live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • خواسته‌های واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آن‌ها، از تضادهای زندگی پدید می‌آیند؛
  • به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
  • در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
  • هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
  •  زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترس‌ها و نگرانی‌های بیهوده را از زندگی ما حذف می‌کند و چرخ زندگی‌مان را روان می‌سازد.
  • ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
  • به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
  • برای تحقق خواسته‌ها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
  • دوره 12 قدم به ما کمک می‌کند تا این مقاومت‌های ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
  • مفهوم ثبات فرکانسی؛
  • چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم درویشی» در این صفحه: 4
  1. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2848 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به اسناد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    گام دهم – استمرار در مسیر هم جهت با هدف

    برای رسیدن به یه هدف بزرگ باید قدم های تکاملی و کوچکتری براش برداریم اینکار باعث میشه در مسیرش قرار بگیریم

    توی دفترم درمورد قدم هایی که میتونم برای رسیدن به خواستم بردارم نوشتم و همین نکته یاداوری کردم بعد این ذهنم رسید چرا درمورد فوتسال اینجوری نیستی یعنی من قدم های زیادی برداشتم ولی متاسفانه پراکنده بوده بخاطر همین من به خواستم که حرفه ای شدن توی فوتسال نرسونده من میخوام بازیکن لیگ برتر بشم ولی چقدر سختمه قدم های کوچیک متوالی بردارم، شاید با یه سری قدم ها عذاب وجدان حرکت نکردن از خودم دور کردم و فکر کردم این کارها انجام بدم دیگه تموم ولی نه اینطور نیست

    من اگر میخوام بازیکن حرفه ای فوتسال بشم

    حرفه ای متخصص بشم(چقدر این کلمه حسش خوبه دوسش دارم)

    باید بتونم قدم های متوالی و هم جهت با هدفم بردازم انصافا بهش فکر میکنم ذهنم ارور میده شاید این همون بهایی هست که باید برای هدفم پرداخت کنم نه اون بهاهایی که تا الان پرداخت کردم

    من به خودم گفتم هدفم میذارم برای سال دیگه که سال دیگه به این خواسته برسم

    اینجوری سعی کنم ذهنم ازاد تر بذارم که بتونم قدم های اول و متوالی برای هدفم بردارم

    و مدام به خودم بگم اشکال نداره امسال نشد

    سال بعد با دنبال کردن مسیر درست میشه

    ناامید نباش don’t worry

    استاد در مورد تمرکز بر هدف یکی از دوستان توی کامنتها نوشته بود یه نکته ای فهمیدم بعد از اینکه به تضاد و شرایط بد بعد از رسیدن به خواستم برخوردم اینکه قدم های اخر هدفتو داری برمیداری قبلش یه هدف حداقل یه پیش فرضی از اینکه میخوای چه هدف دنبال کنی رو توی برنامت داشته باش

    چون تلاش برای همیشه توی مسیر بودن مهم و خواسته های ما رو بهمون میده وگرنه که باز میام پایین

    درمورد فوتسال من به این نتیجه رسیدم که من توی موفق شدن بیشتر گوشم به اینکه فلانی چی میگه تا خدا چی میگه

    بیشتر توی ذهنم اینکه برم از فلانی بپرسم تا اینکه از خدا بپرسم

    یعنی خدا چقدر تو رو غریبه دیدم که برای یه همیچین هدفی که روز و شب و انرژی و پولم گذاشتم اخر بجای اینکه از تو پرس و جو کنم که چیکار کنم میخوام برم از فلان شخص بپرسم

    با ایمان

    مریم درویشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2848 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    و هم مسیر های من در این پروژه

    امروز روز دهم از پروژه خانه تکانی به صورت گام به گام من است

    من مریم درویشی هستم و اینجا دارم کامنت روز دهم برای شما مینویسم

    از این فایل نکات مهمی یادداشت کردم

    و بنظرم کلید مهمی توی این فایل بود وقتی استاد داشت توضیح می‌داد که باور پول بدست آوردن آسان است و این جمله که وقتی اونو میگیم در مرحله اول جمله س و باید ادامه بدیم و حواسمون باشه چیزایی که گوش میدیم و تکرار میکنیم در حد یه جمله نمونه..

    من فایل گوش دادم دوبار و اومدم سراغ کامنتهای این پروژه، با خوندن کامنت نتایج یکی از دوستان خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم

    گریه کردم نمیدونم گریه ام از روی حسادت و نداشتن یا شوق و ذوق ولی بنظرم گریه خواستن بود از خدا از کسی که مدت‌های زیادی هست صداش میزنم و به در بسته میخورم بهش گفتم تا وقتی که امروز یه حرکتی برام نزنی من کامنت نمی‌ذارم تا آخر شب هم فرصت داری

    بهش گفتم منم لایق رسیدن لایق در مسیر تکامل قرار گرفتنش هستم

    باید به منم بدی

    منم بندتم و تو وظیفته که به من بگی و منو ساپورت کنی

    چون متوجه شدم که دقیقا چه باوری اون ته مدام حرف میزنه و انگار از پشت صحنه دستور میده که ارتباط باشه یا نه

    خلاصه که امروز بعد از چند هفته تمرین فوتسالم قرار بود برگزار بشه چند هفته ای بود لغو بود منم توی گروه از بچهای سالن خداحافظی کردم و رفتم قدم های دیگه رو برداشتم،از دیروز که برنامم چیدم یه حالی داشتم انگار امروز شنبه ست درحالی که امروز پنج شنبه بود ولی حسم فرق می‌کرد

    خیلی راضی نبودم و نیستم از اون بچها و سالنی که باهاشون تمرین میکردم ولی وقتی مربی بهم پیام داد مخصوصا وقتی صبح بعد از گوش دادن به فایل استاد به خودم گفتم چه قدمی میتونم بردارم اینو نشونه دیدم گفتم برم دیگه یه راهی میشه

    و امروز شامم از قبل آماده کردم گفتم بعد تمرین گرسنه منتظر نمونم

    و آماده شدم و رفتم دیدم بچها دم در ایستادن و گویا ناهماهنگی بوده و با این سالن خالی بود اون سانس ولی نمیدونم چیشد نفهمیدم و چه ضد حالی خوردن از اسنپ اومدم پایین و رفتم تو بهم گفتن تمرین نداریم

    عصبانی شدم از درون یه چیزی هی بالا پایین پیچ می‌خورد واقعا اون لحظه خوبی نبود و بعد از چند دقیقه نشستن تنهایی روی پله گریه کردم نتونستم جلوی احساساتم بگیرم خیلی سخت بود

    به خدا گفتم، قرار بود که یه راهی نشون بدی این بود؟؟؟

    خیلی سختم بود گفتم من نمیرم خونه تا آخر ساعت میشینم اینجا

    بچها رفتن مربی گفتم حالم خوب نیست اروم شدم میرم گفت باشه خبر بده

    نشستم نشستم من بودم و نگهبان توی اتاقش سر میزش مشغول خودش

    و یه سگ دیدم داره از پشت سالن میاد

    اومد اومد یه دور زد بعد اومد سمت من منو با دقت نگاه می‌کرد و نزدیک شد و بعد رفت سمت راستم و از پله ها یه نگاه انداخت به دور اطراف چرخید اونطرف اومد توی فاصله یک متر بیشتر نشست سمت من برای چند دقیقه کوتاه نشست منم نگاش کردم اونم نگاه کرد و هیچی نگفتم تا اینکه نگهبان اومد گفت به سگه که برو اون سمت بشین برای خودت

    راستی اینم نگفتم وقتی سگ اومد همون اول نگهبان داشت میرفت بیرون که به سگ سلام کرد.

    همون موقع که سگ داشت میچرخید من گوشیم باز کردم اومدم سایت

    قبل از اینکه آماده بشم که بیام سالن داشتم کامنتها رو میخوندم که روی یکی از کامنتها بدون اینکه بخونمش نگه داشتم و گوگل بستم و گفتم بعدا میام بقیه رو میخونم

    اون کامنت دیدم اومدم بخونم دیدم یکی از بچها که اسمش یادم نیست الان درمورد تضاد نوشته کامنت خییلی کوتاهی هم بود و اینکه چه نگاهی داشته باشیم به تضاد همون موقع گفتم این یه نشونس

    اول اینکه تو متوجه شدی از جایگاه مربیت که فهمیدی اون صلابتی که تو از مربی میخوای نداره برای همین اینجا دوست نداشتی بمونی

    دوم این تضاد که اومده تو رو ببره بالا بهش فکر کنم شاید قراره تو رو هدایت کنه به یه تیم بهتر بالاتر همون چیزی که خودت همیشه میخواستی و میگفتی من باید جای بهتر باشم

    به علاوه هدایت و نشونه خدا دیدی که این کامنت نخوندی گذاشتی بعد تمرین و بعد تمرین با این اتفاقی که افتاده اومدی سراغش این بی حکمت نیست مریم (البته من خودم با یه اسم دیگه صدا میزنم)

    خداراشکر

    اسنپ گرفتم اومدم خونه

    توی راه آقای راننده ازم پرسید که چه ورزشی انجام میدم من اولش مقاومت کردم بعدش بهش گفتم که که استان ما سه تیم لیگ برتری داره توی فوتسال گفت فوتسال زنان نمیشناسم ولی فوتبال خاتون بم هست اونو میشناسم

    همین نکته خیلی مثبتی بود از اینکه تیم خاتون بم تونسته توی فوتبال زنان دیده بشه پر افتخار ترین تیم لیگ برتر زنان ایران

    پس برای فوتسالم میشه

    میشه یه روزی که منم توی یه تیم شناخته شده فوتسال بازی کنم که زنان هیج مردان هم بشناسن و اطلاع داشته باشن و شناخته شده باشه.

    گفت پسر من فوتبال، من از شهر دیگه میام اینجا خیلی جای پیشرفتی نمیبینم برای پسرم توی شهر خودمون،

    منم بهش گفتم مهم اینه لذت ببره عشق کنه با بازی کردن

    و سریع پیاده شدم و بدون اینکه حواسم باشه که پرداخت زدم

    من اصلا امکان نداره و نداشته که برسم خونه بعد یادم بیاد پرداخت نکردم پول اسنپ همیشه بدون استثنا پرداخت میکنم و حواسم هست اما امشب اصلا حواسم جای دیگه بود توی کوچه داشتم میرفتم سمت خونه متوجه بودم اسنپ نرفته و همون لحظه نجواهااومدن سراغم که وای ببین این ادم چقدر بدیه ببین میخواد آمار تو رو دربیاره که خونتون کجاست

    و فکرها اومد

    یه لحظه که رسیدم دم در گوشیم باز کردم رفتم اسنپ دیدم عههه پرداخت نکردم انگار یه حسی گفت گوشیو باز کن مطمئن شی

    برگشتم گفتم ببخشید من پرداخت نکردم همونجا پرداخت کردم و ایشون رفت بعدش گفتم ببین مریم دیدی بیخود قضاوت کردی

    اتفاقا خیلی ام آدم شریف و محترمی بود حتی توی سوال پرسیدنش از من

    تازه با اینکه هوا خوب شده ولی برام کولر زد و خداروشکر میکنم بخاطر راننده اسنپ های خوب شهرمون

    خداروشکر که بهم امشب نهیب زدی که همه آدمها شبیه بهم نیستن و با قضاوت کردن ادمها چه باورهای بدی در مورد راننده اسنپ ها و مردها و پسر ها داشتم باور میکردم

    بعدش خدا گفت کامنت بنویس و بگو که من هستم حضور دارم وجود دارم گفت اینو بهتون بگم

    اینکه من هدایت شدم و منم از هدایت شدگانم

    اینکه خدا هدایت میکنه

    یادم رفت بگم اینو که به خدا گفته بودم من امشب کامنت نمینویسم اگر اون چیزی که بهت گفتم انجام ندادی، من کامنتم را نوشتم درسته اصلا توقع نداشتم یه همچین اتفاقی بیوفته اما با خودم میگم این شاید همون اتفاقی باشه که منو داره به سمت خواستم هدایت میکنه

    خداراشکر

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/19

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2848 روز

    سلااااام سوووگل باور کن نتونستم پیامی برای این کامنتتت نذارم در تعجبم چرا در همون لحظه اول که داشتم لیست کامنت هات میدیدم این کامنت اصلااااااااا به چششششم نخوررررده

    سوگگل باورم نمیشههه من خووووووودم درون تو دیدم

    حسممم کردددددم تو خودمنیییییی

    اینقد اینقد درونم غوغا شد که همینطور اشک از چشمام میبارهههه

    عاشششقتم دوست عزیزم

    بالاخره به آرزوهات رسیدی

    اون نکته از حرفات یادم نمیره که گفتی همین الان توی زندگیتون حسش کنید

    دارم با خوندن کامنت تو حسسشش میکنم

    نتوان وصف تو گفتن که تو فهم نگنجی

    نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2848 روز

    سلام زهرا عزیز

    اول میخواستم بگم این فایل گام دهم است

    دوم اینکه تو همین الانم توی مسیری حتی اگر حالت بد بشه

    هر بار احساس بد و حال بد اومد که نتونستی خودت رها کنی ازش

    یادت باشه استاد توی گام های قبل چندین بار درمورد احساس بد و اینکه قرار نیست همیشه حالمون خوب باشه صحبت کرد اینکه ما سعیمون براین باشه که هر بار کمی بهتر از قبل باشیم

    اندازه یه نخود یک صدم درصد یا نصف قاشق چای خوری و..

    اینو گفتم که یادت باشه مسیرو از خودت ناامید نشی ول کنی

    من هر روز کامنتهای شما و بقیه بچها میخونم

    دوم، صحبت کردن با خودت خیلی میتونه بهت کمک کنه

    اگر فضایی داری میتونی با خودت صحبت کنی و یه در گوشی به ذهنت بزنی خیلی خوب میشه

    یعنی اینقدر صحبت کن و یادآوری کن منطقی کن که چرا اینجایی و برای چی داری برای زندگیت تلاش میکنی (که این تلاش میتونه گوش دادن به فایلها باشه) خیلی خوب میشه

    یا هدفت آرزوتو و تمام تلاش هایی که براش کردی که ممکن یکسری هاش نتیجه نداده باشه یاد اوری کنی خیلی خوب میشه

    بعضی موقع کار کردن روی ذهن همین وایستادن جلو ذهن و صحبت کردن با خودته

    امیدوارم حالت خوب باشه عزیزم

    در پناه خدا باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: