درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1 - صفحه 6

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 2790 روز

    باسلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیزز

    این فایل را تا دقیقه 26 دیدم و نتونستم طاقت بیارم تا انتهای فایل را ببینم و این کامنت را بنویسم

    من میخوام تجربه خودم را از یک منظر و نگاه دیگه ببینم و تا وقتی این فایل را ندیده بودم متوجه نبودم که چطوری میشه از بازی درس گرفت، انهم با این عمق، من میخوام درس های که شما گرفتید و گفتید را توی کسب و کار خودم بگم که چقدر نزدیک هست به این دیدگاه .

    من دارم دوره روانشناسی ثروت را گوش میدم و تاکیدی که استاد داشتن که برید دنبال کار مورد علاقه تون و من کسب و کار خودم را توی آذر ماه راه اندازی کردم و اینهم بگم که من 53 سال سن دارم و کلی نجوا داشتم که شروع نکنم اینکار رو، اما به لطف راهنمایی های استاد و الهامات خداوند و اشتیاقی که داشتم کارم را شروع کردم، من توی یکی از شرکت های بزرگ و ملی کشور بعنوان رئیس کار می کردم و کلی برای خودم بیا و برو داشتم، و این نجوا بود که تو 1000 نفر را پرسنل داشتی و دهها پیمانکار ا توی حوزه های مختلف خدماتی مدیریت میکردی حالا میخوای آشپزی کنی ( علاقه ام آشپزی ) انهم خودت تنهایی تمام کارها را از آشپزی و نظافت و فروش و غیره را ، اما کارم استارت خورد به لطف خدا

    حالا درس هایی که شما گفتید و من توی کسب و کارم تجربه اش کردم

    دیروز من مغازه ام را ساعت 6 عصر باز کردم و تمام کارهاای که باید انجام بدم را انجام دادم و این را هم بگم که غذایی که درست میکنم برای اولین بار توی شهر کوچیک مون هست و کسی تا حالا آن را انجام نداده و تازه داره جا می افته توی شهر ، بعد از باز کردن مغازه تا ساعت 9.30 شب هیچ مشتری نیومد حتی یکی نیومد بپرسه ساعت چنده، خیلی کلافه شده بودم و ناامید، و ذهن هم که آماده است که بیاد وسط، آقا شروع کرد به نجوا از قدیم و ندیم که مغازه را ببند فایده ای نداره و منهم همراهیش کردم بمدت 15 دقیقه، دیگه داشتم دیونه میشدم و مثل درس هایی که استاد گفتند تا ذهن را آماده اش نکنی همینجوری بد بیاری ادامه داره، و من جلو ذهنم را گرفتم و خودم را توی مغازه با خرد کردن گوشت و مرغ و شستشو مشغول کردم و حرف های استاد توی روانشناسی را یادآوری میرکردم بخودم که من سمت خودم را آماده بکنم و بقیه اش به عهده خداوند بزرگ و کاری نداشته باشم و احساسم خیلی خوب شد و به محض اینکه این اتفاق افتاد نمیدونم مشتری ها پشت در بودن با اتوبوس خداوند آورده بود آنها را ، تا ساعت 12 شب نتونستم از پشت گاز بیام بیرون و خیلی برام جالب بود

    الان که شما درس ها را میگفتید یاد آمد که اگر ذهن مون را کنترل کنیم همه چیز بطور طبیعی اتفاق می افتد به لطف خداوند

    استاد و خانم شایسته بابت این آگاهی های که میدید از تون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2149 روز

      افرین ب شما دوست عزیز

      افرین ک باور محدودیت سن رو در نظر نگرفتین

      افرین که ی غذای نو ( تجربه جدید) رو ب شهرتون اوردین

      این یعنی همون حرف استاد که جهان هر روز در حال گسترش

      افرین برکنترل ذهنتون و خدا هم جوابتون ب بهترین شکل داد

      با همین فرمون ادامه بده

      خدا بهمرات

      و کسب و کارت سکه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        محمد اسدی گفته:
        مدت عضویت: 2790 روز

        سلام دوست عزیزم

        خیلی خیلی ممنون از کامنت پر از انرژی مثبت

        حس خیلی خوبی داشتن دوست هایی مثل شما

        خداوند را هزارن مرتبه شکر

        بله کنترل ذهن با این نجواهایی که میاد خیلی سخته اما میوه شیرینی داره، من هر روز به مشتریام و خودم دمنوش درست میکنم و همیشه همچراغام هم میان برای خوردن دمنوش وقتی خودم را مقایسه میکنم با آنها میبینم توی این مسیر بودن، متعهد بودن به این آگاهی ها و از مهمتر عمل کردن به این قوانین چقدر ادم را متفاوت میکنه،

        امیدواروم خداوند به شما و همه ما خیر و برکت و سلامتی بده

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2226 روز

      به نام خدای بخشنده و مهربان

      سلام آقای اسدی عزیز

      وقتی کامنت شما را میخوندم یاد سرهنگ ساندرز افتادم و چقدر شما را تحسین کردم.

      و چه شهامتی به خرج دادید که یک تنه و تنها کارای پخت وپز و سرویس دهی رو انجام میدهید.

      و دوم اینکه شما در یک منطقه کوچک هستید تونستید، بیخیال حرف مردم بشید و کار مورد علاقه تون رو انجام بدید.

      واقعا جای تحسین و تشویق داره، احسنت به شما

      کاش میشد قسمت بشه، ما هم از این غذای بهشتی میخوردیم.

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و موفقیت تر باشید.

      خوشا به سعادت مشتری های شما که غذایی رو می‌خورند که نام و یاد خدا بر آن است.

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        محمد اسدی گفته:
        مدت عضویت: 2790 روز

        سلااااام و هزاران درود بر خانم یوسفی

        همیشه کامنت های شما را میخونم و خیلی لذت میبرم، دلنوشته هاتون بوی خدا را میده،و باعث افتخارمه که شما روی کامنت من نظری دادید

        همیشه دوست داشتم که یک کار ارزشمند انجام بدم، و چون علاقه ام غذا بود به این سمت هدایت شدم، خیلی امیدوارم که بتونم از طریق غذا و تنوع در آن، تجربه یک طعم جدید را به مردم بدم،

        به امید خدا شروع کردم به آشپزی کردن، بازخوردهای خوبی هم توی این مدت کم گرفتم، دیشب یکی از مشتری هام میگفت وقتی دارید کار میکنید مشخصه کارتون را دوست دارید و با عشق آن را انجام میدید بخاطر همین غذاتون خوشمزه هست

        خیلی هم خوشحال میشم تشریف بیارید شهر کوچیک من توی استان کرمان شهرستان شهربابک، توی گوگل مپ سرچ بفرمایید تانتونی پدر و پسر

        ممنونم ازتون

        در پناه حق پیروز و سربلند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سحر دیزجانی گفته:
      مدت عضویت: 1296 روز

      درود بر شما جناب اسدی، آقا عجب کامنت عالی بود، احسنت به شما ، افرین بهتون که با شجاعت کسب و کار خودتون رو راه انداختین و با توکل به خدا غذای جدیدی رو به مردم ارائه میدین ، خیلی خیلی قابل تحسینه مخصوصا که نوشته بودین قبلا کارتون چی بوده اونم در یک شهر کوچیک که خیلی ها امکان داره شما رو بشناسن ، افرین که به نجوای ذهنتون پیروز شدین و نگران حرف مردم نشدین و کاری رو که علاقه داشتین راه اندازی کردین ، آقا خدا قوت ، به امید خدا که پر روزی باشین ، خداوند نگه دار خودتون و کسب و کارتون باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    کوروش گفته:
    مدت عضویت: 1872 روز

    استاد

    بعضی اوقات اصلا نمیدونم چی باید بگم

    فقط میزارم دستام بنویسن

    سلام به همه ی عزیزانم

    خانم شایسته عزیز و استاد عزیز

    امروز من چیزی رو درک کردم

    با این فایل

    که انگار دستمو کردم تو برق

    انگار یهو تمام دلایلی که رابطه ای که داشتم قبلا از هم پاشید رو خود خدا اومد پایین بهم گفت

    دوسال پیش بود یه رابطه ای رو شروع کردم

    اونم کاملا براساس مدارها

    اون تایم من سرزنده شاد سرحال شوخ طبع

    با دوستام اینور اونور برم همش دنیال تفریح یکسره

    همش حس خوب واقعی

    اون تایما ادا در نمی‌آوردم برعکس الانم

    شیطان انقدر راحت گولم نمیزد

    اره خلاصه اون تایما واقعا خوشحال بودم

    با دختری آشنا شدم

    کاملا شبیه همون تایم های خودم

    دوتا ادم خیلی شاد خیلی سرزنده

    و از روز اول که شروع کردیم حرف زدن حس خوبمون چسبیده بود به سقف

    قلبمون از جاش داشت کنده میشد هرروز

    شاید تا 2 3 ماه این روال بود

    البته آشنایی ما هم بشدت فرکانسی بود

    یعنی هیچکس جز خدا نمیتونست مارو برسونه بهم

    انقدر عجیب بود اون تایم

    راجبش نمیگم چون بحث فایل نیست

    ولی واقعا آدمای هم فرکانس هرطور که بشه حتی از زمین بباره به آسمون بازم همو پیدا میکنن

    تا اینکه خلاصه من از زندگی این دختر بیشتر و بیشتر فهمیدم

    اون تایم ها وضعیت مالی خوبی نداشتم اصلا

    و میدیدم اونا تو منطقه گرون شهر هستن که همه ماشین ها پورشه و بی ام و اینا هست

    خلاصه

    سر همین داستان ها که چقدر وضعشون خوبه

    بدون اینکه من آگاهانه فکر کنم

    بصورت نا آگاهانه و الان که این فایل شنیدم متوجه شدم

    بصورت ناآگاهانه حسم کم کم این شده بود که بابا اینا که انقدر پول دارن اصلا من برا چی با این دختر هستم

    من که ماشین هم ندارم

    و کم کم این حس قربانی شدن شروع شد که خدایا ما اینقدر بینظیریم

    واقعا من ندیدیم تو عمرم اون حد از لذت بردن از رابطه رو یعنی همه کپ میکردن

    و کم کم گفتم خدایا من انقدر خوب اون انقدر خوب

    رابطه عالی ولی این دختر قسمت من نیست

    چرا ؟ چون من بخاطر شرایط در نهایت نمیتونم داشته باشمش و یکی دیگه که اونقدرام شاید مچ نباشن میرسه بهش

    و ناآگاهانه این حس قربانی شدن شروع شد

    و باعث شد ما جای اینکه تو ماه اول قرار بزاریم

    این قرار بره ماه سوم :|

    چون حتی پول کافه هم نداشتم اون تایم ها

    و کم کم این حس قربانی شدن

    حس عدم لیاقتم کشوند آورد

    خلاصه قرار اول فوق العاده گذشت

    و رفتیم رقرار دوم که دیگه محشر بود

    نکته جالب اینجاست

    محشر بود

    و بعد اون قرار من یهو عوض شدم

    180 درجه برعکس بدون اینکه دست خودم باشه

    هرکاری میکردم که ناراحتش کنم و کات کنیم

    و الان میفهمم چرا

    حس عدم لیاقت

    من میگفتم تو ذهنم که بابا

    این وضعیت فوق العاده ای که دارین

    اصلا با شرایطتت نمیخونه پسر

    دفعه بعدی یه ماشین نداری برین بیرون

    باز بریم کافه ؟ 100 بار با اسنپ برم کافه اونم بیاد اونجا ؟

    یه جنگلی اینوری اونوری

    خلاصه این حس ها و نداشتن پول

    کاری کردن که من ناخوداگاه

    کسی که عاشق من بود رو از خودم دور کنم

    که نکنه یه وقت حس کنه دوست پسر من از بقیه پسرای اطرافم یا تو محلمون و … از لحاظ مالی ضعیف تره

    و ترکید

    در عرض یکماه منفجر شد

    یعنی خودم کات کردم با اینکه اون دختر هرچقدر بهش فشار وارد شد تو اون یکماه بازم هیچی نگفت و تو فکرش این بود بابا ما که خوب بودیم بازم ردیف میشه همه چی

    ولی نمی‌دونست تو ذهن من داره حس قربانی شدن و عدم لیاقت کار خودشو میکنه

    و یک رابطه رویایی منفجر شد

    استاد امروز درک کردم که چرا

    ممنونم بابت این فایل فوق العاده

    انشالله همیشه دلتون شاد باشه

    انشالله کل بچه های سایت همیشه موفق و سالم باشن ️

    ممنونم بابت این آگاهی های ناب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      حاج عباس گفته:
      مدت عضویت: 1296 روز

      بسم‌الله الرحمن الرحیم

      با سلام به استاد عباسمنش و استاد مریم شایسته و سلام به همه دوستان هم فرکانسی

      از شاه عباس به کوروش کبیر

      درود بر شما

      کوروش خان کامنت شما رو خوندم

      از دیشب تا الان هرچی سعی کردم پیامی ندهم شاید ، که در آینده خودتون متوجه فرکانستون با اون خانم باشید نشد که نشد

      من چند مثال میزنم و بعد خودتون قضاوت کنید که ایا حس عدم لیاقت و قربانی شدن شما درست بوده یا نه؟؟

      ماهمه دوستان مختلفی در زندگی داریم

      با یکی در فرکانس شوخی هستیم .

      با یکی در فرکانس احترام، و رسمی هستیم، شوخی که اصلا در مدارمون نیست حتی جلوی هم پاهامون رو دراز نمیکنیم

      با یکی در فرکانس دوستی هستیم تا حدی که این دوستی فقط در محیط کار ‌و بیرون از خونه هست و اصلا در فرکانس رفت آمد خانوادگی نیستیم ، تفریح هم که میریم مجردی قرار میذاریم و میریم

      در عوض با یکی دیگه در فرکانس رفت آمد خانوادگی هستیم تفریح هم که میریم خانوادگی میریم

      ولی از لحاظ اعتماد و کمک کردن برای هر 4 مورد در یک فرکانسیم یعنی اگه نصف شب زنگ بزنن برای ماشین یا پول بدون دغدغه در اختیارشون میذاریم

      کوروش جان دقت کنید فرکانس‌ها فرق دارند دلیل بر قربانی شدن یا عدم لیاقت نیست .

      مثال دوم شما تصمیم دارید برید بندر عباس ،و سپس قشم خرید کنید

      بلیط میگیرید سوار طیاره میشید و از انجایی که در مدار ثروت ، توجه به نکات مثبت ، مدار سلامتی ، در صلح بودن با خودتون هستید

      نفر بغل دستی شما هم یک مولتی میلیاردر هست با ویژگی‌های مثل شما

      هم در مدار ثروته هم نکات زیبا ووو

      در سفر به خاطر هم فرکاس بودن از مصاحبت هم بسیار لذت میبرید و همه چیز عالیست

      به مقصد میرسید

      متوجه میشوید همسفر شما قصد دارد به دبی برود !!

      درست است که هردو در مدار ثروت هستید. ولی ایشان در همان مدار ثروت بیشتری ساخته اند و روابط دیگری هم بواسطه ساخت ثروت ایجاد کرده .

      شما قصد سفر داشتید لاجرم جهان یک شخص با ویژگی‌هایی مثل خودتان همسفرتان کرد

      دلیل بر عدم لیاقت شما نیست که ایشان مسافر دبی هستند

      یادمان باشد

      هستند افرادی که در مدار ثروتند

      ولی در مدار بیماری هستند

      یا افردای هستند که در مدار سلامتی هستند ولی در مدار ثروت نیستند

      اقا کورش فرض میگیریم اگه شما ماهانه 50 میلیون در آمد داشتی و اون خانم ماهانه 200 300 میلیون داشته اینجا شما کوتاهی کردید این فاصله‌ای نیست که احساس قربانی شدن و عدم لیاقت به انسان دست بده

      ولی اگه شما 50 میلیون داشتی

      و ایشون 2 میلیارد 3 میلیارد و بیشتر داشته. این جدایی طبیعه!

      اینجا اسمش عدم لیاقت نیست

      اینجا قربانی شدن معنا نداره

      .

      اگر در دراز مدت شما احساس عدم لیاقت هم نمیکردید این حس گریبان اون خانم رو میگرفت و احساس قربانی شدن میکرد

      در رابطه با این موضوع در زیر همین فایل استاد یه مطلب رو بیان میکنم امیدوارم بخونیدش

      تا بهتر متوجه تصمیمتون و رفتارتون در اون مقطع باشید

      سر فراز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        کوروش گفته:
        مدت عضویت: 1872 روز

        سلام عزیزم امیدوارم که حالت خوب باشه رفیق

        از کامنتی که گذاشتی لذت بردم

        اره صحبت های شما درسته

        شاید ما یک روزی هردو روی فرکانس داشتن رابطه و فرکانس شادی و و و بودیم و به هم برخوردیم

        و بخاطر هم مدار نبودن و در نهایت هم مدار نشدن توی موضوعات دیگه از هم جدا شدیم

        اره تو یکسری چیزا خواسته ها یکی بود و تو یکسری چیزا نبود و در نهایت هردو میرفتیم سمت ادم هایی که بیشتر با اکثر خواسته های ما هم مدار باشن

        ولی اون زمان من حس درماندگی حس افسردگی حس تلخیه زندگی رو داشتم

        یعنی 2 ماه 3 ماه آخر من بلکل کنترل ذهنم صفر بود

        و میگفتم خب چرا من پدر پولدار ندارم ؟

        درسته عزیزدلم

        شاید به دلیل خواسته های متفاوت فرکانس های متفاوتی فرستادیم و در نهایت لاجرم باید جدا میشدیم

        چون ما برخورد زیادی هم نداشتیم همونطور که گفتم و شناختمون از هم زیاد نبود که همو بشناسیم

        خواسته های همو بشناسیم

        ولی منم واقعا داشتم رنج میکشیدم

        و فقط مربوط به این خانم نبود

        اون تایم

        من در عرض همون 3 ماه 6 ماه

        بخاطر حس بدی که آروم آروم در طی این رابطه ایجاد شده بود توم که چرا پدر پولدار ندارم

        تمام روابطم از بین رفت

        قبلش من اصلا اهمیتی نمی‌دادم

        شاید در حد 10 20 درصد و میدونستم طبق قانو و تلاشم و باورهای آینده قوی دارم

        و به همین دلیل بدون داشتن همچین افکاری رفیق های فوق پولداری داشتم

        کسایی که ماشین های چند میلیاردی زیر پاشون بود با سن 20 تا 25

        و عالی بودیم

        از تایمی که من توجه کردم به این فکر که چرا پدر پولدار ندارم

        و این فکر از رابطه با این دختر خیلی برام بولد و پررنگ شد

        درصد اهمیت این فکر تو ذهنم من از 10 20 رفت رو 100

        تا من رفتم تو حالت افسردگی و گفتن اینکه قانون جواب نمیده تلاش من کو تا جوابش بیاد و ….

        و همه ی اون دوستام هم از دست دادم

        و در طی یک 6 ماه

        و تعدا کل دوستام شد صفر

        صفر که میگم یعنی صفر

        شاه عباس ، رفیق ، عزیزم

        خیلی خوشحال شدم بابت کامنتت

        و این هم صحبتیمون تا بیشتر خودمون رو بشناسیم

        موفق باشی رفیق ، شاد و سربلند و پرپول

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          حاج عباس گفته:
          مدت عضویت: 1296 روز

          بسم الله الرحمن الرحیم

          سلام کوروش خان عزیزم

          یادم نیست کدوم فایل استاد بود شما یه کامنت بسیار پر شور و شوقی نوشته بودید و گفته بودید مشتاقانه دوست دارید در امریکا باشید و به دیدن استاد برید ووو

          من از خوندن اون پیام خیلی سر شوق اومدم

          آقاکوروش عزیز و نازنینم امیدوارم و امیدوارم و امیدوارم هر چه زودتر به تمام ارزوهایت برسی و در امریکا به دیدار استاد بروی

          یادم باشد و یادت باشد تمامی ناخواسته‌ها می آیند تا ما خواسته‌هایمان را از دل آنها بیرون بکشیم

          مثل موج سهمگین دریا که به ساحل می اید و با خود ماهی می اورد

          در پناه الله یکتا شاد و سربلند باشی و از جایی که گمان نمیکنی روزی بی حساب دریافت کنی

          خدا یار و نگهدارت

          ان شاالله

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            کوروش گفته:
            مدت عضویت: 1872 روز

            سلام شاه عباس عزیز

            امیدوارم که حالت توی این صبح بهاری عالی باشه رفیق

            هرچقدر سعی کردم چیزی ننویسم نشد

            چقدر این جمله زیبا بود

            مثل موج سهمگین دریا که به ساحل می اید و با خود ماهی می اورد

            من از اون سال تا الان

            کل کارم همین شده

            نشستم تمام ناخواسته هام رو نوشتم

            یکسری هاشون نقطه ضعف هام بودن

            یکسری نقطه قوت هایی که دیگه روشون کار نمیکردم

            و کم کم تضاد ها برای من اذیت کننده شده بودن

            تا اینکه منم حمله کردم به سمتشون

            و الان خداروشکر دارم ماشین میخرم

            پیش یه وکیل کار میکنم

            سال دیگه ازمون وکالت دارم

            روابط فوق العاده ای که خود به خود ایجاد شدن بدون اینکه من کاری کنم

            اونم با آدمای موفق و بزرگ شهر

            واقعا سپاس گزار خدا هستم که با این سایت آشنا شدم

            که استاد عزیز بهم یاد دادن

            تضاد ها رفیق ما هستن نه دشمن

            از اون روز

            من فقط رفتم رو به جلو

            عزیز ، خیلی ممنونم از این ریپلای زدن کامنت های همدیگه که هی داره یه مروری میشه برام که چقدر تغییر کردم

            و اون زاویه دیدی که بهم دادی توی کامنت اولت

            که شاید ما تو فرکانس های دیگه ای باهم یکی نبودیم نه حتما اینکه مشکل عمیقا از طرف من بوده باشه

            از خدا برات ثروت و سلامتی میخوام رفیق عزیزم

            یعنی رفیق اگر ساری بودین همین امروز میگفتم همو ببینیم

            انشالله هرکجا که هستی عمیقا شاد باشی و از لحظه لحظه لذت ببری

            و آمریکا هم که صد در صد ولی به قول استاد

            مثل پادشاه مهاجرت کن

            با طی کردن تکامل

            شاید 5 سال شاید 10 سال دیگه

            شاید 2 سال

            ولی یه مهاجرتی و که با آزادی مکانی و آزادی زمان و آزادی مالی همراه باشه

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سلیم صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1004 روز

    به نام الله رزاق

    سلام پرفسور عباسمنش و ملکه احساس زیبا خانوم شایسته گرامی و سلام به همه عزیزان

    تجربه دیروزم رو واستوین مینویسم ان شاءالله به کارتون بیاد

    روزم رو با نوشتن ستاره قطبی شروع کردم و تصورات زیبا و خلق یه روز خوب در پناه الله

    همه چی خوب پیش میرفت و من توی مغازه جلسه قدم یک که هدایت از طریق قرآن هست رو برای بار دوم نگاه میکردم با نت برداری که بار دوم چیزایی بیشتر میفهمیدم و تا 5 بار باید گوش کنم و عمل کنم چون به استاد تعهد دادم

    حال و احساسم عالی و اوضاع بر وقف مرادم بود و فروش زدم چون من ادکلن فروشی دارم و بهترین شغل و کاسبی دنیاس و با هیچ شغلی دیگه عوضش نمیکنم و نخواهم کرد و لذت میبرم زمانی مشتری میاد و سوال داره در حوزه ادکلن و اصلا به فروش فک نمیکنم و بسیار هم راضی هستم

    چون خدا این نعمت رو به من داده که از طریق این نعمت به بیکران نعمت دیگه دست پیدا کردم و چرخ روزگارم بسیار لذت بخش هست و اصلا دوس ندارم یه لحظه مغازه م تعطیلی داشته باشه و چون یه نعمت دیگه که همسر نازنین و زیبام هست با 3 تا فرشته هام توی خونه منتظرم هستن که برم پیششون و بخداوندی خدا باهشون لذت ببرم باید مغازه رو تعطیل کنم

    دیروز همچی عالی بود و دیوانه وار جلسه رو گوش میکردم و میدیدم و قهوه م خورده بودم و بعد از فروش اولم یه لحظه ذهنم از دستم در رفت

    فقط یه لحظه تاکید میکنم در حد ثانیه

    ذهن توی بحث ترس از فروش کم و ترس از پرداختی معوقه روزهای آینده از کنترلم خارج شد و نجواها اومدن و من در گیر افکار منفی شدم و حالا دارم انرزی میزارم که برشگردونم توی مسیر اما اوضاع بدتر شد

    و هی من زور زدم و امروز بعد از دیدن این کلیپ فهمیدم که مسیر برگدوندنش رو اشتباه رفتم و باعث شد فروش 10 میلیونیم بشه 980 تومن

    اما این اما خیلی واسم مهمه

    تجربه کردم و از خداوند هدایت خواستم و به یرعت نور جواب گرفتم و حالا هر موقع سراغم بیاد راه مقابله باهاش رو درک کردم و خیلی خوشحالم که این موضوع واسم پیش اومد چون تو ستاره قطبی یه پله ایمان قویتر رو خواستم و اجابت شد و ممنون خداوند هستم

    اگه این موضوع دیروز پیش نیومده بود من هم راهکارش رو نمیدونستم و این تضاد بسیار ارزشمندی شد واسه من

    قبلا یه حالتی پیش میومد وقتی که فروش خوب یا عالی میزدم حالم خوب بود و هر روز فروش نمیزدم حالم بد میشد

    اومدم روی وابستگی حالم به درآمدم کار کردم و نتیجه ش الحمدلله عالیه

    یا اینکه مثلا دوتا ادکلن میفروختم میشد 25 میلیون تومن با خودم میگفتم اووووووووه ترکوندم و خوشحالی و ……. اما

    اما بعدش یا روزای بعدش فروشم متوقف میشد و گیچ میشدم و حالم بد میشد

    و دیدیم این از احساس لیاقت میاد که ذهنم میگه تو در این سطح رزق و روزی نیستی و به فضل خدا ترمزم رو پیدا کردم تقریبا سال گذشته برج 9 بود و یه الهام از طرف الله اومد که توی اجناس مغازه تحول انجام بده

    ببین من چیکار کردم و چه نتیجه ای گرفتم

    اومد توی یه هفته تمام محصولات آرایشی و بهداشتی و لاک رو حذف کردم اصلا هم فک نکردم که چقدر هزینه داره چون اگه ذهنم طرف هزینه ش میرفت امکان داشت ضربه بدی بهم بزنه و از الهام و هدایت خدا دور بشم

    توکل کردم بخدا تا این حد که اطرافیان میگفتن نکن و اشتباهه و ضرر میکنی

    اما من با خدا بستم و اومدم فقط روی یک محصول زوم کردم و تمرکز کردم فقط روی ادکلن و تمام

    اونم برای ادکلن یه هدایت جدیدتر اومد که آقا تواناییش داری و انرزیت رو برای کالاهای ارزون هدر نده و روی کالاهای لوکی و مشتری ثروتمند کار کن چون وقتی با مشتری که سطح فهم و درک و ثروتش بالاس حس خوب میگیرم و تمام ادکلن های ارزون یعنی زیر یک میلیون حذف شد

    البته صدای مشتری ها به شدت دراومد چون بهم بینهایت اعتماد دارن و از جایی دیگه خرید نمیکنن حتی اگه قیمت من بالا باشه و این لطف و نعمت خدا و دستی از دستان الله هست

    من عمل کردم و به جای صدای اطرافیان فقط و فقط به ندای الله گوش کردم و اینو توی یکی از فایل های استاد شنیدم که گفت برای پیشرفت باید هزینه ش رو پرداخت کنی و اینکه تمام وسایلش رو بندرعباس بخشید و رفت تهران و به الله اعتماد کرد نه به مردم

    نتیجه ش شد فوق رویایی واسم الحمدلله و فروشم ترکوند و معوقات ( من به بدهی میگم ) که داشتم مثل اب خوردن بدون درد و خونریزی خودشون پرداخت شدن و من بینهایت از مسیرم به لطف خدا لذت بردم و کارم به شدت رشد کرد و من بزرگتر شدم در سایه الله

    نتیجه ش شد آرامش و احساس خوب و تولید ثروت برای خودم و پله پله بزرگتر شدنم و هر جایی احساس میکردم بهم فشار میخواد بیاد این فاکتور توی ذهنم هست که ذهنم داره عضله قویتری برام میسازه پس درد و فشارش ارزش داره و این یه چالش هست و من از پسش بر میام همونطور که قبلی هارو گذروندم و بزرگتر شدنم رو دیدم و ازشون لذت بردم زیر سایه رب

    تمام اینها زمانی بود و هست که همه میگن ارز و طلا گرونه و باید توی لرز دیجیتال باشیم و اینستاگرام رو باید چسپید و تبلیغات محیطی کرد و دولت فلان و …….. این چرندیات

    منی که فاکتور 40 میلیونی واسم زیاد بود الان فاکتور زیر 400 میلیون رو یه شوخی قلمداد میکنم

    دوستان بازار همه چی عالیه فقط علاقه استمرار و باور قوی با الله

    خیلی وقته به وام فک نمیکنم قبلا دنبالش بودم

    و توی قرآن اومده که ما همه چیو مسخر شما کرده ایم

    من اینو هر روز میبینم و تجربه میکنم

    چون مشتری هام واسم مشتری میارن و خودشون ضمانت میکنن منو و روم قسم میخورن و این اگه دست خدا نیست و فرستاده خدا نیست و خواسته من از خدا نیست پس چیه

    عمل صالح رو چند روز پیش معنیش رو درک کردم بهتر

    یعنی انجام بده انجام بده چون اگه انجام بدی یعنی ایمان داری به خدا و پاداشش و اگه انجام ندی یعنی باور نداری و میشه شرک

    به عمل صالح فک نکن فقط انجام بده

    دوتا نتیجه عالی دیگه هم پارسال با انجام الهام و هدایت خدا گرفتم که نتیجه مالیش فوق عالی بود و کیف کردم و هزاران بار از خدا راضی و شاکرم که هر نعمتش به بیکران نعمت دیگه ربط داره و متصل میشه

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2149 روز

      اقا سلیم عزیز سلام

      کامنتتون عالی بود

      چقدر عالی که اینقدر مدارتون بالا رفته

      احسنت که نشانه ها و الهاماتتون دنبال میکنین

      افرین ب توکلتون و جسارتی که ب خرج دادین و داشتن بچه و همسر بهانه ای نشد تا ب شرایط قبلیتون تن بدین و قدم برداشتین

      کار و بارتون سکه

      و دلتون شاد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سلیم صادقی گفته:
        مدت عضویت: 1004 روز

        به نام الله

        سلام

        ممنونم از نظر و توجهتون

        الحمدلله

        کلیدها و راهنمایی ها و مسیر در قرآن اومده

        استمرار با باور حقیقی معجزه میکنه

        فقط در زمان حال زندگی کردن و لذت بردن از داشته ها و شکرگزاری همیشگی قلبی

        فهمیدن و درک نعمت ها خیلی به رشد آدم کمک میکنه

        و اینکه خود حقیقیمون باشیم همیشه چه در زندگی چه در کسب و کار

        در پناه الله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1043 روز

    بنام خدایی که هدایتگر من است .

    استاد عزیززززم و مریم نازم سلام ،چقدر حالم بهتره،چقدر امروز بهتر از دیروزم .

    استاد عزیزممممم مثل همیشه خدا منو در زمان و مکان مناسب قرار داد و از خواب که بیدار شدم دیدم خدای من ،بازم به موقه رسیدی و استادمو مثل همیشه دستی از دستات کردی،خدایاشکرت.

    بدون مقاومت و بدون سرزنش های درونی شروع کردم و فایلو دیدم .

    تمام این متن نشانه ای بود که بگه کار کن با شور و اشتیاق قبل روی دوره عزت نفست کاررکن ،اول میخوام از تهههه قلبم سپاسگزار خداوندم باشم که منو در این جریان آگاهی قرار داد و خدایاشکرت که تونستم دوره عزت نفسو بخرم ،خدایاشکرت هزاران مرتبه شکرت .

    استاد تمام این حرفاااا،حس قربانی شدن ،کنترل ذهن و تمام این مطالب خلاصه شد تو دوره عزت نفس ،بعضی وقتا که افسار ذهنم از دست میره باید به این قوت برسم ،باید ذهنمووو تربیت کنم که تو هر شرایطی نکات مثبتشو ببینه ،کنترل ذهن همه چیزه و همههههه چیزههههه.

    استاد عزیزممممم من حال خوبمو از شمایی دارم که همیشه دستی از دستای خدا شدی برام .

    اول میخوام شروع کنم روی اصل تمرکز کنم ،اصل چیزی جز توجه به زیبایی ها نیست.

    اصل چیزی جز جهت دادن به کانون توجه در جهت خواسته ها نیست .

    تحسین میکنم هربار که این ساحل زیبارو میبینم تحسین میکنم از این همههههههه عظمت پروردگار و ناخودآگاه ذهنم میره به سمتتتتت فراوانی هااا،به سمت عظمت پروردگارممممم،خدایاشکرت .

    چقدر این شن ساحل برفی و سفیده و چقدر آرامش موج میزنه اینجاااا،چقدر اینجاااا پر از انرژی مثبتههههه.

    من تحسین میکنم این مردم شریفی رو کهههه حالشون با خودشون این همهه خوبهههه،چقدر در صلحن با خودشون واقعاااا تحسین برانگیزن این آدماااااا.

    تحسین میکنم این ساحلو که از تمیزی برقققققق میزنه ‌.

    تحسین میکنم استادمو که همیشههه و تو هر شرایطی مریم جونوووو تعریف و تحسین میکنه،چقدر حالتووووون باهم خوبههههه خدای من ،من هربار میبینم شماروووو این الگو از عشق و رابطه عاشقانههههه به ذهنم میاد ،خدایاشکرت.

    امااا نکته عدم لیاقت،

    عدم لیاقت از نبود عزت نفس میاد ،میخوام تجربه خودمو و از این ترمز بگمممم ،با گوش دادن به این فایل به این نتیجه رسیدم کهههه من چه ترمزییییی داشتم الله اکبرررر،استاد چند وقت پیش یه پیشنهاد خوب پولی بهم داده شد و قبلشم بگم روی باور های ثروتم کار میکردم یه هفته ای ،بعد این پشنهاد بهم داده شد، باور داشتم نتیجه باور هامو ،اما همون لحظه توی ذهنم این ترمز عدم لیاقت اومد که مگه میشه انقدر راحت این پشنهاد بهت داده بشه،مگه میشه پولو به این راحتی بدست بیاری،و

    آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛

    وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم

    همین باور عدم لیاقت مانع دسترسی من به اون پوله شد ،الان که فکر میکنم متوجه شدم ،این تضادا که میومدن ،عزت نفستو بالا ببر برای چی بودهههه،و من به این نشانه ها بی توجه بودم ،تا این که جهان بهم فهموند که باید عزت نفستووو بالا ببری مهسا:)

    احساس قربانی شدن ،قبلا هیچ درکی ازش نداشتم ،اینم پاشنه آشیل منم هست و برای اولین بار این قضیه رو من در جلسه دوم دوره عزت نفس شنیدم ،وقتی به عقب برمیگردم میبینم من کلی ناخواسته یا خواسته این حسو داشتم ،تو روابط مثلا باعث میشد ،بدترین وجه آدمارو برنگیخته کنم،که اغلب هم ناخواسته اتفاق میوفتاد .

    استاد عزیزم مریم نازم ممنون از توضیحات خوبتتتتتت ،

    امروز سعی میکنم کمی بهتر

    کمی آرام تر

    کمی بهتر در لحظه حال حضور داشته باشم .

    برای اینکه حالمونو خوب کنیم باید اول سعی کنیم فاصله فرکانسی رو کمتر کنیم با توجه به زیبایی ها با توجه به نکات مثبت ،با دیدن نکات مثبت در دل هر اتفاقی:)

    یواش یواش این فاصله فرکانسی کمتر میشه و به یع حس عاااالی و خوب میرسیم

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1592 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام به دوستان عزیز

    می خوام یه موضوع ک برام جدیدن اتفاق افتاده را توضیح بدم

    استاد جان چند ماه پیش برای من یه اتفاقی افتاد

    من دی ماه میخواستم رامسر یه آپارتمان بگیرم

    و چند هفته پشت سر هم میرفتیم شمال برمیگشتیم

    و آپارتمان های ک میدیدم به دلم نمی نشست

    و هوا خیلی سرد بود و ما شب ها میرفتیم کنار دریا

    اتیش روشن میکردیم

    یه روزتو راه ک داشتیم میرفتیم خونه استراحت کنیم

    تو راه همسرم کلی چوب دید یکم برداشت

    گفت شب رفتیم کنار ساحل روشن کنیم

    و رفتیم خونه من رفتم استراحت کنم تو اتاق خواب

    همسرم بخاری برقی رو روشن کرده بود و هیزم ها را گذشته بود خشک بشه و درو بسته بود

    من یهو چشامو باز کردم دیدم نمی تونم نفس بکشم

    سر درد خیلی بدی دارم

    اتاقو جور دیگه ای دارم میبینم

    هر کاری کردم دخترم و پسرم همسرمو صدا بزنم

    نمی تونستم

    حتی نمی تونستم از جام بلند شم سرمو نمی تونستم

    از درد تکون بدم

    یه رب بدش پسرم درو باز کرد گفت مامان پاشو

    همین ک درو باز کرد من تونستم حرف بزنم همسرمو صدا زدم

    اومد گفتم ببر منو بیرون گفت چی شده که همون لحظه چشام بسته شد

    همسرم دستمو گرفته بود با دخترم اوردنم تو پذیرایی

    حالم خیلی بد بود نمی تونستم نفس بکشم

    سر دردهام داشت بیشتر میشد

    همسرن نگرانم شد یه مسکن داد خوردم تا سر دردم خوب شه نیم ساعت بدش حالم بهتر شد رفتم تو تراس خونه نشستم دیدم حالم بهتر میشه

    و شب رفتیم کنار دریا همسرم اتیش درست کرد من دیدم دوباره سردرم داره میگیره

    ب همسرم گفتم حالم خوب نیست بریم خونه

    شب برگشتیم من صب تو راه برگشت به خونه خودمون بودیم من فایلهای 12 قدمو گذاشتم وگوش دادم

    تا خونمون تو جاده هم بودیم نمی تونستم از ماشین پیدا شم

    گذشت و من حالم یکم بهتر شد

    بد یک هفتش دیدم کلا بدنم سرشونمم در میکنه

    و سردر عجیبی داشتم

    همسرم گفت بریم دکتر گفتم نه خوب میشم چیزی نیست

    همین طور که گذشت حال من بدتر میشد

    رفتیم دکتر همه گفتن سالمی ازمایش و چند تا دکتر دیگه رفتم مسکن دادن ولی من خوب نمی شدم

    دیدم وقتی همسرم صحبت میکنه چهره همسرمو جوری دیگه ای میبینم و توهم های منم بشدت داشتن

    بیشتر میشدن

    ب همسرم گفتم نگران شد و چند تا دکتر دیگع رفتیم

    چون شب عید بود وقت نمی دادن

    خیلی عصبی شده بودم

    دکترا ازمایش …..و خیلی چیزهای دیگه گرفتن

    گفتن سالمی همسرم میگفت تو سالمی من د یگه چکار کنم

    استرسم گرفته بود دوتا فرزندم دارم توهمم داشتم

    میگفت من چکار کنم برو چند روز خونه مادرت خوب شی

    شب عیدم ب من مرخصی نمیدن بمونم خونه

    دخترمم مدرسه میرفت گفت من از دختره نگه داری میکنم تو با پسره برو خونه مادرت

    من اومدم خونه مادرم

    شب تا صب صب تا شب خواب نداشتم

    خانوادمم نگران بودن مادرمم میگفت چی شد یهویی شب عیدی حالت این طور شد

    همه نگران بودن و من اصلا صحبت نمیکردم

    یک هفته گذشت من گفتم دیگه زندگیمو نمی بینم

    دیگه تهران برنمیگردم دیگه هیچی نمی بینم همه چی تموم شد

    زنگ زدم ب همسرم گفتم علی جان من حالم خوب نیست مراقب بچه ها باش

    استاد چهره ها

    لب وچشای دیگران را

    کج و کوله میدیدم

    یه شب پرده را زدم کنار دیدم آسمون پر ستارست

    و گفتم یادش بخیر حالم خوب بود و من این ستاره ها را جور دیگه ای میدیدم

    چون من کلا افکارم برگشته بود منفی شده بود

    و توهم میزدم

    کلا امیدی نداشتم

    منی ک کلا تو همه چی توکلم بخدا بود کلا همه چی

    پاک شده بود فقط ب مرگ فکر میکردم

    حتی زره ایم امید نداشتم

    یه حالت های دیگم داشتم ک نمی نویسم

    همون شب ک داشتم ستاره ها را میدیدم

    گفتم بیا بشمار ببین چند تا ستاره هست

    شمردم چند تا شو که خوابم برد

    و شما را تو خواب دیدم ک بهم گفتید حالت چطوره

    گفتم چطور گفتید من تو درسام چی بهت اموزش دادم

    گفتم توحیدی شما لبخند زدید برگشتید گفتید پس کو

    بد یهو از خواب بیدار شدم

    دیدم صبح

    چشامو باز کردم دفتر شکر گزاری را دیدم

    و چند هفته شکر گزاری نکرده بودم پسرم با مداد داشت نقاشی میکشید بهش گفتم امیر دفتر منو بده

    داد

    استاد بخدای ک الان شاهده شما را واضح دیدم

    بهمگفتید بنویس گفتم چی گفتید همینی دفتری ک

    الان کنارته شروع کن شکر گزاری

    و من شروع کردم دستم می لرزید

    فقط مینوشتم از همه چی دیدم یکم حالم یکم بهتر شد

    اشک میریختم مینوشتم بدش رو بالش دوباره چشامو

    بستم گفتید ذهنی بگو شکر گزاری کن

    من از هر چی ک یادم بود شکر گزاری میکردم

    شما را میدیم بهم گفتید بگو بگو بگو بگو بگو بگو شکر کن شکر کن شکر کن

    منم با فریاد سجده رفتم گفتم شکرت شکرت شکرت

    که یهوووووو زنگ خورد مادرم با همسرم صحبت کرد

    گفت من فهمیدم چی شده مادرم گفت چی شده

    گفت اکسیژن ب مغز ش نرسیده این حالتا را داشته

    مادرم گفت از کجا فهمیدی

    همسرم گفت موقع خواب یادم افتاد بد اون روز

    این اتفاق ها افتاده بود

    اخه چند ماه کشید حالم شب عید دیگه بد تر شد

    گفت من مرخصی گرفتم بیام دنبالش ببرمش

    اومد منو برد پیش یه دکتر

    و اونم گفت من یه دکتر فوق العاده ادرس میدم

    برید اونجا حالش خوب میشه

    و من هدایت شدم به یه دکتر فوق‌العاده عالی

    گفت اکسیژن نرسیده و من بهت قول میدم

    بد دوهفته خوب میشی

    و من دارو خوردم همون شب حالم بهتر شد

    و من شروع کردم ب شکر گزاری استاد الان حالم عالی

    و خوب شدم خدا دستمو گرفت و منو هدایت کرد ب دکتر خوب

    ک کلا یه دونه قرص داد گفت بخور دوهفته بد خوب میشی

    ک شدم

    استاد الان از کو چک ترین داشته هام استفاده میبرم

    شکر گزاری میکنم

    پسرمو پارک میبرم لذت میبرم

    کارهای خونه را با لذت انجام میدم

    همچی برام زنده شده

    و من خیلی درسها گرفتم از اون تضادی ک برام پیش اومد ه بود

    اگه برگردم عقب دوباره دوست دارم این اتفاق برام بی افته

    چون خیلی درس ها برام داشت

    خیلی کارهای ک چند سال بود نمی تونستم کنار بزارم

    خودش با این تضاد حل شد

    استاد شما یه نعمت خیلی بزرگی برای ما هستید

    خدا حفظتون کنه

    میبوسمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1316 روز

    به نام خداوند هدایتگر ومهربان

    سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوب

    از خداوند سپاسگزارم به خاطر وجود شما استاد و خانم شایسته من هم به حرف شما استاد گوش کردم وقتی دریا را نگاه کردم دیگه حواسم جمع صحبت‌های شما نبود به خاطر همین فایل تصویری رو زدم روی استپ و فایل صوتی اول گوش کردم و نت برداری کردم و بعد از لذت تصویری بی نهایت انرژی و توجه خودم روی زیبایی ها و قشنگ یاری کردم

    خدایا شکر امروز همراه با فایل پر انرژی و لذت بردن برای یک روز زندگی شروع کردم وقتی خانم شایسته با استمرار وقتی بازی پینگ پنگ را یاد گرفت و به جایگاه خوبی رسیدلذت بخش و تاثیر انگیز ترین است که باید به ایشان گفت دمت گرم و در ادامه ورزشی که هیچ چیزی ازاون نمیدونست این ادامه و تمرکز روی نکات مثبت از این ورزش نتیجه خوبی رسیده و کوچکترین بهبود ها را میدید و پیشرفت در جهت مناسب و یا گرفتن و دنبال بهتر عمل کردن آن چیزی که می خواهد برای خانم شایسته شود این بازی تمرکز را بالا میبرد

    اگر نکات مثبت بازی را ببینیم کنترل ذهن را میشود دید و فکر های بد را دور کنیم درسهای این فایل این است که ذهن ما تاثیر توی عملکرد ما می گذارد این را یاد گرفتم که تحت هیچ شرایطی نباید حالم رو بد کنم چون جهان به فرکانس ما پاسخ می دهد با هر ذهنیت یا باوری که داشته باشیم

    الان استاد و توانایی خودم استفاده می کنم چون با قانون جهان هستی کاملاً آشنا هستند مثلا امروز رفتم جای خلوت تو دل کوه و با خودم و با خدای خودم خلوت کردم و کلی حرف زدم به خاطر فشاری که روی من برای کار زیاد آمده بود حالم رو بد کردم اما چون توانستم ذهن خودم را کنترل کنم سعی کردم که احساس من بد نشود وقتی رفتم توی سایت دیدم فایل جدید اومده کلی خوشحال شدم و سعی می کنم بهترین باشم برای یک روز خوب و ادامه دادن احساس خوبم رو خیلی تمرکز روی خوبی‌ها توانستم به دست بیارم

    استاد در این فایل عجله کردن تمام کارها مشکل برای من بوجود می آورد و از خداوند میخواستم که به من کمک کند و به طرز معجزه آسایی هدایت میشدم به احساس خوب و حال خوب و دوباره توی مسیر و کنترل ذهن نتوانستم بمانم

    استاد چون ازخودم انتظار زیاد دارم به خاطر همین لایق زیاد بودن از خودم بارها و بارها ضربه خوردم به خودم گفتم که من بهترین هستم و این نجوا ها زیاد تر میشد جوری که همه چیز را از بین می برد

    مثلا وقتی کار می‌کردم و به درجات بالاتری رفتم من کلاً صاحب بیشتر همه مسئولیت ها بودم در شرکت اینجا به سراغم این نجوها آمد که تو بهترینی افکارم این بود که من لایق این خوبی ها نبودم و چقدر راحت دارم به دست می آورم و یا اینکه چقدر به من نگاه آنها فرق دارد که بین این همه افراد چرا من باید به مسئولیت زیادی برسم واین احساس فکر کردن باعث میشود که نعمت‌ها خیلی راحت از من دور شود یا اینکه حق من بیشتر از اینا است ومن دارم اینجا قربانی می شوم و این احساس عصبانیت نفرت تنفر و خشم درمن بیشتر می شد و این تجربه باعث می‌شد که ضربه بدی بخورم و اوضاع را برای خودم بدتر کنم و با همه کس سر جنگ داشتم و کنترل ذهن اصلا نداشتم و دنبال حقوق بالاتری یا پاداش بیشتری داشتم و از این حس شور و شوق خاصی برخوردار نبودم و چون عدم لایق زیاد بودن را از خودم داشتم بعد از مدتی کم کم از این مسئولیت ها از من گرفته شده در آخر به استعفای خودم از این شرکت دادم و ضربه خیلی بدی خوردم از اینکه چرا این فکر را در ذهن من زیاد بود و نتوانستم کنترل کنم

    این شد که با ماشین الان کار کنم و هرروز پشت فرمان ساعت ها مسافر کشی کنم تا بیکار نباشم و این باورها در من همیشه بود ودر تمام جنبه های زندگی به نتیجه خوب هم نمیرسیدم

    در لحظه زندگی کردن از آن چیزی است که اگر به توانم عمل کنم قطعا روزهای خوبی هم در انتظار من است چون احساس خوب و نتایج متفاوت می‌شود داشته باشم با این قانون لاجرم من در مسیر درست هدایت می‌شوم اگر به گذشته و یا به آینده فکر نکنم و فردا را با امروز زندگی کردم می توانم برای خودم درس زیادی داشته باشم

    در اصل اگر از چیزی کوچک لذت نبرم نعمت های بیشتری را نمی‌توان برخوردار باشم از خداوند می‌خواهم من را هدایت کند به این درک و آگاهی و دیدگاه این فایل منتظر کامنت تک تک بچه ها و دوستان خوبم با دید و نگاه عالیشون هستم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و موفق و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    Hesam گفته:
    مدت عضویت: 3081 روز

    سلام به استاد و خانوم شایسته عزیزم و دوستان خوبی که اینجا دور هم هستیم.

    خدایا شکرت بابت این همه اگاهی خالص و دلچسبی که هر روز داره بمون یادااوری میشه.

    من خیلی از این فایل استاد لذت بردم و خیلی خوب درکش کردم.

    اول از همه از خداوند سپاسگزارم بابت این همه زیبایی که توی این فایل دیدم. این ساحل sea side واقعا فوق العادست من هروقت توی فایل ها میبینمش هزار بار سپاسگزار خدا میشم ،مگه میشه این همه زیبایی این همه انسان های دوست داشتنی که عاشقانه با هم بازی میکنن و لذت میبرن ،این شن سفید و خاص ساحل خودش تنهایی ادم رو دیواننه میکنه.من که حتما به این ساحل خواهم امد.

    نکته دوم فایل قضیه کنترل ذهن بود که من خیلی خوب حرف استاد رو درک کردم چون خودم کارته کار هستم و هر روز اینو میفهمم که کنترل ذهن چقد روی نتیجه کار من تاثیر گزاره.

    منی که مث روز برام روشنه وقتی ذهنم ارامش داره و افسارش دست خودمه مسابقه هایی که پیش رو دارم رو میبرم و وقتی که نمیتونم کنترلش کنم که دلیلش میتونه ترس از حریف باشه عقب افتادن حین مسابقه باشه اشتباهات داور باشه شرایط بد محیط باشه یا هر چیزه دیگه ای ، من اون مسابقه رو باختم.و تنها و تنها و تنها دلیلش ارام نبودن ذهنمه نه هیچ عامل دیگه ای .

    وقتی استاد داشت درمورد بازی تنیسشون صحبت میکرد من فقط داشتم تایید میکردم و میگفتم اره اره حسام دقیقا همینه چون اون لحظه مدام یاد مسابقات خودم میافتادم که چقد مشابه حرف های استاده، چقد برام روشن شده که کسی که تو مسابقه کشوری یا جهانی اول میشه فقط و فقط تفافوتش با نفرات دیگه باورهاش و توانایی کنترل ذهنش بوده.

    من یاد گرفتم نتیجه که من میگرم چه تو کاراته چه توزندگی فقط بخاطر بحث کنترل کردن ذهنه ،نه داور بدی که از شانس من اومد تو مسابقه من نه شرایط بد مسابقه نه به خاطر بابام نه به خاطر موقعیت اجتماعی بلکه فقطططط باورهام و فرکانس هایی که میفرستم.

    در پناه خداوند شاد و موفق باشید️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1749 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    سلامی به زیبایی تقوای الهی

    تمام آنچه که ما در این سیاره میبینیم شش دانگ بنام ماست یعنی به تعبیر دیگر مسخّر ماست

    این هم سندش که در ثبت احوال خدا ثبت است

    (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَـٰوَ ٰ⁠تِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعࣰا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَ ٰ⁠لِکَ لَـَٔایَـٰتࣲ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ)

    [سوره الجاثیه ١٣]

    و حضرت رب العالمین در روز قیامت در دادگاه خود ؛ این سند را به ما نشان میدهد و بخاطر فقیر بودنمان ما را مورد سوال و مؤاخذه قرار میدهد…

    میگوید من تو را جنس خودم و مثل خودم ثروتمند آفریدم و شش دانگ این عالم را بنامت زدم ، پس چرا در فقر بودی و…؟؟؟

    واقعا پناه میبرم به خدا از این لحظه

    خب پس چرا من چنین احساس دارایی و مالکیتی ندارم؟؟؟

    یعنی خدایا سرکارم گذاشتی یا از این سند الکیا دادی بهم و کلاهبردی کردی؟؟

    پس چرا من ندارم؟؟؟

    و اینجا خدا جواب میدهد

    نگو چرا ندارم بلکه بگو چه کار کردم که خودم را محروم کردم؟؟؟

    انگشست اتهام به سمت خود ببر و بگو

    خدایا تو پاک منزهی از اینکه وعده دروغین بدهی ، این منم منم منم منم منم منم منم…که به خود ظلم کردم…

    حال جواب راستین سوالت را خدا میگوید که:

    چون خودت را لایق نمیدانی یا به تعبیر دیگر کنترل ذهن که همان تقوا است ؛ نداری

    مثلا میای میبینی قیمت مرغ ، بیست هزار تومان رفته بالا بعدش بجای اینکه ذهنت را کنترل کنی و مراقب لحظه حالت باشی تا در احساس خوب باشد ، میری در شبکه های مجازی استوری میگذاری و ناله میکنی از بالارفتن قیمت مرغ و خودت را قربانی شرایط میکنی

    به قول مولوی

    خویشتن نشناخت مسکین آدمی

    از  فزونی  آمد  و  شد  در  کمی

    خویشتن  را  آدمی ارزان  فروخت

    بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

    و اینجا خدا خنده اش میگیره و به فرشته هاش میگه

    نگاه کنید این مخلوق منو ؛ برای مرغی که مسخر اوست نشسته داره غصه میخوره

    ای فرشته ها ، آگاه باشید که بخاطر این شرکی که به من ورزیده که بخاطر یک قیمت مرغ زانوی غم بغل گرفته و مرا فراموش کرده و قدرت رزاقیت مرا زیر سوال برده او را به حال خودش رها میکنم تا در ظلمات خودش بیشتر فرو رود

    این توبیخ خدا همان معنای آیه زیر است:

    (وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَاۤءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّیۡرُ أَوۡ تَهۡوِی بِهِ ٱلرِّیحُ فِی مَکَانࣲ سَحِیقࣲ)

    [سوره الحج ٣١]

    خب پس شرط استفاده از این مالکیت سیاره چیه؟؟؟

    جواب در یک کلمه است

    تقوا

    اگر بتوانی ذهنت را مسخر خود و تحت فرمان خود قرار دهی همه عالم به تحت فرمان تو در می آیند

    و این آگاهی عظیمی است که ما میدانیم و حضرت محمد هم در سخن خود به این اشاره کرده اند

    خَصلَهٌ من لَزِمَها أطاعَتهُ الدُّنیا و الآخِرَهُ ، و رَبِحَ الفَوزَ بِالجَنَّهِ . قیلَ : و ما هِیَ یا رسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : التَّقوى

    یک خصلت است که هر کس پایبند به آن باشد دنیا و آخرت به فرمانش در آیند و به بهشت دست یابد. عرض شد: آن چیست اى رسول خدا؟ فرمود: تقوا

    کنترل ذهن و دیگر هیچ

    تمام تکنیک ها برای همین است که بتوانی ذهنت را کنترل کنی

    داستانی از یکی از بزرگان تاریخ خواندم که این داستان برای من حکم شرابی داشت که مرا از هر چه غیر خدا بود غافل میکند و آن داستان به شرح زیر است که

    ذُکِرَ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ غَلاَءُ اَلسِّعْرِ فَقَالَ وَ مَا عَلَیَّ مِنْ غَلاَئِهِ إِنْ غَلاَ فَهُوَ عَلَیْهِ وَ إِنْ رَخُصَ فَهُوَ عَلَیْهِ

    در نزد امام سجاد علیه السلام عده ای آمدند و از گرانی اجناس شکایت کردند

    حضرت خیلی قشنگ جواب دادند و اعراض کردند

    ایشان گفتند:

    به من چه ؛ اگر گران باشد روزی بدست اوست و اگر ارزان هم باشد باز روزی به دست اوست…

    و اینگونه است که به برکت چنین کنترل ذهن هایی از جانب ایشان ، نام ایشان اینگونه در عالم ثبت شده و به همراه جسمشان به زیر خاک نرفته…

    و کتابی توحیدی از ایشان در عالم به ماندگار مانده بنام صحیفه سجادیه…

    یا داستان کنترل ذهن حضرت یوسف در برابر زلیخا را ببینیم که چه پاداش بزرگی برای ایشان داشت

    و خدا اینقدر از این کنترل ذهن حضرت یوسف لذت برد که یک سوره در قرآنی که بر حضرت محمد نازل کرده ، برای ایشان اختصاص داد تا نامش در عالم ثبت شود

    خدایا شکرت

    ما خیلی نزد خدا جایگاه داریم

    بدانیم ارزش خود را

    به قول مولوی

    قیمت هر کاله میدانی که چیست

    قیمت  خود  را ندانی  احمقیست

    ما اینقدر ارزشمندیم که خدا از وجود خودش به ما بخشید

    و قدرتی عظیم به ما بخشید بنام اختیار تا با آن زندگی خود را بسازیم…

    و در روز قیامت حق نداریم که ناکامی های خود را گردن کسی دیگر بیاندازیم چون این امانت الهی بنام اختیار را قبول کردیم

    اگر در روز قیامت یک ماهی در برابر خدا شکایت کند و بگوید که خدایا خودت برام نخواستی یا مردم نگذاشتند خدا بهش حق میده ، چون اختیار نداشته ، چون توانایی ارسال فرکانس نداشته تا با آن زندگی اش را خلق کند…

    اما هیچ توجیهی از انسان قبول نیست چون اختیار داشته و یک سرمایه ارتعاشی عظیم داشته که با ارسال آن میتوانسته شرایط را خلق کند…

    اختیار یعنی فرمان ذهنت را خدا به خودت داده

    واقعا باید پناه برد به خدا از چنین روزی که در برابرش بایستیم و هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشیم

    لا إله إلا أنت ، سبحانک إنی کنت من الظالمین

    و اما وعده خدا در مورد اهل تقوا

    اگر همه دنیا به سمت تاریکی بروند ولی تو بتوانی خودت را کنترل کنی ، خدا تو را از آن تاریکی نجات میدهد

    این وعده خداست…

    وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجࣰا وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ

    [سوره الطلاق ٢و٣]

    اگر در سرتاسر دنیا جنگ و تنش شود ولی تو بتوانی ذهن خودت را کنترل کنی و بروی صلح و آرامش تمرکز کنی امان نامه ای از سمت خدا دریافت میکنی که فقط خود خود خود تو در امنیت از سمت خدا هستی

    این وعده خداست…

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینࣲ)

    [سوره الدخان 51]

    اگر تمام دنیا جهنم شود ولی تو بتوانی در آن شرایط ذهنت را کنترل کنی و فقط زیبایی ها را ببینی آن وقت خدا در همان شرایطی که همه در جهنم گرانی و خشکسالی و… هستند ؛ برای تو بهشتی از زیبایی و فراوانی فراهم میکند

    این وعده خداست…

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی ظِلَـٰلࣲ وَعُیُونࣲ)

    [سوره المرسلات 41]

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَعِیمࣲ)

    [سوره الطور 17]

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَعُیُونٍ)

    [سوره الذاریات 15]

    اگر فرمان عذاب بر قومی صادر شود و وجود فیزیکی تو در بین آنها باشد ولی به واسطه اینکه مثل آنها فکر نکردی و ذهنت را کنترل کردی و  وجود روحانی تو جزو آنها نبوده ؛ قبل از نزول عذاب خدا تو را از بین آنها خارج میکند دقیقا مثل حضرت لوط و آن کسانی که هم فکر او بودند و بعد عذاب را بر آنها نازل میکند

    (قَالُوا۟ یَـٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُوۤا۟ إِلَیۡکَۖ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِکَ بِقِطۡعࣲ مِّنَ ٱلَّیۡلِ وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٌ إِلَّا ٱمۡرَأَتَکَۖ إِنَّهُۥ مُصِیبُهَا مَاۤ أَصَابَهُمۡۚ إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُۚ أَلَیۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِیبࣲ)

    [سوره هود 81]

    خدایا ما را در زمره متقین قرار بده ، همانا تو بهترین اجابت کننده ای

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1839 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم…

      سلام به اقا رضای گل و عزیز کرده خدا…

      کنترل ذهن همان تقوا است اقا رضا چقدر قشنگ با ایات قران اوردی این کنترل ذهن رو…

      رضا جان من دارم لذت میبرم از این همه اگاهی که در اختیار ما داری میزاری چقدر قشنگه حس بودن تقوا…

      چقدر قشنگ اینجا که خدا میگه از وجود خودم به تو بخشیدم.

      و قدرتی عظیم به ما بخشیده بنام اختیار تا با ان زندگی کنیم…

      اره من هر اختیاری دارم تویه زندگی شخصیم حالا این اختیار رو چطوررررر میخوای استفاده کنی اونش دیگه باید چراغ تویه ذهنت روشن بشه و بهت بگه حسین خدا از روح خودش دمیده در وجودت و تو خالق زندگی هیتی با کنترل ذهن کنترل ذهن تقوااااااااا…

      چقدر خوب بود این هدایت عالی که ابن روز ها همه ذهن به دنیای اطرافشون که چی شد چی نشد کی اومد کی رفت کی انتخاب شد….

      خدایا خودت کمک کن فقد خودت رب من…

      من خیلی ارزشمند هستم من خیلی لایق هستم من خلیفه تو هستم روی این کره خاکی خودت کمک کن..

      خدایاااا منرو عبد خودت کن الهی شکرت رب من شکرت بینهایتتتت…

      استاد ازت خیلی خلیل سپاس گزارم برای این سایت برای حضورت در جهان هستی برای این همه زیبایی برای این همه ادمهایی که با اگاهیای خدایی جذب کردی و شدن برای ما الگو استاد ازت ممنونم ای فرستاده خدااااااااااااا

      اقا رضا بازم ازت ممنونم و بازم ازت سپاس گزارم خداروشکر برای وجودت در جهان هستی…

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1092 روز

    به نام یگانه هستی. سلام به استاد عزیزم و مریم جان. و سلام به هم فرنکانسهای خوبم توی سایت استاد عباس منش که باخوندن کامنتاتتون انرژی میگیرم..‌بازم سپاسگذارم برای این فایل بسیار زیبا و پر ازدرسهای زندگی …استاد واقعا جای بسیار زیبایی هست..کنار دریا با اون رنگ ابی و سبز..اونجایی که همه به دریا نگاه میکنن و بعضی ها ریلکس دراز کشیدن.پرندهام وسط همه خیلی راحت میچرخن..منم عاشق دریا..دوست دارم ساعتها اونجا بشینم و به دریا خیره شم..و از این عظمت الهی بهره ببرم و خدارو سپاسگذاری کنم..به قول اقای البرت انیشتین یه سبد برتقال و یه ویلون.. من یه سبد پرتغال و کنار دریا نشستن برام لذت بخش ترین در دنیاست..ممنونم استاد بابت این تصاویر زیبا. درمورد احساس عدم لیاقت باید بگم این جز پاشینه اشیل بنده اس…من دوماه پیش یه روابط عاطفیه خوبی داشتم..همه چی خوب پیش میرفت..اینقدر من خودم شک کردم و همش باخودم میگفتم این برای یه مدتیه و تمام میشه..اینقدر این حرفو تو ذهنم تکرار و تکرار کردم که واقعا این رابطه تمام شد…بعدش متوجه شدم که این واقعا خودمن بودم که با افکار بدم این رابطه رو خراب کردم…. استاد جان من بهیارم و در بیمارستان پا به پای پرستارا کار میکنم هیچ وقت خودمو لیاقت این ندونستم که روز پرستار من یه پرستار نمونه باشم….همیشه میگفتم سمت من پایین تره. یا اینکه حتی یه موقع ها بیشتر از اونا کار کردم…با شنیدن و دیدن فایلهای شما توی این سایت متوجه پاشنه اشیلم شدم و دارم تلاش میکنم که بتونم روی باورهام کار کنم و این افکار رو از ذهنم دور کنم.‌البته با تکرار مدوام..‌ ازشما استاد و مریم جان بینهایت سپاسگذارم که این اگاهیها رو برای ما به اشتراک میگذارید…بازم از شما ممنونم. دوستدار شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ریحانه رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 1418 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان مهربانم

    استاد این کلام رو مولانا به استادش شمس میگفت و همیشه من دلم میخواست یه چنین استادی داشته باشم و خداوند شما را در مسیر زندگی من قرار داد . شمس برای مولانا، جلوه ی حق بود . شما هم برای من ،جلوه ایی از حق هستید .

    خداااااای من ،استاد عکس این فایل چقدر زیباست . مثل فرشته ها افتادید . الله اکبر

    استاد شما و مریم جان چه میکنید با ما . با دیدن این چند تا فایل اخیر و گوش دادن دوره ی 12 قدم که به تازگی تهیه کردم ، احساس میکنم سرعت گرفتم و بیشتر از قبل دارم مدارم رو طی میکنم و چقدر حالم از قبل بهتره . خدایا بی نهایت شکرت شکرت شکرت

    مریم جان مهربانم از شما بسیار ممنونم به خاطر نوشتن این کپشن پرمحتوا که باید ساعت ها روش فکر کرد .

    در مورد سوالات ، من در هر دو ضعف داشتم به خصوص مورد اول ، عدم لیاقت .

    من فکر میکنم از زمانی که به دنیا اومدم این احساس عدم لیاقت با من بوده خخخخخ

    من تک دختر خانواده هستم و بعد از 2 پسر ، به دنیا اومدم . بعد از تولدم مادرم به مدت 3 ماه دچار ضعف جسمی شد و قادر نبود که حتی راه بره و مشکلات خیلی زیادی براش پیش اومد . اما خداروشکر بعدش حالش رو گ به بهبودی رفت و خوب شد . اما همیشه این داستان رو(( همیشه)) برایم تعریف میکرد که از زمانی تو رو به دنیا آوردم ،همچین بلاهایی سرم اومد . کم کم این احساس عدم لیاقت در من، هر روز پررنگ تر میشد.

    همچنین باعث شد هر روز اتفاقاتی برام بیوفته که دیگه یه جورایی تو خونمون من نامرئی بشم و کسی به من دیگه توجه نکنه و تحسینم نکنه. با اینکه من تک دختر و زیبا هم بودم.بعد از من یک برادر دیگه به دنیا اومد و همیشه اون رو با من مقایسه میکردن . با اینکه 2 سال از من کوچکتر بود اما میگفتند او باهوش تر از تو هست . البته این رو بگم من اصلا اینها رو یادم نمیاد، این چیزهایی که برایم تعریف میکردند.

    اوج احساس عدم لیاقت زمانی بود که همون برادرم در 5 سالگی از دنیا رفت و باید غالبا توجه بیشتر روی من باشه ولی اینطور نشد بلکه من نامرئی تر هم شدم . چون بعد از 3 سال برادر دیگه ام به دنیا اومد .

    استاد این احساس عدم لیاقت، تاثیر بدی رو هورمون های بدنم داشت و باعث شد که من اضافه وزن پیدا کنم. و خیلی چیزهای دیگه که نمیخوام این جا بازگو کنم چون این موضوع ادامه داشت تا همین چند سال پیش و اتفاقات بد خودش رو همراه داشت . و میخوام بگم همین دو تا موضوع چقدر مهم هستند و چقدر تو سرنوشت زندگیت تاثیرمیزاره

    اگر نداشته باشی همیشه تو مسیر سنگلاخی و سخت قرار میگیری.

    اما از زمانی که من دارم روی خودم روی عزت نفسم کار میکنم باعث شد که از ایران مهاجرت کنم ، باعث شد با شما آشنا بشم

    باعث شد توانمندی های خودم رو کشف کنم

    باعث شد که بفهمم که اصلا چی میخوام از این دنیا ‌ بعد اون خواسته خودم رو تجسم بکنم و لیاقت داشتنش رو داشته باشم.

    استاد وقتی که عزت نفست ضعیف باشه اصلا ذهنت قبول نمیکنه حتی بهشون فکر کنی یا تجسمش کنی ، چه برسه که اون رو داشته باشی.

    استاد عزیزم و مریم جان مهربانم چقدر نکات ارزشمندی رو گفتید و همین فایل به تنهایی یک دوره ی آموزش بود . بی نهایت از شما سپاسگزارم

    و دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و ایمان دارم این اتفاق میفته .

    عاشقتونم

    دوستتون دارم آرامش من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: