https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چنددقیقه بیشتر نیست، که از یه ترمز ثروت با عارفه عزیز صحبت می کردم (اینکه اگه زیادی عرفانی بشی و بخدا نزدیک، یه حس و حالی پیدا می کنی دیگه نمی تونی چیزی درخواست کنی و اگه درخواست نباشه طبق قانون کائنات چیزی بهت داده نمیشه و اگه نتونی از درخواست کنی، یعنی به قدرت خدا ایمان نداری و ….)
و الان پاسخ خدای مهربونم از دستان شما
انگار خداوند عجله داره از بس اشتیاق داره که بندگانش به سمتش برن تا اونها رو از آمرزش و بخشش نعمات و ثروتها و احساس خوب سرشار کنه. انگار خدا داره صدا میزنه خب بجنید دیگه، زودتر بیاید نعمتها تون رو دریافت کنید
«سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟ ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»
و اما این قسمت از برداشت ات رو نمیشه با کلام توصیف کرد. بهتره بگی بدون شرح
هنوز حس میکنم توی شوک ناشی از خوندن این آیات هستم، آخه چطور ممکنه. مثلا یکی بهمون یه بدی کنه، بعد من در به در دنبال اون شخص باشم که برم از دلش دربیارم که چون به من بدی کرده الان ممکنهاحساس عذاب وجدان داشته باشه، برم یه کاری کنم که از این فکر در بیاد.
*خدا راه افتاده دنبال بنده هاش بیاین تا ببخشمتون، مورد آمرزش قرار تون بدم و بهتون بینهایت نعمت ببخشم در دنیا و آخرت.
خدایا دل این بنده ی مخلص ات و تمام این خانواده توحیدی رو به نور خودت روشن کن و کمک کن تاریکی های وجودمان را به نورت روشن کنیم.
تبریک می گم موفقیت هایی که کسب کردی و احسنت به شما که الهام قلبی تون گوش دادید.
نمیدونم دوره های روانشناسی ثروت رو دارید یا نه؟ ولی اگه من بودم با این شرایطی که داشتید، شب و روزم رو دوره های روانشناسی میدوختم. واقعا باورهای ثروت هم بسیار مخفی و هم ویرانگر هستند. خود من چندین شغل عوض کردم، و فقط توان جسمی خودم را گذاشته بودم و هیچ نتیجه ای غیر از خستگی جسمی و روحی برام نداشت.
شما الان آماده آماده برای دریافت آگاهی های دوره ها هستید.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشی مهربان بانو
ان شاءالله سال به سال که بری چکاب فرکانسی ات رو نگاه کنی، بگی واقعا این پارسال من بود من با اون بیگانه ام و الان هیچ ربطی به پارسال ام ندارم از هر لحاظ
دوم این نگاه تون رو به پیدا کردن باورهای مخرب خیلی دوست داشتم که برای خودتون جشن میگیرید و نیم ساعت میرقصید.
من وقتی یه باور رو پیدا می کردم گریه ام می گرفت که چرا من باید اینجوری باشم، گرچند خودم رو جم و جور می کردم ولی اون حس اول مهمه که چه احساسی داری. همین دیروز این قدر بخاطر داشتن یه سری باورها گریه کردم.
و چقدر زیبا خدا بهت راه رو نشون میده، که باید خوشحال باشی، که این تاریکی رو کشف کردی، حالا میتونی با یاری خدای مهربان نور رو به اون سمت هدایت کنی و اون تاریکی رو از بین ببری.
خدایا شکررررررررت بخاطر حضور بندگان صالحی چون آقا رضا که در این سایت الهی با مدیریت توحیدی ترین آدمی که تو عمرم دیدیم.
آقا رضا سپاس گذارم و تبریک مجدد بخاطر تولد میمون و مبارک شما
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشید.
من این رهایی رو مدیون دوره بینظیر عزت نفس میدونم.
استاد میگه اگه تمام عوامل موفقیت رو روی یک کفه ترازو بذاری و عزت نفس رو روی کفه دیگه، عزت نفس مهم تر و سنگین تر است. و خود استاد عامل اصلی موفقیت اش رو اعتماد به نفس و عزت نفس میدونه.
از موقعه ای که دارم روی عزت نفس ام کار می کنم، مقام و قرب من در خانه دست کمی از ملکه ها ندارد. همسرم و فزندانم، تاب میخورن قربون صدقه ام میرن، مامان بابام همش قربون صدقه ام میرن، مادر شوهرم، چای میاره برام تو اتاق و میگه چقدر خوبه که تو هستی، و این ماجرا سر دراز دارد….
همسر من پسر یک حاجی که همه روی اون و پسراش قسم می خوردند، همه مومن و با خدا و انصافا انسان های شریفی هستند، و به زن دوست بودند داخل فک وفامیل معروف بودند. آنقدر خوب با زن هاشون درست رفتار میکردند و می کنند که همه حسرت همچین زندگی رو دارند، ولی من که وارد این خانواده شدم از آنجایی که باورهای من در مورد ازدواج و جنس زن و مرد داغون بود، باعث شد که همسرم که خودش اهل مهمانی و بیرون رفتن نباشه من رو هم نمیذاشت برم و این باعث کلی درگیری می شد. در صورتی که همعروس هایم هر جا میخواستند میرفتند و کلی مهمانی و برو بیا داشتند..
تا اینکه بعد از دور عزت نفس و قبول اینکه هر اتفاقی که هست مسبب اصلی اون تو هستی، همسرم 180 درجه تغییر کرده، الان راحت هر جا دلم بخواهد میرم، و هر مدت که دل خودم طاقت بیاره میمونم.
و این کل داستان زندگی ما.
اگه فکر کردی همسرت مقصر است، یا پدر و مادر و یا جامعه، اوضاع خوب که نمیشه، بدتر هم میشه.
خیلی درد داره که قبول کنی علت رفتار نامناسب همسر،خانواده،اطرافیان خودت هستی.
نسیم جان مراقب حال دلت باش
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشی مهربان بانو
خدای من چه دخترای شیرینی داری، چقدر شبیه خودت هستند.
میتونم ساعات ها کنار این دخترا باشم و اونا را سرگرم کنم و از بودن کنارشون لذت ببرم.
تازه عروسی کرده بودم، با دخترای هم عروسم که 6 و 3 ساله بودند، خاله بازی می کردم و کلی باهاشون وقت میگذروندم.
دیگه این دخترا بچه کوچیک نداشتیم تا پسرم علی بدنیا اومد و هله ماشالله بچه کوچیک زیاد شد. منم از خدا خواسته هر وقت جمع میشدند، می رفتم وسطشون و کلی باهم بازی می کردیم.
سعیده جان چه شور و نشاطی از میان کلماتت پیداست، یه جوری خوشحالی انگار انتقالی ات درست شده. واقعا این حد از تمرکز ذهن ات رو تبریک می گم، خیلی خاصی دخترررررررررررر
من تا حالا پرستار به این نچرالی ندیده بودم، خیلی خوبی دوستت دارم.
راستی امروز عصر همسرم صدام زد گفت بیا این مناظر زیبا رو ببین. مناظر شمال بود، اینقدر رویایی بود که حد نداشت و من داخل اون فیلم وتصاویر دنبال ات می گشتم، این قدر که گریه ام گرفت بزور جلوی خودم رو گرفتم، واقعا عشق الهی چقدر شیرین و جذاب است.
گفتی که من پدر و مادرم رو انتخاب کردم، الحق عجب انتخابی کردم، پدرم خیلی زحمتکش است. چه روزها که ما زیر کولر خواب بودیم و اون تو گرمای خوزستان تو جرینگ آفتاب کار می کرد، من همیشه پدرم رو تحسین می کردم، و خیلی دوست دارم بهبتونم خدمتی که درخورشون باشه بهشون بکنم، پدرم نون حلال آورد سر سفره که بچه های خدا ترسی تربیت کرد. و مادرم که الان زانو درد داره، چقدر زن شجاع و دلیری است، خیلی خود ساخته و قوی.
حالا درست است که باورهای اشتباهی در مورد ثروت داشتند که حتی با اینکه شغل بابام یک کار فانتزی و پتانسیل درآمد بسیار داشت، ولی پدرم همیشه می گفت کار ما برکت نداره، ما هرچی هم تلاش کنیم فایده نداره. ( براساس یه داستانی که حالا یه امامی نمیدونم پیامبری اومده دیده یک بنایی روز جمعه کار میکرده، بهش میگه روز جمعه کار نکن. این دستمزد امروزت، امروز رو تعطیل کن. اون بنا پول رو میگیره و علیکی خودش رو در حال جمع و جور کردن وسایل می کنه تا اون امام بره، بعد دوباره شروع به کار میکنه. بعد اون امام دوباره میاد میبینه داره کار میکنه، بهش میگه، برکتی در کارت نیست) این داستان رو بارها و بارها از زبان مامان و بابام شنیدم و باورش کرده بودند.
سعیده جان مررررسی که خوشحالم کردی تو را سپاس.
تا شروع مدرسه ها 4 ماه دیگر مونده،مطمئن ام یه گشایشی برای انتقالی ات می شود.
منتظر سوپرایزهای خداوند باش. فرج نزدیک است.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر باشی مهربونم،
بسم مُجیبَ الدَّعَواتِ مُعْطِىَ الْمَسْئَلاتِ
سلام و درود بر بنده موحد و صالح خداوند
چنددقیقه بیشتر نیست، که از یه ترمز ثروت با عارفه عزیز صحبت می کردم (اینکه اگه زیادی عرفانی بشی و بخدا نزدیک، یه حس و حالی پیدا می کنی دیگه نمی تونی چیزی درخواست کنی و اگه درخواست نباشه طبق قانون کائنات چیزی بهت داده نمیشه و اگه نتونی از درخواست کنی، یعنی به قدرت خدا ایمان نداری و ….)
و الان پاسخ خدای مهربونم از دستان شما
انگار خداوند عجله داره از بس اشتیاق داره که بندگانش به سمتش برن تا اونها رو از آمرزش و بخشش نعمات و ثروتها و احساس خوب سرشار کنه. انگار خدا داره صدا میزنه خب بجنید دیگه، زودتر بیاید نعمتها تون رو دریافت کنید
«سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟ ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»
و اما این قسمت از برداشت ات رو نمیشه با کلام توصیف کرد. بهتره بگی بدون شرح
هنوز حس میکنم توی شوک ناشی از خوندن این آیات هستم، آخه چطور ممکنه. مثلا یکی بهمون یه بدی کنه، بعد من در به در دنبال اون شخص باشم که برم از دلش دربیارم که چون به من بدی کرده الان ممکنه احساس عذاب وجدان داشته باشه، برم یه کاری کنم که از این فکر در بیاد.
*خدا راه افتاده دنبال بنده هاش بیاین تا ببخشمتون، مورد آمرزش قرار تون بدم و بهتون بینهایت نعمت ببخشم در دنیا و آخرت.
خدایا دل این بنده ی مخلص ات و تمام این خانواده توحیدی رو به نور خودت روشن کن و کمک کن تاریکی های وجودمان را به نورت روشن کنیم.
به نام خدای بخشنده ی مهربان
سلام موژان عزیز
تبریک می گم موفقیت هایی که کسب کردی و احسنت به شما که الهام قلبی تون گوش دادید.
نمیدونم دوره های روانشناسی ثروت رو دارید یا نه؟ ولی اگه من بودم با این شرایطی که داشتید، شب و روزم رو دوره های روانشناسی میدوختم. واقعا باورهای ثروت هم بسیار مخفی و هم ویرانگر هستند. خود من چندین شغل عوض کردم، و فقط توان جسمی خودم را گذاشته بودم و هیچ نتیجه ای غیر از خستگی جسمی و روحی برام نداشت.
شما الان آماده آماده برای دریافت آگاهی های دوره ها هستید.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشی مهربان بانو
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام آقا رضا ی خوشتیپ و خوش اندام
اول از همه تولدتون رو تبریک میگم
ان شاءالله سال به سال که بری چکاب فرکانسی ات رو نگاه کنی، بگی واقعا این پارسال من بود من با اون بیگانه ام و الان هیچ ربطی به پارسال ام ندارم از هر لحاظ
دوم این نگاه تون رو به پیدا کردن باورهای مخرب خیلی دوست داشتم که برای خودتون جشن میگیرید و نیم ساعت میرقصید.
من وقتی یه باور رو پیدا می کردم گریه ام می گرفت که چرا من باید اینجوری باشم، گرچند خودم رو جم و جور می کردم ولی اون حس اول مهمه که چه احساسی داری. همین دیروز این قدر بخاطر داشتن یه سری باورها گریه کردم.
و چقدر زیبا خدا بهت راه رو نشون میده، که باید خوشحال باشی، که این تاریکی رو کشف کردی، حالا میتونی با یاری خدای مهربان نور رو به اون سمت هدایت کنی و اون تاریکی رو از بین ببری.
خدایا شکررررررررت بخاطر حضور بندگان صالحی چون آقا رضا که در این سایت الهی با مدیریت توحیدی ترین آدمی که تو عمرم دیدیم.
آقا رضا سپاس گذارم و تبریک مجدد بخاطر تولد میمون و مبارک شما
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشید.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام بتول جان، دختر توحیدی و ثروتمند
ممنون ام بخاطر که کامنت مرا خواندی و جواب دادی.
من این رهایی رو مدیون دوره بینظیر عزت نفس میدونم.
استاد میگه اگه تمام عوامل موفقیت رو روی یک کفه ترازو بذاری و عزت نفس رو روی کفه دیگه، عزت نفس مهم تر و سنگین تر است. و خود استاد عامل اصلی موفقیت اش رو اعتماد به نفس و عزت نفس میدونه.
از موقعه ای که دارم روی عزت نفس ام کار می کنم، مقام و قرب من در خانه دست کمی از ملکه ها ندارد. همسرم و فزندانم، تاب میخورن قربون صدقه ام میرن، مامان بابام همش قربون صدقه ام میرن، مادر شوهرم، چای میاره برام تو اتاق و میگه چقدر خوبه که تو هستی، و این ماجرا سر دراز دارد….
ما امیدیه زندگی می کنیم عزیزم.
مسیر مسیر لذت بخشی است. فقط باید استمرار داشت.
رهرو آن نیست که گهی تند وگهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
بتول جان منتظر کامنت های پر از موفقیت هستم.
مراقب حال دلت باش
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام نسیم جان
همسر من پسر یک حاجی که همه روی اون و پسراش قسم می خوردند، همه مومن و با خدا و انصافا انسان های شریفی هستند، و به زن دوست بودند داخل فک وفامیل معروف بودند. آنقدر خوب با زن هاشون درست رفتار میکردند و می کنند که همه حسرت همچین زندگی رو دارند، ولی من که وارد این خانواده شدم از آنجایی که باورهای من در مورد ازدواج و جنس زن و مرد داغون بود، باعث شد که همسرم که خودش اهل مهمانی و بیرون رفتن نباشه من رو هم نمیذاشت برم و این باعث کلی درگیری می شد. در صورتی که همعروس هایم هر جا میخواستند میرفتند و کلی مهمانی و برو بیا داشتند..
تا اینکه بعد از دور عزت نفس و قبول اینکه هر اتفاقی که هست مسبب اصلی اون تو هستی، همسرم 180 درجه تغییر کرده، الان راحت هر جا دلم بخواهد میرم، و هر مدت که دل خودم طاقت بیاره میمونم.
و این کل داستان زندگی ما.
اگه فکر کردی همسرت مقصر است، یا پدر و مادر و یا جامعه، اوضاع خوب که نمیشه، بدتر هم میشه.
خیلی درد داره که قبول کنی علت رفتار نامناسب همسر،خانواده،اطرافیان خودت هستی.
نسیم جان مراقب حال دلت باش
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشی مهربان بانو
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام سعیده جانم، مهربان بانوی زیبارو و زیبا سیرت
خدای من چه دخترای شیرینی داری، چقدر شبیه خودت هستند.
میتونم ساعات ها کنار این دخترا باشم و اونا را سرگرم کنم و از بودن کنارشون لذت ببرم.
تازه عروسی کرده بودم، با دخترای هم عروسم که 6 و 3 ساله بودند، خاله بازی می کردم و کلی باهاشون وقت میگذروندم.
دیگه این دخترا بچه کوچیک نداشتیم تا پسرم علی بدنیا اومد و هله ماشالله بچه کوچیک زیاد شد. منم از خدا خواسته هر وقت جمع میشدند، می رفتم وسطشون و کلی باهم بازی می کردیم.
سعیده جان چه شور و نشاطی از میان کلماتت پیداست، یه جوری خوشحالی انگار انتقالی ات درست شده. واقعا این حد از تمرکز ذهن ات رو تبریک می گم، خیلی خاصی دخترررررررررررر
من تا حالا پرستار به این نچرالی ندیده بودم، خیلی خوبی دوستت دارم.
راستی امروز عصر همسرم صدام زد گفت بیا این مناظر زیبا رو ببین. مناظر شمال بود، اینقدر رویایی بود که حد نداشت و من داخل اون فیلم وتصاویر دنبال ات می گشتم، این قدر که گریه ام گرفت بزور جلوی خودم رو گرفتم، واقعا عشق الهی چقدر شیرین و جذاب است.
گفتی که من پدر و مادرم رو انتخاب کردم، الحق عجب انتخابی کردم، پدرم خیلی زحمتکش است. چه روزها که ما زیر کولر خواب بودیم و اون تو گرمای خوزستان تو جرینگ آفتاب کار می کرد، من همیشه پدرم رو تحسین می کردم، و خیلی دوست دارم بهبتونم خدمتی که درخورشون باشه بهشون بکنم، پدرم نون حلال آورد سر سفره که بچه های خدا ترسی تربیت کرد. و مادرم که الان زانو درد داره، چقدر زن شجاع و دلیری است، خیلی خود ساخته و قوی.
حالا درست است که باورهای اشتباهی در مورد ثروت داشتند که حتی با اینکه شغل بابام یک کار فانتزی و پتانسیل درآمد بسیار داشت، ولی پدرم همیشه می گفت کار ما برکت نداره، ما هرچی هم تلاش کنیم فایده نداره. ( براساس یه داستانی که حالا یه امامی نمیدونم پیامبری اومده دیده یک بنایی روز جمعه کار میکرده، بهش میگه روز جمعه کار نکن. این دستمزد امروزت، امروز رو تعطیل کن. اون بنا پول رو میگیره و علیکی خودش رو در حال جمع و جور کردن وسایل می کنه تا اون امام بره، بعد دوباره شروع به کار میکنه. بعد اون امام دوباره میاد میبینه داره کار میکنه، بهش میگه، برکتی در کارت نیست) این داستان رو بارها و بارها از زبان مامان و بابام شنیدم و باورش کرده بودند.
سعیده جان مررررسی که خوشحالم کردی تو را سپاس.
تا شروع مدرسه ها 4 ماه دیگر مونده،مطمئن ام یه گشایشی برای انتقالی ات می شود.
منتظر سوپرایزهای خداوند باش. فرج نزدیک است.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر باشی مهربونم،