live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج

در این فایل، سوال اساسی زیر مطرح شده است:

“چه عواملی نتایج یک کسب و کار را متفاوت می‌کند؟ چه عواملی سبب می‌شود‌، فردی مثل استاد عباس‌منش با اینکه آنچه را که متخصصین‌ علم بازاریابی مهم می‌دانند، انجام نمی‌دهد‌ اما در کسب و کار خود به موفقیت‌هایی دست می‌یابد که سایر کسب و کارهای آن حوزه، با وجود اجرای فرامین متخصصین بازاریابی، دست نیافته‌اند؟”

«تفاوت قائل شدن میان اصل و فرع» درباره عوامل موفقیت یک کسب و کار، هدف اصلی این فایل است. اما تمامی جزئیات درباره عوامل اساسی موفقیت پایدار در کسب و کار، به صورت مفصل در دوره روانشناسی ثروت 3 توضیح داده شده است.

دوره روانشناسی ثروت 3، استاد خبره ایست برای ایجاد “توانایی تشخیص اصل از فرع”، در ذهن مدیر یک کسب و کار. جلسات اولیه این دوره – در قدم اول – به دانشجو “مدیریت ذهن” را می آموزد. زیرا تا زمانی که فرد از عهده مدیریت ذهن خود برنیاید، محال است از عهده مدیریت کسب و کار خود برآید. روانشناسی ثروت 3، مدیریت ذهن را از ریشه یعنی “ساختن باورهای توحیدی” شروع می کند. زیرا “توحید”، تنها راهکار برای مدیریت ترس ها و نگرانی های توهمی است که ذهن همواره از طریق آنها وارد عرصه می شود.

ریشه موفقیت پایدار برای یک کسب و کار، در باورهای توحیدی صاحب آن کسب و کار است. باورهایی که تمرکز فرد را به جای حساب کردن روی عقل انسانی، به پیروی از هدایت های الهی معطوف می کند.

ذهن ما اکثرا درباره پیروی از هدایت های درونی، مقاومت های بسیاری دارد زیرا ما آموزش دیده ایم تا روی عقل مان حساب کنیم، روی علمی حساب کنیم که حاصل درک به اصلاح از ما بهتران درباره شیوه به موفقیت رسیدن است. ضمن اینکه اساس این درک، بر تاثیر عوامل بیرونی (شرک)، بنا شده است و نیروی هدایتگر درونی ما را غیر فعال می کند. در نتیجه وقتی برایمان واضح می شود که می خواهیم کسب و کار شخصی خود را راه اندازی کنیم یا رشد دهیم، ذهن لیستی از موانع، مسائل احتمالی، ” به اندازه کافی خوب نبودن ها ” و شک و تردید ها را پیش روی ما قرار می دهد و تمام انگیزه و اشتیاق درونی ما را می بلعد زیرا فرد مهم ترین عامل، یعنی نیروی هدایت را از معادله خارج کرده و فقط روی عقل انسانی حساب باز کرده است.

به همین دلیل، روانشناسی ثروت 3، بازسازی کسب و کار را از پاکسازی ذهن صاحب کسب و کار از شرک شروع می کند. جلسات این دوره – قدم به قدم – همکاری کردن با انرژی خلق کننده و هدایت کننده ای را یاد می دهد که خداوند نامیده ایم:

نیرویی که درون ماست، از همه چیز آگاه است، همواره همراه ماست، همه ایده ها و راهکارها را دارد، جواب تمام سوالات را دارد، در حل مسائل به ما کمک می کند، هدایت ما را وظیفه خود دانسته است، برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد و عاشقانه می خواهد به ما کمک کند تا در مسیر خواسته های خود حرکت کنیم و از طریق تحقق خواسته های خود، دستی باشیم برای گسترش جهان.

مهمترین بخش از آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، مامور ساختن این باور مرجع است که شما به عنوان مدیر یا صاحب یک کسب و کار، باید در ذهن خود بسازید. سپس سایر عوامل، روی این فونداسیون قرار داده می شود.

  • به اندازه ای که مدیر کسب و کار، جمله به جمله آگاهی های جلسات این دوره را مثل وحی منزل جدی می گیرد و در رفتارها و عملکرد خود لحاظ می کند، به همان اندازه نیز:
  • نگرانی هایش درباره مسائل کسب و کار مثل بازیابی، مشتری مداری، تولید، مجوز و … حذف می شود؛
  • به همان اندازه به آرامش ذهنی می رسد و به اندازه این آرامش ذهنی، الهامات خداوند را درباره “چگونگی”، دریافت می کند؛
  • به همان اندازه جواب سوالاتی را دریافت می کند که الان جوابی برایشان ندارد؛
  • به همان اندازه ایمان فعالی دارد که بدون نیاز به “دانستن همه چیز” یا “بی عیب و نقص بودن”، با امکاناتی که در همین لحظه دارد کار را شروع می کند.
  • به همان اندازه، به تعویق انداختن، برایش معنایی ندارد چون به خاطر این جنس از ایمان، تمام قدم ها در طی مسیر یکی پس از دیگری به او گفته می شود و نیازهایش در لحظه پاسخ داده می شود.

تمام کارآفرین هایی که در کسب و کار خود به موفقیت پایدار رسیده اند، چنین الگویی از عملکرد را دارند که عملکرد توحیدی نام دارد. عملکردی که عوامل بیرونی را بی تاثیر می داند و راه الهامات قلب را می رود.

وقتی ذهن خود را از اطلاعات محدود کننده خالی می کنی و پای آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3 می نشینی، آن آگاهی ها بخش خلاق و خداگونه وجود شما را فعال می کند و با چنین سوالاتی ایمان شما را به چالش می کشد که:

  • چرا از اینکه جواب تمام سوالات را درباره کسب و کار خود نمی دانی، ترسیده ای و کار را شروع نمی کنی؟
  • چرا روی حرفها و وعده های متخصصان حساب می کنی اما روی وعده نیرویی که جهان را هدایت می کند، حساب نمی کنی؟
  • چرا با وجود این نیروی هدایتگر درونی، هدایت کسب و کار خود را به او نمی سپاری؟
  • چرا به جای انتظار و سکون برای وقت مناسب، همین حالا این نیروی هدایتگر را فعال نمی کنی؟
  • چرا به این نیرو توکل نمی کنی و با همین امکانات، قدم اول را بر نمی داری؟

روانشناسی ثروت 3، با هدف ایجاد کسب و کاری با موفقیت های پایدار، به ما یاد می دهد تا درباره عوامل موفقیت کسب و کار، به دنبال تفاوت قائل شدن بین اصل و فرع باشیم. در دنیایی که در هر لحظه، هر فردی ایده ای درباره عوامل موفقیت منتشر می کند، باید از خود بپرسیم: ” اصل اساسی موفقیت یک کسب و کار چیست؟

روانشناسی ثروت 3، فقط و فقط بر درک و اجرای این اصل، متمرکز است. به همین دلیل در بازار مکاره امروز، هر روز یک تکنیک و شگرد جدید برای فروش ابداع می شود و خیلی زود هم محو می شود. اما آموزه های روانشناسی ثروت 3، از زمان تولید تا الان، فقط بر همان اصل اساسی یعنی قانون بدون تغییر خداوند استوار است و تا کنون کسب و کارهای افراد زیادی را متحول کرده که این آگاهی ها را عملی کرده اند.

مهم ترین بخش از آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3، فعال کردن نیروی هدایتگر درونی است. تمرینات و آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، باورهایی را در ذهن دانشجو می سازد که این نیرو را فعال می کند. سپس در ادامه جلسات، دانشجو یاد می گیرد که چگونه به وسیله “سوالات مناسب”، به این نیرو قدرت خلق کنندگی بدهی. سوالات هدایتگری که به شما می گوید:

“سمت شما”، در این قدم چیست؛ سمت خداوند چیست؛ چه کارهایی را باید انجام دهی؛ چه کارهایی را نباید انجام دهی؛ چه قدم هایی را شما باید برداری تا خداوند قدم های بعدی را برایت بردارد؛ چه جنس از توجه را باید فعال نگه داری و از توجه به چه چیزهایی باید اعراض کنی تا این نیرو همچنان فعال بماند. آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3 مشاور دانایی است که به شما یاد می دهد تا ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی بر اساس باورهای توحیدی، تربیت کنی.

به اندازه ای که به آموزه ها و تمرینات این دوره عمل می کنی، نیروی هدایتگری را در وجود خود فعال نگه میداری که:

  • در هر لحظه، قدم بعدی را به شما می گوید؛
  • درباره مسائل شما، سر راست ترین جواب را پیش روی شما میگذارد؛
  • ایده های سازنده را به سمت مغز شما هدایت می کند؛
  • آدمها مورد نیاز را به سمت شما هدایت می کند؛
  • راهکارها را به سمت شما هدایت می کند؛
  • شما را با فرصت های شگفت انگیز روبرو می کند و همزمانی های شگفت انگیز را برایت ایجاد می کند.

مدیریت کسب و کار، با وجود باور به این نیروی هدایتگر و فعال نگه داشتن او، بی نهایت آسان است. چون انرژی خداوند در تمام جزئیات کسب و کار شما جاری می شود و کارها را انجام می دهد. به گونه ای که همه متعجب می شوند از اینکه چرا شما در زمان مناسب در مکان مناسب هستی؟! اما خودت می دانی که دلیل این همزمان، شراکت با خداوند است. “توحید” یعنی شراکت با خداوند؛ حساب کردن روی این نیرو؛ اعتماد به هدایت های این نیرو و لبیک گفتن به الهامات این نیرو؛

لازم است تمام جلسات دوره روانشناسی ثروت 3 را بارها گوش داده شود، تمرینات با تمرکز بالا انجام شود، آگاهی ها به اندازه کافی تکرار شود تا مغز “توحید و چگونگی اجرای آن در عمل”، درک شود.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 3


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    79MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    16MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

4232 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده ملیکا مرتضوی» در این صفحه: 6
  1. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    یه نام خدایی که هرچه دارم از اوست

    سلام به خانواده ی خوب عباسمنش …

    دوست دارم جواب این سوال رو لول تیتروار بگم و بعد با گفتن یه خاطره تثبیت کنم که واقعا اصل چیه ؟

    خب به نظر من اولین تفاوت توی نگاه و دیدگاه و باور های آدمه…

    و دومی توی حل مسئله های بیشتره …

    شاید اگر چند ماه پیش از من این سوالو میپرسیدن شاید میگفتم باور ها هیلی مهمه ولی راسش ایمانی که الان به ابن حرف دارم خیلی خیلی بیشتر شده ….

    دوست دارم دلیلش رو اینجا براتون بگم …

    خب من الان 19 سالمه سال دوم دانشگاهم هستم و هنوز موبایل ندارم و خیلی اذیتم …

    یا مامانم مخالفه یا جور نمیشه نمیدونم بت هر نحوی ..

    و من بعد از ساختن 500هزار تومن پول تصمیم گرفتم دیگه از پدرو مادرم نخوام و روی خودم .کار کنم ‌‌‌…

    یکی دو هفته ای بود که سعی می‌کردم روی باورام نسبت به موبایل کار کنم و بعد از اون دوهفته مامان من دو تا چک برای موبایل کشید که داداشم بره و دو تا موبایل بخره …

    من خیلی خوشحال شدم و حتی اون روز یه کامنت هم روی سایت گذاشتم …ولی از اون روز به بعد کم کم تعهدم رو از دست دادم و دیگه کار نکردم …

    خلاصه داداشم رفت و فهمیدیم چون چکی می خوایم بخریم باید حدود 10 ملیون بیشتر پول بدیم و خب منم اصلا حس خوبی نداشتم که چکی و قسطی چیزی بخرم …

    اون موقع بعد از دو هفته کار کردن روی خودم که مامانم راضی شده بود که موبایل داشته باشم ذهنم بهم میگف نه کار کردن روی باورات تاثیری نداشته تو بزرگ شدی و مامان درک میکنه که تو باید موبایل داشته باشی …

    و بیشتر همین نجوا ها بود که باعث شد

    دیگه زیاد روی باورام کار نکنم…

    و همچنان داشتن موبایل عقب میوفتاد …تا بعد از عید شد و بعد مسافرت من با استادی آشنا شدم و اون استاد من رو خیلی دوست داشت و بهم کمک کرد تا به اون هدفی که دارم برسم …و من دوست داشتم باهاش کار هم بکنم …و اون قبول کرد و گفت تو باید موبایل داشته باشی و گفت که خانوادت باید بزارند …

    (من اون موقع که روی باورام کار می‌کردم روی این قسمت کار کردم که برای خرید موبایل پولش جور میشه به هر نحوی و پولش پرداخت میشه یا حالا یکی دیگه این پولو میده و اون موبایل بهت هدیه میده یا پولش داده میشه …)

    من که دیگه این حرفو شنیدم و دیگه مطمئن شدم دیگه هیچی نیست که جلوی نداشتن موبایل منو بگیره …

    غافل از اینکه هر چیزی دارم یا حتی هر چیزی که ندارم به خاطر باورای خودمه …

    هی خداوند بهم میگفت که باید باورات رو عوض کنی مگر نه نمیتونی چیزی رو که می خوای بدست بیاری ولی من گوش نمیدادم …

    تا یک روز که استادم داشت میرفت اون موبایل گذاشت جلوم و رفت به نشونه ی اینکه این مال توعه و خطت رو بزار توش ……ولی اون موبایل رمز داشت …و من باید تا اومدنش منتظر میموندم اما توی دلم با خدا بحث میکردمو میگفتم نه باور نیست …اگرم باشه من باورام تغییر کرده که این موبایل اینجا جلومه پس نگرانی وجود نداره …

    وقتی استادم اومد و من گفتم رمز داره تعجب کرد …چون تا اون موقع اون موبایل رمز نداشت …

    با پرس و جو و چندتا تلفن پیگیری کرد ولی نه فایده ای نداشت …

    پس دادن تا ریسرتش کنه …

    من همون روز متوجه شدم که به خاطر باورامه که این موبایل هنوز مال من نشده …

    و شب که اومدم خونه و به مامان گفتم گفت نه …اصلا حتی اگه اون بهت بده فقط تا وقتی اونجا کار میکنی باید دستت باشه و حق نداری بیاری خونه و به استاد هم بگو من باید با خانوادم صحبت کنم …

    دیگه یه جورایی متوجه شده بودم 90درصد ایمان داشتم که باورای من داره کار میکنه …ولی بازم 10 درصد امید داشتم که بعد از دیدار استاد با مامانم نظرش عوض میشه و اون موبایل هم تا اون موقع درست شده و من موبایل دار میشم…

    همون 10 درصد باعث شد من تا دیدار مامانم با استاد صبر کنم البته از اون روز یه کرمی توی وجودم افتاده بود که بزار ببینم واقعا باور ها داره این کارو میکنه یا نه …اگر واقعا باور هاست که به هیچ نحوی این موبایل به من نمیرسه و اگر چیز دیگری هست و با اصرار من یا حرف استاد یا تلاش برای عوض کردن مامانم میشه پس این موبایل مال من میشه و این روز دیدار مشخص میشه ….

    یه جورایی انگار توی ذهنم با این تجربه مشتاقانه منتظر نتیجه بودم تا بفهمم اصل دقیقا چیه …

    خلاصه روز دیدار فرا رسید

    و استادم توی دفترش با مادرم صحبت کرد …

    و بحث به موبایل که رسید مامانم گفت نه به نظرم الان فعلا موقش نیست چون با داشتن موبایل وارد قضایای بیهوده میشن …

    و گل گل گل …

    باور برنده شد …

    با اختلاف هم برنده شد و من اون لحظه با خوشحالی به مامانم نگاه کردمو توی ذهنم گفتم

    عباسمنش واقعا راست میگه باور ها اصل هستن …حتی اگه یه نفر بخواد دودستی اون چیزی که می خوای رو بهت بده باورات باعث میشه که تو اونو بگیری یا نه …دستان و جسمت هیچ تاثیری ندارند حالا هرچی می خوای تلاش جسمی کن …

    ..

    خلاصه از اون روز برام درس عبرت شد که ملیکا خانوم مراقب باش گول نخوری …

    و تعهد میدم که با ساختن باورای خوب چیزایی که دوست دارم رو بدست بیارم …

    ممنونم ازتون که تا انتهای کامنتم رو خواندید

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 758 روز

      به نام خدای مهربانم که هرچه دارم از اوست

      سلام سلام

      این امروز این فایل نشانه ی من بود و من به خودم گفتم بزار برم جوار های بچه ها به این مسابقه رو بخونم …کامنت اول بعد دوم و بعد به این کامنت خودم رسیدم‌…

      و از اول تا آخرش رو خوندم و تمام اون صحنه ها برام باز تکرار شد و یاد آوری شد که ملیکا واقعا واقعا واقعا هر آنچه که می خوای رو میتونی بدست بیاری اگر در فرکانس مناسبش باشی ….

      می‌پرسید چرا این حرفو میزنم ؟

      چون الان دارم این کامنت رو با موبایل زیبای خودم مینویسم موبایل زیبا و دوست داشتنی ام ….

      .

      .

      یادم نیست که تز بعد این کامنت بود یا از چند روز بعدش

      ولی اینو میدونم که به خودم گفتم من کاری به هیچ گس ندارم و فقط این موبایل رو می خوام و به خودم یک هفته وقت دادم ….

      و گفتم که باید باورام رو درست کنم …

      باورهایی کا قبلا نوشته بودم رو مرور میکردم و هر موقع یادم به تعهد میوفتاد به یاد می‌آوردم که هیچ کس هیچ تاثیری توی زندگی من نداره و هیچ کس جز خودم مانع خواسته های من نیست …

      این بزرگ ترین باوری بود که داشتم چون همیشه میگفتم مامانم نمیزاره خانوادم نمی‌ زارندو اینا ….

      و سعی می‌کردم خودم رو لایقش بدونم و بنویسم که با موبایل چقدر بیشتر لذت میبرم و کار ها برام آسان‌تر میشه …

      و باورتون نمیشه روز 9ام با هم رفتیم برای خرید موبایل …

      پیش یه فردی متشخص و اونم به راحت ترین شک یه موبایل آک خریدیم …

      چیزی عوض نشده بود نه اوضاع مالی نه حتی اصراری برای داشتنش …

      چیزی که عوض شد باورهای من بود …

      و حتی بعد از خرید موبایل قشنگ متوجه شدم که مامانم داشت به این فکر می‌کرد که اگر اینقدر خرید موبایل راحت بود و آسون و با چند تا چک ….چرا زود تر اینکارو نکرد !چرا چند ماه پیش که با این پول میشد یه موبایل ورژن بالاتر خرید اینکارو نکرد …

      اون نمیدونه و همش با تعجب میگفت اوضاع جور نبود ولی من میدونستم که خودم مانع بودم که باعث می‌شد مادرم هیچ اقدامی نکنه ….

      علاوه بر اون بعد از اینکه من باورم رو درست کردم خداوند مارو به آدمی هدایت کرد که حرص پول رو نمیزد و خیلی منصفانه برامون قسط بندی کرد …

      ممنونم خدای قشنگم

      عاشقونم‌..

      خیلی خوشحالم که الان با این وسیله میتونم بیشتر با شما در ارتباط باشم

      و بیشتر روی خودم کار کنم …

      وای خدایا شکرت …

      راستی الان اومدم چشم پزشکی برای گواهینامه و این آدم خیلی خوب با من رفتار کرد …

      خدایا شکرت که هر روز دارم در مسیر خواسته هام حرکت میکنم

      خدایاپونصد هزار مرتبه شکرت …

      در پناه الله باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    سلام

    ازتون ممنونم که به این زیبایی این کامنت رو اینجا نوشتید … خیلی برام زیبا و جذاب بود اونقدر که با هر کلمه انگار شاهد اون اتفاقات بودم … راه دوری رو که رفتین …هدایت ها …. اعتماد به خدا …

    میدونید منو به یاد چی انداخت …

    به یاد ملیکای 7 ساعت پیش که داشت به خدا میگفت خدایا دیگه حس خوبی ندارم که برم با مغازه ها مصاحبه کنم …یه راه درآمد دیگه بگو*این مصاحبه هم یک راه درآمدی بود که خداوند در دلم انداخت و من تقریبا یک ماه پیش از صفر به 500هزار تومن درآمد رسیدم …با محصولی که تولید کردم …و البته خدا تولید کرد خدا ایدشو داد مگر نه من اصلا حتی فکرش رو هم نمیکردم… با راه کار اون که من اون محصول رو چطور معرفی کنم …الان هم اعتماد به نفسم بیشتر شده هم باورام بهتر شده هم حس بهتری دارم ….اما از آخرین باری که اینکارو کردم با اینکه به محصولم ایمان داشتم حس خوبی ندارم دیگه… پولش خوبه من فقط با 3روز کار کردن اونم با روزی 2تا3 ساعت این 500 تومن رو درآوردم ولی انگار که ته دلم بهم میگه تو هنوز کامل از این محصول نتیجه نگرفتی پس دیگه به دیگران نده ….)

    پشت اون یه ایده و تولید محصول جدید هم بود ولی تا بودن این درآمد و این محصول فقط تو فکر آماده کردن وسایل مورد نیاز برای تولید بودم و هی اینو بهونه میکردم….

    تا اینکه توی اتوبوس وقتی اینو گفتم خدا گفت مگه من یه راه دیگه نگفتم…یادته برای محصول قبلی هم مقاومت داشتی ولی شد … من گفتم آخه خدا با حرفای مامان دیگه ترسم بیشتر شده …گفت بهم ایمان داری ؟ گفتم آره ولی …گفت پس انجامش بده … گفتم آخه خیلی غیر منطقیه …گفت انجام ندادنت بخاطر بی ایمانیه …. (حاضرم بمیرم ولی حتی توی فکرم همچین برچسبی رو نخورن انگار خدا قشنگ می‌دونه چی بگه تا راضیم کنه …. بی ایمانی …میدونم هنوز خیلی ایراد دارم هنوز ایمان قوی ندارم ولی اینکه توی دلم یک لحظه به خاطر اقدام نکردن به این کلمه متهم بشم منو از درون میسوزونه ….چون مطمئنم خدا از من انتظار زیادی نداره و در حد خودم ازم ایمان می خواد پس هر موقع اینو میگه یعنی دارم از حد خودم می‌گذرم )

    خلاصه گفتم باشه انجامش میدم ولی چی بگم ؟

    بگم ملت بیاین اینو بخرین ؟ گفت اینم گفتم بهت …که دقیقا چی بگی و همرو دونه به دونه توی ذهنم آورد…من که فقط با خودم یه خودکار. آوردم به خانم بغلیم گفتم برگه دارین و اون بهم یه تیکه کاغذ داد ..(وقتی می خواستم اینو بگم هی شیطان می‌پرید وسط با هر درنگ نجواها بیشتر می‌شد من کلا آدمی نیستم که درخواست نکنم ارتباطات خوبی دارم و در خواست میکنم ولی در لحظه که به ذهنم میاد میگم یا اون کارو انجام میدم بار ها و بار ها شده در اتوبوس یا جمع غریبه برای کار های کوچیک و مختلف درخواست میکنم مثل میشه یک لحظه اینو نگه دارید یا میشه دو تا بردارم یا ممکنه از خودکارتون استفاده کنم و.. یا وقتی ببینم کسی به من نیاز داره و الان باید درخواست کنه ولی انگری روش نمیشه خودم اونکارو میکنم یه به صورت درخوایت مطرح میکنم تا متوجه بشه هیچ اشکالی نداره که درخواست کنه .. ولی اینو با قصد بد انجام نمیدم و ازشون تشکر میکنم ولی بعضی وقتا که میگم نه نمی خواد حالا چه واجبه حالا می‌رسیم لازم نیست نجوا ها میاد که آره بابا این چه کاریه تو محتاج نیستی یوهو اینکارو نکنیا …ممکنه دربارت بد فکر کنه ….

    تا اینا میاد یادم به حرف استاد میوفته و میگم نه درخواست میکنم و بی درنگ میگم …)

    برگه ای که از خانم درخواست کردم رو گرفتم و تمام اون چیزایی که باید برای معرفی بگم رو روی کاغذ نوشتم و بعد به ایستگاه رسیدم و پیاده شدم ….

    با خوندن کامنت شما ایمانم بهتر شد و حتی الان تصمیم گرفتم که بلند بشم و یکی از کارهای تهیه ی محصول رو انجام بدم و فردا محصول رو آماده کنم و الهام خدا رو اجرا کنم ….

    ممنونم برای این کامنت زیباتون …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    سلام به یکی دیگه از اعضای خانواده ام

    نمیدونی وقتی به این فکر میکنم که چه خانواده ی پر جمعیت و فوق العاده ای دارم چقدر ذوق زده میشم …

    میدونم که الان استاد اینا رو میخونه نمیدونم چرا تصمیم گرفتم اینو اینجا بگم … توی دیدگاه های قبلی که نمیدونم دقیقا با چه بیانی گفتم …گفته بودم که من اصلا دوست نداشتم بزرگ بشم چون خانواده ی کوچیک و ناراحت دنیایی و قابل لمس نزدیکم رو میدیدم …. الان 19 سالمه ولی تا تقریبا چندین ماه پیش اصلا دوست نداشتم بزرگ بشم … حتی هنوزم مثل بچه ها ذوق میکنم و خوشحالی میکنم ولی بیشتر کنار خانوادم اینطوریم که خیلی وقتا مامانم عصبانی میشه ولی من نه ….. تا اینکه این خانواده رو پیدا کردم اینقدر زیادیم که نمیتونم تعدادمون رو بشمارم با هر بار خوندن دیدگاه ها یه حسی بهم میگه نگاه کن این خواهرته این برادرته …و اینا خانواده ی تو هستن … ببین چقدر قشنگ صحبت میکنن .. تا قبل از این من یه مامان داشتم که عقلش بیشتر از کل فامیل بود و جسارتش و افکارش خیلی بهتر از بقیه بود ولی الان یه خانواده دارم که فراتر از اونه و یک پدر …. پدر فرکانسی عزیزم استاد عباسمنش که من هر بار که میخوام صداش بزنم میگم پدر فافا …اینو اولین باره میگم امیدوارم پدر فافا ازش خوشش بیاد ….پدر فافای عزیزم ازت ممنونم که این خانواده رو تشکیل دادی و اینقدر خواهر و برادر های خوبی رو پرورش میدی …و از خدای عزیزم خدای قشنگم هم ممنونم که منو عضوی از این خانواده کرد …وجود تک‌تک شما اینقدر برام ارزشمنده که الان اشک در چشمانم جمع شده …شما بهترین خانواده ای هستین که تاحالا داشتم ..و تو پدر فافا تو بهترین پدری هستی که تاحالا دیدم ….خیلی خوب بچه هات رو آموزش میدی ازت ممنونم ….

    من موبایل ندارم برای همین کلی نوشته و وویس های ضبط شده خطاب به پدر فافا دارم که تا حالا هیچ کدومش به دستش نرسیده … برای همین نمیدونم اینو توی کدوم وویس یا کامنت یا نوشته گفتم …

    ولی دوست دارم اینجا دوباره بگم ..

    پدر فافا .خواهر های عزیزم … برادر های ارزشمندم..ملیکای کوچولو که تا چند ماه پیش متنفر بود از اینکه بزرگ بشه و شبیه افراد به ظاهر بالغ دوروبرش بشه تصمیم گرفته تا رشد کنه … بفهمه .‌.یاد بگیره از تک تک شما ها …

    ازتون ممنونم که کنارم هستید تک تک جملاتتون برام ارزشمنده

    شما حتی از خانواده ی خونی من به من نزدیک تر شدین و من همه ی اینا رو مدیون خدای قشنگم خدای عشق و نفسم هستم …

    مگر نه کی میدونست اصلا من کجای این دنیام …

    هر روز که یکمی ناراحت یا از اعضای خانواده دلخور میشم به عشق پدر فافا باعشق شماها که درونم موج میزنه …..چشمام رو میبندم میگم خدایا شکرت به خاطر خانواده ای که دارم …. وقتی اعصابم خورد میشه میگم ملیکا آروم باش

    به پدر فافا فکر کن …

    به قانون ها…

    به خانواده ی عباسمنش…

    حسم اونقدر فوق العاده میشه که انگار دنیا رو بهم دادن …

    با دیدنه کمبودی در دنیای اطرافم شمارو به یاد میارم …اگرعشق و محبت رو کم میبینم

    پدر فافا و اون عشق درونی با مریم رو به یادم میارم عشق تکتکتون که این کلمات رو می‌نویسید و این حرف های زیبا رو میگین رو به یاد میارم و میگم عشق کم نیست عشق همین الان هم توی زندگی من هست و اگه هنوز لمسش نکردم اشکالی نداره حتما باورم ایراد داره یا حتما یه قانون رو بلد نیستم …ملیکا تو الان همه چیز داری …یه خانواده که همیشه خوشبختی رو می‌ خوان و بهت کمک میکنن …یه خانواده که عاشقتن بدون نیاز به هیچ چیز ندیده و نشناخته..

    ممنونم به خاطر این کامنت زیباتون

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    سلام داداش علی

    ازت ممنونم به خاطر دیدگاه زیبا و تاثیر گذاری….

    راسش دوست دارم یه چیزی رو صادقانه بگم ….

    وقتی کتاب های مختلف رو میخوندم اعصابم خورد میشد …همش به صورت تئوری یکسری جمله بود …پیش خودم میگفتم نمیشد اینو با بک داستان واقعی میگفتی تا بیشتر تو ذهنم بمونه ؟

    چون کلا از کار هایی که با تجربه آغشته هستن رو خیلی بیشتر دوست دارم حتی همین الانشم وقتی اساتید دانشگاه همینجوری جزوه میگن میرن بهشون میگم استاد من هیچی نفهمیدم هیچی هیچی …نمیشه یکم نشونم بین یه دوتا عکسی جیزی …یا یه کتاب بهم معرفی کنین به خدا من نمی‌فهمم نمیتونم حفظ کنم ….

    اعصابم خورد میشه ….

    ولی

    از وقتی عضو این خانواده ی بزرگ شدم …

    همه چیز رو حس میکنم لمس میکنم یادمیگیریم …

    من میبینم همه ی چیز هایی که تک تک برادرا و خواهرام میگم رو میبینم…

    همه رو جلوی چشم خودم به صورت عملی میبینم یاد میگیرم …

    این سایت یک گنجینه شده …انگار که من آدمای فوق العاده ای رو پیدا کردم که دقیقا همون کسایی هستن که می خواستم….همشون با عمل و داستان های واقعی که داشتن بخشی از زندگی رو بهم یاد میدن …

    ازتون ممنونم….

    در پناه خدا شاد و سالم و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشی

    حتی اینم از پدر فافا یاد گرفتم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    به نام خدایی که هرچه دارم از اوست

    سلام سارا عزیزم

    سلام خواهر خوبم

    امیدوارم حالت عالی باشه و در مسیر خواسته های قشنگت باشی …

    ممنونم به خاطر کامنت قشنگت …..

    عاشقتم …

    میدونی کامنتت باعث شد که برگردمو کامنت خوش ذوق خودم رو بخونم و به یاد بیارم که ای جان من از کی تصمیم به بزرگ شدن گرفتم ….

    البته هنوزم در حال حاضر 19 سالمه ولی توی این چند ماه اینقدر رشد کردم اینقدر یادگرفتم که حتی توی سال جدید با تعجب به افکار گذشته ام نگاه میکردمو با تعجب فکر میکردم … و وقتی مادرم منو توی اون حال دید ازم پرسید خوبی؟ گفتم مامان یه نفر چقدر میتونه با گذشتش تغییر کنه … جوری که حس میکنم دیگه هیچ ربطی به اون چند ماه پیشم ندارم ….

    کامنتت باعث شد به یاد بیارم که چه مسیری رو هدایت شدم …

    چقدر متعهد تر بودم

    چقدر سعی میکردم اهداف اقدامی برای رشد خودم داشته باشم …

    چقدر دوست داشتم از استاد الگو بگیرم …

    چقدر سعی میکردم با خدا حرف بزنم ازش سوال بپرسم تا الان به این راحتی دارم با هاش حرف میزنم که هرچی پیش میره میگم قربونت برم خدای بی نظیرم که اینقدر واضحی …اینقدر خوبی … اینقدر دوستم داری …اینقدر عاشقمی …..

    میدونی ….

    نه نمی دونی چیا برای من اتفاق افتاده که حتی قبل از این کامنت فکرش رو هم نمیکردم …

    استاد راست میگه اگر شما قدم ها رو بردارید هدایت میشین و اتفاقاتی براتون میوفته که شبیه معجزس که حتی فکرش رو هم نمیتونید بکنید … و این ها دستان خداونده …

    عاشقتم …..

    ممنونم برای کامنت قشنگت ….

    راستی من هنوز موبایل ندارم یعنی تا یک قدمی اون رفتم و بعد به خاطر باورای نادرستم از دستش دادم که البته خوشحالم چون این اواخر اونو مسابقه ی زندگی کرده بودمو خودم منتظر این بودم که باور ها برنده بششه ….و بعد از اون دیگه مطمین شدم که باورا مهمه …. یه جورایی مثل استاد که میگفتن با قوانین پیش بینی میکردن و وقتی پیش بینی درست درمیومد ایمانشون به خدا و قوانین بیشتر میشد ….

    داستان جالب و خنده داری داره ….که توی لینک زیر توی یکی از صفحات توضیحش دادم …. اگه دوست داشتی بخونش ….

    abasmanesh.com

    ممنونم به خاطر کامنت قشنگت .. عاشقتم خواهر قشنگم …و با تمام وجود دوست دارم

    در پناه الله یکتا باشید …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: