live | قانون هدایت به سمت خواسته ها

سرفصل آگاهی های این فایل:

  • تغییر زندگی را از تصحیح کانون توجه ات شروع کن؛
  • به هر آنچه توجه کنی، به تجربیاتی از همان جنس از توجه، هدایت می شوی؛
  • اگر آزادی می خواهی اما تمام تمرکز شما بر ناخواسته هایی است که آزادی شما را محدود کرده است، این جنس از تمرکز، شما را در مدار محدودیت های بیشتر قرار می دهد؛ 
  • چه نوع تفکر و رفتاری، فرد را آسان می کند برای سختی ها و چه جنس از تفکر و رفتاری فرد را آسان می کند برای آسانی ها؛ 
  • معنی هر جنسی از احساس بد این است که: شما در ذهن خود در حال توجه به چیزی هستی که نمی خواهی و با آن جنس از توجه، فرکانسی را فعال کرده ای که در حال جذب ناخواسته های بیشتر به زندگی ات است؛
  • شما در دنیایی زندگی می کنید که دسترسی یکسانی دارید به ثروت یا فقر؛ به سلامتی یا بیماری؛ به عشق یا نفرت… اما اینکه کدام را انتخاب می کنید بستگی کاملی دارد به کانون توجه شما؛
  • اگر هدف را “ماندن در احساس خوب” بگذارید و با این اولویت، کانون توجه خود را مدیریت کنید، فارغ از قوانین آدمها و حکومت ها، فارغ از تجربه اکثریت جامعه، به سمت تجربه هایی هدایت می شوید که شما را به احساس خوب بیشتری می رساند؛
  • وقتی در مسیر هماهنگ با خواسته هایت حرکت کنی، درها به صورت خود به خود باز می شوند؛
  • پیام قرآن درباره تغییر؛
  • کسی که بر نازیبایی ها تمرکز دارد، به نازیبایی های بیشتر هدایت می شود؛
  • با هر ناخواسته ای بجنگی، آن ناخواسته را در زندگی ات ماندگارتر می کنی؛
  • مفهوم شرک و ارتباط آن با “باور به تاثیر عوامل بیرونی”
  • در مورد چیزهایی که دوست نداری صحبت نکن و مراقب باش که به این شکل به آنها انرژی ندهی؛
  • با انرژی ای همکاری کن که هم جنس با خواسته هایت است؛
  • از همان لحظه ای که کانون توجه خود را به سمت خواسته هایت جهت دهی می کنی، به سمت تجربه های بهتر هدایت می شوی؛

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

قانون تغییر ناخواسته ها


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

سایر قسمت های live با استاد عباس منش

 

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

619 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 2
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    به نام خداوند بخشاینده و مهربانم

    سلام ب استاد عزیز، خانم شایسته جان و دوستانم

    وقتی عکس این فایل رو دیدم یادم افتاد ک این فایل چه فایل کوبنده ای بود، دقیقا 2 سال پیش روی سایت قرار گرفت، و یادمه خیلی ب خودم افتخار کردم ک با جو جامعه یکی نشم، حتی با اینکه هنوز جوجه کوچولویی بودم ک قوانین رو داشت یاد میگرفت، حتی یک پیگیر یک خبر یک حرف هم نشدم.

    سرکار سعی میکرد ب همکارانش گوش نده، همش هندزفری تو گوشش بود، توی مترو توی اتوبوس مداااام تو گوشش هندزفری بود، توی خیابون توی صف نونوایی توی صف عابر بانک توی خونه بیشترین کنترل ذهن رو لازم داشت با صدای اخبار یا حرف های خانواده ووووو سخت بود اره کنترل ذهن سخت بود تو اون شرایط. من فقط یه چیز و میدونستم اونم این بود ک نباید ورودی نامناسب بدی ب ذهنت همین. حتی از سمت خواهرام به بی احساس و خودخواه متهم شدم چون نوتیس نمیکردم، یادمه از عقایدم با هیچ کس صحبت نمی کردم حتی همین بی توجهی و سکوتم روی مخ شون بود.

    خیلی ب خودم آفرین میگم ینی الان ک فکرشو میکنم میگم چطور انقدر خوب تقوا کردی؟ روزهای سختی بود من لبه پرتگاه بودم ولی خدا نزاشت بلغزم، خدا جوری دلِ منو سنگ کرد مثل سیستم خودش عمل کردم، نزاشت دلم برا هیچ کسی بسوزه، با اینکه میگم خیلی از قوانین آگاه نبودم و اول راه بودم، یادمه خانم شایسته میگفتن حتی بچه هایی ک چندین سال عضو سایت هستن با جوِ جامعه یکی شده بودن ولی خدا چقدر منو دوست داره ک نزاشت من ب راه کج برم، همیشه ی همیشه دستمو گرفته و گفته تو یکی رو برا خودِ خودم آفریدم، نمی زارم خار تو پات بره. از بچگی من کلا از حواشی ب دور بودم، از دوستی های بیهوده، رفت وآمدهای بیهوده، از اول خودش تنها تو دنیام بود.

    ب خودم میگم چرا این تعهد رو ادامه ندم!؟ استادجان میدونید ناعمه ی پارسال کجا بود؟ توی مغازه ی خودش بود، فاصله اش با خونه شون 5 دیقه راه بود، داشت پول میساخت خوبم میساخت ب لطف خدا، با همون اجناس کم اش با همون مغازه 10 متری اش ک تو عقب نشینی بود خدا براش مشتری های باکیفیت می رسوند و روزی شو خوب میداد ک همه ی همکاران تعجب میکردن، تو بچه جون، سال اولی هستی، خاک نخوردی هنوز، جنسی نداری ک، بنری نداری، مغازه سرنبش نیستی ک، تجربه ای نداری، کاسبی از کجا بلدی، چطور ب روزانه فروش 1 و 800 هم رسیدی، خیلی خوبه والااااه!!!! ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    همه شون ترسیده بودن از این مغازه کوچولو، فکر میکردن من اومدم روزی شونو قطع کنم، من برا همه شون آرزوی ثروت و برکت میکردم، حتی رفتم با یکی از باتجربه و پرفروش ترینای محل صحبت کردم و بهشون تبریک گفتم، هرسری هر چند وقت یکبار می اومدن از جلوی مغازه ام رد میشدن ببینن اوضاع این بچه چطوره؟ چیکارا میکنه، احساس خطر میکردن در آینده شون، با اینکه من به هیچ عنوان یکبارم برا آمارگیری نرفتم، خدا ب من میگفت کاری ب این کارا نداشته باش، راهِ خودتو برو، منم ک روزی تو میدم.

    نمی دونستن من مثل اکثریت جامعه ب شرایط نایس و امن دل نمی بندم، نمیدونستن من تو زندگیم ب کمتر از بهترین راضی نمیشم، چون من خدارو دارم کجای کارید دوستان؛)))

    ولی ناعمه ی پارسال توی مغازه کوچولوش اسیر بود، دیواراش خفه اش کرده بودن، برا تنفس میرفت  بیرون مغازه و دقیقه ها و دقیقه ها پیاده روی میکرد و هوای پاییزی اش رو می بلعید، و میگفت خدایا ینی میشه از این هم راحت تر باشه زندگی؟ ینی میشه از این هم راحت تر ثروت خلق کرد؟ ینی میتونم قهوه مو تو غروب هوای پاییزی ات بخورم؟ من نباید اینجا توی بند باشم، من آزاد آفریده شدم، من میخوام غروبا برم بالاپشت بوم برم کنار پنجره بشینم عبادت کنم ابراتو ببنیم هوای پاییزی تو ببلعم، قهوه ای ک طعم آزادی رو میده نوش جان کنم، من نباید الان اینجا باشم.

    همون سال اول فهمیدم من دلم پر میکشه برای آزادی، قلبِ من روحِ من اسارت رو قبول نمیکنه، آره من یه مرحله آزادتر شده بودم، من از کار اداری و سختی هاش ب مغازه ی خودم رسیده بودم، یکسال تجربه کافی بود تا برم سراغ مرحله ی بعدی زندگیم، زندگیِ باکیفیت تر و عمیق تر.

    امروز ک بارون میزد من قهوه ی صبح و غروبم رو توی همون آزادی ِ زمانی و فکری نوش جان کردم، روبروی همون ویو، همون ابرا و همون هوا. دقیقا آرزوی پارسالم ب وقوع پیوسته. من آزادتر شدم.و فراموش کرده بودم روزی این آرزوم بوده، همونطور ک روزی آرزوم بود از مترو و اتوبوس و شرکت و تلفن و دفتر دستک خلاص شم.

    ناعمه ی پارسال این موقع توی مغازه بود، با صدای بوق ماشین و موتور و آدما قرآن می خوند، کامنت می خوند با هندزفری تو گوشش ک نت خالی پیانو پخش میشد، فایل می دید با پارازیت مشتری ها، مغازه اش بخاری نداشت، یه فن هیتر 10، 15 سانتی جلوش بود ک فقط باید میچسبید به اون و هرکسی می اومد داخل میگفت چقدر اینجا سرده چه جوری تحمل میکنی، یادمه حتی بیرون گرم تر از داخل مغازه ی من بود. ولی من خوشحال بودم من راضی بودم چون سرمای دیگه ای رو تحمل کرده بودم قبلا، سرمای 6 صبح بیدار شدن برای رفتن ب سرکار. برای من تحملش سخت بود ک از پتانسیل هام برای کسی استفاده کنم و قدر و ارزش کار من دونسته نشه، همین ک من داشتم برای خودم برای جیب خودم برای حساب خودم پول میساختم برام بهشت بود اونجا، من داشتم با خدام لذت میبردم و هر روز با یادآوری گذشته ام و آسان تر شدنم با امید کرکره ی سخت مغازه ام رو با دست میدادم بالا.

    بگذریم، میدونین حالا اون فن هیتر کجاست؟ اینجا روبرومه، می دونین الان فایل های شما توی یه سکوتِ عمیق توی یه واحد کامل با صدای بلند از یه مانیتور 24 اینچی با یه سیستم کامل و مجهز داره پخش میشه. این آرزوی چند هفته پیشم بوده استادجان، ببینید این خدا چه بار گرانی رو دوباره از دوشم برداشت. حالا در سکوت محض بعد از نشان دادن ایمان و شجاعتم و بستن پرونده مغازه داری این مکان این غار حرا رو تحویلم داد. این مکان بود ولی من هدایت نشدم بهش، باید اول ایمانم رو نشون میدادم.

    اینجا طبقه همکف خونه مونه، قراره بابام دستی ب سر و روش بکشه، اتاقش پرایوت با امکانات برا منه، فرش و کامپیوتر و میز و مهم تر از همه سکوتِ دلپذیرش وااااای، من عاشق سکوت شدم این روزها، آبجیم میگه چرا انقد رو صداها حساس شدی؟ فکر کردم بقیه هم اینطورن، میخوام فقط سکوت باشه تا توی قلبم با خدا صحبت کنم، همش از قوانینش بگم، از خواسته هام بگم، توی سکوت قرآن بخونم، بشینم پای این فایل و وقتی داد میزنید ب خودم افتخار کنم و آفرین بگم، افتخار کنم بابت چنین استادی. افتخار کنم بابت شاگرد شما بودم و تمام مدت گوش دادن این فایل لبخند پرو آنه ای روی لبم باشه ک بگم به به ب این استاد به به ب این هدایت، ایول ب این لیاقتی ک در خودت ایجاد کردی ک گوشت محرم شده برای شنیدن این فایل، به به ک جزو 1 درصد جامعه هستی.

    این روزها تحمل صداها و حرف های اضافی رو ندارم، تحمل لغو و بیهودگی ها، اعمال بیهوده، کارهای سخت، تحمل شنیدن در مورد زندگی بقیه رو ندارم، این بقیه میتونه پدرم باشه، ب من مربوط نیست ک داره چه تصمیماتی می گیره چه بیزنس جدیدی راه میندازه، خدا بهم گفت ناعمه باباتو ولش کن، پولاشو ولش کن، کاری ب پولِ بابات نداشته باش،بزار آتیش بزنه، انتظارت رو ازش ب صفر برسون، در آینده انقدر بهت پول میدم ک بگی خدایا راضی ام ازت، راضی م کردی، اینو بدون هر اتفاقی بیوفته برا تو خوبه.ب نفع تو تموم میشه، فقط تمرکزت رو بزار رو خودت، همین.

    میخواد منو از قید و بندهای زمینی از روابط زمینی از وابستگی های زمینی جدا کنه، حتی اومدن ب اتاق خودم و سکوت و تنهایی بیشتر داره منو قوی میکنه، هر روز اتفاقاتی می افته ک قدرتش رو ب رخم بکشه، فکر میکنم حساس شده رو من، هر فکر شرک آلودی میاد تو ذهنم، هر رفتار شرک آلودی میکنم سریع بهم هشدار میده، میگم بابااااا خدایا داری چیکار میکنی با من، چشم اینجا تو اونجا تو اصن غلط کردم همه جا تو، اصن قدرتمند تویی، تنها قدرت تویی، تویی ک ب این بنده هات اجازه تکون دادن انگشت کوچیک شونو میدی، پس من چرا قدرت رو بدم ب اونا؟ چرا فک کنم اونا میتونن کارمو راه بندازن، فقط این آدمه میتونه، اگه این نباشه دیگه کی هست آخه؟

    یه سری شرایطم پیش میاری تا تو بدااااانی کی ایمانش تو حرفه کی ایمانش قلبی عه، اینا هم آزمایش های تو عه، میدونم قرارم نیست همیشه مورد آزمایش قرار بگیرم، تو ک کرم نداری ب قول استاد هی سیخ بزنی، نه این تضادها هم پیش میاد ک من خواسته هامو فراموش نکنم، یادم میندازی ک قوی باشم، یادم میندازی ک رسالتم رو تو این دنیا فراموش نکنم، الکی و ب بطالت نگذرونم وقتم رو، این تضادها پیش میاد تا تو ایمان رو در قلبم بسازی، قششنگ می بینم بعد ک باهم از این تضاد رد شدیم قشششنگ می بینم ک شخصیتم سیقل داده شده با ایمان، احساس قدرت میکنم، عظمتت رو بیشتر ب رخم میکشی.

    اره استادجان امروز جلوی پنجره با نم نم بارونش بهش میگفتم ببین من میرم زیرزمین، میشینم پای سیستم( در حال یادگیری php هستم) و تا وقتی ب نتیجه نرسم دست از کله ات برنمیدارم، اصن توقع دارم ازت، توقع یه بچه پررو، ک بااااید منو هدایت کنی ب مسیر آسان تر پولسازی، چون میشه، دیدم ک میگم، منم میخوام ازت. گفتم میدونم مسیر آموزش با حضور تو سخت نیست، میدونم دقیقه ب دقیقه کنارمی، برا هر سوالی ک دارم هرجا گیر کردم سریع جوابمو میدی، من فقط میرم پشت اون سیستم می شینم، کنترل این ذهن چموش با من ک میگه الکی و بی فایده اس، تعهد و روزی 2 ساعت پای این سیستم نشستن با من، ولی بقیه ی کاراش سخته خداوکیلی، بقیه اش با تو. پشتیبان آنلاین داریم چه پشتیبانییییی، همیشه در دسترس، همیشه آنلاین، اگه تابحال پیداش نکردین ب قلب تون رجوع کنین همون لحظه ک سوال می پرسین جواب تونو میده، خیلی باحاله بخدا

    الان میفهمم با خدا هیچ کاری سخت نیست، من فقط 5 درصد آموزش رو دارم پیش میرم. آره استادجان من انقد پیش میرم و به هدایت هاش لبیک میگم ببینم چی میشه، من یه درخواستی داشتم و اونم گفت این کارو انجام بده، حالا نوبت منه، من آزادی زمانی میخوام، شغل لذت بخش میخوام، خلق کنندگی میخوام، ابداع کردن میخوام، میخوام از طریق استعداد درونی ام ثروت خلق کنم اونم زیاااااد اونم راحت، میخوام در آزادی کامل به سر ببرم، مسافرت برم، کلی لباس بخرم، غذاهای خوب، تفریح گشت و گذار، گفت اره من بهت میدم فقط این مسیرو ادامه بده،  تا قدم های بعدی بهت گفته بشه.

    حتی در حین آموزش من زجری نمیکشم دارم لذت میبرم از این مسیر، کلیییی مسئله حل کردم، کلی عزت نفس ساختم، منی ک بلد نبودم چیزخاصی از کامپیوتر حالا میشینم کد میزنم، فقط از دور ترسناک بود، اگه بقیه تونستن منم میتونم، تاااازه من هدایت و حمایت خدارو دارم من ک 100 پله از بقیه جلوترم هههههه.

    استاد عزیز و دوستانم مرسی ک کامنت مو خوندین، از دل برآمد، خواستم بگم خدا منو آسان کرده ولی من فراموش کرده بودم روزی این شرایطم آرزوم بود و حالا دارمش. وبازهم بیشتر و باکیفیت تر میخوام، چون میدونم این خدا ب اندازه ای ک من ایمان نشون بدم به همون اندازه نه هزار برابرش از فضلش میبخشه، من عاشق اجرِعظیمی ام ک خودش گفته، عاشق پاداش گرفتن از این خدام، چون خووووب بلده سوپرایز کنه جوری ک اشک ها میان اشک ها میان …، پس اگه پاداش های بزرگ جایزه های خفن می خواین یه کوچولو ایمان نشون بدین ؛)))

    در پناه الله باشید. استادجان خیلی دوست تون دارم، توی قلبم جای دارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    به نام خداوند بخشاینده ام

    سلام ب دوست عزیزم روژینا جان

    چه درک زیبایی چه کامنت قشنگی واقعا ک فیض بردم من همیشه عاشق شنیدن تجربیات زیبای انسان ها هستم خداروشکر ک هدایت شدم ب کامنت شما خیلی زیبا بود.

    واقعا من هم گاهی ب چهره های توی خیابون و مترو نگاه میکنم و با خودم میپرسم چرا مردم ما چهره های شاداب و خندانی ندارن، نمیگم خودم همیشه اینجور بودم و یا هستم ولی این اواخر متوجه شدم ناخودآگاه لبخندی روی لبامه، ینی ب خودم میام یهو متوجه اش میشم با اینکه قبلا اینطور نبودم، یه موقع هایی هست آدم خسته است درسته شاید اون لبخنده نباشه ولی دقت کردم مثلا در پیاده روی هام صورتی خندان دارم چون بیشتر اوقات سعی میکنم با کلامم ذهنم رو جهت دهی کنم ب سمت نعمت ها و خوبی ها این خیلی خیلی کمک کرده باید افسار ذهن رو با کلام بگیریم تو دست مون، باید همش بگیم چقد این بچه نازه، چقدر این محل مون خوبه ها، چه ماشین خوشگلی رد شد، چه انسان های سالم و صالحی دیدم امروز چه فرکانس شون مثبت بود، آخییش خدایا شکرت چه باد خنکی خورد تو صورتم، چه غذای خوشمزه ای خوردم امروز، چقد مامانم مهربونه خداروشکر برای حضورش تو زندگیم و… 

    وقتی میای آگاهانه با کلامت صحبت میکنی در مورد زیبایی های اطرافت و همون لحظه همون لحظه ب زبان میاری اش و موکولش نمیکنی ب بعدا، رفته رفته تو دیگه شخصیتت عوض میشه، بیشتر با خودت و بقیه درصلح قرار می گیری، سپاسگزاری درست و قلبی رو یاد میگیری و قلبت باز میشه.

    شاید اولش بخوای آگاهانه اینکارو انجام بدی ولی رفته رفته متوجه میشی داری ناخودگاه این صحبت هارو ب زبون میاری. واقعا قوانین خوشبخت زندگی کردن چقدر ساده است و من چقدر ساده فراموشش میکنم. همینه ک باید تکرار و تکرار و تکرار کرد.

    اینکه نوشتین داره درس میخونه با چهره ای خندان و بشاش، بهم اینو میگه ک اون فرد از جایگاهی ک داره راضی عه، با خودش در صلح عه، با درس خوندن در صلح عه، قدردان شرایط اش هست و این خودش نوعی سپاسگزاری عه. واقعا کدوم یکی از ماها با لذت و عشق و حال خوب و رضایت قلبی خودمون درس خوندیم کمتر کسی هست فک کنم، مثلا خواهر کوچک خودم ک همیشه جزو 3 نفر اول کلاس هست و الانم برای کنکور میخونه رو میبینم ک با چه زجر و بدو بیراه گفتن درونی داره درس میخونه. من میبینم چهره عبوس و ناراضی اش رو، واقعا این درس چه نتیجه ای خواهد داشت براش حتی اگر شاگرد اول هم بشه هیچی بنظرم هیچی فقط زجر الکی دادن ب خود هست.چیزی نمیگم بهش چون باید این مسیر رو بره مسیری ک همه میرن ماهم بزار بریم خود فرد باید برای آینده اش تصمیم بگیره ولی چ خوب میشد از اول تو مدرسه بهمون میگفتن برید دنبال عشق و علاقه تون کاری ک توش لذت می برید مگه زندگی چقدره ک بخوام زجر بکشم !؟

    دارم می بینم چجوری هدف دارن…

    چجوری خوشحالن…

    برای زندگیشون انگیزه دارن…

    در لحظه زندگی می کنن و توی فکر نیستن…

    احساس خودارزشی دارن…

    و به همون نسبت انگار چهره های بازتری هم دارن، حرکت هاشون سریعتره، روون تره… تمرکز دارن اصلا…

    چون حالشون خوبه… و مجددا تاکید میکنم احساس خودارزشی دارن…

    واقعا هدف ک داشته باشی تو زندگیت تو زندگی پرباری خواهی داشت، من به شخصه دوست دارم هر روز یه قدم جدید، یه کار جدید، یه تجربه جدیدی، یه درک جدید، پیدا کردن ی ترمز جدید، یه شرک مخفی، یه پله توحیدی عمل کردن، ب خودم و زندگیم اضافه کنم و اصن شاید ندونم چطور ولی ب خدا میگم خدایا امروز یه برنامه ای بچین برای یه پله رشد و پیشرفت بیشتر.شاید اصن اون یه فکر مثبت و یه زاویه دید دیگه یه اعراض و تقوای بیشتر باشه ها اصلا کار شاخ و شکستن غول نیست چون موفقیت حاصل همین بهبودهای کوچک و دائمی عه. خلاصه وقتی بیوفتی تو دورش خیلی حس هدفمند بودن زندگیت رو میده خیلی بیشتر ارزش قائلی برای وقتت و برای ورودی هات. هر روز ب خدا میگم خدایا من ب ایده هات نیاز دارم بهم بگو برای زندگی باکیفیت تر چکار کنم. 

    و این جملات پایانی ات خیلی زیبا بودن

    با خودم عشق کنم،

    به خودم عشق بدم و از خودم عشق بگیرم، به خودم بی دلیل محبت کنم…

    و وجود پاکم رو لبریز کنم از عشق و مهربانی

    تا از لبریزش دیگران هم بهره مند بشوند…

    اگر من این فرمول رو رعایت کنم، شک ندارم، که

    سلامت میشم،

    پیشرفت میکنم،

    حالم روز به روز بهتر میشه،

    پول و ثروت توی زندگیم میاد،

    سرمایه گذاری روی خودم بیشترین جواب رو میده…

    و مهمتر از همه من این تایم از زندگیم لذت بردم!!!!

    چه خوشبختیم ک اینجاییم، چه خوشبختیم ک مهم ترین سرمایه گذاری زمانی، انرژی، تمرکز، مالی رو روی شناختن قوانین زندگی زیبا می اموزیم ب لطف خدا، خداروشکر برای هدایت مان، برای چسبیدن ب اصل زندگی و وارد حاشیه نشدن. 

    در پناه الله شاد و موفق و ثروتمند باشی دوست خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: