live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشد - صفحه 44
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/09/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-02 02:14:202024-10-02 05:37:38live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم
سلام مریم مهربون
سلام بردوستان هم فرکانسی ام
خدایا شکرت به خاطر کلام استاد عزیزم که بر جانم می نشیند.
جمله طلایی که انگار منو بیدار کرد تکامل به معنای صرف زمان طولانی برای رسیدن به خواسته ها نیست بلکه به این معنی هستش که وقتی ظرف وجودی ما آماده باشد از راهی که نمی دونیم دریافت میکنیم
خدایا شکرت به خاطر قانون ابدی وازلی قانون تکامل
من خودم از وقتی که این قانون و فهمیدم ودرک کردم والبته عمل کردم از عجله ووحریص بودن فاصله گرفتم.
در ورزش وقتی باشگاه میرم باتوجه به قانون تکامل وزنه مناسب با توانایی خودم برمیدارم بعد ازچند جلسه به طور تدریجی افزایش میدهم.
حتی در کارای روزمره همه کارارو تکاملی انجام میدم به طور مثال یه دفعه کل خونه رو تمیز نمی کنم که بعدش دچار خستگی وآسیب بشم هر روز یک قسمت از خونه رو با توجه به توانایی خودم انجام میدم وخدارشکر خیلی نتیجه خوبی گرفتم والبته تمرین صبر وتکامل هم برای ام است.
در یادگیری زبان انگلیسی هم من واقعا از پایه شروع کردم وهر روز با مطالعه مستمر وتدریجی تکامل ام را طی کردم والان حس میکنم خداروصد هزار مرتبه شکر ظرف وجودی ام وحس درونی ام برای تصاعد وپیشرفت کاملا آماده است ونشوته هاشو میبینم
این اصل تکامل را با توکل به قدرت خداوند دارم در تمام ابعاد زندگی ام. از روابط با افراد تا مسائل بنیادی تر مانند تغییر باورها وشخصیت ام. کار میکنم واستمرار دارم خدایا شکرت به خاطر این. در مدار هدایت ات وارد شدم والان احساس. آرامش بیشتر رضایت از خودم را درک می کنم واین رضایت وآرامش یکی از نتایج عمل به قانون تکامل است
سپاسگزارم بابت وجود استاد عزیزم
خدایا شکرت به خاطر قوانین بسیار آسان راحت وقابل انجام
در پناه خدا باشیم
سلام استاد عزیزم
سلام مریم مهربون
سلام بردوستان هم فرکانسی ام
خدایا شکرت به خاطر کلام استاد عزیزم که بر جانم می نشیند.
جمله طلایی که انگار منو بیدار کرد تکامل به معنای صرف زمان طولانی برای رسیدن به خواسته ها نیست بلکه به این معنی هستش که وقتی ظرف وجودی ما آماده باشد از راهی که نمی دونیم دریافت میکنیم
خدایا شکرت به خاطر قانون ابدی وازلی قانون تکامل
من خودم از وقتی که این قانون و فهمیدم ودرک کردم والبته عمل کردم از عجله ووحریص بودن فاصله گرفتم.
در ورزش وقتی باشگاه میرم باتوجه به قانون تکامل وزنه مناسب با توانایی خودم برمیدارم بعد ازچند جلسه به طور تدریجی افزایش میدهم.
حتی در کارای روزمره همه کارارو تکاملی انجام میدم به طور مثال یه دفعه کل خونه رو تمیز نمی کنم که بعدش دچار خستگی وآسیب بشم هر روز یک قسمت از خونه رو با توجه به توانایی خودم انجام میدم وخدارشکر خیلی نتیجه خوبی گرفتم والبته تمرین صبر وتکامل هم برای ام است.
در یادگیری زبان انگلیسی هم من واقعا از پایه شروع کردم وهر روز با مطالعه مستمر وتدریجی تکامل ام را طی کردم والان حس میکنم خداروصد هزار مرتبه شکر ظرف وجودی ام وحس درونی ام برای تصاعد وپیشرفت کاملا آماده است ونشوته هاشو میبینم
این اصل تکامل را با توکل به قدرت خداوند دارم در تمام ابعاد زندگی ام. از روابط با افراد تا مسائل بنیادی تر مانند تغییر باورها وشخصیت ام. کار میکنم واستمرار دارم خدایا شکرت به خاطر این. در مدار هدایت ات وارد شدم والان احساس. آرامش بیشتر رضایت از خودم را درک می کنم واین رضایت وآرامش یکی از نتایج عمل به قانون تکامل است
سپاسگزارم بابت وجود استاد عزیزم
خدایا شکرت به خاطر قوانین بسیار آسان راحت وقابل انجام
در پناه خدا باشیم
به نام خدای راحتی ها؛
خدایا هرآنچه دارم از آن توست تو تنها مالک و صاحب و احتیار من هستی
خدارو هزاران مرتبه سپاسگذارم که به تعهدم پایبند بودم تا اومدم که کامنت بزارم
ردپای من درگام دوازدهم(رعایت قانون تکامل و هموار شدن با مسیر)
چند روز پیش یک تویت خوندم در مورد بهرام افشاری بودش که توی پایتخت دو در سال 92بود توی تیتراژ برنامه نوشته بودن بازیگر مهمان بهرام افشاری
و اما در پایتخت هفتم در تیتراژ برنامه توی سال 404نوشته بودن با حضور بهرام افشاری ینی اینکه بهرام افشاری افتخار داده تا بیاد توی این سریال فیلم بازی کنه
چقدر با شنیدن این فایل قانون تکامل برام روشن شد خدارو هزاران مرتبه سپاسگذارم که توی این مسیر پر از آگاهی هستم.
الان جدیدن مد شده ارز دیجیتال و ترید و خیلی چیزهای این مدلی…هر کدوم از اشنایان ما ترید کردن با کله زمین خوردن چون خیلی ما ادما میخوایم یک شبه پول دارباشیم
من زمانی که رژیم غذایی و سبک تغذیه سالم رو شروع کردم در عرض8ماه تونستم 15کیلو کنم
همه چیز آرام آرام شکل میگیره تا درست سر جای خودش قرار بگیره.
تکامل به این معناست که وقتی ما اماده ایم که به خواسته هامون برسیم میتونه از لحاظ زمانی شاید توی شروع کار تا ما آماده بشیم زمان یک ذره طول بکشد اما وقتی اماده باشیم اتفاقات از در و دیوار برامون رخ میده…
به قول قران طمع و حرص بزرگ ترین اسلحه شیطان هست.
قانون تکامل ینی ببنید دنیای اطراف را چطور گیاهان رشد میکند هیچ بذری نیست که شما یک شبه بکاری و فردا بشه درخت
حتی توی درس خوندن ام به همین شکل هست
هر ترم 20واحد 20واحد تا پایان 4سال کنار هم قرار میگیرن و میشه مدرک کارشناسی
و خیلی از مشکلاتی که ما ادما داریم به خاطر درک نکردن قانون تکامله
طرف هنوز بیزینس رو یاد نگرفته یک مغازه میگیره مبل میگیره تبلیغ میکنه هنوز درک نکرده بیزینس رو از همون اول لاکچری و بنر و فلان
ادم هایی هستند که این جور فکر کردنند و زندگیشون رو نابود کردنند.
یکی از دلایلی که ادما تکاملشون کامل نمیشه میخوان به بقیه ثابت کنند که من پول دارم و من از بقیه بهترم بیشتر به خاطر اینکه روی بقیه رو کم کنند وقتی ما توی زندگیمون بقیه رو لحاظ میکنیم و میخوایم به اونا ثابت کنیم وقتی میریم توی این فضا کارهای احمقانه میکنیم
اگر قانون تمامل رو درک کنی بهتر از زندگی لذت میبری زندگی قرار نیست زجرکشیدن باشه
اگر داری توی زندگی زجر میکشی به خار حماقتته نه به خاطر اینکه حقته به خاطر اینکه قانون تکامل رو درک نمیکنی
وقتی قانون تکامل رو درک کنی خیلی از اتفاقات توی زندگی را پیش بینی کنی
خدایا هر خیری به ما میرسد از جانب توست،و هرشری که به ما میرسد از جانب خودمون هست
خدایا من رو به راه راست هدایت کن تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
یا حق
بنام خدا مهربان و بخشاینده
سلام استاد جانم خانم شایسته جان و عزیزان که در سایت هستند .
چی اشک ها نبود که نریختم چی نفسک زدن های نبود که نکشیدم وقت گریه چی تهمت نبود که سرم نشد چی حس و فضای خراب تجربه نکردم بدیل کل حالت های بد خود مه خداوند همیش حاضر میدیدم میگفتم یک راه و چاره برم بتی مه تحمل ای درد ره د ای سن ندارم یا بمیرم یا زنده باشم به شیوه ارامتر
خداوند مره قوی تر کرد روز به روز ضد ضربه شدمم بدیلش همرایم شما را نصیب کرد استاااددد
از دوران مکتب و طفلی که یادم میایه خیلی معصوم آرام عاجز بودم به حد که درمکتب مره از چوکی میخیستاندن چیزی نمیگفتم یا در خانه هر کار و هرگپ میگفتن آرامم میبودم صدا بلند نمیکردم میگفتم خیره بخاطر که دختر هستم بخاطر که صدای دختر کس نباید بلند بشنوه
کلشش یک عمر حدر رفت با وجودیکه هیچکس نبود برم بگویه مه هستم پیشت مه خودمم آرام آرامم خوده تغییر دادم عزت نفسمم از بین رفته بود میگفتم مه مقبول نیستم میگفتم مه دختر آخری فامیل هستم مه یک کس هستم که ضایع شدگی هستم مه چرا بدنیا امدیم ازی سوال ها بود در فکرم
حتی دو سه بار خاستم خودکشی کنم
تقریبا یک نیم سال پیش بود نیم های شب بود خیلیی دلم پر بود گریه داشتم گفتم خدایا خسته شدیم یک کار کو یا بمیرم یا زنده باشم به قسم که میخایم مره قوی بساز مره کس بساز که افسوس مه دیگرا بخورن
و حالا اونجایی داستان قرار دارممم که خودمم میدانمم چقدر قوی هستمم خداراااشکررر که مرا زنده نگه داشت هزاراننننننن بار شکرت خداااجانمممم .
و تعهد میکنم که بیجای اشک نریزم چون کار احمقانه است حضرت یعقوب چقدر اشک بیجا ریخت و با اشک های بیجای خود خوو را غرق در شرک کرد .
آن شالله از حال بیشترررر و لایتنهایی قوی تر و شجاع تر میشوم !
در پناه حق باشید.
سلام خدمت استاد بزرگ عباس منش و خانم مریم شایسته بزرگوار
الان که دارم این کامنتو مینویسم تقریبا 3 سال و 3 ماه که تو شغل خودم دارم کار میکنم و مغازم رو دارم و الان که برج 12 1403 هست من تو این 3 سال همچین درآمدی تو برج 12 نداشتم نه تو این شغل نه تو شغل های دیگم من از لحاظ روحی و ذهنی هر روز بهتر از دیروز هستم و سعی میکنم هر سری یکی از عادتهای بدم رو کنار بگذارم و ترک کنم و روی شخصیت و پیشترفت فردی خودم کار کنم و این نتیجه های خیلی خوبی برای من داشت و اینکه از لحاظ مالی من خیلی بهتر از گذشته شدم نمیگم عالی اما از گذشته بهتر شدم و این یعنی رعایت قانون تکامل و با خودم عهد بستم که این راهو کنار نزارم و با ایمان و باور و راحتی و آسانی ادامه بدم با توکل به خداوند و آگاهی های فایل های رایگان استاد و به مرور بهتر و بهتر بشم و اینو خواستم بگم که اگر بخواهیم میشه فقط باید آگاهی داشته باشیم و ایمان و باور به توانایی خودمون .از خداوند بزرگ سپاسگذارم کهدمن رو به این راه عشق هدایت کرد. و سپاسگذار استاد عباس منش عزیز که روز و شبم شده سایت و دفترم و خودکارم و لذت زندگی کردن و حال خوب.
خدایا شکرت.
سلام
جلسه دوازدهم خانه تکانی ذهن:
.تکامل بزرگترین پاشنه آشیل ماست و خداوند این جهان بزرگ رو به صورت تکاملی ساخته نه با یک بشکن!
.تکامل به این معنا نیست که زمان بیشتری طول میکشه تا به خواسته هامون برسیم بلکه به این معناست وقتی ما (( آماده )) بشیم، به خواسته هامون میرسیم. مهم اینه که من بتونم بپذیرم که اون خواسته رو داشته باشم و لایقش هستم.
.به قول قرآن کریم حرص و طمع بزرگترین اسلحه شیطانه.
.حتی پیامبر هم به مدت چهل سال، سالی یک ماه مراقبه کرد تا به مبعث رسید. از جایی که تکامل طی بشه، سرعت وقایع بالا میره.
.وقتی تکامل ت رو طی کنی دیگه دنبال این نیستی که به بقیه ثابت کنی پولداری. اصلا حرف بقیه برات مهم نیست!!!
.وقتی میخوای یه حوزه ای رو انتخاب کنی، مقایسه کن ببین الان کجایی و تجربیات گذشته ت چی بوده و مسیری که الان میخوای بری چقدر بزرگتر از الان و گذشته تو هست و بعد تصمیم بگیر.
.اگه عجله نکنم و تکاملم رو طی کنم شاید اولش سرعت نتایج کم باشه اما بعداً سرعتم تصاعدی بالا میره.
.اگه تکامل رو طی نکنم به افسردگی و پوچی میرسم.
.اگه تکاملی مسیری رو طی کنی، از مسیر لذت میبری، به خواسته ت هم میرسی. نمیای زور بزنی زجر بکشی دیگه بقیه رو لحاظ نمیکنی روی کسی رو کم نمیکنی. دنبال این حواشی نیستی تمرکزت رو روی اصل میذاری. اصل اینه مسیرت رو مشخص کن و گام بردار و عجله نکن و باورهای درست بساز.
.قانون تکامل اصلی ترین قانون جهانه و اگه میخوام موفق بشم باید بهش عمل کنم.
.اگه توی مسیر لذت نبرم و زجر بکشم، دلیل موفقیت آینده من نخواهد بود چون قانون رو درست نفهمیدم و بهش عمل نکردم.
.اگه توی زندگیم دارم زجر میکشم به دلیل حماقتم هست نه اینکه حقمه یعنی قانون رو درک نکردم.
.طبق قوانین ثابت جهان زندگی کن، قدم به قدم رشد کن، از زندگیت لذت ببر و دنبال کم کردن روی بقیه نباش.
.هر چقدر بیشتر قوانین جهان رو درک کنی خیلی از کارها و حماقت ها رو نمیکنی و ضربه به خودت نمیزنی.
.وقتی قانون تکامل رو درک کنی خیلی چیزا رو میتونی پیش بینی کنی چون مشخصه که این مسیر نتیجه درست داره یا نه. معلوم میشه این روند به موفقیت میرسه یا نه
به نامخدا
سلام خدمت استاد عزیزومریم گلم
من واقعا ازاین فایل لذت بردم ومن همیشه میخواستم زود به خواسته هام برسم اما باگوش دادن این فایل بهخودم تعهد دادم که برای رسیدن به هدفهام وروز به روز بهتر شدنم ازهمه لحاظ روی خودم کار کنم که بتونم سال جدید را با حس وحال خیلی خوب شروع کنم وبرای سال جدید اتفاقات وتجربیات خوبی را کسب کنم واز ودوستان عزیزم هم دراین سایت از تجربیاتشون استفاده کنم ؛پیش به سوی بهترین تعغیرات؛خداراصد هزار بار شکر ازاین همه نعمت وفراوانی ;استاد بااینکه من از فایل های رایگان استفاده میکنم خیلی حس وحالام بهتر شده ونظربقیه برام مهم نیست ایشالا براسال جدید از خداخواستم هدایتم کنه وشروع کنم براخرید فایلها ;میدونم همینجوری که به راه راست هدایت شدم همین کمکم میکنه که روز به روز پیشرفت کنم؛خدا جون خیلی دوست دارم؛مریم جون خیلی دوست دارم من امروز روزم رابا صحبتای شما شروع کردم وخونما باعشق تمیز کردم ممنون ازت گلم که اینقدر ماهی عزیزم؛خدا پشت وپناه همه عزیزانم که دراین خانه باهم هستیم واز تجربیات هم استفاده میکنیم ؛خداراشکر خدا راصدهزاربار شکر ازاین حسم خیلی خوبم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 18 اسفند رو با عشق مینویسم
امروز آخرین جلسه کلاس رنگ روغنم در سال 1403 بود
صبح وقتی بیدار شدم با عشق و احساس خوب تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم تا برم تجریش
مادرم یه عالمه گل سر داد و گفت با گلای سنبل که دیشب درست کرده بودم ،برای همکلاسیام عیدی ببرم
هوا ابری بود وقتی از خونه اومدم بیرون و با بوم تمرینی که داشتم رفتم ، کل مسیر رو با خدا عشق کردیم و کلی لذت بردم
هر روزِ من دیگه داره فرا بهشتی میشه ،آخه هر روز خدا دلبریاشو برای من بیشتر و بیشتر میکنه ،یه وقتایی میبینم نه اصلا فراتر از اون چیزیه که من میگم
فقط دو نفری میخندیم و دونفری کیف میکنیم و بی نهایت لذت بخشه برای من
وقتی رسیدم تجریش هوا بارونی بود و بارون نم نم میبارید ،منم از کنار دست فروشایی که داشتن ماهی عید و سبزه و لباسا و هر چی که برای فروش آورده بودن ،رد میشدم و با لذت نگاه میکردم
خیلی زیباتر شده بود اطراف مترو تجریش
و پیاده رفتن تا سر کلاسم به قدری لذت بخش تر بود که من فقط در بهشت خدا عشق و حال میکردم
اواسط پیاده رو به سمت میدان تجریش یه درخت خیلی خیلی بزرگ هست که از وقتی خدا قلبشو با اون درخت به من نشون داد ،هر بار که میرم نگاه میکنم و عشق میکنم
آخه درخت تنومند ،شاخه هاش به شکل قلب هست و بی نهایت زیباست ،وقتی رسیدم سر کلاسم ، بومم رو گذاشتم سر کلاس و رفتم با همکلاسیم که ماهی یه بار از یزد میاد سرکلاس صحبت کنم و باهم کلی حرف زدیم
وقتی منتظر بودم کلاس قبل ما تموم بشه تا برم جا بگیرم که جلو و نزدیک دست استاد باشم که بتونم راحت تر ببینم ،همین که کلاس تموم شد سریع رفتم
وقتی یکی یکی بچه ها اومدن و جمع شدیم داشتیم صحبت میکردیم که نمیدونم چی شد یکی از بچه ها سوال کرد و من گفتم فرصت نمیکنم و گفتم میرم سرکار
و پرسیدن چه خوب کار جدید پیدا کردی ؟ هی میپرسیدن چی گفتم بذار استاد بیاد اونموقع میگم
یه همکلاسیم که باهم زیاد در مورد نقاشی کلاسیمون صحبت میکنیم گفت چرا به من نگفتی دختر
اونموقع یادم بود ، که از دوره جدید یاد گرفتم که دیگه به کسی نگم و نتیجه رو ببینن
اما به خودم گفتم چرا میخوای به استادت بگی ؟
و فقط یه جواب داشتم برای این سوال
اینکه استادم بارها در ماه های گذشته گفت طیبه اگر تصمیم گرفتی فروش گل سر بافتنی رو که هفته ای 10 میلیون برات درآمد داشت کنار بذاری و از نقاشی درآمد داشته باشی سخت در اشتباهی
کسی نقاشی نمیخره و نمیتونی از نقاشی درآمد داشته باشی
یادمه اون روزا با شنیدن حرفاش کمی روند مومنتوم مثبتم متوقف شد و من حتی باورهای ثروت رو تکرار نکردم
اما تلاشمو میکردم و بعد شروع کردم به تکرار باورها
دلیل اینکه میخواستم به استادم بگم این بود که میگفت باورهای من جا به جا میشه اگر چیزایی که من میگم نمیشه رو ،یکی از هنرجوهام انجامش بده و بشه
یادمه یه بار سر کلاس استادم به یکی از هنرجوها که همیشه میگه نمیشه و کم و بیش کار میکنه و تلاش نمیکنه ،گفت
تو هیچوقت به جایی نمیرسی ،این خط اینم نشون و با یه جدیت خاصی بهش گفت که اگر به من میگفت بهم برمیخرود و جوری تلاش میکردم که انگیزه میگرفتم از صحبت هاش
و بهش گفت تو وسط راه نقاشی رو میذاری کنار
وقتی این حرف استادم رو شنید گفت استاد یعنی چی ،به جای اینکه روحیه بدین برعکس خراب میکنید
استادم یه حرف خوبی زد ،گفت من اینحوری میگم تا اگر حرف من بهت بربخوره بری و انقدر تمرین کنی تا بیای به من بگی ،استاد ،دیدی شد
دیدی تونستم
دیدی حرفی که گفتی درمورد من درست نبود
اما در تو نیست اون روحیه ای که بهت بربخوره
تو باید زرنگ باشی و انقدر طراحیتو قوی کنی و هی نگی نمیشه
همه با تلاش تونستن و منم روز اول طراحی بلد نبودم اما الان استادم و البته بازم هیچی بلد نیستم
همه حرفاشو که یادم اومد ،حرفایی که به من زده بود یادم اومد
یادمه پارسال که سر پاره شدن نقاشیم تو اولین نمایشگاهی که شرکت کردم و تابلوم پاره شد و نمیتونستم خسارت بگیرم ،تصمیم گرفته بودم خودم تابدومو درست کنم و به استادم نشون دادم تا کمکم کنه و به شدت عصبانی شد و به من حرف هایی زد
گفت تو انقدر ضعیفی که نمیتونی حقت رو بگیری تو هیچ وقت نمیتونی حقتو بگیری چون ضعیفی ،و بعدش گفت اگر بتونی حتی یک میلیون ار اینگالری که تابلوتو پاره کرده خسارت بگیری ،من اسممو عوض میکنم اصلا هرچی تو منو صدا کردی و بعد گفت من تا به حال تو عمرم ریشامو با تیغ نزدم ،اما بهت قول میدم طیبه اگر بری و حقت رو بگیری حتی شده یک میلیون ،من ریشامو با تیغ سر کلاس پیش هنرجوها میزنم
از اون روز که به من این حرفو گفت انگار انگیزه گرفتم و برخورد که من ضعیف نیستم و از خدا خواستم وکیلم باشه ،چون هیچ کس رو نداشتم و از روز اول خدا کارای من رو انجام بده و الان 17 فروردین 1404 وقت دادگاه هست
و میدونم طبق آیه و لسوف یعطیک ربک فترضی خدا راضیم میکنه
و بعد که بهم گفت از نقاشی نمیتونی درآمد داشته باشی
گفتم میگی نمیشه و نمیتونم از نقاشی درآمد داشته باشم ؟؟؟
باشه با نتیجه میام
از اون روز 4 ماهی گذشت
و من که باورهای ثروتم رو شروع کردم در کنار جنبه های دیگه ،با صدای خودم ضبط کردم و هر روز دارم گوش میدم ، کم کم خدا به باور های من پاسخ داد
که یکی از نشانه های تغییر باورهام
کار نقاشی دیواری بود
و من تصمیم داشتم به استاد رنگ روغنم بگم تا ببینه که میشه
وقتی استادم اومد و شروع کرد من اول هدیه بچه هارو دادم و به استادم هم گل سر دادم تا بذاره رو میز کارش
استادم خندید و گفت طیبه من دخترم مگه اینارو برای من آوردی
گفتم استاد به استاد طراحی هدیه دادم گفتم به شما هم بدم
دیدم گل سر سنبل رو به موهاش زد و کلی خندیدیم و خودشم خندید
استادم خیلی مردخوبیه ،از سال 96 که من هدایت شدم به تجریش و گفتم نمیتونم شهریه کلاسارو بدم ،حتی نپرسید چرا و گفت بیا رایگان بهت یاد میدم
اما من اون موقع درمدار دریافت یادگیری نقاشی نبودم و فقط 6 ماه کلاس طراحی رفتم و بعد 7 سال وقفه، دوباره اومدم یاد بگیرم ،اما اینبار مصمم بودم ،چون باورهام تغییر کرده بودن که سبب شدن من درمدار حضور در کلاس تجریش رو داشته باشم
وقتی به تک تک روزای قبل آگاهیم هم فکر میکنم میبینم که خدا همیشه خواسته بهم کمک کنه ،این من بودم که با باورهای محدودم مانع از دریافت این هدایای خدا میشدم
وقتی کلاس یکم پیش رفت ،همکلاسیم گفت بگو دیگه طیبه چه کاری پیدا کردی
استادم گفت چی شده طیبه ؟
گفتم استاد کار پیدا کردم
پرسید چی ؟
گفتم نقاشی دیواری
پرسید چجوری؟
در چند جمله گفتم
استاد داشتم تو محله مون راه میرفتم و با خدا صحبت میکردم و گفتم من کار نقاشی میخوام ،یکم جلو تر رفتم و دیدم دیوار محله مونو که یک سال پیش دوست داشتم دیوارشو رنگ کنم ،دارن رنگ میکنن و رفتم صحبت کردم با نقاش ،گفت برو لباس کار بیار و بیا شروع کن
استادم که شنید گفت مگه میشه ؟؟؟
گفت بیا شروع کن ؟
هیچ کس قبول نمیکنه ها طیبه
گفت خداروشکر که کار نقاشی پیدا کردی
یکم که گذشت گفت ولی عجیبه طیبه جور در نمیاد هرچی برای تو رخ میده راحت هست ورفتی و گفتی و شده
طیبه باحاله ، کار پیدا کردن طیبه هم باحاله
عجیبه
و من تو دلم میگفتم عجیب نیست کار خداست
خدا به باورهای من پاسخ داده
مهم تر از همه کار جهان هستی بسیار بسیار ساده هست و خیلی خیلی راحت و همواره و از این به بعد هموار تر هم میشه
کافیه که مومنتوم مثبت در همه جنبه های زندگیم رو حفظ کنم
وقتی حرفای استادم رو یادم میارم ،حرفای استاد عباس منش هم به یادم میاد ،که میگفت وقتی یه نفر میگه نمیتونی
در مورد آمریکا رفتنشون انگیره میگیری تا انجامش بدی
منم یه وقتایی که کسی بهم بگه نمیتونی و بهم بربخوره و انگیزه بگیرم ، میگم انجامش میدم و میبینی که شد
و امروز دقیقا استادم متحیر بود
چند بار گفت چجوریه برای تو همه چی ساده پیش میره
اون از رایگان بوم گرفتنات از پاساژ و اینم از راحت کار پیدا کردنت برای نقاشی دیواری
خلاصه وقتی اینارو میگفت من یاد حرفای دیگه اش هم میفتادم که من یه بار گفتم نقاشی های تصویر ذهنی من میره آمریکا
خندید و گفت طیبه نقاشیای منو که این همه سال کار کردم و شناخته شدم تازه گرفتن، بعد تو رو هیچ کس نمیشناسه
چی داری میگی ؟
تو نقاشی باید شناخته شده بشی تا نقاشیت بره آمریکا و یا باید کاراتو ببینن و بخرن و به قدری مهارتت بیشتر باشه که به راحتی بیان سراغت
الان نمیان
وقتی به حرفاش فکر میکنم یه قسمت هاییش درسته و اون تکامل هست
اما اینکه باید شناخته شده باشی رو نمیتونم قبول کنم ،حداقل الان که دیگه آگاه شدم از قوانین خدا و میدونم که خدا برای من مشتری میشه ، دیگه اون حرف هارو قبول ندارم
و الان روی باورهام کار میکنم و میدونم که تکاملم که طی بشه همه چی در زمان و مکان مناسبش رخ میده
کافیه من به قوانین خدا هر لحظه از روزم رو سعی کنم که درست عمل کنم
خیلی خیلی خیلی خوشحالم چون امروز به یک باره استادم سر کلاس گفت ماه رمضان هست و به یک باره از اکسپلورش که باز کرد قرآن عبد الباسط رو گذاشت و یهویی یه پستی رو باز کرد ،
سوره ضحی بود
وای خدای من
این روزا خدا بارها این آیه رو به من نشونه داده گفت که به زودی انقدر به تو عطا میکنم که راضی بشی
خدایا شکرت
وقتی کلاس تموم شد ،همگی رفتیم کنار سفره هفت سین و درختای زیبای پاساژ که عین بهار چیده بودن ویه گاری پر تنگ ماهی بود و کلی گلدونای گل و حوض و خیلی چیزای بهاری دیگه ،عکس گرفتیم
خیلی حس خوبی بود
جالبه یه وقتایی طیبه دو سال پیشمو نمیشناسم ،با خودم میگم اون من نبودم ،منی که حاضر نمیشدم عکس بگیرم چه برسه تو جمعیت زیاد
منی که خودمو دوست نداشتم و مدام ایراد میگرفتم از عکسام و حاضر نبودم عکس بگیرم چه برسه وسط اون همه جگعیت بخوام سلفی بگیرم ،الان عاشقانه تک تک عکسامو دوست دارم و البته یه وقتایی شده که بگم نه این خوب نیفتاده ،اما سعی میکنم بیشتر روی خودم کار کنم
وقتی برگشتیم به همکلاسیم که اونم شرایطش مثل پارسال پیش من بود و میگفت نمیدونم چجوری شهریه کلاسامو پرداخت کنم
و چون آقای نقاش خداگونه گفته بود که میتونی برای خودت یه تیم خانم بیاری
من تصمیم گرفتم بهش بگم
اما چون دانشجو هست و نمیتونه در هفته بیاد برای کار و قرار بر این شد که بعد خبرش کنم
من وقتی داشتم بهش میگفتم
مدام ذهنم میگفت چرا به همکلاسیت میگی ،اگر بگی و بیاد پولی که بهت میدن نصف میشه
اما به حرفش توجه نکردم و گفتم نصف بشه اشکالی نداره ،عوضش سریع تر کارارو انجام میدیدم و ورودی مالی بیشتری به حسابمون واریز میشه و به قدری فراوانی هست که به همه میرسه
و اینو میگفت که تو خودت هنوز پولی دریافت نکردی چرا میخوای یه نفر دیگه رو بیاری
من دیگه یاد گرفتم که جواب سوالات ذهنم رو چجوری جواب بدم و گفتم ببین همون اولشم نقاش خداگونه گفت که من برای اول کارت شاید پرداخت نکنم اما بعد بهت کار میدم تنهایی انجام بدی
و خدایی که منو هدایت کرد سمت نقاش خداگونه همون خدا هم پول کارم رو بهم میده ،چون اون نقاش فقط یک دستی هست از دستان خدا من حقوقم رو از خدا دریافت میکنم
پس سکوت کن و بشین ببین خدا چی داره برای من آماده میکنه
ثروت بی نهایته
وقتی میخواستم برگردم مادرم سپرده بود سبزی خورد شده بخرم و ببرم خونه ، از وقتی مادرم هم گل سرارو میبره جمعه بازار پل طبیعت و میفروشه و کل هفته مشغول ساخت گل سر هست ،دیگه فرصت نمیکنه سبزی بخره و خودش پاک کنه
مامانم یه روز گفت طیبه چقدر تغییر کرده روند کارای من همیشه سبزی میخریدم تا پاک کنم اما الان دیگه فقط سبزی خورد شده میخریم ، وقتی اینارو گفت خیلی خوشحال بودم چون حرف استا عباس منش یادم میومد که میگفت وقتی شما پیشرفت میکنید ،به گسترش جهان هستی کمک میکنید خدایا شکرت که این روزهای زیبا رو دارم
بعد که خرید کردم ،دستام پر وسیله بود و بوم نقاشیمم گرفته بودم و بارون شدید هم میبارید اما من بسیار بسیار خوشحال بودم
وقتی رسیدم مترو تجریش
از پله برقی پایین میرفتم که شنیدم یه آقا با تلفنش صحبت میکرد گفت زمان زود سپری میشه درست مدیریت کن
جمله اش دقیق یادم نموند اما درمورد زمان و هدف صحبت میکرد
با خودم گفتم این تاکید برای دومین باره
چون استادم سر کلاس اشاره کرد به هدف گذاشتن و پیشرفت کردن در نقاشی ، و گفت که اگر سعی کنید در راستای هدفتون حرکت کنید پیشرفتتون زیاد میشه
و به یه حرف خیلی مهم هم اشاره کرد که برای من دیگه مهم نیست هنرجو بیاد یا نیاد ،چون هر کس داره میاد و نقاشی یاد بگیره از جانب خدا میاد و من فقط کارخودمو میکنم
تابلو کار میکنم و لذت میبرم
وقتی رسیدم محله مون،بارون شدید تر شده بود و منم تو اون هوای بارونی برعکس سال های قبل که اگر بارون میبارید و دیتم وسایل داشتم سریع میدوییدم که برسم خونه
اما من با آرامش راه میرفتم و تجسم میکردم و لذت میبردم و برام مهم نبود نقاشیام خیس بشن
وقتی رسیدم خونه
به قدری حالم خوب بود که تصمیم گرفتم تو هوای بارونی قدم بردارم و راه برم و با خدا صحبت کنم
خیلی لذت بخش بود و من کلی کیف کردم
خیس خیس شده بودم و فقط میخندیدم و با خدا صحبت میکردم و تجسم میکردم
و از اونجایی که یاد گرفتم که حفظ کنم مومنتوم مثبت رو نفهمیدم اما فکر کنم یک ساعت و نیم راه رفتم و خیس خیس شده بودم و خیلی لذت بخش بود
الان یه چیز جالب یادم اومد
من اگر قبلنا زیر بارون راه میرفتم و خیس میشدم سرما میخوردم ،اما الان یکساله که وقتی میرم و با خدا صحبت میکنم حتی در روزهای سرد و هوای سوز دار
کافیه که با خدا حرف بزنم و دوتایی گفتگوی عاشقانه مونو شروع کنیم ،من اصلا متوجه سرمای هوا و یا خیس شدنم نمیشم فقط حالم خوب و عالیه
من تو هوای بارونی به آقای نقاش خداگونه زنگ زدم و گفتم فردا کی بیام برای نقاشی دیواری ، که گفت خبر میده و صبح ساعت 9:30قرار شد بیان دنبالم
و بعد رفتم خونه پر بودم از انرژی زیاد
الان که مینویسم صورتم تماما داره میخنده
من امروز فقط خندیدم خدایا شکرت ،الان که دارممینویسم دو شنبه هست و رد پای روز شنبه رو مینویسم
خدایا شکرت
به قدری انرژیم زیاده که حتی با اینکه از ظهر سرپا بودم بازم انرژی دارم
خدایا شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
گام 12
و ما انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم
سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار دادیم
سپس نطفه را بصورت علقه (خون بسته) و علقه را بصورت مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده) و مضغه را بصورت استخوان هایی درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشانیدیم سپس آنرا آفرینش تازه ای دادیم پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است
المؤمنون 13-15
به تکامل احترام بگذاریم
مهمترین تجربه من اینکه من به خیلی از ایده ها در زندگیم عمل نکردم چون نمیدونستم باید از قدم های کوچک و متناسب با شرایط فعلی شروع کنم و فکر میکردم یا باید پول کافی باشه تا سرمایه گذاری کنم یا فلان وسیله رو بخرم یا فلان مکان رو داشته باشم بنابرین خیلی بزرگ یا خیلی دور میدیدم
پس ایده ها استارت نمیخوردن
در واقع کمالگرایی و عدم اجرای تکامل بزرگترین ترمز پیشرفت زندگی من شده بود
در شروع این مسیر توحیدی از استاد شنیدم که این حرفها برای کسانی نیست که در زندگی هیچ غلطی نمیکنند
پس شروع کردم به عمل
اولین بار بود میخواستم خودم بیزینس داشته باشم
ایده خوبی داشتم اما چون در ابتدای این مسیر بودم و در اوایل این مسیر توحیدی درک من از قوانین کافی نبود بنابرین فقط میخواستم به ایمانم عمل کنم
شروع کردم مغازه زدن
دست و بالم خالی بود منم پول قرض گرفتم
اولش روی زیبایی مغازه خرج کردم بعد به زعم خودم وسایل مورد نیاز مغازه خریدم و بعد جنس خریدم
شیش ماه بعد با بدهی جمع کردم
از همه بدتر احساس شکست و سر خوردگی
چرا استاد در تمام فایل های رایگان و در تمام محصولات شون قانون تکامل رو فریاد میزنن
چون این قانونی است که خود خدا بر اساس آن عمل میکند
جهان هستی بر اساس این قانون به پیش میرود
طبیعت بر اساس این قانون اجرا میکند
نمیشود که من کلاس اول نرفته باشم برم بشینم کلاس ششم یا دهم
نمیشود که طبقه اول رو نسازم و برم سرغ طبقه دوم
نمیشود که من پام رو روی پله اول نزارم برم پله دهم
تک تک مراحل خلقت کائنات
تک تک مراحل سرد شدن و بوجود آمدن زمین
و بوجود آمدن چرخه آب
و بوجود آمدن گیاهان
و بوجود آمدن جنبندگان
همه تکاملی بوده
جهان بصورت تکاملی به شکل امروزی درآمده
بیزینس های بزرگ و قدرتمند تکاملی رشد کردن و بیزینس هایی که قانون تکامل رو دور زدن امروز خبری از اونا نیست
ماشین ها و خانه ها و ابزار و وسایل امروزی از ابتدا اینطور نبودن بلکه بصورت تکاملی و به مرور زمان در آنها بهبود ایجاد شده و پیشرفت های کنونی حاصل شده
همیشه حرص و طمع و عجله برای رسیدن به قله من رو از رسیدن به قله محروم کرده
حرف مردم و تایید دیگران بزرگترین ضربه ها رو به من زده
چرا استاد در تمام صحبت هاشون تاکید دارند روی تکامل چون این مسیر، مسیر تکاملی هست
چون توحید تکاملی است چون تغییر باورها تکاملی است چون خود تکامل تکاملی است
چون درک کردن قوانین تکاملی است
چون ایمان و عمل کردن تکاملی است
اگر تکامل را رعایت نکنم چه میشود
شکست و سرخوردگی و احساس بیارزشی نتیجه آن است و حرص و طمع و عجله زمین گیرمان میکند و احساس بد همیشه همراه مان خواهد بود
باید صبور باشم
باید دیگرانی در زندگی ام نباشد
باید با قدم های کوچک و متوالی به پیش برم
باید از مسیر لذت ببرم
مهم حال خوب درین مسیر است
وقتی ریشه ها که تکامل است با صبر و استمرار و لذت طی شود به مرحله تصاعد میرسم که نتایج با سرعت خیلی بیشتر بوجود میان
ما ریشه ها را نمیبینم که چقدر زمان میبرد که ساخته میشوند پس خودمان را با میوه ها و نتایج دیگران مقایسه نکنیم که نتیجه آن نابودی خودمان است
الهی شکرت
بریم سراغ گام بعدی …
سلاااام آقا سعید عزیز
واقعا درک تان از قانون تکامل را تحسین می کنم…
مخصوصا آن قسمتی که از قرآن نوشتید درباره خلقت انسان که خداوند حتی انسان را به یکبارگی خلق نکرده است و تکاملی باید طی شود این مسیر زیبا…
شکست و سرخوردگی و احساس بیارزشی نتیجه آن است و حرص و طمع و عجله زمین گیرمان میکند و احساس بد همیشه همراه مان خواهد بود
باید صبور باشم
باید دیگرانی در زندگی ام نباشد
باید با قدم های کوچک و متوالی به پیش برم
باید از مسیر لذت ببرم
مهم حال خوب درین مسیر است
این جملات را باید سرلوحه زندگی خود قرار بدهیم و هرزمان به خودمان یاد آور شویم که فقط با عمل
کردن است که نتایج اتفاق می افتد و زنبور بی عسل نباشیم…
خدایا شکرت برای این همه آگاهی…
نور به وجودت…نور به زندگی ات…
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 بهمن رو با عشق مینویسم
صبح که از خواب بیدار شدم دفتر تمرین ستاره قطبیم رو برداشتم تا بنویسم
چند سطری نوشتم و حس کردم دوباره باید تو نوشتن تمرین یه سری تصمیمات دیگه بگیرم که برای خودم و ذهنم هموار تر بشه
چون حس کردم صبح ها به خاطر نوشتن در دفتر ، کمی تعلل میکنم در بیدار شدن ، و انگار نوشتن بعد از بیدار شدن برای ذهنم سخت بود
بالاخره دیگه بعد اون همه تلاش برای شناختن خودم ،خودمو میشناسم و میدونم دلیل تعلل هام یا چیزهای دیگه چیه
بعد من اومدم گفتم یه کاری میکنم که نوشتن تمرین ستاره قطبی برام لذت بخش بشه
اومدم تو گوگل درایوم که قبلا هم چند تا از خواسته هامو که تو رد پای 7 بهمن در مورد ستاره قطبی نوشتم ،رو کپی کردم
و بعد شروع کردم به خوندن و تصور کردن
وقتی داشتم میخوندم ، خیلی برام راحت بود و حتی راحت تجسم میکردم
بعد حس کردم که به اون خواسته ها که نوشتم ، باید بعد اونا که همه یاد خداست ، شروع کنم خواسته هامو اضافه کنم
روز 7 بهمن تو رد پام نوشتم که خواسته های دیگه ام رو نمینویسم ،اما امروز حس کردم باید هر دو رو بنویسم ،اما اول باید خدا باشه
و نوشتم که مثلا من امروز چیا میخوام و تجسم کردم و لذت بردم
و به وضوح دیدمشون
مثلا من تجسم کردم که استادم برای تابلویی که من میخوامشروع کنم به من کمک میکنه و اطلاعاتی که لازمه من داشته باشم رو بهم میگه و کلا درمورد نقاشی فقط کمکم میکنه که دستی هست از دستای خدا
و خواسته های دیگه ام رو هم نوشتم
بعد که میخواستم حاضر بشم و برم کلاس رنگ روغنم ،
وای خدای من الان داشتم مینوشتم
ساعت 9:59 هست و تو صندلی بی آر تی نشستم و دارم رد پای امروزم رو تا الان مینویسم
متوجه شدم یه حشره ریز رو گوشیم نشسته
وای چقدر زیباست
چقدر ریز و ریزه
6 تا پای خوشگل داره و بدن کوچیک و قوی داره که الان میبینمش
نمیدونم شاید اومد بشینه رو صفحه گوشیم تا ببینمش و به قدرت و نیروی خدا که انقدر ریز خلق کرده و به قدرتش شکر کنم
اندازه یه نقطه کوچیکه که مثلا بخوای با مداد روی صفحه بذاری یا یه صفر که روی کیبورد گوشی دیده میشه به اندازه اونه
وای خدای من ،من چقدر هیچی ام
درسته من جسم بزرگی دارم اما من در مقابل خدا هیچی نیستم حتی یه نقطه
خدا تو چقدر همه ای
حالا من با احتیاط مینویسم تا هر وقت حشره دوست داشت پرواز کنه و بره
خدایا شکرت
من وقتی میخواستم حاضر بشم خود به خود به زبونم جاری شد
باب دلمی
باب دلمی
و خندیدم و گفتم آره باب دلمی ربّ من
و گفتم ببینم آهنگش چیه
یادم نبود چه آهنگیه فقط باب دلمی رو یادم بود
بعد میخواستم موهامو شونه بزنم و جلوی آینه وایسادم خیلی خیلی جذاب بود موهام
با خودم یکم صحبت کردم و به اندام زیبای خودم نگاه کردم و سپاسگزاری کردم و قربون خدای خودم رفتم که چقدر زیبا خلق کرده منو
و حاضر شدم و اومدم بیرون
وای خدای من وقتی داشتم میرفتم از خونه بیرون یه حس بسیار بسیار بهشتی و زیبا به قلبم اومد دوباره گفتم باب دلمی
اینبار کنجکاو شدم که ببینم آهنگ باب دلمی چیه که به زبونم جاری شد درسته شاید شنیده بودم اما یادم نبود
من به قدری انرژی خاصی رو تو سرم حس میکردم که فقط خندیدم و گوش دادم به این آهنگ
باب دلمی بس که تورو خوب کشیدن، چشمای تو تهرونو به آشوب کشیدن!
اینو که شنیدم داشتم کیف میکردم
دو تا درک داشتم اول به خدا فکر کردم و بعد به خودم
اینکه گفتم خدای من عشق و عظمت و زیبایی های تو همه چیو به آشوب کشیده
عشق تو در قلبم چنان آرامشی ایجاد کرده که هیچ آشوبی ، نمیتونه این آرامش رو به هم بزنه
تویی که کمکم میکنی
بعد همینجور داشتم کیف میکردم ، نمیدونم چی شد یهویی متوجه شدم ،مسیرم رو تغییر دادم
و از مسیر همیشگی نرفتم
به قدری حواسم پیش خدا بود که متوجه نشدم من دارم از یه مسیر دیگه میرم
از مسیری که به مترو طولانی تر از مسیر قبلی بود ،میرفتم
وقتی رسیدم ایستگاه بی آر تی به درخت توت رفتم سلام دادم و دستمو به تنه درختش کشیدم و خیلی حالم خوب بود
وقتی بی آر تی رسید مترو و پیاده شدم اون حشره پرواز کرد و رفت ،خیلی حس خوبی بود دیدن عظمت خدا
وسطای راه بودم و داشتم با خدا صحبت میکردم و به آهنگی که باب دلمی بود گوش میدادم و میخندیدم
حس فوق العاده ای بود خدایا شکرت
تا مترو من گوش دادم و هر بار خندم میگرفت
آخه هر بار یه درک جدید داشتم از این آهنگ
وقتی گفت
خطاطی ابروتو چه مطلوب کشیدن
اینو که شنیدم گفتم چقدر زیبا خودت خودتو نقاشی کشیدی و خطاطی کردی
و به خودم اشاره کردم و گفتم چقدر ابروهای خوشگلی داری دختر
و من رو زیبا آفریدی
و خندیدم
چقدر حس خوبی بهم داد این آهنگ
بعد چند بار گوش دادن به آهنگ ، تازه متوجه شدم چرا خدا این آهنگ رو به زبونم جاری کرد
باب دلمی
وای من امروز صبح جلو آینه وایسادم و با خدا صحبت کردم و موهامو نگاه کردم و گفتم همه اش برای توست ربّ من و به قدری حس خوبی داشتم که به خودم تو آینه نگاه میکردم و لذت میبردم و مثل همیشه بوس میفرستم با عشق بی نهایت
الان که داشتم به آهنگ ، بعد چندمین بار گوش میدادم یاد نشانه در سایت افتادم که مریم خانم شایسته نوشته بودن که هر نشانه ای اومد ساده ازش نگذرید
و بعد دقتم رو در گوش دادن به آهنگ بیشتر کردم و یهویی متوجه شدم که این آهنگ رو بهم داده که سعی کنم وقتی جلو آینه وایسادم اینو بذارم و با خودم و خدا صحبت کنم و لذت ببرم از این همه زیبایی و شگفتی خدا
در اصل میخواسته باب دلمی رو توی آینه بگم و هم به خودم و هم به خدا بگم
که به من عطا کرده
خدایا شکرت
برام یه چیزی جالب بود ،بارها که آهنگ رو گوش میدادم تا تجریش دقت میکردم و یهویی متوجه این شدم که خواننده اش به حالت تاکیدی آخرای کلمه هارو سکون مبذاره و انگار یه حالت مکث داری نمیدونم چجوری بگم
یه حالتی شبیه به اینکه حس میکردم تاکید شدید هست
انگار میخواست بگه طیبه
یه تاکید دیگه دارم برات و اون این بود که بیشتر تو آینه نگاه کن و با خودت صحبت کن و به خودت عشق بورز
هر چقدر این صحبت کردن با خودت رو بیشتر کنی بیشتر به من نزدیک تر میشی
این قسمت آهنگ که گفت از دست تو تو سینه من هلهله بر پاست
انگار درختی رو پر از ثار کشیدن
دست منو به موی تو محتاج کشیدن
چشماتو شبیه شب معراج کشیدن
وای چقدر این قسمتش جذاب بود
هر بار که گوش میدادم به قلبم توجه میکردم و برای خدا میخوندم
…
خلخال و خطو خال لبت خطه گیلان!
و این قسمت رو که شنیدم عمیقا خندیدم ،آخه یه خال گوشه لبم دارم و انگار این آهنگ دقیقا برای من بود
و خدا داشت بهم میگفت که تو برای من بی نهایت ارزشمندی
راستش اولش که این آهنگ رو گوش دادم با خودم گفتم این آهنگ رو مثلا یه پسر برای یه دختر میگه یا یه دختر به یه پسر
اما وقتی بیشتر دقت کردم دیدم برای خود خود خودمه
خدا به من عطا کرده و چه چیزی بهتر از این که من از عشق بی نهایت، عشقی عظیم دریافت کردم و حالم فوق العاده بود
و برای خودم این عشق رو با لذت گوش میدادم
وقتی وایساده بودم قطار بیاد تا برم تجریش ،قطار روبه رویی اومد ، اول دیدم نوشته
حال خوب زندگی
خندیدم و تشکر کردم و یهویی چشمم به این جمله افتاد
همونه ، نشون به این نشونه
من دقیقا این نشونه رو چند ماه پیش گرفته بودم از خدا
هم زمان یه کبوتر پرواز کردو اومد نشست کنار یه کبوتر دیگه شدن دو تا
نمیدونم اما همون لحظه گفتم هرچی تو بخوای برای من ربّ من ، من به خیر تو محتاجم
قبلش وقتی تو بی آر تی نشسته بودم، دیدم یه پیام اومده برام و شماره کارت خواهرم بود و نوشته شده بود شماره کارت
من این اعلان رو بالای صفحه گوشیم دیدم و گفتم برام پیام فرستاده حتما مامان بهش گفته شماره کارتشو بفرسته که من براش واریز کنم
چون قرار بود از فروش دیروز جمعه بازار مادرم به حساب خواهرم مبلغی رو بفرستم که مادرم گفت
حالا خنده دار ترین قسمتش اینجاست
میخوام اینو بگم که یادم باشه که من چقدر غرق در صحبت کردن با خدا و فکر کردن به خدا بودم که متوجه نشدم که اون پیام رو خودم به خودم فرستادم
من اون پیام رو که دیدم با خودم گفتم چقدر سریع آبجی برام شماره کارت فرستاده حتی قضاوتشم کردم که از خدا میخوام منو ببخشه و من با قضاوت به خودم ظلم کردم و سعی میکنم بیشتر آگاه باشم به رفتار هام
بعد من اومدم جواب بدم
نوشتم تنک یو برسم تجریش واریز میکنم و ارسال کردم
وای وقتی ارسال کردم چقدر خندیدم
گوشیم دو تا سیم کارت داره ، وقتی میخوام یادداشت کنم از یه سیم کارتم به سیم کارت دیگه ام حالت پیام مینویسم تا یادم باشه و انجامش بدم
به همین خاطر صبح خودم این کارو کرده بودم و نوشته بودم
تازه متوجه شدم که پیام رو از ایرانسلم برای شماره همراه اولم فرستاده بودم که شماره کارت خواهرمو داشته باشم و هی ازش نخوام که برای من شماره کارت بفرسته
تو بی آر تی کلی خندیدم و و اولش بلند خندیدم
یه خانم روبه روم نشیته بود فقط داشت نگاه میکرد
خیلی حس خوبی داشتم
یاد انیشتین افتادم و صحبت های استاد که درموردشون میگفتن که به قدری متمرکز بود که نمیدونست بلیتش کجاست
وقتی رسیدم تجریش و رفتم سر کلاسم ، با خودم آینه دستیایی که بافته بودم و گل و قورباغه بودن رو بردم تا به بچه های کلاس نشون بدم و بفروشم
و بوم نقاشیم که 4 ماه طول کشید تا طرحش تکمیل بشه ،بردم تا استادم ببینه و قرار بود آخر کلاس دسته جمعی عکس بگیریم
من صبح در دفتر تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که فروش میرن
همین که به همکلاسیم سلام دادم و نشستم پیشش سر صحبت درمورد این باز شد ازم پرسید گفت تو میخوای نقاشی یاد بگیری تدریس کنی؟
گفتم نه من بیشتر دوست دارم چیزایی که ایده گرفتم رو کار کنم و بفروشم
قبلا دوست داشتم یاد بدم اما فعلا منصرف شدم
و بهم گفت که دوست داره گالری بزنه و تدریس کنه توی کرج
و بعد پرسید طراحیتو چجوری قوی کردی و نمیای اینجا ؟!
منم دوره هایی که خریده بودم رو نشونش دادم و خوشش اومد و گفت که میخرم و منم یاد میگیرم
یهویی بهش گفتم آینه دستی درست کردم نشونت بدم ؟
گفت آره و من که نشونش دادم بدون اینکه من چیزی بگم یدونه گل با بونه که چشم و لبخند داشت ، آینه جیبی برداشت و گفت چقدر میشه
وای یعنی من فقط تو دلم میگفتم میدونستم فروش میره
و سریع واریز کرد و گذاشت تو کیفش و گفت این همیشه تو کیفم هست از این به بعد
اولین فروشم بود بعد ما نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم و منم طراحی میکردم دیدمیه نفر اومد از استاد طراحی خواست که سفارش بده
و چون هیچ وقت استاد طراحیم سفارش قبول نمیکنه گفت ما سفارش نمیگیریم و به مغازه های دیگه نشون بدین
من سریع به استاد طراحی گفتم و گفتم من میتونم برم بهش بگم و سفارش بگیرم ؟؟
گفت آره اگه میتونی برو
بعد رفتم و آقای مسنی بود و یه عکس قدیمی دستش بود گفت اینو میخوام و منم قیمت گفتم
و شماره ام رو گرفت و رفت تا از گالریای دیگه هم قیمت بگیره
وقتی برگشتم پیش همکلاسیام میگفتن بابا طیبه ایول
چه سریع رفتی و حرف زدی با مشتری
یکی از بچه های کلاسمون گفت طیبه آخه مگه میتونی کار کنی دختر ؟ گفتم آره چرا که نه ،من قبلا بارها سفارش گرفتم و حتی تمرین کلاس رنگ روغن رو داریم انجام میدیم چرا نتونم
الان دیگه بعد یک سال میتونم
بعد گفت یعنی اطمینان داری ؟
گفتم آره با اطمینان میگم میتونم
چون بارها تونستم ،از پسش برمیام
و یکی از هنرجوها گفت از این کارت خوشم اومد و یه جورایی از صحبت هاش اینو بهم منتقل کرد که من قوی هستم
خیلی خوشحال بودم
اون لحظه که تحسین همکلاسیام و استاد طراحی رو شنیدم ،یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت وقتی عزت نفست بالا میره و قوی میشی
خود به خود همه دوست دارن باهات صحبت کنن و قوی بودنت رو با فرکانست بهشون ارسال میکنی و قوی بودنت رو بدون اینکه صحبت کنی دریافت میکنن
خیلی حس خوبی داشتم بیشتر به این خاطر که تونستم تمرینات عزت نفس رو انجام بدم و طیبه ای که قبلا نمیتونست بره با مشتری صحبت کنه ،خودش الان به راحتی میره و صحبت میکنه
خدایا شکرت
ولی یه درسی گرفتم از این مشتری
ازش پرسیدم چقدر میخواین هزینه کنین ؟
برگشت گفت تو داری کار انجام میدی تو باید قیمت بدی
بعد گفت به من باشه مفت میخوام
اما به تو باشه 100 میلیون
و من اونجا بود که یاد گرفتم من باید تعیین کنم قیمت کارم رو و این که گفتم چقدر میخواین هزینه کنین برمیگشت به باور محدودم که متوجهش شدم
و بعد که بهش قیمت دادم گفت بهم خبر میده
خدایا شکرت که من دیگه پیگیر نیستم که بگم وای سفارش بگیرم و چیزای دیگه ،بیشتر میخوام یاد بگیرم که برای رشدم کمک کنه
مثلا من اگر نمیرفتم و با اون مرد مسن صحبت نمیکردم هیچ وقت یاد نمیگرفتم که با مشتری ها از این به بعد چجوری صحبت کنم
وقتی به این قدم برداشتن هام فکر میکنم یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت قدم اول رو بردار تا خدا قدم بعدی رو بهت بگه
یا میگفتن که اگر یه ایده ای جواب نداد صد در صد برای تو رشد هست
اگر من قدم برنمیداشتم و با اون فرد صحبت نمیکردم متوجه این باور محدودم نمیشدم و یاد نمیگرفتم
و سبب رشدم نمیشد
که در صحبت کردن های بعدی یادم باشه که با عزت نفس قیمت بگم
این باید یادم باشه که به سرعت قدم بردارم ، مثل امروز که حرف و عملم یکی شد و تا گفتم برم باهاش صحبت کنم و من سفارش نقاشیش رو بگیرم ،سریع رفتم دنبالش
و قدم عملی برداشتم
خدایا کمکم کن در همه کارهام اینگونه باشم
بعد وقتی رفتیم سر کلاس جا بگیریم ،من به سرعت رفتم جای همیشگیم رو گرفتم و نشستم تا بقیه هنرجوها قرار بود بیان که استادم دو تا کلاس رو یکی کرده بود
وقتی یکی یکی همه اومدن و خیلی جمعیتمون زیاد بود، اعتراض شد که چرا دو تا کلاس رو بکی کردین ؟ استادم گفت من یه چیزی میدونم که میگم دو تا کلاس یکی بشه
به یاد بیارین پارسال رو که 22 نفر بودین توی یک سال از اون جمعیت فقط 5 نفر اومدن
پس این کلاس 20 نفره هم دوباره ریزش خواهد داشت و کسانی که جدی نمیگیرن اصلا خودشون نمیان ،نیازی نیست من کار خاصی بکنم
خودشون نمیان
و همه گفتن ما میایم
و استادم خندید و گفت برین اون عکسی که پارسال دی ماه گرفتیم در روز اول رو ببینین و بشمرین که از بین همه اونایی که میگفتن ما همه میایم چند نفر موندین
من قبلا نگاه کرده بودم و وقتی شمرده بودم فقط 5 نفر مونده بودیم
بعد گفت الانم کسایی که عاشق نیستن میرن
چون عاشق نیستن و به وقت و زمان خودشون ارزش نمیذارن و نمیخوان یاد بگیرن و کسی که ارزش نمیده خودش به مرور با اراده و خواست خودش خودش خودشو از این جمع حذف میکنه
دقیقا یاد مدار ها افتادم که استاد عباس منش میگفت همه چی به مدار برمیگرده
و بعد منو مثال زد
گفت یه کسی مثل طیبه که جدی داره کار میکنه ، میاد
چون هر روز داره تلاش میکنه و ذوق داره برای ادامه دادن
از این به بعد کار سخت تر میشه و اگر کسی کار رو جدی انجام نده میگم نیاد
وقتی حرفاشو میگفت یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم که میگفت تو دوره عشق و مودت که خیلی درگیر نشید ، شما روی پیشرفت خودتون کار کنید ،خود به خود چیزایی که نمیخواین خودشون از دور و برتون میرن
پس شما کار خودتونو بکنید که تغییر کنید و روی شخصیتتون کار کنید
جهان افرادی رو کنار شما قرار میده که با شما هم مدارن و اینجا دقیقا شاگردایی مونده بودن که کارشون خوب بود و ادامه دار میومدن
بعد دید بچه ها مقاومت دارن گفت یه عکس دسته جمعی میگیرم تا بعد چند ماه ببینید که چقدر تعدادتون کم شده
بعد که شروع به کار کرد بچه ها میگفتن چرا انقدر کلاس شلوغ شده استادم یهویی بحث رو عوض کرد و گفت یه چیزی بگین که شاد بشیم و فضای کلاس خوب بشه
یهویی من گفتم استاد من کار جدید درست کردم میتونم نشون بدم
با لبخند گفتم
گفت چی درست کردی ؟
و وقتی کیف پارچه ایم رو برداشتم و آینه هارو نشون دادم ،اولش یه آینه قورباغه نشون دادم که بدن و چشماش برجسته بود ،بهش بافته بودم و وصل کرده بودم
استادم خیلی خوشش اومد و دیدم یکی یکی بچه ها ازم گرفتن و گفتن من اینو میخوام و سریع واریز کردن پولشو
استادم هم یکی ازم گرفت گفت من این قورباغه رو میخوام
خیلی خوشحال بودم
همه اش تمرین ستاره قطبی که صبح نوشته بودم ،به یادم میومد و تو دلم خوشحالی میکردم
میگفتم ببین من گفتم آینه هارو میخرن و خریدن
و حتی چاپ کتاب طراحی رو هم همکلاسیم خرید و پولشو واریز کرد
من توی کمتر از یک ساعت 1 میلیون و 500 فروش داشتم
بدون اینکه کار خاصی بکنم و تلاش فیزیکی داشته باشم
من با اومدن به سر کلاس رنگ روغن که یاد بگیرم فروش هم داشتم
وقتی به این اتفاقات دقت میکنم و با روزایی مقایسه میکنم که تلاش و تقلا میکردم و میرفتم برای فروش
به یه نتیجه میرسم و اینه که همه چیز به همین راحتی و سادگی و هموار ترین حالت رخ میده مقل الان و من به راحتی و به سادگی میتونم ار نعمت های خدا بهره مند بشم و ثروت خودش به هموار ترین شکل به حسابم بیاد
فکرشو نمیکردم ، البته تجسم کرده بودما و میدونستم میخرن اما فکرشو نمیکردم در عرض دو روز 2 میلیون 400 به حسابم بیاد
که بقیه اش هم از فروش دیروز بود
پول یه ترم از کلاس رنگ روغنم در عرض دو روز ،بدون اینکه من تلاش خاصی بکنم به حسابم واریز شد
تکرار باورها داشت جواب میداد اما باید تمرکزم بالاتر باشه
وقتی تو دو روز 2 میلیون و 400 به حسابم اومد پس اگر ادامه بدم بی نهایت برابرش هم به حسابم میاد
حتی من صبح با خودم گفتم ولش کن نبرم
اما گفتم نه میبرم یه نشون دادن هست دیگه یا میخرن یا نمیخرن
هی چی بود بازم خدایا شکرت
من باید بارها به یادم بیارم این مثال هارو که یاد بگیرم که همه چیز باوره
البته در اون لحظه به خودم میگفتم ،طیبه باورهاتو درمورد نقاشی باید قوی کنی، شروع کردی اما باید استمرار داشته باشی
دیروز رو به یادت بیار که آینه دستی نقاشیت با قیمت بیشتر از مبلغی که گذاشته بودی فروش رفت و 50 اضافه واریز کردن
من در تکرار باورا همیشه میگفتم که حتی بیشتر از مبلغی که نوشتم واریز میکنن و اینجوری هم میشه
پس میشه فقط باید ادامه بدی
بعد که به رنگ کردن کار جدید که استاد شروع کرد نگاه میکردم ،سعی میکردم تمرکزم رو روی قلم و رنگایی که استفاده میکنه بذارم و مینوشتم که استادم چی میگه
و وقتی کلاس تموم شد استاد دوباره کتابی که هفته پیش آورده بود سر کلاس رو باز کرد و گفت یکی از بچه ها بخونن
کتاب هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند ، بود
دیدم یه صفحه هست ، که درمورد نقاشی یکی از نقاشانی که کارش به قیمت بالا فروش رفته توضیحاتی داده بود ،که نقاشی جوری بود که چند تا آدم بودن تو یه مکانی که دو تا گلدون گل داشت که 7 تا گل توش بود و اون رو به چیزی خاص نسبت داده بود و وقتی من به نقاشی نگاه کردم سوالاتی از استادم پرسیدم و استادم شروع به توضیح دادن کرد
و کتاب رو سمتم گرفت و گفت ببین طیبه این تابلوی بزرگشه
ببین تو گلدونارو میبینی؟
من دقت کردم و ندیدم و استادم گفت ببین گلدونایی که تصویرشو زوم کرده و اینجا میبینی ، دقیقا وسط نقاشیه و دو تا فرشته دارن به گلدونا نگاه میکنن
من اینو مخصوصا باز کردم بخونیم که به تو نشون بدم که میخواستی تابلوتو که طرح ققنوس و فرشته داره که طرح تمام جزئیاتش رو از ابر آسمون دیدی و عکس گرفتی میخوای به تصویر بکشی
من اون لحظه سوالای زیادی به فکرم میومد و میپرسیدم و به قدری تمرکزی جوابم رو میداد که میتونستم بفهمم باز هم مخاطب استادم من بودم
در اصل خدا بود داشت با من صحبت میکرد
چون به وضوح برگشت گفت ، طیبه من به این خاطر این صفحه از کتاب رو گفتم بخونن که به تو توضیح بدم تا بیشتر درمورد ایده های نقاشی که داری ،یاد بگیری که باید چجوری عمل کنی
و قشنگ مشخص بود که خدا داشت به وضوح از طریق استادم من رو راهنمایی میکرد
من صبح ، قبل رفتن به کلاس ،تمرین ستاره قطبیم رو که نوشتم اینو نوشته بودم که استادم فقط و فقط برای من درمورد تابلوی جدیدم که از خدا ایده گرفتم توضیح بده و آگاهی های لازم رو به من بگه
وقتی استادم داشت به من توضیح میداد ، خیلی جالب بود ، انگار نه انگار تو اون مغازه، 20 نفر هنرجو بودن ،استادم برگشت سمت من و کاملا به دقت درمورد کتاب توضیح داد و گفت اینو مخصوص تو آوردم و توضیح دادم طیبه ، این جمله شو چند بار گفت حالت تاکیدی
یه پیام از تاکیدش دریافت کردم
اینکه درگیر ظاهر و بقیه چیزا نشو ،تو فقط یه بوم انتخاب کن و باقی رو خدا برات انجام میده و البته که باید اطلاعاتت رو مثل الان از نقاشی بالا ببری
حتی درمورد ترکیب بندی هم ازش پرسیدم
چه تاکید شیرینی بود
خدا داشت با من صحبت میکرد، و به تک تک سوالاتم جواب میداد حتی من به فکر این بودم رو بوم بزرگ 2 متر در 1 و نیم متر کارم رو شروع کنم که بزرگتر باشه و طبق دیده هام میگفتم بعضی از نقاشا کاراشونو در ابعاد بزرگ نقاشی میکنن که استادم پاسخ داد
طیبه به این فکر نکن که کارت بزرگ باشه که دیده بشه ، توباید اون حسی که از ایده الهامی گرفتی رو در اندازه متوسط کار کنی و اون حس رو منتقل کنی
به ابعاد کار توجه نکن به حسی که از این الهام گرفتی توجه کن و کارت رو شروع کن
خیلی خوشحال بودم
و به بچه ها مداممیگفت باید در نقاشی ،سعی کنین اثری خلق کنید که مختص خودتون باشه و تصویری از الهامات خودتون باشه
و چند باری تکرار کرد، یکی مثل طیبه که میخواد کار کنه و جدیه تو کارش خیلی میتونه پیشرفت کنه
وقتی کلاس تموم شد و خواستیم بیایم ،
عکس دسته جمعی از کار به اتمام رسیده مون گرفتیم
یکی از هنرجوها گفت طیبه آینه هاتو نشونم بده من بازم میخوام
و بعد که دو تا دیگه برداشت خیلی حس خوبی داشتم
من این لحظه های امروز رو اول صبح تجسم کرده بودم و مدام با رخ دادنشون میگفتم ، من میدونستم من دیده بودم این لحظه هارو و فقط این جمله رو میگفتم
میدونستم که رخ میده ،میدونستم
همه اینا داره به من میگه که طیبه تو باید تلاش کنی تا باورهاتو با استمرار و تمرکز گوش بدی و گوش بدی و گوش بدی و احساسشون کنی
دقت کن
احساسشون کنی
و قشنگ تجسم کنی مثل امروز
هر روز سعی کن فقط همون روز رو تلاش کنی
هر روزی که تلاش میکنی مطمئن باش نتیجه یهویی تصاعدی پیش میره
و البته که باید عمل کنی
و استمرار و استمرار و استمراره که کار خودشو میکنه
وقتی از کلاس اومدم ، به مادرم زنگ زدم و باهاش صحبت کردم ،قرار بود بریم دربند برای فروش نقاشی و گل سر
گفت دیر میرسه تجریش و منم رفتم تو نماز خونه پاساژ نمارمو خوندم تا منتظر بشم مادرم بیاد
وقتی رسید و باهمتو پیاده رو وسایلامونو پهن کردیم
من تصمیم گرفتم دیگه از این به بعد حتی بامادرم هم برای دستفروشی نرم ،چون یه چیزایی متوجه شدم از امروزم که فهمیدم من باید روی باورهام کار کنم
تقلا نکنم
اما حرکت کنم و قدم بردارم
وقتی برگشتم خونه به تک تک اتفاقات روزم فکر کردم و دقت کردم به رفتار هام
خوشحالم که هر روز تلاش دارم که رشد داشته باشم نسبت به دیروزم و عمل کنم
امروز یه پیامی هم دریافت کردم
در اموری که وقت آن رسیده سستی نکن
این رو استادم به یکی از هنرجو ها گفته بود و اونم استوری گذاشته بود و من خوندمش
انگار خدا داشت میگفت سریع تر شروع کن
زمانش رسیده
هم زمان نقاشی رنگ روغن
و هم نوشتن کتاب که اسمش ماچ ماچی هست
پس شروع کن
به وضوح حس میکردم که این نشونه برای این دوتا کار هست
خدایا شکرت
دیگه دارم عاشق تاکید هاش میشم
البته باید منم سعی کنم مصمم تر ادامه بدم
برای تک تکون و استاد عزیزم و مریم جان شایسته بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام