا میشه مفهومِ رودربایستی)

    تا زمانیکه میخوام و درست میدونم بمونم، و بعدش با رعایت ادب و عزت نفس مجلس رو ترک کنم.

    وقتی من با ادب و شجاعت حرفمو بزنم اتفاقا ادما بهتر میفهمن و کسی ناراحت هم نمیشه.

    (صداقت و روراستی معجزه میکنه.)

    تو رودربایستی کاری رو انجام ندم چون همش ضرره، هم برای خودم هم اطرافیان، چون وقتی حالم بده تو صورتم معلوم میشه و دیگران هم میفهمن.

    اون بنده خدا و بقیه کاملا آگاه شدن به فرکانسِ ناخوشایندِ من…

    این مورد درس های بزرگی داشت برام، هم عزت نفس، هم انعطاف، هم کنترلِ ذهن…

    جالبه نصفِ من دلش می‌خواست بمونه اونجا، چون جمع دوست داشتنی و بامحبتی بودن.

    اما من کنترلِ غالب رو داده بودم دست ذهن نجوا گر که با لجبازی دائم بهم یادآوری می‌کرد تو اینطوری دوست نداری، با زور و رودربایستی و ترس از ناراحت شدن یه بنده خدا، پاشدی رفتی اون مهمونی، و دائم یادآوری می‌کرد تو شب هم نمیخواستی بمونی ولی موندی، ظهر هم همینطور…

    حالا نکته اش چیه، اونجا محیط خوبی بود، آدمای خوبی بودن ولی من به زور قدرت رو دادم دست ذهنِ نجواگرم…

    وگرنه لحظاتی که لذت ببرم اونجا هم وجود داشت.

    به نوعی انگار خودم اجازه ی لذت بردن رو از خودم گرفتم هر بار با لجبازی…

    تا میومدم لذت ببرم از محیط و آدما، یکی دستمو می‌کشید و منو میبرد…

    الان بهتر درک میکنم چقدر کنترل ذهن مؤثره.

    تو این مثال، کنترل ذهن اول باعث میشه حال بد و نجواهای سرزنشگر قطع شن.

    بعد حال من که عوض شه شرایط عوض میشه.

    شاید من محیط رو با احترام ترک میکردم.

    شاید اتفاقا اینبار هم می موندم اما کلی لذت می‌بردم از بودن تو اون جمعِ باصفا…

    اصولا باید کار کنم روی اینکه با لجبازی فکر نکنم و تصمیمی نگیرم چون نتیجه اش مسمومه. درمانِ من در اینه که سریع واکنش ندم، تامل کنم، ذهنم رو کنترل کنم.

    – چند سال پیش هم یه ماجرایی تو محیط کار پیش اومد برام که بازش نمیکنم اما به شدت به شدت الان میفهمم با کنترل ذهنم میشد مسیرش رو خیلی عوض کرد.

    اونجا به شدت احساس قربانی بودن داشتم.

    که چرا من؟

    چرا باید برای من پیش بیاد؟

    موضوعش هم دست گذاشته بود روی یکی از تعصب های من.

    بعدا تحلیل کردم که رفتار خودم باعث بروز اون اتفاق شده بود، انگار که خودم فرستاده بودم بهانه ی به وجود اومدن اون اتفاق و ناراحتی رو.

    درس سخت و سنگین و بزرگی بود برام.

    خیلی اذیت شدم و بهم فشار اومد ولی درسش رو گرفتم…

    در مورد سوال بعدی فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه، کامنت بچه ها رو میخونم تا اگه چیزی یادم اومد بیام و بنویسم.

    استاد جانم و مریم جانم ممنونم برای چیکه چیکه ی این آگاهی ها که با مهر و مسئولیت پذیری و عشق به اشتراک میذارین.

    خدا روشکر برای همه چیز.

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    سلام علی آقا

    خیلی ازتون ممنونم برای نوشتن کامنت.

    خوندم و لذت بردم.

    عین یه الگوی آموزشی بود برام.

    اتفاقا خیلی خوشحال شدم که طولانی نوشتین و همچنان میتونم ادامه بدم خوندن رو.

    ممنونم که از تجربیاتِ پر از درس و نکته ی خودتون نوشتین.

    این جمله تون زنگ زد تو گوشم:

    مهم نیست چه قدر باورهای خوب داری ولی مهم اینه که چه قدر رفتار های خوب از خودت نشون میدی!

    مرسی که در مورد باورهای درست و غلط، ترمزها و … نوشتین.

    خدا رو شکر که در مسیر علاقه تون دارین حرکت میکنین و راهتون رو پیدا کردین و براش برنامه ریزی منسجم انجام میدین.

    براتون آرزوی موفقیت و خوشحالی دارم تو مسیرِ اهدافتون.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    رضوان جانم، سلام.

    می خوام از اعماقِ قلبم تحسینت کنم برای مسیرِ جدیدی که خودت داری برای زندگیت میسازی.

    اینکه باورهاتو داری شخم میزنی و خودتو از اول میسازی، مثلِ اکثر اعضای این سایت که اصولا دلیل حضورمون تو این سایت همینه.

    اینکه حرکت کنیم تا بهتر شیم از همه لحاظ…

    برات آرزو میکنم لحظه به لحظه به خودشناسی نزدیکتر شی، روی خودت به بهترین نحو، همونطور که استاد بهمون یاد میدن کار کنی و غرقِ لذت بشی هر لحظه اش.

    حتما که تو لایقِ بهترینهایی.

    شجاعت و اعتماد به نفست رو تحسین میکنم.

    روبه رویی با خود و از خود گفتن، بدون ترس از قضاوت دیگران، بهبودِ عزت نفس میخواد که تو داری تلاش میکنی برای بهبود خودت.

    واقعا ارزشمنده، چون تو توی مسیر هستی.

    منم امروز دقیقا به این فکر کردم و نوشتم:

    این سایت و قسمت کامنت ها برای من محیطِ امنی هست.

    میتونم خودم باشم.

    خودِ حقیقیم.

    راحت صحبت کنم از درونم و حسم و تجربیاتم.

    آدم هایی اینجا هستن که دقیقا متوجه منظور هم میشن و درک میکنن آگاهی هارو.

    دقیقا فایلها و سوالها، برای پالایشِ روحی و درونی خیلی خوبه، انگار دارم داخلِ خودم سفر میکنم ببینم چه تجربه هایی داشتم؟

    چه رفتارهایی بروز میدم در شرایط متفاوت؟

    چطوری فکر میکنم؟

    اینکه کجا تونستم ذهنمو کنترل کنم کجاها نتونستم و چه شرایطی پیش اومده تو هر کدومشون؟

    از اینکه رفتارم عوض شده بعد از کار کردن روی خودم، خیلی ذوق زده میشم.

    به اندازه ای که کار میکنم نتیجه گرفتم.

    و میدونم کار زیاد دارم اما الان خیلی خوشحالم و امیدوار از اینکه تازه به دنیا اومدم و زندگیِ جدیدی رو از اول دارم برای خودم می‌سازم.

    کاری ندارم چقدر طول میکشه، عجله هم ندارم، خوشحالم که دارم کار میکنم روی خودم، خوشحالم که خدا در کنارمه هر لحظه و بهم میگه دقیقا روی چی کار کنم و هدایتم میکنه، حالم خوبه با خودم و پیرامونم، فراز و نشیب دارم تو مسیر و میدونم اینم جزئی از مسیر آموزشی تو زندگیمه.

    این مسیر تا همیشه باید ادامه پیدا کنه.

    امیدوارم خدا به همه مون کمک کنه در مسیر رو به جلو حرکت کنیم و بهتر و بهتر شیم.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    سلام زهرا جانِ عزیزم.

    این کامنت، اولین کامنتی هست که ازت خوندم و عاشقت شدم.

    چقدر قشنگ نوشتی.

    چقدر قشنگ با خدا گفتگو کردی.

    در حقیقت اول هدایت شدم به خوندن کامنت علی آقای خوشدل، بعد هدایت شدم به کامنتِ شما.

    یه جوری نوشتی که حس کردم یکی از عزیزانم، یکی از آشناهام داره صحبت میکنه و میشنوم حرفاشو.

    چهره ی زیبات هم شبیه یکی از دوستان عزیز دلمه، اینم مزید بر علت که سریع رفتم تو پروفایلت، داستان اشناییت با سایت رو خوندم، قسمت ایمیل بهم وقتی کامنت میذاری رو فعال کردم و رفتم سراغ ردپاهات تو قسمت دانلودی تا بیشتر بخونم کامنت هاتو…

    چند تا کامنت خوندم ازت و اومدم همین جا که باهات آشنا شدم بهت بگم:

    دوستت دارم

    خیلی ارزشمندی

    خیلی برات آرزوی بهترین ها رو دارم از خدا، هر چی که خواسته ی قلبیِ خودته

    تو آغوش خدا باشی

    ماچ به روی ماهت که ازش آرامش، حسِ خوب و عشق منتقل میشه بهم.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    سلام زهرا جانِ عزیزم.

    خیلی ازت ممنونم برای محبت و نظر لطفت نسبت به من.

    خیلی خوشحالم که اینجام و با یه عالمه انسانِ خوش طینت و متمرکز روی زیبایی ها، مثلِ خودت، معاشرت می کنم.

    خیلی خوشحالم که خوندن و نوشتن کامنت رو جدی شروع کردم. چقدر برام حس خوب میاره هر بار که وارد این کلاسِ درس میشم.

    امروز هدایت شدم بنویسم درباره تمرین ستاره قطبی.

    بیشتر میخواستم تستش کنم ببینم چقدر جواب میده.

    یکی از مواردش این بود که میخواستم امروز پاسخ از دوستان داشته باشم و مطمئن بودم که میاد…

    عصر که پیام شما رو دیدم ذوق زده شدم، لبخند اومد روی لبام. هم بابت پاسخ شما عزیزِ دل، و هم اجابتِ خواسته ی ستاره قطبی.

    از خدا ممنونم که خلقِ خواسته مو بهم نشون داد.

    به قول استاد، اگه باورمون در راستای خواسته مون باشه خیلی سریع به خواسته مون می رسیم.

    این تمرین هم مثل بقیه، برای رشد بیشتر، نیاز به روند تکاملی داره و حتما جواب میده.

    امروز تو فکرم بود به خواسته هام میرسم یا نه، که یاد این آگاهی افتادم:

    فاصله ی بین رسیدن به خواسته ها باید با حالِ خوب پر شه، با امید.

    حواسم بود ذهنم رو کنترل کنم وابسته نشه، رها کنم تا اتفاق بیوفته…

    چندین مورد دیگه هم تیک خورد تو لیست ستاره قطبیم.

    خدا رو شکر برای محقق شدنشون.

    زهرا جان ممنونتم که انقدر زیبا در مورد من نوشتی، حتما که بخش بزرگی از این زیبایی ها از درونِ خودت هست.

    یکی از بزرگترین خواسته های قلبیم برای خودم و دیگران صلحِ درون هست.

    امیدوارم درکش کنیم و بهتر و بیشتر بهش برسیم.

    تحسینت میکنم برای دفترِ سپاس گزاری و نوشتنِ نکات مثبت …

    اینکار معجزه میکنه.

    اولیش اینه که حالِ خودِ آدم به شدت خوب میشه و خوبی ها هم میان سمتِ آدم.

    و نکته ی جذاب سپاس گزاری برام اینه که نزدیکترین و قوی ترین فرکانس به خدا سپاس گزاریه.

    سپاس گزاری بر من می افزاید.

    عاشق اینم هر چی بیشتر سپاس گزاری میکنم، دلیل برای سپاس گزاری بیشتر میاد.

    امیدوارم به خواسته های قلبیت برسی عزیزم و لحظه به لحظه رشد کنی در همه ی زمینه ها.

    امیدوارم اتصال و عشقت به خدا هر لحظه بزرگ و بزرگتر شه.

    یه چیزی به نظرم رسید که دوست دارم همینجا بنویسمش:

    تو این فایل مریم جانم، خانم شایسته ی عزیز دلم گفتن، بابت کوچکترین بهبود یا حرکت رو به جلو و رشد خوشحال باشیم و تشویق کنیم خودمونو…

    امشب سر موضوعی مرتبط با دوره قانون سلامتی، متوجه شدم اونقدر که باید و شاید سمانه رو برای تلاش و مسیر بزرگی که در حال طی کردنش هست در این دوره، تشویق نکردم…

    اینکه در کنار تمرینِ تحسینِ زیبایی ها و نکات مثبت دیگران، زیبایی ها و نکاتِ مثبتِ خودمو هم ببینم و بگم به خودم…

    تازه شروع کردم و به تک تکِ این تمرین‌هایی که استاد میدن برای بهبود خودمون امیدوارم با تمامِ قلبم.

    خودمو تحسین میکنم برای اراده ام در مسیرِ قانونِ سلامتی. امروز روز 107 از دوره قانون سلامتیه برای من با یه عالمه نتایج ریز و درشتِ خفن هم از لحاظ سلامتی جسمانی هم کاهش وزن عالی و فرم اندامی که تا حالا بهش نرسیده بودم.

    خدایا شکرت، استاد جان سپاس بیکران.

    خودمو تحسین میکنم برای اینکه امشب مخصوصا، سمانه جانم رو سرزنش نکردم…

    اینکه مهربونتر شدم با سمانه جانِ عزیزِ دلم.

    اینکه به خودم فرصت دوباره میدم برای جبران…

    اینکه صلح درونم خیلی بهتر شده.

    واکنش های سریعم یه پله بهبود پیدا کردن، از هر چند موقعیتی که واکنش سریع میدم، چند تاشو هم کنترل ذهن دارم، چند تاشو هم بعد از تحلیل متوجه اشتباهم میشم…

    خودمو تحسین میکنم که متعهدانه کامنت میخونم، کامنت مینویسم، پاسخ مینویسم با قلبم.

    خودمو تحسین میکنم که نظم دارم روی اجرای برنامه هام، کلی مینویسم برای خدا و خودم…

    امشب یه درسِ بزرگ رو هم تجربه کردم:

    وقتی میری بالای منبرِ نصیحت، که چنان کنید و چنان

    که من خیلی خوب انجام میدم کاری رو و بقیه ضعیف انجام میدن…

    انتظارش رو هم بکش که خودت هم در آزمون قرار خواهی گرفت و خواهی دید که تو هم گاهی ضعیف عمل میکنی…

    فکر کنم یه روایت از امام جعفر صادق ع باشه: اگه کسی رو منع کنی از کاری، جهان میچرخه تا همون کار برسه به خودت که تو هم انجامش دادی…

    و اونجاست که آینه جلوی آدم قرار میگیره

    و آدم خودشو میبینه که دقیقا همونکاری رو کرده که دیگران رو منع کرده بود…

    و باز هم امشب رسیدم به لزوم و اهمیت سکوت و تامل بیشتر روی خودم تا دیگری…

    خیلی تمرین میخواد تا درونم نهادینه شه سکوت کردنِ به جا، اما درست میشه، امید دارم بهتر و بهتر میشم با تمرین و تکرار…

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: